مجموعه تفسیر سورهی نوح از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 17 بهمن 1397
38 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً (24) مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً (28)﴾
بخش پاياني سوره مبارکه «نوح» که در مکه نازل شد هم جريان معاد را ذکر ميکند هم جريان عذاب قوم نوح را بعد از مرگ يادآور ميشود که ناظر به برزخ است. قبلاً در آيه هفده و هجده فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ٭ ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً﴾ به اين سه مرحله اشاره کردند. فرمودند که رويش اوّلي بدن شما از زمين است؛ همانند بذری که ذات أقدس الهي او را در زمين بذرافشاني کرد، انبات از طرف خداست، نبات از طرف مردم. نفرمود «و الله انبتکم من الارض انباتاً»، يک مفعول مطلقي است که از سنخ خود فعل نيست، از مصدر ديگر است. بايد به حسب ظاهر گفته ميشد: «انبتکم انباتا»؛ اما فرمود: ﴿أَنْبَتَكُمْ﴾؛ به تدريج رشد کرديد که گاهي مفعول مطلق از خود فعل هست، گاهي از فعل نيست: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾، اين در پيدايش اصلي انسان از زمين است. ﴿ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها﴾ که درباره مرگ است. شما را با مرگ دوباره به زمين ميبرد. ﴿وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً﴾، که اين مرحله سوم است. اين مراحل سهگانه که حيات در دنيا، مرگ بعد از حيات و زنده کردن بعد از مرگ، به اين مراحل سهگانه اشاره فرمود. در تمام اين اقسام سهگانه ضمير «کُم» مخاطبش همان انسانها هستند. ﴿أَنْبَتَكُمْ﴾، شما جامعه انساني را؛ ﴿يُعيدُكُمْ﴾، شما جامعه انساني را؛ ﴿يُخْرِجُكُمْ﴾، شما جامعه انساني را. اما تفصيلش در آيات ديگر است که انسان بدنی دارد که با زمين مرتبط است، يک روح دارد که با ملکوت مرتبط است، از آنجا آمد به آنجا ميرود. اينکه در همين آيه فرمود، شما را از زمين خلق کرديم، دوباره به زمين برميگرديد، سه باره از زمين بيرون ميآوريم، نه يعني تمام حقيقت شما را، گرچه اين آيه و آيه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾1 مخاطب انسانها هستند؛ اما آن طايفه ثالثه مفسِّر است. طايفه ثالثه ميگويد که انسان بدني دارد زميني و روحي دارد ملکوتي. در طايفه ثالثه جواب عدهاي از منکران معاد که ميگفتند؟ ﴿ءَإِذَا مِتْنَا﴾،2 ما که ميميريم، میرويم در زمين ميپوسيم، همين! بعد از پوسيدن ديگر خبري نيست: ﴿ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾. پاسخ اين نفي معاد، اين است که ﴿**قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ﴾،3 «کذا و کذا». شما نه در زمين ميرويد نه ميپوسيد، مرگ در زمين رفتن نيست، پوسيدن نيست؛ مرگ از پوست به درآمدن است. تمام حقيقت شما را هنگام قبض روح فرشته(سلام الله عليه) ميگيرد. شما گفتيد: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ﴾،4 ما مُرديم و رفتيم زير خاک و پوسيديم، خير! بدن شما ميرود زير خاک و ميپوسد؛ اما حقيقت شما که بدني نيست، زمين نميرود، شما از پوست به درميآييد نه بپوسيد: ﴿**قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾، «توفّي»، مستحضر هستيد از وفات است، وفات «تاء» جزء کلمه نيست، «کما تقدم مراراً». اين زائد است. «تاء»، «تاء» مصدريه است. آن «تايي» که جزء کلمه است، فوت است و قرآن انسان را فوت شده نميداند. وفات يافته ميداند. اين وفات «تاء» تاي مصدريه است، جزء کلمه نيست. اصل کلمه «واو» است و «فاء» است و «ياء»؛ «وفات، توفّا، مستوفِي، مستوفا»، همه اينها در مورد أخذ تام است. وقتي ميگويند اين شخص مستوفا مطلب را بيان کرد يا مقالهاش مستوفا بود يا مستوفا ادا کرد؛ يعني تمام