تفسیر سوره اعلی - جلسه ۲

مجموعه تفسیر سوره اعلی از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 6 بهمن 1398

35 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي (1) الَّذي خَلَقَ فَسَوَّي (2) وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي‏ (3) وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعي‏ (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوي‏ (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري‏ (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري‏ (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشي‏ (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي (11) الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري‏ (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى‏ (13)﴾.

سوره مبارکه «اعلي» که صدر آن در مکه نازل شد و ذيلش در مدينه، با تسبيح شروع شده است. «تسبيح»؛ يعني تنزيه ذات اقدس الهي از عيب به طور مطلق و از نقص به طور مطلق که فرق بين عيب و نقص هم در بحث قبل گذشت. تسبيح در قرآن گاهي به هويت مطلقه تعلق مي‌گيرد که ﴿فَسَبِّحْهُ﴾ به ضمير برمي‌گردد «هو» مقدم بر «الله» است «هو» مقدم بر «الرحمن» است چه اينکه مقدم بر ساير اسماء است. بعد از مقام هويت نوبت به «الله» مي‌رسد که اسم اعظم است نسبت به «الرحمن» مي‌رسد که اسم اعظم است؛ آن‌گاه تسبيح به «الله» تعلق گرفته ﴿سَبَّحَ‏ لِلَّهِ﴾،[1] ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾[2] و مانند آن.

بعد از آن اسم اعظم نوبت به اسامي عظيم مي‌رسد که اعظم نيستند؛ نظير رحيم، خالق، ربّ، کريم و مانند آن و فرق بين اسم و وصف هم اين است که اسم عبارت از همان ذات است «مع الوصف»، ولي وصف خصوص آن کمال را نشان مي‌دهد. در قرآن کريم گذشته از اينکه «بالقول المطلق» به اين امور تسبيح مي‌شود، يعني به هويت مطلقه، به «الله»، به «الرحمن» و به اسماي الهي تسبيح تعلق مي‌گيرد مشخص هم مي‌کند که او را از چه نقصي منزه بداريد و آن اين است که هيچ شيئي را قرين الله قرار ندهيد. در جاهليت وقتي سخن از الله بود «بالقول المطلق»، اينها مي‌گريختند و اگر ـ معاذالله ـ سخن از الله و غير الله بود، هم الله بود و هم بت‌هاي اينها مي‌پذيرفتند. تسبيح آمده است که نام مبارک «الله» را از هر گونه نقص و عيبي منزّه بدانيد و شريک داشتن بدترين نقص است؛ زيرا معناي آن اين است که بخشي از کارها را او انجام مي‌دهد بخشي از کارها را شريک او انجام مي‌دهد و شريک هم در شرکت مستقل است و در قبال خدا، هيچ چيزي وجود ندارد.

اين تسبيح وقتي به اسم تعلق گرفته و اسم هم چند قسمت بود: اسماء لفظي دارند که بر مفاهيم دلالت مي‌کنند، مفاهيم ذهني‌اند که بر حقايق دلالت مي‌کنند، حقايق خارجي‌اند که آيات الهي و اسماي الهي‌اند. ما در همه مراحل موظف هستيم به تسبيح، يعني اسمي که همراه با نقص است کمبودي دارد ذات اقدس الهي را منزه بدانيم از اين گونه اسماء و اين اسماء را که بخواهيم بر مسمّاي الهي تطبيق بکنيم بايد از هر نقصي اين را تنزيه و تطهير بکنيم. آن مفاهيمی هم که حاکي از مصداق هستند آنها هم بايد منزه باشند، آن مصاديق خارجي هم که در حقيقت آنها اسماء هستند آنها را هم ما تنزيه مي‌کنيم. اينکه مي‌گويند اگر کسي اسم اعظم بداند مي‌تواند مرده را زنده کند بيمار را شفا بدهد اين الفاظ نيست؛ زيرا با لفظ نمي‌شود مرده‌اي را زنده کرد بيماري را شفا داد مفهوم ذهني نيست بلکه آن حقيقت خارجيه است. اولياي الهي به آن حقيقت خارجيه رسيدند آنها اگر بگويند «يا الله»! اثر دارد آنها اگر حمدي بخوانند اثر دارد؛ زيرا اين حمد يا اين «يا الله» گفتن از آن حقيقتي نشأت گرفته است که عين خارجي است که اينها مي‌گويند مظاهر اسماي الهي هستند و حقايق آن هستند.

