تفسیر سوره‌ی انفطار - جلسه ۱

مجموعه تفسیر سوره‌ی انفطار از آیت الله جوادی آملی

شنبه، 30 آذر 1398

35 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ (6) الَّذي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (7) في‏ أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ (10) كِراماً كاتِبينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12)﴾

سوره مبارکه «انفطار» هم که در مکه نازل شد همانند سُور گذشته درباره اصول دين مخصوصاً درباره معاد است. جريان معاد مهم‌ترين عامل نزاهت روح است براي اينکه اعتقاد به مبدأ, به تنهايي که روزِ حساب و سؤال و جواب و محاسبه و بهشت و جهنم را ـ معاذالله ـ نداشته باشد, آن قدر اثر ندارد اثر مهم برای آن است که انسان معتقد باشد عمل زنده است يک، از جان انسان بيرون نيست دو، انسان در گرو آن است و فرار کردن ممکن نيست سه، بايد اصلاح کند چهار. مستحضريد اين دو تا آيه‌اي که در قرآن کريم هست: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾,[1] ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾[2] اين «رهين» فعيل به معني مفعول است يعني انسان مرهون است در گرو است مال رهني است. مال رهني در اختيار مُرتهن است نه در اختيار راهن انسان وقتي در گرو باشد آزاد نيست. اينکه مي‌بينيد بعضي‌ها مي‌گويند من هر چه مي‌خواهم مواظب زبانم باشم نمي‌شود, مواظب چشمم باشم نمي‌شود, اين بيچاره‌ها راست مي‌گويند براي اينکه خود را در گرو ديگري قرار دادند ديگري هر چه بخواهد هر چه بخواهد در اينها اثر مي‌گذارد لذا مهم‌ترين عامل نزاهت روح و بحث‌هاي اخلاقي و حقوقي همان معاد است.

قرآن کريم با اصرار فراوان جريان معاد را حقّ روشن مي‌داند يک، مي‌فرمايد اين اعمال انسان از انسان جدا نيست که انسان کارهايي بکند پرونده‌هاي جدايي داشته باشد, بعد بررسي بکنند اين طور نيست صحنه‌اي مي‌رسد که انسان به تمام کارهاي خود آگاه مي‌شود و همه کارها هم کليدش به دست خود اوست که او حاضر مي‌کند ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾[3] گرچه در سوره «آل عمران» فرمود: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ﴾[4] مُحضَر مي‌بيند; اما چه کسي حاضر کرده است؟ چه کسي حاضر مي‌کند؟ خودش: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ از جاهايي که نکره در سياق مثبت هم نظير نکره در سياق نفي مفيد عموم است اين جاهاست. ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ يعني ﴿كُلُّ نَفْسٍ﴾ اين آيه سوره مبارکه «انفطار» هم که الآن تلاوت شد که دارد: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ﴾ اين نکره‌اي است در سياق اثبات و مفيد عموم است نظير آن نکره در سوره مبارکه «تکوير» که آن هم نکره‌اي است در سياق اثبات و مفيد عموم ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ يعني «کلّ نفس تعلم ما أحضرت» اينجا هم «کل نفس تعلم ما عملت». اصلش اين است که نکره در سياق نفي مفيد عموم است مثل اينکه بگوييم «ما جائني أحد» ولي اگر بگويند «جائني أحد» اين مفيد حصر يا کلّيت نيست. اينجا ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ يعني هر کسي مي‌داند چه کار کرده است.

