مجموعه تفسیر سورهی بروج از آیت الله جوادی آملی
شنبه، 28 دی 1398
36 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ (10) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ (11) إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعيدُ (13) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14) ذُو الْعَرْشِ الْمَجيدُ (15) فَعَّالٌ لِما يُريدُ (16) هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في تَكْذيبٍ (19) وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ (21) في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)﴾.
سوره مبارکه «بروج» همان طوري که ملاحظه فرموديد يعني سورهاي که «علم بالغلبة» آن «بروج» است، سورهاي که «يذکر فيها البروج»، نه اينکه نام آن بروج باشد متقابلات فراواني دارد. گاهي مربوط به رحمت الهي است، گاهي مربوط به انتقام و غضب الهي است، گاهي درباره ايمان مؤمنان است، گاهي درباره کفر کافران است گاهي درباره پاداش مؤمنان است گاهي درباره کيفر کافران است و جمعبندي آن اين است که همه اينها تحت قدرت خدايي است که او هم غفور ودود است، هم ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾ است، هم «شديد العقاب» است «فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَة»، هم «أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» است «فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ».[1]
در صدر سوره بعد از آن سوگند که جواب سوگند ذکر نشده، اگر ﴿قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ﴾[2] بتواند جواب سوگند باشد کافي است و اگر نباشد برخيها ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ﴾ را جواب گرفتند، ظاهراً ﴿إِنَّ الَّذينَ﴾ نميتواند جواب براي آن سوگند باشد براي اينکه اين ﴿إِنَّ الَّذينَ﴾ يک سرفصل جدايي است. اين ﴿إِنَّ الَّذينَ﴾ در برابر آيه يازده است که ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾، اين دو بخش را قرآن از اول سوره «بروج» تا آخر حفظ کرده است. غضب را در برابر رحمت، کفر را در برابر ايمان و بطش را در برابر گذشت هم را دو به دو ذکر کرده است؛ بعد فرمود همه اين اوصاف متقابل در اختيار خدايي است که هر چه بخواهد ميکند ﴿فَعَّالٌ لِما يُريدُ﴾ اين ﴿فَعَّالٌ لِما يُريدُ﴾ جامع اين دو بخش است؛ حالا اين دو بخشها را از اول تا آخر اين سوره که ملاحظه بفرماييد معلوم ميشود که دو به دو تقسيم متعددي در اين سوره قرار گرفته است اولاً؛ جمعبندي اينها را به آن خدايي که قادر مطلق است قرار ميدهد ثانياً؛ او که ﴿فَعَّالٌ لِما يُريدُ﴾ است، چه در بخش ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾، ﴿فَعَّالٌ لِما يُريدُ﴾ است چه در بخش غفور و رحيم.
مطلب ديگر آن است که اين آقايان يا بايد به سير تاريخي اکتفا کنند يا به قضا و قدر الهي. اگر به سير تاريخي بسنده ميکنند اصحاب أخدود مقتدر، عاد و ثمود مقتدر، فرعون و جنود مقتدر همه به خاک کشيده شدند. اگر به قضا و قدر الهي احترام ميگذارند قضا و قدر الهي خبر داد که اگر کسي بيراهه رفت ما به او فرصت داديم و او برنگشت، سرش به سنگ ميخورد و خبر داد هر کس گناه کرد به اندازه گناهش کيفر ميبيند. در بخش اول که فرمود: ﴿وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ﴾ اين هيچ تکرار گذشته نيست که قبلاً گذشت، يک وقت است سخن از وعده است يک وقت سخن از مشاهده است، يک وقت است سخن از وعيد است يک وقت سخن از شهود است؛ فرمود قيامت يوم موعود است حالا اگر کسي بگويد از کجا اين وعده عملي ميشود يا آن وعيد عملي ميشود؟ ميفرمايد شما نميبينيد يک عده دارند ميبينند، قيامت مشهود است جهنم الآن هم گُر گرفته است، بهشت هم الآن سرجايش محفوظ است؛ هيچ سخن از شائبه تکرار نيست آن يکي سخن از موعود است اين يکي سخن از مشهود؛ حالا اگر کسي بگويد شايد اين وعده عمل نشود يا وعيد عمل نشود فرمود نه، يک عدّه دارند ميبينند، شما هم چشم باز کن ببين. در قرآن فرمود شما اگر چشم باز کنيد ميبينيد: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[3] حالا اگر شما نديديد دليل نيست که وجود ندارد. اينکه فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ يعني در دنيا وگرنه در آخرت کافر هم که ميبيند، کفار هم وقتي جهنم را ميبينند ذات اقدس الهي به آنها نشان ميدهد ميفرمايد: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا﴾[4] اين جهنم است آنها ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾.[5] پس اينکه فرمود: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ يعني اگر به «علم اليقين» برسيد به «عين اليقين» بار مييابيد در دنيا وگرنه در آخرت کافر هم ميبيند.