مطلب ديگر اين است که آن حقايق الهي که اسماي حقيقي خدا هستند اينها کل جهان را پر کرده‌اند. در دعاي نوراني «کميل» مي‌خوانيم: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء»[3] که تمام حقيقت عالم را اسماي الهي پر کرده‌اند، وقتي ما موظف شديم اسماي الهي را تنزيه بکنيم تقديس بکنيم يعني در عالم هيچ نقصي وجود ندارد اين همان پيام آيه سوره مبارک «مُلک» است که ﴿ما تَري‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[4] ساختار عالم را گفتند مثل سلسله رياضي است، اين سلسله رياضي که از «يک» شروع مي‌شود و حدّي براي آن ندارد هر چيزي در جاي خودش است. چهار در چهار بودن کامل است نقصي نيست، پنج ‌در پنج بودن نقصي نيست هيچ عددي در مقام خودش نقص نيست هر عددي در جاي خودش واقع است جهان اين طور است؛ يعني هر درجه‌اي از درجات آسمان اينطور است هر موجودي از موجودات دريايي اين طور است هر موجودي از موجودات صحرايي اين طور است ﴿ما تَري‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾. اگر ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ﴾[5] چندين بار انسان به کل نظام نگاه بکند مي‌بيند همه چيز سرجايش است هيچ نقصي در عالم نيست اگر نقصي در عالم نيست و عيبي در عالم نيست پس عالم مسبَّح و مقدّس و منزّه است و عالم اسماي الهي‌اند براي اينکه اين اسماء طبق اين دعاي نوراني «کميل»، کل جهان را پر کرده‌اند: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء» اينها اسم‌هاي چه کسي هستند؟ غير از ذات اقدس الهي که کسي در عالم نيست که اينها اسم او باشند. اسم يعني «سمه»، نشانه، آيت، فقط اينها آلات الهي‌اند و لاغير! هيچ موجودي در عالم نيست مگر اينکه در جاي خودش است ﴿ما تَري‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾.

اگر مي‌بينيد نقص است يعني نقص قياسي است؛ مثلاً عدد چهار نسبت به عدد پنج کم است اما در جای خودش کامل است، ما اگر عدد چهار نداشته باشيم نقص داريم نبايد گفت که فلان موجود نسبت به فلان موجود نقص دارد، اين نقص سلسله کمال حقيقتي را تأمين مي‌کند، اين طور نيست که ما موجود ناقص در عالم داشته باشيم هر موجودي در جاي خودش کامل است و اين نقص نسبي است و بايد هم باشد؛ چون اگر ما چهار نداشته باشيم پنج هم نداريم؛ پنج عبارت از چهار بعلاوه يک است اگر ما چهار نداريم پنج هم نخواهيم داشت و اگر پنج نداشته باشيم عدد ديگر هم نخواهيم داشت.