مطلب بعدي آن است که اين «إذا» که برای مستقبل است با فعل ماضي جمع شد اين چهار فعل ماضي با چهار کلمه «إذا» که هر کدام براي آينده است تناسبشان اين است که اين مستقبل‌ها چون «محقق الوقوع» است در حکم ماضي است وگرنه «إذا» برای مستقبل است بايد «تنفطر» و «تنتثر» و «تنفجر» استعمال مي‌شد نظير ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾[5] که مستقبل «محقق الوقوع» به صورت ماضي آمده است. در جريان انفطار سما, يک وقت آسمان است ي وقتي کواکب آسمان. آسمان منظور آن فضاي بازي است که اين کواکب در آن فضاي باز به سر مي‌برند گاهي از کواکب سخن مي‌گويد نظير ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ٭ وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[6] و مانند آن گاهي از آسمان و فضايي که اين کواکب در آنها به سر مي‌برند از شکاف آنها خبر مي‌دهد مثل همين ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ﴾ فرمود کل اينها بساطش را ما جمع مي‌کنيم ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‏﴾[7] قبلاً هم «سجلّ» معنا شده است «سجلّ»؛ يعني طومار، اگر مي‌گويند طوماري جمع کردند مثلاً مطلبي نوشتند و عده‌اي امضا کردند اين کاغذِ باز را نمي‌گويند طومار، طومار وقتي است که اين لوله بشود وقتي که لوله شد پيچيده شد به اين مي‌گويند طومار، که مي‌گويند طومار, مکتوبات را در بر دارد وقتي که لوله شد به اين صورت درآمد مي‌گويند طومار. فرمود ما آسمان و زمين را لوله مي‌کنيم بساطش را برمي‌چينيم مثل اينکه فرش را برمي‌چينند. فرش را وقتي مي‌خواهند برچينند چگونه برمي‌چينند؟ لوله مي‌کنند برمي‌چينند فرمود ما کل اين آسمان را لوله مي‌کنيم: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ﴾ سجلّ يعني طومار ﴿كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‏﴾ الآن اين يک صفحه که لوله شد آنچه در اين صفحه نوشته است مکتوبات را در بردارد. اين طومار, آن مکتوبات را در درون خود دارد فرمود ما بساط آسمان‌ها را اين چنين جمع مي‌کنيم آن وقت اگر نه آسماني باشد نه زميني باشد, نه زماني است نه زميني است در يک چنين عالَمي انسان به همه کارهاي خود باخبر است. اين روح انسان است که بزرگ‌تر از آسمان‌هاست بزرگ‌تر از زمين است آنها از بين مي‌روند و اين روح انسان همچنان باقي است, بدن را که دوباره ذات اقدس الهي زنده مي‌کند آن که کاري ندارد. در آن عالم همه چيز براي انسان روشن است. اعمال انسان که نابود نشده يک، به جاي ديگر هم وابسته نيست دو، شيئي که در عالم موجود شد مي‌افتد در خط توليد سه، مبدأ خود را رها نمي‌کند چهار، حالا يک کسي حرفي زد يک حرف درست يا يک حرف بد ـ خداي ناکرده ـ کاري انجام داد اين کار موجود شد اين کار موجود که رها نمي‌شود از بين نمي‌رود.

پرسش: ...

پاسخ: اعضا و جوارح ما در عالم عنصري هستند ما نه متزمّن هستيم نه متمکّن; ما با دست کاري انجام بدهيم چيزي مي‌نويسيم خلافي مي‌کنيم اين دست عنصري است, نه ما. نشانه‌اش اين است که در قيامت اين دست شهادت مي‌دهد معلوم مي‌شود که دست هيچ کاره‌اي نيست; اين دستي که روميزي گرفته زيرميزي گرفته اين دست نگرفت مثل قلم، قلم نوشت ولي نويسنده زيد است, نه قلم. انسان يک وقت خودش در بارگاه الهي حرف مي‌زند مي‌گويند اقرار کرد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[8] اما وقتي که دست حرف مي‌زند قرآن مي‌گويد اين شهادت مي‌دهد پس معلوم مي‌شود ما نيستيم, اين بيگانه است و ابزاري دست ما است ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾[9] اينها ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ﴾[10] شهادت برای بيگانه است وقتي خود مجرِم حرف مي‌زند مي‌گويند اقرار کرد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾ وقتي ديگري عليه انسان سخن مي‌گويد مي‌گويند شهادت داد. دست عنصري است ما نيستيم پا عنصري است ما نيستيم, ابزاری است در اختيار ما، ما ما هستيم و بس آن وقت اين ابزار را در دنيا که از بين رفت دوباره زنده مي‌کنند.

