مجموعه تفسیر سورهی بروج از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 25 دی 1398
30 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (1) وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (4) النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلي ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ (8) الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (9) إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ (10) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ (11) إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعيدُ (13) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14) ذُو الْعَرْشِ الْمَجيدُ (15) فَعَّالٌ لِما يُريدُ (16) هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في تَكْذيبٍ (19) وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ (21) في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)﴾.
اين سوره مبارکه «بروج» که در اوايل بعثت حضرت در مکه نازل شد مبدأ و معاد را از يک سو، وعد و وعيد را از سوي ديگر، ايمان و کفر را از سوي سوم و پاداش و کيفر را از سوي چهارم به خوبي ترسيم کرد. برنامه عملي موحدان صدر اسلام را هم خوب تبيين کرد. در اين بخشهاي اخير جزء اخير قرآن کريم که سوگند به آسمان و زمين است يا سخن از انشقاق آسمان است انفطار آسمان است و مانند آن براي آن است که به تعبير شخنا الاستاد حکيم الهي قمشهاي، اين آينه که بشکند آن صاحب را نشان ميدهد. آينههاي ظاهري دو تا مشکل دارند: يکي اينکه هر کس در برابر آنها بايستد او را نشان ميدهند سازنده خود را نشان نميدهد وقتي هم که بشکند جايي را نشان نميدهد؛ اين دو تا مشکل مربوط به آينه است که آينه هر کس در برابرش قرار بگيرد او را نشان ميدهد و اگر هم بشکند جايي را نشان نميدهد؛ اما از قرآن کريم برميآيد که جهان مرآت و آينه است فقط سازنده خودش را نشان ميدهد آن وقتي که بشکند سازنده را بلاواسطه ميبينند اين خصيصه است. آينه و مرآت در عرف ما همين شيشهاي است که پشت آن جيوه است هر کس در برابر آن قرار بگيرد او را نشان ميدهد اين مرآت است آيت است اما اگر ذات اقدس الهي از آسمان و زمين و ساختار خلقت به عنوان مرآت ياد ميکند در بيانات نوراني حضرت امير هم «مرايا» هست هم «مرائي» است؛[1] «مرايا» جمع مرآت است، «مرائي» جمع مرئي است، يکي به اختلاف نسخه است يا به اختلاف خطبهها، فرمود جهان آينه است.
در بحثهاي قبلي هم داشتيم آينه علامت و آيت اين پنج گونه تصوير ميشود يک تابلوي مخمّسي است؛ اگر ما گفتيم مثلاً فلان پارچه مشکي، آيت سوگواري است يا فلان پارچه سبز آيت جشن و نشاط است يک امر قراردادي است براي اينکه ملتي جشن و سوگواريشان به اين پارچههاي سبز و سياه است، ملتي جشن و سوگواريشان به علامتهاي ديگر است؛ اين آيت بودن اين علامت بودن اعتباري است. اگر خدا ميفرمايد: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾[2] شب آيت خداست روز آيت خداست، از قبيل اين بَنِرهاي سبز و سياه نيست چون اينها اعتباري است؛ اين امر اول است تا برسيم به امور چهارگانه ديگر، تا اين تابلوي مخمّس نشان بدهد که جهان چگونه آيت حق است و نشان بدهد وقتي اين آينه بشکست صاحبش را بلاواسطه ميبينيم؛ اين دو تا کار است.
پس اولي نيست يعني اگر گفتند: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ از سنخ اين بَنِرهاي اعتباري نيست چون اين بَنِر در شهري علامت است و براي يک شهر و کشور ديگري علامت نيست، يا اين فلزي بر دوش بعضيهاست علامت فلان سمَت است در کشور ديگر علامت نيست، يا اين پرچم در فلان کشور علامت است در کشور ديگر اين پارچه علامت نيست اينها قراردادي است.
قسم دوم آن است که قراردادي نيست واقعي است؛ اما ثبوت محمول براي موضوع، عرض مفارق است؛ وقتي ميگوييم اين علامت است اين ذاتي آن نيست اين وصف عرضي است گاهي است و گاهي نيست؛ مثل اينکه ميگوييم «الماء حارٌّ»، «الماء باردٌ» اين برودت و حرارت براي آب ذاتي نيست گاهي هست گاهي نيست. جهان آيت حق است ليل و نهار آيت الهياند از اين سنخ دوم هم نيست که امر عارضي باشد.