بنابراين کل عالم مي‌شود سبّوح؛ منتها کل عالَم هم تسبيح مي‌کند و مي‌فهمند. اينکه گفته مي‌شود ﴿يُسَبِّحُ‏ لِلَّهِ‏ ما فِي‏ السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏﴾ خود اينها هم خودشان را از آن جهت که اسم هستند از نقص و عيب تنزيه مي‌کنند از آن جهت که اسم هستند هم مسمّاي خودشان را. اسم مسمّاي خود را تنزيه مي‌کند، اگر تسبيح است و اگر تحميد است و اگر سجده است و اگر اتيان است که پنج طايفه از آيات قرآن دلالت مي‌کند به اينکه هر موجودي مسبّح حق است، هر موجودي حامد حق است هر موجودي ساجد است هر موجودی بزرگداشت الهي را بر خود واجب مي‌داند و هر موجودي هم گذشته از آن سجده، مطيع خداست که ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[6] اينها مسمّاي خود را تکريم مي‌کنند در حقيقت کريمانه مسبّح و حامد هستند. پس ما موظف هستيم اسماي الهي را تسبيح کنيم خود اسماي الهي هم موظف‌اند که مسمّاي خود را تسبيح بکنند چه اينکه تسبيح مي‌کنند تحميد مي‌کنند و بعضي‌ها عالم‌اند به زعم ما، بعضي‌ها فکر مي‌کنند که عالم نيستند. اما قرآن کريم در سوره مبارکه «نور» اين پرنده‌ها و حيوانات را که مي‌فرمايد هيچ موجودي نيست که در زمين باشد يا «طائر في السماء» باشد الا اينکه امتي است مثل شما،[7] يعني اهل عبادت‌اند، اهل تسبيح‌اند، عالمانه خدا را تسبيح مي‌کنند اين طور نيست که حالا پرنده به طور غريزي تسبيح‌گوي او باشد اين طور نيست اگر آن بزرگوار گفت:

تسبيح‌گوي او نه بني آد‌ام‌اند و بس ٭٭٭ هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد[8]

پس اين اسماء مسماي خود را هم تسبيح مي‌کنند آن وقت کل عالم مي‌شود «سبّوح و قدّوس». اين سبّوح و قدّوس يعني آن مسبّح از هر عيب است و مقدس از هر نقص. اگر باهم ذکر بشوند «إذا اجتمعا إفترقا» و اما «إذا إفترقا إجتمعا»؛ الآن ذات اقدس الهي مسبَّح است هم از عيب هم از نقص؛ اما وقتي که تقديس با تسبيح کنار هم ذکر مي‌شود مثل اينکه فرشتگان در جريان سجود به ذات اقدس الهي عرض کردند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾[9] آنجا که تسبيح و تقديس کنار هم است هر کدام معناي خاص خودشان را دارند تسبيح يعني منزه از عيب، تقديس يعني منزه از نقص.

اگر ما بگوييم خدا عالم است اين نقص است، بايد بگوييم اعلم است. خدا به اندازه اينکه ديگران، فرشته‌ها و مانند آن کمال دارد اين نقص است، او از نقص مقدس است از عيب منزه است؛ اما وقتي کلمه تسبيح به تنهايي ذکر شد، بله هم معناي نزاهت از عيب، هم معناي نزاهت از نقص را به همراه دارد؛ فرشته‌ها اين دو کلمه را جدا ذکر کردند تا تعيين کنند که ما هم خدا را از عيب منزه مي‌دانيم هم خدا را از نقص؛ يعني خود ما عالم هستيم بگوييم ـ معاذالله ـ خدا در حدّ ما عالم است يا مثل ما عالم است اين نقص است؛ خدا مقدس از علم محدود است مقدس از هر کمال محدود است، بلکه داراي کمال نامتناهي است. اگر تقديس همراه تسبيح ذکر نشود خود تسبيح به تنهايي ذکر بشود، اين هر دو معنا را مي‌رساند.

