أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّی لَهُ الذِّكْری (23) يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي (24) فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلي في عِبادي (29) وَ ادْخُلي جَنَّتي (30)﴾.
اين سوره مبارکهاي که «علم بالغلبه» آن «الفجر» است و در مکه نازل شد بعد از چند سوگند مربوط به زمان، شب، صبح و مانند آن و گراميداشت اين سوگند براي انسان عاقل، قسمتي از جريان اقوام طاغي گذشته را ذکر فرمود؛ بعد در پايان فرمود مهمترين اقوام ستمگر و ستمکار همين عاد و ثمود و فرعون «ذي الأوتاد» بودند و اين تعذيب اختصاصي به گذشته ندارد، اصل کلي و جامع با اين علت بيان شده که ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾[1] او چون «ربّ الدنيا و الآخرة» است ربوبيت دنيايي آن را با آن وضع ذکر کرد ربوبيت اخروي آن را بعداً به وسيله ﴿كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا﴾ که صحنه معاد است ذکر ميکند هم مرصاد است در دنيا که تبهکاران را سر جايشان مينشاند هم مرصاد است که تبهکاران را در معاد سر جايشان مينشاند.
اما آن نظام ارزشي که توده مردم منهاي وحي و نبوت چه طور فکر ميکنند؛ بعد انسان در سايه تعليم کتاب و حکمت بايد چه طور فکر بکند آن را ذکر کرده است. در قرآن فرمود خدا به وسيله پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) معلم کتاب است معلم حکمت است مذکّي نفوس و مذکّر نفوس است و آن نکته چهارم که نوآوري است فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] که بحث اين نکته چهارم قبلاً گذشت؛ يعني انبيا حرف تازهاي ميآورند حرفي که در هيچ جاي عالم نيست. دانشمندان با علوم تجربي نه از عالم غيبِ گذشته خبر دارند، نه از عالم غيبِ آينده، از کجا حرف ميزنند؟ هم به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود، فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[3] اين «کان»ی منفي نشان ميدهد که چيزهايي است که انسان به هيچ راه ممکن نيست ياد بگيرد از چه راهي ياد بگيرد؟ غيب گذشته را انسان چه خبر دارد؟ غيب آينده را انسان چه خبر دارد؟ اين برای خود شخص حضرت.
به جامعه بشري هم گذشته از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[4] فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا﴾ يعني اصلاً مقدور شما نيست که ياد بگيريد کجا ياد بگيريد؟ ازل چه خبر است؟ لوح چه خبر است عرش چه خبر است؟ عالم ذر چه خبر است؟ اين را از چه راهي ياد بگيرد؟ برزخ چه خبر است؟ قيامت چه خبر است؟ بهشت چيست؟ جهنم چيست؟ ابديت چيست؟ اين را از کجا بفهمد؟ فرمود اين حرفها حرفهاي تازه است که انبيا آوردند عموماً و وجود مبارک حضرت آورد خصوصاً، اين يک مطلب.
مطلب درباره نظام ارزشي خود انسان است، انسان در اثر اينکه نه ميداند از کجا آمده؟ نه ميداند به کجا ميرود؟ مسافري است که يک ساک دست او است اين را اينجا پياده کردند اين حتماً راهنما ميخواهد. ما يک موجود مسافري هستيم که يک ساک خالي دست ما است اصلاً نميدانيم از کجا آمديم؟ به کجا ميرويم؟ «من أين و إلي أين»؟! حتماً راهنما ميخواهيم. ما فقط چالهاي ميبينيم به نام قبر، آيا اين آخر راه است يا تازه يکي از منازل اوليه راه است؟ آيا ما با مُردن ميپوسيم يا از پوست به در ميآييم؟ آيا ما مرگ را ميميرانيم يا مرگ ما را ميميراند؟ اين چيزها را از کجا ما بدانيم؟ لذا آن ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني انبيا حرف تازه و نو دارند.
يکي از آن بحثهايي که مربوط به همين حقيقت انسان است و به گذشته و آينده او ارتباط دارد اين است که نظام ارزشي نزد انسان مال است و جاه است و ثروت است و مکنت است و زمين است و باغ. دين آمده گفته نظام ارزشي چيز ديگري است. بزرگان حکمت از همين راه استفاده کردند که يک درخت هرگز ترقي نميکند و کساني هم که درختي زندگي ميکنند درختي فکر ميکنند هرگز ترقي نميکنند.
