أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي (1) الَّذي خَلَقَ فَسَوَّي (2) وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي (3) وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعي (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوي (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشي (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي (11) الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى (13)﴾.
سوره مبارکهاي که «علم بالغلبه» آن «الاعلي» است، صدر آن در مکه نازل شد و ذيل آن در مدينه، زيرا در ذيل سخن از زکات دادن و نماز عيد فطر يا اصل نماز را بجا آوردن و مانند آن است. در مکه لازم بود مسئله توحيد و وحي و نبوت و مانند آن به خوبي تبيين بشود، در اين بخشهاي پاياني قرآن کريم قسمت مهم مطالب آن همين معارف قرآن درباره توحيد، وحي، نبوت و مانند آن است. در آغاز اين فرمود نام مبارک «الله» را تسبيح کن! يعني سبّوح بدان، منزه بدان هم از عيب هم از نقص. ما يک عيب داريم و يک نقص، اينها کاملاً از هم جدا هستند. عيب آن است که خود شيء پوسيده و فرسوده باشد فرش سه در چهار که پوسيده است سوخته است اين معيب است، فرش سه در چهار سالم که تازه از کارخانه درآمد اين معيب نيست عيب ندارد ولي براي اتاقي که مساحت آن بيست متر است ناقص است، هيچ عيبي ندارد اين فرش همه اتاق را پر نميکند اين ناقص است، نقص چيزي است عيب چيزي است. ذات اقدس الهي سبوح از نقص است و قدوس از عيب اين را تسبيح کن، اين يک مطلب.
تسبيح هم در اثر اهميتي که دارد هم به صورت فعل ماضي هم به صورت فعل مضارع هم به صورت امر هم به صورت مصدر در قرآن کريم آمده است هم ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾[1] آمده هم ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾[2] آمده، هم ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾ که امر است آمده، هم ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي﴾[3] که مصدر است آمده. او «بالقول المطلق سبّوح عن العيب و سبّوح عن النقص» است؛ منتها در بعضي از موارد اين تسبيح به ذات اقدس الهي اسناد دارد ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض﴾ گاهي به اسم ذات اقدس الهي اسناد پيدا کرد مثل اين سوره و اين آيه. اسم «رب» را تسبيح بکن، منظور از اسم، خود اين لفظ نيست؛ البته الفاظ بايد منزه از بار منفي باشد. اينکه ميگويند اسماي خدا توقيفي است يک معناي خاصي دارد البته و اينکه ميگويند فلان پيامبر يا فلان وليّ(عليهما السلام) مظهر اسم خدا هستند ما در مرحله سوم يا چهارم قرار داريم. ما اين الفاظي که در «جوشن کبير» و مانند آن قرائت ميکنيم اينها اسماي آن مفاهيمي هستند که در ذهن ماست آن مفاهيم اسماي حقايقياند که در خارج هستند آن حقايق اسماء کمالات ذات اقدس الهياند که مربوط به ذات يا فعل اوست. ما در «اسم الاسم الاسم» بحث ميکنيم و لفظ ميکنيم تلفظ ميکنيم، آنکه اسم او اعلي است اين لفظ نيست. اينکه ميگويند فلان پيامبر اسم اعظم ميداند، معنايش اين نيست که فلان لفظ را گفته مرده را زنده کرده با لفظ يا مفهوم ذهني لفظ مرده زنده نميشود، با آن حقيقتي که اسم خداست سِمه خداست علامت الهي است و اين الفاظ و مفاهيم حاکي از آن سِمه و علامت هستند آن اثر دارد آن وجود مبارک امام است که مظهر اسم ذات اقدس الهي است اما اين الفاظ را در مقام ادب بايد کاملاً رعايت بکنيم. لفظي که بار منفي دارد مفيد نقص است يا عيب او را همراهي ميکند اين الفاظ را نبايد درباره ذات اقدس الهي به کار ببريم.
