مجموعه تفسیر سوره غاشیه از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 21 بهمن 1398
38 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاَّ مَنْ تَوَلَّی وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ (24) إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ (26)﴾.
سوره مبارکهاي که «علم بالغلبه» آن «غاشيه» است و در مکه نازل شد و صدر آن درباره معاد است اثنای آن درباره توحيد است و ذيل آن از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»[1] بحثش به معاد برميگردد. در قرآن کريم ذات اقدس الهي همه موجودات را آيت و علامت ميداند نشانه ميداند و خود را به عنوان هم ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾[2] معرفي ميکند. خلقت را غير از صنعت ميداند در صنعت به هر حال انسان ابزاري را جمع ميکند و اتومبيلي ميسازد يا هواپيما ميسازد يا اتاقي ميسازد و جِرمي را تحويل ميدهد. در خلقت اين چنين نيست. در آيات ديگر ميفرمايد شما در آسمان فکر کنيد در زمين فکر کنيد ﴿يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[3] اما در اين بخش از سوره «غاشيه» ميفرمايد شما درباره کيفيت اينها فکر کنيد نه درباره خود آسمان. آسمان را ببينيد به آسمانآفرين پي ببريد، زمين را ببينيد به زمينساز پي ببريد شما نگاه کنيد ما چگونه آسمان را خلق کرديم چگونه زمين را خلق کرديم. ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾ چون حيوانات به هر حال يا از توالد هستند که از اجتماع مذکر و مؤنث فرزندي به دنيا ميآيد، يا از راه توليد هستند تخم مرغي را زير پَر مرغي ميگذارند جوجه در ميآيد، يا نه پدري دارد و نه مادري نه توليد است و نه تولّد؛ نظير کِرمي که در يک ميوه توليد ميشود در يک حبّه گندم توليد ميشود اينها از آن قبيل است. ميفرمايد شما درباره خلقت فکر کنيد ما چگونه آسمان را خلق کرديم؟ چگونه زمين را خلق کرديم؟
اين دعوت عمومي است مستحضريد که اين دعوت به معناي ظاهري مقدور بسياري از افراد نيست خدا ميفرمايد ما آسمان و زمين را در شش روز خلق کرديم ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[4] اين در چند آيه است در سوره مبارکه «حديد» است و امثال «حديد» است که ﴿في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ آن روز آن مرحله آن لحظه نه زماني بود نه زميني بود، نه روزي بود نه شبي بود، نه سالي بود و نه ماهي. بنابراين اين ﴿في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ را بايد برابر همان آن نشأه معنا کرد. بعد در سوره مبارکه «انبياء» ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾،[5] اول اين مجموع آسمان با کره خاک، بسته و رتق بود بسته بودند ما همه را گشوديم؛ «رتق و فتق» يعني همين، «رتق» يعني بستن، «فتق» يعني گشودن؛ اينها را چه کسي ميتواند ببيند؟ چه کسي از اينها باخبر است؟
الآن در اين بخش از سوره مبارکه «غاشيه» ميفرمايد شما از کيفيت خلقت آسمان باخبر بشويد از کيفيت خلقت زمين، اينها کار بسيار سختي است، کيفيت خلقت مقدور کسي نيست بله! ممکن است که حکيمي متکلمي بگويد اينها موجود ممکناند هر ممکني واجب ميخواهد، بله! اينها حادثاند هر حادثي قديم ميخواهد همين! اما خدا چگونه آسمان را خلق کرد؟ چگونه زمين را خلق کرد؟ چگونه شتر را آفريد؟ نه توليد بود نه تولّد بود؛ اين يعني چه که ما را دعوت ميکند؟ چرا نگاه نميکنند که خدا چگونه شتر را خلق کرد؟ ما چگونه بفهميم که خدا شتر را چگونه خلق کرد؟! بله، ما اين را ميفهميم که اين مخلوق خالق ميخواهد معلول علت ميخواهد بيش از اين هم از ما نخواستند؛ اما اين بخش از آيات چه چيزي را ميخواهد بگويد: ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ﴾ ما آسمانها را چگونه بلند کرديم؟ کوهها را چگونه نصب کرديم و گذاشتيم؟ و زمين را چگونه مسطّح کرديم؟ اين مسطّح بودن به معناي مقابل با کره نيست، چون ذات اقدس الهي مکرّر جريان کروي بودن زمين را در آياتي که لوازم کرويت را دارد بيان کرد؛ چون گاهي ميفرمايد خدا مغرب دارد و مشرق،[6] گاهي ميفرمايد خدا مغربين دارد و مشرقين،[7] گاهي ميفرمايد مغارب دارد و مشارق،[8] گاهي ميفرمايد: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾؛[9] اين چهار بخش از آيات نشان ميدهد که زمين کروي است براي اينکه هر لحظه يک جا روز است يک جا شب، اين معلوم ميشود که کره است. اگر مسطّح بود يک سمتش روز بود يک سمتش روز و ما بيش از، اما اينجا هر لحظه يک جا شب است يک جا روز، مرتّب اين کره در حرکت است. چون کره در حرکت است مشارق دارد و مغارب دارد اين کرويت زمين است.
