http://mp3.esra.ir/2tafsir/080-Al-Abas/L/Al-Abas02.mp3أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمي (2) وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّي (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعي (8) وَ هُوَ يَخْشي (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّي (10)﴾.
سوره مبارکه «عبس» که اين نام علم «بالغلبة» است و نامهاي ديگري هم به مناسبتهاي گوناگون بر اين سوره اطلاق شد در مکه نازل شد. صدر اين سوره از قضيهاي حکايت ميکند که تفصيل آن را روايات بايد بيان کند. قرآن کريم را ذات اقدس الهي براي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل کرد و آن حضرت را مبيّن قرار داد فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾.[1] خود اين ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی ٭ أَنْ جاءَهُ الْأَعْمي ﴾ نياز دارد که شأن نزول آن مشخص بشود و مرجع ضمير اين فعلها مشخص بشود و راز عتاب هم مشخص بشود. اينها بدون تفسير اهل بيت مقدور نيست، کلامي است خاص بين ذات اقدس الهي و گيرنده وحي به نام پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) لکن خطوط کلي قرآن نزاهت پيامبر و عصمت آن حضرت و عظمت آن حضرت و طهارت اخلاقي آن حضرت را ثابت ميکند بايد درباره اين ضمير و راز اينکه اعراض شده از آن أعمي مشخص بشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اما به قرينه موصوف بايد تشخيص داد که اين چه کاري است به قرينه موصوف مشخص ميشود که اين مرد عظيم است، اين اخلاق عظيم است و مانند آن. الفاظ مشترک همين طور هستند الفاظ مشترک به وسيله قرائن داخلي و خارجي مشخص ميشود عظيم همين طور است رئوف همين طور است، ﴿بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾[2] رحيم همين طور است؛ اگر لفظي مشترک بود ولو معنوي از راه مصداق مشخص ميشود.
به هر تقدير اين ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ ضمير به چه کسي برميگردد نيازي به تبيين دارد و چرا اعراض شده است تبيين دارد و آيا اين در صورت مذمت است يا نه، بيان دارد و آن کسي که مورد مذمت است چه شخصي است نياز به بيان دارد. قسمت مهم اين بيانها به عهده خود قرآن کريم است برخي از آن نقاط مبهم به وسيله روايات است رواياتي که از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است اين است که ضمير ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به آن شخص اموي برميگردد و اين عتاب درباره آن شخص است؛ اما خطوط کلي اين را خود قرآن کريم بيان کرد که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) برابر سوره مبارکه «قلم» آيه چهارم به خُلق عظيم موصوف شده است و اين سوره «قلم» هم قبل از سوره «عبس» نازل شده است صدر آن سوره «قلم» بعد از تسميه اين است ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ٭ وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ﴾؛[3] يعني تو پاداش متصل نامتناهي داري؛ «منّ» يعني قطع، ممنونه يعني مقطوعه، ﴿غَيْرَ مَمْنُونٍ﴾؛ يعني غير مقطوع، يعني دائم. ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[4] اين جمله، جمله اسميه است تو بر اخلاق عظيم مستقر هستي؛ اين وصف وجود مبارک حضرت است.
اما دستوري که خداي سبحان به مجلس تعليم و تربيت آن حضرت داده است، در سوره مبارکه «انعام» گذشت؛ در سوره «انعام» آيه 54 اين بود: ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ اين در مکه نازل شد دستور داد وقتي عدهاي آمدند در مسجد در مجلس تو پاي منبر تو نشستند اولين کاري که ميکني بعد از تحميد و تسميه ذات اقدس الهي، به اينها سلام ميکني. روضه همان کتاب شريف روضة الشهداء است که مبلّغان برابر آن ميخواندند ميگفتند روضهخواني، روضهخواني؛ برابر آن ميخواندند، ميگفتند فلان مجلس، مجلس روضهخواني است. اين کتاب به نام روضة الشهداء است، از روي اين کتاب ميخواندند ميگفتند که فلان جا روضهخواني است قبلاً رسم بود که واعظ همين که تسميه ذات اقدس الهي و تحميد را به پايان ميبرد، به مخاطبانش سلام ميکرد، الآن فقط در نمازهاي جمعه و امثال جمعه رسم است که سلام ميکنند؛ ولي دستور رسمي اسلام اين بود که وجود مبارک پيغمبر بايد سلام ميکرد: ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ اول سلام ميکرد.