قسم سوم آن است که محمول ذاتي موضوع است اما عرض ذاتي است؛ مثل اينکه «الأربعة زوجٌ» يا «الأربعة مع الأربعة ثمانية» و مانند آن؛ حالا البته اين مثالها فرق ميکنند اينها ذاتي هستند اما ذاتي يعني عرض ذاتياند؛ اگر گفته ميشود «الليل آيةٌ و النهار آيةٌ» اين محمول براي موضوع عرض ذاتي نيست آن طوري که زوجيت براي أربعه عرض ذاتي است، چون عرض در محدوده معروض نيست در ذات معروض نيست.
چهارم اگر گفته ميشود «الليل آية لله» و «النهار آية لله» هيچ چيزي در عالم نيست مگر اينکه آيت الهي است از سنخ «الإنسان ناطقٌ» نيست که ناطق ذاتي انسان است اما ذاتي ماهيت اوست نه ذاتي هويت او؛ ذاتي وجود او نيست او وجوداً ناطق نيست وجوداً هيچ چيزي ندارد مگر اينکه خدا او را ايجاد بکند؛ اگر گفته شد «الليل آية لله» و «النهار آية لله»، از سنخ «الانسان ناطقٌ» نيست که ذاتي باب ماهيت باشد.
پنجم اگر گفته ميشود «الأرض آية لله» و «السماء آية لله»، از سنخ «الوجود موجودٌ» است که برای هويت اوست نه ماهيت او؛ چون ماهيت تابع هويت است، «شيء» اگر وجود نداشته باشد نه انسان است نه غير انسان؛ لذا وقتي شما «الإنسان موجودٌ» را به يک اديب بدهيد اين ميگويد «الإنسان» مبتدا است و «موجودٌ» خبر است وقتي به يک حکيم بدهي ميگويد «الإنسان» خبر مقدم است و «موجودٌ» مبتداي مؤخر، زيرا هستي اصل است که انسانيت تعيّن اوست نه اينکه انسانيت اصل باشد و هستي تعيّن او. پس اين ادبيات و ترکيبات و اينها بر اساس مباني خيلي فرق ميکند که چه چيزي خبر است و چه چيزي مبتدا. يک اديب وقتي «الإنسان موجودٌ» را شنيد ميگويد «الإنسان» مبتدا و «الموجودٌ» خبر است ولي يک حکيم وقتي شنيد ميگويد «الإنسان» خبر مقدم «الموجود» مبتداي مؤخر؛ زيرا هستي اصل است که انسانيت تعيّني از تعيّنات هستي است.
«فإذا تقرّر» اين امور پنجگانه اين يک تابلوي مخمّسي است که جهان آيت حق است از سنخ بنِرها نيست از سنخ عرض مفارض نيست از سنخ عرض ذاتي نيست از سنخ ذاتي باب ماهيت نيست از سنخ ذاتي باب هويت است؛ يعني هستي اين، نشان خداست، چون هستي اين، نشان خداست پس قرارداد نيست و هستي هرگز نابود نميشود مگر اينکه ما او را نبينيم. اين هستي چون در هستي نامتناهي فاني ميشود وقتي خودش از بين برود يعني مشهود نشود آن صاحبش مشهود است براي اينکه همين آيت حجاب است. قرآن کريم در عين حال که اشياي عالم را آيت ميداند اينها را پرده هم ميداند، حجاب هم ميداند. اين شخص خود را ميبيند خدا را نميبيند؛ اگر کسي چيزي را نديد يقيناً خدا را مشاهده خواهد کرد، ملاقات الهي خواهد رفت و مانند آن.