الآن در اين بخشها به ما ميگويد شما ببينيد ما چگونه خلق کرديم. گاهي ممکن است يک اتومبيلسازي شاگردي را دعوت کند بگويد که ببين ما چگونه اتومبيل درست ميکنيم! اين ممکن است؛ اما خدا ميفرمايد ببينيد ما چگونه آسمان خلق کرديم؟ چگونه زمين خلق کرديم؟ برخيها اين «إبل» را به معناي ابر رقيق و امثال آن گرفتند چون خواستند تناسب اين امور سهگانه را با اين امر چهارم تبيين کنند. مناسب با آسمان، مناسب با زمين، مناسب با جبال، اين سحاب است ابر است، غافل از اينکه آنها معناي خودشان را دارند «إبل» هم معناي خودش را دارد به معني شتر است و به اينها ميفرمايد چه در مسائل غير حيواني، چه در مسائل حيواني فکر بکنيد به مبدأ ميرسيد. عمده اين است که ميفرمايد: ﴿كَيْفَ خُلِقَتْ﴾؛ چگونه خلق کرده است؟
پرسش: ...
پاسخ: اينها با «فاء» ذکر نکردند با «واو» است وگرنه اگر زمين و آسمان نباشد که خلقت معنا ندارد. اول چيزي که ذات اقدس الهي خلق کرد چه بود، طبق آن آياتي که شش روز را معين کرد، آنجا تاحدودي ترتيب را بيان کرد که بخش اول را در آسمان برنامهريزي کرد، بعد ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾[10] و ﴿طَحاها﴾[11] بعد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ﴾[12] بعد به تسويه آسمان پرداخت، ستارهها را منظم کرد شمس و قمر را مشخص کرد درجات اينها را مشخص کرد طول و عرض اينها را مشخص کرد، چهار روز را براي اينها قرار داد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾ فرمود يک مشت گاز را ما خلق کرديم بعد از اين گاز شمس و قمر درست کرديم؛ حواس شما جمع باشد! اين طور نيست که حالا شمس براي ما محترم باشد قمر محترم باشد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾؛ ما با يک مشت گاز آفتاب درست کرديم قمر درست کرديم بعد هم بساط اينها را جمع ميکنيم. عمده اين است که اينجا فرمود نگاه کنيد ما چگونه خلق کرديم؟ اين ميخواهد خلقت را تفسير کند نه مخلوق را؛ اين کار حکيم نيست کار متکلّم نيست. حکيم و متکلّم ميگويند که اينها ممکناند و ممکن واجب ميخواهند معلولاند علّت ميخواهد بله! اما آسمان چگونه خلق شد؟ اين را من چه ميدانم؟! مخلوق به هر حال خالق ميخواهد من از کار او که سر در نميآورم! زمين چگونه خلق شد؟ خلقت را تفسير ميکند نه مخلوق را بگويد اين مخلوق واجب ميخواهد. در کلام و فلسفه و حکمت و مانند آن همين بحث است که به هر حال مخلوق خالق ميخواهد؛ از همان راه ساده «حادي عشر» که «اثر الاقدام تدل علي المسير» از آن سادهترين شروع کردند تا به اين راههای عميق رسيدند. ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾[13] اين برهانهاي صدّقين حکما، برهانهاي ساده برخي از متفکران، اينها همهاش درست است؛ اما اين بخش از آيات نميگويد که مخلوق خالق ميخواهد مگر اينها تصادفي است؟ ميگويد نگاه کن که ما چگونه خلقت کرديم چگونه آفريديم؟
پرسش: ...
