مجموعه تفسیر سورهی انشقاق از آیت الله جوادی آملی
یکشنبه، 15 دی 1398
36 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ (4) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ (6) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9) وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً (11)وَ يَصْلی سَعيراً (12) إِنَّهُ كانَ في أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14) بَلی إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصيراً (15)﴾.
سوره مبارکه «انشقاق» همان طوري که از مضمون آن پيداست در مکه نازل شد و قسمت مهم صدر اين سوره درباره معاد است، چون مهمترين مشکل مردم جاهليت همان مسئله معاد بود و آنچه مسئوليت، تربيت و عدل اجتماعي را به همراه دارد مسئله معاد است؛ يعني اعتقاد به اينکه عمل زنده است عقيده زنده است پاداش حق است و انسان با مردن از پوست به در ميآيد نه بپوسد، يک موجود ابدي است و مهمان اعمال خودش است اين سازنده است اگر باور باطل کسي ـ معاذالله ـ اين باشد که انسان با مردن ميپوسد نه از پوست به در بيايد و مرگ پايان خط است و حساب و کتابي در عالم نيست، او ميشود مثل ترامپ ديوانه که تروريست است و بهترين عزيز و پاکترين عزيز ما را از ما ميگيرد؛ نتيجه آن همين است. اگر باور کسي اين باشد مرگ آخر خط است دست به هر کاري ميزند. مرگ مَعبر و برزخ، طليعه آخرت است و تمام اعمال محفوظ است مثل انسان عاقل عادل، مثل سپهبد عزيز ما سردار سليماني؛ فرق اساسي اين است. حالا کسي آن توان را نداشته باشد که به مقام شامخ اين سپهبد شهيد برسد ولي بايد در راه باشد مهمترين عاملي که سازنده جامعه است مسئله معاد است. درست است که معاد بازگشت به مبدأ است ولي صرف اعتقاد به اينکه خداي عالم آفريد اين مشکل را حل نميکند اگر ـ معاذالله ـ از انسان مسئوليت نخواهد، دست به هر کاري ميزند ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾،[1] ﴿سُدي﴾ يعني ياوه و بيهوده، يعني حساب و کتابي نيست. اگر هيچ حساب و کتابي نباشد کارهايي انجام ميدهد که با هيچ حساب و کتابي هم هماهنگ در نميآيد همين است! جنگ جهاني اول را اينها راه انداختند جنگ جهاني دوم را اينها راه انداختند هر جا خطر است و آدمکشي است از همينهاست. جهان بدون اعتقاد به معاد، يک جاهليت جهلايي است همين! يک جهنم سوزاني است.
فرمود چه وقت اينها به پاداششان ميرسند اين ﴿إِذَا﴾ يا شرطيه است که آن وقت جوابش بايد مثلاً «يا أيها الإنسان» باشد يا ظرف است و منصوب است به «أُذکُر»ي که مقدر است، يعني «أذکُر» آن وقتي که آسمان فرو ميريزد منشق ميشود و اين انشقاق براساس حوادث طبيعي نيست بلکه به فرمان الهي است و فرمان الهي را گوش ميدهند محقوق آن حقاند و أُذن و سمع اينها شنواست اينها سميعاند بصيرند ميشنوند ﴿وَ أَذِنَتْ﴾ يعني «سمعت باُذنها ما انشقّت»، «إذکر» آن روز را که اين ﴿إِذَا﴾ ظرف باشد و منصوب باشد به «إذا»ي محذوف. لکن سياق آياتي که در صدر اسلام نازل شدند و درباره معادند به شرط نزديکتر است تا ظرف و منصوب شدن به آن «أذکر» محذوف. يعني «أذکر إذا السماء انفطرت»، «أذکر إذا السماء انشقت»، اين طوري نيست.