پرسش: اين مطلب درباره مؤمنين است.
پاسخ: نه ام مکتوم او کافر نبود آنها کافر بودند.
پرسش: آيه ظهور ندارد که حتماً مؤمن باشد.
پاسخ: چرا، آيات از او خيلي تجليل ميکند ﴿لَعَلَّهُ يَزَّكَّي﴾ و مانند آن ميگويد و در آن جلسه رسمي اينها را سلام کرد، رسم جلسه همين بود، برنامه رسمي جلسه اين بود که حضرت به همه احترام کند. پس اخلاق پيغمبر قبل از نزول سوره ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي< مورد تصديق خداست که خدا فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾. دوم اينکه ادب مجلس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) احترام به واردين بود و سلام به واردين. سوم آن اوصاف خاصهاي که خداي سبحان چه در بخشهاي سوره مبارکه «توبه» چه در بخشهاي ديگر از وجود مبارک حضرت ياد کرد. در سوره مبارکه «توبه» آيه 128 اين است که ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ﴾ شما هر وقت در فشار و زحمت باشيد بر پيغمبر خيلي سخت ميگذرد؛ الآن هم وجود مبارک حضرت همين طور است، وجود مبارک وليّ عصر(سلام الله عليه) هم همين طور است که اگر مردم در زحمت اقتصادي و غير اقتصادي باشند بر وجود مبارک پيغمبر خيلي سخت ميگذرد ﴿عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ﴾، «عَنَت» يعني سختي. آنچه بر شما سخت است بر پيغمبر گران تمام ميشود ﴿حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾؛ اين ﴿رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ دو اسم از اسماي حسناي خداي سبحان است اين دو اسم که از اسماي حسناي خداي سبحان است از اوصاف خداي سبحان است براي مظهر تامش که وجود مبارک حضرت است به کار برده؛ خدا رئوف رحيم است، مظهر او هم رئوف رحيم است منتها يکي «بالاصاله» يکي «بالتّبع»، يکي «بالحقيقة» يکي «بالعرض و المجاز».
در سوره مبارکه «شعراء» به سبک ديگري وظيفه حضرت دستور داده شد که شما وقتي مؤمنين آمدند نسبت به آنها خفض جناح کنيد؛ در آيه 215 به بعد سوره مبارکه «شعراء» اين است که ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾. «خفض جناح» در قرآن کريم دو بار تکرار شده: يکي درباره فرزندان نسبت به پدر و مادر است، يکي درباره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به مؤمنين است؛ منتها يکي خفض جناح ترحّم است يکي خفض جناح احترام. خفض جناح ترحّم مخصوص پيغمبر نسبت به مؤمنين است که نسبت به مؤمنين ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾؛ يعني حالا که تو که پَر درآوردي ميتواني به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[5] برسي معراج کني خفض جناح کن، مؤمنين زير بال خود بگير، «لعدة اغراضٍ»؛ اول اينها پَر در بياورند، دوم اينکه پرواز کردن را ياد بگيرند، سوم اينکه به کدام سمت پرواز کنند هم يادشان بده. اين سه تا کار را به اين مؤمنين ياد بده؛ مثل کبوتري که فرزندانش را با اين سه کار تعليم ميدهد: اين فرزندان را در زير پَر ميگيرد تا آنها پَر در بياورند اولاً، پرواز کردن را ياد بگيرند ثانياً، کجاها بروند و کدام طرف حرکت کنند و پَر بکشند ثالثاً. ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ اين سه وظيفه رسمي حضرت بود؛ منتها اين خفض جناح ترحّم است ما ميگوييم فلان شخص خفض جناح دارد يعني متواضع است. ولي خفض جناحي که فرزند نسبت به پدر و مادر دارد اين است که ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ ..... ٭ وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ درباره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) «ذُلّ» نيست چون احترام غير از مذلّت است؛ ولي نسبت فرزند با پدر و مادر گفت ذليلانه و ذلولانه و نرمرفتاري و ترحّمي، اين پدر پير و مادر پير را پذيرايي کن ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً ٭ وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، نه «وَ اخْفِضْ لَهُما الجَناحَ» آن احترام است اين ترحّم اينجا ميشود خفض جناح.
