تفسیر سوره اعلی - جلسه ۳

مجموعه تفسیر سوره اعلی از آیت الله جوادی آملی

شنبه، 12 بهمن 1398

32 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي (1) الَّذي خَلَقَ فَسَوَّي (2) وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي‏ (3) وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعي‏ (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوي‏ (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري‏ (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري‏ (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشي‏ (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي (11) الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري‏ (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى‏ (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي (14) وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي‏ (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ (18) صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ (19)﴾.

سوره مبارکه «اعلي» که در مکه نازل شد و بخش پاياني آن در مدينه نازل شد، يک امر مشترک بين همه انبيا و صحف آسماني را هم در بردارد که آن امر مشترک در بخش پاياني اين سوره آمده است. قرآن کريم دو وصف براي خود قرآن و براي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قائل است: يکي اينکه حضرت حرف انبياي قبلي را تصديق دارد هيچ مخالفتي بين بيان نوراني آن حضرت و بيان انبياي ديگر نيست. نکته ديگر آن است که بيان نوراني حضرت تنها «مصدقا لما قبله» نيست، «مصدقا لما بين يديه» نيست، بلکه «مُهَيْمِناً عَلَيْهِم‏»[1] است؛ هيمنه، سيطره، سلطه، برتري و افزوني دارد. اين هيمنه در قرآن کريم يک بار ذکر شد، آن هم مخصوص وجود مبارک حضرت است، نسبت به انبياي ديگر، اين طور نيست که حرف‌هايي که انبياي ديگر آوردند حضرت آورده باشد منتها به زبان عربي و تغيير جزيي داشته باشد اين طور نيست، هيمنه است اين امام صحف گذشته است، امام کتاب‌هاي گذشته است، امام انبياي گذشته است که ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[2] اين را در بخش پاياني ذکر فرمود.

درباره تسبيح فرمود اسم پروردگار را از هر عيب، عيب يعني عيب، نقص يعني نقص، شما در کتاب‌هاي فقهي در بحث خيار عيب مي‌بينيد که خيار عيب غير از خيار نقص است از عيب منزه بکن از نقص منزه بکن اسم را، الفاظي را که براي ذات اقدس الهي به کار مي‌بريد، اين الفاظ بار منفي نداشته باشد، بار نقص نداشته باشد، بار عيب نداشته باشد اين برای لفظ و آن حقيقتي که اسم از آن حکايت مي‌کند که در دعاي نوراني «کميل» است که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء»[3] آنها حقايق خارجيه‌اند که اين الفاظي که ما تلفظ مي‌کنيم اسماءِ اسماءِ اسماء هستند. اين الفاظ اسماء هستند براي مفاهيمي که در ذهن داريم آن مفاهيم اسمايي هستند براي حقيقت خارجيه و اولياي الهي و اهل بيت(عليهم السلام) مظهر آن اسما هستند. اينکه مي‌گويند اگر کسي اسم اعظم داشت مي‌تواند مرده را به اذن خدا زنده کند، نه يعني اين لفظ چون از لفظ کاري ساخته نيست، نه يعني مفهوم؛ چون از معناي ذهني کاري ساخته نيست مفهوم ذهني مقام نيست لفظ مقام نيست آن حقيقت خارجيه مقام است که اگر کسي آن را داشت «طيُّ الأرض» دارد، احياي موتا دارد هر چه که ذات الهي بخواهد دارد آنها منزه از هر عيب مقدس از نقص‌اند.

منتها خداي سبحان براي اينکه به ما بفهماند هم اين الفاظ را بايد مؤدبانه ذکر بکنيم هم آن مفاهيم ذهني را بايد مؤدبانه در انديشه ترسيم بکنيم، هم آن اسمايي که «مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء» آنها را هم بايد تنزيه و تقديس بکنيم؛ لکن همه اينها به قداست مسمّي است وگرنه ذاتاً نه آن اسمايي که «مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء» قداستي دارد، نه اين مفاهيم ذهني، نه اين الفاظ، همه اينها به برکت آن مسمّا قداست پيدا مي‌کند؛ چون اينها حاکي از آن مسمّا هستند بايد مؤدبانه و مقدسانه و منزهانه باشد. برهان مسئله هم اين است که او خالق کل است او ربّ کل است. اين ﴿الَّذي خَلَقَ﴾ برهان است، ﴿فَسَوَّي﴾ برهان است، ﴿قَدَّرَ﴾ برهان است ﴿هَدي﴾ برهان است چهار يعني چهار! چهار برهان اقامه شده که او مسبَّح است؛ «کان»ی تامه از او، «کان»ی ناقصه از او، ربوبيت مطلق از او، مهندسي مطلق از او، هدايت راهيان راه و مقصد از آنِ او، پس او منزّه است؛ اين چهار برهان دليل است بر اينکه ذات اقدس الهي منزه است.