بنابراين اگر ظرف باشد و منصوب باشد به «أذکر» آن هم قابل تحليل است اما مناسب اين است که شرط باشد و جزاي شرط «يا ايها الانسان» باشد. البته تعبير آيات ديگري که نظير سوره مبارکه «انفطار» بود که دارد: ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ ٭ وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾.[2] اين سبک شرط و جزا روشن باشد به اين سبک در سوره «انشقاق» نيست؛ لذا در سوره «انشقاق» چند محتمل است ولي در سوره «انفطار» چند محتمل نيست. به هر تقدير اين آسمان تبديل ميشود به يک آسمان ديگري، اين زمين تبديل ميشود به زمين ديگري، حقيقت اينها محفوظ است چون بايد شهادت بدهند اما تبديل ميشود يا اين در سوره مبارکه «ابراهيم» گذشت که ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[3] يعني «تبدل السماواتُ غير السماوات» سماوات بخواهد تبديل بشود با انشقاق همراه است زمين بخواهد تبديل بشود با امتداد همراه است چون اين زمين بايد تبديل بشود به زميني که ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[4] بايد اولين و آخرين که رقمشان ميلياردها ميليارد است و عدد آن را جز ذات اقدس الهي نميداند بايد به آن زمين تبديل بشود لذا امتداد پيدا ميکند کشش پيدا ميکند، کشش و امتداد آن با تغيير آن همراه است اصل تغيير را در سوره «ابراهيم» مشخص فرمود نحوه تغيير را در ساير سور ذکر کرد. فرمود آسمان منشق ميشود. مستحضريد که هر انشقاقي با افتراق همراه است ولي هر افتراقي با انشقاق همراه نيست افتراق يعني جدايي، خواه مسبوق به اتصال باشد خواه مسبوق به اتصال نباشد، آن جدايي لاحق به اتصال آن هم افتراق است، آن جدايي که مسبوق به اتصال نيست آن هم افتراق است؛ ولي انشقاق اتصالي است که قبل از افتراق است، پس هر انشقاقي مسبوق به اتصال است ولي هر افتراقي مسبوق به اتصال نيست. ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ٭ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها﴾ اين با أُذُنش حرف خدا را ميشنود؛ اينکه دارد ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ﴾[5] فرماني که ذات اقدس الهي بعد از جريان طوفان نوح ميدهد که آسمان! ديگر نبار و زمين! آبها را فرو ببر، اينها ميشنوند و اطاعت ميکنند اين طور نيست که فقط نظير خطابي که انسان به اطوار و دمن ميکند به ديوارها رسيده به خرابهها رسيده از باب تشبيه و حرفهاي شاعرانه به اينها خطاب ميکند؛ مثل آن بزرگوار درباره ديوان مدائن شعرهايي گفته اين طور نيست که حالا ديوان مدائن که فرو ريخته حرفهاي اين شخص را بشنود؛ اما ذات اقدس الهي وقتي در جريان طوفان، آن وقتي که ميخواهد ببارد دستور به آسمان ميدهد ـ آسمان يعني فضا ـ ببار! آن وقتي که ميخواهد آبها را فرو ببرد ﴿وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ﴾. پس اين آسمان واقعاً ميشنود و اطاعت ميکند زمين واقعاً ميشنود. ﴿أَذِنَتْ﴾ يعني «سَمِعَ بِأُذُنِها»؛ ﴿حُقَّتْ﴾ يعني محقوق حکم آن حق شد. خدا حکم کرد که ببار ميبارد، حکم کرد که فرو ببر فرو ميبرد در جريان طوفان نوح اين طور بود.