«بيان ذلک» اين است که يک درخت درست است که شاخ و برش بالاست و ميوه ميدهد؛ اما اينها فروعات آن است اصل درخت سر آن درخت است دهن درخت است ريشه درخت است مغز درخت است که در لجن است درخت کجايش ترقي کرده است؟ انساني که طبق روايات ائمه(عليهم السلام) «سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْبِنَاءَ وَ الْمَاءَ وَ الطِّين»[5] در روايات مسکن ملاحظه بفرماييد! فرمود کسي که بيراهه رفته است فکر نميکند که از راه حلال درآورده از راه حرام درآورده، حقوق الهي را عطا ميکند توليد بکند مشکل مردم را حل بکند به فکر نيست فقط برجسازي و به فکر ساختن مسکن و گران شدن مسکن و پول درآوردن است. روايات مسکن هم اينجا وارد شده است فرمود: «سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْبِنَاءَ وَ الْمَاءَ وَ الطِّين» مرتّب ميسازد تا چه وقت گران بشود و بفروشد! اين شخص که ترقي نکرده فرمود اين دهن و سر و مغز او در لجن است کجاي آن ترقي کرده است؟
در اين قسمت فرمود نظام ارزشي را خدا بايد معين کند خيليها خيال ميکنند که اگر وضع ماليشان خوب بشود اين گراميداشت خدا است نخير، اين چنين نيست اين امتحان است و اگر ـ خداي ناکرده ـ مقداري مشکل مالي پيدا کند خدا ـ معاذالله ـ به آنها اهانت کرده، نه! اهانت نکرده است امتحان کرده است چرا اگر صدقه باشد اول ذات اقدس الهي خودش قبول ميکند برابر روايتي که وجود مبارک امام سجاد اول دست خودش را ميبوييد و ميبوسيد ميگفت دست من به دست بيدستي «الله» رسيد؛ چون خدا در قرآن فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛[6] اين ﴿يَأْخُذُ﴾ يعني چه؟ او ميگيرد. يک وقت ميگوييم خدا قبول ميکند آن درباره توبه است؛ اما درباره صدقه فرمود ميگيرد: ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛ وجود مبارک امام سجاد رسماً اين کار را ميکرد اگر صدقهاي ميداد اول دست خود را ميبوييد و ميبوسيد بعد راحت ميشد.
در اينجا فرمود توده مردم آن گونه خيال ميکنند ولي اين طور نيست وظيفه گراميداشت يتيم است و تأمين نيازهاي مسکين است و مانند آن. اين ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾ درباره گذشته دنيا را فرمود، عاد را فرمود، ثمود را فرمود و قوم فرعون را فرمود که همه اينها را به عذاب الهي گرفتار کرديم درباره معاد چه کار ميکند؟ ميفرمايد درباره معاد اين است ﴿كَلاَّ﴾ يعني اين بينشها و گرايشها حساب نيست ﴿إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا﴾ اين ﴿دَكًّا﴾ی دوم تأکيد ﴿دَكًّا﴾ی اول نيست؛ يعني آن گوشه را ميکوبيم اين گوشه را ميکوبيم اين گوشه را ميکوبيم آن گوشه را ميکوبيم آنجا مُندک ميشود آنجا مُندک ميشود! اين دو تا يعني «ما ليس بواحد» نه يعني دو تا، نه يعني دو جا را ميکوبيم. اگر گفتند: ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾[7] يعني «ما ليس بواحد»، اينجا هم دکّ «ليس بواحد» است، آنجا را مُندک ميکنيم آنجا را مُندک ميکنيم آن آسمان را مُندک ميکنيم آن کوه را مُندک ميکنيم ﴿صَفًّا صَفًّا﴾ هم همين است. آنجا فرشتهها صف بستند اينجا صف بستند؛ تثنيه در اين گونه از موارد يعني «ما ليس بواحد»، نه يعني دو و نه دومي تأکيد اولي است.