پاسخ: نه! عقل محض است و شهود صاف، اين علي و اولاد علي(عليهم السلام) ميخواهد. ائمه اطهار شاگردانشان را هم پروراندند. اين بحث روايي که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف توحيد نقل کردند که امام رضا(سلام الله عليه) در آن مجلس مهم جريان آينه را مثال زد؛ معلوم ميشود ما به اندازه خودمان ميتوانيم بفهميم که چه خبر هست! مناجاتها مخصوصاً دعاي «عرفه» اين گونه از چيزها خيلي به آدم کمک ميکند. غرض اين است که خداي سبحان فرمود شما نگاه کنيد من چگونه خلق کردم؟ اين سؤال است. بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که خلقت فقط تجلي است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»؛[14] فرمود خدا تجلي کرد ابزاري باشد و اينها را جمع بکند بشود آسمان و زمين اين براي بعضيها که قابل درک باشد اما شما بدانيد خدا خودش را نشان داد «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه».
درباره قرآن کريم فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّي اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَا يُبْصِرُون»[15] اينجا دارد که شما شتر را نگاه کنيد مگر نميبيند؟ آسمان را نگاه کنيد مگر نميبينيد؟ زمين را نگاه کنيد مگر کور هستيد؟ اما قدري که جلوتر برويم به ما هم ميگويد قرآن بخوانيد مگر کور هستيد؟ خدا در قرآن تجلي کرد چرا نميبينيد؟ «لَقَدْ تَجَلَّي اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَا يُبْصِرُون».
تجلّي يعني چه؟ تجلي يعني انسان چيزهايي را جمع بکند امري بسازد به نام آسمان و زمين؟ در اين آيه که دارد ﴿وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّي﴾ روز تجلي ميکند، روز يعني چه؟ ما يک زميني داريم کره است، آفتابي داريم که آن کره است، اين زمين وقتي در حرکت وضعياش در برابر آفتاب قرار گرفت اين سطحش ميشود روشن، به نام روز است، آن سطحش ميشود تاريک به نام شب است. ما يک تاريکي داريم و يک روشنايي. روشني يعني نور آن تاريکي هم ظلّ است نه ظلمت. ما يک کره زمين داريم در برابر آفتاب قرار گرفت اين سطحش روشن شد نور شد پشت آن هم ظل است و تاريک است غير از اينکه چيزي نداريم؛ روز چيست؟ ما چيزي داريم به عنوان روز؟ ما يک زمين داريم و يک نور که اين طرف آن روشن است آن طرفش سايه است چيزي به نام روز نداريم! ولي در قرآن دارد که ﴿وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّي﴾ اين تجلّي پيدا کردن، جلوه پيدا کردن، اين ميتواند از همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در بحث قبل در آن روايات خوانديم که حضرت به صورت مرآتيه مثال زد مقداري کمک بکند. فرمود اين کار، کار خيلي سنگيني است من دو راه نشان دادم و شما اين دو تا راه را حفظ کنيد: يکي يک وقت خودم را به شما نشان دادم ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ همه گفتند: ﴿قَالُوا بَلَي﴾[16] ما آنجا کافري نداشتيم؛ اگر هم کسي خواست کفر بورزد آنجا نتوانست به هر حال همه گفتند بله! ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ مثل اينکه يک آينه را خلق بکند بعد سر آينه را خم بکند به خود آينه نشان بدهد که چه کسي را ميبيني؟ اين آينه ميگويد تو را! ما شما را شاهد خودتان قرار داديم گفتيم من چه کسي هستم؟ همه گفتيد خدا! اين کدام صحنه بود؟ ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾؛ شما را شاهد گرفتيم عليه خودتان که گفتيم الآن شاهد باش که در محکمه بتواني شهادت بدهي، ببين! چه چيزي را بينيم؟ شاهد تا در صحنه حاضر نباشد و عمل را نبيند، يک؛ در مقام محکمه در أدا نميتواند أدا کند، دو. در شهادت وقتي شهادت شاهد مورد قبول است که اين دو مرحله را پشت سر بگذارد: يکي در مقام حادثه حضور داشته باشد که تحمل کند اين ميشود تحمل شهادت؛ يکي در محکمه حضور پيدا کند بازگو کند ميشود أداي شهادت. کسي که در حين حادثه نبود چگونه ميتواند شهادت بدهد؟