بعد فرمود ما يوم موعود داريم که بحث آن جداست که با وعده و وعيد است و بالاتر از آن که آن وعده را محقق ميکند شاهد و مشهود است. پس اگر تاريخ باشد شما بايد پند بگيريد اگر قضا و قدر الهي باشد بايد پند بگيريد اصحاب أخدود هم که مرگ بر آنها! قرآن گاهي ميفرمايد: ﴿قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ﴾، ﴿قاتَلَهُمُ اللَّهُ﴾،[6] ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ﴾ اين تعبيراتي که ذات اقدس الهي دارد هم به منزله نفرين است هم نفرين او فعلي است يعني محقق ميشود و اصحاب أخدود هم اعم از مباشر و تسبيب هستند چه آنها که دستور دادند و چه آنها که کانال کَندند و مؤمنين را سوزاندند؛ هم ﴿قاتَلَهُمُ اللَّهُ﴾ است هم ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ﴾ است و مانند آن و اينها مواظب بودند که اينها خوب بسوزند؛ اين دوران را ذات اقدس الهي در مکه نقل ميکند که مرداني در عالم بودند که به کانال عذاب رفتند و سوختند و خدا خدا گفتند، اين هست؛ منتها دردناکي اينها در يک مدت کوتاهي است، بعد «في روح و ريحان» است؛ چه اينکه کفار که ميميرند در همان لحظه وارد جهنم ميشوند؛ اين تعبير آيه سوره مبارکه «نور» که فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾[7] تعبير لطيفي است مشابه آن هم درباره مؤمنين است؛ فرمود اينها غرق شدند در همان آب درون آتش رفتند؛ چون آتش برزخي در آب هم هست اينهايي که کافر هستند و در دريا غرق ميشوند اين طور نيست که حالا بگوييم اينجا آب است جا براي آتش نيست. آتش برزخي در دريا هم هست در صحرا هم هست، با «فاء» تفريع هم ذکر فرمود، فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾ اينجا «احرقوا فأدخلوا جنة و حريرا» اين طور است، اين طور نيست که به زحمت بيفتند.
بعد ميفرمايد که اين اصحاب أخدود اعم از آمر و مباشر، اينها ﴿عَلی ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُودٌ﴾ هستند و هيچ جُرمي مؤمنين نداشتند الا ايمان؛ ﴿وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا﴾ اين همان تعبيري است که در کتابهاي عربي مثل مغني و جامي و اينها است که ميگويند «لا عيب فيه إلا أنه» مثلاً خيلي تُند و تيز است که اين استثنا وصف کمالي او را تأکيد ميکند. ﴿إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ﴾ اين عزيز حميد بودن، تنها صفت ذات اقدس الهي نيست بلکه مُلک سماوات و ارض در اختيار اوست و ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ است اگر کسي قادر مطلق باشد و عالِم مطلق باشد و عزيز و حميد باشد ميداند کيفر چه کسي را چقدر بدهد و چقدر خواهد داد، اين بخش اول.
