تفسیر سوره‌ی عبس - جلسه ۴

مجموعه تفسیر سوره‌ی عبس از آیت الله جوادی آملی

سه شنبه، 12 آذر 1398

28 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12) في‏ صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَيْدي سَفَرَةٍ (15) كِرامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (32)﴾

چند سؤال مطرح شد که چون در خود همين سوره مبارکه «عبس» مطالب آن هست بازگو کردن آنها بي‌نفع نيست. يکي اينکه اينکه گفته شد: «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن‏‏»[1] گرچه اين درباره اثنان و دندان‌ها هم آمده ولي حديثي که معلَّل هست؛ يعني علت در آن حديث ذکر شد عناصر محوري از غير محوري جداست، اگر فرمود: «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن‏‏» معلوم مي‌شود عناصر محوري حديث حلق است، فضاي دهن است و زبان، دندان عنصر غير محوري است زيرا دندان حرف نمي‌زند تلاوت نمي‌کند، گرچه لسان در هنگام تلاوت برخوردي که با دندان‌ها دارد, اگر دندان باشد اين تلاوت ظريف‌تر است. اينکه فرمود «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ» نظر مهم اين حديث اين است که نه غذاي حرام وارد بشود, نه حرف شبهه‌ناک از اين دهن بيرون بيايد که حلق مسئول است، فضاي دهن مسئول است زبان مسئول است, نه دندان. با مسواک آن عناصر محوري مشکلشان حل نمي‌شود، گرچه مسواک ثواب دارد و اثر خاص خودش را هم دارد; اما در حد يک عنصر غير محوري.

درباره معاد سؤال شده است که مي‌شود گفت که کي بساط زمين برچيده مي‌شود؛ لذا سؤال از «متي»، «أيان» و مانند آن درست است. پاسخش اين است که اين سؤال‌ها درست نيست گرچه سؤال کننده‌هاي جاهلي اين سؤال‌ها را کردند، چون گاهي انسان سؤال مي‌کند که مثلاً فلان مسجد کجاست؟ مسجد اعظم کجاست؟ مي‌گويند در قم است. قم کجاست؟ در ايران است، ايران کجاست؟ در بخش آسياست مثلاً آسيا کجاست؟ در فلان بخش کره زمين است، کره زمين کجاست؟ در فضا و هوا معلق است، هوا و فضا کجا معلق است؟ مي‌بينيد اين سؤال بجا نيست، در زمان هم همين‌طور است، يک وقت مي‌شود گفت فلان حادثه در چه زماني اتفاق افتاده؟ در فلان قرن. فلان قرن در چه وقت است؟ در فلان روزگار و عصر. فلان روزگار و عصر در چه وقت است؟ در فلان مرحله تاريخي. فلان مرحله تاريخي چه وقت است؟ مثلاً وقتي که آسمان چنين بود، آسمان و زمين چه وقت چنين بود؟ اينجا «کِي» برنمي‌دارد. گاهي سؤال به جايي مي‌رسد که نه «کِي» جا دارد, نه «کجا» وقتي که قرآن بخش‌های پاياني سوره مبارکه «اعراف» جواب مي‌دهد مي‌فرمايد اينها سؤال مي‌کنند: ﴿يَسْئَلُونَكَ﴾ سؤال مي‌کنند کِي اين کشتي لنگر مي‌اندازد و مسافر را پياده مي‌کند؟ فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[2] فرمود کل آسمان و زمين بساطش برچيده مي‌شود نه جا براي «کي» است, نه جا براي «کجا». «کجا» سؤال از مکان است، «کي» سؤال از زمان است; يعني ما يک زمان داريم که اين در آن واقع مي‌شود، زماني که کل زمان بر چيده مي‌شود «لا زمان» است وقتي کل مکان بر چيده مي‌شود اين هم «لا مکان» است. اين دو تا مطلب که مربوط به گذشته بود در همين آيات سوره مبارکه «عبس» مطرح است.