ولي «علي أي حال» وظيفه رسمي حضرت اين بود سيره رسمي حضرت همان خفض جناح ﴿لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ بود ﴿بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ بود ﴿عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ﴾ بود اينها اوصاف پيغمبر است نسبت به مؤمنين. حالا مؤمني که نابيناست آمده احکام الهي را بهتر و برتر ياد بگيرد و ذات اقدس الهي هم اين مورد را تصديق کرده که اين آمده براي اهداف برتر و مورد هم موردي نيست که توجيهپذير باشد اين معلوم ميشود که يقيناً ضمير به پيغمبر برنميگردد؛ چرا؟ براي اينکه بعضي از مفسران توجيه کردند گفتند جلسه رسمي است صناديد قريش جمع شدند اتمام حجت بشود آنها اگر اسلام ميآوردند وضع حجاز روبراه نبود جنگ داخلي نبود، خيلي مسئله مهم بود اسلام آوردن آنها اهميت داشت، وسط دعوت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به اينها، او آمده حالا گفته که «علّمني» اينجا جاي آن آمدن نبود!
اگر همين مقدار بود خدا عتاب نميکرد، از عتاب پيغمبر معلوم ميشود که زمينه زمينهاي نبود که شخص را بتواند براند زمينه زمينهاي نبود که با حالتی عبوس او را از صحنه بيرون کنند با اعراض از صحنه بيرون کنند ميتوانست بگويد تشريف داشته باشيد تا نوبت شما بشود اين چيز محمود و ممدوحي است؛ اما از اين آيات دهگانه پيداست که کار، کار بدي بود و مورد اعتراض بود؛ لذا رواياتي که از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است اين بود که آن شخص اموي اعراض کرد، آن شخص اموي عبوس کرد؛ گرچه اين ابن ام مکتوم نابيناست عبوس را نميبيند روبرگرداندن را نميبيند، فقط حرف را ميشنود، اما خدا که ميبيند فرمود چرا اين کار را کردي؟ معلوم ميشود طبق رواياتي که از ائمه(عليهم السلام) رسيده است اين ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به پيغمبر برنميگردد. آنگاه متکلم خداست شنونده هم وجود مبارک حضرت است خدا به پيغمبر ميفرمايد ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ آن وقت بقيه را خطاب ميکند چون خطاب به پيغمبر است از باب «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة»[6] تو چه ميداني که اين چه شخصي است؟ طهارت دارد ميتواند اهل تزکيه باشد و مانند آن.
بنابراين گرچه برخيها خواستند توجيه بکنند، توجيه کردن در جايي است که با عتاب الهي همراه نباشد، از عتاب الهي معلوم ميشود که کار، کار خوبي نبود. يک وقت است که ابن عاشور و امثال ابن عاشور در صدد اين هستند که توجيه کنند يا عدهاي از مفسران ديگر که جاي اين شخص نابينا نبود اينها سران حجاز بودند آمدند با حضرت دارند گفتگو ميکنند اتمام حجت ميکنند اگر اينها اسلام را قبول ميکردند حجاز آن جنگها را نميديد جلسه خيلي مهم بود در جلسه خيلي مهم که کسي بدون وقت قبلي نبايد بيايد؛ بسيار خوب، اگر صحنه اين بود جا براي توبيخ نبود جا براي عتاب نبود معلوم ميشود که صحنه اين طور نبود. صحنه طوري بود که ميشد به جناب ابن مکتوم بگويد که تشريف داشته باشيد تا نوبت شما بشود همين! اما از اينکه عبوس بکنند حالا ولو او نميديد ديگران که ميديدند رنجي بود براي او زحمتي بود براي او.
بنابراين از مجموع برميآيد که اين ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾ وجود مبارک پيغمبر و اين سيزده نفر، يک نورند «کُلُّهُم نورٌ واحِد»[7] هر حقيقتي که از وجود مبارک ائمه برسد از همان حضرت ميرسد. اينها بيان کردند که ضمير ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ آن اموي است در بعضي از روايات دارد که سومي است در بعضي از روايات دارد که رجل اموي است؛ چون ظاهر اين ده آيه عتاب است و وجود مبارک حضرت منزّه از عتاب است؛ پس معلوم ميشود مرجع ضمير او نيست. اگر قرآن کريم پيغمبر را به اين صورت معرفي کرد که در حدّ يک فرشته است او اين است. ببينيد رئوف و رحيم را خدا حتي درباره فرشتهها هم به کار نبرده است. رئوف و رحيم دو اسم از اسماي حسنا و دو وصف از صفات علياي ذات اقدس الهي است. در ادعيه خدا را ميخوانيم که «يَا رَؤُوفُ يَا رَحِيمُ»[8] اگر رئوف و رحيم از اوصاف برجسته خداست و اگر ذات اقدس الهي اين دو تا وصف را که وصف فعلي است براي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قائل است چه در سوره مکي چه در سوره مدني پيغمبر را به اين عظمت ميستايد نميشود گفت که ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾.