حالا اين زمين بايد تبديل بشود به زميني که ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ اين بايد امتداد پيدا کند. پس اصل حقيقت محفوظ است نحوه امتداد آن به امر الهي است. گاهي ذات اقدس الهي «ابداع» دارد يعني هيچ چيزي در جايي نيست و خدا ايجاد ميکند، گاهي چيزي که موجود است آن را هم با «ليس»ی تامه از بين ميبرد. يک وقت است که درختي است در جريان حضرت مريم(سلام الله عليها) که او ميخواست مادر بشود آن شاخه خشک درخت خرما به اذن خدا و به امر خدا حرکت کرد سبز شد ميوه داد و وجود مبارک مريم(سلام الله عليها) از آن ميوه استفاده کرد؛[6] درختي بود منتها خشک، بعد آن ثمردار شد. اما همين مريم وقتي که در محراب بود درختي در کار نبود وجود مبارک زکريا(سلام الله عليه) ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾[7] اين ابداعيات خداي سبحان است، نه احداث؛ کون و فساد يک چيز است ابداع چيزی ديگر است آنجا که ذات اقدس الهي درختی هست ولي خشک است فرمان ميدهد دستور ميدهد دستور تکويني که سبز بشود و ميوه بدهد اين جزء کون و فساد است. يک وقت اصلاً چيزي در عالم نيست هر دو قسم را مريم(سلام الله عليها) تجربه کرد وقتي که زکريا وارد ميشود ميوه تازه ميديد از جاي ديگر که نيامده بود درختي که در کار نبود ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾. پس گاهي ذات اقدس الهي ابداع دارد گاهي تکوين، در ايجاد اين چنين است در اعدام هم اين چنين است. در ايجاد، چيزي در عالم نبود نه اينکه «من لا شيء»! «لا من شيء» را خدا ايجاد کرد بعد هم گاهي از بين ميبرد، نه اينکه تبديل بکند به چيزي ديگر که بشود کون و فساد.
«فتحصّل أن هيهُنا امورا أربعة» يک: يک وقت هيچ چيزي در عالم نيست خدا ايجاد ميکند. دو: آن موجود را ميپروراند اين دومي تکوين است آن اولي ابداع. سه: يک وقت چيزي موجود است خدا حيات آن را ميگيرد و اين را ميميراند. چهار: يک وقت است چيزي هست خدا آن را رأساً از بين ميبرد نه اينکه تبديل بکند به چيز ديگري؛ اين ابداعيات هم در بدع است هم در ختم، هم در حدوث است هم در اعدام.
در جريان آسمان و زمين تغيير است، لذا فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ حالا تبديل آسمان به سماء ديگر است، تبديل زمين به اين است که ﴿وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ﴾ بايد طوري باشد که ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ و «علي جميع التقادير» حقيقت آنها محفوظ است براي اينکه بايد شهادت بدهند شکايت بکنند مسجد بايد شهادت بدهد مسجد بايد شکايت بکند زمين شهادت ميدهد زمين شکايت ميکند، پس اصل حقيقتش محفوظ است؛ آن که حقيقت زمين است که نميميرد اينکه بدن زمين است بله اين جابهجا ميشود اين هم مثل انسان است در حقيقت منتها درجه ضعيفتري دارد.
حالا ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ و انشقاق آن هم به اين است که فرمان خدا را شنيد و اطاعت کرد ﴿أَذِنَتْ لِرَبِّها﴾، يک؛ ﴿وَ حُقَّتْ﴾ يعني «صارت محقوقة بحق الهي»، اين دو. زمين هم همين طور است ﴿وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ﴾ براي اينکه تغييرش به اين است که همه را جا بدهد. ﴿وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ﴾ وقتي «أشراط الساعة» قيامت ميخواهد قيام کند ﴿تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾، يک؛ ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾، اين دو؛ هر بارداري بارش را به زمين ميگذارد زمينش هم بارش را خالي ميکند. هر مادر شيردهي از فرزند شيرخوار خودش غفلت ميکند. مستحضريد که اين «تاء» را همان طوري که «ابن مالک» در متن سيوطي دارد از آن به «تاء الفرق» ياد ميکند؛[8]«تا الفرق» يعني «تا»ي فارقه. اين «تاء» براي اين است که بين کاتب و کاتبه فرق باشد، بين زن و مرد فرق باشد. خاصيت اين «تاء» در کاتب و کاتبه اين است که فرق بگذارد بين مذکر و مؤنث. تعبير اين بزرگوار در متن شعرش «تاء الفرق» است يعني «تا»ي فارقه. آن جايي که صفت، صفت مختص است «تا»ي فارقه نميخواهد. اين «تاء» براي فرق بين مذکر و مؤنث است. حيض که وصف مختص اوست، طلاق که وصف مختص اوست، ما طالِق نداريم تا طالقه داشته باشيم، حائض نداريم تا حائضه داشته باشيم، فقط حائض داريم و طالق. لذا جاي «تاء» نيست.