پس اين سماوات و ارض در عين حال که آيت و نشانهاند اگر بشکنند درونشان شهود الهي مطرح است؛ لذا فرمود وقتي اين آسمان منشق شد منفطر شد بساط آن جمع شد آن وقت ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[3] براي انسانها روشن ميشود ديگر هيچ جا براي انکار نيست. آن روز همگان ذات اقدس الهي را با چشم غيبي مشاهده ميکنند که ميشود «لقاء الله» ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[4] اين «لقاء الله» براي آن است که همه اين حجابها برطرف شد يعني اين چيزي که تا ديروز آيت و آينه بود حالا که اين آينه شکست آن صاحبش را انسان ميبيند ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ همه به «لقاء الله» ميروند؛ آن وقت شاهد و مشهود معناي خاص خودش را پيدا ميکند، در عين حال که درباره شاهد و مشهود بيش از چهل قول درباره آن آمده، در جريان يوم قيامت که ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ شاهد و مشهود مشخص است؛ هم خودش شاهد است ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[5] هم انساني که هيچ چيزي را نميبيند فقط خدا را ميبيند حتي خودش را هم نميبيند چون خودش بايد بشکند تا خدا را ببيند؛ تا خودش نشکست او را نميبيند «آن وقت آينه بشکست و رخ يار ديد»؛[6] اين اشعار شيخنا الاستاد مرحوم الهي قمشهاي خيلي لطيفتر از اشعار مرحوم محتشم کاشاني است؛حشر همه اينها با شهداي کربلا.
مرحوم محتشم کاشاني آتشيتر است، اما جريان نغمه حسيني مرحوم الهي قمشهاي، اين در بخشي که حالا حضرت از روي اسب ميافتد، آن حال را ترسيم ميکند؛ حتي حسين بن علي، قبل از آن حال، اين را نداشت، او وقتي که از روي اسب ميافتد هيچ چيزي را نميبيند؛ آن وقت ميگويد «آينه بشکست و رخ يار ديد» اين مربوط به آن حالت قتلگاهي ايشان است. حالا آن جريان که به فکر زن و بچه و اينها درست است آن عواطف محفوظ است؛ اما آن لحظه حساب ديگري است. آن اشعارش خيلي لطيفتر از اشعار مرحوم کاشاني است؛ «آينه بشکست و رخ يار ديد»، اين ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ است.
اينجا حالا معلوم ميشود که شاهد و مشهود الآن شاهدند چرا؟ براي اينکه اگر بفرمايد «و اليوم الموعود» ممکن است ـ معاذالله ـ کسي بگويد اين وعده خداست شايد عمل نشود، میگويد نه! يک عده دارند ميبينند، حالا شما نميبينيد آنها که اهل راهاند الآن شاهد هستند. مبادا کسي بگويد اين وعده خداست شايد عمل نشود، نه! اين موعود پس تکرار نيست؛ سخن از نکره و معرفه و تکرار و اينها نيست نه! بگوييد ـ خداي ناکرده ـ اين وعده عمل نميشود، بله حالا براي زيد و عمرو عمل نميشود، اما يک عده دارند ميبينند. اينکه وجود مبارک حضرت امير فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[7] همين است. قرآن هم وعده داد اگر ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾،[8] ﴿لَتَرَوُنَّ﴾ يعني ﴿لَتَرَوُنَّ﴾! ميشود شاهد اين اختصاصي به آن حضرت ندارد. اين مربوط به قيامت نيست چون قيامت کفار هم که ميبينند و ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[9] خدا هم نشان آنها ميدهد فرمود: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[10] شما در دنيا منکر بهشت و جهنم بوديد حالا اين هست يا نيست؟ ميبرند کنار جهنم ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾.
بنابراين منظور اين نيست که در قيامت ميبينيد نه! در دنيا ميبينند؛ بنابراين سخن از وعده نيست سخن از شهود است اصل کلي را قرآن بيان کرد فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ نه بعد از مرگ. بعد از مرگ کافر هم که ميبيند، شما در دنيا ميبينيد؛ او تا نشکند نميبيند و اهل بيت اين طور هستند کاملاً ميبينند.
وجود مبارک حضرت امير فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً» و قرآن کريم هم قيامت را تنها يوم موعود نميداند؛ يوم موعود است براي همه، مشهود است براي خواص. آيه 103 سوره مبارکه «هود» اين است: ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ﴾؛ مستحضريد که استعمال مشتق، در متلبّس بالفعل حقيقت است و در «من انقضي عنه المبدأ» محل اختلاف است، در «ما يأتي» يقيناً مجاز است. در «ما يأتي» که کسي احتمال حقيقت نداد. زيدي که فردا ايستاده است شما بگوييد: «زيدٌ قائمٌ»! اين را که کسي نگفت. اين «زيدٌ قائمٌ» يا «متلبّس بالفعل» است يا اگر ديروز متلبّس بود به لحاظ «من انقضي» گفتند اين هم ميشود؛ اما زيدي که فردا ميايستد، شما بگوييد «زيدٌ قائمٌ»، اين «عند الکل» مجاز است و وقتي مجاز شد قرينه ميخواهد. مشتق منظور خصوص اسم فاعل، اسم مفعول نيست، صفت مشبهه هم همين طور است صيغه اسم آلت هم همين طور است؛ مشتق به معني أعم است در اصول ملاحظه فرموديد حتي در فنّ اصول زوج و زوجه هم مشتق است، غير از اين مشتق نحو و صرف است. اين مشهود است، نه مشهود است بعداً؛ هماکنون مشهود است.