پس «فهيهُنا امورا ثلاثة» يکي اينکه در صدد تأکيد نيست که دومي بشود عين اولي، يکي اينکه در صدد تعديد و شماره نيست که بشود دو؛ بلکه در صدد تکثير است يعني «ما ليس بواحد»، بيش از يکي؛ آنجا صف ميبندند آنجا صف ميبندند آنجا صف ميبندند، آنجا را ميکوبيم آنجا را ميکوبيم ﴿دَكًّا دَكًّا﴾ کرد يعني نه دو تا! ﴿صَفًّا صَفًّا﴾ يعني نه دو تا. ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾ نه يعني دو تا. در بين امور ثلاثه دو مطلب آن درست نيست يکي درست است؛ دومي تأکيد اولي نيست که بشود يکي، دومي به معني دومي نيست که بشود دو تا؛ بلکه دومي يعني «ما ليس بواحد» ﴿دَكًّا دَكًّا﴾ آنجا را ميکوبيم آنجا را ميکوبيم آنجا را ميکوبيم ﴿صَفًّا صَفًّا﴾ فرشتهها آنجا صف ميبندند اينجا صف ميبندند؛ يعني يک صف، در حالي که صفوف فراواني است براي ملائکه اينها يک درجه نيستند، يک جا را که نميکوبد يک دَک که نيست.
حالا در چنين صحنهاي ميخواهد جريان جهنم را ترسيم بکند؛ حالا افتادن در آن هيچ! خدا نکند هم ببينيم. آن وقتي که نعره ميکشد مگر کسي ميتواند تحمل بکند، اين جهنم وقتي افراد تبهکار را از دور ميبيند ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾،[8] ﴿إِذا رَأَتْهُمْ﴾ يعني ﴿إِذا رَأَتْهُمْ﴾ جهنم ببيند نه «رأوها»! يک چيز روشن بيدار مدرکي است ميبيند که چه کساني را دارند ميآورند ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾ فريادش خفه ميکند خدا نکند ما از نزديک او را ببينيم نميخواهيم تماشا کنيم، براي چه تماشا کنيم؟
وظيفه ما اين است که «آمنّا بجميع ما جاء به النبي و الأئمه عليهم السلام» اين وظيفه ما است. درباره خصوصيات آن، آنچه بيّن الرشد و يقيني است که آدم اظهار نظر ميکند؛ اما آنچه قطعي و بيّن و شفاف نيست با احتياط حرکت ميکند. در جايي مثلاً صريحاً قرآن داشته باشد که جهنم گودالي است چالهاي است افراد را مياندازند در آن، چنين چيزي که در آيات نيست؛ اما مسئله آوردن جهنم در قرآن مطرح است که جهنم را ميآورند؛ معلوم ميشود که جهنّم يک چيز منقولي است. حالا آن روايتي که در ذيل اين آيه است را هم ميخوانيم بعد هم ملاحظه بفرماييد! فرمود وقتي که همه جا را کوبيديم، فرشتهها هم همه اينها صف بستند جهنم را ميآورند.
پرسش: ...
پاسخ: يعني چه کار بکنيم؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، ما اگر قرينه داشته باشيم بله، ميگوييم ما ميرويم آنجا؛ اما قرينه نداريم هيچ، روايتي هم که در ذيل اين آيه آمده است آمدنِ جهنم را تأييد ميکند؛ کما اينکه اين روايت را هم ميخوانيم ـ به خواست خدا ـ. فرمود وقتي که همه جا را کوبيديم، يک؛ همه فرشتهها هم صف بستند، دو؛ دستور الهي ميرسد که جهنم را بياوريد. اولاً جهنم مثلثي است که سه ضلع دارد اين اضلاع سهگانه را قرآن در سه بخش از آيات مشخص کرد که اين اضلاع سهگانه جهنم عناصر محوري جهنم چه کساني هستند؟ الآن اين کورههاي بلند ذوب آهن و امثال آهن که بخواهند چيزي را داغ کنند يا گرم کنند بسوزانند آب کنند چه کار ميکنند؟ يک مواد اوليه را که سابقاً هيزم بود حالا يا بعد ذغال سنگ است يا نفت است يا گازوئيل است اين مواد اوليه سوخت و سوز است اين را ميريزند، بعد چيزي که آتشزنه است؛ حالا يا مواد «تيانتي» که با آن اين مواد آماده مشتعل ميشود، اين را ميريزند، اين کوره مشتعل ميشود، اين دو؛ بعد آن چيزهايي که بايد بريزند اينجا و آب بکنند يا داغ بکنند ميريزند، اين سه. اين کار کوره است. اين کوره جهنم را ذات اقدس الهي مشخص کرد. فرمود هيزم آن خود ظالمين هستند اين ترامپ است آن اختلاسي است آن نجومي است، ما از جنگل هيزم نميآوريم، اين قاسطاني که در برابر حضرت امير ايستادند اينها هستند «مارقان و قاسطان و ناکثان»؛ ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[9] هيزم جهنم اينها هستند پس مواد اوليه اينها هستند.