پرسش: ...

پاسخ: دست پا در آسمان و زمين هستند ولي انسان در آسمان و زمين نيست.

پرسش: با توبه، عمل محو مي‌شود؟

پاسخ: اگر کسي توبه کند بله، اما اگر کسي توبه نکرد, عمل زنده است. محو مي‌شود مثل اينکه در اين عالم «تبدل السيئات بالحسنات» محو يعني نابود نمي‌شود الآن شما ببينيد بدترين اشيايي که آلوده است اين تبديل مي‌شود به بهترين سيب و گلابي و گُل. اينجا جاي تغيير است کدام جِرم آلوده است کدام کودِ بدبوست که تبديل نمي‌شود به ميوه و سيب و گلابي؟! کدام انسان بدبو است که تبديل نمي‌شود به حُرّ؟! مي‌شود. اينجا جاي تبديل است؛ منتها تبديل در نشئه تغيير آسمان و زمين است. انسان بالاتر از آسمان است انسان بالاتر از زمين است چون فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[11] اين اعضا و جوارحي که در اختيار ماست همه اينها ابزار هستند بيگانه‌اند ما نيستيم. اگر ما بوديم با همين دستي که زير گوش کسي زديم و ظلم کرديم, اين دست اگر حرف مي‌زد بايد قرآن مي‌فرمود اين دست اقرار کرد در حالي که دست نمي‌زند دست خيانت نمي‌کند دست ابزار کار ماست. ما با بدنمان يک رابطه مولا و عبد داريم اين بدن نشد بدن ديگر، ذات اقدس الهي دوباره همين را زنده مي‌کند تا شهادت بدهد. اينجا جاي توبه است يعني بد خوب مي‌شود نه نابود بشود. چيزي در عالم موجود شد نابود نخواهد شد بلکه تبديل مي‌شود ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[12] اين تبديل سيّئه به حَسن يعني انسان همين کار بدي را که انجام داد نظير کودِ بدبو است که به صورت گُل و ميوه شيرين و امثال آن در مي‌آيد; اين همه کفار بت‌پرست بودند که تبديل شدند به سلمان, اباذر, مقداد و عمار. اينها سوابق بت‌پرستي داشتند اگر ـ خداي ناکرده ـ توبه نمي‌کردند و موحد نمي‌شدند نظير ابوسفيان يا ابولهب بودند و مانند آن اينجا جاي تغيير است.

غرض اين است که کاري که انسان انجام مي‌دهد اين هرگز از بين نمي‌رود. اگر معاذالله ـ توبه نشد همچنان بدبو هست و اگر ـ إن‌شاءالله ـ توبه شد تبديل مي‌شود او «مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ بالحَسَنَاتٍ» است, اين در ادعيه ماست.[13] اينکه از خداي سبحان مي‌خواهيم که «بّدل» سيئات ما را به حسنات تبديل بکن, براي همين است آن وقت اين مي‌شود آدم خوب.

بنابراين چيزي که موجود شد, در خط توليد مي‌افتد. وقتي آسمان و زمين برچيده مي‌شود اين بدن ما هم از بين مي‌رود اما ما هستيم که هستيم براي اينکه روح ما بلندتر و بزرگ‌تر از آسمان است بلندتر از زمين است, ما در اين دعاهاي نوراني مي‌گوييم «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[14] يعني روح ما تمام آسمان‌ها را گشته غير از خدا مدبّر ديگري را نيافت تمام زمين‌ها را گشته غير از آفريدگار زمين و آسمان مدبّري نيافت: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اينها که مي‌گوييم يعني چه؟ يعني روح من آنها را سفر کرده در آن جاها ديده, احدي خالق آنها نيست مگر خدا کل زمين را بررسي کرده احدي خالق و مدبّر آنها نيست مگر ذات اقدس الهي. اين بدن است که عنصري است در آسمان و زمين جا دارد وگرنه روح که همه اينها را بررسي مي‌کند در دعاها مي‌گوييم: «رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْع‏»[15] اين روح برتر از همه آنهاست اين روح چون ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ است همچنان مي‌ماند.