در بحث قبل اشاره شد که خداي سبحان اعلاي «من کل شيء» نيست، اعلاي «من أن يکون معه شيء» است «اعلي من أن يوصف» است؛ مشابه «الله اکبر» که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده و مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد هفت وسائل صفحه 191 از مرحوم کليني اين را نقل کرده است که «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّ شَيْ‏ءٍ اللَّهُ أَكْبَرُ» از يکي از شاگردان و اصحاب خود مي‌پرسد که «اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ خدا از چه چيزي بزرگ‌تر است؟ جميع بن عمير مي‌گويد: «فَقُلْتُ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» خدا از هر چيزي بزرگ‌تر است؟ آن‌گاه وجود مبارک امام صادق فرمود: «كَانَ ثَمَّ شَيْ‏ءٌ فَيَكُونَ أَكْبَرَ مِنْهُ» آيا چيزي در عالم هست که خدا از آن بزرگ‌تر باشد؟ جميع بن عمير عرض مي‌کند که پس معناي «الله اکبر» چيست. «فَقُلْتُ فَمَا هُوَ»؛ پس چه بگوييم؟ «قَالَ(عليه السلام)» بگوييد: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ»؛[10] خدا بزرگ‌تر از آن است که ما بتوانيم او را وصف بکنيم چون يک چيز نامحدود را شما چه طوری میتوانيد وصف ‌کنيد؟ وصف‌هايي که ما بلد هستيم و درباره موجودات ديگر شنيديم و باخبر هستيم وصف‌هاي محدود است نامحدود را اصلاً درک نمي‌کنيم تا بگوييم فلان موجود اين علم نامحدود را دارد. اين نامحدودي که ما مي‌گوييم يک لفظ است، يک؛ مفهوم ذهني است، دو؛ به حمل اوّلي نامحدود است ولي به حمل شايع محدود است. خدا مرحوم آخوند صاحب کفايه را غريق رحمت کند! گوشه‌اي از اين حرف‌ها را توجه کرد و در کفايه آورد. در تناقض مي‌گويند وقتي موجبه و سالبه نقيض هم‌اند که در حمل هم يکي باشند همان طوري که موضوع واحد باشد محمول واحد باشد نسبت واحد باشد حمل هم واحد باشد، «و وحدة الحمل إعرفن جدواها»[11] به قول حکيم سبزواري(رضوان الله عليه) در منطق منظومه يعني يکي از وحدت‌هاي معتبر در تناقض اين است که موجبه و سالبه با يک حمل، حمل بشوند؛ يعني «الف» به همان حملي که بر «باء» حمل مي‌شود به همان حمل از «باء» سلب بشود ولي اگر به «أحد الحملين» سلب بشود به حمل ديگر موجبه، اين تناقض نيست و وحدت هم صادق است؛ مثل اينکه ما مي‌گوييم «فرد» اين «فاء و راء و دال»، اين فرد به حمل اوّلي فرد است «الفرد فردٌ» چون هر چيزی خودش است؛ اما به حمل شايع اين کلي است؛ زيرا اين فرد قابل صدق بر کثيرين است مي‌گوييم زيد فرد است عمرو فرد است بکر فرد است خالد فرد است. شخص هم همين طور است شخص به حمل اوّلي شخص است «الشخص شخصٌ»، اما به حمل شايع شخص کلي است. اين شخص بر زيد حمل مي‌شود مي‌گوييم «زيد شخصٌ، عمرو شخصٌ، بکر شخصٌ». دو گونه حمل داريم: يک نحوه حمل اولي ذاتي است که اتحاد مفهومي است، يک حمل شايع صناعي است که معناها فرق مي‌کند، مصداق يکي است؛ لذا اين دو تا قضيه نقيض هم نيستند که «الشخص شخصٌ» چون هر چيزي خودش است، «الشخصُ ليس بشخصٍ، الشخصُ کلي» چون قابل صدق بر کثيرين است. نامحدود به حمل اولي نامحدود است ولي به حمل شايع محدود است؛ براي اينکه چندين مفهوم در ذهن ماست يکي از آن مفاهيم مفهوم نامحدود است. اگر نامحدود نامحدود بود که در ذهن جا نمي‌گرفت، اين نامحدود به حمل اوّلي نامحدود است يعني مفهوم نامحدود است، ولي مصداقاً، مصداق نامحدود است؛ نامتناهي اين طور است نامحدود اين طور است. ما درباره خدا، مکلف به برهان هستيم نه عرفان. ما به برهان و دليل مکلف هستيم کاملاً مي‌توانيم بحث کنيم که خدا نامحدود است و ادله آن را هم بياوريم. اما معناي عرفان اين است که آدم شهود بکند، نامحدود که قابل شهود نيست، بسيط هم هست کجايش را آدم شهود بکند. بعض آن را شهود بکند او که بعض ندارد بسيط است همه را شهود بکند که نامحدود است؛ لذا ما مکلف به عرفان نيستيم معرفت ذات اقدس الهي با علم شهودي محال است و محال؛ اما ما مکلف به دليل هستيم استدلال هستيم، خدا نامحدود است برهان هم اقامه مي‌کنيم برای ما قابل فهم است.

