أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمي (2) وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّي (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعي (8) وَ هُوَ يَخْشي (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّي (10) كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12) في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَيْدي سَفَرَةٍ (15) كِرامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19)﴾.
اين سوره مبارکه «عبس» که در مکه نازل شد صدرش مهندسي دارد، در اين نقشه اعمايي است با اوصاف خاص، مستکبري است با اوصاف مخصوص؛ آن اعمي که با اوصاف خاص است هدفي را تعقيب ميکند اين مستکبرِ هويمدار بيهدف است؛ حالا اگر مخاطب وجود مبارک حضرت باشد اين با آن اعمي يک رفتار کرد با اين مستکبر يک رفتار کرد و قرآن داوري کرد. پس وقتي اين ده آيه مشخص ميشود که هندسه اين کاملاً تبيين بشود اما درباره آن شخص که پنج وصف داشت هر کدام از اين اوصاف شايسته اکرام است اول اينکه اين مؤذن حضرت بود که در روايات آمده است اول نابيناست و نابينا استحقاق کمک دارد بايد به او توجه کرد. >أَنْ جاءَهُ الْأَعْمي < دوم اين است که >لَعَلَّهُ يَزَّكَّي< قرآن آمده که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[1] اين شايد تزکيه شده و به مقصد رسيده است. سوم اگر تزکيه نشده و به مقصد نرسيده در صدد تذکر و يادآوري است که به مقصد برسد >أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْری <بعضيها اصلاً متذکر نميشوند بعضيها هم اگر متذکر شدند اين «ذکري» به حال آنها نافع نيست زود فراموش ميکنند. پس اين اعمي است اولاً شايد به مقصد رسيده باشد ثانياً اگر به مقصد نرسيد اهل تذکره است که اين تذکره به حال او نافع است ثالثاً و در بخشهاي ديگر فرمود او با اينکه نابيناست با سعي و کوشش ميآيد مثل ﴿فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾؛ ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا﴾[2] با کوشش و سعي برويد نه به طور عادي اين هم حضور حضرت را مثل شرکت در نماز جمعه با سعي آمده با اينکه نابينا بود نابينا آرام آرام بايد حرکت کند ولي اين با تلاش و کوشش با سعي آمده اين چهار تا؛ >وَ هُوَ يَخْشی< اين پنج تا که خشيت وصف عالمان دين است که ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.[3] پس اعمي بودن او، >يَزَّكَّي< بودن او، >أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْری <بودن او، >يَسْعی< بودن او، >يَخْشی< بودن او، اين پنج فضيلت است براي اين شخص که بايد مورد تکريم باشد.
اما آن شخص اموي حالا يا سومي بود يا ديگري، اين اهل استغنا بود که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[4] کسي که خود را بينياز ببيند و خيال کند اين استغنا براي او همچنان ادامه دارد طغيانگر است. پس گرفتار استغنا بود، >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی<، فرمود بر فرض هم که تزکيه کنيد نصيحت کنيد به درد او نميخورد و تو هم مسئول نيستي؛ به مستکبري، مستغني، طغيانگري که اگر هم تذکره بکني توصيه بکني اثرپذير نيست، و تو هم مسئول نيستي >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی< او اهل تزکيه نيست تو هم که مسئول نيستي.