«مرضعة» هم همين طور است ما مرد شيرده که نداريم تا بگوييم مرد شيرده را ميگويند مرضع، زن شيرده را ميگويند «مرضعة»! گاهي اين «تاء» براي فرق دو حالتِ يک زن است نه فرق بين زن و مرد و آن اين است که زن شيرده است اين به عنوان ملکه است، ميگويند مرضعه؛ اما آن وقتي که بچه در آغوش اوست در آن حال دارد اين بچه را شير ميدهد ميگويند «مرضعة»، يعني حالِ اشتغال زن به ارضاع. اين بهترين حال عاطفي مادر نسبت به کودک است؛ در اين حال فرمود زن از بچهاش غافل ميشود ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ آن بهترين حالي که مادر نسبت به فرزند دارد آن وقتي است که در آغوش اوست، در همين حال وقتي ﴿إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها﴾ مادر رها ميکند. زمين هم همين طور است ﴿إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها﴾؛ آنگاه ﴿وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها ٭ وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها ٭ يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَها﴾[9] آن وقت هم زمين هر چه در درونش است بيرون ميآورد.
بنابراين اين «أشراط الساعة» همان طوري که در انسان آثار گوناگوني دارد، در زمين اين چنين است در آسمان اين چنين است. ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ چه کسي اين را منشق کرد؟ خدا دستور انشقاق آن را داد اين شنيد فوراً اطاعت کرد. ﴿أَذِنَتْ﴾ يعني «سمعَت بأذنها و انشقّت و افترقت بعد الاتصال»؛ زمين هم ﴿أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾؛ ﴿أَذِنَتْ﴾ در تغيير ساختار قبلي و پذيرش امتداد بعدي و محقوق آن حق شد که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[10] اين ﴿الْحَقُّ﴾ حق فعلي است آن ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ﴾[11] آن حق به معني ذات است که مقابل ندارد اما اين حق فعلي ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾؛ آنجا ﴿الْحَقُّ﴾ خود خداست.
پرسش: ...
پاسخ: اين سماء جنس است در برابر دو سماء و سه سماء و به معني سماء دنيا و مانند آن نيست چون کل نظام سپهري عوض ميشود. دنيا و هر چه در آن است تبديل به آخرت خواهد شد حالا ما نميدانيم در آن کرّات چه کسي است چه کسي نيست آنها هم مسئول هستند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن هم حکم خاص خودش را دارد اينها مثبتين هستند چون وقتي مثبتين بودند دليل ندارد که يکي را بر ديگري حمل بکنيم. ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ غمام هم همين طور است فضا هم همين طور است زمين همين طور است «بين الارض و السماء» همين طور است؛ نظير همان دستورهايي که ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ﴾ است، سماء چون جنس است همه را در بر ميگيرد ﴿وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾. قرآن دو تعبير دارد: گاهي وقتها تفصيلاً سخن ميگويد ميفرمايد: ﴿السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما﴾،[12] وقتي اجمالاً سخن ميگويد ﴿ما بَيْنَهُما﴾ را ذکر نميکند؛ هر جا «بالاجمال» فرمود سماء و ارض، يعني ﴿ما بَيْنَهُما﴾ هم داخل است.
﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ﴾ اين ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ﴾ ميتواند طليعه امر باشد بنا بر اينکه آن ﴿إِذَا﴾ ظرف باشد و منصوب باشد به «أذکر» ميتواند جواب اين شرط باشد بنا بر اينکه ﴿إِذَا﴾ شرط باشد و مطابق با سور قبلي هم باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنجا مقيد است به سماء دنيا، يعني سمايي که به شما نزديکتر است؛ اما اينجا که سماء است جنس است در بعضي از تعبيرات جمع هم آورده که سماوات است؛ اما اين غالب موارد که ﴿إِذَا السَّماءُ﴾ اين جنس است آنجا چون محدود و موصوف به دنياست يعني آسمان اول که به شما «أدون السماء» است و نزديکترين آسمان به شما است. اينجا دارد که ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾ در سوره قبلي يعني سوره «انفطار»؛ اينجا هم دارد ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ جنس است ﴿وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾، درباره زمين هم ﴿وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ ٭ وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ ٭ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾. ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾ خطاب به انسان ميکند که روز حساب که فرا ميرسد تو به لقاي خدا ميرسي و نزديک ميشوي. تعبيري در قرآن کريم است که ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾،[13] يک تعبير ديگري هم در قرآن است که ﴿أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾، تعبيري هم الآن است که شما آن روز به لقاء الله بار مييابيد.
مستحضريد که اضافه دو قسم است: يک اضافه «متوافقة الاطراف» يک اضافه «متخالفة الاطراف». اضافه «متوافقة الاطراف» اضافهاي است که طرفين آن از يک سنخ هستند، دو تا برادر کل واحد، أخ يکديگر هستند «بلا امتيازٍ»؛ يعني زيد برادر عمرو است عمرو هم برادر زيد، اگر زيد أخ عمرو است عمرو هم يقيناً أخ اوست، اين اضافه «متوافقة الاطراف» است. يک قسم اضافه «متخالفة الاطراف» است مثل پدر و پسر؛ آن أب اين است اين إبن اوست. در زمان و زمين اضافهها غالباً «متوافقة الاطراف» است يعني اگر ديوار شرقي نزديک ديوار غربي است ديوار غربي هم قريب به آن است بعيد نيست، اگر ديروز به امروز نزديک است امروز هم به ديروز نزديک است؛ اينها اضافههاي متوافقة الاطراف هستند. ولي قُرب و بُعد اين چنين نيست در همه جا اگر «الف» نزديک به «باء» بود «باء» هم نزديک به «الف» باشد. دو نفر که بصيرند، اين زيد کنار عمرو است قريب به عمرو است، عمرو هم کنار زيد است قريب زيد است؛ اما اگر يکي بصير باشد و ديگري نابينا، آن بصير به اين نابينا نزديک است اين نابينا از آن بصير دور.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نميديدش و از دور خدا را ميکرد[14]
يک بصير و يک اعمي که کنار هم نشستهاند اين بصير به آن اعمي نزديک است ولي آن اعمي از اين بصير دور است، اين برادرش است که از سفر برگشت کنار اوست، او همچنان ميگويد که برادرم چنان است و از دور برادرا ميکند!
پس اين گونه از اضافهها «متوافقة الاطراف» نيست. ذات اقدس الهي اضافهاش «متوافقة الاطراف» نيست خدا «بکل شيء قريب» است ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛ اما يک عده ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾ اينهايي که نابينا هستند کور هستند ﴿لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[15] اين دور است وقتي نميبيند و انکار دارد و مانند آن اين دور است. فردا به لقاي او ميرسد اين اضافه «متخالفة الاطراف» ميشود «متوافقة الاطراف»؛ منتها قُرب درجاتي دارد: يکي نظير وجود مبارک حضرت است که ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[16] نصيبش ميشود، يکي نزديک او ميشود جلال او را ميبيند نه جمال او را؛ لذا نسبت به جمال او همچنان دور است نسبت به جلال او، جهنم را، فرشتههايي که عذاب ميآورند دستورات عذاب را کاملاً ميبيند اما رحمت را بهشت را اولياي الهي را آن صبغه جمال الهي را هيچ نميبيند. او در عين حال که به لقاي الهي ميرود به لقاي جلال الهي ميرود آنها که مؤمناند به لقاي جمال الهي ميروند منتها هر کسي در حدّ خودش اما آنهايي که کافر بودند به لقاي جلال الهي ميروند.