غرض اين است که در جريان ذات اقدس الهي که خداي سبحان نامحدود است، «اعلي من کل شيء» است اين از نظر مفهوم مي‌فهميم چون نامحدود است «اعلي من کل شيء» است؛ اينجا هم «اکبر من کل شيء» نيست «الله اعلي من أن يوصف» است «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»‏[12] است. جميع بن عمير مي‌گويد که حضرت که از من سؤال فرمود که «اللهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ من گفتم «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ». حضرت فرمود: «وَ كَانَ ثَمَّ شَيْ‏ء» چيزي در عالم است. قبل از اينکه خدا عالم را خلق بکند اکبر بود يا نبود؟ از چه چيزي اکبر بود؟ اين خلق حادث‌اند قبلاً نبودند پس چون قبلاً نبودند خدا ـ معاذالله ـ اکبر نبود. نه، او اکبر از آن است که ما بفهميم، اکبر از آن است که قابل وصف باشد، اکبر از آن است که تحديدپذير باشد. «فَكَانَ ثَمَّ شَيْ‏ءٌ فَيَكُونُ أَكْبَرَ مِنْه‏» نه، معلوم است که چيزي نيست که خدا از او بزرگ‌تر باشد. جميع بن عمير عرض مي‌کند که پس معني «الله اکبر» چيست؟ «فما هو»؟ فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»؛ اين حديث اول است.

حديث دوم که باز مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ» ذکر مي‌کند اين است که «قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَكْبَرُ» کسي در حضور امام صادق عرض کرد «الله اکبر». حضرت فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ». هر شاگردي که حضرت با آنها اين طور بحث نمي‌کرد وقتي خواص از اصحاب در آنجا خدمت ايشان مي‌رسيدند اذکاري مي‌گفتند يک مسائل عقلي را مطرح مي‌کردند در حضور وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) اين شخص عرض کرد «الله اکبر»! وجود مبارک حضرت فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ» خدا از چه چيزي بزرگ‌تر است؟ «فَقَالَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»؛ اين شخص عرض کرد خدا از هر چيزي بزرگ‌تر است. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَّدْتَهُ»؛ خدا را محدود کردي چرا؟ چون خدايي هست اشياء فراواني هستند پس حتماً خدا محدود شد چرا؟ براي اينکه خدايي که هست در قبال خدا اشيائي باشند يعني وجود او محدود است اين ـ معاذالله ـ مرز وجودي خداست آن هم مرز وجودي اشياي ديگر، پس او را محدود کردي. اگر بگويي خدا بزرگ‌تر از فلان شيء است، يعني خدا حدّي دارد فلان شيء حدّي دارد؛ منتها خدا از او بزرگ‌تر است. «حَدَّدْتَهُ، فَقَالَ الرَّجُلُ كَيْفَ أَقُولُ» پس چگونه بگويم؟ معنايش چيست؟ «قَالَ قُلِ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ»[13] منتها آنهايي که شاگردان ادق از اين دو نفر هستند مي‌گويند اين «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» سالبه محصله است نه موجبه معدوله؛ اگر موجبه «معدولة المحمول» باشد باز هم نقصي است يعني «الله لا يوصف»، نه اينکه «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» يعني چيزي هست که ذات اقدس الهي به آن متصف مي‌شود و آن اين است که «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» است.