پس اين شخص اهل استغنا است، يک؛ موفق به تزکيه هم نميشود، دو؛ پس آن اعمي پنج وصف دارد اين مستکبر و مستغني دو وصف زننده و رذيلت دارد، اما اگر مخاطب اگر حضرت باشد نسبت به آن شخص ﴿عَبَسَ<، يک؛ ﴿تَوَلَّي<، دو؛ >فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی<، اين سه. از او سرگرمي اعراض ميکني با چهره عبوس، نسبت به اين شخص مستغني، متصدي و سرپرستي او ميشود که در هدايت او کوشش کني در حالي که نه او هدايتپذير است نه بر فرض او جهنم برود تو آسيب ميبيني، ضرري نميکني که اگر او دوزخي باشد ضرري نميکني که اگر او اهل تذکره نباشد، ضرري نميکني که اگر او اهل تزکي نباشد >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی< حالا او اهل تزکيه نبود اهل تذکره نبود حرف شما را گوش نداد تو که آسيب نميبيني. اينها همه باعث ميشود که در خطاب کردني که با عتاب آميخته است اين «أنت» را مقدم بدارد «أنت، أنت، أنت، أنت» فرمود: >فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی<، يک؛ >فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی<، دو؛ اين ضمير خطاب را اول آوردن، معلوم ميشود که اين طرف تير و حمله است تو اين کار را کردي، تو آن کار را ميکني، تو از فقير روبرگرداني! تو رو متوجه اغنيا ميکني اين «أنت، أنت» را که مقدم ميآورد اين لبه تيز حمله را به آن «أنت» دارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله پدر جامعه ميشود؛ اينکه فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[5] اما يک کسي فرزند ديگري بشود و عمداً پدرش را رها کند >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی< فرمود تو که آسيب نميبيني تو چرا اين کار را ميکني؟ مرتّب «تو، تو»! اين «أنت» را مقدم داشتن براي اينکه زمينه اين است که او که پنج فضيلت دارد، اين هم که دو رذيلت دارد تو سه کار نسبت به او ميکردي که مثلاً شايسته نبود: يک کار نسبت به اين ميکني که در شأن شما نيست؛ مدام «أنت، أنت» >فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی< >فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی< اين ميشود نقشه اين آيات، ميشود هندسه اين آيات. منتها آن خطوط کلي قرآن بيان ميکند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نبود براي اينکه خداي سبحان در سوره مبارکه «نون و القلم» که قبل از اين نازل شد، جزء عتائق هم هست. مستحضريد که سوري که جزء عتائق است، عتيق يعني قديمي، کهن، نه کهنه. عتيق است در فارسي ميگوييم انتيکه. در عربي ميگوييم عتيق، آزاد است کعبه بيت عتيق است ﴿وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ﴾[6] خانهاي که انتيکه است عتيق است آزاد است درس آزادي ميدهد جايي که خودش گرفتار اين و آن باشد که درس آزادي نميدهد. اگر کسي رفت مکه آزاد ميشود از هر قيدي، براي اينکه هفت بار دور آزادي گشت ﴿وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ﴾ اگر به ما بگويند هر شب قرآن به سر بکنيد باز جا دارد از بس اين کتاب شيرين است. فرمود آزادي ميخواهيد قبله، آزادي ميخواهيد کعبه، آزادي ميخواهيد طواف، براي اينکه اين را که کسي نساخت. الآن حالا هتل و اينها شد. يک وقت در زمان وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) درباره زمينهاي اطراف کعبه ملکيت و محيط آن تنازعي شد حضرت فرمود شما بعد آمديد کعبه را که بعد نساختند، اينجا نه موات بود بلکه «لم يزرع» بود؛ اين چقدر اين قرآن شيرين است! يک وقت کسي زميني را آباد ميکند مسجدي ميسازد اين خيلي هنر نيست اين دائر است. يک وقت بائر را دائر ميکند آن هم مهم نيست، براي اينکه بائر شأنيت اين را دارد که حالا دائر بشود حالا يک وقت آب و اينها به آن نرسيد. پس اول دائر است دوم بائر است سوم موات، زمين موات مرده است ولي اگر آبي باشد و نهري باشد اين زنده ميشود اين سوم. چهارم اين است که «لم يزرع» است يعني نبود کسي که اين کار را بکند حالا هر وسيلهاي بود مکه دائر نبود بائر نبود موات نبود «لم يزرع» نبود «غير ذي زرع» بود اين بيان نوراني حضرت ابراهيم است. «غير ذي زرع» يعني نه تنها موات است شما چه چيزي را ميخواهي آباد کني؟ از کجا ميخواهي آب بياوري؟ يک سنگلاخ که بيشتر نيست عرض کرد >رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ[7]< که اين وادي دائر نيست بائر نيست موات نيست «لم يزرع» نيست >بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ< هيچ کس به اينجا رغبت نميکند؛ چه کسی اينجا خانه ميسازد؟
شما ببينيد آسمان اين مکه پرندهها پر نميزنند پرنده اگر پر بزنند يک جايي بنشينند يک قطره آبي بخورند اينجا نه آبي دارد نه غذايي دارد چيزي که ندارد، «غير ذي زرع» غير از «لم يزرع» است «لم يزرع» عدم ملکه است اگر کسي باشد ميتواند آباد کند اما «غير ذي زرع» يعني قابل نيست؛ مثل اينکه شما بگوييد ديوار کور است ديوار را که نميشود أعمي است انسان اگر چشم نداشته باشد أعمي است ما يک عدم ملکه داريم يعني زمينه است ولي فعليت نيست يک وقت اصلاً زمينه نيست لذا به ديوار نميگويند أعمي. اگر گفتيم ديوار «ليس ببصير» اين سالبه محض است نه عدم ملکه اما اگر گفتيم «زيد ليس ببصير» بله اين عدم ملکه است.