مطلب بعدي آن است که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) پيشگام بود در بين مفسرين شيعه در دفاع جدّي از وجود مبارک حضرت. اينکه ممکن نيست اين ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به حضرت برگردد و ممکن نيست مورد عتاب، خود حضرت باشد اصرار مرحوم شيخ طوسي, البته مفسران بعدي هم همين را پذيرفتند؛ اما اصرار ايشان اين است که وقتي ذات أقدس الهي پيامبر را قبل از نزول سوره «عبس» به ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[3] معرفی مي‌کند جا براي اين توهم نيست که ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾[4] به پيغمبر برگردد. اين دفاع جدّي مرحوم شيخ طوسي است. بعد مي‌فرمايد اگر در بعضي از نقل‌ها آمده است آنها هرگز معتبر نيست آنها را بايد کنار گذاشت.[5]

مطلب ديگر آن است که در عرضه بر قرآن درست است که قرآن و عترت عِدل هم هستند مرحوم کاشف الغطاي بزرگ را خدا غريق رحمت کند! قبلاً هم اين نکته از ايشان نقل شد، اين کتاب شريف کشف الغطاء يک کتابي است که براي ما طلبه‌ها بايد باليني يعنی باليني باشد، ما مثل عروه با اين کتاب بايد مأنوس باشيم نه اينکه هر وقتي جواهر يا جواهر از ايشان نقل کردند مراجعه کنيم، اين جزء کتاب‌هاي باليني ما بايد باشد؛ يعني هر کدام از ما يک دور بايد اين کتاب را ببينيم، از بس اين کتاب علمي و شيرين است! جهت اينکه اگر آن کتاب روشن مي‌شد ما نه حادثه کتاب شهيد جاويد داشتيم، نه حوادث ديگر داشتيم. جاي امام را مشخص مي‌کند علم غيب امام را مشخص مي‌کند، علم غيب سند فقهي نيست مشخص مي‌کند، تصريح مي‌کند به تمام جزييات کربلا, وجود مبارک سيد الشهدا (سلام الله عليه) عالِم بود، آگاه بود، وجود مبارک حسن بن علي(سلام الله عليهما) از آن کوزه خبر داشت؛ اما علم غيب سند فقهي نيست.[6] اگر اين کتاب باليني بود براي ما، ما نه حادثه شهيد جاويد داشتيم نه در کفايه و امثال کفايه اين مشکل را داريم; در آنجا بايد ثابت بشود که قطع حجت است، علم حجت است؛ اما علم عادي و قطع عادي، اين جزء نقص‌هاي اساسي اصول ماست، در اصول که مي‌گوييم علم حجت است، قطع حجت است[7] حتماً بايد بحث بکنيم که علم امام(سلام الله عليه) برتر از آن است که در رديف علوم ديگر قرار بگيرد و سند فقهي باشد. اگر اين در بحث حجيت قطع ثابت بشود که امام غيب را «مما لا ريب فيه» مي‌داند اولاً و علم غيب برتر از آن است که در رديف علوم ديگر قرار بگيرد ثانياً تا سند فقهي بشود ثالثاً.

منظور مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله عليه) اين است که ايشان تصريح مي‌کند قرآن بالاتر از امام نيست[8] اين «حقٌ لا ريب فيه» حرفي درست است؛ اما در مقام ثبوت اينها عِدل هم هستند، ولي در مقام اثبات ما اگر بخواهيم امامت امامي را حتي نبوت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را ثابت کنيم در مقام اثبات طريق ما قرآن است، قرآن چون معجزه است مي‌گوييم به اين دليل که اين قرآن معجزه است و مانند ندارد، مثيل ندارد، نمونه ندارد، پس آورنده‌اش پيغمبر است، اگر بين مقام ثبوت و اثبات فرق بگذاريم آن وقت معلوم مي‌شود که عِدل بودن قرآن و عترت سر جايش محفوظ است و قرآن هرگز بالاتر از امام(عليه السلام) نيست اين هم سرجايش محفوظ است؛ اما در مقام اثبات، ما بخواهيم امامت حضرت امير را ثابت کنيم با آيه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[9] ثابت مي‌کنيم، ما مي‌خواهيم طهارت اينها را ثابت بکنيم به آيه تطهير ثابت مي‌کنيم، ما مي‌خواهيم نورانيت وجود مبارک پيغمبر و اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) را که اينها يک نورند، ثابت بکنيم به آيه مباهله[10] ثابت مي‌کنيم، در مقام اثبات حرف اول را قرآن کريم مي‌زند؛ لذا قرآن مرجع شد.