پرسش: ...

پاسخ: غرض اين است که ذات اقدس الهي مي‌آورد. اينکه ما مي‌گوييم: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ کل اينها جزء مأموران تحت تدبير الهي‌اند، کاري را در جهان, چه انسان چه فرشته چه جن چه موجود ديگر نمي‌کند مگر تحت تدبير ديگري ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾[16] که هم در سوره‌هاي سابق گذشت هم در بخش پاياني سوره «تکوير» بود. يک وقت به امام(سلام الله عليه) عرض کردند که آيا در نماز مي‌شود به کسي بد گفت؟ فرمود بله در نماز مي‌شود به کسي بد گفت. عرض کردند چطور؟ فرمود شما در هر رکعت در هر رکوع و سجود داريد به دو گروه بد مي‌گوييد عرض کرد چطور؟ فرمود اينکه مي‌گوييد: «بِحَوْلِ اللَّهِ(تعالي) وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»[17] اينجا سه گروه‌اند دو گروه را داريد نفي مي‌کنيد يک گروه ثابت مي‌شود. آن گروه تفويضي که ـ معاذالله ـ مي‌گويند کل کار را خداي سبحان به بشر واگذار کرد و در قيامت بررسي مي‌کند معنايش اين است که «لا حول و لا قوة لله» ـ معاذالله ـ و جبري‌ها که مي‌گويند تمام کارهاي را مستقيماً خود خدا انجام مي‌دهد و انسان ابزاري دست اوست مي‌گويند «لا حول و لا قوة الا لله»! شما داريد هم جبري را نفي مي‌کنيد هم تفويضي را مي‌گوييد حول برای ماست قوّه برای ماست اما ما در تدبير او هستيم «بِحَوْلِ اللَّهِ(تعالي) وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ». چقدر اين تعبير لطيف است! اي کاش چند تا شاگرد اين طور از ائمه سؤالاتي مي‌کردند! فرمود شما که نمي‌گوييد «لا حول و لا قوة لله»! نمي‌گوييد «لا حول و لا قوة الا لله» مي‌گوييد «لا حول و لا قوة الا بالله» همين را در نماز مي‌گوييد، مي‌گوييد من مي‌کنم اما من ابزار او هستم او اگر نخواهد من چنين قدرتي ندارم. خدا مستقيماً, بالذات و بالاصالة انجام مي‌دهد ما تحت تدبير او هستيم منتها خدا اگر بخواهد با موجودات ديگر مثل «حجر و مَدَر» کاري انجام بدهد آنها چون مکلّف نيستند تحت هيچ شرايطي انتقام‌جويي از آنها روا نيست اما ما که مکلّف هستيم به دست ما انجام مي‌دهد به دست ما کار خير را انجام مي‌دهد اما با اراده تکويني و نه تشريعي کار بد را ما انجام مي‌دهيم که مي‌شود به اذن او در تکوين مثل سِحر است سِحر از محرّمات است. فرمود ساحران کساني‌اند که ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾[18] با همان بساط سحري‌شان مي‌توانند بين دو نفر جدايي بيندازند اما ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[19] اين طور نيست که دست قدرت الهي بسته باشد اينها بتوانند کاري انجام بدهند در همان جا هم اگر خدا اذن ندهد اجازه ندارند؛ منتها تکويناً مأذون‌اند تشريعاً ممنوع.

غرض اين است که خدا مي‌آورد لکن اگر مربوط به کارهاي انسان باشد به دست انسان مي‌آورد کارهاي مربوط به فرشته باشد به دست فرشته مي‌آورد اين ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ يعني خود نفس احضار مي‌کند إسناد احضار به نفس حقيقت است; منتها انسان با همه شئونش در تحت تدبير الهي است. ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾ هم از همين قبيل است، آن وقت آن ﴿عَلِمَتْ﴾ صِرف علم حصولي نيست علم شهودي است پس عمل چه سابق و چه لاحق نزد او حاضر است.

پرسش: ...