اگر معناي اکبر اين است اعلي هم همين است ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ﴾ که «اعلي من أن يوصف» است «اعلي من أن يعرف» است. اين بيان نوراني رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود اعتراف مي‌کنيم «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‏»؛[14] ما آن طوري که بايد تو را بشناسيم نمي‌شناسيم. آنهايي که مشاهده مي‌کنند مثل وجود مبارک حضرت امير يا خود اهل بيت(عليهم السلام) آنها جمال الهي را، جلال الهي را، شکوه الهي را وصف الهي را به اندازه خودشان مشاهده مي‌کنند، نه اينکه ذات اقدس الهي را به اندازه مشاهده کنند، ذات اقدس الهي اندازه ندارد چون بسيط است جزء ندارد چون نامتناهي است قابل إکتناه نيست. پس اين حرف که گفته شد «آب دريا را اگر نتوان کشيد» اين درباره علم حصولي است درست است؛ الآن اين اسماي حُسنا که در «جوشن کبير» اين دعاي نورانی آمده اگر کسي نتواند همه اينها را برهاني کند به اندازه خودش برهاني بکند کافي است، اين درست است؛ چون با علم حصولي است با استدلال است با مفهوم است اينها با ذهن است. اما با عرفان يعني با شهود، کسي در آنجا راه ندارد. پس اگر به آب دريا تشبيه شد اين درباره ذات اقدس الهي از نظر علم حصولي درست است، اما از نظر علم حضوري و شهود هرگز درست نيست.

پس ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾ با اين مراحل؛ لفظ، مفهوم، حقيقت خارجي، اينها را بايد تسبيح بکنيم تسبيح بکنيم از چه چيزي؟ از اينکه چيزي شريک او باشد. اين شرک، يک شرک جلي است؛ نظير آنچه مشرکان داشتند که در قرآن دارد هر وقت که سخن خدا بشود به تنهايي اينها مي‌رمند اما اگر بت‌هاي اينها را هم ما حفظ بکنيم، اين خدا باشد و بت‌ها، اينها نه، نمي‌رمند. بت‌پرستي‌ها منتها بت رقيق، اين در بسياري از مردم است اين در بخش پاياني سوره مبارکه «يوسف» که دارد: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[15] همين است.

پرسش: ... اين «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» آيا صفات زائد بر ذات است؟

پاسخ: نه اين صفات بعضي صفات ذات است مثل اعلي بودن و اکبر بودن، بعضي صفت فعل است مثل خالق و رازق و شافي، صفات فعل نفي و اثبات برمي‌دارد که خداي سبحان اين شخص را شفا مي‌دهد «لمصلحة»، آن شخص را شفا نمي‌دهد «لمصلحة». صفات فعل دو طرف دارد نفي و اثبات، يک؛ و خداي سبحان هم به هر دو طرف متّصف مي‌شود، دو؛ «قد يخلق قد لا يخلق، قد يشفي قد لا يشفي». اما صفات ذات يک طرفه است و به طرف سلب موصوف نمي‌شود که ما بگوييم خدا «قد يعلم و قد لا يعلم، قد يقدر قد لا يقدر» اين چنين نيست. صفات ذات نامحدود است فقط خدا به آن متّصف مي‌شود و لاغير! صفات فعل محدود است گاهي متّصف مي‌شود گاهي متّصف نمي‌شود؛ «قد يشفي و قد لا يشفي، قد يرزق و قد لا يرزق» و مانند آن و اما همه اينها تحت تدبير آن ربوبيت مطلقه الهي است.

پرسش: ...