بخش دوم که اصل کلي است بعد تتمّه تاريخ را ضميمه ميکند، ميفرمايد مردم دو قسم هستند: ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ﴾ آنهايي که آسيب رساندند در صدد فتنه عليه اهل ايمان بودند و تا آخرين لحظه راه باز است اين طور نيست که اگر کسي گناه بکند راه باز نباشد. مستحضريد فقه يک ديد خاصي دارد، اما کلام يک ديد مبسوطي دارد. در إرتداد ـ معاذالله ـ اگر کسي مرتد بشود، اگر مرتد ملي باشد فقه او را ميپذيرد ولي اگر ـ معاذالله ـ فطري باشد يعني مسلمانزاده باشد بعد مرتد بشود فقه آن قدرت را ندارد بپذيرد؛ لذا ميگويند ارتداد مرتد فطري مقبول نيست ولي کلام او را ميپذيرد. در کلام توبه مرتد فطري هم ـ معاذالله ـ اگر پيدا بشود مقبول حق است منتها آن از چهار حکم فقهي بايد سرجايش محفوظ باشد يا اگر قتل است يا او به منزله مُرده است، فوراً اموالش به ارث به ورثه ميرسد زنش طلاق ميگيرد، اين انفساخ حقيقي است؛ يعني فوراً زن از خانه او جداست اموال او به ورثه ميرسد تمام ديون او به مال تعلق ميگيرد، احکام فقهي چهارگانه سرجايش محفوظ است و نجس هم است. اما از نظر کلامي البته حتي توبه مرتدّ فطري هم رابطه انسان با خدا محفوظ است و مقبول است.
فرمود اينهايي که مؤمنين را براي ايمانشان در زحمت انداختند و راه باز بود و ميتوانستند توبه کنند و توبه نکردند ﴿فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ﴾ برای اينهاست، چون خودشان فراهم کردند اين در قبال کفّار و فتنهگران است. اما در برابر آنها، ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾ مستحضريد که ايمان به تنهايي کافي نيست هم حُسن فاعلي هم حُسن فعلي؛ يعني آدم خوب، يک؛ کار خوب، دو؛ اگر کسي کار خوب بکند ولي آدم خوبي نباشد اين بهره دنيايي ميبرد اما سهمي از آخرت ندارد يعني بايد مؤمن باشد معتقد باشد و کار خوب بکند. اگر معتقد نباشد مؤمن نباشد کار خوب کند بهره دنيايي ممکن است ببرد اما ﴿ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾.[8]
﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ﴾؛ حالا اين مربوط به مردم است مردم يا جهنمياند يا بهشتياند، چه کسي بايد اين حکم را اجرا کند؟! ميفرمايد که درباره گروه اول که ﴿فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ﴾، ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾ غضب او شديد است. مستحضريد که غضب پروردگار نظير غضب نفساني انسان نيست؛ انسان در اثر خيال يا وهم از نظر بخشهاي علمي، شهوت يا خيال و مانند آن از نظر بحثهاي عملي گاهي عصباني ميشود؛ اما انبيا، اوليا و مردان الهي که عصباني ميشوند اينها نه براساس وهم و خيال است نه به جهت شهوت و غضب است. ببينيد وجود مبارک موساي کليم وقتي از آن ميعاد الهي برگشت اين اوضاع سامري را ديد غضبناک شد و با برادرش آن عمل را انجام داد. تعبير قرآن کريم کريم اين است که ﴿وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ في نُسْخَتِها هُدیً وَ رَحْمَةٌ﴾؛[9] نفرمود «سکن» افراد عادي که عصباني ميشوند وقتي حالشان عادی شد غضبشان نشست، غضبشان ساکن شد نه ساکت! سکوت وصف عاقل است، عاقل يا حرف ميزند ميشود ناطق. يا حرف نميزند ميشود ساکت. تعبير قرآن کريم درباره غضب کليم الهي اين است که غضب او ساکت شد نه غضبش ساکن شد ﴿وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ﴾ معلوم ميشود که تا حال عاقلي داشت حرف ميزد، عاقلي داشت کار ميکرد کار او عقلاني بود کارش براساس هوس نبود، عصبانيت نبود اينها نبود کسي که ملکه عصمت دارد وقتي غضب ميکند عاقلانه غضب ميکند، وقتي غضب او آرام شد غضبش ساکت ميشود نه ساکن. اينها بر اثر اينکه خليفه الهياند، ذات اقدس الهي هم که فرمود: ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾ غضب او حکيمانه و عاقلانه است که فوق غضبهاي انبيا و اولياء است آن وقت هم غضبش ساکت ميشود روشن است که صبغه رحمت گرفته است. هرگز غضب الهي ـ معاذالله ـ از مرز عقل و عدل فاصله نميگيرد چه اينکه غضب انبيا و اوليا از مرز عقل و عدل فاصله نميگيرد آن وقتي که غضب دارند ناطقاند، آن وقتي که غضب آنها فرو نشست ساکتاند نه ساکن. درباره بطش الهي هم همين طور است
پرسش: ...