پاسخ: محو مي‌کند سيئه بودن را, نه اصل عمل را، اصل عمل به يک صورت ديگري در مي‌آيد به صورت «يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ» مفسّر آن است خدا سيئه را به حسنه تبديل مي‌کند. محو مي‌کند از نظر ما. کاري که ذات اقدس الهي مي‌کند از غير او اصلاً ساخته نيست. انسان يک کار بدي که کرد وقتي که مولا گذشت کرد انسان شرمنده است اگر پشت سر هم احسان بکند شرمنده‌تر مي‌شود. الآن حُر(سلام الله عليه) اگر در بهشت يادش بيايد که با پسر پيغمبر چه کرد آن بهشت براي او گوارا نيست اصلاً يادش نيست اين «يُمْحَي عَنْهُ السَّيِّئَات»[20] است او می‌شود «ماحی السيئات». اين از غير خدا ساخته نيست. الآن کسي نسبت به ما بد کرد حدأکثر اين است که ما اسمش را نبريم او را مثل مراحل قبلي احترام بگذاريم او و دوستان او فاميلان او را احترام بکنيم اصلاً پيش کسي نگوييم اصلاً به روي او نياوريم اينها براي ما ممکن است، اما هر اندازه که ما به او احسان بکنيم او شرمنده‌تر مي‌شود. بخواهيم اين جريان را از ذهنش برداريم مقدور ما نيست ولي مقدور خدا هست. اگر انسان تبهکار يا بت‌پرست مثلاً همان صدر اسلامي‌ها اينها اگر در بهشت يادشان باشد که ساليان بت را مي‌پرستيدند که براي آنها اندوه است يا حُر(سلام الله عليه) اگر يادش بيايد براي او بهشت نيست اصلاً يادش نيست که با سيد الشهداء چه کرد اين کار خداست. اصلاً طوري محو مي‌کند که اصلاً يادش نيست اين کار خداست: «ماحی السَّيِّئَات» است گاهي ممکن است انسان طوري باشد که به آن درجه نرسد که ذات اقدس الهي از خاطرش محو محض بکند ﴿عَلِمَتْ﴾ نشود، ﴿أَحْضَرَتْ﴾ نشود اينها ممکن است؛ اما اگر گاهي بخواهد به خاطرش بيندازد اين در برزخ است در ساهره معاد است «عند الصراط» است «عند الميزان» است اينها هست اما وقتي وارد بهشت مي‌شود محو محض است بهشتي‌هايي که سابقه سوء دارند که گناهي در عالم کردند اصلاً يادشان نيست که خلاف کردند اين خداست.

پرسش: ...

پاسخ: شما ببينيد کمي جابهجا بشود کفر مي‌شود ايمان. اين عبادت مي‌کرد «للصنم»، گفت حالا اين «للصنم» را بگذار کنار بگو «لله» مي‌شود. الآن تمام اين کودهاي بدبو است که به صورت گُل و ميوه‌هاي خوب در مي‌آيد. اينجا جاي تغيير است دنيا جاي تغيير است زشتي‌ها به زيبايي‌ها تبديل مي‌شود يک ماده مشترک دارد.

اين را از ذات اقدس الهي بخواهد که تو مالک حقيقي تو هستي تو جبران بکن و الآن دست من کوتاه است خودت گفتي آدرس دادي که «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم‏»[21] اين خداست! فرمود که ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[22] ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِله وَ فِي الْأَرْضِ إِله‏﴾[23] بحث‌هاي علمي مي‌خواهي اين است بيان قرآن کريم به ما مي‌گويد مي‌گويد بحث‌هاي علمي مي‌خواهي ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِله وَ فِي الْأَرْضِ إِله‏﴾ مناجات و دعا و تضرّع مي‌خواهي خدا جايش مشخص است «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم‏» اين خداست! آن کجا و اين کجا! اين ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِله وَ فِي الْأَرْضِ إِله‏﴾ آن احاطه مطلق او عالميت مطلق او قادريت مطلقه اوست اما کارگشايي‌اش اين است که من آدرسم آنجاست دلي را نشکنيد و اگر دل شما شکسته شد, اين را مغتنم بشماريد همين! «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم‏».