اين مواد اوليه اين هيزمها را که در جهنم ريختند، خود اين هيزمها که مشتعل نميشوند چيزي بايد اينها را بگيراند؛ آن چيزي که اين مواد را مشتعل ميکند به آن ميگويند: ﴿وَقُودُ النَّار﴾؛[10] ﴿وَقُود﴾ حالا يا آتشزنه است يا آتشگيره است به هر حال «ما تُوقَدُ بِه النّار»[11] است مثل کبريت است، کبريت را ميگويند «وقود». «وقود» چيست؟ «وقود» هم خود همين انسانها هستند منتها آنکه سرقت جزئي دارد آن جزء حطب است، آنکه اختلاس و نجومي دارد او جزء وقود است. وقتي قرآن وقود را معرفي ميکند ميگويد: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[12] اين حجاره را هم حالا سنگهايي که گفتند از آن بُت درست کردند آنها وقتي سوخته ميشود جهنم ميرود تعذيب مضاعفي نسبت به آن بتپرستان دارد. ممکن است يک حجاره ديگري هم باشد ولي اين طور تعبير شده که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ به قرينه اين ناس است. رهبران بتپرستي رهبران طغيان رهبران استکبار اينها ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند. ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾، اين يک اصل کلي است.
بعد از باب تطبيق آن اصل کلي بر مصداق هم فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾؛ فرعون با قاسطون فرق ميکند افراد قاسط ميشود هيزم، فرعون ميشود ﴿وَقُودُ النَّار﴾؛ البته آن يک آيه ديگري است که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾. اما اين آيه ديگري است که دارد که جريان «ما يوقد به النار» وقودش ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾ است. شاهد آن هم اين است که ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[13] اين اول ميرود جهنم، بعد پشتسرش پيروان او ميروند جهنم. در حقيقت با آتش فرعون اينها دارند ميسوزند. پس ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾، يک؛ ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾، دو. پس «ما يوقد به النار» هم رهبران کفر هستند. سوم: بقيه انسانها را در آتش مياندازند. پس هر سه انسان شد؛ يعني آن مواد اوليهاش هم انسان شد، آن گازوييل هم انسان شد، آن بنزين هم انسان شد، آن «تيانتي» هم انسان شد چيزي ديگر نيست. خود انسان هيزم است خود انسان وقود است، خود افراد ديگر هستند و بايد تعذيب بشوند ميسوزند منتها آنها چون اصل هستند آنها مواد اصلياند آنها را اول ميبرند بعد اينها را که ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾ حالا هر چيز ديگري هم هست «علي الرأس و العين»! ولي اينها که ظاهر قرآن است.
اگر وضع جهنم اين است که عناصر محورياش هم همين انسان است اين ميآيد. جناب زمخشري، بعد هم فخر رازي و بعد هم ديگران اين احتمال را دادند که اينکه فرمود: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛ جهنم را ميآورند يعني جهنم بروز ميکند وگرنه جهنم آوردني نيست و آيه سوره «نازعات» را هم شاهد آوردند که در آن سوره «نازعات» که بحث آن قبلاً گذشت؛ وقتي از جريان جهنم ياد ميکند ﴿فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْري ٭ يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعی ٭ وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَري﴾[14] جهنم ديده ميشود. خواستند بگويند اين ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ همان ﴿بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَري﴾ است؛ اين را جناب زمخشري در کشاف گفته،[15] بعد فخر رازي پذيرفته،[16] بعد متأخران بعدي. [17]
اما در روايات ما دارد وقتي اين آيه نازل شد وجود مبارک پيغمبر لرزيد! اصحاب ديدند که حضرت وضع او عوض شد؛ اين را سنّيها هم نقل کردند؛ يعني زمخشري هم نقل کرد، چون در اين گونه از موارد تنها کسي که ميتوانست مثلاً در خدمت حضرت باشد وجود مبارک حضرت امير بود. به هر حال وجود مبارک حضرت امير را گفتند جريان اين است که پيغمبر خيلي وضعش به هم خورده است حضرت آمد، پيغمبر را بغل کرد بوسيد عرض کرد چيست؟ فرمود آيه نازل شد جهنم اين است! حضرت عرض کرد که چه کسي اين را ميآورد؟ ـ چون ﴿جيءَ﴾، «مبنیٌ علی المفعول» است ـ فرمود چند هزار فرشته زمامش را ميکشند ميکشند ميکشند ميآورند! اين ترس است اين خوف عظيمي بود، با آمدن حضرت و بغل کردن حضرت و بوسيد، چه طوری بوسيد وجود مبارک حضرت امير او را؟! بعد حضرت آرام شد، فرمود هزار فرشته زمامش را ميکشند ميآورند! اين است.