منتها گاهي مي‌گويند اين اسما را تقديس کنيد گاهي مي‌گويند ذات اقدس الهي را با اسم‌هاي پاک و منزه تقدسي کنيد در سوره مبارکه «واقعه» که قبلاً گذشت آيه 74 اين بود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾ «سبّح» خدا را به اينکه نام‌هاي بزرگ انتخاب کني. گاهي سخن از تسبيح اسم است؛ مثل ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾؛ گاهي سخن از تسبيح مسمّا است ﴿بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾، گاهي عظيم است که وقتي آن آيه نازل شد حضرت فرمود: «اجْعَلُوهَا فِي رُكُوعِكُم‏»؛ ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾ که نازل شد فرمود: «اجْعَلُوهَا فِي سُجُودِكُم‏»[4]. غرض اين است که گاهي تسبيح مسمّا است به اسم عظيم، گاهي تسبيح خود اسم عظيم است به لحاظ مسمّي. برهان مسئله اين است چرا او مسبَّح است؟ براي اينکه او خالق کل است ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾؛ «کان»ی ناقصه يعني هر چه آفريد زيبا آفريد که از آن زيباتر ممکن نيست ﴿فَسَوَّي﴾ چون اگر زيباتر از اين خلقت ممکن بود و خداي سبحان خلق نکرده بود ـ معاذالله ـ «إما للجهل» است «أو للعجز» است «أو للبخل»، «و التالي بأسره مستحيل»؛ اين بر اساس قياس استثنايي است؛ اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نکرده بود يا براي اينکه ـ معاذالله ـ نمي‌دانست يا براي اينکه ـ معاذالله ـ نمي‌توانست يا براي اينکه ـ معاذالله ـ بُخل داشت؛ اين تالي قياس استثنايي، اين شرطيه «بأسره مستحيل فالمقدم مثله»؛ پس از اين بهتر ممکن نيست.