پرسش: ...

پاسخ: عدمش نسبي است نه عدم محض است عدم محض که وجود ندارد مثلاً مال زيد را گرفته اين ارتباط را قطع کرده است اين مال حق مسلّم زيد بود گرفته, اين گرفتن و به زيد ندادن, عدمي است نه اينکه اصلِ مال عدمي است و خوردن عدمي است و گرفتن عدمي است روميزي گرفتن عدمي است اينها همه امر وجودي است منتها اينکه مال زيد بود از زيد قطع کرد. اين از زيد قطع کردنش عدمي است اما به عمرو پيوند دادنش که وجودي است اين «خلاف» وجودی است.

غرض اين است که اين آدرس الهي است آنجا که انسان قلبش شکست نبايد چهار تا اشک بريزد بله اشک را هم آدم مي‌ريزد امر عاطفي هست کار خوبي هم هست; اما فرصت را بايد مغتنم بشمارد. اگر دل آدم شکست بداند که مهماني آمده اين را مغتنم بشمارد وگرنه بنشيند گريه بکند خودش را سبک کرده است نزد مهمان خودش را سبک کرده از مهمان چيزي نخواست اينکه دعاي دل‌هاي شکسته يقيناً مستجاب است. «فتحصّل» که اين گناه‌ها امر وجودي است اينکه مي‌گويند عدمي است عدمش نسبي است اين جا عالم جاي تبديل است تا آخرين لحظه.

خدا مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) را غريق رحمت کند! اين حديث را در کتاب شريف بحار نقل مي‌کنند و توجيه هم مي‌کنند مي‌گويند به هر حال انسان مي‌ميرد و خدا روح او را قبض مي‌کند اما از سر قبض مي‌کند از پا قبض مي‌کند يعني انسان از سر نمي‌ميرد که مرگ از سر شروع بشود از مغز و قلب و دستگاه إدراکي و معرفتي و شعوري او اول از کار بيفتد بعد از پاي در بيايد خير مرگ از پا شروع مي‌شود اول پا سرد مي‌شود کسي که مي‌ميرد اول روح از پا قبض مي‌شود اين پا سرد مي‌شود. خدا رحمت کند مرحوم مجلسي را دارد که اين طور خدا روح را قبض مي‌کند تا از انسانِ نيمه مرده و نيمه زنده هم بگويد «يا الله» گوش بدهد اين خداست! او که مي‌تواند دفعتاً قبض بکند، اگر اول مغز قبض بشود انسان که «يا الله» نمي‌تواند بگويد فرمود مبادا کسي بگويد حالا در حال جان کَندن است چه فايده دارد؟ خير، فايده دارد اين است.

بنابراين ما روحي داريم که از آسمان و از زمين و از همه آنچه در نظام طبيعت است بلندتر است چون از ناحيه خدا آمده: ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ اما بدن خاصيت خودش را از دست مي‌دهد از اين بدن‌ها زياد درست مي‌کنند. غرض اين است که ما مجموعه‌اي از اعمال را به همراه داريم و آن روز يا به ياد ما مي‌آيد يا مشاهده مي‌کنيم درجاتش هم فرق مي‌کند ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾, ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾.

اين ﴿ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾ چند تا پيام دارد: يکي اينکه مي‌گوييم تمام اعمال سابق و لاحق او بله نظير آنچه در سوره «فتح» آمده ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾[24] يعني سابق و لاحق را, نه اينکه خدا گناهان آينده تو را ـ معاذلله ـ مي‌بخشد اگر گناهان آينده را ببخشد معنايش اين است که تو مکلّف نيستي; اين يعني چه؟ گناه آينده را مي‌بخشد يعني چه؟ گناه سابق و لاحق آنهايي که دوران جواني کردي مقدم بود آن که اخيراً کردي تأخر بود نه اينکه گناهي که بعد مي‌کني خدا مي‌بخشد گناه بعدي را خدا ببخشد يعني تو مکلّف نيستي هر کاري بخواهي بکني بکن اين مي‌شود ـ معاذالله ـ اباحه‌گري.