عرض کرد خداي اينجا «غير ذي زرع» است اما حکم آنچه تو انديشي لطف آنچه تو فرمايي، اين را ميگويند توحيد. حالا در اين قضا ذات مقدس آمد و تلاش و کوشش کرد و مردم را به عنوان فرزندي هم دعوت کرد و اين هم در برابر او ايستاد، سخت هم ايستاد، مدام ميگويد «أنت، أنت»، چرا تو اين کار را ميکني؟
پرسش: ...
پاسخ: بله ولي منظور اين است که اگر ـ معاذالله ـ بگوييم «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[8] بله اين گونه فکر ميشود اما به هر حال ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾[9] وجود مبارک حضرت منزه از اين است خود قرآن دامان آن حضرت را تنزيه کرد فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[10] بنابراين خود قرآن به طهارت آن حضرت فتوا داد، روايات اهل بيت به طهارت آن حضرت فتوا دادند معلوم ميشود مخاطب ديگري است و اينکه روايت دارد که «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَی إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ»[11] همان مَثل عرفي ما فارسي زبانهاست که ميگوييم به در ميگوييم تا ديوار گوش بدهد، اين مَثل «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ» همين است.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما احتياجمان به دليل براي آن است که اين آيه ظهوري در اين کار ندارد اگر ظهور داشته باشد که خود ظهور حجت است نيازي به مقيد و مبين خارجي نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: بله بوده اما وقتي گفتند: «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ»؛ يعني مخاطب حضرت است ولي منظور ديگري است، تو چرا اين کار را کردي يعني او چرا اين کار را کرده «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَى إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ» همين است، اين روايت پس براي چيست؟ اگر کسي ـ معاذالله ـ بگويد: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» همين حرف فخر رازي و امثال فخر رازي در ميآيد؛ اما اگر کسي بگويد «حسبنا القرآن و العترة» آن وقت حرف همين در ميآيد که گفته ميشود؛ براي اينکه خود خدا فرمود ما اين کتاب را فرستاديم که تو بيان کني، تو يعني اين چهارده نفر، نه اينکه شخص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بيان کند ما که در آن مجلس نبوديم نحوه خطاب طور ديگري است. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مقداري از اين کارها را کردند گاهي خدا حرف ميزند يک طرف به فرشته است يک طرف به پيغمبر است يک طرف به مخالفين است يک طرف به اين مؤيدين است، در يک آيه ميبينيد که گاهي خطاب ميکند گاهي ضمير به اين است گاهي مرجع آن است، اين طور است اين يک مبيّن ميخواهد، اين کتاب عربي نيست که کسي درس بخواند.
بنابراين اولاً نقشه اين است، نقشه يک ضلعش آن سائل است که پنج فضيلت دارد، يک ضلعش آن مستکبر است که دو رذيلت دارد، يک ضلعش يک مخاطب است که با آن پنج فضيلتدار، سه کار ناصواب کرده است و با اين شخص بيفضيلت، دو کار باصواب کرده است يا کار باصواب کرده است؛ اين پيداست که خطاب يا متوجه حضرت نيست يا از سنخ «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة» است.
مستحضريد آياتي که در اوايل بعثت نازل شد سخن از بگير و ببند نبود و نيست، جهنم ميبريم و مانند آن ميبريم. اين سوره مبارکه «علق» يعني «إقرأ» اين طبق مشهور اولين سورهاي است که نازل شده است مخصوصاً آن چند آيه اولش؛ حالا آن چند آيه آخرش ممکن است مختصري فاصله داشته باشد اما اصل پيام قرآن ادب است. ببينيد در پايان همان سوره مبارکه «علق» دارد: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[12] به حيا دعوت ميکند سخن از جهنم نيست؛ وقتي حيا اثر نکرد آن وقت بگير و ببند شروع شد، انسان نميداند که خدا او را ميبيند؟ در محضر خداست؟ خدا غريق رحمت کند امام(رضوان الله عليه) را! عالَم محضر خداست، اين همين است. اول سخن از بگير و ببند و بسوزان که نبود ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ انسان نميداند که در محضر خداست؟ وقتي که اينها اثر نکرد آن وقت ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[13] اول که سخن از جهنم نبود، اين اثر هم دارد ادب هم همين طور است تربيت هم همين طور است. آن وقت در اين بخش از آياتي که جزء عتائق هستند فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ خود حضرت هم فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»[14] آن وقت اين نقشه را که شما بررسي بکنيد ميبينيد اين نقشه به پيغمبر نميخورد.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن براي اميد آينده است، اما اين >يَسْعی< براي همين بود اين مؤذن پيغمبر بود.