درباره مرجعيت قرآن سه نکته است: يکي اينکه رواياتي که از ائمه(عليهم السلام) نقل شده است يک وقت مثل زراره يا امثال زراره خدمت حضرت نشسته‌اند، بيگانه هم نيست، يک بيان نوراني از حضرت مي‌شنوند، اين ديگر لازم نيست به قرآن عرضه بشود، چرا؟ چون حضرت يک قرآن ناطق است وقتي سخن از قرآن ناطق شنيده مي‌شود دليلي ندارد که بر قرآن عرضه کنيم، چون صدورش قطعي است، جهت صدورش هم تضمين شده است، قطعي است؛ اما از اين مرحله که بگذريم دو مرحله در پيش است يک مرحله همين نصوص علاجيه[11] است که در کتاب‌هاي اصول فراوان ملاحظه فرموديد که اگر دو تا خبر متعارض بود حتماً بايد بر قرآن کريم عرضه بشود آنچه که مخالف قرآن کريم است آن را بايد طرد کرد آن که مخالف نيست آن را بايد گرفت، پس مرجع در ترجيح و تقديم «احد المتعارضين» بر ديگري قرآن کريم است، اين هم در نصوص علاجيه است که در اصول مکرّر ملاحظه فرموديد. قسمت ديگر روايت‌هايي است که اصلاً معارض ندارد آن را هم شما در بحث عرض بر قرآن ملاحظه بفرماييد ائمه(عليهم السلام) فرمودند هر چه که از ما نقل شده است حتماً بر قرآن عرضه کنيد[12] چون به نام دروغ جعل مي‌کنند؛ اما به نام قرآن کريم هيچ دروغي جعل نمي‌شود، اگر کسي خدمت خود حضرت بود، صدورش قطعي باشد يا امر متواتري بود، صدورش قطعي بود، جهت صدورش ثابت شده بود, آن ديگر عرض بر قرآن لازم نيست چون خودش از قرآن ناطق دارد مي‌شنود; اما روايت‌هايي که به ما مي‌رسد که ما در خدمت حضرت نيستيم، اينها را حضرت فرمودند که چون به نام ما دروغ جعل مي‌کنند; ولي به نام خداي سبحان نمي‌توانند دروغ جعل کنند هر چه که از ما رسيد بر قرآن عرضه کنيد. پس مطلب را بايد بر قرآن عرضه کرد; منتها عرضه بر قرآن دو گونه است يک وقت عرضه مي‌کنيم؛ يعني با فلان آيه، با فلان لفظ، با فلان عام، با فلان مطلق مي‌سنجيم، يک وقت با پيام اصلي قرآن مي‌سنجيم، عرضه بر قرآن تنها اين نيست که ما فلان مطلب را با فلان آيه بسنجيم، بلکه فلان مطلب را اگر با محتواي کلي قرآن با پيام اصلي قرآن بسنجيم هم کار خودمان را انجام داديم.

متشابهات را هم بايد به محکمات سنجيد فرق نمي‌کند، چون غالب روايت‌هاي ما شيعه اين است که ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به حضرت بر نمي‌گردد، بعضي از روايات است که دارد که به حضرت برمي‌گردد ما اين روايات معارض است اين روايات معارض را بايد بر قرآن کريم عرضه کنيم عرضه اين روايات هم به اين نيست که مثلاً ما در يک آيه‌اي بالصراحه داشته باشيم که هرگز پيغمبر عبوس نمي‌کند، رو بر نمي‌گرداند، اين لازم نيست; اما اگر از محتواي قرآن کريم، پيام قرآن کريم اين مطلب دست بيايد که حضرت آن قدر فضايل اخلاقي دارد که در اوايل نزول آيات خدا به او مي‌فرمايد: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[13] و در آيات ديگر هم دارد ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ﴾[14] اين در سوره مبارکه «انعام» است که مبادا اين گونه از افراد را طرد کني، براني و مانند آن. از مجموع آيات قرآن به خوبي به دست مي‌آيد که حضرت در قله اخلاق کريمه است، آن وقت اين دو تا روايتي که ما داريم; البته اينها «اکثر رواية» هستند، اشهر هستند، آن روايتي که از ما شيعه‌ها نقل شده که ضمير ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به پيغمبر برمي‌گردد، اين خيلي کمتر است نسبت به روايت‌هايي که ساير مفسران و علماي ما نقل کردند. گذشته از اينکه اينها «أصح سنداً» هستند، أشهر هستند، اکثر هستند، اگر هم خواستيم عرض کنيم بر قرآن کريم معناي عرض بر قرآن کريم اين نيست که مثلاً در يک آيه اين‌طوري باشد که پيغمبر اصلاً اهل عبوس کردن نيست، اهل تولّي نيست؛ بلکه خطاب کلي پيغمبر, پيام رسمي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از آيات قرآن به خوبي دست مي‌آيد که پيامبر چنين نيست که يک نابينايي که ﴿لَعَلَّهُ يَزَّكَّي﴾ هست ﴿أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري﴾ است اين را بگذارد کنار و به دنبال کساني که آنها فقط قسمت براي اتمام حجت بود آن صناديد قريش را دعوت کردند، آنها را بر اين مؤمن ترجيح بدهد.