فرمود ما صحنهاي را ايجاد کرديم مثل اينکه سرِ آينه را خم کرديم به خود آينه نشان داديم چه کسي را ميبيني؟ گفت تو را ميبينم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ همه گفتند ﴿بَلَي﴾؛ همين مطلب را در درون هر کسي به عنوان فطري قرار داديم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[17] اين کارها را کرديم؛ الآن به پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ميگوييم تو فقط آمدي مردم را تذکره و يادآوري کني درست است که معلم هستي معلم کتاب هستي معلم حکمت هستي اما چيز جديدي به اينها ياد نميدهي. ما در هيچ جاي قرآن نداريم که وجود مبارک حضرت را منحصراً بگويد «إن أنت الا معلم»! ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾[18] هست ﴿إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ﴾ هست ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي﴾[19] حصر ﴿ذِكْرَي﴾ هست اما حصر تعليم نيست. اين تبيين آن حادثه که تذکره است اين ميشود تعليم وگرنه چيز جديدي دين به ما ياد نميدهد؛ درست است که فرمود ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[20] اما هرگز حصر نکرده که «إنما أنت معلم» اما ﴿إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ﴾ کم نيست در قرآن ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي﴾ کم نيست. اين ياد خداست يعني نام خدا و ياد خدا فراموشتان نشود شما پس قبلاً ياد گرفتيد؛ قبلاً اگر ياد نباشد که الآن تذکره نيست. فرمود به ياد آنها بياور، اينها يادشان رفته يادشان بياور!
خدا در اين قسمت فرمود شما نگاه کنيد ما چگونه خلق کرديم؟ اين چگونه خلق کرديم يعني حرف فلسفي ميخواهد بزند؟ نه! حرف کلامي ميخواهد بزند؟ نه! ميگوييم من خودم را به شما نشان دادم اين آيت من است اين علامت من است. آنکه ميگويد:
به صحرا بنگرم صحرا ته وينم ٭٭٭ به دريا بنگرم دريا ته وينم[21]
آن راه ديگري است اين راه مناجات اهل بيت نشان داد؛ شما اين دعاي عرفه سيّدالشهداء را بخوانيد! اين چه ميگويد؟ «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَزَالُ [تَرَاكَ]»؛[22] آن کسي که تو را نبيند کور است نه کور باد! «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَزَالُ [تَرَاكَ]» او کور است. خودشان البته آن طور بودند اما به ما گفتند تو ميتواني گوشهاي از اين راه را طي کني آن روايتي که قبلاً از کافي[23] کليني(رضوان الله عليه) خوانديم در باره «حارثة» که وجود مبارک پيامبر نماز صبح که خوانده شد جواني را ديدند که خيلي زردچهره است «حارثة» بود فرمود «كَيْفَ أَنْت؟» عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا» فرمود هر يقينی علامتي دارد علامت يقين تو چيست؟ گفت: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي» ووو! گويا عرض خدا را ميبينم فرشتهها را ميبينم! حضرت فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَأَثْبَت»؛ بعد عرض کرد که دعا کنيد من در صحنهاي شهيد بشوم که حضرت دعا فرمود و در غزوهاي که پيش آمد او به فيض شهادت رسيد[24] که بعضي از شهداي ما از همين قبيل هستند. حضرت نفرمود که اين کار، کار تو نيست، عرض کرد: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي» و خود حضرت هم فرمود «عَنِ الْأَحْسَابِ فَقَالَ: أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ».[25]
بنابراين اگر يک ابزاري باشد آنها همهاش درست است، يعني آنکه حکيم ميگويد درست است، متکلم ميگويد درست است؛ مخلوق است، مخلوق خالق ميخواهد، معلول است اينها بياناتي است که هم در قرآن است هم در روايات. اما اينکه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[26] در سوره «انفال» با سوره «آل عمران» خيلي فرق است يکجا با «لام» است که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ يعني براي همين اهل ايمان. يکي هم ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[27] اين طور نيست که آنجا «لام» محذوف شده باشد يک عده خودشان درجه ايمانياند اين شخص خودش به اينجا رسيده است که گفت «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي» وقتي عرش رحمان را بارز ديد ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي﴾[28] را هم مشاهده ميکند.