بنابراين او ﴿فَسَوَّي﴾ است که ﴿أَعْطي‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾؛[5] بعد مهندسي هم کرده نه اينکه چيزهايي را آفريده نظير تابلو، ما را راهي راه کرده، راه ساخته است، صراط کرده که «بيده صراط المستقيم» است و هدايت هم مي‌کند که انسان راهيِ اين راه باشد همين راه را ادامه بدهد تا به مقصد برسد. انسان را نيافريده که بماند يا بخورد يا به اين اوهام بسنده کند ﴿قَدَّرَ فَهَدي﴾، طبق اين براهين چهارگانه اسم او اعلي است. منتها گاهي اين اعلي بودن را براي مؤمنين مي‌خواهد منتها اين مي‌شود اعلاي بالعرض، آن مي‌شود اعلاي بالذات. فرمود: ﴿فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾؛[6] اين آيه نوراني پنج برهان مترتّب هم دارد؛ فرمود هرگز دشمن را دعوت به سازش نکنيد، شما کاري نداريد شما حمله نمي‌کنيد، شما مزاحم کسي نيستيد، از شما جز عدل و عقل چيزي توقع نيست؛ اما آنها هر کاري خواستند کردند اما حالا مي‌خواهند دعوت به سازش کنند، شما دعوت به سازش نکنيد: ﴿فَلَا تَهِنُو﴾ وهن و سستي به خود راه ندهيد. ﴿فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا﴾ اين ﴿تَدْعُوا﴾ عطف بر اين مجزوم است که خودش جزم دارد که نونش افتاده است ﴿وَ تَدْعُوا﴾ يعني «لا تدعوا إلي السلم» و سازش براي اينکه همه بلاها را به سر شما آوردند؛ با چه چيزی مي‌خواهيد سازش کنيد؟ شما پيشنهاد سازش ندهيد چرا؟ چون ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾ شما دست بالا داريد پيروز هستيد. چرا پيروز هستيد؟ براي اينکه ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾ خدا که «مع کل شيء» است. معيت مستحضريد که دو قسم است: يک معيت مطلقه است که «هو مع کل شيء» ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾.[7] يک معيت رحيميه است که نظير رحمانيه، معيت رحمانيه است که ﴿أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾،[8] ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا﴾،[9] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾[10] اين معيت خاصه که براي غير مؤمن نيست، آن ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ يک معيت قيوميه است که خدا با هر چيزي و هر شيئي دارد، آنکه فخرآور نيست. اين ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا﴾، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾؛ «إن الله مع المجاهدين»؛ چون خدا با شماست چرا مي‌لرزيد؟ بخش چهارم چرا خدا با شماست؟ چرا با ديگران نيست؟ ﴿وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ﴾؛ چقدر اين قرآن شيرين است! پنج جمله عقلي مبرهن مسلسل! وهن نکنيد، بيجا سازش نکنيد، چون شما پيروز هستيد، چرا پيرزو هستيد؟ چون خدا با شما است و خدا با هر کسي باشد پيروز است، چرا خدا با شماست و با آنها نيست براي اينکه شما کار کرديد ﴿وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ﴾؛ «وَتر» در قبال «شَفع» است، کسي که دستش خالي است رفيقي ندارد شفيعي ندارد تک است و اگر بيگانه سر او بريزد و او را تکه و پاره بکند، مي‌شود تکِ تک. اينکه درباره حضرت عرض مي‌کنيم «وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُور»؛[11] يعني تکِ تک! در عاشورا اين طور شد «وترا» به جاي اينکه بفرمايد «وترا وترا» يا «فردا فردا» ما در فارسي مي‌گوييم تکِ تک! اين تکِ تک، يعني «ما ليس بواحد»، نه يعني دو. وقتي مي‌گويند تکِ تک، يعني صد بار هم که بگوييد باز جا دارد، يعني يکبار نيست، بيش از يک بار است نه دوباره! يک وقت است اين عدد مفهوم دارد يعني دو، دو يعني دو، سه نيست. اما وقتي بگوييم تنهاي تنها، نه يعني دو تا تنهاست، تنهاي تنهاي تنهاي تنهاي تنها است، از نظر مال، از نظر قبيله، از نظر فرزند، از نظر برادر، تنهاي تنها است «وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُور».

فرمود: ﴿وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ﴾ شما کار کرديد شهيد داديد جانباز داديد، خداي سبحان مسئول اينهاست؛ اين برهان مسئله است؛ امروز دوازده بهمن است اميدواريم ذات اقدس الهي به برکت ارواح شهدا و تلاش و کوشش جانبازان عزيز، اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي‌اش از هر خطري محافظت بفرمايد! ولي پيام قرآن زنده است؛ فرمود شما حالا ممکن است يادتان رفته باشد من که يادم نرفته است؛ اين شهدا به نام دين رفتند، آن جانبازي که ديگران از او غافل‌اند، من که يادم نرفته است، آن عزيزي که لِه شده است هنوز جسد او روشن نيست، من که يادم نرفته است؛ اين برهان مسئله است. يک وقت است که مي‌فرمايد خدا «بکل شيء قدير» بله قدير است عزيز است، اما با شما کار دارد شما را تنها نمي‌گذارد؛ چون شما کار کرديد ﴿وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ﴾ اگر ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهي عملي را قبول نکند که میشود «هباء منثور»؛ ﴿وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾[12] آنکه چيزي نيست. فرمود ما بعضي اضلاع را ذرات پراکنده مي‌کنيم بي‌اثر؛ اما عملي را که ذات اقدس الهي قبول کرد فرمود من يادم است، چه کسي شهيد شد چه کسي جانباز شد چه کسي تلاش کرد، چه کسي بي‌سرپرست شد، فرمود من يادم است و من اينها را فراموش نمي‌کنم به اينها را عمل مي‌کنم، ﴿وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ﴾ اين خداست.

