مجموعه تفسیر سورهی فجر از آیت الله جوادی آملی
سه شنبه، 29 بهمن 1398
36 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّی لَهُ الذِّكْری (23) يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي (24) فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلي في عِبادي (29) وَ ادْخُلي جَنَّتي (30)﴾.
سوره مبارکهاي که «علم بالغلبه» آن «الفجر» است و در مکه نازل شد بعد از چند سوگندي که به عظمت اين سوگند اشاره کرد فرمود: ﴿هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ﴾[1] بخشي از آثار طغيانگران گذشته را که در تورات و انجيل جريان آن مفصّل آمده بود و اهل کتاب آشنا بودند و به مشرکان حجاز گزارش داده بودند و قصّه عاد و ثمود و فرعون براي همه روشن بود آن را بازگو کردند، بعد درباره انسانشناسي سخن گفتند.
فرمودند انسان يک بُعد باطني دارد که سرمايه اوست و ذخيره اوست و گنجينه اوست، آن را بايد شرح بدهيم و يک احساسات و علاقهها و گرايشها و کوششهاي ظاهري دارد که آن را هم بايد شرح بدهيم. اگر اين گرايشها و کوششهاي ظاهري او به وسيله رهبري آن گنجينههاي دروني او هدايت شدند اين انسان به حدّ فرشتهها ميرسد، صاحب نفس مطمئنّه ميشود که به او دستور ميدهند که بخش مهم راه را آمدي، بخش اهم راه مانده است ما تو را ميبريم. اگر مهماندار مهمان عزيزي داشته باشد مقداري از راه را خود آن مهمان ميآيد قسمت مهم و يا اهم را به وسيله خواص اصحاب خود به پيشاپيش اين مهمان ميفرستد و اين مهمان را بالا ميبرد. اينکه در ذيل آمده ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾؛ يعني با اينکه همه کمالاتي که براي انسان ممکن بود فراهم کردي، راضي بودي به احکام و حِکَم الهي، مرضي هستي ظاهراً و باطناً؛ يعني اعتقاداً و عملاً همه عقايد تو اعمال تو اخلاق تو مرضي خداست، از اين بالاتر فرض ندارد؛ ولي هنوز در راه هستي، بقيه ما ميفرستيم تو را بياورند بالا. اين ﴿ارْجِعي﴾ که ميفرمايد بيا بالا، يعني من ميفرستم تو را بالا ببرند، تا اينجا را آمدي به ملکه راضي بودن به ملکه مرضي بودن، بقيه که مهمان ما هستي هنوز در راه هستي هنوز به لقاي ما بار نيافتي که اين بخش پاياني اين سوره است.
اگر ـ إنشاءالله ـ اين ابزاري که در ظاهر خلق شد که انسان به مال علاقهمند است به فرزند علاقهمند است، چون مدني است اجتماعي است بايد با جامعه به سر ببرد و مهمترين پيوند اجتماعي همان علاقه است؛ اگر اينها به رهبري آن گنجينه دروني اصلاح بشود، ميشود راضيه مرضيه و مهمان ما، ما خواص اصحاب را ميفرستيم بقيه راه را تو را بياورند و اما اگر ـ خداي ناکرده ـ آن گنجينههاي دروني را در درون نگه داشتي و خفه کردي، اين اغراض و غرائز را يک مشت خاک روي آنها ريختي، نگذاشتي صداي آنها در بيايد هر چه شد همين مالدوستي و فرزنددوستي و مقام دوستي و جاهدوستي و مانند آن شد خودت يک جهنم ميشوي.
فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ ميبينيد چند جمله را ذات اقدس الهي راهنمايي کرد يک دانه از اينها را انسان نگفت، از پيش خودش حرف درآورد! فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ ما او را امتحان ميکنيم؛ ﴿فَأَكْرَمَهُ﴾ اين ﴿أَكْرَمَهُ﴾ از سنخ کرامت فرشتهها نيست که در سوره «انبياء» دارد فرشتهها ﴿عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ که همين کرامت فرشتهها را وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» براي اهل بيت گفته است ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اينها در حد ملائکهاند بلکه بالاتر.