بنابراين ما عرضه بر قرآن دو گونه است يک وقت ما عرضه مي‌کنيم بر اين عموم يا آن اطلاق; يک وقت عرضه مي‌کنيم بر پيام کلي قرآن کريم، پيام کلي قرآن کريم اين است که او در اوج کرامت‌هاي اخلاقي است. آن وقت روايت‌هاي ديگر تأييد مي‌کند که حضرت با هر کس مصافحه مي‌کرد تا آن شخص دستش را نمي‌کشيد حضرت دستش را نمي‌کشيد، اين‌طور بود. هيچ وقت کسي نديد که مثلاً وجود مبارک حضرت با کسي بد رفتاري کند، بي‌مهري کند، او مظهر رحمت مطلقه الهي بود که ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[15] اين‌طور رحمت جهاني ظرفيت تام دارد. حالا کسي آمده سؤال مي‌کند حضرت ممکن است بفرمايد که دو دقيقه صبر کنيد ما سؤال اينها را جواب بدهيم بعد به سؤال شما; ديگر حالا عبوس کردن ندارد، روبرگرداندن ندارد، آن نقشه و مهندسي که در جلسه قبل گذشت پنج جهت فضيلتي که براي او هست، آنها همه را ناديده گرفتن ندارد.

بنابراين با اين بيان مرحوم شيخ طوسي خيلي به جد حمايت مي‌کند که هرگز ضمير ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بر نمي‌گردد; مفسران بعدي هم البته همين‌طور هستند.

پرسش: ...

پاسخ: بله آن منافات ندارد براي اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) چون «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا»[16] است اولين فيض اوست هر چه در جهان خلقت است به برکت اينهاست و زير پوشش اينها هستند؛ اما در قوس صعود مرتّب فرمودند فلان چيز را نمي‌داني ياد بگير, ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[17] ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ همين دستوري که ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَي‏ءٍ إِنىِّ فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا ٭ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾[18] که بخشي در سوره مبارکه «کهف» است، فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ﴾[19] تو اينها را نمي‌دانستي ما داريم به شما مي‌گوييم تو اصلاً نمي‌دانستي ايمان چيست، اين منافات ندارد به اينکه اخلاق آن حضرت در کمال اوج باشد. خداي سبحان مي‌فرمايد به اينکه اينها را کم‌کم ما به تو ياد داديم تو اينها را نمي‌دانستي الآن بحث در علم حضرت نيست علم حضرت در قوس صعود تدريجي است ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ اما اين با قوس نزول خيلي فرق مي‌کند. در قوس نزول «اوّل مَا خَلَقَ الله» فرمود «نُورُ نَبِينَا» همه چيز زير پوشش اين علم است و حتي وجود مبارک آدم(سلام الله عليه) که از علوم اسما با خبر شد روي مظهريت اهل بيت(عليهم السلام) بود.

پرسش: ...

پاسخ: بله، غرض اين است که ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي‏ ٭ وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدي﴾[20] تو يک بچه يتيم بودي، فاقد همه امکانات بودي, راه را نمي‌دانستي همه همين‌طور بود; اينها «بالعرض» مي‌دانند، مظهر هستند, آينه ذات أقدس الهي هستند, آينه که از خود چيزي ندارد به هر حال صاحب آينه را نشان مي‌دهد.

پرسش: ...

پاسخ: بله لذا از آن به بعد ممکن نيست پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ داشته باشد، چون در سوره «قلم» وجود مبارک پيغمبر را خداي سبحان «مع خلق عظيم» وصف کرده است بعد از اينکه همه علوم و معارف را به حضرت داد، فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ آن وقت اين «عبس» بعد از آن است حرف مرحوم شيخ طوسي هم همين است که چگونه سوره «قلم» که قبل از «عبس» نازل شد، خدا در آن سوره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را وصف مي‌کند به اينکه ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بعد از يک مدت کوتاهي اين حادثه پيش بيايد، قرينه گاهي لفظي است، گاهي عقلي، گاهي نقلي است، گاهي عقلي، اصلاً عقل براي همين است. اصرار مرحوم شيخ طوسي اين است که مبادا که کسي چنين حرفي بزند که ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به حضرت برمي‌گردد، البته بعدها هم مفسرين بعدي هم همين راه را ادامه دادند.