در اين آيه پنج ضلعي فرمود: ﴿وَ أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ﴾، نه «أنتم العالون»؛ ﴿أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ﴾؛ منتها اين اعلاي نسبي است اولاً نه مطلق و ثانياً بالعرض است نه بالذات. نسبي است يعني نسبت به دشمنان شما اعلا است، بالعرض است براي اينکه مظهر قدرت الهي هستيد، مال خداست، مال خود شما که نيست چون ﴿وَ أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ﴾ چرا؟ براي اينکه ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾ اگر کسي اعلاي بالذات بود که برهان نمي‌خواست، چون اعلاي بالعرض است ذات اقدس الهي علت اين علوّ است، فرمود ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾. پس اگر گاهي گفته مي‌شود: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ﴾ گاهي گفته مي‌شود: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾ گاهي گفته مي‌شود خدا را تسبيح بکن به اسم ﴿رَبِّكَ﴾ که او «رب العالمين» است، گاهي گفته مي‌شود اسم او را، به هر بخشي از کلمه اسم تفسير بشود تسبيح مناسب خود را خواهد داشت تسبيح لفظ به اين است که کلماتي که مفاهيم عيبي و نقصي اين خصوصيات را دارد، نبايد بر ذات اقدس الهي اطلاق بشود و مانند آن. اينکه مي‌گويند «أسماء الله» توقيفي است، يک بخشي از آن مربوط به اين است؛ اما البته آن اسماء اللّهي که توقيفي است و دست ما هم نيست همان اسمايي است که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء» آنها هر کدام يک حدّ خاصي دارند، اسمي که حافظ آسمان است، اسمي که حافظ زمين است اسمي حافظ درياست در دعاي «ندبه» و اينها هم هست به اسمي که موساي کليم آن کار را کرد، به اسمي که خضر را نجات دادي، به اسمي که يونس را نجات دادي، همه اسماي اينها توقيفي است هر اسمي خاص خودش را دارد ولي اعلا بودن ذات اقدس الهي نسبي است با اين چهار برهان.

بعد از اقامه آن براهين چهارگانه فرمود تو در سه بخش معصوم هستي: در بخش دريافت که ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[13] در بخش حفظ ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾، در بخش ابلاغ و املاء ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[14] که گذشت. اما اينکه فرمود فراموش نمي‌کني ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ﴾، بعضي از موارد اين استثنا مؤکِّد مستثنا است؛ نظير آنچه در بخش پاياني سوره مبارکه «هود» آمده است. در سوره مبارکه «هود» آيه 106 به بعد دارد که ﴿فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ ٭ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ﴾؛[15] فرمود اينها در جهنم هستند مگر اينکه خدا بخواهد، يعني هيچ راهي براي خروج آنها نيست، اولاً؛ مگر اينکه خدا بخواهد ثانياً؛ خدا خواست که اينها بمانند، ثالثاً؛ پس راهي براي خروج اينها نيست، رابعاً. اين ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ﴾ يعني هيچ راهي نيست مگر اينکه خدا بخواهد و حال اينکه خدا خواسته که اينها بمانند.

در جريان ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ اين است که هيچ راهي براي سهو و نسيان تو نيست که مثلاً حوادثي پيش بيايد و تلخي پيش بيايد يا شيريني پيش بيايد، جِدال پيش بيايد، فتح و پيروزي پيش بيايد که باعث بشود تو بخشي از آيات الهي را ـ معاذالله ـ فراموش بکني اين نيست؛ گاهي انسان در اثر شدّت بيماري يا شدّت حوادث تلخ يا شدّت نشاط و سرور و خوشحالي و فتح و پيروزي گاهي بعضي از چيزها يادش مي‌رود، فرق نمي‌کند. گاهي در اثر شدت نشاط، گاهي در اثر شدت اندوه، حال غير عادي که پيش آمد ممکن است انسان بعضي از چيزها يادش برود، فرمود هيچ چيزي باعث نمي‌شود که تو يادت برود، مگر اينکه من بخواهم من که خواستم تو حافظ باشي. اين استثنا مؤکِّد آن مستثنا است ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي٭ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ﴾ مگر اينکه ما بخواهيم ما هم که خواستيم تو فراموش نکني چون تو مبلّغ ما هستي حرف ما را مي‌خواهي بزني ما که هرگز اين نسيان را براي تو تقدير نمي‌کنيم اين محال است، اين مؤکِّد مستثنا است. فرمود ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ﴾ براي اينکه او از جهل باخبر است چون قدرت مطلقه دارد از درون باخبر از بيرون باخبر است، درون بخواهد کم و زياد بشود او نمي‌گذارد، بيرون بخواهد کم و زياد بشود او نمي‌گذارد؛ پس شما با اين قدرت انجام بدهيد.