اين آيه برخلاف آيات ديگر ميفرمايد که اسم خدا را تنزيه بکند هم در مقام لفظ، الفاظي که بر ذات اقدس الهي اطلاق ميشود؛ نظير آنچه در دعاي نوراني «جوشن کبير» است الفاظي که بر خدا اطلاق ميشود نه بايد بار عيبي داشته باشد نه بار نقصي داشته باشد، بايد منزه کرد اين الفاظ را از جنبه عيب و نقص تا ما مجاز باشيم بر خداي سبحان اطلاق بکنيم چرا بايد اسم خدا را تطهير کنيم تنزيه کنيم پاک کنيم؟ براي اينکه مسمّي اعلي است اين ﴿الْأَعْلَي﴾ دليل مسئله است ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَب﴾ را، چرا؟ رب، اعلي است وقتي شما ميخواهيد نام اعلي را ببريد بايد «اعلي الاسماء» را اطلاق بکنيد. اگر ـ خداي ناکرده ـ اين الفاظ يا اين مفاهيم مشکل عيبي يا مشکل نقصي داشته باشند شايسته مسمّايي که آن مسمّي ﴿الْأَعْلَي﴾ است نيستند. اين ﴿الْأَعْلَي﴾ صفت «رب» است. ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ﴾ که اين «رب» ﴿الْأَعْلَي﴾ است اين ﴿الْأَعْلَي﴾ هم وصف «رب» است هم دليل مسئله، چرا تسبيح بکنيم؟ براي اينکه او اعلي است.
مطلب بعدي آن است که ائمه(عليهم السلام) شاگردان متفاوتي داشتند. يک بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دارد که مرحوم کليني اين را در جلد هشت کافي گرچه همه کافي نور است و جلد اول آن که معارف است براهين قطعي دارد و در جلد هشتم آن قصههاي کوتاه، روايتهاي کوتاه است؛ خيلي شيرين است آن جلد هشت کافي. در جلد هشت کافي وجود مبارک پيغمبر به يک سلسله اموري موصوف شده است که در روايات آنها را کاملاً براي ما تبيين کردهاند. ائمه(عليهم السلام) شاگردان گوناگوني داشتند، پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به آن شامي فرمود: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛[4] همان طوري که معادن يکسان نيستند بعضيها گرانتر هستند بعضي ارزانتر، گرچه نميشود انسانها را به طلا و نقره تشبيه کرد، ولي فرمود بعضي از معدنها مثل ذهباند بعضي از معدنها مثل فضهاند «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة». شاگردان ائمه(عليهم السلام) هم همين طور بودند مثل هشام بن سالم با هشام بن حَکم، اينها خيلي فرق ميکنند. بعضي از شاگردان که حضور ائمه(عليهم السلام) ميرسيدند اسماي الهي را يا آيات الهي را يا کلمات نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را سؤال ميکردند حضرت تفسير ميکردند تبيين ميکردند. گاهي وقتي شاگردان خصوصي به حضور حضرت ميآمدند خود حضرت سؤال طرح ميکرد.
