تفسیر سوره اعلی - جلسه ۴

مجموعه تفسیر سوره اعلی از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 13 بهمن 1398

34 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي (1) الَّذي خَلَقَ فَسَوَّي (2) وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي‏ (3) وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعي‏ (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوي‏ (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري‏ (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري‏ (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشي‏ (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي (11) الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري‏ (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيي‏ (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي (14) وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي‏ (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي‏ (18) صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ (19)﴾.

سوره مبارکه «اعلي» با تسبيح شروع شد لذا اين اعلاي از غير نيست برخي‌ها توهم کردند برابر آيه سوره مبارکه «واقعه» که فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾[1] اينجا دارد: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾ ـ معاذالله ـ زمينه تعدد اله مطرح است يکي عظيم، يکي اعلا؛ در حالي که اينجا اعلا به معناي اعلاي از غير نيست. همان طور که در طليعه بحث ملاحظه فرموديد اين اعلاي «من أن يوصف» است؛ نظير آن چند روايتي که از کتاب صلات وسائل خوانديم که وجود مبارک امام(سلام الله عليه) از شاگردش سؤال مي‌کند که «اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ عرض کرد: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ء» حضرت فرمود: «فَكَانَ ثَمَّ شَيْ‏ءٌ فَيَكُونُ أَكْبَرَ مِنْه‏» چيزي در عالَم هست که خدا اکبر از او باشد؟ عرض کرد پس معناي «الله اکبر» چيست؟ فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»‏[2] بنابراين اين «اعلي من أن يوصف» است نه «أعلي من فلان و فلان» تا ما دو اله داشته باشيم ـ معاذالله ـ يکي عظيم و يکي اعظم و يکي اعلا، آن‌گاه کل جهان مي‌شود مظهر او و نمي‌شود گفت خدا و فلان! اول خدا دوم فلان شخص! اين در بخش پاياني سوره مبارکه «يوسف» که براي ما زنگ خطر است اين برطرف مي‌شود ـ إن‌شاءالله ـ در آن آيه بخش پاياني سوره «يوسف» دارد که ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[3] در اکثر مردم يک شرک رقيقي هست که مي‌گويند اول خدا دوم فلان شخص. بايد بگوييم خدا را شاکريم که به وسيله فلان شخص يا فلان دارو يا فلان باران يا فلان شيء مشکل ما را حل کرد؛ نه اينکه اول خدا دوم فلان شخص، خدا اولي نيست که دوم داشته باشد. همه آنچه در آسمان و زمين‌اند مخلوق خدا هستند و ابزار دست خدا هستند نِعَم الهي‌اند مظاهر الهي‌اند؛ پس او «أعلي من أن يوصف» است آن وقت اين چهار برهان، مسئله اعلا بودن او را تضمين مي‌کند که گذشت.

خطبه نوراني حضرت زهرا(سلام الله عليها) هم که چند جمله فرمود، فرمود او نيازي به خلقت ندارد او براي رفع نياز جامعه، آسمان، زمين، مزارع، مراتع، درياها و معادن را خلق کرد، او همه اشياء را خلق کرد، يک؛ و اين سفره آسمان و زمين را براي انسان پهن کرد، دو؛ به انسان امکاناتي دارد که از همه آسمان و زمين استفاده کند، سه؛ فرمود از همه آسمان و زمين استفاده بکن و خدا را شاکر باش و آفريدگار خود را سپاسگزار باش، اين چهار. هيچ يعني هيچ! به نحو سالبه کليه ما بايد باور کنيم که تحريم هيچ اثري ندارد مثل دو دو تا چهار تا، براي اينکه درست است که کفار مثل ترامپ و امثال ترامپ دارند سوء استفاده مي‌کنند ولي اينها قاچاق زنده‌اند او را براي انسان خلق کرد، نه اينکه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[4] الآن حيوانات هم دارند استفاده مي‌کنند اما فرمود اينها به تبع شما دارند استفاده مي‌کنند ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾[5] کفار اگر از آسمان و زمين استفاده مي‌کنند اين به تبع مؤمنين است به تبع انسان‌هاست فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ﴾، صدر و ذيل تمام آيات قرآن کريم اين است که اين آسمان را مسخّر کرد براي انسان؛ آن وقت چيزي در عالم نيست که انسان نتواند از آن استفاده کند، اين «ما مي‌توانيم» بيان قرآن کريم است ما مي‌توانيم؛ منتها بايد تلاش کنيم کوشش کنيم خلاف نکنيم اختلاسي و نجومي و اين بازي‌ها نباشد، از نظام الهي بهره صحيح ببريم. فرمود براي شما خلق کرديم شما هيچ آيه‌اي نمي‌بينيد که بفرمايد ما آسمان را مثلاً براي ملائکه خلق کرديم يا آسمان را براي خود آسمان خلق کرديم ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[6] براي شما خلق کرديم.