اين کرامت فرشتهها در سوره «انبياء» است، يک؛ در زيارت «جامعه» براي اهل بيت است، دو. اين ﴿أَكْرَمَنِ﴾ از آن ﴿أَكْرَمَهُ﴾ نيست به دليل اينکه هم مسبوق به ابتلاء است هم ملحوق به نعمت است يعني نعمت مادي داريم يعني يک کرامت ظاهري کرديم. پس اولاً ما داريم امتحان ميکنيم يک، ثانياً او را اکرام ميکنيم نه اکرام فرشتهها؛ مقداري مال به او ميدهيم اکرامي که نزد مردم گرامي داشتن است به قرينه ﴿نَعَّمَهُ﴾ وقتي مسبوق به قرينه است، ملحوق به قرينه است کرامت فرشته منظور نيست.
پس اين سه امر ذکر شد يک: ﴿ابْتَلاهُ﴾ دو: ﴿فَأَكْرَمَهُ﴾ سه: ﴿نَعَّمَهُ﴾؛ همه اينها ابزار مادي است هيچ کدام از اينها را اين انسان به زبان نميآورد. آن وقت آنچه از نزد خودش اختراع ميکند خيال ميکند که کرامت معنوي است فقط آن را ذکر ميکند. ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾، يک؛ ﴿فَأَكْرَمَهُ﴾، دو؛ اين اکرام مادي است ﴿وَ نَعَّمَهُ﴾ به نعمتهاي ظاهري، سه؛ ﴿فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾ اين اکرام فرشتهها در ذهنش است اين اکرام ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾[2] در ذهن او است اين اکرام زيارت «جامعه» در ذهن او است؛ در حالي که اين چنين نيست ﴿كَلاَّ﴾! اين ﴿كَلاَّ﴾ که نفي است نفي اکرام متوهَّم است وگرنه آن اکرام ظاهري را که خود قرآن فرمود ما اکرام کرديم. اين اکرام به معناي «إنعام» يعني سرمايهدادن، اينکه شرف نيست. آنچه ما نگفتيم خودش خيال کرد گفت: ﴿أَكْرَمَنِ﴾ ما اين را داريم نفي ميکنيم.
«فهيهُنا امورٌ خمسه» اول: إبتلاء است، دوم: اکرام مادي، سوم: تنعيم، اين إنعام نشان ميدهد که اين اکرام، اکرام مادي است چهارم: خيال و توهّم اين شخص خودپذير و خودپسند ميگويد: ﴿أَكْرَمَنِ﴾؛ اين اکرام فرشته خيال کرده! پنجم: ﴿كَلاَّ﴾ ما اين را گرامي نداشتيم.
بنابراين هيچ کس حق ندارد اگر او را در کلاس امتحان نشاندند، منتها روي فرش ابريشم نشاندند، دارند امتحان ميکنند، کسي را در کلاس امتحان نشاندند روي حصير نشاندند دارند امتحان ميکنند؛ نه او را اکرام کردند نه اين را اهانت. اما طبع اکثري مردم، خوي مردم در انسانشناسي اشتباه ميکنند. ما امتحان کرديم به او مال داديم او خيال ميکند که ما او را گرامي داشتيم نخير! اگر کسي را بخواهند در کلاس امتحان ببرند روي فرش ابريشم بنشانند که ببينند اين از نظر اخلاقي چه بازدهي دارد، اينکه احترام نيست. يک وقت مهمان عزيزي، عالمي، عادلي آمده بله، آن حساب ديگري است. يک وقت کسي را ميخواهند امتحان بکنند ميخواهند کار دست او بدهند ميخواهند مسائل مالي را به او واگذار کنند امتحان بکنند او را ميبرند در يک اتاق ابريشمي اين بايد بفهمد که اين امتحان است امتحان که اکرام نيست.