بعد کار مهمي داريد براي اينکه تو از همان اول آمدي براي حقوق بشر؛ قبلاً هم به عرض شما رسيد که سوره مبارکه «مدّثّر» که جزء عتائق سور قرآني است در اوايل بعثت نازل شد سخن از حقوق بشر بود؛ يعني اين سه منطقه را ذات اقدس الهي در بر دارد ولي از همان روز اول فرمود، اين کتاب، کتاب جهاني است؛ منطقه ملي و محلي که مربوط به مسلمين است؛ نماز هست روزه است زکات است حج است خمس است اينها است؛ منطقه‌اي است که مربوط به مسلمان‌ها و موحدان ديگر کليمي‌ها و مسيحي‌ها و آنهايي که خدا را قبول دارند است. بخش سوم منطقه بين‌المللي است که در همان سوره مبارکه «مدّثّر» دو بار فرمود: ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾،[16] ﴿ذِكْري‏ لِلْبَشَرِ﴾[17] ما براي بشر کار داريم از همان اول.

بنابراين وجود مبارک حضرت همين که از داخله حجاز فراغت پيدا کرد، نامه‌اي نوشت براي امپراطوري ايران، امپراطوري روم. آن روز به اصطلاح دو قطب سنگين در خاورميانه بودند: يکي کشور شاهنشاهي ايران بود، يکي هم روم. ايران جزء افتخارات ماست؛ البته اين کشور شاهنشاهي بود نه شاهي؛ نه کشوري بود که سلطنت داشت و سلطان داشت، کشوري بود که شاه شاهان بود، بسياري از کشورهاي کوچک اطراف ايران که شاه داشتند آنها بايد ماليات مي‌دادند، باج مي‌دادند تحت حکومت و سيطره شاه ايران بودند، ايران بود شاهنشاهي؛ اين کشور را ذات اقدس الهي به برکت قرآن و عترت و به برکت اسلام نوراني کرد. روم هم اين چنين بود. اين از همان اول به صورت ﴿ذِكْري‏ لِلْبَشَرِ﴾، ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾؛ در سوره مبارکه «فرقان» هم که آمده ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[18] به وجود مبارک حضرت هم فرمود اصلاً من تو را براي جهان فرستادم ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾؛[19] منتها حالا ﴿قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ﴾[20] کم‌کم اول از همسايه‌ها و اينها شروع بکن، بعد به منطقه وسيع‌تر؛ از همان اول براي اين آمد.