مطلب را بيان کرد. وقتي در مسئله حقوقي ميگويند فلان شخص حق خود را استيفا کرد؛ يعني همه حقّش را گرفت. اصلاً «توفّي متوفِّي متوفّا استيفا»؛ يعني أخذ تام که هيچ چيزي فروگذار نميشود. فرمود خدا متوفّي است، عزرائيل(سلام الله عليه) متوفّي است، فرشتگان زير مجموعه آنها متوفّي هستند، حالا تا چه کسي در چه حدّي باشد که خدا قبض روح کند يا عزرائيل، مگر عزرائيل(سلام الله عليه) براي هر کسي حاضر ميشود که قبض روح کند؟! آنهايي که ﴿**اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ**﴾،5 برای آن اوحدي است: ﴿**قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ**﴾، برای اوساط است. ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،6 برای مدبرات و ملائکه که زير مجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند که اينها فشار ميبينند به هر حال، عادي نيست براي اينها. عزرائيل مثل جبرائيل(سلام الله عليهما)، ميکائيل و اسرافيل، اينها که حاملان عرش هستند، اينها براي هر فردي حضور پيدا نميکنند. خيلي کم اتفاق ميافتد! «توفّي، متوفّي، متوفّا، مستوفِي، مستوفا»، همه اين مشتقات مربوط به أخذ تام است. فرمود در جواب اين منکران معاد، بگو تمام حقيقت شما در دست ماست. شما نميپوسيد. آنها که ميگويند ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ﴾، ايشان ميفرمايد صغريٰ ممنوع است، چون نميپوسيد تا بگوييد بعد از پوسيدن حياتي نيست: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾ و مانند آن.
پس «فهاهنا امران»: يکي به لحاظ بدن اين طايفه آيات است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾،7 آيه محل بحث هم اين است: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ٭ ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ﴾، آيات ديگري هم که ﴿فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ﴾،8 ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾، همه راجع به بدن است؛ اما آن قسمتي که مربوط به جان است، فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾.
مطلب ديگر اين است که فرمود شما از زمين روييده ميشويد، در زمين زندگي ميکنيد، بعد به زمين فرو ميرويد و بعد از زمين بيرون ميآييد. اين در سوره مبارکه «ابراهيم» بحث شد که از پيچيدگيهاي قرآن کريم است که ما چه زماني از زمين برميخيزيم؟ در سوره «ابراهيم» فرمود که وقتي قيامت قيام ميکند: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;9 که اين «سماوات» هم نائب فاعل آن ﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ يعني در صحنه قيامت زمين عوض ميشود، آسمان عوض ميشود. حالا تبديل ميشود به چه زميني؟«الي ارض لم يعص عليها»10 و مانند آن. حالا سخن از ميلياردها نيست: ﴿قُلْ إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ**﴾**؛11 اين اوّلين و آخرين که ميخواهند مبعوث بشوند، چه زماني از زمين بيرون ميآيند؟ يعني اينها اوّل از زمين بيرون ميآيند، بعد بساط آسمان و زمين عوض ميشود؟ اينها در آن وقت کجا هستند؟ همزمان اين صورت تغيير پيدا ميکند يا اول آسمان و زمين عوض ميشوند بعد انسانها دوباره از همان زمين عوض شده، برميخيزند؟ اين از پيچيدگيهاي قرآن کريم است. به هر حال به هر وضعي باشد، انسان همان انسان است، چون تمام حقيقت انسان به روح اوست، الآن کسي که هفتاد، هشتاد سال عمر کرده، حداقل هفت، هشت بار تمام ذرات بدن او عوض شده است. اينطور نيست که اين پوست همان پوست قبلي باشد حتي مغز! اينطور نيست که مغز ثابت باشد. اينها که خيال ميکنند مغز نگه ميدارد، در کمال اشتباه هستند؛ منتها دير عوض ميشود، ظريف است حرکتش، تغيّرش، بيماريها اثر ميگذارد نسيانيها فرق ميکند.
