تفسیر سوره‌ی عبس - جلسه ۷

مجموعه تفسیر سوره‌ی عبس از آیت الله جوادی آملی

دوشنبه، 18 آذر 1398

29 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (32)﴾

سوره مبارکه «عبس» که در اوايل بعثت نازل شد گرچه با همه سور مکي و مدني در آن جامع مشترک سهيم است لکن خصوصيتي براي اين سور مکي مطرح است که در کمتر سور آن خصوصيات مطرح است قرآن کريم مثل کتاب‌هاي عادي نظير مکاسب، کفايه و مانند آن نيست در تفسير بايد طرزي مطالب را از قرآن به دست آورد که پيغمبر شاخص شناخته شود طوري که جاي پيغمبر، غير از علي غدير کسي نمي‌تواند بنشيند. برخي از تفسيرها پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را در حدّي مي‌آورد که صاحب سقيفه هم مي‌تواند جاي او بنشيند. تفسير يک کار عادي نيست شما ملاحظه کرديد ما فکر آسمان‌ها را کرديم فکر زمين را کرديم فکر مکتب را کرديم فکر غدير را کرديم فکر سقيفه را کرديم اگر ـ معاذالله ـ اين ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾[1] که به معني عبوس کردن و روبرگرداندن از يک اعمايي بود که پنج جهت در او بود اين به حضرت برمي‌گشت؛ معناي آن اين است که خداي سبحان آبروي پيغمبر را در تمام اين طبقات آسمان‌ها حفظ نکرد؛ حالا حادثه‌اي در مکه در يک قسمتي واقع شد شما بايد آبروي حضرت را نزد همه اين فرشته‌ها ببريد؟ براي اينکه اين را که مستقيماً خودت نفرمودي به پيغمبر در زير گوش او که نگفتي ﴿فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ﴾[2] اين را در يک نامه نوشتي و به دست همه فرشته‌هاي مدبّرات امر دادي ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[3] دادي. اينها نظير مأمور پُست نيستند که از درون پاکت باخبر نباشند اينها کاملاً مي‌دانند درون اين نامه چه نوشته است ﴿مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ﴾[4] است، ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ﴾ است، ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ است، از عرش تا فرش همه ملائکه را خبر کردي که او عبوس کرد؟ اين چه طرز پيغمبر داشتن است؟ اين چه طرز رهبر را معرفي کردن است؟ مفسّر بايد به فکر آسمان هم باشد.

همه کلمات ائمه(عليهم السلام) نوراني است؛ ما در اين زيارت‌ها عرض مي‌کنيم: «کَلامُکُم نُورٌ»[5] اين نافله‌هايي که دستور مي‌دهند فلان کار مستحب است اين نور است واجب‌ها هم نور است آن اسرار ادعيه هم نور است مي‌گوييم: «کَلامُکُم نُورٌ» منتها نور درجاتي دارد؛ يک وقت نور شمع است يک وقت نور اين چراغ‌هاست يک وقت نور شمس است. به وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) عرض کردند که ما در عصر غيبت چه دعايي بخوانيم؟ فرمود اين دعا را بخوانيد: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»[6] خيلي از ادعيه است که از ائمه(عليهم السلام) سؤال کردند که ما در دعاي آخرين سجده چه بخوانيم؟ فرمود فلان دعاي مغفرت‌آور را بخوانيد. در تعقيبات چه بخوانيم؟ فرمود فلان دعا.[7] ملاحظه فرموديد که دعاها فراوان است بسياري از اين ادعيه مربوط به طلب مغفرت است حُسن عاقبت است حُسن معيشت است شفاي بيمار است و مانند آن، همه اينها نور است؛ اما همين سه خط يا سه جمله براهين عميق فلسفي در آن است.