پاسخ: فرق ندارند گاهي اسم اعظم است گاهي اسم عظيم؛ تمام اينها در اين جهت سهيم‌اند اگر گفتيم که خدا ربّ است خدا ربّ است، ارباب متفرقه را کنارش نبايد ذکر بکنيم. اگر اله است خدا اله است، آلهه ديگر را نبايد کنارش ذکر بکنيم اين بايد تنزيل بکنيم چه بگوييم «الله»، چه بگوييم ربّ، چه بگوييم اله، شريک ندارد بايد تسبيح بکنيم تنزيه بکنيم. مشکل ما اين است که در اين بخش پاياني سوره مبارکه «يوسف» که فرمود: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾ اين يک درد بدخيمي است در درون خيلي از ماها. نه تنها در مسئله ريا، همين که کسي وضع مالي او خوب است يا قدرتي دارد انسان مرتّب به سمت او گرايش پيدا مي‌کند مگر کار به دست اوست؟ اين شخص باور دارد که کار را اين آقا دارد انجام مي‌دهد حالا يا از او کرنش و مداحي به عمل مي‌آورد يا به دنبال او مي‌گردد يا دنبال اعظم و عظماي او مي‌گردد. فرمود اينکه مي‌گويند اگر فلان کس نبود ما مشکل داشتيم از حضرت سؤال کردند چگونه اکثري مؤمن مشرک‌اند؟ فرمود همين که مي‌گويند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»،[16] «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»، اين آقا مشکل ما را حل کرد؛ بايد بگوييم خدا را شکر که از اين راه مشکل ما حل شد اينها مجاري قدرت الهي‌اند. اين آقا که فلان سِمت را دارد مجراي قدرت الهي است؛ چرا همين جا توقف مي‌کنيم؟ قدري بالاتر میرويم مي‌گوييم خدا را شکر که از اين راه مشکل ما را حل کرد اين عيب ندارد حق هم همين است؛ اما اگر فلان آقا نبود ما مشکل داشتيم فلان آقا مشکل ما را حل کرد، طبيب فلان بيمار را شفا داد اين مشکل جدّي است معصيت هم همين طور است. بعضي از بزرگان گفتند شما وقتي معصيت‌هاي عمدي را تحليل مي‌کنيد سر از شرک در مي‌آورد چرا؟ براي اينکه يک وقت است که کسي به خاطر سهو است يا نسيان است، يا جهل به حکم است يا جهل به موضوع است، يا اضطرار است يا الجاء است يا اکراه است، به هر حال به احد انحاء دست به کاري مي‌زند اينها با «حديث رفع» برداشته مي‌شود يا دسترسي ندارد يا جوان است «غلبت عليه شقوته». اما يک وقت است که نه، يک کسي همسر دارد زندگي دارد، هيچ کمبودي ندارد؛ نه سهو موضوع دارد نه سهو حکم، نه نسيان موضوع دارد نه نسيان به حکم، نه جهل به موضوع دارد نه جهل به حکم همه چيز را بلد است؛ اما عمداً نامحرم را نگاه مي‌کند، عمداً زيرميزي يا روميزي مي‌گيرد، اين يعني چه؟ يعني خدايا! من هيچ عذري ندارم شما فرمودي نگير ولي من به نظر من بايد بگيرم! بازگشت اين گناه به شرک است چرا؟ براي اينکه اگر عذري از اعذار ياد شده باشد که «حديث رفع» برمي‌دارد گناه نيست. اگر هيچ عذري از اعذار نباشد گناه عمدي است گناه عمدي را شما توجيه کنيد که معنايش چيست؟ يعني خدايا شما فرموديد، من هم مي‌دانم که شما در قرآن گفتيد، ولي به نظر من بايد انجام بدهم، شيطان که به عذاب اليم گرفتار شد نه براي اينکه سجده نکرد، کسي خيلي نماز نمي‌خوانند اين طور گرفتار نمي‌شوند؛ خدا شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشه‌اي را غريق رحمت کند! فرمود تنها براي سجده نکردن که نبود:

جُرمش اين بود که در آينه عکس تو نديد ٭٭٭ ورنه بر بوالبشري ترک سجود اين همه نيست[17]