پرسش: ...
پاسخ: پس در اين زمينه بود >أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْری < بود، او اين کاره بود با سعي و کوشش آمد که چيزي ياد بگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال خشيت محموده است حالا يا خشيت از الله است، کسي که >لَعَلَّهُ يَزَّكَّی ٭ أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْری< «ذکري» همين قرآن کريم است اينها محفوف به قرينه است که اين خشيت الهي است خشيت محمود است خشيت ممدوح است. اين نقشه که يک ضلع آن اعماي پنج وصفي است و يک ضلع آن اين مستغني دو وصفي است، يک ضلعش آن مخاطبي است که با آن اعماي پنج وصفي، سه کار کرده که نارواست، با اين شخص مستغني هم کاري کرده که آن هم نارواست اين نقشه را وقتي عرضه بکنند معلوم ميشود که وجود مبارک پيغمبر مراد نيست.
بنابراين روي همين جريان قرآن کريم اينها را بازگو کرد، بعد خطوط کلي را بيان ميکند فرمود ما کارمان در نظام تکوين يادآوري است، منزلشان را يادشان ميدهيم که منزلتان کجا بود از کجا آمديد و به کجا ميرويد همين تربيت و تعليم باعث شد که بعضي از بزرگان ما در علوم عقلي ميگويند انسان که در دوران کهنسالي ضعيف ميشود و کمکم ميميرد، نه براي آن است که
جان عزم رحيل کرد گفتم که مرو ٭٭٭ گفتا که چه کنم خانه فرو ميآيد[15]
الآن ما همين طور فکر ميکنيم انسان که ميميرد ميگوييم اين بدن کشش ندارد و فرسوده ميشود و انسان ميرود و از ديرزمان همين ادبيات نزد ما بود که روح که ميرود براي اينکه بدن کشش ندارد، اما آنها که شاگرد قرآن هستند ميگويند خير! روح يک جاي ديگر ويلا ساخت، خانه ساخته خانه خوبي ساخت، نسبت به اين خانه کلنگي قديمي کمتوجه است، کمکم اين از بين ميرود، چون روح جاي ديگر خريداري کرد، از اين خانه کلنگي صرف نظر کرد، اين خانه فرو ميريزد، نه چون خانه فرو ميريزد، صاحبخانه ميرود، به کجا ميرود؟ آن بيهدف است آن شعر از او سؤال کنيد که کجا ميخواهد برود؟ «جان عزم رحيل کرد» کجا ميخواهد برود؟ روحش جايي بهتر ساخت که براي خود روح سازگار باشد ولو براي اين شخص رنج است بله نسبت به مؤمنين که اين طور است نسبت به کفار با فشار اينها را ميبرند با فشار چه بخواهد چه نخواهد ميگويند تو ساختي منتها نميداني، اين جهنم را تو ساختي، اين آتش را تو ساختي؛ قبلاً هم گذشت که فرمود ما از جنگل هيزم نميآوريم خود جناب عالي هيزم جنگل هستي آنجا هستي برو پيش خودت؛ ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[16] حطب يعني هيزم. فرمود تو خودت ساختي حالا ما تو را ميبريم؛ اما آن شاعر که گفت جان قصد رحيل کرد هدف مشخص نيست کجا ميخواهد برود؟ ميگويد اين دارد ميرود ميگوييم کجا ميروي؟ ميگويد خانه فرو ميآيد! اما کجا ميروي؟ يک شعر محتواداري نيست، اما آنهايي که عالم به بحثهاي قرآن کريماند ميگويند خير، اين براي خودش خانه ساخت حالا يا جهنم ساخت يا بهشت؛ به هر حال خانه اصلي اوست يا ميرود يا ميبرند اگر هم مايل نباشد به هر حال خانه اصلي او همان جاست که ساخته است او را ميبرند. چه بخواهد چه نخواهد بايد برود براي اينکه جاي ديگر ساخته است اينجا را توجه ندارد ترک ميکند.