اولين جمله اين است که خدايا من تو را به خوبي بشناسم چرا؟ براي اينکه من به پيغمبر نيازمند هستم پيغمبر خليفه مستخلف عنه است من مستخلف عنه را نشناسم خليفه را نمي‌شناسم پيغمبر که انتخابي نيست تا ما به او رأي بدهيم تو بايد انتخاب کني، ما هم که تو را نمي‌بينيم. ما طرزي بايد خدا را بشناسيم که جانشين او را بشناسيم تا مستخلف عنه را نشناسيم خليفه را نمي‌شناسيم. حالا کسي آمده معجزه آورده گفت که من جانشين الله هستم ما بايد طرزي الله را «أَلدَّانِي في عُلُوِّهِ وَ العَالِي في دُنُوِّهِ»[8] بشناسيم که او بتواند جانشين داشته باشد اولاً؛ جانشين او هم فقط همين آقا مي‌تواند باشد ثانياً؛ اين برهان يعني برهان است؛ «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ» اين را به زراره فرمود، فرمود عصر غيبت بگو توفيق خداشناسي را به من بده، من اگر خدا را به خوبي نشناسم پيغمبر را نمي‌شناسم براي اينکه پيغمبر جانشين اوست شناخت هر خليفه فرع شناخت مستخلف عنه است، شناخت هر نائب فرع شناخت منوب عنه است.

«اَللّهُمَّ عَرِّفْني‏ رَسُولَكَ»؛ خدايا من نبي را بشناسم نبوت را بشناسم تا گرفتار سقيفه نشوم براي اينکه کسي به جاي پيغمبر مي‌نشيند که پيغمبر را خوب بشناسد امام خليفة الرسول است نه منتخب مردم. مردم که رأي ندادند امام، امام بشود. الله تعالی فرمود فلان شخص يعني علي و اولاد علي جاي پيغمبر نشستند ما اگر مستخلف عنه را نشناسيم خليفه او را چگونه بشناسيم. برهان يعني برهان مسئله است؛ شما در اين دعاهاي اول تا آخر مفاتيح را بررسي کنيد برهان در آن نيست؛ خدايا! من نيازمندم خدايا من مشکل دارم خدايا خدايا خدايا خدايا! همين است کار ما هم همين است انسان هم که فقير محض است.

پرسش: ...

پاسخ: آن هم همين! در موارد ذات اقدس الهي به حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ﴾ کذا، ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ﴾ کذا، ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ﴾ کذا حتي ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾[9] اما ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[10] مثل او نباش که قهر بکني حضرت که قهر نکرد.

پرسش: ...

پاسخ: خليفه بود اما فوراً گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ ٭ فَاسْتَجَبْنا لَهُ﴾[11] خليفه‌اي بود که ﴿في‏ ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾[12] در شب تار در دل ماهي آنجا گفت «يا الله»؛ طوري گفت «يا الله» که ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ﴾، اين نشانه قُرب کامل يونس(سلام الله عليه) است. غرض اين است که وجود مبارک پيغمبر آن طور نبود که قوم خودش را ترک کند با همه آن رنج‌ها. حضرت فرمود به خدا عرض کن: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني‏ رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ» وليّ عصر جاي پيغمبر مي‌نشيند منتخب مردم که ـ معاذلله ـ نيست من اگر مستخلف عنه را نشناسم نبي را نشناسم امام را نمي‌شناسم. شما تمام اين مفاتيح را که بگرديد اين‌گونه از دعاها کم است، اين دعاي معرفتي است، يک؛ راجع به اصول دين است، دو؛ برهان فلسفي است، سه؛ اما غالب اين ادعيه دارد که خدايا مشکلات ما را حل کن.

غرض اين است که در تفسير، انسان نه فقط مواظب مرجع ضمير باشد که ضمير به چه کسي برمي‌گردد! بايد طرزي پيغمبر را شناخت که قرآن اين کاره است، دارد پيغمبر را معرفي مي‌کند دين را معرفي مي‌کند طرزي پيغمبر به دست مفسّرين بيايد که غير از علي کسي نتواند جاي او بنشيند. اگر ـ خداي ناکرده ـ او را مثل فردي از علماي معمولي معنا کنيم او اين طور در مي‌آيد البته صاحب سقيفه هم انتظار هم دارد خيلي‌ها هم همين طور عمل کردند، چون نتوانستند خودشان بالا بيايند حضرت را پايين آوردند، تا بتوانند جاي او بنشينند در تفسيرهاي اينها اين رنگ هست اين بو هست خيلي از اين حرف‌ها ثبت در تفسيرها دارد حالا اگر شاعري آمده از بزرگان ادب که بعضي از دوستان اشعاري از او نقل کردند او اگر يک وقت اين تعبيراتي که در بعضي از روايات آمده مثلاً ضمير به حضرت برمي‌گردد از آن طرف هم حضرت را معنا کرد که:

بنواخت نور مصطفي آن استن حنّانه را ٭٭٭ کمتر ز چوبي نيستي حنّانه شو حنّانه شو[13]

اين شعرها را هم گفته است، وجود پيغمبر يک مرد آسماني است به اين ستون تکيه داده بود، ستون هم همان درختي بود که در آن اول مسجد مدينه سقف نداشت همان تيري بود که در آنجا کاشتند يا از چوبي بود کاشتند تتمه درخت خرما بود حضرت به اين چوب تکيه مي‌داد و سخنراني مي‌کرد به حضرت عرض کردند اجازه بدهيد منبري درست کنيم منبري درست کردند حضرت وقتي که از اين ستون حرکت کرد بيايد روي منبر بنشيند ناله اين ستون بلند شد. همين شاعري که بعضي از دوستان نوشتند که در آنجا اين ضمير را به حضرت برگرداند همان شاعر است که مي‌گويد اين پيغمبر آن چنان در اين چوب اثر کرد که اين چوب ناله کرد. در روايات ما هم هست، حضرت اين ستون را بغل کرد آرام شد.[14] الآن هم که الآن هست در همان مسجد النّبي جايي به عنوان استن حنّانه است.

بنواخت نور مصطفي آن استن حنّانه را ٭٭٭ کمتر ز چوبي نيستي حنّانه شو حنّانه شو

آن وقت فقط صاحب الغدير جاي اين مي‌نشيند نه صاحب السقيفة! بايد طرزي قرآن را معنا کرد که عظمت پيغمبر محفوظ باشد، نه آسماني‌ها کوتاه بيايند نه زميني‌ها زبانشان دراز بشود. يا ضمير به حضرت برنمي‌گردد يا اگر ضمير به حضرت برگشت آن روايتي که ائمه فرمودند: «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَی إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ»[15] به آن معنا کرد مواظب همه جهات هستند. فرمود تنها لفظ که نيست يک اصل حاکمي بر ساير آيات است. فرمود قرآن بر اين «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ» نازل شد اگر ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ﴾[16] است از همين قبيل است اگر ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ است از اين قبيل است؛ يعني به در مي‌گويم تا ديوار گوش کند؛ چون مخاطب اصلي است فرمود «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَی إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ» اين همان مَثل معروف عرب‌ها است که ما هم در فارسي مي‌گويم به در مي‌گويم تا ديوار گوش کند.

غرض اين است که اين حواس‌ها بايد جمع باشد اين قرآن مثل رسائل و مکاسب و کتاب عربي نيست که ما فقط ببينيم که اين ضمير به چه کسي برمي‌گردد به چه چيزي برمي‌گردد؛ طرزي بايد قرآن را بشناسيم و بشناسانيم که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در اوج قرار بگيرد که جز غدير کسي جاي او ننشيند. اينها چون ديدند دسترسي ندارند به آن مقام، حضرت را پايين آوردند. يکي از مباحث سنگيني کلامی بين ما و آنها همين است، عصمت را شک دارند جبر را شک دارند در خيلي از موارد مثلاً غيب را شک دارند درباره عصمت حرف دارند؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه اميني را اين بزرگواري که همشهري ايشان هم هست درباره الغدير اين حرف‌ها را گفت.

پرسش: ...