پس اين چهار مطلبي که ذکر شد با آن ﴿كَلاَّ﴾ که نفي ميشود جواب نهايي خودش را ميگيرد. ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ﴾، طبع او اين است اول امتحان داريم ميکنيم اين مبتلا به ثروت است و ابتلاي او هم به اين است که به او مال داديم و نعمت داديم او هيچ کدام از اين سه عنواني که خدا گفت نميگويد نزد خودش کرامت جعل ميکند، ميگويد ﴿رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾؛ يعني «أَكْرَمَنِ»؛ نه! ﴿كَلاَّ﴾ امتحان که کرديم او که مهمان ما نيست يک وقت مهمان را ميآورند داخل، بله اين اکرام است يک وقت کسي را ميخواهند امتحان بکنند امتحان کردن که علامت اکرام نيست.
﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ از آن طرف، ﴿فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ﴾؛ اين «قَدَرَ، يقدِرُ» يعني تنگ گرفت ضيق گرفت ﴿وَ ذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ﴾ در زمين ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ﴾[3] نه «نقدُرَ» ـ معاذالله ـ او که گمان نکرد، خدا بر او قدرت ندارد. آن «قَدَرَ يقدُرُ» با قدرت است، اين «قَدَرَ يقدِرُ» به معني تنگگيري و سختگيري و اينهاست. ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ﴾ او گمان کرد که ما سخت نميگيريم تنگ نميگيريم و حال اينکه ما تنگ گرفتيم امتحان کرديم.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما اينها درباره روزگار است خود را محترم ميشمارد او هم که خدا را قبول ندارد و قيامت را قبول ندارد در سوره مبارکه «لقمان» گذشت که ميگويد ـ معاذالله ـ قيامتي نيست بر فرض هم باشد همان طوري که در دنيا ما راحت بوديم آنجا هم راحت هستيم. در دنيا ما اين قدرت را داشتيم مال جمع کرديم آنجا هم همين کار را ميکنيم که اگر قيامتي باشد و اينها، ما همان طوري که در دنيا توانستيم آنجا هم ميتوانيم؛ چنين پندار باطلي دارند!
﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ﴾ مقداري تنگ گرفت، ﴿فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ﴾؛ نه آن امتحان را ميبيند نه اين تنگروزي را. اين تنگروزي را به معنای اهانت ميپندارد؛ ميفرمايد: ﴿كَلاَّ﴾، نه آنجا ما کسي را احترام کرديم نه اينجا؛ هر دو نزد ما بنده خدا هستند اما ما داريم امتحان ميکنيم گاهي او را با مال امتحان ميکنيم گاهي اين را گاهي اين را با مال امتحان ميکنيم گاهي آن را اين طور نيست که هميشه همه افراد را يک گونه امتحان بکنيم.
پرسش: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾ چه؟
پاسخ: اين طبع و فطرتش است عقل داديم فطرت داديم انبيا فرستاديم هدايت کرديم؛ همه ابزار آقايي را فراهم کرديم اما يک سلسله ابزار و وسايل مادي داريم که اين تلاش و کوشش کند که زندگي خودش را حل کند بيش از پنجاه مورد از انسان به مذمّت ياد شده است و همه اين مواردي که بيش از پنجاه مورد است به آن طبع او برميگردد نه به فطرت او. در سوره مبارکه «معارج» که بحث آن قبلاً گذشت ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً ٭ إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾[4] ما دو تا کار کرديم: يکي در درون او يک فطرت الهي گذاشتيم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5] اين هيچ تغييرپذير نيست؛ قبلاً هم بحث آن گذشت که ما يک صاحبخانه داريم و يک مهمان. چه حوزه چه دانشگاه، يک سلسله علومي به عنوان صاحبخانه خدا خلق کرده فرمود به او فطرت دادم توحيد را برايش معني کردم الوهيت را معنا کردم نبوت را معنا کردم فجور او را معنا کردم، نه اينکه کليات را گفتم! کليات که مشکل آدم را حل نميکند، به زيد گفتم چه چيزي براي تو بد است و چه چيزي براي تو خوب است. سه تا ضمير «هاء» است که هر سه به خود شخص برميگردد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نه «فألهمها الفجور و التقوی»! در درسهاي اخلاقي و بحثهاي اخلاقي مثلاً به ما ميگويند عدل حسن است ظلم قبيح است کليات را در درس اخلاق به ما ميگويند، خدا که اين کار را نکرده است. اما کسي که طبيبانه در درون ما باخبر باشد ميگويد چه چيزي براي تو بد است و چه چيزي براي تو خوب است آن را که ما نداريم.