غرض اين است که ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[18] اين گونه چيزها هم هست. اگر تفسير هم مثل همين بحثهاي صوم و صلات مثل فقه بود خيلي از چيزها براي ما روشن ميشد. مرحوم ابن بابويه حشرش با انبيا و اولياي الهي! از بزرگان کمنظير ما هستند اينها از فقهاي صدر اول اسلام هستند. شما فقه مقنع مرحوم صدوق را با جواهر صاحب جواهر را نگاه کنيد! غالباً آن بزرگان چون به عصر ائمه(عليهم السلام) نزديک بودند؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله تعالي عليه) را! ميفرمود اين بزرگان فقهشان شبيه رساله عمليه بود که برابر با روايت فتوا ميدادند خيلي فرق نداشت؛ چون آن وقت اجتهاد و استنباط و فروع فقهي و اشکالات و اين چيزها کمتر بود. غالب فتواهاي مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در مقنع برابر با روايات است که اين گونه از فقهاي بزرگ ما با فتواي ابن بابويه در مقنع عمل روايت ميکنند. با اينکه فتوا است اين را به منزله روايت ميدانند ميگويند چون غالباً اين بزرگواران برابر با روايت فتوا ميدادند طبق روايت. کل مقنع را شما نگاه کنيد مگر چند صفحه است؟ اما وقتي به جواهر ميرسد ميشود چهل جلد!
اگر تفسير قرآن هم اين طور در حوزهها بشود خيلي از مبهمات ما و سؤالات را به ما پاسخ ميدهند که چه گونه است؟ انسان چه نحوی ميشود؟ برزخ چه گونه است؟ قيامت چه گونه است؟ بهشت چه طوری است؟ جهنم چه طور است؟ فاصله چه گونه است؟ اينها است. اما اين حرفها براي ما تازه است براي اينکه تفسير متأسفانه در حوزه نيست، اگر اين هم مثل فقه بود همان طوري که از يک جلد کوچک مقنع مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) به چهل جلد تبديل شد که همه آنها نور است، اين هم همين طور ميشود. الآن خيلي از چيزها براي ما سؤال است. اين آقايان آمدند، اين ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ را به آن ﴿بُرِّزَتِ الْجَحيمُ﴾ برگرداندند چرا آن به اين برنگردد؟ براي اينکه وقتي هيزمش خود اين شخص است و در بخشهاي ديگري هم که آيات دارد اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[19] يعني اين آتش از درون سر ميزند از فؤاد سر ميزند. دنيا اگر کسي بخواهد بسوزد از بيرون ميسوزد از درون که نميسوزانند، از بيرون ميسوزانند از بيرون به درون سرايت ميکند؛ اما در قيامت عذاب از درون شروع ميشود بيرون را ميسوزاند ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾ بعد پوست و گوشت را ميسوزاند. حالا اگر چنين چيزي است ما چه ميدانيم که جهنم وضعش چطور است؟ اين است که در حدّ احتمال ذکر ميکنيم. آن روايت را هم که اين طور ميفهميم، ميگوييم روايت اين است ظاهر آيه اين است «و العلم عند الله» اما به هر حال خطر هست.
اين بزرگان به ما فرمودند که حالا شما چه کار داريد آن طور ميسوزانند يا اين طور ميسوزانند؟ ما بايد خودمان را دريابيم که نسوزيم. اما چه آن طور چه اين طور به هر حال ميسوزانند آنچه مشکل ما را حل ميکند عمل صالح است البته آن اثر علمي خاص خودش را دارد حالا يا آن طور يا اين طور.