اين فرمود من چگونه خلق کردم؟ خيال نکنيد که من مثلاً ابزاري را جمع کردم، شده آسمان! من خودم را نشان دادم شده آسمان، من خودم را نشان دادم شده زمين، اين ميشود آيت، شده صورت مرآتي. اينها آينه من هستند لذا اگر کسي صورت مرآتيه را ببيند و صاحب صورت را نبيند کور است؛ خدا نفرين نميکند بدگويي نميکند فحش نميدهد فرمود اينها کور هستند براي اينکه ما آينه داديم دست آنها اين آينه فقط سازنده خودش را نشان ميدهد. در بحث ديروز و پريروز و اينها هم عرض شد به اينکه ما يک آينه عرفي داريم که شيشهاي است که پشتش جيوه است هر کس در برابرش قرار بگيرد او را نشان ميدهد يک آينه قرآني داريم اين آينه قرآني فقط سازنده خودش را نشان ميدهد آسمان آينه است زمين آينه است هر کسي در برابر آن قرار بگيرد او را نشان نميدهد سازنده خودش را نشان ميدهد و اين آينه که اسم آلت است ميگوييم مرآت اسم آلت است، ما به اين شيشهاي که پشتش جيوه است و خريد و فروش ميشود اين را ميگوييم مرآت، يعني آلتِ ديدن صورت؛ اما وقتي قرآن يا روايات که ميگويد مرآت، آن صورت را ميگويند مرآت، نه اينکه اين صورت ابزاري باشد که چيز ديگري را نشان بدهد اين آينه هر کس در برابرش قرار بگيرد را نشان ميدهد اما آن صورت فقط صاحب صورت را نشان ميدهد فرمود نگاه کنيد ما چگونه خلق کرديم؟ اين خلقت ما تجلي است.
اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه» از خود حضرت سؤال کردند که اين اذان و اقامه را براي ما تفسير کنيد حضرت اين جملهها اقامه را معنا کرد که «اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ و «أشهد أن لا اله» اينها را معنا کرد تا رسيدند به اين «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» اين را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف توحيد نقل کردند. به حضرت عرض کردند که پس «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» يعني چه؟ فرمود: «أَيْ حَانَ وَقْتُ الزِّيَارَةِ»[29] ما حرم ميرويم ائمه را زيارت ميکنيم، نماز ميخوانيم خدا را زيارت ميکنيم فرمود: «أَيْ حَانَ وَقْتُ الزِّيَارَةِ». اگر کسي وارد نماز بشود و مزور خود را نبيند ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ﴾[30] فرمود اصلاً نماز «زيارت الله» است، زيارتنامه است؛ اين چه ميخواهد بگويد؟ يعني ميخواهيد فکر بکنيد که خدايي هست؟ آن مقدار هم مقبول ما است مقدور ما هم همانها است، اما آنچه قرآن ميطلبد اين است.
وقتي که درباره قيامت سؤال ميکنند که قيامت چه موقع قيام ميکند؟ فرمود يک وقتي است که ﴿لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ﴾[31] اين تجلي اوست. حالا وقتي که ميخواهد نفخه صور بشود حالا معلوم ميشود که خيلي آسان است اگر با «هو الظاهر» تجلي کرد اين آسمان و زمين پيدا ميشود. اگر با «هو الباطن» تجلي کرد همه اينها غيب ميشود سخت نيست ﴿عَلَی اللَّهِ يَسيرٌ﴾؛ کلّ اين مجموعه عالَم با يک دَم غيب ميشود. اين يک نگاه ديگري است غير از آن نگاه است.