اين سه تا «هاء» به خود نفس برميگردد ذات اقدس الهي گفت من همه را به او گفتم در درون او نهادينه کردم اين صاحبخانه است علمي را چه در حوزه چه در دانشگاه تهيه بکند که مهماناند با اين صاحبخانه بسازد؛ اگر چيزي تهيه کرد که با صاحبخانه نساخته هميشه دعوا دارد، با قرص خواب بايد بخوابد! چرا اين طور باشد؟ چرا مهمان دعوت کردي؟ چرا چيزي را ياد گرفتي که با آن صاحبخانه نميسازد؟ تو يک موجود ابدي هستي ما تو را گرامي داشتيم ﴿كَرَّمْنا بَني آدَم﴾. اين ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾ يعني بخش ظاهري او که بتواند دنيايش را حل کند اما راهحل به او نشان داديم ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾؛ ما او را که رها نکرديم، اين قسمت ظاهري او که سرکش است ما براي سرکشي او هم دستور داديم؛ ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾ را گفتيم ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾ را هم گفتيم. اصلاً نماز براي همين است.
در سوره مبارکه «معارج» که فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ که اين ﴿هَلُوعاً﴾ با اين دو جمله بعدي تفسير شده است «الهلوع من هو»؟ ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾؛ شما انسان را با اينها خلق کردي و رها کردي؟ نه! ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾ نماز آورديم، گفتيم نماز عمود دين است و خدا رحمت کند اين حکماي ما را! اينها که اسرار عبادت نوشتند گفتند اگر اين هفده رکعت نماز را ميفرمود مثلاً صبح بخوان يا ظهر بخوان يا شب بخوان، اين مشکل ما را حل نميکرد. فرمود صبح که بلند شدي با عبادت بلند شو تا ظهر مشکل تو حل بشود. ظهر که شد با عبادت مشغول باش تا شب مشکل تو حل بشود. شب که شد با عبادت شروع بکن تا بقيه را حل کند؛ تقسيم عبادت کردند؛ ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حينَ تُمْسُونَ وَ حينَ تُصْبِحُونَ﴾ در سوره مبارکه «روم» همين است. ﴿وَ عَشِيًّا وَ حينَ تُظْهِرُونَ﴾،[6] وقتي که ظهر شده نماز شب شده نماز صبح شده. اگر اين هفده رکعت را يکجا به ما ميگفتند که آن اثر را نداشت.
فرمود ما اين راه را گذاشتيم بعد در تمام اينها تعليم و تعلّم است چه چيزي بخواهيم؟ چه چيزي نخواهيم؟ چه کار کنيم؟ چه کار نکنيم؟ آن دعاها براي چيست؟ آن قنوت براي چيست؟ براي چه چيزي خم بشويم؟ براي چه کسي خم نشويم؟ در برابر چه کسي خم شويم و در برابر چه چيزي تواضع بکنيم؟ اينها همه دستور است. پس آن سرمايه را به ما دادند که از نظر علم ما درسهايي بخوانيم بحثهايي داشته باشيم که با صاحبخانه دعوا نکند؛ اگر چيزهايي خواستيم که با صاحبخانه نساخت، هميشه درگير هستيم و اگر اخلاقي هم داشتيم فرمودند براي تعديل آن اخلاق دستور داد فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾؛ مصلين برابر نمازشان چه کار ميکنند؟ ﴿الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾؛ نه اينکه گاهي بخوانند گاهي نخوانند نه! هميشه نمازشان را ميخوانند؛ اينها دستورات نمازگزارها است. ﴿وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ حلال و حرام دارند، يک؛ مال بيگانه را در مال خودشان نميآورند، دو؛ از مال خودشان به يتيم و مسکين و اينها عطا ميکنند، سه؛ راحت زندگي ميکنند. درِ زندان بسته ميشود، دستور شلّاق بسته ميشود؛ اين ميشود راه کرامت. اما وقتي ما مالي به او داديم يک پُست و مقامي به او داديم خيال ميکند ﴿أَكْرَمَنِ﴾؛ نه! ﴿كَلاَّ﴾ اين نيست چون امتحان داريم ميکنيم. اگر امتحان، امتحان حقيقي است اکرام، اکرام حقيقي نيست براي اينکه اکرام حقيقي بعد از امتحان است؛ در ظرف امتحان جا براي جايزه که نيست. اگر از امتحان پيروز به در آمده بله، جايز ميدهند. جريان انصار مدينه، انصار مدينه چه کاره بودند؟ اين دين ميتواند اين طور تربيت بکند اين دين ميتواند حاج قاسم تربيت بکند؛ او چهار تا کلمه از روحانيت شنيده چهار تا کلمه از امام شنيده، از جاي ديگر که حاج قاسم درس نخوانده است! پس اين ظرفيت هست.