حضرت از يکي از شاگردانش سؤال کرد که «الله اکبر» يعني چه؟ اگر معناي «الله اکبر» معلوم شود ﴿رَبِّكَ الْأَعْلَي﴾ معلوم ميشود. هر دو روايت را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرده است. [5]حضرت فرمود: «الله اکبر» يعني چه؟ عرض کرد «مِنْ كُلِّ شَيْء» خدا از هر چيزي بزرگتر است. حضرت فرمود: «فَكَانَ ثَمَّ شَيْءٌ فَيَكُونُ أَكْبَرَ مِنْه»؛ آيا چيزي هست که خدا از او بزرگتر باشد؟ شما خيلي در جهان موجودات ثابت کردي خدا را هم در رديف آنها قرار دادي گفتي آنها هم موجودند خدا هم موجود است منتها خدا از آنها بزرگتر است «فَكَانَ ثَمَّ شَيْءٌ فَيَكُونُ أَكْبَرَ مِنْه». عرض کرد پس چه بگويم؟ فرمود بگو «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»؛[6] خدا بزرگتر از آن است که به وصف بيايد براي اينکه نامتناهي است شما نامتناهي را چگونه ميتوانيد وصف بکنيد؟ آن وصف نامتناهي واصف و وصف و همه اينها را فرو ميبرد؛ الآن زيد اينجا ايستاده، بخواهد خدا را وصف بکند وصف الهي زيد را فرو ميبرد و ميشويد و کنار ميگذارد، وصفش را ميشويد و کنار ميگذارد زيدي نميماند؛ نه اينکه وصف خدا چيزي است جدا موجودات عالم جدا؛ او ميشود متناهي. اگر نامتناهي است زيدي نميگذارد واصف و وصفش را که دارد دهن باز کرده ميگويد «الله اکبر» اينها همه را ميشويد و کنار ميگذارد فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»؛ اين را که به همه شاگردان نگفت خودشان هم در بعضي از موارد شاگردان عادي که ميآمدند سؤال ميکردند عرض ميکردند که «الله اکبر» يعني چه؟ ميفرمودند: «مِنْ كُلِّ شَيْء» خدا از هر چيزي بزرگتر است؛ اما يک هشام بن سالم ميخواهد که ساليان متمادي خدمت حضرت باشد اين اسرار را بداند. اين کجا و آن کجا اين شاگرد کجا و آن شاگرد کجا!
اگر ميبينيد درباره بعضيها دارد: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»[7]چون اين «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت» درباره عده زيادي هم آمده تنها مخصوص سلمان نيست بعضي از محدّثين قم هم حضرت فرمود: «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»[8] درباره بعضي از زنها که محدّثه و عالمه بودند فرمود: «هي منّا اهل البيت»؛[9] اين «هي منّا اهل البيت» يک مدالي است که به هر کس نميدهند نه اينکه ـ خداي ناکرده ـ از آن طرف بُخل باشد. اين توحيد مرحوم صدوق چقدر شيرين است! هشام بن سالم ميگويد من خدمت حضرت شرفياب شدم حضرت ابتدائاً از من سؤال کرد: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ تعالی»؟ خدا را وصف ميکني؟ عرض کردند بله. فرمود «هَاتِ»؛ بگو ببينم خدا را چگونه وصف ميکني؟ گفتم: ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير﴾ حضرت فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُون» فلان شخص هم عليم است، فلان شخص هم عظيم است فلان موجود هم عليم است، اين که وصف خدا نشد. عرض کرد «فَكَيْفَ تَنْعَتُهُ»؛ پس چگونه خدا را وصف کنم؟ فرمود: «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيه»؛ او علم است نه عليم، او علم نامتناهي است؛ چه بگويي علم، چه بگويي «الله»، يکي است «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيه» بعد هشام ميگويد: «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِيدِ».[10] من از محضر حضرت بيرون آمدم عالمترين شاگردان حضرت در معارف توحيدي بودم. شاگردان حضرت يکسان نبودند مطالب حضرت يکسان نبودند دستورات حضرت يکسان نبودند، چه اينکه آيات قرآن کريم هم يکسان نيست.
وقتي اين تفسيرهاي عادي را نگاه ميکنيم ميبينيم «اعلي من کل شيء» است، وقتي روايات را بر اساس تحليل امام صادق(عليه السلام) نگاه ميکنيم ميبينيم اين «اعلي» که همان معناي «اکبر» را ميتواند بفهماند «الاعلي من أن يکون له وصف» او بالاتر از آن است که شما او را وصف کنيد، بالاتر از آن است که شما او را نعت کنيد، بالاتر از آن است که شما او را ستايش کنيد «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف». بنابراين ميشود «سبّوح»؛ حتي از محدود بودن مسبّح است مقدّس است «سبّوح عن الحدّ» است «قدّوس عن التحديد» است ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي﴾.
بعد وجود مبارک حضرت فرمود اين را «فاجعلوه في سجودکم» آن «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» را «فاجعلوه في رکوعکم»؛ البته اين ذکرها قابل تغيير است ذکر رکوع را ميشود در سجود گفت، ذکر سجود را ميشود در رکوع گفت اينها ذکرهاي تعييني نيست، اولويت دارد.