به ما گفتند وقتي سوار مَرکَب شديد بگوييد: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ﴾ حالا اين اختصاصي به اسب ديروز که ندارد؛ مستحب است يعني مستحب است شما وقتي که آداب سوار شدن اسب را در سابق مي‌خوانديد، اين روايت نوراني در ذهن شما بود که مستحب است انسان وقتي سوار مَرکَب مي‌شود بگويد: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ﴾ الآن سوار هواپيما مي‌شود سوار اتومبيل مي‌شود سوار کشتي مي‌شود هم مستحب است؛ آن مورد بود ديروز هواپيما نداشتيم اتومبيل نداشتيم کشتي در اختيار ما نبود فقط اسب بود، اين آيه را که سوار مي‌شديم مي‌خوانديم حالا که سوار اتومبيل و کشتي و هواپيما مي‌شويم اين آيه هم مستحب است ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ ٭ وَ إِنَّا إِلي‏ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾[7] همين است.

پس چيزي در عالَم نيست که سفره ما نباشد، چيزي در عالم نيست که به ما بگويند تو حق نداري، هيچ جا براي ترس نيست هيچ جا براي هراس نيست منتها ما بايد حرف قرآن را باور کنيم و اينکه گفتيم ما کشور شاهنشاهي داشتيم يعني کشور بزرگ داشتيم به آن افتخار مي‌کنيم، الآن هم افتخار مي‌کنيم براي اينکه پدران ما کساني بودند که با همه قدرتي که اين شاهنشاه‌ها داشتند وقتي که شعار «أنا ابن الإسلام» سلمان‌ها به ايران آمده، بساط سلطنت را دور ريختند؛ مثل اينکه وقتي اعلاميه‌هاي امام آمد بساط شاهنشاهي را دور انداختند؛ ما به چنين کشوري افتخار مي‌کنيم. سلاطين غاصب که بودند پدران ما اينها را دور انداختند؛ الآن اين رضاخان و پسر رضاخان را هم پدران ما و فرزندان ما و خود ما دور انداختيم. به اين مردم بايد افتخار کرد اين مردم زير بار ظلم و زور نمي‌روند. خدا مرحوم آيت الله العظماي بروجردي را غريق رحمت کند! اينها حافظان دين بودند سنگربانان دين بودند؛ اين روايتي که مرحوم طبرسي صاحب احتجاج دارد که در روايات است که علما «اصحاب ثغور»، «ثغور» جمع «ثَغر» است «ثَغر» يعني مرز؛ يعني مرزهاي کشورهاي اسلامي را علما اداره مي‌کنند، مرزبانان هستند، کارهاي فرهنگي را اينها انجام مي‌دهند اگر چهار نفر در مرز شهيد مي‌شوند اينها شاگردان قلم و قدم علما هستند اينها را به هر حال علما تربيت کردند؛ فرمود ثغور و مرزهاي کشورهاي اسلامي را اينها دارند حفظ مي‌کنند.[8]

تاريخ زمان رضاخان و اينها که در آموزش و پرورش تدريس مي‌کردند مي‌گفتند ايران دوران ساساني داشت ساماني داشت هخامنشي داشت، اينها در سلسله سلاطين ايران اعراب را ذکر مي‌کردند. خدا مرحوم آيت الله العظماي بروجردي را غريق رحمت کند! وقتي مسئولين آموزش و پرورش آن روز حضور ايشان شرفياب شدند ايشان اين کتاب تاريخ را خواسته بود آورده بود و بعد اينهايي که آمده بودند عرض ادب کردند ايشان فرمودند اين تاريخ اسلام بعد از ساساني و ساماني و اينها چه کساني آمدند به ايران؟ اين را چرا نوشتيد اعراب؟ اعراب چه کساني‌اند؟ بگوييد اسلام. تاريخ را عوض کنيد، نگوييد بعد از ساساني يا فلان، اعراب آمدند، بگوييد پيغمبر و اولاد پيغمبر آمدند علي بن ابيطالب آمد حسن بن علي آمد حسين بن علي آمد امام صادق آمد امام باقر آمد، تاريخ تشيّع و اسلام آمد و الآن احيا شده است. غرض اين است که آبا و اجداد ما هم پذيرفتند در کشوري که وقتي دين بيايد بساط سلطنت را طرد بکند دور بيندازد، به اين کشور و به همين عزيزان ما و به جوانان ما بايد افتخار کرد.

