تفسیر سوره‌ی عبس - جلسه ۱

مجموعه تفسیر سوره‌ی عبس از آیت الله جوادی آملی

شنبه، 9 آذر 1398

31 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمی‏ (2) وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّی (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْری‏ (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعی‏ (8) وَ هُوَ يَخْشی‏ (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی (10) كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12)﴾

سوره مبارکه‌اي که بر اساس علم بالغلبه به عنوان سوره «عبس» نام‌گذاري شد اين در مکه نازل شد. آغاز اين سوره ده آيه دارد که در اينجا اعتراض ذات اقدس الهي است به جريان فقيرستيزي و تکبر کردن, برتر دانستنِ غني بر فقير و مانند آن. اين مقدمه‌اي لازم دارد که مرجع اين ضميرها مشخص بشود.

در مرجع اين ضمير دو قول است که با ابهام است: يکي اينکه اين ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی﴾؛ يعني عبوس کرد چهره در هم ريخت و رو برگرداند اين ضميرهاي فعل غايب به چه کسي برمي‌گردد؟ ضمير ﴿أَنْ جاءَهُ﴾ هم که ضمير غايب است به چه کسي برمي‌گردد؟ عبوس کرد و رخ برگرداند براي اينکه نابينايي بر او وارد شد اين دو آيه با ضمير غيبت و فعل غايب شروع شد, سوم و بعدي هم با ضمير حاضر و فعل حاضر شروع مي‌شود: ﴿وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّی﴾ خداي سبحان خطاب مي‌کند به اين شخصي که عبوس کرد و رخ برگرداند مي‌گويد شايد آن شخص يک انسان وارسته‌اي بود يا وارسته‌اي بشود, چرا اين کار را کردي؟ چرا صورت برگرداندي و بي‌اعتنايي کردي؟ تو که آگاه نيستي از پايان امر، از درون افراد. ﴿وَ ما يُدْريكَ﴾ شايد براي طهارت روح آمده باشد يا شايد براي اينکه مطلب موعظه‌اي بشنود و متذکر بشود و اين تذکره به حال او سودآور باشد. به هر حال يا طهارت باطن يا اخلاق ظاهر ولي کسي که وضع مالي‌اش خوب است نه تنها توانگر است بلکه مستغني است استغنا پيدا مي‌کند آن کسي که وضع مالي‌اش خوب است متأسفانه غناي او باعث استغناي او مي‌شود و استغناي او زمينه سرکشي و طغيان او را فراهم مي‌کند ﴿أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى﴾ که زمينه ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[1] در او هست ﴿فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی﴾ تو تمام توجه خود را نسبت به او قرار دادي, متصدي گفتار او هستي و متصدي شنيدن حرف او هستي.

﴿وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی﴾ اگر آن شخص به تزکيه روح دسترسي نيابد حرجي هم بر تو نيست تو يک کسي که مستغني است از کلمات و نصايح تو طرفي نمي‌بندد به او توجه تام داري يک نابينايي که ممکن است درونش طيب و طاهر باشد از او اعراض مي‌کني رخ برمي‌گرداني؟ ﴿وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعی‏ ٭ وَ هُوَ يَخْشی‏ ٭ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی﴾ او که با سعي و کوشش آمده و اهل خشيت و هراس محمود و ممدوح است تو از او صورت برمي‌گرداني؟ اين ترجمه اين ده آيه است.

اما تعيين اينکه مرجع ضمير چيست و کيست؟ ضمير ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی ٭ أَنْ جاءَهُ﴾ اين سه تا ضمير به چه کسي برمي‌گردد؟ و خطاب ﴿وَ ما يُدْريكَ﴾ اين مخاطب کيست؟ و ضمير خطاب ﴿فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى﴾ مخاطب کيست؟ ﴿وَ ما عَلَيْكَ﴾ مخاطب کيست؟ ﴿وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ﴾ مخاطب کيست؟ اينها بين اهل سنت و شيعه اختلاف است.