از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند که اگر ذات اقدس الهي ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است پس چرا ما او را مشاهده نميکنيم و زيارت نميکنيم؟ فرمود بين شما و خدا پرده گذاشتيد حجاب است حجاب کجاست؟ چيست؟ آن را توضيح ميدهند که «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»[32] چقدر اين کتاب شيرين است؛ خدا غريق رحمت کند! مرحوم ابن بابويه پدر بزرگوارشان در قم مدفون است، خود ايشان در کنار حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسني(سلام الله عليهم اجمعين) است، آنجا يک قبرستان عمومي بود که مردم ري، ري همان تهران فعلي است اينها را ميگفتند ري. اين فخر رازي فخر رازي اين تهرانيها و ريها را ميگفتند رازي. آن روز قبل از اينکه وجود مبارک حضرت امام هشتم(سلام الله عليه) به ايران تشريف بياورند حضرت عبدالعظيم آنجا ظهور کنند عدهاي هم به هر حال گرفتار همان تيم و عدي بودند چون ايران به وسيله آنها فتح شد، از غدير و امثال غدير خبري نبود وگرنه فخر رازي که اهلِ تهران است که سنّي نميشد. آنجا به برکت خود حضرت عبدالعظيم(سلام الله عليه) قبرستان برکتي پيدا کرد که هر کس در تهران بود مخصوصاً از نامآوران، اينها را ميآوردند کنار حرم مطهر حضرت عبدالعظيم، آنجا قبرستاني بود. مرحوم آقاعلي حکيم اينها زنوزي هستند چون ساليان متمادي در تهران تدريس ميکردند حکيم تهراني معروف شدند ايشان دويست سال قبل زنده بود و تدريس ميکرد. شنيد که در اثر يک بارندگي فراواني قبرستان ري به هر حال آسيب ديد و خيلي از قبرها فرو ريخت و مردم بررسي کردند ديدند که از کنار يکي از اين قبور، يک کفن تازهاي پارچه تازهاي است بررسي کردند ديدند بدن تازه است کفن تازه است شناسايي کردند ديدند قبر مطهر ابن بابويه قمي است که من لا يحضر و ساير کتابها را نوشته است.
مرحوم آقاعلي حکيم رسالهاي در علم معاد نوشتند، ميفرمايد من الآن ديدم که وضع من آماده نيست که بروم به زيارت ايشان گفتم که چند روزي بگذرد آرام بشود رفت و آمد کم بشود تا خودم مشرّف بشوم. مدّتي گذشت و خودم مشرّف شدم ديدم که بدن تازه است بين من و ايشان هشتصد سال فاصله است آقاعلي حکيم دويست سال قبل بود خود ابن بابويه هم برای هزار سال قبل بود خدا غريق رحمتش کند! اين توحيد او از آن کتابهاي بسيار پربرکت علمي است. ايشان ميفرمايند که بحثهاي رؤيت خدا همهاش نزد من صحيح است ولي من جرأت نميکنم اينها را نقل کنم چون ـ معاذالله ـ کسي که آشنا نباشد خيال ميکند که مثلاً ـ معاذالله ـ جسمی است. اينکه غالب حکما و غالب عرفا اينها مثل فقها نيستند فقها ميگويند اين درس براي همه واجب است بايد شرکت کنيد. غالب اين آقايان در آخر کتابشان يا در اول کتابشان ميگويند خواندن اين کتاب براي خيليها حرام است، آن وقت شما چطور ميتوانيد اين درسها را عمومي کنيد؟ ـ خداي ناکرده ـ اگر اين حرفها عمومي بشود چه در ميآيد؟ خيال ميکند که ـ معاذالله ـ همين بدن و چشم ظاهري است.