کساني که با زحمت طهارت اخلاقي را پيدا ميکنند، بله آنها ممکن است که با يک رنج و با کوششي تحمل بکنند؛ اما اگر کسي به اين مقام والا رسيد اخلاق حسنه از او به سهولت صادر ميشود به آساني صادر ميشود؛ چون اين طور است نه رنجي براي آن حضرت بود که بگويد باشيد تا نوبت شما برسد اصلاً اين کارها را آن وقت ميکردند در خود ائمه(عليهم السلام) اين نوبت را ميگفتند رعايت بکنيد در بعضي از دستورات ائمه هم آمده؛ کسي چند تا سؤال داشت همين طور آمد سؤال بکند حضرت فرمود صبر کنيد نوبت شما بشود بعد. اينها در دستورات ما هم هست؛ گاهي هم به اينها سؤال ميکردند که شما الآن وضعي که داريد اين لباسي که شما پوشيديد لباس علي بن ابيطالب نيست، فرمود بله من هم ميدانم، اما آن حضرت در آن زمان بود که کسي وضع مالياش هيچ روبراه نبود، اما الآن وضع مالي خيليها خوب است، ما اگر يک لباس مندرس به تن بکنيم و کفش خودمان را خودمان دوخت و دوز بکنيم اين مشکل دارد، بد ميگويند؛ آن وقت يک وضع ديگر بود الآن يک وضع ديگري است اين سؤالات را ميکردند اينها هم به خوبي جواب ميدادند که بله اگر ما آن عصر زندگي ميکرديم عصر حضرت امير و عصر رسول(سلام الله عليهما) يکي بود. اولاً مثل خود حضرت امير دومي نخواهد آمد؛ يعني گرچه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آن کمالات را داشت، ولي چه طور شد چه مصلحت بود چه دستوري بود فقط از زمان مطهر حضرت امير اين حرفها شنيده شد که فرمود «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»[9] خيلي اين حرف بلند است، هيچ کس از خليل الهي، از ذبيح الهي، از کليم الهي، از مسيح الهي، از روح الهي، از هيچ کس نقل نشد که بگويند هر چه ميخواهيد از عرش تا فرش بپرسيد من بلد هستم؛ «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» چه عظمتي است. حالا اين خود وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين را نفرمود بعضي از امور است که بايد علي بگويد همين! آن کارها هم همين طور بود خسف نعل ميکرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[10] و اينها چون نور واحدند به دستور آن حضرت و به اجازه آن حضرت دارند اين حرف را ميزنند؛ اگر اين دو تا نور بود بله، اما به هر حال کار تقسيم شده است هيچ پيغمبري نيامد بگويد از عرش تا فرش هر چه ميخواهيد من بلد هستم چه عظمتي است خدا ميداند! چه علمي است خدا ميداند! فرمود من اخبار آسمانها و آسماني را بهتر از اخبار زميني ميدانم «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض». حالا او خسف نعل ميکرد کفشش را خودش دوخت و دوز ميکرد؛ امام ششم فرمود بله ما هم اگر آن وقت بوديم همين کار را ميکرديم نبايد شما توقع داشته باشيد آن عصر فقر و عصر جنگ و عصر تحريم بود، اينها مشکلات فراواني داشتند ما هم اگر بوديم همين کار را ميکرديم. الآن اگر ميبينيد من يک لباس ظاهري دارم حضرت گاهي به ديگري ميگفت حالا تو که آمدي مرا نصيحت بکني آن لباس نرم را زير پوشيدي اين لباس زبر را در بياور ببينيم چه ميگويي! حالا داري ما را نصيحت ميکني؟ به ديگري فرمود اگر ما هم عصر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بوديم همين کار را ميکرديم شما نبايد توقع داشته باشيد که جميع اعصار يکي باشد، ما بايد حرام خدا را حرام بدانيم.