بنابراين قيامت الآن موجود است و مشهود هم است. يک بيان نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) است که از ما نيست کسي که نگويد الآن بهشت و جهنم موجود است[11] يک عده ميبينند. بنابراين مشهود بودن غير از موعود بودن است؛ درست است هر دو درباره روز قيامت است اما اوّلي سخن وعده الهي است «بالقياس إلي بعض»، سخن از وعيد الهي است «بالقياس إلي آخرين و علي أيّ تقديرين مشهودٌ للخواص» و خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم که شاهد است. بنابراين چهل يا بيش از چهل قول درباره شاهد و مشهود آمده است که سخن از تکرار يوم موعود و مانند آن نيست. اين است که درباره مسئله قيامت بسياري از اين مسائل را ذکر ميکند.
آنگاه در همين سوره دو گروهي که نسبت به دو فرقه اهل ايمان ستم کردند آنها را يادآور ميشود: يکي اصحاب أخدود بود، يکي هم در پايان، جريان فرعون را ذکر ميکند. حالا اصحاب أخدود شايد قصه آن خيلي براي همه روشن نباشد و اما جريان فرعون و ثمود و مانند آنها براي خيليها روشن است فرمود اينها کارشان کيفر تلخ دادن نسبت به مؤمنين است و اينها هيچ جُرمي نداشتند الا توحيد. بعد ذات اقدس الهي ميفرمايد که اينها که تبهکار هستند و اهل جُرم و جنايتاند اگر توبه نکردند ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾ اينها با سيّئاتشان محشور ميشوند و در قيامت هم ميبينند که چه کيفر تلخي نسبت به اينهاست و چه پاداش شيريني نسبت به مؤمنين است. اينها را ميفرمايد، براي اينکه در صدر اسلام مقاومت ايجاد کند. تنها بلال حبشي نبود عمار ياسر بود سميه بود، اول زني بود يا جزء زناني بود که او را شهيد کردند اين آيه شهيدپرور است، اصلاً مسئله شهادت و اينها که در صدر اسلام مطرح نبود اين مکتب را اين آيات آوردند آن قدر مقاومت کردند که شربت شهادت نوشيدند چه زن و چه مرد. تأثير اين آيات اين بود؛ اينها گرچه به آن کَدح نهايي نرسيدند؛ اما بخشي از «لقاء الله» نصيب اينها شد. اينها وقتي حق را ببينند آرام ميگيرند ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[12] دلها آرام ميشود، ميدانند جاي بهتري نصيب آنها ميشود؛ آن وقت همان طوري که «اين آينه بشکست و رخ يار ديد»، باطن اين عالم را ديدند، باطن اين گناهان را هم ديدند که چه لجني است و چه عذابي است. در سوره مبارکه «توبه» گذشت که ما از جاي ديگر آهن نميآوريم داغ بکنيم، همين سکههاي اختلاسي و نجومي همين را داغ ميکنيم روي پيشاني ميگذاريم ﴿الَّذِينَ يَكْنزِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾[13] به اينها بگو ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ﴾[14] ما همين سکهها را داغ ميکنيم. اگر درباره جهنم فرمود هيزم جهنم خود ظالميناند، درباره اين سکهها هم فرمود همينها را ما داغ ميکنيم از جاي ديگر سکه نميآوريم. فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ يَوْمَ يُحْمَي﴾ يعني داغ ميکنند. «کَوي، يکوي» که قبلاً هم بحث آن گذشت يعني داغ کردن. اين بيان نوراني حضرت امير دارد که «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيّ»[15] اين مشدّد است «کَوَي» است، أجوف واوي است يعني داغ کردن. حرف حافظ دارد: «علاجِ کيّ کنمت» نه «علاج، کي کنم»! «علاجِ کيّ کنمت کآخر الدواء الکي»[16] اين را از بيانات نوراني حضرت امير در نهج البلاغه گرفتند نه «علاج، کي کنم»! يعني داغت ميکنم؛ اينها همه از سوره «توبه» گرفته شده است که همين سکهها را داغ ميکنند به پيشانو و پهلو و پشت ميچسبانند، آن هم سه راز دارد که چرا اين سه جا را داغ ميکنند؟