غرض اين است که اين تلقين نيست اين سفارش نيست اين نصيحت نيست، اين سفره‌اي است آماده، اين حرف خداست؛ فرمود ما که براي ديگران آماده نکرديم حالا ديگران مي‌آيند مي‌چرند حرفي ديگر است ولي سفره، سفره شما است. ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾؛ حالا يک غاصب يا يک غارتگر آمده در را باز کرده کنار سفره نشسته، اما شما که صاحب‌خانه هستيد چرا فاصله مي‌گيريد؟ ﴿سَخَّرَ﴾ يعني ﴿سَخَّرَ﴾ يعني شما بخواهيد کره مريخ برويد مي‌توانيد هر کره‌اي را بخواهيد فتح کنيد مي‌توانيد، مسخِّر خداست و مسخَّرَله ما هستيم.

اين بيانات نوراني حضرت زهرا(سلام الله عليها) اين است که خداي سبحان اينها را آفريد نيازي نداشت، يک؛ فايده‌اش به شما برمي‌گردد، دو؛ اينها آيت و علامت و نشانه قدرت الهي است، سه؛ شما از اين نشانه‌ها، خالق خود را بشناسيد، چهار و شاکر باشيد، پنج؛ و مستحضريد اين «لام» وقتي که به يک اديب بدهيد بگوييد که ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾[9] را ترکيب بکن! اين مي‌گويد اين «لام» لام فايده است لام غايت است اين لام غايت به چه چيزي برمي‌گردد؟ به «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ برمي‌گردد؛ ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾؛ يعني اين «لام» لام غايت است به «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ برمي‌گردد؛ يعني علت غايي منِ خدا که خلق کردم اين است که مرا بپرستيد. اما وقتي به يک حکيم بدهيد و به يک متألّه بدهيد مي‌گويد ـ معاذالله ـ اين چه تعبيري است؟ اين «لام» لام غايت است براي جنّ و انس، غايت است براي خلق نه براي خالق؛ يعني شما را براي عبادت خلق کردم، نه خودم شما را خلق کردم تا معبود بشوم. من شما را خلق کردم که عابد بشويد، نه شما را خلق کردم که معبود بشوم من نيازي به عبادت شما ندارم. در سوره مبارکه «ابراهيم» از بيان موساي کليم(سلام الله عليه) فرمود به مردم جهان بگو! ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً﴾[10] همه اين هفت ميليارد يکسره کافر بشوند براي خدا اثري ندارد. ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً﴾ براي خدا چه اثري دارد؟ پس من خلق نکردم که معبود بشوم، من خلق کردم که شما به کمال برسيد و عابد بشويد.

بنابراين ما اگر قرآني فکر بکنيم باور بکنيم که کل اين نظام سفره ما است، ديگران دارند مي‌چرند، سارقانه دارند مي‌چرند بسيار خوب! اما ما چرا از حقّ مسلّم خود بگذريم. «ما نمي‌توانيم» حق ما نيست، ما حق نداريم بگوييم نمي‌توانيم. حالا کسي سفره پهن کرد همه چيز را فراهم کرده دست هم داده کسي بگويد من نمي‌توانم بيايم غذا بخورم؟ اين معنا ندارد؛ شما يک آيه پيدا کنيد در قرآن کريم که فرموده باشد ما آسمان و زمين را براي فرشته‌ها خلق کرديم! چنين چيزي نيست يا خلق کرديم ولي در دسترس شما نيست! چنين چيزي نيست. ﴿سَخَّرَ﴾ يعني ﴿سَخَّرَ﴾! مسخر شما کرديم؛ آن وقت ـ خداي ناکرده ـ کسي بگويد من نمي‌توانم گراني است يا عرضه تدبير ندارم اينها نيست ما بايد مشکل خودمان را حل کنيم و بدانيم اين سفره به هر حال پهن است.

آن بيانات نوراني صديقه کبري(سلام الله عليها) هم همين است که اين براي اظهار حکمت الهي است و بي‌نيازي ذات اقدس الهي و اينکه ما او را بپرستيم هدف است نه او معبود ما بشود هدف است، اين خيلي فرق مي‌کند؛ لذا فرمود اين قسمت‌ها هم همين طور است.