غرض اين است که اگر کسي انسان نباشد حيوان باشد در رديف حيوانها قرار ميگيرد و حشر آن حيوانها چيست خدا ميداند! اما ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾[20] بدترين عذاب قيامت اين است که کسي به صورت حيوان در بيايد چرا؟ حالا اگر کسي درّنده بود و به صورت کلب و خنزير درآمد پلنگ درآمد چه عذابي براي سگ است؟ سگ در سگ بودن چه عذابي دارد؟ تمام پيچيدگي علمي قرآن اين است که اين انسان است که به صورت سگ درآمده و ميفهمد و هر لحظه در عذاب است وگرنه ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[21] تناسخ مُلکي که عذاب نيست اين تناسخ ملکوتي است که عذاب است حالا ﴿كُونُوا قِرَدَةً﴾ اگر کسي بوزينه شد بوزينه در بوزينه بودن که لذت ميبرد از بوزينه بودن ازدواج دارد أکل دارد شُرب دارد فرزند دارد زندگي دارد اينکه درد ندارد اما تمام مشکل اين است که اين «حقيقته انسانٌ صار قردة» به تناسخ ملکوتي نه مُلکي، نه اينکه انسان بوزينه شد انسان انساني است که بوزنيه است نه به شکل بوزينه درآمده! به شکل بوزينه هم نيست. اين است که بزرگان در حکمت متعاليه براي تبيين اين وجوه ميگويند آنچه در منطق ارسطويي و امثال ارسطويي و حکمت مشاء و اينها رايج است اين است که انسان را «نوع الأنواع» ميدانند و حيوان را جنس سافل ميدانند انسان را نوع اخير ميدانند نه نوع عالي، نوع عالي از بالا شروع ميشود اين را «نوع الأنواع» ميدانند که پايينتر از انسان نوع ديگري نيست؛ اما حکمت متعاليه به وسيله راهنمايي اين گونه از آيات، ميگويد آنچه در حکمت ارسطويي و مشّاء و بوعلي و اينها آمده که حيوان جنس سافل است و انسان «نوع الأنواع»، اين تام نيست؛ انسان جنس سافل است تحت انسان، انواع چهارگانه است با حرکت جوهري، بعضي واقعاً حيوان ميشوند، بعضي واقعاً در حدّ فرشته ميشوند، بعضيها واقعاً در حدّ شياطين الإنس ميشوند. انسان نوع متوسط است نه نوع اخير، تحت انسان چهار نوع است، آنکه در بازي و مکر و خيانت و دغل و مانند آن کار ميکند ميشود جزء «شياطين الإنس» واقعاً. آنکه در اختلاس و ربودن و نجومي و اينها کار ميکند ميشود جزء بهيمه که شکمسرا است واقعاً، آنکه قتّال و بکش و مانند آن است هيتلر است اين درّندهخو است ميشود به صورت گرگ و اينها واقعاً. آنکه راه عدل و عقل را طي کرده است پيرو اهل بيت بود، «مع الملائکة» محشور ميشود واقعاً. يک عده «مع الملائکة» هستند ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ﴾[22] اين بزرگان راهحلي نشان دادند که انسان نوع متوسط است «تحته انواعٌ اربع»؛ حالا هر کدام زير مجموعه خودشان اصنافي هم دارند، اين يکي از احتمالات فلسفي است؛ ولي «علي أيّ حال» اگر ـ معاذالله ـ کسي بوزينه شد اين طور نيست که نظير بوزينه جنگل واقعاً بوزينه بشود، يعني بوزينه مُلکي، بوزينه مُلکي چه عذابي دارد؟ اين مثل ساير حيوانات لذت ميبرد. اصلاً خجالت نميکشد براي چه چيزي خجالت بکشد؟ و اگر به صورت بوزينه در بيايد اين هم يک امر عرضي است آن راه فلسفي ندارد؛ اما ميگويند انسان نوع متوسط است تحتش اين شخص است که اين تناسخ ملکوتي است نه مُلکي. «ما من مذهب إلا و للتناسخ فيه قدم راسخ» اين درباره تناسخ ملکوتي است حالا ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾ ناظر به اين نباشد ولي به هر حال يک عده به صورت قردة محشور ميشوند اين بيان نوراني امام باقر هم امام سجاد(سلام الله عليهما) در صحنه عرفات بود آن جريان «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج»[23] که حضرت فرمود چه بود؟ ديد که صحنه عرفات پر از حيوانات است! اين تناسخ ملکوتي است تناسخ مُلکي که نيست.