بنابراين او «أعلي من کل شيء» است، حالا که «اعلي من کل شيء» است ما به مقدار فهم خود چگونه ذات اقدس الهي را معرفي کنيم؟ بعد چهار وصف را در اينجا ذکر ميکند که از غير خدا ساخته نيست: يکي «کان»ی تامه همه اشياء به نحو موجبه کليه به دست اوست، يکي «کان»ی ناقصه همه اشياء به نحو موجبه کليه به دست اوست، يکي تنظيم راه و مهندسي راه به نحو موجبه کليه برای هر راهروي به دست اوست، يکي رهبري راه و نشاندن به هدف به نحو موجبه کليه به دست اوست. ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي﴾ چگونه «اعلي» است؟ ﴿الَّذي خَلَقَ﴾، اين ﴿خَلَقَ﴾ مطلق است حذف متعلق هم «يدلّ علي العموم». آن آياتي که ناظر به اين است که «کان»ی تامه هر موجودي به نحو موجبه کليه مخلوق اوست بيانگر همين نکته است. ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[11] اين «خلق کل شيء» يعني «کل شيء» که مصداق است براي شيء، چون ما از شيء مفهومي عامتر که نداريم هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست؛ اين اصل اول که «کان»ی تامه است. اصل دوم اين است که هر چه آفريد به زيباترين وجه آفريد، ممکن نبود بگويد اگر اين طور بود بهتر بود آن طور بود بهتر بود. فرمود: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[12] اين «کان» ناقصه است يعني هر چه آفريد زيبا آفريد همه اشياء در حد طاووس هستند براي اينکه ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ يعني چه؟ يعني اين موجود هر چه لازم داشت به او داد ولو به صورت خرچنگ در بيايد، اين خرچنگ که منظرهاي ندارد و زيبا نيست، هر چيزي که در دستگاه رشد او، تغذيه او، تنميه او، جفتگيري او، مادر شدن يا پدر شدن او و فرزندداري او خانهداري او لازم است خدا به او داد. اين طور نيست که چيزي به خرچنگ بدهد که جانورشناسها در درمان آن اشکال داشته باشند نه، اگر او بيمار شد راه براي معالجه او هست مشخص هم است مثل مسائل رياضي؛ اين «کان»ی ناقصه است. پس «کان»ی تامه ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ «کان»ی ناقصه ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾؛ حالا خلق کرد که اينجا بمانند يا بروند؟ فرمود: ﴿الَّذي قَدَّرَ﴾ مقدار، مهندسي، قَدَر، قَدر راه، راه را مشخص کرد اين که نيامده اينجا بماند، اين بايد راهش را ادامه بدهد؛ اصل سوم يعني سوم! راه را نشان داد، علامتها، پيچها، کجا تُند کجا کُند، با چه سرعت، اين را گفته يا نگفته؟ فرمود: ﴿فَهَدي﴾ بله گفته است هدايت کرده، راهنمايي کرده کجا برويد؟ چه طور برويد؟ چه وقت برويد؟ با چه کسي برويد؟ همه را گفته است. اين اصول چهارگانه برهان «الاعلي» بودن خداي سبحان است. پس نامي را که انسان براي ذات اقدس الهي انتخاب ميکند بايد از هر نقص از هر عيب منزه باشد، يک؛ تا بتواند به ذات اقدس الهي اسناد بدهد بگويد او اين است. حالا که اين نام قداست پيدا کرد به غير او اسناد ندهد ديگري را «ربّ» نداند ديگري را «اله» نداند ديگري را معبود نداند بتپرست نباشد چون آنها که ميگفتند اله ما همين است ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾[13] اين اله مقدس است منزه است برای اوست، اين اسم را به ديگري نسبت ندهد، دو يعني دو! هر چه که بخواهيم به «الله» نسبت بدهيم بايد منزه و مقدس باشد چيزي که برای «الله» است به غير خدا ابدا نميشود اسناد داد ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ﴾ را، براي او براي بخواهي اسم انتخاب بکنيد بايد از هر نظر منزه و مقدس باشد نام او را بايد تقديس کني تنزيه کني به غير او استناد ندهيد نگويي فلان کس ربّ است فلان کس اله است، يا کاري که از او برميآيد از غير او نخواهي، نگوييد اول خدا، دوم فلان شخص؛ اين بخش پاياني سوره مبارکه «يوسف» زنگ خطر است براي همه ما. فرمود بسياری از مؤمنين مشرکاند: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[14] از امام(عليه السلام) سؤال کردند که چه طور ميشود که اکثر مؤمنين مشرک باشد؟ فرمود همين که ميبينيد ميگويند اول خدا دوم فلان شخص! ميبينيد ميگويند اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نميشد؟ اين کار خدايي را به غير نسبت ميدهد.[15] اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نميشد؟! او و همه امکاناتش را ذات اقدس الهي دارد تأمين ميکند نامي که مختصّ اوست به غير او نسبت ميدهيم اين غصب است غصب اعتقادي است؛ بله اينها وسيله هستند خدا را شکر که به وسيله فلان شخص مشکل ما را حل کرد اين با توحيد هم سازگار است، با قدرداني و ادب اجتماعي هم همراه است به ما گفتند اگر کسي نسبت به شما احسان کرد حقشناسي بکنيد بگوييد خدا را شکر که از راه شما اين مشکل ما را حل کرد؛ اين هم توحيد است هم ادب اجتماعي است. اما بگوييم که اول خدا دوم فلان شخص، خدا اولي نيست که دومي داشته باشد. پس نام را بايد تسبيح کرد، يک؛ نامي که تسبيح شده است به غير خدا اسناد داده نشود، دو؛ «الاعلي من کلّ شيء» نيست، «الاعلي من أن يوصف» است، سه؛ سرّ اعلي بودن او، اين اصول چهارگانه است که خالق مطلق است «کان»ی تامّه، مربّي و مدبّر مطلق است «کان»ی ناقصه، مهندس راه است، اصل سوم؛ رهبري راه را او به عهده دارد امر چهارم. ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي ٭ الَّذي خَلَقَ فَسَوَّي ٭ وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي﴾ اين ميشود ترجمه تقريباً ظاهري آيات قرآن کريم. اين کتاب چه عظمتي است خدا ميداند.
﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي ٭ الَّذي خَلَقَ﴾ «کان»ی تامه، يک؛ ﴿فَسَوَّي﴾ تسويه کرد، کم و زيادي را کار نداشت. هيچ موجودي ممکن نيست بگويد فلان حشرهاي که در فلان دريا، در اقيانوس، در زير فلان بوته به سر ميبرد اي کاش اگر مثلاً يک بال بيشتري ميداشت بهتر بود، نه اين طور نيست. براي او همين مقدار لازم است بهترين راهش هم همين است، دو؛ ﴿وَ الَّذي قَدَّرَ﴾، سه؛ ﴿فَهَدي﴾، چهار. در بخشهاي ديگر فرمود به هر حال انسان که در اين عالم زندگي ميکند کشاورزي ميخواهد دامداري ميخواهد باغداري ميخواهد، نميتواند بدون غذا و معاشرت و تجارت کشاورزي و دامداري و اينها زندگي کند؛ فرمود اينها را هم براي شما تهيه کرده آنها را هم براساس ﴿خَلَقَ فَسَوَّي﴾ تعيين کرده است. ﴿وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعي﴾ زمين را به صورت چراگاه در آوردن هم ﴿مَتاعاً لَكُمْ﴾ هم ﴿وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾،[16] هم ﴿كُلُوا﴾، هم ﴿وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾[17] اين دو بخش از آيات يک پيام ضمني هم دارد آنجا که دارد: ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾ به هر حال اين مزرعه و اين گندم اين پوستشان را حيوانات ميخورند، مغز آن را انسان. اگر خربزه و ميوههاي ديگر باشد مغز آن را انسانها ميخورند پوستش را حيوانات. فرمود: ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾. در آيه ديگر فرمود: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾ مغز آن برای شما، پوست آن برای دامهايتان که مشکل شما را حل کنند؛ منتها آدم بايد بفهمد که اينها را قرين کرده براي چيست؟ نمونهاي را وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) ذکر کرده که بقيه را آدم ميفهمد؛ اين است که ائمه فرمودند: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[18] مصاديقي دارد فرمود يا کليات را ميگوييم شما جزئيات را استنباط کنيد، يا اصلي را ميگوييم شما مشابه آن را بفهميد بدون قياس.