در صفحه 179 در کتاب شريف توحيد صدوق ايشان ميفرمايند از وجود مبارک أبي ابراهيم موسي بن جعفر(سلام الله عليهما): «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلَا زَمَانٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ هُوَ الْآنَ كَمَا كَانَ» گرچه فيض خدا و فعل خدا با همه هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[33] اما هيچ چيزي با او نيست؛ اين يک معيّت يک طرفه است فوقيّت يک طرفه است، اضافه «متوافقة الاطراف» ما «متخالفة الاطراف» آن حضرت است. فرمود: «لَمْ يَزَلْ بِلَا زَمَانٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ هُوَ الْآنَ كَمَا كَانَ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لَا يَشْغَلُ بِهِ مَكَانٌ وَ لَا يَحُلُّ فِي مَكَانٍ ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ﴾[34] اين از دقيقترين لطايف آيات قرآني است که «ثالث ثلاثه» کفر است، «رابع ثلاثه» توحيد محض است اين چه کتابي است؟ ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ﴾، ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾. اينکه نظير جواهر و اينها نيست که شما درس بخوانيد يا درس بگوييد «ثالث ثلاثه» کفر است «رابع ثلاثه» توحيد ناب است. «﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا﴾» بعد در ذيل فرمود: «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ». حجاب هميشه سه ضلعي است: يک محجوب داريم، يک محجوب عنه داريم، يک حاجب. حجاب دو ضلعي نداريم که بين «الف و باء» حجابي نيست! ما هر چه از حجاب شنيديم اين است که يک «الف»ي است يک «باء»ي است و يک «جيم»ي، اين وسطي حاجب است. اما اينجا فرمود شما يک «الف» داريد و يک «باء»، خود اين «باء» حجاب است و نميگذارد «الف» را ببيند! «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرَ خَلْقِهِ» اين منصوب است چون کار «إلّا» را ميکند «غَيْرَ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ» انسان تا خودش را ميبيند خدا را نميبيند.
ايران به هر حال يک کشور بزرگي است شما يک شاعر يک حکيم يک فيلسوف قبل از اسلام بياوريد که اين حدّ حرفهاي حافظ و امثال حافظ را بزند که:
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست ٭٭٭ تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز[35]
اين را از کجا ياد گرفتند اينها؟ يک نمونه شما حکيمي فيلسوفي بگوييد قبل از اسلام اين حرفها بود که بين خلق و خالق حجاب خود خلق است تا خودش را ميبيند خدا را نميبيند؟ اين مثل «لا تنقض»[36] نيست که هفت هشت سال درس خواندن طلبه حل بشود. فرمود بين خدا و خلق حجابش خود خلق است؛ بعد حالا او متوجه شد به عمق اين روايت امام کاظم(سلام الله عليه) پي برد يا نبرد، به هر حال تا به اينجا رسيد و گفت:
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست ٭٭٭ تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز
ميفرمايد چرا اينها فکر نميکنند که خلقت تجلي است؟ چرا خودشان را ميبينند؟ لذا کور هستند چون ما اگر بخواهيم چيزي را فکر بکنيم چيزي را مطالعه ميکنيم در کتاب، بعد ميآوريم در مغز و فکر ميکنيم، يا چيزي را ميشنويم از استاد يا ديگري، بعد شب فکر ميکنيم. اگر اين چشم نبيند اين گوش نشنود چگونه فکر ميکند؟ اين قرآن ـ معاذالله ـ ميخواهد به کسي فحش بگويد که ميفرمايد اينها کور هستند؟ يا نه، واقعاً کور هستند؟ دو تا آيهاي که در سوره مبارکه «بقره» است همين است به همينها ميگويد، به همين اعراب جاهلي ميگويد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾[37] اينها کور هستند، کور هستند يعني کور فيزيکي هستند؟ فرمود ما که خودمان را نشان داديم غرض اين است که يک وقت انسان اهل مدرسه است درسخواندن لازم است، آن شايد مقدور همه نباشد؛ اما يک وقت راه تهذيب نفس است. اين نماز براي همه ما است از حضرت سؤال کردند که «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» يعني چه؟ فرمود نماز زيارتنامه خداست شما داري به زيارت الله ميروي؛ از آن طرف هم فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾[38] از اين قبيل است. غرض اين است که اين راه کاملاً باز است.