پرسش: آنجا که مي‌فرمايد: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً».[11]

پاسخ: بله آنجا هم همين طور است؛ معروف شدن معلوم شدن هدف شما است نه هدف من. آن آيه سوره مبارکه «ابراهيم» حاکم بر همه آيات است. فرمود: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ﴾ اين طور نيست که خدا بگويد من افسوس مي‌خورم من براي اينکه معبود بشوم خلق کردم ولي متأسفانه معبود نشدم ـ معاذالله ـ اين طور که نيست چون انسان او را بپرستد يا نپرستد براي غني محض فرقي ندارد اين کمال خود ما است که ما مي‌خواهيم او را بپرستيم و بنده او بشويم. او اصلاً غني است او کريم است کريم و جواد و بخشنده بايد جود کند؛ ما که نبوديم چيزي بخواهيم؛ اما يکي از اوصاف او کرامت است يکي از اوصاف او سخاوت او کريم است او غني است او سخي است؛ لازمه سخاوت اين است که جود داشته باشد، منتها جواد بودنِ ذات اقدس الهي را ائمه تفسير کردند اينکه مي‌گويند «کَلامُکُم نُورٌ»[12] مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله تعالي عليه) از امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌کند که خدا جواد است يعني چه؟ فرمود يک وقت مي‌گوييم که جواد است شما مثلاً فرض کنيد مي‌گوييد حاتم طائي بخشنده است يعني چيزي را به ديگري مي‌دهد؛ اما ربوبيت او جوادانه است جيّدانه است سخاوتمندانه است. سخيّ آن است که بداند کمال اين آقا چيست و چه چيزي به درد او مي‌خورد و چقدر به درد او مي‌خورد به او عطا کند. فرمود اگر منظور شما از جواد، جواد بشري است آن کسي که تکليف الهي و امور مالي را ادا مي‌کند جواد است، زکاتش را مي‌دهد خمسش را مي‌دهد حقوق الهي را مي‌دهد، مال مردم را نمي‌خورد مال مردم را مال مردم مي‌داند او جواد است. يعني آنچه بايد عطا بکند عطا مي‌کند اما وقتي اگر منظورتان جواد بودن خداست «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَي وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»[13] او اگر چيزي را داد جود و بخشش است اگر چيزي را نداد جود و بخشش است.

توضيح آن اين است که الآن نوجواني که هنوز رشد نکرده با اشک و گريه از پدر و مادر موتور مي‌خواهد يا بخواهد سوئيچ ماشين را بگيرد سوار بشود؛ پدر اگر بخشنده است به او نمي‌دهد چون بخشش در اين حال به اين است که به او موتور ندهد چون وسيله خطر است. ذات اقدس الهي اگر چيزي را به کسي نداد براي سود او بود، «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَي وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» اين به معني جود است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، کل کراتي که خلق شدند، در بيان نوراني که همين مرحوم صدوق در کتاب شريف خصال نقل کرد فرمود قبل از آدم «ألف آدم»، قبل از عالَم «ألف عالَم»؛ ما الآن در هشتمين عالَم هستيم آنجا دارد «ألف ألف» هزار آدم آمدند و رفتند ما يکي از نسل‌ها هستيم. عالَم که حساب و تاريخ هفت هشت هزار ساله ندارد ما در اين نسل هستيم. الآن شما ببينيد آثاري از دايناسورها پيدا مي‌کنند يا فسيل‌ها پيدا مي‌کنند مربوط به ده ميليون سال بيست ميليون سال اما ما تاريخ بيست ميليون و سي ميليون سال نداريم. اين کتاب شريف خصال از «يک» شروع مي‌شود تا «ألْف». در باب «ألْف» آنجا دارد که «ألْف عالَم، ألْف آدم».[14] غرض اين است که براي بشر خلق کرد بشر نبايد بگويد «من نمي‌توانم»! چون اين سفره پهن شده است؛ منتها هوش خود را نبايد بيجا مصرف کند اگر کسي هوش خود را بيجا مصرف کرد مي‌ماند. طلب علم را تنها اسلام به معناي دين قرآن که واجب نکرده است، هر پيامبري که آمده طلب علم را واجب کرده است علمي که مشکل جامعه را حل بکند تحصيل آن واجب است.