اين حقيقتاً انساني است که حيوان شده است و ميفهمد لذا شرم دارد لذا دائماً در عذاب است وگرنه اگر تناسخ مُلکي باشد يعني مثلاً بشود بوزينه حالا بوزينه شد چه عذابي براي او است؟ اين مثل حيوانات ديگر لذت ميبرد. عمده اين است که اين ميفهمد که انسان است که بوزينه شده است اين ميشود عذاب براي او. حالا ممکن است جهنم غير منقولي هم باشد، اينها مثبتين هستند. اگر ما دليل تامي داشتيم که جهنمِ غير منقول داريم جمعش اين است که مثبتين هستند. نعم! اگر دليل داشتيم بر حصر که جهنم الا و لابد غير منقول است اين بر آن حمل ميشود. اين آيه سوره مبارکه «فجر» برابر ﴿وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ﴾ در سوره «نازعات» بود بر آن حمل ميشود اين آسان است.
پرسش: ...
پاسخ: بله وقتي منقول بود البته جايي مکان دارد، اما اين گودال نيست، جهنمي که به معني گودال باشد اين منقول نيست.
پرسش: تعبير به طبقات که شده ناظر به چيست؟ راجع به جهنم دارد که طبقاتي دارد!
پاسخ: بله چه منقول و چه غير منقول مثل بُرج منقول و غير منقول درجات دارد درکات دارد درک أسفل دارد يک چيز منقولي يک شيء منقولي هم ممکن است چندين درجه داشته باشد درکه داشته باشد.
غرض اين است که اين روايت که دارد که آن را با زمامش چندين فرشته ميآورند تأييد ميکند بر منقول بودن آن و هيچ منافاتي ندارد که جهنم غير منقولي هم داشته باشيم.
﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي﴾ اين را جناب زمخشري ميگويد اين يک تناقض است، نه! تناقضي در کار نيست ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ﴾ اما اين تذکر فايده ندارد ﴿وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري﴾ يعني اين متذکر ميشود ﴿يا لَيْتَني﴾ ميگويد اما حسرت است بياثر است. يک وقت يک تذکر سودمندي است که انسان جبران ميکند بله؛ اما الآن جا براي جبران نيست. همين معنا هم در سوره مبارکه «نازعات» آنجا هم گذشت؛ آيه 35 سوره مبارکه «نازعات» همين بود ﴿يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعي﴾ به يادش ميآيد که چرا بيراهه رفته؟ منتها اين تذکر فايده ندارد راهي براي جبران نيست چون «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»[24] آنجا هم جاي عمل و توبه و اينها باشد آنجا يک شريعت ميخواهد دستور ميخواهد فقه ميخواهد رساله عمليه ميخواهد آنجا که اين طور نيست آنجا دار جزا است فرمود: ﴿وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري﴾ در انسان که ديگر فايده ندارد ﴿يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي﴾ در آن روز عذاب سخت و تلخي دارد.
در بحث قبل اشاره شد قرآن اين ظرفيت را دارد که بدترين وضع را به بهترين وضع تبديل کند، الآن هم همين طور است. در بحث قبل اشاره شد که عربي که سوسمار ميخورد و براي تغذيه به شکار سوسمار ميرفت او را ذات اقدس الهي طرزي تربيت کرد و اينها هم طرزي هدايت شدند که در ايام إحرام در حرم الهي از آهو صرف نظر ميکردند فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ﴾[25] در حرم در حال احرام، صيد ممنوع است گفتيم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛[26] از آن طرف اين آهوهاي بالاي کوه و اين حيوانهاي خوشگوشت و لذيذ، اينها را ذات اقدس الهي راهنمايي ميکرد چون احساس امنيت ميکردند. الآن شما ببينيد جايي که احساس امنيت بشود حيوانات احساس امنيت بکنند کبوتر زياد است فرمود ما اين حيوانات را چون شما اين طور شديد احساس امنيت ميکنند ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه، همين صيد ماهي در جدّه در کنار مکه است آنجا آسان است و صيد بحري عيب ندارد؛ اما صيد برّي ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛ اما ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ﴾ و مانند آن. اينها که محرِم ميشدند، يکي از مواقيت چندگانه همين جحفه است که نزديک جدّه است. اين بيابان وسيع که از هر جايي ميشود چادر زد و ماند به آن ميگفتند «مهيعه»؛ وقتي سيل آمد و يک بخش وسيعي از آن را درّه درست کرد و از بين بُرد به قول عربها «إجحاف» به اين سرزمين شد شده «جحفه».