به هر تقدير فرمود انسان در دنيا آزاد است اما آزادي تکويني است. آن ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[17] ناظر به آزادي تکويني است اصلاً کمال در آزادي تکويني است، کسي را با فشار به جايي ببرند که کمال نيست آزادي تکويني از بهترين نعمتهاست. اما تشريعي آزادي بيحد و حصر يک رذيلت است، اگر ببيني که يک نابينا دارد به چاه ميافتد اگر خاموش بنشيني بد است، انسان تشريعاً حتماً يک کسي بايد دستش را بگيرد داد بزند که نرو، اين همان امر و نهي است امر و نهي تشريعي که انسان آزاد نيست حتماً بايد کار خير بکند دارد دستش را ميگيرند با فشار که او را از جهنم نجات بدهند همين! فرمود اين کتاب ما تذکره است، اما >كَلاَّ< اين طور نيست اين نقشهاي که کشيده شد اين نبايد باشد. کسي که آن فضايل پنجگانه را دارد او را طرد کنيم، کسي گرفتار دو رذيلت است او را جذب بکنيم، به اميد اينکه مثلاً کاري از او ساخته است نه، اين نبايد باشد >كَلاَّ< اين نقشه، نقشه باطلي است. پس چيست؟ >إِنَّها< يعني آيات قرآن کريم يادآوري است اين يادآوري براي اينکه انسان از جايي بيهوده سبز نشده است از راه خيلي دوري آمده و با فطرت هم آمده است انسان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[18] به همراه دارد و اين مطالب شريعت که انبيا(عليهم السلام) آوردند يادآوري همانهاست اين چيز بيگانهاي نيست.
پرسش: ...
پاسخ: فرمود: >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی< بله اگر آن شخص مشکلش حل شده باشد بله جا دارد اما فرمود: >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی< اثر هم ندارد و گفت: «بگذار تا بيفتد و بيند جزاي خويش»؛[19] تو هم آسيب نميبيني حالا دهها بار گفتي >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی< اگر کسي در راه است فوراً بايد دستش را گرفت. حضرت اصرار کرد جلسات تشکيل داد >وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ<[20] همين بود، عموي او به >تَبَّتْ يَدا< گرفتار شد اين صريح قرآن آمده عموي او را با >تَبَّتْ يَدا< راند. آيه که نازل شد >وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ< همينها را دعوت کن و از بستگانت، از قوم و قبيلهات، از آشنايت از عمو ابولهب، از عمو عباس از اينها دعوت کن بيايند، همين کار را کرد. فرمود حالا اين خودش جهنم را انتخاب کرده تو که آسيبي نميبيني >وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی< او اگر اهل تزکيه نيست تو آسيبي نميبيني. غرض اين است که چنين چيزي است؛ اين نقشه است فرمود اين نقشه قابل قبول ما نيست >كَلاَّ< اين نيست پس چيست؟
فرمود ما آياتي فرستاديم که اين آيات حرف تازه ندارد انسان يک ميزبان دارد و يک مهمان، ما چه در حوزه چه در دانشگاه قبل از اينکه علوم حوزوي يا علوم دانشگاهي را فرا بگيريم که اينها مهمان ما هستند و در دوران سالمندي يکي پس از ديگري غالباً از ياد من ميرود يک ميزبان اصلي داريم که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ است اولين وظيفه ما حوزويان و همچنين آن عزيزان دانشگاهي اين است که مهماني دعوت کنيم که با صاحبخانه بسازد همين! چيزي ياد بگيريم که به با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ بسازد، سه تا «هاء» دارد که به خود زيد، عمرو، بکر به اينها برميگردد، نه اينکه کلياتي را ما به او گفتيم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ به زيد گفتيم چه چيزي براي تو خوب است و چه چيزي براي تو بد است همين! چيزي ياد بگير که با اين صاحبخانه بسازد آن وقت خودت صاحبخانه را خفه ميکني، مشکل جدّي پيدا ميکني. مشکل جامعه ما اين است که اگر ما علمي ياد بگيريم که با صاحبخانه بسازد صاحبخانه ما ذات اقدس الهي با سه ضمير فرمود ما کليات نگفتيم درس اخلاق نداديم که چه چيزي خوب است و چه چيزي بد است نخير، به زيد گفتيم جناب عالي اين براي تو خوب است اين براي تو بد است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[21] نه «فالهمها الفجور و التقوی»، اينها صاحبخانه است. ما غصب نکنيم درون خودمان را، مهماني دعوت کنيم که با صاحبخانه بسازد. فرمود: >كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ< حرف جديدي نيست حرفي است که با