در بخشهاي ديگري هم در بخش پاياني اين سوره مبارکه «غاشية» که «علم بالغلبه» است ميفرمايد تو فقط بايد يادآوري کني تو مصيطر نيستي. عربي گاهي از جامد مشتق ميسازد. اين مهندس که ميگوييم در حقيقت کلمه معرَّب است اين طور نيست که ما مثل «دحرج، يدحرج، مدحرج» اينجا «هندس، يهندس، مهندس» باشد، اين مهندس به حسب ظاهر اسم فاعل باب «فعلَلَه» است، لکن اصل آن «اندازه» بود مخفّف شد شده «اندزه»، بعد تعريب شد شده «هندسه» ما يک مشتق اين طوري داريم وگرنه اين عربي نيست. مصيطري که در اين آيه سوره مبارکه «غاشيه» آمده که ﴿لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾ سيطره نداري؛ اين سيطره کلمهاي است که ما تکرار ميکنيم. در سوره مبارکه «طور» هم آمده که اينها مگر مصيطر هستند؟ در سوره مبارکه «طور» آيه 37 اين است که ﴿أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ﴾ اين «مصيطر» اين طور نيست که «صيطر، يصيطر، مصيطِرٌ مصيطَر» باب «فعلله» باشد اين طور نيست. «صاد» آن از «سين» تبديل شده است اولش «سين» بود. اين «سين» آن سيطره بود که ما ميگوييم سيطره دارد سيطره دارد! اين سيطره مشتق نيست از «ساطور» مشتق شده است چون آن جلّاد ساطور به دست است از کلمه ساطور، سيطره درست کردند فعل درست کردند مشتق درست کردن اسم فاعل درست کردن اسم مفعول درست کردند بعد از تبديل «سين» به «صاد» وگرنه اين نه فعلي است نه مصدري دارد نه مشتقاتي دارد؛ يعني ساطور به دست نيستي! آن ساطور به دست را ميگويند «مصيطر» يعني تو شلّاق دستت نيست ساطور دستت نيست. ﴿مُصَيْطِرُونَ﴾ کسانياند که ساطور به دست هستند شلّاق به دست هستند، تو که اين نيستي، نه معلّم هستي، نه مذکّر هستي، بلکه هيچ سمَتي نداري إلا تذکره. اينها بلد هستند؛ منتها الآن محجوب هستند شما بايد کاري بکني که اين حجابها را کنار بزنند و خودشان را نبينند. وقتي من و ما نباشد هم اين نظام به الهيتش ميرسد، اين نظام اين توان را دارد که عزيزاني تربيت کند. خدا اين نيّر تبريزي را غريق رحمت کند! اين جريان عاشورا را که تبيين کرد در عاشورا فقط يک نفر بود که در آن روز هم به عرض شما رسيد که خلع سلاح کرد و لخت به ميدان آمد؛ پيش از عابس شاکري غير از او نبود. مرحوم نيّر تبريزي که خيلي شعرهاي بلندي دارد، درباره اين سرباز سيّدالشهداء(سلام الله عليه) دارد که او جوشن يعني زره:
جوشن ز بر گرفت که ماهم نه ماهيم * مِغفر ز سر فکند که بازم نيم خروس
اين آخرش هم با سين شروع ميشود که اين تخت آبنوس، يک نفر داشتيم اما اين عزيزان ما در شبهاي عمليات که اين پلاکها را از گردن ميانداختند اينها همه عابس بودند. ما شهيد گمنام نداريم او نگذاشت اصلاً نامش بماند؛ اين دين ميتواند اين طور تربيت کند ميشود قاسم سليماني(رضوان الله عليه) تربيت کند. بعضيها افتخار ميکردند ميگفتند که کشور ما کشوري است که در جنگل او شير تربيت ميشود! اين هم يک فخر است. بعضيها ميگفتند که ما در سرزميني زندگي ميکنيم که فلان ماري که سيصد کيلو وزنش است مگر هر آب و هوايي مار تربيت ميکند؟ مگر هر جنگلي شير تربيت ميکند؟ الآن شما سرتاسر اين جنگل شمال را ببينيد، مگر هر جايي شير پيدا ميشود مگر هر جايي آن مار سيصد کيلويي پيدا ميشود؟ که شما در يک صحنههايي شايد ديديد اين دَم مار ببر را خفه کرده است، مگر اين مار در هر جايي پيدا ميشود؟
غرض اين است که اين آن قدر توان دارد که قاسم سليماني تربيت کند! اين قدر توان دارد که صدها عابس شاکري تربيت کند! اين دين ميتواند اين کار را بکند چرا ما نباشيم؟ حالا لازم نيست که نام ما باشد. پس ميشود انسان خودش را نبيند، همين که خود را نديد خدا را ببيند. اين از غرر روايات ماست فرمود بين خدا و خلق حجابي غير از خود خلق نيست تا خودش را ميبيند خدا را نميبيند. اميدواريم ـ إنشاءالله ـ اين نصيب همه ما بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»