يک بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) دارد که سه اصل است که هيچ کشور متمدني از آن بي‌نياز نيست و سه اصل ديگر است که هيچ کسي در شهر يا روستا از آنها بي‌نياز نيست؛ «لَا يَسْتَغْنِي أَهْلُ كُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ يَفْزَعُ إِلَيْهِمْ فِي أَمْرِ دُنْيَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِكَ كَانُوا هَمَجاً فَقِيهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِيرٍ خَيِّرٍ مُطَاعٍ وَ طَبِيبٍ بَصِيرٍ ثِقَة»،[15] اول روحاني و عالِم فقيهِ بصير عادلي که مدير و مدبّر جامعه باشد؛ دوم طبيب بصير ثقه که تا تشخيص نداد دارو ندهد امين باشد نسبت به مَحرم و امثال آن. سوم داشتن ارتش قوي و غني؛ اين سه اصل است. «فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِكَ كَانُوا هَمَجاً»؛ اگر کشوري اين سه اصل را نداشت تمدّن ندارد.

درباره انتخاب مسکن فرمود مي‌خواهي روستا زندگي کني شهر زندگي کني منطقه بزرگ زندگي کني منطقه کوچک زندگي کني، بايد اين اصول سه‌گانه رعايت شود: «لَا تَطِيبُ السُّكْنَي‏ إِلَّا بِثَلَاثٍ»[16] زندگي گوارا نيست مگر به اين سه اصل: «الْهَوَاءِ الطَّيِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِيرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَة»[17] اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟ «کَلامُکُم نُورٌ». فرمود جايي زندگي مي‌کنيد بايد زمين حاصلخيز داشته باشي کشاورزي شما را تأمين بکند تا به ديگران نيازمند نباشي. بايد آب فراوان داشته باشي، بايد هواي سالم داشته باشي و يک روز در ميان مدرسه‌ها را تعطيل نکني؛ «الْهَوَاءِ الطَّيِّبِ»؛ هواي طيّب، آب فراوان، زمين حاصلخيز، بعد فرمود آقاي خود باش. اينکه ما حرم مشرّف مي‌شويم به اينها عرض ادب مي‌کنيم مي‌گوييم «کَلامُکُم نُورٌ» همين است؛ دنياي ما را گفتند آخرت ما را گفتند تمدن ما را گفتند، پزشکي ما را گفتند ولايت فقيه ما را گفتند، همه چيز را گفتند اينها گفتند وگرنه ما که قبلاً اين چيزها را بلد نبوديم.

در اين قسمت هم فرمود: ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾ فرمود راه‌ها براي انجام يک مقصد زياد است. الآن شما مي‌خواهيد به حرم مشرف شويد، يک مسافر يک زائر يک مجاور اگر خوب بداند که نزديک‌ترين راه کجاست آن را انتخاب مي‌کند. فرمود عالَم براي رسيدن افراد به مقصد راه‌هاي فراواني دارد، من دو تا کار را کردم آن نزديک‌ترين راه و بهترين راه را به تو نشان دادم، يک؛ گوهر ذات تو هم نزديک‌ترين را انتخاب مي‌کند، دو؛ ﴿نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾؛ برخلاف کار کليم الهي که در بحث ديروز گذشت که او گفت: ﴿وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري﴾[18] به من نشان بده که کدام راه بهتر و آسان‌تر است؟ اما راه‌ها فرق مي‌کند تشخيص‌ها هم فرق مي‌کند. فرمود من تشخيص تو را، يک؛ راه تو را، دو؛ آسان قرار دادم ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾. گوهر ذات پيغمبر را اين طور قرار داد مثل اينکه هر کسي درس بخواند عالِم مي‌شود و اما کسي علم لدنّي دارد؛ بنابراين فرمود: ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾؛ پس ﴿فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري﴾ آنجا که شما يقين داري بي‌اثر است چه تذکره‌اي؟ ﴿سَيَذَّكَّرُ﴾ کسي که اهل خشيت است اهل تحقيق است اهل علم است متذکر مي‌شود. ﴿وَ يَتَجَنَّبُهَا﴾ اين «ها» به آن «ذکري» برمي‌گردد از ذکراي تو از تعليم تو. يک عده کساني بودند که در زمان نوح و غير نوح(عليهم السلام) انگشت‌ها را در گوش خودشان مي‌گذاشتند تا اين حرف‌ها را نشنوند ﴿يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في‏ آذانِهِمْ﴾[19] و اما فرمود: ﴿وَ يَتَجَنَّبُهَا﴾ آن «ذکري» را آن کسي که خيلي شقاوتمند است حاضر نيست بشنود، ﴿الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري﴾ بعد اين کسي که به هر حال عمري را در برابر انبيا به مقاومت پرداخت، تا ممکن بود انبيا گفتند، تا براي او ممکن بود او بي‌ادبي کرد، او خودش را به نحو ابد سوزاند؛ وقتي که چيزي در گوهر ذات کسي، جرثومه‌اي بشود، اگر مربوط به بدن باشد بدن به هر حال سوخت و سوز دارد، اما روح اگر آلوده شد جا براي تغيير نيست، او چگونه مي‌تواند اين را عوض بکند اين نظير بدن نيست که مدتي بماند بعد بميرد؛ روح که مردني نيست؛ اين ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ﴾ براي اينکه مرگ ندارد، ﴿وَ لا يَحْيي﴾، يعني «حياةً طيبة»، اين طور است. بعد مي‌فرمايد اين حرف‌ها حرف‌هاي تازه نيست، ما به همه انبيا گفتيم منتها دقيق‌تر و علمي‌ترش و أعلا و برجسته آن را به تو گفتيم به انبيا اين حرف‌ها را گفتيم. اگر مي‌بينيد در خاور دور يا باختر دور يا همه جا، مطالبي هست از انبياي قبلي است؛ منتها حالا آن بحث‌هاي الهيات و ربوبيات آن را آنها گرفتند همان جنبه‌هاي انساني آن را حفظ کردند آنها را کنار گذاشتند.