پاسخ: بله يکی ممکن است در دنيا باشد يکي هم آخرت باشد، يکي اينکه سوخت و سوز است حالا جهنم است ميسوزند يا نه؟ بعضيها ممکن است در جهنم باشند ولي سوخت و سوزي نداشته باشند، اما اينها هم سوخت و سوز هستند هم در جهنم هستند. آن عذاب جهنم درباره اعتقاد آنها است اين عذاب حريق درباره عمل بد آنها است اين درباره گروه اول است. گروه دوم را فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ حسن فاعلي دارند حسن فعلي، هر دو را دارند ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ﴾. براي سوخت و سوز دو امر لازم نيست يکي اينکه کفر داشته باشند قبح فاعلي، يکي عمل بد داشته باشند قبح فعلي، اين لازم نيست؛ براي سوخت و سوز عمل بد کافي است معصيت کافي است البته اگر کسي ـ معاذالله ـ کافر بود خلود هم دارد اما براي عذاب و جهنم رفتن لازم نيست کسي کافر باشد، معصيتکار اهل سوخت و سوز است اگر توبه نکرده باشد و جاهل قاصر نباشد منتها حالا مخلّد نيست حرف ديگري است؛ اما يک بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) است که فرمود شما به اندازهاي که ميتوانيد آتش را در دستتان نگه داريد به همان اندازه گناه کنيد؛ کسي يک لحظه هم نميتواند آتش را در دست نگه دارد هيچ جا براي گناه نيست. غرض اين است که براي بهشت رفتن دو عامل لازم است: يک حُسن فاعلي، يکي حُسن فعلي؛ يعني بايد مؤمن باشد، يک؛ و عمل صالح داشته باشد، دو. براي سوخت و سوز جهنم يک عامل کافي است و آن عمل بد است؛ حالا خواه کافر باشد خواه غير کافر، منتها فرق در خلود و عدم خلود است؛ لذا ميفرمايد در آنجا دو امر را شرط نکردند، درباره بهشت دو امر را شرط کردند ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ ﴿آمَنُوا﴾ را هم قبلاً ملاحظه فرموديد ايمان اعتقاد نيست ايمان تصديق نيست «آمَنَ» که فعل ماضي باب «إفعال» است، «آمَنَ» يعني «دَخَلَ فِي المَأمَن» چگونه «دَخَلَ فِي المأمَن»، «بالاعتقاد و التصديق» وگرنه ايمان در لغت از «امن» است، «آمَنَ» يعني داخل مأمن آمده است.