عده‌اي بر آن هستند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در محفلشان نشسته بودند عده‌اي از صناديد قريش خدمت حضرت رسيدند براي اينکه مکالمه‌اي کنند گفتگويي کنند نه براي اينکه متّعظ بشوند. ابن أمّ مکتوم نابينا وارد شد و ـ معاذالله ـ حضرت به او اعتنايي نکرده است و او با بي‌اعتنايي حضرت روبه‌رو شد حضرت به اين توانگران و سرمايه‌داران توجه کرد و به گفتگوي با آنها پرداخت. اين يک تفسير که بسياري از اهل سنت اين چنين گفتند.

در بين ما هم کساني هستند که اين چنين تفسير کرده‌اند؛ اما غالب تفسيري که علماي ما دارند اين است که يک توانگر کم‌خرَدي در جمع آنها نشسته بود. وقتي اين نابينا وارد شد اين شخص عبوس کرد و صورت برگرداند و از ورود او اظهار بي‌مهري کرد که اين چه آدمي است که در جمع ما آمد و مانند آن و اين عتاب‌ها و خطاب‌ها به آن شخص است، نه به وجود مبارک پيغمبر. اين دو وجه هم در بين آنها هست هم در بين ما؛ منتها اکثري ما به همان برمي‌گردند که ضمير غايب يا ضمير خطاب به آن شخص برمي‌گردد نه به وجود مبارک پيغمبر.

مستحضريد که هر علمي قاعده‌اي دارد و اصولي دارد که آن اصول و قواعد براي آن است که در همه موارد به آن اصول مراجعه بشود و اگر شک کرديم مرجع همان اصل است. همان طوري که در ادبيات مي‌گويند اين کلمه ضبطش اين است «الا ما خرج بالدليل» مگر اينکه ضرورتي باشد مي‌گويند اينجا ضرورت شعر بود يا ضرورت رديف بود يا ضرورت قافيه بود و مانند آن. در إعراب همين طور است در حرکت همين طور است اين در ادبيات است. در فقه و اصول هم «رفع ... مَا اضْطُرُّوا»[2] و امثال آن است براي همه اين موارد قواعدي است اصولي است مطلقاتي است عموماتي است که در هنگام شک به اينها مراجعه مي‌شود و در موارد استثنايي دليل خاص خودش را دارد اين يک مطلب.

مطلب ديگر اين است که بعضي از علوم است که عموماتشان تخصيص‌پذير است مطلقاتشان تقييدپذير است قابل تقييد و تخصيص و امثال آن هستند مثل علوم نقلي؛ فقه، اصول، اخلاق و امثال آن. بعضي از علوم هستند عامّشان براي هميشه عام است مطلقشان براي هميشه مطلق است اصلاً تخصيص‌پذير نيستند اصلاً تقييدپذير نيستند; اين هم يک مطلب.

پس هر علمي يک سلسله قواعدي دارد که در مورد مشکوک به آن قواعد مراجعه مي‌شود «إلا ما خرج بالدليل» اين يک مقدمه. مقدمه ديگر اين است که بعضي از علوم است که يک سلسله قواعد اصلي دارد يک سلسله کليات دارد; اما «إلا ما خرج بالدليل» ندارد, تخصيص‌پذير نيست تقييدپذير نيست يک اصل کلي است. آن علومي که تقييدپذير است تخصيص‌پذير است; مثل ادبيات مثل فقه مثل اصول و موارد ديگر که حتي مي‌گويند «ما من عام إلا و قد خص»[3] مطلق تقييدپذير است؛ اما آن علومي که تخصيص‌پذير نيست تقييد‌پذير نيست مثل علوم عقلي در فلسفه هيچ قاعده‌اي تخصيص‌پذير نيست در رياضيات اين طور است هيچ قاعده‌اي تخصيص‌پذير نيست.