بنابراين همان طوري که در آن طرف «آينه بشکست و رخ يار ديد»، اين طرف هم «آينه بشکست و رخ يار ديد» اينها هم ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ همينهايي که خداي سبحان از اينها به عنوان کور ياد ميکند ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾[17] در دنيا فرمود چرا آسمان را نگاه نميکنيد؟ چرا زمين را نگاه نميکنيد؟ ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[18] چرا نگاه نميکنيد؟ اينها هر روز دارند نگاه ميکنند و کار ميکنند آسمان را ميبينند زمين را ميبينند شتر را ميبينند. بعد درباره همينها ميفرمايد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾ اينها کور هستند اينها شتر را نميبينند، يعني چه؟ اين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾،[19] ﴿لاَ يَرْجِعُونَ﴾[20] درباره همينها است. ميفرمايد اينها کور هستند آسمان را نميبينند آسمان که فقط آينه است و خدا را نشان ميدهد اگر کسي آسمان را بنگرد اين آينه فقط سازنده خودش را نشان ميدهد، مثل آينه بازار نيست که هر کس در برابر آن بايستد نشان بدهد. اگر کسي آينه را ببيند و هيچ چيزي در آن نبيند کور است. اين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ که نسبت به افراد نقص عضودار که نميگويد همينها که موحد نيستند؛ فرمود اينها آسمان را نميبينند. آسمان آيت است آينه است اين آينه فقط صاحب خودش را نشان ميدهد، اگر اينها توحيد پيدا نکردند معلوم ميشود که کور هستند و در قيامت هم کور محشور ميشوند.
غرض اين است که يوم موعود بودن يک مطلب است يوم مشهود بودن يک مطلب است، سخن از معرفه و نکره و تکرار و اينها نيست اين کسي نگويد که حالا شايد نباشد! نه، يک عده ميبينند. حالا زيد و عمرو نديدند حرف ديگري است. ﴿وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ﴾ اين شاهد و مشهود اگر به معني شهادت بر اعمال باشد لازمه آن اين است که يک حرف جرّي حذف شده باشد «مشهود عليه» بگوييم، يعني شهادت به معناي آنچه در محکمه است؛ اما شاهد به معني ناظر که باشد مشهود «عليه» نميخواهد، مشهود، مشهود است! شاهد يعني بيننده، مشهود يعني ديده شده؛ اگر به اين معنا باشد «مشهود عليه» و مانند آن نيست.
پس اين دو گروه که اول ذکر کرده به نام اصحاب اخدود و در پايان سوره ذکر کرده به نام فرعون و ثمود و امثال ذلک، اينها هم به کيفر تلخ دنيا محکوم شدند هم به عذاب آخرت و در آخرت ميبينند که ذات اقدس الهي چه کارهايي نسبت به مؤمنين ميکند و اعمال بد خودشان را هم ميبينند. اين وعده و وعيد الهي را هم بازگو ميکند؛ بعد ميفرمايد وعده و وعيد به دست خداست که ﴿بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾. اگر کسي بخواهد در محيطي که حوزه کاري اوست کار او عقب بيفتد «لأحد الامرين» است. اگر کسي حوزهاي دارد و حرف او در آن حوزه نفوذ نکند، مديريت او در آن حوزه جا نيفتد، اين «لأحد الامرين» است: يا از بيرون مانعي رسيد يا درون يک سرپيچي شد همين! خودش که قدرت نامتناهي دارد فرض ندارد که ضعيف باشد، پس از درون خود که احتمال سوم است هيچ راهي نيست که ما بگوييم از درون ضعيف شد.