در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «طه» گذشت که يک عده را در قيامت فرمود: ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾[17] ما اينها را کور محشور ميکنيم، اينها در قيامت اعتراض ميکنند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾[18] خدايا من در دنيا بصير بودم بنا شد هر طور در دنيا بوديم اينجا محشور شويم ولي اينجا کور هستم؛ خداي سبحان فرمود: ما هيچ تغييري در تو نداديم همان جوري که تو در دنيا بودي همان جور محشور کرديم؛ ﴿كَذلِكَ﴾ يعني ﴿كَذلِكَ﴾! ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾[19] تو در دنيا چه کاره بودي؟ فقط مراکز فساد و بيحجابي و اينها را ميديدي با مسجد و حسينيه و حرم و دين و اينها کاري نداشتي، اينها را که نميديدی آنها را هم ميديدي؛ الآن بهشت و اوليا و اهل بيت و اينها را نميبيني جهنم را ميبيني، جهنم را نشانش ميدهند ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[20] ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[21] همين کورها ميگويند؛ کور محشور نميشود. اين ﴿كَذلِكَ﴾ بار عميق علمي دارد يعني هر طوري که بودي ما همان گونه محشور کرديم، در دنيا کجا را ميديدي؟ الآن هم همان جا را میبينی معارف خدا و اهل بيت و قرآن و اينها را که نميديدي، الآن هم بهشت و اولياي الهي را نميبيني. با فساد بودي الآن هم فساد را ميبيني. اين ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ برای همين کورهايي است که فقط فساد را ميديدند آنجا ذات اقدس الهي در همان زمين و زمان که اينها جهنم را ميبينند ميفرمايد ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا﴾ شما که در دنيا ميگفتيد اينها سحر و جادو و کهانت و شعر و خيالبافي و ارتجاع است اين چيست پس؟
بنابراين اينها که ملاقات ميکنند اضافههاي اينها «متخالفة الاطراف» است، اضافه بصير و اعمي «متخالفة الاطراف» است نه «موافقة الاطراف». اگر بصير کنار اعمي نشسته اعمي کنار بصير نشسته يکي به ديگريي نزديک است يکي از ديگري دور است، خدا همين طور است، او ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ هست اما يک عده که ـ معاذالله ـ اهل انکار هستند ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾.
در اينجا هم ميفرمايد افراد که اين چنين هستند تفصيل ميدهيم اگر مؤمن باشند دوستان مؤمن ديگري، ملائکهاي، اولياي الهي در بهشت منتظر اينها هستند اينها اهل آنها هستند به اهلشان مسروراً برميگردند اما آنها که کافر بودند ملحد بودند کاري با دين نداشتند، يک سلسله کفاري بودند که ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ﴾[22] اينها کسانياند که هر کدامشان وارد جهنم شدند ديگري را لعن ميکنند ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾[23] اين ميگويد تو باعث شدي او ميگويد تو باعث شدي در دنيا دوست يکديگر بودند در محفل قمار و غير قمار باهم بودند ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ اينها ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾ هر کدام وارد جهنم شدند ديگري را لعن ميکنند که تو باعث شدي. اين به اهلش برنميگردد مسروراً چون اين ﴿كانَ في أَهْلِهِ مَسْرُوراً﴾ اين در دنيا با عدهاي بود که مسرور بود بزن بکوب داشت اما الآن فقط جاي تلخ را بايد ببيند.
پس متني است به نام ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾ بعد شرحي است که بعضيها جلال الهي را ميبينند بدون جمال، آنها از ديدن جهنم مصون هستند بعضيها جلال الهي را ميبينند از جمال الهي محروماند از ديدن اولياي الهي و بهشت و مؤمنين محروم هستند اين ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾ متن است و آن وقت شرح ميدهد اين «فاء» براي تشريح است ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾ در عين حال که در سوره مبارکه «مطففين» گذشت که ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[24] اينها جمال الهي را که نميبينند اينها با اينکه جهنم را ميبينند و کفار را ميبينند ﴿عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ فقط جلال الهي را ميبينند قهر الهي را ميبينند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[25] را ميبينند چون دنيا هم همين طور بود دنيا خانه او را که نميديدند خانه کفر را ميديدند اينجا هم همين طور است.
فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ﴾ اين شرح آن متن است، ﴿فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً﴾ قبلاً هم اين روايت به عرض شما رسيد در ذيل آيهاي که روز قيامت روزي است که پنجاه هزار سال است ظاهراً اين جلسه تفسير در منزل زيد بن أرقم بود يا در خانهاي بود که زيد بن أرقم اين سؤال را از حضرت کرد که «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»؛ چون جلسه خصوصي حضرت هم جلسه تفسير بود، اين طور نبود که حالا مثلاً جلسه به حرف عادي بگذرد يا سؤالات علمي ميکردند و حضرت جواب ميداد يا ساکت بودند حضرت شروع ميکردند به معارف الهي. عرض کرد که «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» چه روزي؟ يک روز پنجاه هزار سال است؟ حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ» اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»[26] است يک نماز ظهر مثلاً چهاررکعتي با نوافل چقدر است؟ حداکثر پانزده دقيقه. او معطلي ندارد براي چه معطل باشد؟ آن کسي که دنبال کار مردم نبود يا اختلاسي بود يا نجومي بود اين را معطل بکن آن را معطل بکند، اينجا بگويد ندارم آنجا بگويد ندارم تا يک مشکلي براي جامعه پيش بيايد آنجا معطل است وگرنه مؤمن براي چه چيزي معطل باشد؟ فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ» اين براي مؤمن «مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است.
بنابراين آنچه در اين قسمت ذکر ميشود تفصيل آن متن است. ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ ٭ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً ٭ وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ﴾ البته در بعضي از قسمتها دارد که ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ اين ﴿أَلْحَقْنَا﴾ اگر منظور اهل دنيا باشد يقيناً اين آيه آن را نميخواهد بگويد چرا؟ براي اينکه آنجا دارد که ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾[27] بعضيها وقتي بهشت رفتند، ما نوههاي آنها فرزندان آنها ذراري اينها را به آنها ملحق ميکنيم مثلاً در باغي باشند، لذت بيشتري ببرند و بدانند که اين ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً﴾[28] آنجا اثر کرده است، اين الحاق است؛ اما اينکه دارد که ﴿وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ﴾ معلوم ميشود که قبلاً آنها بودند پس معلوم ميشود اين اهل آن اهل دنيا نيست فرشتگاناند مؤمنيناند اولياي الهياند که اينها اهل او هستند.
فرمود: ﴿وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ﴾ يا دست چپ او ﴿فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً﴾؛ میگويد مرگ بر من هلاک بر من، درخواست مرگ ميکند، ولي مرگي در کار نيست چون مرگ مرده است در روايات ماست که در خود قيامت مرگ به صورت «کبش املح» ظهور ميکند[29] مرگ يعني انتقال يعني دگرگوني مرگ ميميرد انسان ثابت ميشود، مرگي در عالم نيست، هر کسي به نتيجه اعمال خود ميرسد.
پرسش: ...