مي‌بينيد در منطق که دالان ورودي فلسفه و کلام است مي‌گويند موجبه کليه با سالبه جزئيه نقيض هم است اگر گفتيم «کل الف باء» بعد گفتيم «بعض باء ليس بألف» اينها نقيض هم هستند حتماً يکي صادق است ديگري کاذب. اما وقتي اين حرف‌ها را به فقه داديد به اصول داديد مي‌گويد هر دو صادق است «ما من عام الا و قد خص»،«کل ألف باء» اين امر کلي است و عام است و صادق است «بعض الف ليس بباء» خاص است و خارج شده است. موجبه جزئيه با سالبه کليه يا سالبه کليه با موجبه جزئيه کاملاً در فقه و اصول قرينه هم‌اند موافق هم‌اند با هم پيش مي‌روند. بسياري از عمومات تخصيص‌پذير است بسياري از مطلقات تقييدپذير است در ادبيات هم همين طور است بسياري از حرکت‌ها و إعراب‌ها در شعر و غير شعر, تخصيص‌پذير است تقييدپذير است; اما در علوم عقليه «عقلية الأحکام لا تخصّص»[4] اينکه مي‌گويند سالبه جزئيه نقيض موجبه کليه است اين حرف را منطق براي فلسفه و کلام مي‌گويد نه براي فقه و اصول. در فقه و اصول که موجبه کليه و سالبه جزئيه مرتّب هر روز صادق هستند سالبه کليه و موجبه جزئيه که مرتّب صادق‌اند اينکه مي‌گويند موجبه کليه, سالبه جزئيه نقيض اوست; سالبه کليه, موجبه جزئيه نقيض اوست اين برای علوم عقلي است. سرّش اين است که در علوم عقلي سند تامّ محمول، موضوع قضيه است اگر موضوع قضيه موجود است دليلي ندارد که گاهي محمول باشد و گاهي نباشد. گاهي دو دو تا چهار تا باشد و گاهي دو دو تا چهار تا نباشد! گاهي اربعه زوج باشد گاهي زوج نباشد لذا «عقلية الأحکام لا تخصص».

پس يک مقدمه‌مان اين است که هر علمي مقدمه‌اي و اصول کلي دارد که در مواضع شک آنها وارد میشود، مقدمه ديگر اين است که موجبه جزئيه و سالبه کليه يا سالبه جزئيه و موجبه کليه در فقه و اصول جمع مي‌شود در علوم نقلي جمع مي‌شود; ولي در علوم عقلي نقيض هم‌اند.

تفسير هم اين گونه است مقدماتي دارد اصول کلي دارد که ما در هر جا شک کرديم به اين اصول کلي تمسک مي‌کنيم اصلاً قاعده کلي که در هر علمي است براي همين است.

يکي از قواعد کليه تخصيص‌ناپذير تفسير اين است که ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾.[5] عظيم از اسماي حُسناي ذات اقدس الهي است و ذات اقدس الهي اين را وصف قرآن کريم قرار داد قرآن عظيم را به عظمت معرفي کرد. خُلق نوراني وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را به عظمت ستود فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ اين جزء قاعده تخصيص‌ناپذير ماست. آن وقت هر جا در تفسير قرآن از اول تا آخر در ارجاع ضمير در مخاطب يا مغايب يا جايي شک کرديم يقين داريم که اين نقص به پيغمبر برنمي‌گردد براي اينکه کسي که ﴿عَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ است که نمي‌آيد فقيري را کنار بگذارد و يک غني آن هم مثل اباسفيان‌ها را ترجيح بدهد. اين اصل کلي ماست ما دنبال اين نمي‌گرديم که ضمير به چه کسي برمي‌گردد اين اصل ماست. هر چه که مطابق با اين اصل است قبول مي‌کنيم اين اصل هم تخصيص‌پذير نيست که ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾, مگر در فلان محفل ـ معاذالله ـ اين طور نيست اين عصمت تامه دارد. خداي سبحان به عمر و جان پيغمبر قسم ياد کرد: ﴿لَعَمْرُكَ﴾[6] قسم به جان تو! اين جان، جان طيب و طاهر است. اين نمي‌شود که بيايد فقيري را کنار بگذارد قلب يک انسان مؤمني را بشکند براي اينکه چهار تا سرمايه‌دار اينجا نشسته‌اند; اين شدني نيست.

بنابراين ما اصلي داريم و عامي داريم که در هر علمي براي موارد مشکوک را براي همين ساختند اينکه اختصاصي به فقه و اصول ندارد, در تفسير هم همين طور است در علوم ديگر هم همين طور است.

پرسش: بعضي جاها آياتي است که تهديد مي‌کند ...