ببينيد همين عرب جاهلي اينها ميرفتند به شکار سوسمار! طرزي اينها را تربيت کرد اين ميشود کرامت که وقتي ايام حج شد، فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[7] وقتي مُحرِم شديد، شکار نکنيد؛ بعد فرمود که ما اين آهوها و اين حيوانات پرنده حلالگوشتي که در بالاي کوهها هستند ايام حج و احرام ميآوريم ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾[8] اين آهوها اين حيوانات اين کبکها را اينها را از بالاي کوه ميآوريم جلوي چادر شما در دسترس شما است ا در تيررس شما هست، هم ميتوانيد با دست شکار کنيد هم ميتوانيد با تير شکار کنيد. اين عرب سوسمارخوار را طوري کرد که از آهو ميگذرد، پس اين ظرفيت را دارد چرا ما نباشيم؟
چون آن فطرت که هست آن آمادگي که هست اين تعجبآور است! اينها را شما نگاه کنيد براي پسري زن ميگرفتند که بتواند قافلهاي را غارت کند! ميگفتند اگر براي او زن بگيريم چگونه خودش را اداره کند؟ اين عرب بود. مگر نميرفتند به شکار سوسمار! مگر سوسمار بخور نبودند در بيانات حضرت امير است که سوسمار ميخورديد! کسي که سوسمارخور است بيايد طرزي تربيت کند که از آهو بگذرد؟
بعد درباره مسائل اجتماعي در جريان مدينه، همين افراد مدينه چه کاره بودند؟ اين عظمت قرآن است نسبت به اينها؛ اين ميشود اکرام بله، چون امتحان دادند در امتحان موفق شدند حالا خدا دارد به اينها جايزه ميدهد. از اهل مدينه با جلال و شکوه ياد ميکند؛ فرمود اين کساني که ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[9] اين عزيزاني که از مکه مهاجرت کردند به مدينه کجا رفتند؟ رفتند در همين دالون و سالن همين مسجدي که سرپناه خوبي نبود. ثروت در مدينه در اختيار همين يهوديهاي خيبر بود که آنها کاخنشين بودند قلعه داشتند در قلعه بود؛ اين بيچارهها کوخنشين بودند و وضع مالي درستي هم نداشتند. اينها «خصاصة» داشتند؛ «خصاصة» يعني «ما يختص به الانسان نفسه» يعني همين لقمهاي که مخصوص خودش بود همين يک مختصر گندمي که مخصوص خودش بود همين خرمايي که مخصوص خودش بود اين را ميگفتند «خصاصة». پسانداز که نبود؛ اينها فقير بودند خصاصة داشتند يعني «ما يختصّ بهم انفسهم» داشتند. اينها اين «ما يختصّ بهم» را به همين مهاجرين ميدادند ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ما يک «ايثار» داريم، يک «استئثار». اين رذالت استئثار که در حديث آمده «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ»[10] کسي قدرت به دستش برسد همه را براي خودش ميگيرد يا اختلاسي است يا نجومي! ميگيرد براي خودش، اين را ميگويند استئثار؛ استئثار يعني تقديم خود بر ديگري. اما ايثار تقديم ديگري بر خود است. در اين بخش از انصار مدينه به عظمت ياد کرد فرمود اهل ايثار هستند خودشان محتاجاند خصاصه دارند، آن فقير يک چيز مختصري که «يختص به» اين را ميدهد به مهاجر. اين عرب سوسمارخور را اين طور تربيت کرد؛ پس اين ظرفيت در اين بحثها هست، الآن هم بعد از 1400 سال از آنها به عظمت ياد ميکنيم، سلام بر مهاجرين، سلام بر انصار، هر کس بيايد در زيارتها و در ادعيه همينها را اکرام ميکنند.