غرض اين است که خطوط کلي مسئله را قرآن حل کرد ما هيچ ابهامي نداريم که مرجع ضمير نميتواند پيغمبر باشد براي اينکه اخلاق او آداب او رفتار او کردار او گفتار او را چه در سوره «انعام»، چه در سوره «توبه»، چه در سوره «شعراء»، چه در سوره ﴿ن و القلم﴾ که بعضي مکياند بعضي مدني يا همهشان مکياند فرمود تو اين هستي. حالا وقتي او رئوف رحيم است خفض جناح دارد ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[11] ميتوانست به ابن مکتوم بگويد شما تشريف داشته باشيد تا نوبت شما بشود. بعضیها که خواستند ضمير ﴿عَبَسَ﴾ را به حضرت برگردانند، بعد توجيه کنند که اين بزرگان قريش آمدند مشکل را حل کنند، بسيار خب، اگر اين درست باشد آنهايي که فرمود: ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[12] اينها اهل ايمان نبودند چه اينکه ايمان هم نياوردند. عباس عموي پيغمبر در همين صحنه بود تا آخرين لحظه ايمان نياورد، بعد از فتح مکه ايمان آورد بعد از فتح مکه وقتي وجود مبارک حضرت امير گفتند که چطور شما سقيفه را امضا کردي؟ اين در کتاب شريف تمام نهج البلاغة هست؛ اي کاش سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اين جمله را در نهج البلاغه ميآورد فرمود من کسي نيستم سقيفه را امضا بکنم دست مرا بستند بردند من امضا کردم. اگر عموي من حمزه و برادرم جعفر بودند من که سقيفه را امضا نميکردم.[13] يک عمو مانده بود براي من عباس که در آخرين بار رباخوار مکه بود و در زمان فتح مکه مسلمان شد و پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اولين ربايي که من زير پاي خودم ميگذارم و آن امضاها و خطوط و اسناد را زير پا ميگذارم«رباً عمّي العباس» است، او که به درد ما نميخورد؛ يکي هم برادرم عقيل بود که هميشه به دنبال مال ميگشت که اخيراً هم به دنبال ديگران رفته است.[14] من اگر عمويم حمزه بود برادرم جعفر بود من که سقيفه را امضا نميکردم. اينها هم ديدند که من کسي ندارم دست مرا بستند و رفتند سقيفه را امضا کردم.
اين از کلمات نوراني آن حضرت است که متأسفانه در اين نهج البلاغه نيست بر همه ما يعني بر همه ما طلبهها لازم است که اين کتاب شريف تمام نهج البلاغة را در کنار قرآن داشته باشيم ما به حضرت امير بستهايم بايد حرفهايش را بدانيم بسياري از حرفهاي حضرت در دست ما نيست.
غرض اين است که اينها مشخص کردند که پيغمبر چه کسی بود اوضاعش چگونه بود رفتارش چه بود کردارش چه بود اين را آدم يقين پيدا ميکند که ضمير ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ به پيغمبر برنميگردد. بله اگر عتابي در کار نبود ممکن بود توجيه بعضيها که حالا اينها سران قريشاند آمدند، اگر اينها اسلام ميآوردند وضع حجاز بهتر ميشد، بله اين ممکن بود که انسان بگويد ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي﴾ حضرت نگران بود به اينها گفت الآن موقع آمدن شما نبود شما حالا پس بنشينيد نوبت بگيريد وقتي ميبينيد ما داريم حرف ميزنيم نوبت ديگران است شما چه اصراري داريد الآن که ما اينها را طرد کنيم با شما بنشينيم؟ اين بله کار معقولي بود؛ اما از عتاب خداوند پيداست که کار به اين صورتها نبود.
در برابر در سوره مبارکه «شعراء» اين است که فرمود: ﴿َ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ ٭ فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾؛[15]پس چه در سوره «شعراء» چه در سوره «توبه»، چه در سوره «انعام» چه در سوره «ن و القلم» و مانند آن حضرت به خفض جناح و رئوف رحيم و به خُلق عظيم اينها وصف شده است. کساني که خُلق عظيم دارند ملکه است براي او و هيچ چيزي نميتواند آنها را به هم بزند يعني مثلاً عصباني بکند غضبناک بکند نه، اين طور نبود.
﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی ٭ أَنْ جاءَهُ الْأَعْمي ﴾؛ حالا چون گفتگو بين خدا و پيغمبر است فرمود او ﴿عَبَسَ﴾ اين معلوم ميشود که او روبرگرداند حالا چون روايت هم هست که «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَى إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ»؛[16] حالا به حضرت خطاب بکند که تو چه ميداني او شايسته است يا نه؟ تو چه ميداني او براي طهارت آمده يا نه؟ چه ميداني که او مقامي دارد يا نه؟ ﴿وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي﴾ آن شخص اعمي ﴿أَوْ يَذَّكَّرُ﴾ يا اهل طهارت باشد خودش يا با تذکره شما متذکر بشود روبراه بيايد ﴿أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى﴾ آنکه وضع مالياش خوب است که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾،[17] ﴿فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی﴾ تو متصدي او هستي با او گفتگو ميکني با او جلسه داري وقت را براي او صرف ميکني ﴿وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی﴾؛ حالا اگر اين شخص تذکره پيدا نکرد دامنگير تو نميشود، يا ديگري اگر مزکي نشود تو بايد بيان کني هدايت کني حالا چه قبول چه نکول، اين عيبي ندارد >وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعی ٭ وَ هُوَ يَخْشی ٭ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی< عاقبت کار هم اين است که اين مجلس هم شما ميدانيد بياثر بود هيچ کدام از اينها روبراه نشدند که حالا اسلام بياورند و مشکل حجاز حل بشود مشکل مکه حل بشود همه اينها آمدند تا بگويند که ما رفتيم ديديم که خبري نبود اصلاً بعضيها توطئهشان اين بود که صبح بروند ايمان بياورند عصري برگردند کافر بشوند بگويند ما رفتيم خبري نبود صبح ايمان بياورد ﴿وَ اكْفُرُوا آخِرَه﴾[18] اين در بعضي از آيات هست آخر روز که شد در بياييد بگوييد ما رفتيم خبري نبود اين توطئه آنها بود از اينها هم کار خيري مشهود نميشد و آن حضرت هم که عالم بود به اين حرفها فقط براي اتمام حجت جمع اينها را پذيرفت در >أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ<، در همان >أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ< هم آمده >وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ< که آن غير از سوره «شعراء» است در همان اوايل بعثت که فرمود اول کسي که دعوت مرا بپذيرد او خليفه من است که وجود مبارک حضرت امير در همان سن پذيرفت اين >أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ< از همان وقتي که نازل شد مقام حضرت امير مشخص شد اينها هم کساني بودند که تمام زحمتها را ميکشيدند آن پذيراييها را ميکشيدند بعد کافراً در ميآمدند براي اينها که وجود مبارک حضرت آن طور وقت صرف بکند که مؤمني را طرد کند که نبود >وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى< که آن نابينا بود >وَ هُوَ يَخْشى ٭ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى< از او اعراض ميکني صرف نظر ميکني اين کار، کار تو نيست >كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ ٭ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ ٭ في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ ٭ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ ٭ بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ< ميفرمايد اين حرفها از راه طيب و طاهر آمده مبدأش طيب و طاهر است وحي است، پايانش که قلب مطهر توست طيب و طاهر است اين مسير و کانال طيب و طاهر است اين را سفراي ما دست به دست گرداندند تا به دست تو رسيد اينها سفير ما هستند فرستاده ما هستند اين وحي به دست اينها رسيده است از دست اينها عبور کرده است >بِأَيْدي سَفَرَةٍ< اين «سفرة» جمع سافر است >بِأَيْدي سَفَرَةٍ< اين «سفرة» چه کساني هستند؟ >كِرامٍ بَرَرَةٍ< خداي سبحان ملائکه را به کرام وصف کرده است در سوره مبارکه «انبياء» فرمود: >بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ< اينها بندگان کريماند قبل از فرمان ذات اقدس الهي کاري نميکنند قبل از قول خداي سبحان حرفي نميزنند >لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ< که همين بياناتي که خدا در سوره «انبياء» براي فرستادهها و سفراي الهي و ملائکه ذکر ميکند وجود مبارک حضرت هادي(سلام الله عليه) در زيارت جامعه براي اهل بيت ذکر ميکند شما در زيارت جامعه وقتي موفق هستيد ميخوانيد ميبينيد اين جملههاي سوره «انبياء» در زيارت جامعه در وصف ائمه آمده است ائمه ما کسانياند >بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ< اينها هستند. اين وجود مبارک حضرت هادي است براي همه ذکر ميکند يعني انسان وقتي حرم مشرف شد در زيارت اين ذوات مقدس ميگويد اين هستيد همان چيزي که خدا در سوره مبارکه «انبياء» براي ملائکه ذکر ميکند وجود مبارک حضرت هادي در زيارت جامعه براي ائمه ذکر ميکند.