فرمود وجود مبارک امام سجاد در فضل علم و علما همين بس که ذات اقدس الهي نام علما را با فرشتهها يکجا ذکر ميکند، اين بيان نوراني امام سجاد است؛ استدلال ميکند به اوايل سوره مبارک «آل عمران» که ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[19] حضرت فرمود از اين قِران ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ با ملائکه، گراميداشت مقام علم و علما روشن ميشود.[20] اگر همين خدا در قرآن فرمود: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾ اين چه پيامي دارد؟ ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾ اين چه پيامي دارد؟ «علي أيّ حال» فرمود بشر به هر حال نيازمند به چراگاه است نيازمند به کشاورزي است نيازمند به باغداري است نيازمند به دامداري است، ما مرعا فراهم کرديم چراگاه فراهم کرديم تا دامهاي آنها به خوبي بچرند و حيات و زندگي اينها را تأمين کنند ﴿وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعي﴾ که بدانيد به هر حال اين چراگاه سبز هميشه سبز نيست. ﴿فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوي﴾ آن پرهاي ضعيف و ريزي که دور انداخته ميشود به وسيله آب و غير آب، بعد سياهرنگ ميشود رنگ مايل به تيرگي دارد اين پايان کار اين فضاي سبز است. هر چمني ﴿غُثاءً أَحْوي﴾ خواهد بود، هر درختي ﴿غُثاءً أَحْوي﴾ خواهد بود، هر مزرعه و مرتعي پايانش ﴿غُثاءً أَحْوي﴾ خواهد بود، هر سرسبزي يک پژمردگي آن را تعقيب ميکند فرمود اين هم حواس شما جمع باشد. اين درباره توحيد الهي است.
درباره وحي و نبوت وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اوايل بعثت است اين آيات و اين سور در اوايل بعثت نازل شد حضرت به خاطر علاقه و شدت انسي که داشت، هنوز آيات تمام نشده بعضي از کلمات را تکرار ميکرد که در نظر شريفش باشد؛ اين را بعضيها نقل کردند. ذات اقدس الهي فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ تو در چند بخش معصوم هستي ما تو را براي بشريت پرورانديم، حواست جمع باشد. تو در بخشهاي فراگيري و فهميدن معصوم هستي هر چه ما گفتيم تو ميفهمي، چرا؟ براي اينکه تو که در مکه نيستي تو در کنار کعبه نيستي تو که در زمين نيستي ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[21] آورديم آورديم بالا، تو علم لدنّي داري در علم لدنّي که سخن از فراموشي و سهو و نسيان نيست؛ لدن يعني نزد ما، ما که در مکه با تو حرف نميزنيم، علم لدنّي علمي نيست در قبال علوم ديگر مثلاً فقه و اصول و فلسفه و کلام و علم لدنّي، نه! همين معارف و حقايق که بخش ضعيفي از آنها در دست بشر عادي است، آن مراحل کاملهی همين علوم را وقتي انسان برود بالا و در آنجا ياد بگيرد ميشود علم لدنّي، در مدرسه که هست که لدنّي نيست در مسجد که هست لدنّي نيست اين علم عادي است اين «لدي الناس» است «لدي الله» که نيست. فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي﴾ لذا تلقّي است نه استماع. به لقاي اين مطلب ميروي؛ گوش بدهيد اين ميشود علمهاي حوزه و دانشگاه، اين علم لدنّي نيست آنجايي که گوش ميدهند يا ميخوانند يا ميبينند يا مطالعه ميکنند چيزي ميفهمند اين علم عادي است علم لدنّي نيست تو تلقّي داري به لقاي مطلب ميرسي که کجا؟ در عرش. هميشه در عرش هستي ولو بدن تو در زمين باشد هميشه در معراج هستي ولو بدن تو در زمين باشد حالا يک معراج خاصي است که بخشي از آن در سوره مبارکه «اسراء» است بخشي از آن در سوره مبارکه «نجم» است ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ فرمود به تو که عربي مبين ياد نميدهيم. در سوره مبارکه در سوره مبارکه «زخرف» ميفرمايد اين کتاب ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[22] اينکه ميگويند به طناب الهي تمسک کنيد: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[23] «حبل» يعني طناب، اين طنابها که کنار مغازه افتاده است اين مشکل خودش را حل نميکند اين طناب اعتصام ندارد. اعتصام به طنابي حياتبخش است که به سقف بلند بسته باشد که آدم بتواند بگيرد و بالا برود و از هر خطري محفوظ باشد وگرنه کدام طناب است که به سقف بسته نباشد و مشکل آدم را حل کند؟ اين طناب افتاده کنار مغازه اين مشکل خودش را حل نميکند، فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾ «حبل» هم يک امر ممتدي است. تار و پود اين حبل را، بالا و پايين حبل را در سوره مبارکه «زخرف» مشخص کرد فرمود پايين آن عربي است که دست شماست اما بالاي آن نه عبري است نه عربي، نه تازي است نه فارسي؛ ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ﴾ ضمير به همين قرآن برميگردد؛ ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾ او «عليّ حکيم» است او عربي مبين نيست. به حضرت ميفرمايد تو عربي مبين را که در دامنه است که ديگران هم ميشنوند اينکه در دست توست؛ اما تو «عليّ حکيم» را داري ياد ميگيري ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ﴾؛ کجا؟ ﴿مِنْ لَدُنْ﴾. اگر لدنّي است و اگر آن ذات اقدس الهي حکيم است؛ پس تو «عليّ حکيم» را داري ياد ميگيري، اين عربي مبين مرحله پايين است يقيناً چيزي از ياد نميرود؛ چرا ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ براي اينکه آنجا که آمدي جا براي سهو و نسيان نيست. پس در مقام تلقّي ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾. هر چه که خدا فرمود او ميفهمد، اين طور نيست که منظور خدا را ـ معاذ الله ـ ذرهاي براي حضرت پوشيده باشد هر چه خدا فرمود او ياد ميگيرد؛ چون در علم لدنّي جا براي سهو و نسيان نيست؛ اين بخش اول.
اما بخش دوم گاهي ممکن است انسان مطلبي را خوب ياد بگيرد ولي حافظه او ضعيف باشد فرمود آن را هم ما تأمين کرديم ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ نسيان ندارد فراموشي ندارد، پس تو هر چه که گفتيم ياد گرفتي هر چه که ياد گرفتي حفظ کردي ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ ـ معاذالله ـ يک وقت خدا به ما نرسد اين حرفها را درباره اين بزرگان بزنيم. مرحوم ابن بابويه قمي يک سهو قلمي داشت که ـ معاذالله ـ چيزي به عنوان «سهو النّبي» و اينها گفت حالا که گفتن آن لازم نيست مرحوم شيخ مفيد برآشفت. اگر مرحوم شيخ مفيد نبود کسي جرأت نميکرد اين حرف را به مرحوم ابن بابويه بگويد؛ چون ميدانيد آن کسي که بدن مطهرش بعد از هشتصد سال پيدا شده و سالم بود نسبت به مرحوم ابن بابويه نميشود چنين حرفي زد؛ ولي مرحوم شيخ مفيد است به ميدان آمده گفت تو محدّث هستي حرف خودت را بزن، تو را چه کار به اين حرفها! و اگر مفيد نبود و وجود مبارک حضرت، آن حمايت را نميکرد قابل تحمل نبود مگر میشود پيغمبر سهو بکند. فرمود ما جلوي سهو شما را گرفتيم و به هيچ وجه چيزي را فراموش نميکني دين که قابل کم و زياد نيست تو يادت برود.