در دو بخش از قرآن کريم فرمود انبياي فراواني را ما خلق کرديم؛ منتها ما حالا اگر بگوييم آن طرف آب، اين طرف آب، قبل از کشف کريستف کلمب[20] همين آمريکايي‌ها چند تا روستايي بي‌فرهنگ بودند، در آنجا کسي نبود. بعد از کشف کريستف کلمب اينها تازه پيدا شدند از چند قاره جهان خوش‌استعدادها و اينها چون موقعيت خوبي هم داشت، رفتند آنجا شده آمريکا، وگرنه اينها چهار تا روستايي عقب‌افتاده آن طرف آب بودند. اينها که مثل ايران و امثال ايران، سابقه تمدن و اينها را نداشتند.

حالا آن طرف آب و اين طرف آب انبيايي آمدند در دو بخش قرآن فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[21] خيلي از انبيا بودند که ما قصه آنها و داستان آنها را در قرآن براي شما نگفتيم، ما همين منطقه خاورميانه يا غرب آسيا به اصطلاح اينها را گفتيم؛ اگر بگوييم آن طرف آب پيغمبري بود شما که باور نمي‌کرديد، ما قصه‌اي را نقل مي‌کنيم که بگوييم ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾؛[22] برويد ببينيد تحقيق کنيد، ما همين قسمت خاورميانه را گفتيم که بتوانيم بگوييم برويد بررسي کنيد ببينيد که چه خبر است؛ اما آن طرف آب باشد اين طرف آب باشد شما تکذيب مي‌کنيد، ما هم راهي براي اثبات نداريم ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾؛ پس خيلي از انبيا بودند در خاور دور، باختر دور؛ هر جا سخن از حق است به وسيله انبيا(عليهم السلام) آمده است.

فرمود اين بخش‌هاي اساسي را ما در صحف اُولي گفتيم. در روايات ذيل اين آيات آمده که ائمه(عليهم السلام) فرمودند «عندنا الصحف الاولي» صحف انبياي قبلي نزد ما هست. خدا مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را غريق رحمت کند! مواعظ انبيا را که ايشان نقل مي‌کند به وسيله ائمه نقل مي‌کند؛ امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که فلان پيامبر در فلان جا بود خدا به او اين چنين فرمود؛ اين را اينها فرمودند وگرنه ما که دسترسي نداريم. فرمود صحف انبياي گذشته نزد ماست آن وقت در نهج البلاغه هست که آن نوف بِکال، حالا ؟«بِکال» يا بخشي از يمن است يا بخشي از هَمدان. آن نوف مي‌گويد که من سحر بود ديدم که وجود مبارک حضرت امير ايستاده مشغول نماز شب است و اين حرف‌ها را مي‌زند که «يا نوف» خوابي يا بيدار؟! گفتم بيدارم؛ گفت داود پيامبر در چنين فرصتي اين مناجات‌ها را مي‌خواند، حرف داود که در قرآن نيست. اين مناجات‌هايي که وجود مبارک حضرت امير از داود پيامبر نقل مي‌کند که در چنين وقتي يعني سحري، داود پيامبر ايستاده مناجات مي‌کرد و در مناجاتش با خدا اين حرف‌ها را گفت؛[23] اينها در کجا نوشته است؟ اينها همان صحف انبيا است که نزد اهل بيت است فرمودند «عندنا الصحف الاولي». بعد بخشي از صحف اوليا را با تجليل و اجلال و اکرام که فرمود، فرمود صحف ابراهيم و موسي اينها انبيايي است که ما گفتيم تنها غدّه بدخيم دنياخواهي است که آدم با دست خودش آبروي خودش را مي‌برد. به هر حال دنيا تا کسي را رسوا نکند رها نمي‌کند آدم بايد مواظب باشد، به هر حال ما اگر کمالات ديگر را نخواهيم آبروي خودمان را که مي‌خواهيم، فرمود اين تا رسوايتان نکند رها نمي‌کند به فکر آبروي خود باشيد همين!