حالا کسي نماز نمي‌خواند خدا مي‌بخشد، اما حالا کسي سجده نکرد، اين طور عذاب ابد دامنگيرش بشود اين براي چيست؟ براي اينکه او بددهني کرده و صريحاً به خدا گفته، شما نظرتان اين است من نظرم اين است همين! اين در برابر خدا ايستادن کفر محض است ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[18] شما مي‌گويي من براي او سجده کنم؟ به نظر من نبايد بکنم! اين خطر همه ما را تهديد مي‌کند. اگر سهوي باشد که همه اينها را «حديث رفع» برمي‌دارد عمدي ما مشکل داريم. اين آيه سوره مبارکه «يوسف» که مي‌فرمايد اکثر مؤمنين گرفتار اين شرک هستند همين است به ما هم گفتند اگر کسي نسبت به شما احسان کرده است محبت کنيد تشکر کنيد اما بگوييد مجاري قدرت خداست اين شکر الهي است، خدا را شاکر هستيم که به وسيله فلان شخص مشکل ما را حل کرد، آدم هم شکر مي‌کند هم ادب اجتماعي را رعايت کرده است هم احترام او را حفظ کرده است هم توحيد خودش را حفظ کرده است؛ اما بگويد: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ» همين بشود آيه پاياني سوره مبارکه «يوسف» ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾. ريا هم همين طور است، حساب ربا که جداست.

غرض اين است که در اين قسمت که فرمود تسبيح بکنيد کلّ جهان هم که اسماي الهي‌اند مسمّاي خود را تسبيح مي‌کنند هر اسم نازلي اسم برتر را تسبيح مي‌کند، هر اسم عظيمي اسم اعظم را تسبيح مي‌کند. اسم اعظم مسمّاي خود را تسبيح مي‌کند ما موظف هستيم اسماي الهي را «بالقول المطلق» تنزيه بکنيم. در سوره مبارکه «زمر» آمده است که هر وقت سخن از خدا و بت‌هاست آنها راضي‌اند؛ آيه 45 سوره مبارکه «زمر» اين است: ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُون﴾؛ اگر تنها «الله» مطرح بشود اينها فاصله مي‌گيرند و مشمئز مي‌شوند از بت‌ها و آلهه اينها نامي به ميان نيايد؛ اما اگر نه، بت‌هاي اينها را هم به ياد بيايد اينها خوشحال هستند. در سوره مبارکه «اسراء» هم مشابه همين آمده است؛ آيه 46 سوره مبارکه «اسراء» اين است: ﴿وَ جَعَلْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلی‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً﴾؛ مي‌رمند؛ اما اگر بگويي خدا و بت‌ها، بله حاضرند، اما اين که مي‌شود شرک. در بخش‌هاي ديگر هم همين مسئله توحيد را ذات اقدس الهي بيان کرده است. غرض اين است که «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ»، اين را وجود مبارک حضرت براي همه شاگرد‌ها که نگفت شاگرداني که ساليان متمادي در محضر آن حضرت بودند از علم حصولي و حضوري برخوردار بودند و مي‌دانستند که در علم حصولي مفهوم است در علم حضوري شهود است کجا تبعيض‌بردار است کجا تبعيض‌بردار نيست به آنها مي‌گفت. اين رواياتي که داريم خود حضرت سؤال کرد که «اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ او گفت «اللَّهُ أَكْبَرُ مِن کُلِّ شيء»؛ فرمود «كَانَ ثَمَّ شَيْ‏ءٌ فَيَكُونَ أَكْبَرَ مِنْهُ» که اميدواريم ذات اقدس الهي به همه ما آن روحانيت توحيدي را مرحمت کند.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره حشر، آيه1؛ سوره صف، آيه1.

[2]. سوره جمعه، آيه1؛ سوره تغابن، آيه1.

[3]. بلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص188.

[4]. سوره ملک، آيه3.

[5]. سوره ملک، آيه4.

[6]. سوره فصّلت، آيه11.

[7]. سوره نور، آيه41؛ ﴿عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ﴾.

[8]. ديوان سعدی، مواعظ، قصيده شماره12.

[9]. سوره بقره، آيه30.

[10]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص118.

[11]. شرح المنظومه، ج1، ص256؛ «و قد کفی إن وحدت جزآها ٭٭٭ و وحدة الحمل إعرفن جدواها».

[12]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص117.

[13]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص117.

[14]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص132.

[15]. سوره يوسف، آيه106.

[16]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ص99؛ تفسير نور الثقلين، ج2، ص476.

[17]. ديوان حکيم الهی قمشه‌ای، ص516.

[18]. سوره اعراف, آيه12.