اين بيان امام رضا(سلام الله عليه) که فرمود: کلمه «لا اله الا الله» حصن است؛[10] حصن يعني قلعه و مأمن. مؤمن يعني کسي که وارد اين قلعه ميشود، چه طور وارد اين قلعه ميشود؟ با اعتقاد و عمل صالح که همين هم درباره ولايت حضرت امير است که «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي».[11] پس ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ راجع به حسن فاعلي ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ راجع به حسن فعلي، ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾. اگر گفته شد که عدهاي حق شفاعت دارند براي اينکه تعبير قرآن درباره اينها اين نيست که اينها وارد بهشت ميشوند تعبير قرآن اين است که بهشت برای اينهاست اگر بهشت برای اينهاست حق دارند از ذات اقدس الهي درخواست شفاعت کنند که فلان کس را بهشتي کن! چه اينکه درباره فقيه عادلِ مربّي وقتي که حساب او بررسي شد عازم بهشت شد ميگويند «قِف تَشفَع لِلنَّاس»،[12] اين «تَشفَع» و آن «تُشَفَّع» جواب امر است و مجزوم؛ يعني تشريف داشته باشيد، يک؛ از عدهاي شفاعت کنيد، دو؛ شفاعت شما هم مقبول است، سه. آن کسي که شفاعتش مقبول است را ميگويند شفاعت مشفَّع «شَفِيعاً مُشَفَّعاً»[13] که در صلواتهاي هنگام ظهر روز شعبان است همين است، او را شفيع مُشفَّع قرار بده! يعني شفيعي که شفاعتش مقبول است، به فقيه اين طور ميگويند؛ منتها به همه کساني که در اين راه هستند فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[14] عمده همين نکته است نميگويد اگر کسي کار خوب کرد؛ فرمود اگر کسي در روز حساب کار خوب او دستش باشد که بياورد، «جاء به» يعني او را آورد! اما اگر ـ خداي ناکرده ـ کار خوب در دنيا کرد ولو فراوان، اما به هم زد اين دستش خالي است عمده اين نيست که کسي کار خوب بکند عمده اين است که اين را نگه بدارد در دستش باشد وقتي ميآيد در محکمه ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ آن وقت ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اما «فَعلَ بالحسنه» را که خدا وعده نداد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ما بايد قرينه داشته باشيم که عمل صالح گنجانده ولي معمولاً ﴿آمَنُوا﴾ يعني «إعتقدوا». در قرآن غالباً هر جا سخن از بهشت است اين دو امر ذکر شده: ايمان و عمل صالح؛ حتي حيات طيّب هم به کسي وعده داده شد که ايمان و عمل صالح داشته باشد. ما يادمان نيست که جايي به صِرف ايمان، وعده بهشت داده باشند مگر اينکه با قرينه همراه باشد. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾، ﴿لَهُمْ﴾ نه «و هم في جنات کذا». آن آياتي که دارد «و هم في جنات کذا» از آنها بعيد است که مسئله شفاعت استفاده بشود اما اينجا که دارد ﴿لَهُمْ﴾ يعني مال اينها است اگر مال اينهاست مِلک اينهاست ميتوانند «بإذن الله» بخواهند که يک عدهاي وارد مِلک اينها بشوند. ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله کبير هم دو قسم است کِبَر خدا «الله اکبر» است کِبَر ظاهري که نيست کِبَر بزرگي است، جهاد کبير بودن فوز کبير داشتن اجر کبير داشتن، اينها دو قسم است: هم ظاهري است هم باطني.
پرسش: ...
پاسخ: آن «لقاء الله» فوز اکبر است، اينها فوز کبير است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، منظور آن است که جهنم رفتن يک عده بر اساس عقيدهشان است سوخت و سوز مربوط به عملشان است؛ اين دو قسم را ذات اقدس الهي از هم جدا کرد. حالا که اين دو قسمت بيان شده است باز بايد بررسي بشود هم آن قسمت غضب که فرمود: ﴿لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ﴾، هم آن قسمت رحمت که فرمود فوز کبير. فرمود درباره آن قسمتي که ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا﴾ است ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾ غضب الهي شديد است، يک؛ ﴿إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعيدُ﴾ آغاز و انجام هم به دست اوست، اين دو؛ و چون دو بخش ذکر شد يکي ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا﴾ و يکي ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُو﴾؛ ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾ درباره ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا﴾ است ﴿وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ﴾ ناظر به ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ چون دو گروه شده است آن وقت جمعبندي شد.