اينجا فرمود ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾ اين هم معناي روشني دارد که گناهان سابق و لاحق يک، هم معنايش اين است که آنچه را که انسان در زمان خودش انجام داد و هم آن اعمالي که براي بعد از او مي‌ماند اين مثل کسي که يک سنّت حسنه را بگذارد اين کسي که سنت حسنه بگذارد اين بعد از او اين عمل زنده است اين دين به ما دو تا دستور داد دو تا اجتهاد داد يک اجتهاد فقهي است که فرمود تفقّه کنيد و مهاجرت کنيد ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾[25] در دين ﴿لِيُنْذِرُوا﴾ اين را تفقّه کنيد وارد حوزه‌هاي علميه شويد مجتهد بشويد درس‌هايتان را بخوانيد و به حوزه‌هايتان برگرديد براي تبشير و انذار اين يک اجتهاد است. يک اجتهاد ديگري است که فرمود: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا»[26] يک سنت خوبي مي‌گذارد که بعد از مرگ او هم همچنان هست.

خدا سيدنا الاستاد مرحوم محقق داماد را غريق رحمت کند! مي‌فرمود که درس مرحوم حاج شيخ(رضوان الله عليه) طوري بود که اين طلبه‌ها همان اوايل صبح اين مسجد بالاسر مي‌شديم «وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْل‏‏» مثل زنبور عسل دو نفر دو نفر مي‌نشستند مشغول مباحثه بودند اين سنّتي بود درس‌ها را آقايان با چند تا واحد درس بخواند و روش دانشگاهي باشد اينها مجتهدپرور و عالم‌پرور و اينها نيست کتاب را بايد نزد مؤلفش يا استادش کاملاً بتمامه خواند تا صاحب‌نظر بشود. مي‌فرمود بعد از نماز صبح نخوابيدن را اينها گذاشتند مباحثه «بين الطلوعين» را اينها گذاشتند اينها برای ما سنتي بود.

خدا غريق رحمت کند امام ر!ا مي‌بينيد اين راهپيمايي آخرين جمعه ماه مبارک رمضان را به عنوان حمايت از قدس سنّت گذاشت اين ﴿أَخَّرَتْ﴾ است، اين گونه از سنت‌ها مي‌ماند بدعت نيست؛ منتها اين کاري است که کلي‌اش را دين گفته دين نگفته شما آخرين جمعه ماه مبارک رمضان را براي حمايت از فلسطيني‌ها دور هم جمع شويد اين را که نگفته است اما فرمود از مظلوم حمايت کنيد ظالم را طرد کنيد به نفع مظلوم شعار بدهيد اين کليات را گفته بعد به ما فرمود شما ببينيد چه روزي مناسب است سنت بگذاريد آنها که آمدند گفتند اين هفته درخت‌کاري يک سنت خوبي است دين اين را به ما گفته «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا» هفته وحدت را گفتيد خيلي خوب است، دهه کرامت را گفتيد اينها سنت‌هاي خوبي است اينها کار خوبي است که ذات اقدس الهي اينها را دستور داده فرمود انجام بدهيد دهه بين عيد غدير و عيد قربان, آن دهه ولايت را گفته آن دهه کرامت ايام ميلاد وجود مبارک امام رضا و خواهر گرامي‌اش(عليهما السلام) را گفته حالا اينها را آدم کلياتش که درست است در شادي ما شاد باشيد در عزاي ما نگران باشيد کلياتش هست منتها حالا اينها آمدند براي اينکه همگاني بشود اين ده روز را اختصاص دادند اين مي‌شود سنت حسنه به ما گفتند اين کارها را انجام بدهيد «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا» استقلال مملکت توليد مملکت آدم کاري بکند که محصول کشور خودش را بفروشد.