اينها هم سابقه بتپرستي داشتند چطور اين دين ما را تربيت نکند؟ آن روز که هنوز چهارده معصوم براي اينها روشن نبود، ما با داشتن اين ذوات قدسي که فرشتگان الهياند چرا بالا نياييم؟ چرا کشور ما نياز داشته باشد به فشار اقتصادي و مانند اقتصادي؛ چرا سرقت باشد؟ چرا نجومي باشد؟ چرا و چرا و چرا و چرا؟! همه اين حرفها را ميگوييم اما در انتخابات شرکت ميکنيم اين کشور، کشور ما است اين دين، دين ما است اين نظام، نظام ما است. اين بيگانهها از هر طرف حمله کردند، دارند ميچاپند و غارت ميکنند؛ دوست داريم کشور خودمان را آب و خاک خودمان را دوست داريم و ميرويم شرکت ميکنيم رأي ميدهيم اما اين حرفها را هم ميزنيم. اين ظرفيت هست که سوسمارخور بشود آقا! ببينيد اين دين سرتاسرش بوسيدني است شما در کتاب اطعمه و اشربه ملاحظه کنيد اينها نميخواهند ما بهشت برويم ميخواهند فرشته بشويم؛ چرا درباره سلمان و اينها آمده که بهشت به چند نفر علاقهمند است؟ چرا ما نباشيم اين طور؟ بهشت مشتاق ما باشد چرا ما مشتاق بهشت باشيم؟ مگر درباره سلمان نيامده؟ مگر درباره آن چند نفر نيامده که «إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَيْهِم» کذا و کذا و کذا؟[11] اينها چه طوری شدند چه کسي اينها را تربيت کرده است؟
ببينيد! همين ائمه در همين فقه ما گفتند آن روزي که اتومبيل و هواپيما و کشتي که نبود همين اسبسواري بود به هر حال کسي اسب سوار ميشود گاهي اسب تُند ميرود گاهي کُند ميرود، گاهي ترکشي هست چوبي هست، به اسب ميزند، فرمود اگر اسب کُندي کرد خواستي بزني يک دو تا بزن! ببينيد اين دين چه ديني است؟ فرمود به صورت اسب نزن! احترام اسب را حفظ کنيد! اين دين بوسيدني نيست؟! اين در فقه ما است. فرمود اين مرکوب بر راکب چندين حق دارد: يکي از حقوق اسب اين است که آن راکب صورتش را نزند؛ اين دين است. آن وقت اجازه ميدهد که ما آبروي کسي را ببريم، حق کسي را رعايت نکنيم به کسي ظلم بکنيم مال کسي را ببريم! اين طور مردم را در فشار قرار بدهيم! اين دين است!
اينکه ميبينيد علامه طباطباييها وقتي وارد حرم میشدند در و ديوار را ميبوسند، اين حرفها را اينها گفتند؛ کسي ديگر که اين گونه حرفها را به ما نزد. شما شرق عالم برويم غرب عالم برويد، آنکه اسبسوار بودند از سابق تا لاحق، هيچ کدام چنين دستوري داند که صورت اسب را نزن؟! اين وقتي که حاضر نيست آدم احترام اسب را نگه ندارد، احترام ديگري را يقيناً بايد نگه دارد. اين ديني که سوسماربخور را طرزي تربيت کرد که از آهو ميگذرد، همين دين بود چيزي ديگر که نبود، پس اين ظرفيت هست.