«فهيهنا امور خمسه»: امر اول ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا﴾، امر دوم ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُو﴾، امر سوم ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾، امر چهارم ﴿وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ﴾، همه اين امور چهارگانه را تحت يک مَقسم جامع قرار داد فرمود: ﴿فَعَّالٌ لِما يُريدُ﴾، چه در بخش انتقام چه در بخش رحمت، چه در بخش بطش چه در بخش فوز، او فعّال مطلق است.
در بحثهاي قبل هم داشتيم که اگر يک وقت کاري نخواهد پيش برود «لأحد امور» است يک وقت است ضعف خود فاعل است که فاعل آن قدرت را ندارد که اين کار عظيم را پيش ببرد، يک وقت است که خود او قدرت دارد و انجام ميدهد، تسليم ميکند از بيرون مانعي پيش ميآيد که نميگذارد او کاري انجام بدهد. سوم آنکه او قدرت دارد، از بيرون مشکلي پيش نميآيد اما کارگزاران دروني او همکاري نميکنند. در يکي از اين سه حالت کار ممکن است پيش نرود اما ذات اقدس الهي چون قدرت نامتناهي دارد و ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدير﴾[15] است فرض ندارد که ضعف از ناحيه فاعل باشد. بيرون از حوزه خلقت الهي هم که چيزي نيست، چون هر چه باشد در خلقت اوست ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[16] «کل ما صدق عليه أنه شيءٌ فهو مخلوق الله» پس بيرون از حوزه خلقت خدا چيزي نيست که راهزن باشد درون هم که همه سپاه آماده هستند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[17] جُند «بما أنّه جُند» که تخلّف ندارد. بنابراين هيچ فرض ندارد که ذات اقدس الهي بخواهد کاري انجام بدهد و آن کار انجام نشود، او «بالقول المطلق» ﴿فَعَّالٌ لِما يُريدُ﴾ است؛ براي اينکه کار اگر بخواهد پيش نرود «لأحد امور ثلاثه» است در اينجا «و التّالي بأسره مستحيل فالمقدمه مثله»؛ هم قدرت الهي شکستناپذير است هم بيرون از حوزه خلقت، چيزي نيست هم درون ساختار خلقت هر که هست سپاه آماده است ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾،[18] ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾.[19] .
پس «فهيهنا امور خمسه» اين امور خمسه از ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا﴾ شروع ميشود و قبل آن هم مشمول همين امور پنجگانه است ﴿فَعَّالٌ لِما يُريدُ﴾. بعد براي اينکه قصه کليات گفته نشود و يک امر تطبيقي بشود و جريان مکه هماهنگ بشود فرمود تنها جريان اصحاب أخدود نيست، جنود ديگري هم بودند فرعون هم بود عاد بود ثمود بود، قصّههاي تاريخي غير قابل فراموشي را بازگو کرد در جريان اِرَم و مانند آن اينها داستاني نبود که فراموش بشود چون در آنها دارد که ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[20] قدرت اينها طوري بود که روي کره زمين نمونه نداشت قدرتي که در کره زمين نمونه نداشته باشد اين به زودي از ياد مردم نميرود. فرمود اينها کساني بودند که نه تنها ويلايي در دامنه کوهها داشتند گذشته از شهرها، بلکه کوه را تسخير ميکردند از کوه خانه ميساختند آن قدر اين ديوارهاي کوه را تنظيم ميکردند اتاق در ميآوردند پذيرايي در ميآوردند فرمود: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾[21] بيت يعني بيت، خانه خوب زيبا؛ اما اين طور نيست که سنگ و آجر بياوري و خانه بسازي از کوه خانه ميسازی اين قدرت الآن هم خيلي کم است؛ لذا فرمود اينها کسانياند که ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾ درباره اين گروه و امثال اين گروه فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ در روي زمين مثل اينها قدرتي نبود. اگر در تعبيرات فارسي داريم:
اين همان چشمه خورشيد جهان افروزست ٭٭٭ که همي تافت بر آرامگه عاد و ثمود[22]