خدا سيد حسن مدرّس را غريق رحمت کند! اين همان لباس کرباسي محدوده اصفهان را مي‌پوشيد اين اگر سنت بشود سنت حسنه است چيز خوبي است شما کشورتان مستقل باشد از بيگانه بي‌نياز باشيد کاري به بيگانه نداشته باشيد بيگانه هم کاري به شما ندارد روابط تجاري‌تان هم سر جايش محفوظ است شما جنستان را مي‌فروشيد به آنها مي‌فروشيد، اما طوري باشد که ملبوسات و منسوجات کشور خودتان را بپوشيد اين چيز خوبي است اين مي‌شود سنت حسنه. چرا ما حتماً بايد که کشورمان را وطنمان را حيثيت خود را ارزان کنيم و به ديگري تقديم بکنيم و از ديگري کمک بگيريم چرا اين باشد؟ اين مي‌شود سنت حسنه اينها مي‌شود ﴿أَخَّرَتْ﴾ اگر کسي واقعاً طوري جامعه را تربيت کند که اين جامعه مثل سيد حسن مدرّس بشود مي‌گويد من منسوجات کشور خودم را مي‌پوشم چرا اينها بيکار باشند چرا اشتغال نباشد چرا اين عزيزان از بيکاري ازدواج نکنند؟ اين چيز خوبي است فرمود ﴿أَخَّرَتْ﴾ دو گونه است کارهاي سابق و لاحق يک، يکي کارهايي که زمان خودش انجام داد و آثارش بعد مي‌ماند که «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا» سنتي است که تا ساليان متمادي مي‌ماند چرا آدم اين کار را انجام ندهد؟

اين روح ما بالاتر از آسمان است بالاتر از زمين است هيچ کدام از اينها به اندازه جان ما نمي‌ارزد به ما گفتند تو مي‌تواني با ملائکه همراه باشي خودت را با فرشته‌ها بسنج نه با آسمان و زمين. در روايات ما هم که کم نيست «لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَة»[27] مرحوم کليني در کافي اين روايت را از وجود مبارک حضرت نقل کرد مجلس پيغمبر مشخص است که چيست، فرمود اين حرف‌هايي که ما مي‌زنيم اينها حرف‌ها را باور کنيد و بنا بر اين عمل کنيد «لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَة»؛ با آنها مصافحه مي‌کنيد صبح که مي‌شد از اصحابش سؤال مي‌کرد «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَات‏»؛[28] ديشب در عالم رؤيا چه ديديد؟ اين حشر با ملائکه است. پس ما مي‌توانيم به جايي برسيم که از آسمان بلندتر باشيم از زمين بلندتر باشيم از همه موجودات بلندتر باشيم اين راه شدني است که به برکت شما علماي بزرگ عملي‌تر خواهد شد.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره مدثر، 38.

[2]. سوره طور، آيه21.

[3]. سوره تکوير، آيه14.

[4]. سوره آل‌عمران، آيه30.

[5]. سوره واقعه، آيه1.

[6]. سوره تکوير، آيه1 و 2.

[7]. سوره انبياء، آيه104.

[8]. سوره ملک، آيه11.

[9]. سوره نور، آيه24.

[10]. سوره فصّلت، آيه21.

[11]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.

[12]. سوره فرقان، آيه70.

[13] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج97، ص41 «يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ».

[14]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص1; الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص515: «رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ».

[15]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص426.

[16]. سوره تکوير، آيه29.

[17]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص338. «عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا قُمْتَ مِنَ الرَّكْعَةِ فَاعْتَمِدْ عَلَى كَفَّيْكَ وَ قُلْ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ فَإِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَفْعَلُ ذَلِك‏».

[18]. سوره بقره، آيه102.

[19]. سوره بقره، آيه102.

[20]. إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص185.

[21]. ر.ك: الدعوات (راوندي), ص120; منية المريد, ص123.

[22]. سوره حديد، آيه4.

[23]. سوره زخرف، آيه84.

[24]. سوره فتح، آيه2.

[25]. سوره توبه، آيه122.

[26]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص9.

[27]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص424؛ تهذيب الأحكام (تحقيق خراسان)، ج‏6، ص24.

[28]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص90.