پاسخ: بله, اصلاً خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با تهديد و با تشويق به اين مقام رسيد اما قضيه‌اي اتفاق افتاده باشد که با خُلق عظيم سازگار نباش اين جايز نيست وگرنه مرتّب امر دارد نهي دارد پيغمبر بنده‌اي است عبدي است ما هم شهادت مي‌دهيم «عبدُهُ» و وجود مبارک آن حضرت با همين أمرها با همين نهي‌ها با همين تذکره‌ها به اينجا رسيده است اين أمر و نهي به اوست, گرچه در بخش‌هاي فراواني آمده است که «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَی إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ»[7] اين هم هست. مَثلی است که در فارسي زبان‌ها هم هست در عرب زبان‌ها هم هست که به در مي‌گويم تا ديوار بشنود! اصلاً در روايت است که «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَی إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ»; ولي خطاب عيب ندارد دستور عيب ندارد بلند شو! اين کار را انجام بده! حضرت با همين دستور و أمر و نهي در قوس صعود بالا رفت.

در قوس نزول سخني نيست: «اوّل مَا خَلَقَ الله»[8] هستند خود قرآن که با قوس نزول اينها کاري ندارد در قوس صعود که بالا مي‌روند مي‌فرمايد: ﴿قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً﴾,[9] ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي‏﴾؛[10] تو يک بچه يتيم بودي، تو بي‌سرپرست بودي، ما تو را به لؤلؤ لالا آورديم اينها هست. اينها نقص نيست; يعني تو هيچ پناهگاهي نداشتي ما همه چيز را به تو داديم اين نقص نيست، براي اينکه در قوس صعود است ولی در قوس نزول بخواهيد سخنراني بکنيد او «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا(صلي الله عليه و آله و سلم)»[11] است اما در قوس صعود که بايد بالا برود از ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ بالا مي‌رود با عبادت بالا مي‌رود.

بنابراين فرق است بين أمر و نهي الهي ولو به شدّت و اينکه ـ معاذالله ـ کاري حضرت کرده باشد که اين کار نه عقل‌پسند است نه نقل‌پذير; اين کار را يقيناً نکرده است. اين تأسيس قاعده کلي براي همين است ما يک قاعده کلي تفسيري داريم تنها براي ادبيات نيست که «کل فاعل مرفوع و کل مفعول منصوب» که ما اين را شک بکنيم تا بگوييم چيست! تنها قاعده کليه نيست که «کل ماءٍ کذا و کذا, الا ما خرج بالدليل»; اين طور نيست تفسير يک قاعده‌اي دارد اينها جزء ضوابط و قواعد کلي است کاري، قصه‌اي، ضميري، جايي به ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ برگردد مخالف اوست چون تفسير قرآن به قرآن گاهي به اين است که اين آيه را به کمک آن حل بکنيم گاهي به اين است که آن آيه رياست دارد بر اين، سلطنت بر اين، مي‌گويد اين آيه دوم را آن طور معنا کن نه اين طور. معناي تفسير آيه به آيه همين است قرآن به قرآن همين است اين اصل حاکم ماست. ما يک آيه‌اي را معاذالله يک قضيه‌اي يا داستاني را طوري بخوانيم که جزء گناهان رسمي است که اين اغنيا که وضع مالي‌شان خوب است و عاقبتشان خوب نيست اين را شما به چه دليل ترجيح دادي بر يک مؤمني که آمده مسئله سؤال بکند يا تفسير ياد بگيرد و اهل معنا باشد؟ اين را به چه دليل ترجيح دادي؟