قرآن چگونه بگويد؟ اين بخش سوره مبارکه «اعراف» را نگاه کنيد! اينکه مي‌فرمايد «يا ابن آدم، يا ابن آدم»![24] يعني شما آقازاده هستيد پدرتان کسي بود که تمام ملائکه بر او سجده کردند، شما اصل داريد نسب داريد شجره داريد بزرگ‌زاده هستيد؛ اين تعبير «يا ابن آدم يا ابن آدم» از بهترين تعبيرات قرآن کريم است. فرمود کسي هستيد که به هر حال شجره داريد اصل داريد، پدرتان کسي بود که همه ملائکه در برابر او خضوع کردند چرا شما اصلتان را حفظ نمي‌کنيد؟ و شيطان تلاش کرد که آبروي آنها را ببرد، ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾[25] مي‌خواهد آبروي آنها را ببرد يعني حواس شما جمع باشد، تمام تلاش و کوشش شيطان اين است که آبرو را ببرد انسان با آبرو زنده است.

اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) که مرحوم کليني در جلد دوم کافي گفت، نظير همين است که چيزهايي را خدا مِلک ما کرد مال ما خانه ما، خون ما را هم مِلک ما کرد اگر کسي ما را کُشت، بچه‌ها ما، اولياي دم مي‌توانند ببخشند حق مسلّم اينهاست؛ اما اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ تجاوز به عُنف کرد به حريم ما همه اعضاي دو خانواده اگر بروند رضايت بدهند، پرونده همچنان باز است، خود زن بخواهد رضايت بدهد پرونده باز است؛ چون ناموس زن يا ناموس مرد امانت خداست به دست انسان، مِلک کسي نيست اگر به کسي ـ خداي ناکرده ـ تجاوز شد او برود رضايت بدهد حل است؟! نه. بکُشد بعد اولياي دم رضايت بدهند حل است، اما اگر تجاوز به عنف شد که حل نيست. آبروي ما و حيثيت ما مِلک خداست امانت الهي است و ما «امين الله» هستيم، اين مقام ما است. همه بستگان و مردان و زنان جمع بشوند رضايت بدهند پرونده همچنان باز است؛ اين معلوم مي‌شود که مال ما نيست. اين آبرو و اين حيثيت و اين ناموس مِلک خداست و امانت الهي است به دست ما و ما «امين الله» هستيم بايد اين ناموس را حفظ بکنيم، انسان اين است. بنابراين آن بهره اساسي که قرآن به ما مي‌دهد خودباوري است.

پرسش: ... «شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُودٍ وَ الْوَاقِعَةُ‏»[26] با اين ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾ جمعش چگونه است؟

پاسخ: براي اينکه آن مربوط به قيامت است. در آنجا خدا غريق رحمت کند حکيم سبزواري[27] را و ساير بزرگان را آنها گفتند اين «شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُودٍ وَ الْوَاقِعَةُ‏» و مانند آن، براي اينکه در سوره «هود» دارد ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ﴾ استقامت داشته باش، يک؛ و کساني هم که همراه تو هستند استقامت داشته باشند، دو. حضرت فرمود اين آيه مرا پير کرد براي اينکه من تا اينها را جمع بکنم بگويم با من باشيد سخت است چقدر گفتم من؟ روز گفتم شب گفتم سفر گفتم حضر گفتم، اينها اين طور هستند.

در آيات ديگر دارد که ﴿وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ﴾[28] اين مرا پير نکرد من خودم اطاعت مي‌کنم مستقيم هستم، اما در سوره «هود» دارد که ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ﴾ تو و امت تو همه جا يکسان مستقيم باشيد اين مرا پير کرد من چقدر گفتم به اينها اثر نکرد شب گفتم روز گفتم؛ اين را مرحوم حکيم سبزواري و ساير آقايان را که اين روايت را نقل کردند اين طور معنا کردند.