فرمود شما اين کار را بکن! من دو تا کار کردم براي انبيا و ملل؛ بهترين آن را به تو مي‌دهم. يک وقت است که سختي‌هاي کار را آسان مي‌کند، يک وقت خود صاحب‌کار را مقتدر مي‌کند که به آساني انجام مي‌دهد. فرمود کليم من با مشکلاتي روبهرو بود از من خواست که اين کارهاي سنگين را براي من آسان بکن کردم، گفت ﴿يَسِّرْ لي‏ أَمْري﴾؛[21] يعني اين کار را براي من آسان بکن، ولي من تو را آن قدر توان دادم که تو را براي اينها آسان کردم ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْری﴾‏ اين با آن خيلي فرق دارد. کليم عرض مي‌کنم اين کار را که سخت است براي من آسان بکن! اما ذات اقدس الهي مي‌فرمايد من گوهر هستي تو را طرزي قرار دادم که تو اصلاً مشکلي را احساس نمي‌کني ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْری﴾‏ اين کجا آن کجا؟! کليم الهي از ذات اقدس الهي شرح صدر طلب کرده است ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري﴾[22] آن هم در بحبوحه جدال و درگيري با دربار فرعون؛ اما ذات اقدس الهي مستقيماً در همان اوايل دوران به وجود مبارک حضرت مي‌فرمايد که ﴿أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾[23] اين با آن خيلي فرق مي‌کند يعني گوهر تو را ساختيم مشروح الصدر ساختيم وسيع المنظر ساختيم، يسير ساختيم؛ اصلاً گوهر تو، گوهر آسان است، هيچ چيزي در برابر تو سخت نيست ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾‏؛ لذا وجود مبارک حضرت امير مي‌دانيد که او بعد از پيغمبر دومي ندارد؛ در بخش‌هايي از نهج البلاغه هم هست: وقتي نائره جنگ داغ مي‌شد از هر طرف بکش بکش بود جنگ گرم مي‌شد از هر طرف کشته، وقتي مي‌آمديم کنار حضرت احساس مي‌کرديم در سنگر رفتيم، وجود مبارک پيغمبر ملاذ ما بود «اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه‏»[24] سپر ما بود، اين سپر را مي‌گويند «مجنّ و جُنّة»؛ تقوا از «وقوا» است، اين تقوا سپر انسان است، وقتي ما احساس خطر مي‌کرديم «اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه‏» با اينکه حضرت کسي را نمي‌کشت؛ اين طور ذات اقدس الهي او را محور يسر قرار داده بود، ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾؛‏ نه کار را براي تو آسان مي‌کرديم، کار را براي افرادي که متوسط‌اند بايد آسان کرد، اما کسي که قوي است اصلاً احساس خطر نمي‌کند احساس سنگيني نمي‌کند ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾‏.

پرسش: ...

پاسخ: چرا، البته به تعليم الهي است؛ آن سخني که قرآن دفعتاً نازل شد آنها نشان مي‌دهد که اين طور بود. آن آيه سوره مبارکه «طه» يک مقدار اين مطلب را به ذهن مي‌آورد که بعد از اين: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾‏ آن قسمت‌ها حل شد. آيه 114 سوره مبارکه «طه» اين است: ﴿فَتَعالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً﴾؛ نقل کردند که وجود مبارک حضرت وقتي آيه را مي‌شنيد فوراً آن آيه را تلاوت مي‌کرد که در ياد شريفش بماند، آيه نازل شد که ما تأمين مي‌کنيم ما که اين را نازل کرديم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[25] نگه مي‌داريم از چه مي‌هراسي؟ ﴿وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ شما حالا هنوز وحي تمام نشده مي‌خواني که از يادتان نرود، نه، از يادتان نمي‌رود مطمئن باشيد، اينها البته را به تعليم الهي مي‌داند.

