تفسیر سوره‌ی فجر - جلسه ۶

مجموعه تفسیر سوره‌ی فجر از آیت الله جوادی آملی

دوشنبه، 12 اسفند 1398

20 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْری‏ (23) يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي‏ (24) فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي (29) وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏ (30)﴾.

بخش پاياني سوره مبارکه «فجر» درباره کساني است که وارسته شدند از غير خدا و وابسته شدند به خود خدا، نه به خود متّکي‌اند نه به غير خدا. اين گونه از افراد کساني‌اند که در عقايد و اخلاق و حقوق و اعمال برابر شريعت عمل کردند و از نظر اعتقادي غير خدا را باور ندارند و چون مي‌دانند ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾[1] است و رحمان مطلق است و ﴿بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾[2] است قلب آرامي دارند مطمئن مي‌شوند.

اطمينان دو قسم است: يک اطمينان صادق است يک اطمينان کاذب؛ آن طمأنينه و آرامش صادق آن جايي است که به ذات اقدس الهي تکيه کند باور داشته باشد با او منادات کند با او مناجات کند، رسيدن به هر خيري را از او بداند نجات از هر شرّي را از او بداند و خود را عبد محض بداند و اراده خود را فاني در اراده الهي ببيند و مانند آن؛ اين يک طمأنينه صادقي است و اگر کسي به غير خدا تکيه کرد و مال خودش را که ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[3] زمينه خلود و دوام و جاودانگي او را فراهم کرد و به خيال باطل سخنان جاهليت را تکرار کرد که مي‌گفت: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً﴾[4] وارد باغش شد گفت فکر نکنم که اين باغ از بين برود! به اصطلاح جاهلي اين يک مِلک نميري است اين اطمينان، اطمينان کاذب است زيرا تکيه‌گاه او به زمين است و به زمان است و مال است و جِرم است و ماده است که همه اينها در معرض زوال و از بين رفتني است و اگر کسي مطمئن بود داراي اين دو شاخص و نشانه است يکي اينکه از ذات اقدس الهي با همه اوامر و نواهي‌اش راضي است با همه قضا و قدر او راضي است، دوم اينکه او هم مورد رضاي خداي سبحان است؛ چون در هر نفي و اثباتي، جز سخن خدا چيزي را نپذيرفت در هيچ فعل و ترکي جز دستور خدا را رعايت نمي‌کرد و مانند آن. پس يک اطمينان صادق داريم که در اين بحث مطرح است يک اطمينان کاذب داريم بين متکاثران. متکاثر در اثر انبوه مال حساب مي‌کند که ﴿أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ و اما آنهايي که طمأنينه صادق دارند و بنده خدا هستند و خود را به آن حصن «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي‏»[5] وارد کردند که همه خيرات از آنجاست و همه شرور از او دور است چنين شخصي داراي نفس مطمئنه است.

حالا اينکه ذات اقدس الهي نفس مطمئنه را خطاب مي‌کند و مي‌فرمايد: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي﴾ آيا اين همان زمان قبض روح است که دارد برمي‌گردد؟ يا از برزخ وارد ساهره قيامت بخواهد بشود يا از ساهره معاد و بررسي وارد بهشت شود؟ در هر جايي ذات اقدس الهي صلاح بداند به او مي‌گويد که ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾. مستحضريد که همه موجودات و همه انسان‌ها از خدا هستند و همه هم به سوي خدا برمي‌گردند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏﴾[6] اما معناي آن اين نيست که هر کدام صادر بلاواسطه‌اند و منتهي بلاواسطه. همه از خدا هستند با حفظ ترتيب، همه به سوي خدا مي‌روند با حفظ ترتيب. آنکه صادر اول يا ظاهر اول است طبق روايات فرمودند: «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا(صلي الله عليه و آله و سلم)»[7] او اولين صادر است و مرجع او هم آخرين مرجع است. کساني هم که در سلسله نزول، در قوس نزول، مراحل مياني يا پاييني را طي کردند در قوس صعود هم اين چنين هستند؛ مراحل مياني يا ابتدايي را طي مي‌کنند. اين نفس که مطمئنّه شد ديگر نه مشکل تسويل را دارد که ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾،[8] نه مشکل امر به سوء را دارد که ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾[9] آنها قواي شرّانگيز و شرّخواه نفس‌اند وقتي کل نفس به حقيقت طمأنينه رسيد و هر گونه تکاثري را ترک کرد و به هر که عامل کوثر شدن است رسيد، اين مي‌شود نفس مطمئنه. در حرم امن نفس مطمئنه، نه نفس مسوّله در کار است نه نفس أماره بالسّوء در کار است و مانند آن بلکه همان نفس ملهمه است که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[10] اين نفس ملهمه دو تا کار کرد: يکي اينکه آن ميزبان و صاحبخانه را که دست‌پرورده الهي است و خدا عطا کرد و آن الهام فجور و تقوا است آن را کاملاً حفظ کرد و رشد داد؛ ديگر اينکه علمي که مهمان است و در حوزه و دانشگاه فراهم مي‌شود علمي را تهيه کرد که با صاحبخانه بسازد. بنابراين نه جا براي نفس اماره است نه جا براي نفس مسوّله است فقط آن نفس ملهمه است که شکوفا شده با عقيده صائب و با عمل صالح.