فرمود به اينکه اين کتابي که شما در خدمت او هستيد اين از زمين برنخاست، اين از راه دور آمده و شما را هم به راه دور دعوت مي‌کند. صدها فرشته در اين کار سهيم بودند که اين حرم امن قرآن محفوظ بماند، هيچ کسي از اين شياطين دسترسي پيدا نکنند.

قرآن مثل روايت نيست که معنايش از بالا, احکامش از بالا, لفظ را در اختيار انبيا و اوليا و مانند آن قرار دادند; فرمود اين ﴿فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ﴾ صحيفه يعني کتاب، در کتاب بود، مکتوب بود، ملفوظ بود، ﴿فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ ٭ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ ٭ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ تا به قلب مطهر حضرت رسيد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[21] لفظاً و معناً از بارگاه رفيع, در طول مسير به وسيله فرشتگاني که همه‌شان امين هستند سفير هستند، کريم‌اند راه را طي کرد تا به دست شما برسد که شما را بالا ببرد. اگر اين از جاي بالا آمده براي اينکه جامعه را بالا ببرد، اگر از زمين بر مي‌خاست که انسان را آسماني نمي‌کرد, چون از راه دور آمده و از آسمان آمده انسان‌ها را آسماني مي‌کند و عده زيادي را آسماني کرده است.

ببينيد وجود مبارک حضرت امير براي کسي حساب باز نمي‌کرد؛ اما در برابر بعضي از اصحاب و شاگردان خود خودش، شاگردان مثل حالا مقداد يا ديگري، فرمود او در چشم من خيلي بزرگ بود: «كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ»[22] چون دنيا پيش او کوچک بود، اين در چشم من بزرگ بود, من او را به عنوان مرد بزرگ مي‌ديدم، مگر حضرت امير براي کسي چنين حرفي مي‌زند؟ چرا ما نباشيم؟ هيچ فرقی هم بين وجود مبارک حضرت امير و حضرت که نيست و بين حيات و ممات ظاهري آنها هم که فرقي نيست، چرا ما اين‌طور نباشيم؟! فرمود من او را که مي‌ديدم مرد بزرگي را مي‌ديدم, براي اينکه يک کار بزرگي را کرد، يک مطلب بزرگي را دنبال کرد.

فرمود اين خيلي از راه دور آمده، از يک جاي رفيع آمده، با جلال و شکوه آمده، اين همه فرشته‌ها دو دستي اين را نگه داشتند که آسيب نبيند، کسي کم و زياد نکند تا قلب مطهر پيغمبر; اين صحيفه بود، کتاب بود؛ مثل روايت نبود که معنا را خدا به اينها بدهد، لفظ را فرمود شما خودتان بگوييد, بلکه صحيفه بود، کتاب بود، مکتوب بود، نوشته بود، آمده در قلب مطهر. شما را همين راه مي‌برد، اصلاً يک قاصد که آمده قصدش چيست؟ براي اين است که ما را ببرد، راهنما هم همين استف کجا برويم؟ چگونه برويم؟ از چه راه شروع بکنيم؟ اين قاصد آمده که ما را ببرد اگر کساني حرف‌هاي اين قاصد را گوش دادند، فرمود که اينها روحشان طيب و طاهر است: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‏﴾[23] اين برای چه کساني است؟ برای شما مؤمنين است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‏﴾ همين است. اين کتاب با اين جلال و شکوه بر قلب کسي نازل شد که داراي ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ است و هرگز اهل عبوس و تولا نيست. معناي عرضه بر قرآن اين نيست که ما يک آيه‌اي داشته باشيم که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) «لا يعبس و لا يتولي عنه» اين نيست، يک وقت است نه يک عمومي است، نه اطلاقی است که به آن مراجعه مي‌کنيم، اين درست است. يک وقت است که پيام کلي قرآن اين را به دست مي‌آوريم راهي که شيخ طوسي طي کرده است تا به علامه طباطبايي رسيد اين بود که چند روز قبل خدا به پيغمبر گفت: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بعد بفرمايد: ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾؟ فرمود هر چه داديم داديم نه ما مي‌گيريم نه تو فراموش مي‌کني. به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود ما که نمي‌گيريم، تو هم که فراموش نمي‌کني: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾[24] حرم مطهر قلب حضرت از هر سهو و نسياني مصون شد، فرمود تو چيزي را فراموش نمي‌کني، ما اقراء کرديم، خوانديم، تو را قاري کرديم، ديگر فراموش نمي‌کني که يک وقت کم بکني ما گفتيم ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ ما اقراء کرديم، ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ چون ما اقراء کرديم، ممکن نيست تو فراموش بکني آن خُلق عظيم را يک وقت يادت برود بگويي ببخشيد من عصباني بودم اين‌طور نيست.