پاسخ: اينجا با سعي است، سعي با رنج است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[30] اينجا با «کَبَد» است، «کَبِد» اين دستگاه گوارش است، «کَبَد» يعني رنج. انسان تا نفس ميکشد در زحمت است؛ فرمود اينجا جاي آسايش که نيست اين «لام»، لام قسم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ انسان تا نفس ميکشد در زحمت است براي اينکه ميخواهد گنج ابد ببرد؛ به هر حال او با کَدح و سعي و کوشش به آنجا ميرسد. فرمود: ﴿وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ﴾؛ در بخشي از آيات ديگر دارد که بعضيها نامه اعمالشان را وراء ظَهرشان ميدهند اينها که ﴿نَبَذَ ... كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[31] حرفهاي اولياي الهي را پشت سر مياندازند نامه اعمالشان را از پشت سر به آنها ميدهند حالا چگونه بايد دست دراز کند بگيرد خودش بايد بفهمد؛ اينها يا دست چپشان ميدهند يا پشت سرشان ﴿فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً﴾ ميگويد مرگ بر من، تقاضاي مرگ ميکند اينکه تقاضاي مرگ ميکند براي اينکه راحت بشود در حالي که مرگي در کار نيست. «ثبور»؛ يعني مرگ. ﴿وَ يَصْلی سَعيراً﴾ آتش افروخته و گداخته را او سوخت و سوز دارد. قبلاً هم ملاحظه فرموديد بين ﴿يَصْلی﴾، ﴿صَالُواْ النّار﴾[32] اينها با ﴿تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ﴾[33] فرق ميکند. ﴿تَصْلِيَةُ﴾ که مصدر باب «تفعيل» است آن شدت و کثرت و مبالغه را نشان ميدهد بعضيها در قسمتهايي روسوزي دارند بعضي روسوزي و درونسوزي دارند؛ حالا افراد درجات کفرشان يا درجات نفاقشان يا درجات فسقشان فرق ميکند يک عده ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[34] هستند يک عده ﴿تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ﴾اند درونسوزي و روسوزي آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[35] برای همه نيست؛ آنکه الحاد دارد اعتقاد فاسد دارد کفر براندازي دارد اين از درون او شعله ميجوشد، اين ﴿تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ﴾ است اما آنهايي که نه، سوخت و سوز دارد اين ﴿يَصْلی﴾ است، اميد اينکه مثلاً شفاعتي وسيلههاي ديگري باشد براي او ممکن است فرض بشود. ﴿وَ يَصْلی سَعيراً﴾ چرا؟ براي اينکه خوشگذارن بود در دنيا کاري با ما نداشت کاري با دين نداشت. ﴿إِنَّهُ كانَ في أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ ٭ بَلی إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصيراً﴾ اين خيال ميکرد که انسان ميپوسد و مرگ هم آخر خط است و خبري نيست و با عيش و خوشي و چيز باطل ميگذراند. «حارَ» يعني «رجع»؛ فکر نميکرد که برميگردد به «الله» ولي بايد بداند که ذات اقدس الهي به او بصير است. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره قيامت, آيه36.
[2]. سوره انفطار, آيات1 ـ 5.
[3]. سوره ابراهيم، آيه48.
[4]. سوره واقعه، آيات49 و50.
[5]. سوره هود، آيه44.
[6]. سوره مريم، آيه25.
[7]. سوره آلعمران، آيه37.
[8]. البهجة المرضية علی الفية ابن مالک، جلال الدين السيوطی، ج1، ص475.
[9]. سوره زلزلة، آيات1 ـ 5.
[10]. سوره بقره، آيه147؛ سوره آل عمران، آيه60.
[11]. سوره حج، آيه62.
[12] . سوره حجر، آيه85؛ سوره احقاف، آيه3.
[13]. سوره حديد، آيه4.
[14]. ديوان حافظ، غزل شماره143.
[15]. سوره حج، آيه46.
[16]. سوره نجم، آيه8.
[17]. سوره طه، آيه125.
[18]. سوره طه، آيه125.
[19]. سوره طه، آيه126.
[20].سوره طور، آيه15.
[21]. سوره سجده، آيه12.
[22]. سوره زخرف, آيه67.
[23]. سوره اعراف، آيه38.
[24]. سوره مطففين، آيه15.
[25]. سوره سجده، آيه22.
[26]. بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».
[27]. سوره طور، آيه21.
[28]. سوره تحريم، آيه6.
[29]. بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ وَ قِيلَ يَا أَهْلَ النَّارِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ فَيُجَاءُ بِالْمَوْتِ كَأَنَّهُ كَبْشٌ أَمْلَحُ فَيُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَيَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ كُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَيُقَدَّمُ وَ يُذْبَحُ ثُمَّ يُقَالُ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ يَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآيَةَ».
[30]. سوره بلد، آيه4.
[31]. سوره بقره، آيه101.
[32]. سوره ص، آيه59.
[33]. سوره واقعة، آيه94.
[34]. سوره أعلی، آيه12.
[35]. سوره همزة، آيات6 و7.