صاحبخانه سازگار است. اين آيات قرآني اين است گاهي به لحاظ آيات ضمير مؤنث است، گاهي به لحاظ قرآن ضمير مذکر است >كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ ٭ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ< به لحاظ قرآن کريم، بعد مبادا کسي خيال کند که ذات اقدس الهي يک سلسله معاني را به وسيله جبرئيل(سلام الله عليه) يا فرشتههاي ديگر به پيغمبر داد و ـ معاذالله ـ پيغمبر اينها را به صورت کلمات عربي درآورد نظير روايت بشود، نخير! قرآن، قرآن است روايت، روايت. فرمود از بالا تا پايين از پايين تا بالا تمام اين کلمات ضبط شده است، اينها در صحيفهها آمده در کتابها آمده، اين کتابها هم به دست ملائکه هست هست هست تا برسد به قلب مطهر پيغمبر و از قلب مطهر پيغمبر از زبان مطهر، همين کلمات «الذين، قالوا» کذا و کذا اينها >في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ ٭ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ ٭ بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ< تا برسد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[22] کتاب است لفظ است؛ نه اينکه نظير روايات باشد. روايات معانياش را اهل بيت(عليهم السلام) از ذات اقدس الهي به برکت پيغمبر دارند، الفاظشان بله الفاظ عادي است؛ لذا ما بگوييم ظاهرش اين است کلماتش اين است نقل به معنا است، اين روايت به دو نقل ميشود ميگوييم نقل به معناست اما فرمود اين از آن قبيل نيست روايت روايت است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ميشود اولاً دست اينها را که آدم بگيرد از شبهه دربيايند، چون صاحبخانه اينها بيدار است، صاحبخانه اينها که بيدار شد البته «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»[23] حالا هر کسي که سلمان و اباذر نميشود همين که نسوزند، بيايند در وادي انقلاب اسلامي يا بشود شهيد يا بشود جانباز يا لااقل اختلاسي و نجومي نشود «کفی بذلک فضلا»، ما نميخواهيم همه سلمان و اباذر بشوند، غالب اينها نه بيراهه بروند نه راه ديگري را ببندند همين! هدف اصلي عموم جامعه اين است که نه بيراهه بروند نه راه کسي را ببندند اگر در اينها اوحدياي پيدا شد بله، «طوبي له و حسن مآب»؛ ولي غرض اين است که اينها «بالفاظها و بمعانيها» از ذات اقدس الهي صادر شد صحيفه شد کتاب شد >بِأَيْدي سَفَرَةٍ< شد >كِرامٍ بَرَرَةٍ< شد تا به قلب مطهر حضرت رسيد از آن به لبان مطهر رسيد ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[24] اين است که بوسيدني است، اين است که نميشود بدون وضو دست زد، اين است که حساب خاصي دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره بقره، آيه129.
[2]. سوره جمعه، آيه9.
[3]. سوره فاطر، آيه28.
[4]. سوره علق، آيه6.
[5]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[6]. سوره حج، آيه29.
[7]. سوره إبراهيم، آيه37.
[8]. الأمالي(للمفيد)، النص، ص36؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص273؛ «قَوْلُهُ عَنِ النَّبِيِّ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) لَمَّا طَلَبَ فِي حَالِ مَرَضِهِ دَوَاةً وَ كَتِفاً لِيَكْتُبَ فِيهِ كِتَاباً لَا يَخْتَلِفُونَ بَعْدَهُ وَ أَرَادَ أَنْ يَنُصَّ حَالَ مَوْتِهِ عَلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عَلَيْهِ السَّلَام) فَمَنَعَهُمْ عُمَرُ وَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَيَهْجُرُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ فَوَقَعَتِ الْغَوْغَاءُ وَ ضَجِرَ النَّبِيُّ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»؛ صحيح البخاري، ج1، ص120.
[9]. سوره نحل، آيه44.
[10]. سوره قلم، آيه4.
[11]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص115.
[12]. سوره علق, آيه14.
[13]. سوره حاقة, آيات30 و 31.
[14]. مجمع البيان، ج10، ص500.
[15]. خيام، رباعيات، رباعی شماره67.
[16]. سوره جن، آيه15.
[17]. سوره بقره، آيه256.
[18]. سوره شمس، آيه8.
[19]. غزليات سعدی، غزل شماره38.
[20]. سوره شعراء، آيه214.
[21]. سوره شمس, آيات7 و8.
[22]. سوره شعراء, آيات193 و 194.
[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص177.
[24]. سوره نجم, آيه3.