فرمود ما شما را داريم امتحان ميکنيم، شما که نميميريد نميپوسيد مرگ را ميميرانيد اين حرفهاي آسماني است که قرآن به ما گفته است مگر انسان ميميرد؟ انسان مرگ را ميميراند ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[12] نه «يذوقه الموت»! هر ذائقي مذوق خودش را هضم ميکند و از آن ميگذرد. ما هستيم و مرگ نيست که نيست که نيست! مرگي در کار نيست بعد از مرگ. وارد صحنه برزخ شديم ما هستيم و مرگ نيست، وارد صحنه قيامت شديم ما هستيم و مرگ نيست، از صراط و اينها ميگذريم ما هستيم و مرگ نيست، ـ إنشاءالله ـ وارد بهشت شديم ما هستيم و مرگ نيست ما هستيم که هستيم! اين موجود ابدي است. اين را قرآن گفت: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾؛ آن وقت اين خيلي حيف است که آدم خودش را هدر بدهد.
فرمود پنج تا حرف است، سه تا را ما گفتيم، يکي را تو گفتي، ما ميگوييم ﴿كَلاَّ﴾ آن حرف ما چيز ديگري است تو چيز ديگري ميگويي! ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ باور نکردي! ﴿فَأَكْرَمَهُ﴾ به معناي ﴿نَعَّمَهُ﴾ است باور نکردي! ﴿نَعَّمَهُ﴾ را باور نکردي! گفتي: ﴿فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾ نه! ﴿كَلاَّ﴾ تو در کلاس امتحان نشستي، ما حالا آورديم روي فرش ابريشمي داريم از تو سؤال ميکنيم، شما مهمان ما که نيستي و آن آقا را روي حصير داريم امتحان ميکنيم او که کاري نکرده ما اکرام کنيم، نه ﴿كَلاَّ﴾ نه او را داريم اکرام ميکنيم نه اين را. ما بايد باور بکنيم اگر پُستي مقامي چيزي به دست ما رسيد اين امتحان الهي است. اگر ـ إنشاءاللهالرحمن ـ اين را بجا مصرف کرديم آن وقت ميشود کرامت الهي ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾ از آن در ميآيد، ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ از آن در ميآيد؛ اما اگر ـ خداي ناکرده ـ عمل نکرديم نه، اين طور نيست.
فرمود که وضع انسان عادي اين طور است؛ ﴿فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ ٭ كَلاَّ﴾ ما کسي را اهانت نکرديم. شما بايد چه کار بکنيد که از امتحان پيروز بياييد؟ اولاً: مال يتيم را که اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي مصرف کرد در سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ﴾[13] شما حواستان جمع باشد! اگر ـ خداي ناکرده ـ به ايتام ديگران آسيب رسانديد بعد از مرگ شما ايتام شما آسيب ميبينند، فرمود اين هست. دوم: اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ مال يتيم را چون سرپرست ندارد خورد او کسي است که ﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً﴾ او دارد آتش ميخورد منتها نميفهمد. چون تخدير شده است نميفهمد، نه اينکه بعد از مرگ وارد آتش ميشود الآن دارد آتش ميخورد ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامی ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾ البته بعد از مرگ هم ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً﴾؛ اما الآن نار است، منتها نميفهمد و تخدير شده است. چطور انساني را که او را در اتاق عمل تخدير کردند بيحس کردند سِر کردند، پايش را قطعه قطعه ميکنند او خبر ندارد! اين هم در آتش است ولي خبر ندارد.
فرمود شما بايد يتيم را گرامي داشته باشيد! در بحث قبل به عرض شما رسيد که هبه کردن، چشمروشني دادن، بخشيدن اينها همه خوب است؛ اما اکرام چيزي ديگر است؛ صدقه يعني خدايا اين مال طيب و طاهر را براي رضاي تو دارم ميدهم، صدقه عقد است، يک؛ قصد قربت ميخواهد مثل نماز، دو؛ صدقه مثل هديه و هبه و چشمروشني و کادو نيست، صدقه عبادت است. شما به کسي کادو دادي به يتيمي کادو دادي، دادي! البته آثار وضعي خودش را دارد اما حالا بهشت برويد و ثواب، اينها نيست؛ چشمروشني داديد هديه داديد هبه کرديد، آثار مادي دارد بله؛ اما وقتي بگوييد خدايا براي رضاي تو، به دستور تو، اين را دارم به اين يتيم تقديم ميکنم، اين ميشود صدقه، مثل نماز است اين ميشود عبادت؛ آن وقت آثار خاص خودش را دارد.