پس ما يک عضو ثابتي نداريم، تمام ذرّات بدن حالا يا زود يا دير يا سريع دارند عوض ميشوند، اين مطالبي که در دوران کودکي براي ما، يا حدود هفتاد سال قبل يا هشتاد سال قبل ما فلان مجلس بوديم، اين صحنه را چه کسي حفظ ميکند؟ عضوي، ي ذرهاي در مغز يا قلب نيست که ثابت بماند، تنها عامل حافظ اين مطالب و افکار همان روح است که ثابت است. البته همانطوري که روح ميبيند؛ منتها با چشم، روح حفظ ميکند با مغز، روح فلان عاطفه دارد با قلب، اينها ميشود. وقتي به دست خود روح آمد، از آن به بعد او نگه ميدارد.
بنابراين اين سؤال را در سوره مبارکه «ابراهيم» مطرح کردند که ما چه زماني برميخيزيم؟ سه حالت هست يا قبل از اينکه اوضاع جهان برگردد، ما برميخيزيم، آن وقت کجا هستيم؟ يا بعد از اينکه اوضاع زمين دگرگون شد، ما برميگرديم، پس اين بدن از يک زمين ديگر است؛ ولي با اين وجود هويت محفوظ است، چون هويت هر کسي به جان اوست. يا همزمان برميخيزيم، چگونه همزمان است؟ آن وقت جاي ما کجاست؟ چگونه برميخيزيم؟ اين ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، با﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾، اين سه امر با آن سه امر بايد تطبيق شود. به هر حال آن آيهاي که دارد: ﴿**قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾ پاسخ منکران معاد است که فرمود شما بدنتان ميپوسد؛ اما تمام حقيقت شما را، نفرمود بعضي قسمت شما را فرشتهها ميگيرند! توفِّي ميکنند، تمام حقيقت شما را اينها قبض ميکنند. قبض روح يعني همين! ﴿**قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾.
نتيجه اينکه اين دو، سه آيه که ميگويد شما از زمين بوديد، به زمين برميگرديد، بار ديگر از زمين خارج ميشويد، اينها ناظر به بدن هست نه تمام حقيقت انسان، گرچه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾، «کُم»، مخاطبش همين انسانها هستند؛ اما اين راجع به ابدان آنهاست؛ اما اينکه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾، اين برای دنياست: ﴿ثُمَّ يُعيدُكُمْ﴾، چون اعاده غير از ابتداست با «ثمّ» ياد شد؛ اما ديگر از آن به بعد «ثم يخرجکم» نفرمود، با «واو» عطف کرد، چون موت طليعه قيامت است. وقتي از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند برزخ چه وقت است؟ فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذ»؛12 قبر هم همان وقتي است که اين شخص در بستر خود جان داد، اين وارد عالم برزخ شد. حالا تشريفات فقهي ما يک حساب ديگري دارد، وگرنه الآن او در برزخ است. آنهايي که بايد ببيند را مشاهده ميکند، چشمش از اين آثار دنيايي کوتاه شده، کسي را نميبيند؛ ولي آن آثار برزخي را کاملاً مشاهده ميکند. يک حکم فقهي است که مثلاً ما چه وقت نماز «ليلة الدفن» بخوانيم؟ اين آثاري است که ائمه(عليهم السلام) براي ترتيب اين دنياي ما که هر چيزي حسابي دارد، بيان کردند که صبر بکنيد، دفن بکنند، نماز «ليلة الدفن» بخوانيد،13 وگرنه جميع آثار طلب مغفرت همان وقتي که اين رحلت کرده است و در بيمارستان است، همان وقت بار هست. اين وارد برزخ شد در حقيقت!