در اين دعاي نوراني و صلوات نوراني که امام سجاد فرمود در ماه شعبان در هنگام زوال ظهر خوانده ميشد که به ما دستور دادند به ذات اقدس الهي عرض کنيم: «وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً»[27] يعني پيغمبر را براي ما مهيع قرار بده! يک بيابان باز که هر وقت خواستيم به حضورش برويم، از شريعت، دين و فکر او استفاده کنيم پيغمبر را خدا مهيع قرار داد، يعني بيابان وسيع هر وقت کسي بخواهد وارد سعه رحمت نبوت بشود باز است.
اينجا إحرام ميبستند صيد بحر هم براي آنها جايز بود؛ اما «صيد البرّ» جايز نبود، اين بحث قبلی ما بود که گذشت اين معنايش اين نيست که ـ خداي ناکرده ـ عرب و عجم داريم عرب کذايي بود عجم کذايي بود! خود وجود مبارک حضرت امير و اهل بيت عرب بودند؛ اينها اين فرمايش را فرمودند که شما اين وضع را داشتيد و قرآن و دين را شما را به اين صورت درآورد شما اين خطبه 26 وجود مبارک حضرت امير را ببينيد اين درباره عربهاي قبل از اسلام چه گفت و بعد درباره عربهاي بعد از اسلام چه گفت! در خطبه 26 نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امير ميفرمود که شما عربها چه داشتيد؟ به شما بهداشت داد محيط زيست داد، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَي] بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَی شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍ»[28] شما در مار و عقرب زندگي ميکرديد، کدام مارها؟ اين مارهاي بزرگ کَر، آن بيابانها اين جور بود. مار وقتي که کَر نباشد صدا را بشنود، صداي پاي عابر را بشنود، خودش را جمع ميکند اما اين کَر است صدايي نميشنود که چه کسي ميآيد و چه کسي ميرود هر جا را ببيند نيش ميزند، فرمود اين جاها زندگي ميکرديد آب شما مگر چه بود؟ اين را خود حضرت که عرب است دارد ميگويد!
غرض اين نيست که ـ خدا ناکرده ـ عرب کذا و عجم کذا! غرض اين است که آن روز مردم کشورهاي ديگر هم همين طور بودند. فرمود شما نه بهداشت داشتيد نه جاي زندگي داشتيد در حيوانات زندگي ميکرديد «بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍ»؛ «صُم» جمع أصمّ است. اين مارهاي بزرگ کَر که کارش فقط نيش زدن است بين اينها زندگي ميکرديد و شما را الآن آورد آقا کرد.
«إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَي] بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ»؛ آب سالم نداشتيد، آب دستخورده، آب آلوده «وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ» غذاهاي خشک، غذاهاي سخت، غذاهاي ديرهضم؛ «وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ»؛ کارتان خونريزي بود. بعضيها وقتي براي پسرانشان همسر ميگرفتند که او بتواند قافلهاي را غارت کند وگرنه او کسب و کاري نداشت! «وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَة»؛ بعد دين آمده شما را آقا کرد شما رفتي ايران را گرفتيد شما رفتيد روم را گرفتي الآن آقا شديد.
غرض اين است که اين تعبيراتي که عرب سوسمارخور را با اين وضع که ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ﴾ اين تحقير قومي نيست وگرنه خود اينها عرب بودند. غرض اين است که عظمت و جلال و شکوه اسلام اين است که گروهي که در جاهليت جهلا به سر ميبرند اينها را به برترين تمدن برساند چون تمدن ما در تدين ما است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره فجر، آيه14.
[2]. سوره بقره، آيه151.
[3]. سوره نساء، آيه113.
[4]. سوره بقره، آيه129.
[5]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج6، ص531.
[6]. سوره توبه، آيه104.
[7]. سوره واقعه، آيه26.
[8]. سوره فرقان، آيه12.
[9]. سوره جن، آيه15.
[10]. سوره آلعمران، آيه10.
[11]. لسان العرب، ج3، ص466.
[12]. سوره بقره، آيه24.
[13]. سوره هود، آيه98.
[14]. سوره نازعات، آيات34 ـ 36.
[15]. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص751.
[16]. مفاتيح الغيب، ج31، ص159.
[17]. الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص284 و 287.
[18]. سوره تحريم، آيه6.
[19]. سوره همزة، آيات6 و7.
[20]. سوره تکوير، آيه5.
[21]. سوره بقره، آيه65؛ سوره أعراف، آيه166.
[22]. سوره نساء، آيه69.
[23]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَيْهِ السَّلَام) مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَی الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ...».
[24]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه42.
[25]. سوره مائده، آيه94.
[26]. سوره مائده، آيه95.
[27]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.
[28]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه26.