بنابراين دست ما پر است هرگز نمي‌گوييم اينجا ضمير به چه کسي برمي‌گردد؟ آنجا ضمير به چه کسي برمي‌گردد؟ ترديد داشته باشيم اين طور نيست. ضرورت هم مشخص است که کجا ضرورت دارد کجا ضرورت ندارد. آنجا که ضرورت دارد را هم خود حضرت به ما بيان مي‌کند به اينکه آيا ضرورت دارد اين کار را انجام بدهيم يا ضرورت ندارد. اينها اصل کلي است. اصلاً اين اصول که دالان ورودي فقه است مي‌گويد «ما من عامّ إلا و قد خصّ»; اما اين منطق که دالان ورودي فلسفه و کلام است مي‌گويد عام تخصيص‌پذير نيست مطلق تخصيص‌پذير نيست در علوم عقلي اين طور است يعني پايين‌تر از رياضيات بله اين طور است اما از رياضي به بالاتر به الهيات و علوم عقلي که مي‌رسيد کلي، کلي است مطلق، مطلق است جا براي اينکه يک گوشه‌اي را ببُرّيم و يک گوشه‌اي را وصله کنيم اينها نيست جزء اصول کليه مسئله وحي و نبوت اين طور است ذات مقدس حضرت حق درباره وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بهترين اسماي حسناي خود را وصف او قرار داد فرمود قرآن عظيم است تو هم ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ هستي و خود حضرت هم فرمود به اينکه من اصلاً آمدم عالم را با اخلاق اصلاح کنم «بُعِثْتُ‏ لِأُتَمِّمَ‏ مَكَارِمَ‏ الْأَخْلَاق‏».[12]

پرسش: ... آيا ظاهر قرآن ايجاب نمي‌کرد که ...

پاسخ: به همين جمعيت خطاب کرد که در خدمت حضرت بودند گاهي به ضمير غائب گاهي التفات. در ادبيات که مي‌گويند التفات از غيبت به تکلم، التفات از خطاب به غيبت را براي همين‌ها ساختند. خدا در بسياري از آيات است که تشر مي‌زند به افراد تبهکار که چرا اين کار را کرديد؟ به فرعون مي‌گويد تو چرا اين کار را کردی؟

بنابراين ما يک اصول کلي داريم در تفسير اين تخصيص‌ناپذير است و آن اصول کلي عصمت اينهاست عظمت اينهاست جلالت اينهاست شکوه اينهاست اينها طيب و طاهرند مثل قرآن است اگر يک وقتي معاذالله يک آيه‌اي در يک گوشه‌اي يک ضميري به اين معنا باشد که معاذالله قرآن در آن يک کلام باطلي است. حتماً بايد طوري تفسير بشود که با طهارت قرآن هماهنگ باشد; اين جزء اصول کلي است اين اختصاصي به تفسير ندارد همه علوم اين طور است. هر علمي براي خودش يک اصول کلي دارد مخصوص تفسير نيست در فقه هم همين طور است درست است که بعضي از عمومات است که تخصيص‌پذير است «ما من عام»، ولي شما در همين اصول خوانديد به اينکه بعضي از عمومات آبي از تخصيص است; اين يعني چه؟ نماز فلان حکم است مگر در فلان مورد! نه, بعضي از کارهاست که در نماز اصلاً جايز نيست ممکن نيست در روزه اصلاً ممکن نيست الا در فلان، مي‌گوييم نه، اين عام آبي از تخصيص است. در نکاح همين طور است فلان شخص جزء محارم است: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم‏﴾[13] و کذا و کذا بگوييم «الا خرج ما بالدليل» نه! در فقه چنين عموماتي، مي‌گويند آبي از تخصيص است. اينها محارم‌اند اينجا اگر يک خاصي وارد بشود الا و لابد مي‌گوييم يا سند ضعيف است يا جهت صدور يا تقيه است «فَاضْرِبُوهُ عَلَي الجِدار»,[14] چرا مي‌گويند «فَاضْرِبُوهُ عَلَي الجِدار» و نمی‌گويند اين را تخصيص بزن، مي‌گويند نه! محارم تخصيص‌پذير نيست. هر عامي يک حکم خاص خودش را دارد هر مطلقي يک حکم خاص خودش را دارد اين را در تفسير است ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: آن که تحبيب است چرا اين قدر بزرگي مي‌کني؟ آن تحبيب است خوب است ﴿عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ﴾[15] يک قدر هم فشار بياور هميشه گذشت هميشه لطف هميشه صفا يک وقتي هم عصباني بشو! ﴿عَفَا اللَّهُ عَنْكَ﴾ اول فرمود اين ﴿عَفَا اللَّهُ عَنْكَ﴾ مقدمه است خدا لطفش را شامل حال تو مي‌کند چرا اجازه دادي؟ يک مقداري هم بايد فشار بياوري هميشه که گذشت نمي‌شود آن آيه خوب است, آن آيه با کرامت حضرت مخالف نيست با کرامت حضرت هماهنگ است فرمود اين قدر بزرگي نکن که روي اينها باز بشود. غرض اين است که در فقه ما هم بعضي از عمومات قابل تخصيص نيست در اصول ما هم همين طور، ناموس ماست عصمت پيغمبر.