اين عاد و ثمود فراموش ناشدني تاريخ هستند؛ فرمود شما که قصه اينها را شنيديد «لأحد الامرين» بايد قبول کنيد: يا بر اساس جريان تاريخ يا جريان قضا و قدر. فرمود: ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ ٭ فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ﴾ يک، بعد فرمود بعضيها تکذيب ميکنند بعضيها در تکذيب فرو رفتهاند مثل اينکه بعضيها ربا ميخورند بعضي در رباخوري غرق هستند در خواب هم حرف ربا را ميزنند. اين ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في تَكْذيبٍ﴾ که آيه نوزده سوره مبارکه «بروج» است با آيه 22 سوره مبارکه «إنشقاق» که گذشت فرق ميکند در آنجا فرمود: ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ﴾؛ آنها دين را تکذيب ميکنند اما اينها در چاه تکذيب فرو رفتهاند. فرق است که بگوييم «زيدٌ يکذب الحق» و اينکه بگوييم «زيدٌ في تکذيب»؛ يعني در چاه تکذيب فرو رفته است؛ لذا تعبير سوره مبارکه «بروج» از تعبير سوره مبارکه إنشقاق» سنگينتر است؛ ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في تَكْذيبٍ﴾ اصلاً در چاه تکذيب فرو رفته است نه در فضاي بيرون تکذيب ميکند آن وقت کيفر اينها هم با کيفر آنها فرق ميکند کيفر اينها چيست؟ ﴿وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ﴾، اينکه در چاه تکذيب فرو رفته از هر نظر در چنگال قهر الهي است. يک وقت است که ميگوييم خدا اينها را عذاب ميکند، يک وقت ميگوييم نه، عذاب از هر طرف در چنگال اينها است. آنچه در سوره مبارکه «انشقاق» است «معصيةً و عقوبةً» با آنچه که در سوره مبارکه «بروج» است «معصيةً و عقوبةً» اين امور چهارگانه حسابشان کاملاً از هم جدا است ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في تَكْذيبٍ﴾ حالا چون در چاه تکذيب فرو رفتهاند ﴿وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ﴾ احاطه کرده است اين غرق تکذيب است عذاب الهي هم محيط به آن است؛ لذا از هر طرف برود عذاب است.
اينها که تکذيب ميکنند چه آنچه در سوره مبارکه «انشقاق» گذشت که فرمود: ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ﴾ چه آنچه در اين سوره است که ﴿في تَكْذيبٍ﴾ که ميگفتند ـ معاذالله ـ اين اسطوره است ﴿أَساطيرُ الْأَوَّلينَ﴾[23] است اين سِحر است اين شعر است اين کهانت است اين فريه است ـ معاذالله ـ اين چيزهاست، فرمود همه اين حرفها، حرفهاي باطل است ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ﴾، يک؛ ﴿في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾، اين دو. اين قرآن الهي است «قَرَأَ» يعني «جَمَعَ»؛ مجيد هم است مَجد و جلال و شکوه دارد کلام بشر نيست در دسترس احدي نيست محفوظ است، هم ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾[24] هم در عرش الهي محفوظ است، هم در لوح محفوظ، محفوظ است ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ ٭ في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾. اگر در سوره مبارکه «واقعه» دارد قرآن ﴿في كِتابٍ مَكْنُونٍ﴾، ﴿في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾[25] آن کتاب مکنون ممکن است که همين باشد ممکن است غير اين باشد ما دليلي نداريم که کتاب مکنون همين لوح محفوظ است؛ ممکن است که درجاتي دارد مراتبي دارد درباره عرش الهي و کرسي الهي و لوح محفوظ و مانند آن وجوه فراواني گفته شد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، فرمايش پيغمبر را تکذيب ميکنند همان قرآن را تکذيب ميکنند، پيغمبر که غير از قرآن چيزي ديگر نياورده است، آنها همه از قرآن است اگر ادعايي دارد که ﴿هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ﴾ و اگر تفسيري داشت برابر قرآن کريم که فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[26] تو مبيّني تو مفسّري.