اما سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) در الميزان مي‌فرمودند اين «شَيَّبَتْنِي»، سوره «هود» «وَ الْوَاقِعَةُ‏»، هم در بعضي از روايات است، اين يک مطلب؛ در سوره «واقعه» سخن از استقامت نيست، اين دو مطلب؛ آنچه در سوره «هود» و سوره «واقعة» مسئله قيامت است، اين سه مطلب؛ جريان قيامت مرا پير کرد ﴿يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً﴾[29] آن صحنه قيامت را اگر کسي ببيند؛ آن روز اگر کسي رفت ﴿يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً﴾؛ الآن اگر کسي آن را مي‌بيند باخبر است و از همه جزئياتش باخبر است او را پير مي‌کند.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره واقعة، آيات74 و 96؛ سوره حاقة، آيه52.

[2]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص117؛ وسائل الشية، ج7، ص191.

[3]. سوره يوسف، آيه106.

[4]. سوره فرقان، آيه44.

[5]. سوره نازعات، آيه33؛ سوره عبس، آيه32.

[6]. سوره لقمان، آيه20.

[7]. سوره زخرف، آيات13 و14.

[8]. الاحتجاج(للطبرسی)، ج1، ص17؛ «عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي الثَّغْر».

[9]. سوره ذاريات، آيه56.

[10]. سوره ابراهيم، آيه8.

[11]. الكشف الوافي في شرح أصول الكافي (للشريف الشيرازي)، ص448. ورد الحديث مرسلًا في بعض كتب العرفان والتصوّف والفلسفة مثل: جامع الأسرار، ص 102 و 144 و 159 و 162 و 601؛ الحكمة المتعالية لصدر المتألّهين، ج 2، ص 285 وج 6، ص 301، وفي عدّة من شروح فصوص الحكم، وفي مواضع من مصباح الانس؛ وأورده المجلسي الأوّل في بعض آثاره. وأورده الرازي في تفسيره، ج 28، ص 234. وورد في التفسير المنسوب لابن عربي، ج 2، ص 123. وأورده النراقي في جامع السعادات، ج 1، ص 99 و 110؛ والنوري في نفس الرحمان، ص 237؛ والبرسي في مشارق أنوار اليقين، ص 39. وقال العجلوني في كشف الخفاء، ج 2، ص 132، ح 2016: «قال ابن تيمية: ليس من كلام النبي- صلّى اللَّه عليه وسلّم- ولا يعرف له سند صحيح ولا ضعيف» وتبعه الزركشي والحافظ ابن حجر في اللآلي والسيوطي وغيرهم. وقال القاري: «لكن معناه صحيح مستفاد من قوله تعالى: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ أي ليعرفوني، كما فسّره ابن عبّاس رضي اللَّه عنهما، والمشهور على الألسنة: كنت كنزاً مخفيّاً فأحببت أن اعرف ... وهو واقع كثيراً في كلام الصوفيّة، واعتمدوا وبنوا عليه اصولًا لهم»

[12]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.

[13]. التوحيد (للصدوق)، ص373.

[14]. الخصال، ج‏2، ص652.

[15]. تحف العقول، النص، ص321.

[16]. تحف العقول، النص، ص320.

[17]. تحف العقول، النص، ص320.

[18]. سوره طه، آيه26.

[19]. سوره بقره، آيه19.

[20]. کريستف کلمب (کريستوبال کُلُن) سوداگر و دريانورد اهل جنُوا در ايتاليا بود که بر حسب اتفاق قاره آمريکا را کشف کرد. او که از طرف پادشاهي کاستيل (بخشي از اسپانيا) مأموريت داشت تا راهي از سمت غرب به سوي هندوستان بيابد، در سال ۱۴۹۲ ميلادي با سه کشتي از عرض اقيانوس اطلس گذشت؛ امّا به جاي آسيا به آمريکا رسيد. کلمب هرگز ندانست که قاره‌اي ناشناخته را کشف کرده است.

[21]. سوره غافر، آيه78.

[22]. سوره آل عمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.

[23]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت104.

[24]. سوره أعراف، آيات 26 و 27 و 31.

[25]. سوره اعراف، آيه20.

[26]. هداية الأمة إلى أحكام الأئمة (عليهم السلام)، ج3، ص68.

[27]. شرح المنظومة، ج‏3، ص624.

[28]. سوره شوری، آيه15.

[29]. سوره مزمل، آيه17.