مطلب ديگر اين است که اين حرف از دير زمان سابقه داشت درباره نوح هم همين حرف‌ها را زدند; يعني تبهکارانِ سرمايه‌دار مي‌گفتند شما اين افراد ضعيف و مستضعف و پابرهنه‌ها را بيرون کن ما مي‌آييم. در سوره مبارکه «هود» قصه اينها گذشت: ﴿فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا﴾, يک; ﴿وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ﴾ دو; ﴿وَ ما نَری لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ﴾ سه; ﴿بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ﴾[16] معاذالله چهار، اينها را رها کن ما بياييم! اين اغنياي مستغني که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[17] با نوح(سلام الله عليه) اين حرف‌ها را زدند.

حضرت فرمود من چه کار کنم؟ دلتان مي‌خواهد اين فقرا را رد کنم شما بياييد؟ شما هم بياييد اينها هم بيايند ما حرفمان براي همه است ﴿قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلی‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي﴾ من که معجزه آوردم همين طور بي‌دليل که دعوت نکردم شما را اين يک، ﴿وَ آتاني‏ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ﴾ دو، منتها حالا شما خودتان را به کوري زديد نمي‌بينيد سه، ﴿فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ﴾[18] بعد فرمود: ﴿وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً﴾ ما که تبليغ مان رايگان است: ﴿إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ﴾ اما ﴿وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا﴾ من اين فقرا را بيرون نمي‌کنم حواس شما جمع باشد. ﴿إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ﴾؛ اينها راه خدا را طي کردند آنها اين راه را مي‌روند شما هم مسير خودتان را داريد مي‌رويد ﴿أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾[19] سخنان جاهلانه‌اي مي‌گوييد ﴿وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُني‏ مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ﴾ من اگر ـ خداي ناکرده ـ اين فقرا را از مجلس بيرون کنم چه کسي به داد من مي‌رسد؟ خدا که راضي به اين کار نيست چه توقعي داريد که ما اينها را بيرون کنيم؟ شما هم بياييد اينها هم بيايند. من تحت فشار خدا هستم چه کسي مي‌تواند مرا از عذاب خدا نجات بدهد اگر من فقرا را از مجلس طرد کنم؟ ﴿إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ﴾.[20]

غرض اين است که از نوح تا ساير انبيا همين حرف‌ها بود که به انبيا مي‌گفتند که اين فقرا را بيرون کن ما بياييم; آنها مي‌فرمودند که فقرا بندگان صالح خدا هستند شما هم بياييد آنها هم بيايند شما نخواستيد بياييد نياييد، خواستيد بياييد بياييد راه براي همه باز است. غرض اين است که ما بگوييم اين طور بود ـ معاذالله ـ که حضرت اين کار را کرد اين نبود.

خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد را صريحاً در مجلس درس مي‌فرمودند اين سوره «عبس» که اولين سوره نيست درست است که در مکه نازل شد اما قبل از اين سوره «عبس» سوره‌ها و آيه‌هايي نازل شد که ذات اقدس الهي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را به عظمت ستود شايد يکي از آيات هم همين ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ باشد.[21] فرمود آن خدايي که قبل از اينکه اين آيه نازل بشود اين قضيه اتفاق بيفتد فرمود تو اين هستي آن وقت ـ معاذالله ـ دو روز بعد پيغمبر چنين کاري مي‌کند؟

بنابراين تفسير يک قواعد کليه دارد يک اصول کليه دارد; در توحيد همين طور است در وحي و نبوت همين طور است در معاد همين طور است جريان برزخ همين طور است اصول کليه‌اي است که تخصيص‌ناپذير است مثل محارم ما. بعضي از امور است که مربوط به فقه است داستان تاريخي است اينها بله اينها جزء علوم نقلي است و تخصيص‌پذير است.