چرا گفتند صدقه اول به دست ذات الهي ميافتد، بعد به دست ديگري؟ اما هبه و چشمروشني و کادو و اينها که اين طور نيست! چرا وجود مبارک امام سجاد بعد از اينکه صدقه ميداد دست خودش را ميبوسيد و ميبوييد؟ چرا ميبوسيد؟ ميفرمود اين صدقه قبل از اينکه به دست گيرنده برسد به دست بيدستي الله رسيد چون در قرآن فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[14] من قصد قربت کردم مثل نماز. مال طيب و طاهر تهيه کردم گفتم خدايا به نام تو دارم تقديم ميکنم؛ اين ميشود اکرام يتيم.
اگر وجود مبارک امام سجاد قبلاً دستش را ميبوييد و ميبوسيد، برهان مسئله هم همين بود. پس ما ميتوانيم آنجا هم کار بکنيم، با اهانت همراه نباشد ﴿كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ﴾؛ ﴿وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ﴾ اين طعام مصدر است به معني اطعام است تشويق نميکنيد يکديگر را به اطعام مسکين، تشويق بکنيد! خودتان هم اين کار را بکنيد ديگران را هم تشويق بکنيد ﴿وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا﴾ «لَم» يعني جمع، انبوه. حلال و حرام نداشت، يک؛ زنها را از ارث محروم ميکردند، دو؛ کودکان را از ارث محروم ميکردند، سه؛ ميگفتند اينها نه دامدار هستند نه رمهدار، مشکل ما را حل نميکنند. مسئله ارث دليل نيست بر اينکه اين سوره در مدينه نازل شد، براي اينکه ارث يک حکم فقهي است، نخير! ارث از زمان حضرت اسماعيل و ساير انبياي ابراهيمي(سلام الله عليهم) مشخص بود و اينها چون جزء انبياي اسماعيلي در آن سرزمين احکامشان، آدابشان و سننشان مثل حج بود؛ اين حج يادگار خليل الهي است که مانده بود. اينها را ميدانستند شنيده بودند که ارثي هست، اگر کلمه «ارث»، عنوان «ارث»، در اين سوره هست نشانه آن نيست که اين سوره در مدينه نازل شد؛ اين مثل صلات و مثل صوم نيست که ما بگوييم اين صوم چون در مدينه نازل شد پس اين سوره، سوره مدني است نخير! اين سوره، سوره مکي است ارث را هم اينها سابقه داشتند.
﴿وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا﴾؛ «لَم» يعني فراوان! حلال و حرام برايش نداشته باشد ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾؛ «جَمّ» يعني انبوه. کسي که انبوه خود را دوست دارد اين در اثر بُخل است. فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾[15] «شُحّ» يعني بُخل. فرمود دمِ دست شما است؛ اين صفت بُخل همين دمِ دَر است، هر چه دستش بيايد ميگيرد، اين را بايد مواظب باشيد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره فجر، آيه5.
[2]. سوره اسرا، آيه70.
[3]. سوره انبياء، آيه87.
[4]. سوره معارج, آيات19 ـ 22.
[5]. سوره شمس, آيات7 و8.
[6] . سوره روم، آيات17 و 18.
[7]. سوره مائده، آيه95.
[8]. سوره مائده، آيه94.
[9]. سوره حشر، آيه9.
[10]. المحاسن، ج2، ص601.
[11]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص727.
[12]. سوره آل عمران، آيه185.
[13]. سوره نساء، آيه9.
[14]. سوره توبه، آيه104.
[15]. سوره نساء، آيه128.