پاسخ: بله همين است. يک مفيد مي‌خواهد؛ حالا ما که آن حدّ نيستيم يک طلبه ساده‌ايم حق نداريم آن حرف را بزنيم ولي مفيد به صدوق گفت تو حديث خودت را بگو، تو چه کار به اين حرف‌ها داري؟ بخوانيد يعني بخوانيد! اين مفيد است اگر غير از مفيد بود کسي مگر مي‌توانست به صدوق بگو، تو درباره «سهو النّبي» چرا حرف مي‌زني؟ او فحلي بود، او زبانش باز است، گفت تو محدّث هستي حرف خود را بزن، تو چه کار به اين مسائل داري؟ اين را چه کسي گفته؟ شيخ مفيد گفته است عليه چه کسي گفته؟ عليه صدوق گفته است؛ گفت تو يک محدّث هستي تو که از علوم عقلي و کلامي خبر نداري. ما جرأت نمي‌کنيم اصلاً نقل بکنيم حق هم با ماست اين جاها را رد مي‌کنيم چون صدوق و عظمت صدوق و صاحب «من لا يحضره الفقيه» و آن مقام را دارد؛ ما جرأت هم نمي‌کنيم حق هم با ماست که جرأت نکنيم، اما شيخ مفيد مي‌خواهد. آن کتابش هم چاپ شده که صريح گفته، تو در اين کارها نيستي تو يک محدّث هستي؛ اين مفيد است. اين مفيد است که در عالم رؤيا مي‌بيند که فاطمه زهرا(سلام الله عليها) آمده دست حسنين را گرفته، نزد او گفت «علمهما الفقه»؛ بعد ديد که مادر سيد رضي و سيد مرتضي فردا آمده و گفت «علمهما الفقه»،[17] اين مفيد داست. ما يک طلبه کوچکي هستيم نسبت به صدوق بله، اين وظيفه ماست؛ اما مفيد ساکت نمي‌نشيند، حريم پيغمبر بايد محفوظ باشد آن اوج بايد محفوظ باشد عظمت پيغمبر محفوظ باشد عرش رفتن پيغمبر بايد محفوظ باشد، تا احدي جز غدير نتواند جاي او را پر کند. آنها تا توانستند پايين آوردند پايين آوردند که سقيفه هم بتواند جاي او بنشيند. غرض اين است که اين کارها را مرحوم صاحب الغدير و ديگران اين کارها را انجام دادند. ما بايد مواظب آسمان باشيم مواظب زمين باشيم مواظب صدر اسلام باشيم تا يک آيه را معنا کنيم، تفسير تنها ضمير و مرجع ضمير و اينها نيست.

بعد ذات اقدس الهي وقتي اين عظمت‌ها را ذکر فرمود، فرمود مرگ بر انسان! ما او را طرزي آفريديم که گفتيم کل اين نظام را در بخش مادي مسخّر تو کرديم من هر وقت اين برنامه‌هاي «آسمان‌ شب» را مي‌بينم بحث‌هاي نجوم نگرانم. اينها وقتي ستاره باعظمت مشتري را که مي‌بينند خيلي، نه کاملاً مي‌شود مشتري را تسخير کرد عمق، ظاهر و باطن آن را شناخت. فرمود من براي شما مسخّر کردم؛ منتها ما رفتيم به طرف ورزش و غير ورزش و به جان هم افتادن و الآن عظمت ما در اين است که المپياد کجا پرچم ما را بالا مي‌برند؛ چقدر پايين آمديم! اينها کمال نيست فرمود چرا آسمان نمي‌رويد؟ چرا زمين نمي‌رويد؟ من براي شما آفريدم مسخّر شما کردم براي چه داريد دعوا مي‌کنيد؟ از يک طرف فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛[18] هيچ ستاره‌اي در آسمان و زمين نيست مگر اينکه تسخيرپذير است؛ شما مسخِّر نيستيد ولي من براي شما رام مي‌کنم، چطور اين اسب‌ها را رام کردم؟ اينها يک حيوان وحشي بودند؛ اين اسب‌هايي که تربيت نشدند سوار شدن آنها آسان نيست. فرمود من همه اينها را براي شما رام کردم، افسار اين شتر باعظمت را گفتم يک بچه چهار پنج ساله مي‌تواند بکشد ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾ زمين را ذلول و نرم کردم براي شما، شما دنبال چه مي‌گرديد؟ دنبال کدام المپياد مي‌گرديد؟ چرا خودتان را ارزان مي‌فروشيد؟ اين خدا با اين جلال و عظمت مي‌فرمايد: ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ﴾ مرگ بر او، اين کجا دارد مي‌رود؟ چرا مي‌گويد خدا نيست؟ چرا مي‌گويد قيامت نيست؟ چرا مي‌گويد انسان مي‌پوسد؟ چرا اين حرف‌ها را مي‌زند؟ ما راه را صاف کرديم.