اگر کسي با عقيده صائب و علم صائب کوشش کرد، با عمل صالح کوشش کرد، آن نفس ملهمه را که ميزبان بود و در درون خانه نهادينه شده بود آن را شکوفا مي‌کند به صورت نفس مطمئنه در مي‌آورد و اگر ذات اقدس الهي در سوره «شمس» با فعل غايب درباره چنين نفسي سخن گفت، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها﴾، در اينجا به صورت حضوري خطاب مي‌کند: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾. خطاب‌هاي قرآن گاهي به صورت مردمي است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[11] گاهي فخرآفرين است نسبت به مؤمنان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾. اما اين خطاب ويژه است همان طوري که به پيامبران مي‌گويد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[12] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[13] درباره اين افرادي هم که تابع نبي و رسول‌اند به اينها هم مي‌فرمايد: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾؛ در حقيقت مخاطب اصلي روح است چون اعضا و جوارح در خدمت روح انجام وظيفه مي‌کنند. آنچه مي‌تواند با خدا مناجات کند نفس است و آنچه مي‌تواند مخاطب خداي سبحان باشد آن هم نفس است؛ لذا فرمود: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾؛ چون اين مطمئن بود نه خلاف کرد و نه به خلاف گرايش داشت، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ﴾؛ حالا اين ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ اگر گوينده خود خدا باشد تعبير به ﴿ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ﴾ اين از باب وضع اسم ظاهر به جاي ضمير است؛ براي اينکه اگر خود مخاطِب، گوينده و متکلم خود خدا باشد، بايد بفرمايد: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ «إرجعي إليَّ»، نه ﴿ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ﴾!

حالا ممکن است از باب تفنّن در تعبير باشد؛ اما اگر گوينده اين ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ فرشته‌اي باشد، مَلکي، روحي از ارواح مجرد باشد آن وقت ﴿ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ﴾ معناي خاص خودش را دارد، از قبيل وضع اسم ظاهر به جاي ضمير نيست چون گوينده فرشته است، اين فرشته مي‌گويد: ﴿ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ﴾.

بنابراين اين نفس که تمام حقيقت انسان است مثل اينکه ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾[14] و مانند آن يعني حقيقت و هويت هر شخصي. خداي سبحان فرمود اکنون که تو داراي طمأنينه هستي و در اثر آن طمأنينه که آرامش درون است اين دو صفت ممتاز راضي و مرضي را داري، راضي هستي در بحث‌هاي کلامي به قضا و قدر الهي، در بحث‌هاي فقهي به حلال و حرام الهي و در بحث‌هاي حقوقي به عدل و ظلم الهي که هيچ ظلمي در آنجا نيست هر چه هست عدل است، اگر در بخش‌هاي ياد شده داراي اطمينان بودي، آن‌گاه درباره پاداشت مي‌فرمايد: ﴿ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ﴾، قبلاً هم در محضر خداي سبحان بودي، عمري را به ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[15] به سر بردي، عمري را سجود و رکوع داشتي، عمري را اسلام به معناي انقياد و طمأنينه و طاعت داشتي، عمري را به تسبيح و تحميد گذراندي، الآن به پاداشت برس.