مي‌فرمايد: ﴿فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري﴾ البته يک وقت است که در امر به معروف و نهي از منکر مستحضريد آنجا که بي‌اثر است بعضي‌ها مي‌گويند که ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين‏﴾[26] بي‌ادبي را نگاه کنيد چگونه حرف مي‌زنند؟ صريحاً به نبي‌ّ خود مي‌گفتند که چه بگويي و چه جزء واعظين نباشي، نه چه نگويي! اين دو نحوه بي‌ادبي است: يک بي‌ادبي متوسط است بگويد چه بگويي چه نگويي! يک بي‌ادبي نهايي است بگويد، چه بگويي چه اصلاً جزء واعظين نباشي! ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين‏﴾ اين با آن خيلي فرق مي‌کند. يک وقت است که مي‌گويد ﴿أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾[27] «أ و عظت أو لم تعظ»، اين يک حدّ از بي‌ادبي است؛ يک وقت مي‌گويند ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين‏﴾ اصلاً نبودي، چه بگويي چه اصلاً نباشي! اين خيلي فرق مي‌کند؛ با اين گروه که مواجه بود مي‌فرمايد: ﴿فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري﴾ تا آن جايي که احتمال اثر مي‌دهيم البته ﴿سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشي‏ ٭ وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي ٭ الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري‏﴾؛ آنکه اهل خشيت است، آن خشيت عاليه مربوط به علما است که ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ﴾[28] علمايي که آيات الهي را تدبر مي‌کنند بررسي مي‌کنند و خضوع مي‌کنند؛ اما در اين قسمت فرمود نه، آن کسي که اهل خشيت است، به هر حال متذکر مي‌شود و آن کسي که اشقي است و اصلاً شقاوت او به جايي رسيد که اصلاً کاري به حضرت ندارد بگويد «سواء أ وعظت أو لم تعظ» يا ﴿أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين‏﴾ او از اين آيات الهي تجنّب دارد، از آن فاصله مي‌گيرد؛ لکن بايد بداند که اولاً ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري‏﴾ بعد در آيات ديگر دارد که ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحيم‏﴾؛[29] اول ثلاثي مجرد است «صَلي يَصلي» يعني با آتش برخورد مي‌کند در آيات بعدي دارد که ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحيم‏﴾ که باب تفعيل است. «يَصلي» يعني انسان مي‌رود مي‌سوزد، «تَصليه» که باب تفعيل است يعني روسوزي و درون‌سوزي که چيزي براي او نمي‌ماند مغزسوزي، اين مي‌شود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[30] وقتي اين ﴿نَارُ اللَّهِ﴾ از درون سر بزند چيزي نمي‌ماند. يک وقت است که ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾[31] پوست‌سوزي است اين «يَصلي» است، يک وقت درون‌سوزي است ﴿تَصْلِيَةُ جَحيم‏﴾ است؛ اين «تصليه» که باب تفعيل است درباره درون‌سوزي است که بيرون را مي‌سوزاند، اين «يصلي» درباره همان پوست و جِلد و گوشت و اين چيزهاست «يصلي» است. ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيي﴾ نه زنده است که راحت باشد، نه مي‌ميرد تا راحت باشد؛ نه حيات خوبي دارد نه مي‌ميرد تا راحت باشد. در آيات قبلي هم گذشت که بعضي‌ها که لجوج هستند آن وقتي هم که دارند تنبيه مي‌شوند زير اين شلّاق هم باز دهن کجي دارند؛ بعضي‌ها که خيلي لجوج و مستکبر هستند اصلاً حاضر نيستند که نام مبارک «الله» را ببرند، به فرشته مسئول جهنم که مالک(سلام الله عليه) است مي‌گويند: ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾؛[32] به خدايت بگو جان ما را بگيرد خودشان با خدا ناله ندارند نمي‌گويند «ربّنا»، به مسئول جهنم(سلام الله عليه) به نام مالک است مالک دوزخ، مي‌گويند: ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾ نه «ربّنا»، اين قدر لجوج هستند در آنجا هم لجاجتشان هست. اينها کساني‌اند که نه زنده‌اند که لذت ببرند از حياتشان، نه مي‌ميرند تا از عذاب راحت بشوند.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط ـ القديمة)، ج‏2، ص333.

[2]. سوره مائده، آيه48.

[3]. بلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص188.

[4]. من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص315.

[5]. سوره طه، آيه50.

[6]. سوره محمد، آيه35.

[7]. سوره حديد، آيه4.

[8]. سوره انفال، آيه19.

[9]. سوره نحل، آيه128.

[10]. سوره عنکبوت، آيه69.

[11]. كامل الزيارات، النص، ص176.

[12]. سوره فرقان، آيه23.

[13]. سوره نمل، آيه6.

[14]. سوره نجم, آيات3 و 4.

[15]. سوره هود، آيات106 و 107.

[16]. سوره مدثر، آيه36.

[17]. سوره مدثر، آيه31.

[18]. سوره فرقان, آيه1.

[19]. سوره انبياء، آيه107.

[20]. سوره توبه، آيه123.

[21]. سوره طه، آيه26.

[22]. سوره طه، آيه25.

[23]. سوره شرح، آيه1.

[24]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت266؛ «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ».

[25]. سوره شعراء, آيات193 و 194.

[26]. سوره شعراء، آيه136.

[27]. سوره منافقون، آيه6.

[28]. سوره فاطر، آيه28.

[29]. سوره واقعه، آيه94.

[30]. سوره همزة، آيات6 و7.

[31]. سوره نساء، آيه54.

[32]. سوره زخرف، آيه77.