اين ضمير که مذکر آورده شد با اينکه سَبيل مؤنث است؛ منتها چون مؤنث مجازي است نه مؤنث حقيقي، يک؛ و براي اينکه تطابقي بين همه ضماير حاصل شود چون همه ضماير مذکر است، دو؛ لذا ضمير را مؤنث نياورد نفرمود «ثم السبيل يسرها»؛ فرمود: ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ ٭ مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ او به چه چيزي مي‌خواهد بنازد؟ اگر معارف است که اگر کسي اهل معارف باشد خاضع و خاشع است، اگر قسمت‌هاي بدني است که قبلاً هم گذشت به اينکه هر چه که نگاه بکني از تو انسانِ يک متر و نيمي بالاتر است، ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾[19] آسمان از تو بزرگ‌تر است،[20] کوه از تو سنگين‌تر است اگر تو همين قدّ و قواره مادي هستي اما اگر ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[21] باشي بله اين ﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾ آسمان بار امانت است، اما انسان اين کار را مي‌تواند بکند گرچه درباره امانت يک بيان نوراني از حضرت امير در نهج هست.[22] فرمود: ﴿ثُمَّ أَماتَهُ﴾ چون ما فقط مي‌بينيم چه چيزي مرفوع است بگوييم فاعل است بگوييم «مات زيدٌ»، «مات» فعل است و «زيدٌ» فاعل است همان آقا که اشعارش را بعضي از برادرها نوشتند همان شخص مي‌گويد:

مات زيدٌ زيد اگر فاعل بدي ٭٭٭ کي ز مرگ خويشتن غافل بدي[23]

شما فاعل نحوي را با فاعل فلسفي فرق بگذاريد بله «مات» فعل است و «زيد» فاعل است اما مرگ که فعل زيد نيست حادثه‌اي است که بر زيد وارد مي‌شود اين مورد فعل است نه مصدر فعل. بله دنبال نحو و صرف و رفع و نصب مي‌گرديد بله «مات زيد» زيد فاعل است ولي:

مات زيدٌ زيد اگر فاعل بدي ٭٭٭ کي ز مرگ خويشتن غافل بدي

فاعل آن است که فعل از آن صادر بشود موت که از آن صادر نمي‌شود. فرمود اين در حقيقت إماته است؛ ﴿يُحْيي‏ وَ يُميتُ﴾[24] روح را از او گرفت و اين شده مرده. ﴿فَأَقْبَرَهُ﴾؛ يعنی «جعله في القبر»، اين «جعله في القبر» اين است.

اما بحث اينکه ما يک بار مي‌ميريم يا بيش از يک بار، اين در بحث‌هاي سور قبلي گذشت که ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾[25] کجاست؟ اگر موت قبل از حيات دنيا را حساب بکنيم اضافه مي‌شود، حساب نکنيم کمتر مي‌شود؛ به هر حال ما موتي داريم و برزخي داريم يک ساهره قيامتي داريم و بهشتي داريم ـ إن‌شاءالله ـ از هر مرحله‌اي مي‌ميريم وارد مرحله بعد مي‌شويم تا به جايي که روايات ما هست که خود مرگ را مي‌ميرانند يعني انتقال تمام شد. مرگ به صورت کبش املح در مي‌آيد مرگ را مي‌ميرانند يعني ديگر مرگي به معناي انتقال در کار نيست.[26] قبل از آن مرحله سخن ﴿أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ است، بعد ﴿ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ﴾ هر وقت، نه اينکه اگر بخواهد و اگر نخواهد منتشر نمي‌کند نه، يقيناً منتشر مي‌کند؛ اما حالا چه وقت منتشر مي‌کند؟ ﴿إِذا شاءَ﴾ نه اينکه اگر بخواهد البته در قدرت او هست ولي زماني که بخواهد خودش منتشر مي‌کند که مي‌شود «يوم النشور».