ميماند «احد الامرين»: يا از بيرون مانعي پيدا ميشود يا از درون. بيرون از ساختار خلقت که هيچ چيزي نيست عدم محض است، چون هر چه در جهان است حوزه مديريت خداست او «ربّ العالمين» است، بيرون از حوزه خلقت خدا يعني چه؟ يعني چيزي فرض شود که مخلوق خدا نيست؛ در حالي که فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[21] نه تنها اينها را ما خلق کرديم اينها سپاه ما هستند ستاد ما هستند مأمورين ما هستند. پس بيرون از ساختار خلقت چيزي نيست تا مانع نفوذ کار خدا باشد، درون هم که همه آمادهاند، فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ اگر سپاه آمادهاند حالات آمادهباش دارند فرض ندارد که اينها تخلف بکنند.
بنابراين کار خدا تخلفپذير نيست، «لأحد امور ثلاثة»؛ درباره خودش که ضعف فرض ندارد ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدير﴾[22] بيرون از حوزه کار خدا، بيگانهاي مانع کار خدا باشد بيرون فرض ندارد چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾[23] درون هم فرض ندارد، چه اينکه فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا﴾[24] بخواهيد يا نخواهيد بياييد! همه گفتند چشم! ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾ که قبلاً بحث آن گذشت؛ ما به آسمان و زمين گفتيم به خط! اين دو موجود يعني آسمان و زمين ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعِين﴾ اين دو نه تنها به خط شدند، عرض کردند خدايا ما و هر چه در جهان است تابع هستيم. نگفتند «أتَينا طائعَين»، اين خطاب تثنيه است آن آسمان و زمين هم تثنيه ياد شدند ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا﴾ اين تثنيه است، ﴿قالَتا﴾ تثنيه است، ﴿أَتَيْنا طائِعِين﴾ ما همه آمديم، تنها ما آسمان و زمين نيستيم، هر چه فرض بشود «کلّ ما صدق عليه أنه شيءٌ فهو جُندُک».
بنابراين ﴿بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾؛ ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾؟ اين ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ يعني کجا ميخواهيد برويد؟ هر جا بخواهيد برويد ستاد فرمانروايي ذات اقدس الهي است. پس اصحاب أخدود را تهديد کرد فرعون و ثمود را تهديد کرد «بينهما» مؤمن و کافر را مشخص کرد، وعد و وعيد را مشخص کرد و در سوره «قبل» هم فرمود که تا شما هستيد آيت هستيد او را نشان ميدهيد، وقتي شکستيد خود او را ميبينيد؛ اين اصل کلي است. حالا در سور ياد شده بعضيها بيشتر و بعضيها کمتر. در يک جمعبندي نهايي که اين بخش پاياني قرآن کريم است اين حرفها روشنتر ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه185؛ «وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي».
[2]. سوره إسراء، آيه12.
[3]. سوره حج، آيات 6 و 62؛ سوره لقمان، آيه30.
[4]. سوره إنشقاق، آيه6.
[5]. سوره آلعمران، آيه18.
[6]. ديوان اشعار مرحوم الهی قمشه ای؛ «آینه بشکست و رخ یار ماند ٭٭٭ ای عجب این دل شد و دلدار ماند».
[7]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.
[8]. سوره تکاثر، آيات5 و6.
[9]. سوره سجده، آيه12.
[10].سوره طور، آيه15.
[11]. الامالي(صدوق), ص461؛ «فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ أَ هُمَا الْيَوْمَ مَخْلُوقَتَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ رَأَي النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَي السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ إِنَّهُمَا الْيَوْمَ مُقَدَّرَتَانِ غَيْرُ مَخْلُوقَتَيْنِ فَقَالَ(عَلَيْهِ السَّلَام) مَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبِيَّ(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ كَذَّبَنَا وَ لَيْسَ مِنْ وَلَايَتِنَا...».
[12]. سوره رعد, آيه28.
[13]. سوره توبه، آيه34.
[14]. سوره توبه، آيه35.
[15]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه168.
[16]. ديوان حافظ، غزليات، غزل430.
[17]. سوره بقره، آيات 18 و 171.
[18]سوره غاشية، آيات١٧ ـ ٢٠.
[19]. سوره بقره، آيه171.
[20]. سوره بقره، آيه 18.
[21]. سوره فتح، آيات 4 و 7.
[22]. سوره بقره،آيات20و106و109.
[23]. سوره مدثر، آيه31.
[24]. سوره فصّلت، آيه11.