نکته‌اي که در اينجا هست اين است که اگر کسي اين اضلاع سه‌گانه مثلث را تحصيل کرد، يعني يک ضلع اساسي و بزرگ آن که نفس مطمئنه بود تأمين کرد، ضلع ديگرش راضي به قضاي الهي و احکام و حکَم الهي باشد را تأمين کرد، ضلع سوم که مرضي خدا باشد يعني عقيده او، اخلاق او، اعمال او، رفتار او، کردار او مورد رضاي حق باشد، اين شخص با اين مثلث پربرکت هنوز در راه است؛ او از آن به بعد دادني است نه گرفتني؛ با تلاش و کوشش انسان بخواهد آن بقيه راه را طي کند مقدور نيست. دو نکته است: يکي اينکه هنوز در بين راه است به مقصد نرسيد؛ دوم اينکه از آن به بعد کاري انجام نمي‌دهد که باعث وصول خودش به مقصد بشود چون در دنيا خدا به او نمي‌گويد ﴿ارْجِعي﴾. اگر در دنيا بفرمايد چون دنيا دار عمل است دار پرهيز از منهيات است، انجام دادن وظايف مأمور است و مانند آن؛ مي‌شود کاري کرد با تحکيم آن عقايد صائب و علوم صائب و با تحکيم اين عمل صالح و رفتار و گفتار صالح مي‌تواند بقيه راه را برود يا وسيله آن را فراهم کند؛ اما اين خطاب بعد از مرگ است، چه از حين موت، چه در برزخ، چه در ساهره معاد. بعد از مرگ انسان کاري نمي‌کند که به وسيله آن کار به جاي بالاتري برود، چون اگر بخواهد کاري بکند بايد به دستور مکتب باشد، آن مکتب شريعت است و پيغمبر مي‌خواهد و مانند آن و اين مي‌شود دنيا، چون بعد از مرگ شريعتي باشد پيغمبري باشد حلال و حرامي باشد نيست. امروز «عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»،‏[16] بنابراين معلوم مي‌شود که از آن به بعد، يک مقدار راه رفته است، يک؛ و خودش نمي‌تواند برود، دو؛ يعني از راه عمل، تحصيل آن ممکن نيست و اذن خدا مي‌خواهد، سه؛ خدا هم اذن داد، چهار. اين ﴿ارْجِعي﴾ امر إذني است؛ مثل اينکه مهمان وقتي وارد شد ميزبان به صورت امر مي‌گويد «آقا ميل کنيد»! «ميل کن»! گرچه لفظ، لفظ امر است ولي اين در حقيقت ترخيص و اجازه است. اينجا وقتي فرمود ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾ يعني اکنون که اين اضلاع سه‌گانه مثلث را داري، نفس مطمئنه داري، نفس راضيه داري، نفس مرضيه داري که هر سه باعث کامل شدن اين نفس است، بقيه راه را به تو اجازه مي‌دهيم که برگردي. ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي ٭ وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي﴾‏.

در جريان «مجئ» که در همين سوره مبارکه «فجر» قبلاً گذشت که ﴿وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[17] که خيلي‌ها اين را با همان آيه سوره مبارکه ﴿وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ﴾[18] تعبير کردند! ولي اين ﴿بُرِّزَتِ﴾ نمي‌تواند مفسر اين ﴿جي‏ءَ﴾ باشد؛ گذشته از اينکه روايتي که در ذيل اين آيه است که از حضرت سؤال کردند چگونه جهنّم را مي‌آورند؟ حضرت فرمود: چندين فرشته با زنجير آن را کشان کشان مي‌آورند روي اين حساب جهنم يک شيء منقول است نه غير منقول؛ البته ممکن است جهنم غير منقول، در بحث‌هاي خودش ثابت شده باشد آن «علي الرأس و العين»؛ اما از اين آيات برمي‌آيد که جهنم منقول است همان طوري که بارها ملاحظه فرموديد اين جهنمي که قرآن ترسيم مي‌کند جهات لازمه سه‌گانه‌ آن همه‌اش انسان‌اند در اين سوخت و سوزها و کوره بلند کارخانه‌ها و دستگاه‌هايي است که آهن را آب مي‌کنند و مواد ديگر را ذوب مي‌کنند، سه عنصر در اين کوره‌هاي بلند هست: يکي آن مواد اولي که مواد سوختني است حالا يا ذغال سنگ است که سابق هيزم بود، يا نفت است هر چه هست اين ماده اولي سوختني است؛ بعد وقتي اينها را جمع کردند يک ماده تي‌ان‌تي و يک ماده انفجاري به آن مي‌زنند اين کوره گُر مي‌گيرد وقتي اين کوره گُر گرفت آن آهن يا چيزي ديگر را که بايد ذوب بکنند يا تسطيح بکنند را وارد مي‌کنند. پس کوره بزرگ مثل کوره‌هاي کوچک سه عنصر دارد: يکي مواد اولي که سوختني است، يکي آن عاملي که اين را شعله‌ور بکند، سوم آن آهن‌هايي که بايد بريزند و ذوب بکنند. جهنم هم آن طوري که قرآن کريم تنظيم کرده که بارها ملاحظه فرموديد اين اضلاع سه‌گانه مثلث را خود انسان مي‌داند. هيزم که ماده اوليه است که آن روز غير از هيزم، ماده ديگر کسي درک نمي‌کرد، در قرآن فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[19] قاسط يعني ظالم که قِسط و سهم ديگران را مي‌برد او هيزم جهنم است. وقتي اين هيزم‌ها جمع شدند وقودي هست که «ما تُوقَدُ بِه النّار»[20] است که آتشگيره است يا آتشزنه است، آن را هم مي‌فرمايد: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[21] حجاره هم ظاهراً آن سنگ‌هايي است که با آن بُت مي‌ساختند. پس انساني که رهبري کفر عده‌اي را دارد اين وقود نار است افراد ديگر که زير مجموعه اين کافر ظالم‌اند هيزم هستند؛ بعد مي‌فرمايد وقتي که اين کاملاً افروخته شد گداخته شد تبهکاران را به اين جهنم مي‌ريزند فرمود: ﴿فِي النَّارِ يُسْجَرُون‏﴾.[22] حالا انحاي ديگر هست اقسام ديگر هست، جهنم غير منقول هست، هر چه که کتاب و سنت فرموند «علي الرأس و العين»؛ ولي دليلي ندارد اينجا که فرمود جهنم را مي‌آورند و روايتي هم در ذيل اين آمده، ما اين را توجيه بکنيم جهنم را مي‌آورند يعني اينها به حضور جهنم مي‌روند، يا جهنم را مي‌آورند يعني ﴿بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ﴾ نه! آن آيات سرجايش محفوظ است، اين آيه هم سرجايش محفوظ است.