﴿كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ﴾ اينها که بهانه است او وسيله‌اي براي افتخار ندارد چرا حکم الهي را که خدا امر کرده است امتثال نمي‌کند؟ حالا برهان اقامه مي‌کند ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ﴾ اين مستحضريد يک روايت نوراني در ذيل همين ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ﴾ هست که حضرت فرمود منظور از اين طعام نه يعني حصر بکنيم نه، طعام ظاهري هم برهان عقلي است و قرآن هم بر اين تکيه مي‌کند و اما عمده حضرت فرمود: ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ﴾ «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ مِمَّنْ يَأْخُذُهُ»؛[27] ببيند علم خودش را از غديري مي‌گيرد يا ـ خداي ناکرده ـ از سقفي مي‌گيرد علمش را از چه مي‌خواهد بگيرد. اين روايت در ذيل همين آيه است که ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ﴾ يعني طعام معنوي که علم است «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ مِمَّنْ يَأْخُذُهُ»؛ آن هم يکي از مصاديق اين است ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ﴾ که ما چه کار کرديم؟ ما در پيدايش اين طعام يعني يک نان که بخواهد بيايد سر سفره باران مي‌خواهد؛ البته درست است که از چاه و چشمه آب برمي‌آيد، ولي اصل همه اينها از باران است اگر باراني نباشد ما در درون زمين نه چشمه‌اي داريم و نه آبي. ﴿أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا﴾؛ بعد ﴿ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا﴾ زمين را مي‌شکافيم از دو نظر: يکي اينکه آب از پايين بيايد بالا، يکي اينکه ريشه‌ها و شاخه‌هاي اين حبّه گندم بعد از اينکه ما اين حبّه را زنده کرديم، ريشه‌دار شد و شاخه و خوشه‌دار شد، خوشه آن بايد بيايد بالا، ريشه‌اش بايد برود پايين، ما از دو طرف زمين را باز کرديم و از طرفي هم زمين را براي رفتن باران باز کرديم زمين را براي جوشيدن آب از چاه و چشمه باز کرديم از هر نظر زمين را شکافتيم. ﴿أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ٭ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ٭ فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا﴾؛ ما اين کار را کرديم چون کار زارع همين است؛ در سوره مبارکه «واقعه» گذشت که زارع مي‌آيد اين بذرها را از انبار مي‌آورد در اين زمين شيار شده مي‌پاشد، اين يک کار مادي است او گندم‌ها را از انبار به مزرعه منتقل کرد و ريخت؛ اما آنکه اين زمين را مي‌شکافد و اين حبّه‌ها را در دل زمين مي‌برد و اين حبّه‌هاي مرده را زنده مي‌کند و به او ريشه مي‌دهد و زمين را مي‌شکافد تا به درون برود و به او خوشه و شاخه مي‌دهد و زمين را مي‌شکافد تا بالا بيايد اين کار خداست؛ لذا در سوره «واقعه» فرمود شما حرث کارتان است ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛[28] اينجا هم فرمود ما اين کارها را کرديم اين ﴿فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا ٭ وَ عِنَباً وَ قَضْباً﴾ درخت انگور و سبزي‌ها و بغولات که بعضي از سبزي‌ها خوراک انسان است بعضي از سبزي‌ها خوراک غير انسان و زيتون و درخت خرما و حدائق و بوستان‌ها انبوه و پُر و ميوه و مرتَع؛ هم ميوه درست کرديم هم مرتَع براي چه کسي؟ ميوه‌ها و آن انگورها و آن خرماها و اينها را ﴿مَتاعاً لَكُمْ﴾ آن «أَبّ»؛ يعني مرتَع و آن پوست‌ها و اينها را ﴿وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾.

يک بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) است که از اين قِران به ما آموخت که چه ياد بگيريم. فرمود در فضل علم و دانشمندان الهي همين بس که خداي سبحان علما را با ملائکه يکجا ذکر کرده، در اوايل سوره مبارکه «آل عمران»: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[29] که فرمود: ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ را کنار ملائکه ذکر کرده است.[30] در آن حديث اين جمله نيست ولي از آنجا مي‌شود فهميد از اينکه خدا مي‌فرمايد که ما اين ميوه‌ها و اين درخت‌ها و برگ‌ها و سبزي‌ها و اينها را خلق کرديم ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾ يعني به فکر اينها نباشيد، اينها يک طعام مشترکي است، به فکر آن وجه مشترک باشيد که با ملائکه شريک باشيد وگرنه اينها ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾.