پرسش: ...

پاسخ: آنجا که هست بله، اما وقتي که مي‌آيد ﴿فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ﴾ است، آنجا که هست ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾,[25] در سوره «زخرف» است که ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[26] آنجا لدنّي است، آنجا اصلاً لفظ نيست, نه عبري است, نه عربي، نه تازي است، نه فارسي، ولي وقتي از آن مرحله پايين‌تر آمد لفظ مي‌شود، صحيفه مي‌شود آنجا که فرشته‌ها راه ندارند، آنجا لدنّي است، علم لدنّي يک علمي در قبال فقه و اصول و فلسفه و کلام و اينها نيست، همين علومي که در حوزه‌ها هست که ما در خدمتشان هستيم، همين علوم وقتي برود بالا, برو بالا, واسطه‌اي نباشد «لدي الله» باشد، مي‌شود علم لدنّي. اين فقه را پيغمبر لدنّي ياد گرفت، ما از فرمايشات آن حضرت حوزوی ياد مي‌گيريم، آنجا جاي لفظ نيست، جاي کلمات نيست، آنجا جاي فرشته‌ها هم نيست، ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ﴾ نيست، فرشته‌ها هم راه ندارند; اما از آن مرحله که پايين آمدند بله، ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ آنجاست که ﴿فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ﴾ است, ﴿مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ﴾ است.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏1، ص368.

[2]. سوره اعراف, آيه187.

[3]. سوره قلم، آيه4.

[4]. سوره عبس, آيه1.

[5]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص268 و 269.

[6]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، ج‌3، ص113 و 114: «أنّ الأحكام الشرعيّة تدور مدار الحالة البشريّة، دون المِنَح الإلهيّة. فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر إنّما مدارها علي قدرة البشر و لذلك حملوا السلاح و أمروا أصحابهم بحمله و كان منهم الجريح و القتيل، و كثير من الأنبياء‌ ‌و الأوصياء دخلوا في حزب الشهداء و لا يلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهيّة و لا بالدّعاء و لا يلزمهم البناء علي العلم الإلهي و إنّما تدور تكاليفهم مدار العلم البشري. فلا يجب عليهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالى، فعلم سيّد الأوصياء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سيّد الشهداء عَلَيْهِ السَّلَام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعيين الوقت لا يوجب عليهما التحفّظ و ترك الوصول إلى محلّ القتل».

[7]. كفاية الأصول(ط ـ آل‌البيت)، ص270.

[8]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، ج‌3، ص452؛ «أنّه أفضل من جميع الكُتب المُنزلة من السماء و من كلام الأنبياء و الأصفياء و ليس بأفضل من النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلم و أوصيائه عليهم السلام و إن وجب عليهم تعظيمه و احترامه؛ لأنّه ممّا يلزم علي المملوك و إن قرب من الملك نهاية القرب، تعظيم ما يُنسب إليه من أقوال و عيال و أولاد و بيت و لباس و هكذا؛ لأنّ ذلك تعظيم للمالك».

[9]. سوره مائده, آيه55.

[10]. سوره آل‌عمران، آيه61; ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْكاذِبين‏﴾.

[11]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص69.

[12]. ر. ك: التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص5: «إذا جاءكم عني حديث فأعرضوه علي كتاب الله فما وافق كتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».

[13]. سوره قلم, آيه4.

[14]. سوره انعام, آيه51.

[15]. سوره انبياء، آيه107.

[16]. ر.ک: بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج15، ص28: «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[17]. سوره طه، آيه114.

[18]. سوره کهف، آيه24 و25.

[19]. سوره شوری, آيه52.

[20]. سوره ضحی, آيه6 و 7.

[21]. سوره شعراء, آيات193 و 194.

[22]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت289.

[23]. سوره فاطر، آيه11.

[24]. سوره اعلی, آيه6.

[25]. سوره نمل، آيه6.

[26]. سوره زخرف، آيه3 و 4.