پرسش: ...
پاسخ: درباره مسئله «سهو النّبي»، نماز قضا خواندن و اينها را گفتند[24] و اگر ـ خداي ناکرده ـ در امور جاري اهل سهو و نسيان باشد، اطمينان مردم سلب ميشود.
بنابراين فرمود ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ هيچ فراموش نميکند، ميماند فصل سوم؛ فصل سوم اين است که ممکن است حضرت تمام آنچه را که ذات اقدس الهي فرموده علمش را تلقّي کرده، شده لدنّي و تمام آنچه را که ذات اقدس الهي فرمود و او فهميد حفظ کرده؛ اما در مقام انشاء و ابلاغ، گاهي ممکن است در مقام لفظ در موقع املاء کردن در موقع انشاء کردن ممکن است يک سبق و لحوقي کم و زيادي باشد اينجا را هم آيه ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[25] يعني قلمرو لب، منطقه دهن نوراني، تطهير شده از سهو و نسيان است، جز وحي چيزي نميگويد اين ميشود پيغمبر.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنجا که خود بدن را ذات اقدس الهي ميفرمايد رفته، رفته است. دارد همين پيغمبر امام جماعتي شد همه انبيا به او اقتدا کردند. وقتي حضرت از معراج برگشت مرحوم آقا سيد علي صاحب شرح صحيفه سجاديه، اين حديث نوراني را نقل ميکند که خودش ميگويد من 27 هشت واسطه به اهل بيت منتسب هستم، بعد اين شعر معروف را نقل ميکند که «أولئك آبائي فجئني بمثلهم ٭٭٭ إذا جمعتنا يا جرير المجامع»؛ اين سؤال را ايشان نقل ميکند که از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال کردند که به هر حال شما کلمات الهي را شنيديد يا صوتي شنيديد اين صوت شبيه چه صوتي بود؟ وجود مبارک پيغمبر فرمود چون بعد از ذات اقدس الهي که حسابش جداست ـ خدا بايد صدا ايجاد کند، حنجره و اينها که نيست ـ محبوبترين صدا نزد من صداي علي بن ابيطالب بود ذات اقدس الهي صوتي ايجاد کرد شبيه صوت علي(سلام الله عليه) که اين با بدن است. بنابراين در جريان معراج حساب خاصي دارد در جريان ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ يک حساب ديگري دارد آن وقت اين علم جا براي فراموشي ندارد.
پس اصل علم لدنّي است، صيانت از سهو و نسيان هم ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾؛ فصل سوم فصل انشاء و ابلاغ و رساندن به جامعه است، فرمود لبان مطهر تو معصوم از سبق و لحوق است کم و زياد است سهو و نسيان است ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره حشر، آيه1؛ سوره صف، آيه1.
[2]. سوره جمعه، آيه1؛ سوره تغابن، آيه1.
[3]. سوره إسراء، آيه1.
[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص177.
[5]. التوحيد (للصدوق)، ص312 و 313.
[6]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص117.
[7]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص64.
[8]. الإختصاص، النص، ص68.
[9]. . کتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص905.
. التوحيد(للصدوق)، ص146.[10]
[11]. سوره زمر، آيه62.
[12]. سوره سجده، آيه7.
[13]. سوره اعراف، آيه127.
[14]. سوره يوسف، آيه106.
[15]. تفسير نور الثقلين، ج2، ص476.
[16]. سوره نازعات، آيه33؛ سوره عبس، آيه32.
[17]. سوره طه، آيه54.
[18]. وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[19]. سوره آلعمران، آيه18.
[20]. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص625.
[21]. سوره نمل، آيه6.
[22]. سوره زخرف، آيات3 و4.
[23]. سوره آلعمران، آيه103.
[24]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص 358 ـ 360.
[25]. سوره نجم, آيات3 و 4.