پرسش: ...
پاسخ: چرا اينها که تکذيب ميکنند چه چيزي را تکذيب ميکنند؟ در مکه مردمي که تکذيب ميکردند چه چيزي را تکذيب ميکردند؟ در سوره مبارکه «انشقاق» هم همين طور بود که فرمود: ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ﴾ تمام اين بخشها که در اوايل بعثت نازل شد محور اصلي آن نسبت به وجود مبارک حضرت، ادعاي نبوت بود نسبت به اين کفار تکذيب بود کار ديگري نداشتند؛ همين که در سوره مبارکه «مدّثّر» خوانديم اينها رفتند در اتاق فکر نشستند که ما چه بگوييم؟ اينکه ميگفتند ما درباره وجود مبارک پيغمبر چه بگوييم؟ اينها در اتاق فکرشان آن وليد را مأمور کردند که مغز متفکرشان ﴿إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ٭ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾[27] برابر همان سوره مبارکه «مدّثّر» اين در اتاق فکر نشسته فکر کرده که چه چيزي بياورد و چه چيزي نياورد و چه چيزي بگويد و چه چيزي نگويد؟ فرمود اين آمده نتيجه فکر او اين بود که گفته که ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ همين؛ نه ـ معاذالله ـ از عرش کسي آمده به نام جبرئيل و نه ـ معاذالله ـ در زمين کسي گرفته به نام پيغمبر، نه از آسمان سفارتي بود نه در زمين رسالتي، اين نيست ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ ـ معاذالله ـ حرفهاي خود اوست. اين است که ذات اقدس در همان سوره مبارکه «مدّثّر» فرمود نه، اين از عرش آمده، گيرندهاش هم پيغمبر است اين حقوق بشر است از همان اول فرمود ما براي بشر حقوق آورديم، نه تنها برای يک گروه خاصي به نام مسلمين. فرمود ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾،[28] ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾[29] اين از همان اول فرمود ما جهاني هستيم، آنها در اتاق فکرشان وليد را بردند او فکر کرد ﴿إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ٭ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾ بعد گفت: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ اينها تمام تلاش و کوشش آنها اين بود که قرآن را انکار کنند وحي و نبوت را انکار کنند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. تهذيب الاحکام، ج3، ص108.
[2]. سوره بروج، آيه4.
[3]. سوره تکاثر، آيات5 و6.
[4]. سوره طور، آيه15.
[5]. سوره سجده، آيه12.
[6]. سوره توبه، آيه30؛ سوره منافقون، آيه4.
[7]. سوره نوح، آيه25.
[8]. سوره بقره، آيه200.
[9]. سوره أعراف، آيه154.
[10]. عيون الاخبار، ج 2، ص 134.
[11]. معاني الأخبار، النص، ص371؛ الأمالي(للصدوق)، النص، ص235؛ بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج39، ص246.
[12]. علل الشرائع، ج2، ص394.
[13]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.
[14]. سوره انعام، آيه160.
[15]. سوره بقره، آيات20و106و109.
[16]. سوره زمر، آيه62.
[17]. سوره فتح، آيه4.
[18]. سوره مدثر، آيه31.
[19]. سوره فصلت، آيه11.
[20]. سوره فجر، آيات7 و8.
[21]. سوره شعراء، آيه149.
[22]. ر.ک: ديوان سعدی، غزليات، غزل26. «اين همان چشمه خورشيد جهان افروزست ٭٭٭ که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود»
[23]. سوره أنعام، آيه25؛ سوره أنفال، آيه31؛ سوره نحل، آيه24.
[24]. سوره حجر، آيه9.
[25]. سوره واقعة، آيه78 و 79.
[26]. سوره نحل، آيه44.
[27]. سوره مدثر، آيات 18 و 19.
[28]. سوره مدثر، آيه36.
[29]. سوره مدثر، آيه31.