پرسش: خود پيامبر مگر ساده زندگي نمي‌کرد؟

پاسخ: بله فقيرانه زندگي مي‌کرد ولي منظور اين است که آنها اين را تحمل مي‌کردند منتها مبارک حضرت داشت و قبول نمي‌کرد, جريان اموال خديجه اين طور بود و داستان بيت کريمه آن حضرت اين طور بود. آل هاشم و آل مناف کساني بودند که کَرَم از اينها به ديگران رسيد حاتم کجا و اينها کجا! پيغمبر ببينيد از کدام خاندان است؟ يک سال خشکسالي بود باران کم آمد. بعضي از اجداد همين پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وضع مالي‌شان خوب بود مال تهيه کردند بالاي کوه‌هاي مکه نان و گندم و اينها گذاشتند که اين پرنده‌هاي آسمان گرسنه نمانند. اينکه بچه‌ها وقتي گرسنه بودند در کربلا و شام مي‌گفتند ما فرزندان اينها هستيم چرا به داد ما نمي‌رسيد ببينيد اينها نه اينکه سير بودند آب خواستن ننگ نيست کسي بگويد من تشنه‌ام اما نان خواستن ننگ است. اينها آب مي‌خواستند ولي نان نمي‌خواستند، نه اينکه سير بودند بعد گفتند ما فرزندان آنها هستيم شما که ما را مي‌شناسيد هاشم هاشم يعني چه؟ يعني قطعه قطعه مي‌کرد نان را و بالاي کوه مي‌گذاشت که اين پرنده‌هايي که گرسنه‌اند سير بشوند اينها از اين خاندان‌اند دستشان هميشه پر بود, هزارها نفر را اينها مي‌دانند حاتم کيست؟ بعد پيدا شد.

غرض اين است که اگر سخاست و جلال و شکوه است از اينهاست نه اينکه نداشته بود، يعني نمي‌خواستند آن طور زندگي کنند حالا با فقرا هم مي‌ساختند با اغنيا هم مي‌ساختند وضع مالي‌شان هم که اين طور بود اجازه مي‌دادند. غرض اين است که ما يک سلسله اصول کلي داريم در تفسير که اين مثل محارم ماست هيچ فقيهي احتمال نمي‌دهد که ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم‏﴾ در فلان مورد تخصيص بخورد; هيچ فقيهی! اين مي‌گويند آبي از تخصيص است.

جريان ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ هم از همين قبيل است که خداي سبحان فرمود تو مظهر عظمت من هستي; اما در آنجا فقيري را راندي و دل فقير را شکاندي براي اينکه چهار تا سرمايه‌دار آن هم که بد عاقبت‌اند دل اينها را به دست بياوري اين نيست.

پس يقيناً احتمالش هم نيست که حالا اين ضمير ﴿عَبَسَ﴾ يک قول اين است, بله کسي غافل باشد از خطوط کلي قرآن و قواعد کلي قرآن بله. «أعاذنا الله من شرور انفسنا».

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره علق، آيه6.

[2] . الکافی(ط ـ الإسلامية)،ج2، ص463.

[3]. معالم الدين و الأصول، ص119.

[4]. منتهی الاصول، محمدحسين روحانی، ج1، ص350.

[5]. سوره قلم، آيه4.

  1. سوره حجر، آيه72.

[7]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص115.

[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً يَعْنِي رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي وَ عَرْشِي وَ بَحْرِي فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدُنِي ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَ تُقَدِّسُنِي وَ تُهَلِّلُنِي ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ فَأَفْضَي‏ نُورَهُ فِينَا».

[9]. سوره طه، آيه114.

[10]. سوره ضحی، آيه6.

[11]. ر. ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[12] . مجمع البيان، ج10، ص500.

[13]. سوره نساء، آيه23.

[14] . ر. ك: التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءكم عني حديث فأعرضوه علي كتاب الله فما وافق كتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».

[15]. سوره توبه، آيه43.

[16]. سوره هود، آيه27.

[17]. سوره علق، آيات 6و7.

[18]. سوره هود، آيه28.

[19]. سوره هود، آيه29.

[20]. سوره هود، آيه30.

[21]. الميزان فی تفسير القرآن، ج20, ص203 و 204.