در سوره مبارکه «زمر» وقتي از جهنم نام مي‌برد مي‌فرمايد: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّي إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾[23] وقتي اينها را نزديک جهنم آوردند درهاي جهنم را باز مي‌کنند؛ اين هم ممکن است، اينها مثبتين‌اند اگر مثبتين‌اند دليل بر تخصيص آن عام يا تقييد آن مطلق نيست، هم اين سرجايش هست هم آن سرجايش است.

خداي سبحان که مي‌فرمايد: ﴿فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي ٭ وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏﴾ مثل اينکه در قسمت ديگر فرمود: ﴿لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحينَ﴾[24] ما اينها را در صالحين قرار مي‌دهيم؛ از اين به بعد که فرمود: ﴿ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي﴾ بندگان خاص من، ﴿وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏﴾؛ «جنة اللّقاء» همان است که در پايان سوره مبارکه «قمر» آمده که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[25] «واو» عطف نيست، جدا نکرده دو چيز نگفته است؛ گفت اينها وارد بهشت مي‌شوند؛ ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ﴾ در جايي مي‌نشينند که نزديک مليک مقتدر است.

بنابراين آن مي‌شود «جنة اللّقاء» که برای خواص است، در موارد ديگري دارد که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[26] اين برای اوساط از اهل ايمان است. فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ ٭ يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي﴾‏ آن وقت پاسخ مي‌دهد: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ که در بحث‌هاي قبل در اين زمينه بحث شد. و اين جلسه نهايي تفسير سوره مبارکه «فجر» است که فرمود: يا ﴿أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ﴾ در حالتي که هم مطمئنه هستي هم راضي هستي هم خدا از تو راضي است چون مرضي خدا هستي. آن وقت وارد بندگان خاص من شو: ﴿فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي﴾ نظير اينکه آنجا فرمود: ﴿لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحينَ﴾. ﴿وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي﴾ که اين «جنة اللّقاء» است که فوق جنت‌هاي ديگر است.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره بقره, آيه231.

[2]. سوره توبه، آيه128.

[3]. سوره همزة، آيه3.

[4]. سوره کهف، آيه35.

[5]. صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص40.

[6]. سوره بقره، آيه156.

[7]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[8] . سوره يوسف، آيات18 و 83.

[9] . سوره يوسف، آيه53.

[10]. سوره شمس, آيات7 و8.

[11]. سوره فاطر, آيه15؛ سوره بقره، آيات21، 28؛ سوره نساء، آيه1 ... .

[12]. سوره انفال, آيه64.

[13]. سوره مائده, آيه41.

[14]. سوره مائده, آيه32.

[15]. سوره انعام، آيه79.

[16]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه42.

[17]. سوره فجر، آيه23.

[18]. سوره شعراء، آيه91.

[19]. سوره جن، آيه15.

[20]. لسان العرب، ج3، ص466.

[21]. سوره بقره، آيه24.

[22]. سوره غافر، آيه57.

[23]. سوره زمر، آيه71.

[24]. سوره عنکبوت، آيه9.

[25]. سوره قمر, آيات54 و 55.

[26]. سوره بروج، آيه11.