﴿فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ﴾ اينها هست تمام اينها آزمون است وسيله است، داشتن اينجا کمال و هنر نيست همه اينها امتحان است، وقتي آن روزي که ما يک دستور مي‌دهيم يک تشر مي‌زنيم و کل جهان مي‌لرزد ﴿فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ﴾ آن روز هر کس گرفتار کار خودش است، بعد از ما جمع هستند ولي اجتماع نيست؛ اجتماع آن است که با روابط و ضوابط دارد زندگي مي‌کند يا يکي از اينهاست يا هر دو. زندگي اجتماعي با روابط و ضوابط اداره مي‌شود روابط ما خانوادگي ماست پدر و فرزند است برادر است خواهر است فاميل است ارحام است يک عده «واجب النّفقه» هستند يک عده برادرند يک عده هم دوست هستند که کارها با روابط حل مي‌شود کارهاي خانوادگي فاميلي قبيلگي و دوستي با روابط حل مي‌شود. بخشي از کارها با ضوابط حل مي‌شود خريد و فروش است و اجاره است و مانند آن. در صحنه قيامت نه روابط است نه ضوابط، ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾[31] چون بيع عبارت از مطلق داد و ستد است، نه جا براي ضوابط است که آدم چيزي بخرد و چيزي بفروشد نه جاي دوست‌بازي است. اينجا برادري است پدري است خلّه هستند خليل هستند دوست يکديگرند بسته‌اند ارحام‌ يکديگرند، مشکل يکديگر را حل مي‌کنند؛ اما آنجا فرمود: ﴿لا بَيْعٌ فيهِ﴾ اين «لا» «لا»ي نفي جنس است اسم آن مرفوع نيست، ولي چون تکرار شد اسمش مرفوع است ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾ نه روابط است و نه ضوابط، هر کسي بار خودش را دارد و مهمان خودش است؛ فرمود چنين عالمي است. از ديگري هم فرار مي‌کند چون مشکل خودش را مي‌خواهد حل کند کاري با ديگري ندارد؛ چون اصلاً برادري در کار نيست، چون همه باهم از خاک برمي‌خيزند و پدر و پسري در کار نيست اينها در دنيا پدر و پسر بودند اما اينجا همه از خاک برمي‌خيزند اين طور نيست که يکي از ديگري متعدد باشد چون اين طوري نيست هر کدام گرفتار کار خودش است مشکل کار خودشان هستند ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ ٭ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ ٭ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1] . سوره عبس، آيه1.

[2] . سوره عبس، آيه13.

[3] . سوره عبس، آيات15 و 16.

[4] . سوره عبس، آيه14.

[5]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.

[6] . الکافي(ط ـ اسلامي)، ج1، ص337.

[7] . البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص14.

[8]. الصحيفة السجاديه، دعاي47.

[9]. سوره مريم، آيه16.

[10]. سوره قلم، آيه48.

[11]. سوره أنبياء، آيات87 و 88.

[12]. سوره زمر، آيه6.

[13] . مولوی، ديوان شمس، غزل شماره 2131.

[14] . كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج‏1، ص24.

[15]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص115.

[16] . سوره زمر، آيه65.

[17] . خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص29.

[18]. سوره لقمان، آيه20.

[19]. سوره إسراء، آيه12.

[20]. سوره غافر، آيه57؛ ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾.

[21] . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.

[22]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.

[23]. ر .ک: مثنوي معنوي، دفتر سوم، بخش177؛ «مات زيد زيد اگر فاعل بود ٭٭٭ ليک فاعل نيست کو عاطل بود».

[24]. سوره بقره، آيه258؛ سوره آل عمران، آيه156؛ و .... .

[25]. سوره غافر، آيه11.

[26]. بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ وَ قِيلَ يَا أَهْلَ النَّارِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ فَيُجَاءُ بِالْمَوْتِ كَأَنَّهُ كَبْشٌ‏ أَمْلَحُ‏ فَيُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَيَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ كُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَيُقَدَّمُ وَ يُذْبَحُ ثُمَّ يُقَالُ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ يَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ‏ وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآيَةَ».

[27]. المحاسن، ج‏1، ص220.

[28]. سوره واقعه، آيه63 و 64.

[29]. سوره آلعمران، آيه18.

[30]. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص625.

[31]. سوره بقره، آيه254.