اينها ميفرمايند آن که عبوس کرد پيغمبر نبود. حالا اين کرام بررة که وصف فرشتههاست از اين کانال عبور کرده است يک وقت است که مبدأ طاهر است منتها طاهر است ولي از مسير ناپاک عبور ميکند اين اثر ندارد. ببينيد وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود اين فضاي دهن را پاک کنيد نه دندان را آن يک ثواب ديگري دارد اگر کسي طهارت را رعايت کند دندان را مسواک کند «قربة الي الله» ثواب دارد اما مسئله «طهروا اثنانکم» غير از «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ»[19] است. آن روايتي که دارد دندان را مسواک کنيد ثوابش ديگر است اما اين روايت اين است که «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ» چرا؟ براي اينکه شما بر فرض آدم خوبي باشيد قلب شما پاک است و پر از ايمان است ولي از اين قلب که بيرون آمد در فضاي دهن اين بايد طيب و طاهر باشد چرا؟ «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن» اين سوره مبارکه «الرحمن» يا سوره مبارکه «يس» يا سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» را که در نماز ميخوانيد قرآن بايد از اين دهن بگذرد اگر ـ خداي ناکرده ـ اين دهن غذاي بد خورده باشد يا حرف بد زده باشد اين زبان بدکاري کرده اين دهن کار بدي کرده اين آيه آلوده ميشود فرمود: «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ» اينکه حرف بعضيها اثر ندارد براي چيست؟ الآن شما بهترين آب چشمه را از يک لوله آلوده بخواهيد عبور کنيد اثر ندارد فرمود دهن را پاک کنيد «فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن» با خدا ميخواهيد حرف بزنيد بايد اين حرفهايتان طيب و طاهر باشد مردم را بخواهيد نصيحت کنيد بايد طيب و طاهر باشد بسيار خوب در قلبتان طاهر است بله قلب شما طاهر است مسلمان هستيد مؤمن هستيد و شيعه هستيد ولي اين نصيحتي که ميکنيد اين حديثي که ميخوانيد اين آيهاي که ميخوانيد از اين دهن ميگذرد حرف را که دندان نميگويد حرف را زبان ميگويد آن مسواک کردن مال دندان است اين زبان را اين فضاي کام را اين دهن را فرمود پاک بکن تا از دهن پاک حرف خوب در ميآيد بله! وگرنه شما بهترين آيه را بهترين روايت را از قلب پاکتان مسلمان هستيد مؤمن هستيد بله درست است اما وقتي از اين دهن ناپاک در ميآيد اثرش کم است حضرت فرمود «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره نحل، آيه44.
[2]. سوره توبه، آيه128.
[3]. سوره قلم، آيات1 ـ 3.
[4]. سوره قلم، آيه4.
[5]. سوره نجم، آيه8.
[6]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص115.
[7]. ر.ک: الغيبة(للنعماني)، ص93؛ «يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ نُورٍ وَاحِد...».
الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج3، ص206. .[8]
[9]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[10]. سوره احزاب، آيه21.
سوره أنعام، آيه54..[11]
سوره بقره، آيه6؛ سوره يس، آيه10.
تمام نهج البلاغة، ص881؛ «لَوْ كَانَ لِي بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَمِّي حَمْزَةُ وَ أَخِي جَعْفَرٌ لَمْ أُبَايِعْ كَرْها»..[13]
.[14] تفسير القمی، ج1، ص171؛ بحار الإنوار(ط ـ بيروت)، ج37، ص113؛ «كلُّ دمٍ كانَ في الجاهليةِ موضوعٌ تحتَ قدميّ... و كلُّ رباً كانَ في الجاهليةِ موضوعٌ تحتَ قدمي و أوّل رباً أضعهُ ربا العبّاس بن عبدالمطلب».
سوره شعراء، آيات215 و216..[15]
عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص115..[16]
[17]. سوره علق، آيات6 و7.
[18]. سوره آلعمران، آيه72.
[19]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج1، ص368.