پرسش: طبق آيه ﴿**قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾** بدن انسان که متغير است آيا روح هم طبق حرکت جوهری در حال تغيير است؟
پاسخ: از آن به بعد تغيير نميکند، از آن به بعد «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ»،14 قبل از مرگ که به هر حال تغيير ميکند. تکامل پيدا ميکند. لُبس بعد از لُبس است، نه اينکه چيزي برود جاي ديگر و چيزي ديگر بيايد! اين لُبس بعد از لُبس است؛ لذا فرمود شما ابدي هستيد يا اگر ـ خداي ناکرده ـ در جهنم رفتند، حسابي ديگر دارد؛ ولي در بهشت سخن از يک ميليارد يا صد ميليارد يا هزار ميليارد سال نيست: ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾،15 حالا درباره جهنم يک اختلاف نظري بعضيها دارند؛ ولي در بهشت کسي اختلاف نظر ندارد. عمده اين است که آيا اين بايد در قبر برود که بگوييم برای عالم برزخ است يا همين که در بستر بيمارستان هست و همين که جان داد وارد برزخ شد؛ ما که سه چهار عالم نداريم، دنيا هست و برزخ است و قيامت. حالا اين قبر يک حکم فقهي دارد. حالا اگر کسي قبري نداشت و همينطور ماند؛ مثل اين شهدا(رضوان الله عليهم) که بعد از چند سال اينها را ميآورند، اين همان لحظهاي که شربت شهادت را نوشيدند، وارد برزخ شدند.
فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ٭ ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها﴾، در زمين، ﴿وَ يُخْرِجُكُمْ﴾، با «فاء» عطف نشده و کلاً مربوط به بدن هست و روح را جداگانه به عنوان توفِّي ذکر کرده است. درباره نعمت زمين که فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾، فرمود زمين را پهن کرده، نه کروي است. الآن ﴿وَ إِلَی الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾،16 چون زمين درست است کروي است؛ اما براي ما که موجود کوچکي هستيم نسبت به اين کره بزرگ، کروّيتش محسوس نيست. عمده آن است که برخيها اين نقد را داشتند نسبت به هيأت قديم؛ هيأت قديم مستحضر هستيد که آن فلک بودن و آن پوست پياز بودن آنها ثابت شد که باطل است و اقدمين هم افلاک پوست پيازي قائل نبودند، اقدمين مدارات رسم ميکردند و حرکت را گرچه مادي است؛ ولي اين مدارات را در بحث رياضي ذکر ميکردند نه طبيعي. فضا در بحث طبيعي است، اجرام در بحث طبيعي است، حرکت در بحث طبيعي است؛ اما آن مدار و دايره بودن که حرکتشان دوري است، آن بحث رياضي است، چون ما فلک و جرِم و پوست پيازي و اينها را نداشتيم در اقدمين. بعد کمکم قدما يک شکلي کشيدند دايره، بعد اين دايره به صورت کره تلقي شده، برخي خواستند بگويند به اينکه اين «سماوات سبع» که طبقهطبقه است؛ نظير اين برجها که هفت طبقه است ساخته شده؛ يعني مکعب شکل است و اين را خواستند بگويند که مطابق با هيأت بطلميوسي نيست و قرآن دارد آن هيأت بطلميوسي را رد ميکند. مستحضر هستيد اگر زمين مکعب شکل بود و ما در يک مکان مکعب شکل ميايستاديم، قرآن کريم که به ما بفرمايد آسمانهاي هفتگانه طبق و طبقه است، ما تلّقيمان همان بُرجي است؛ يعني نظير برجهاي هفت طبقه است؛ اما ما روي کره زندگي ميکنيم؛ يعنی زماني که قرآن نازل شده «الي يوم القيامة» خدا با ما حرف ميزند، با کساني که آن طرف کره هستند حرف ميزند، با کساني که شرق و غرب اين کره هستند حرف ميزند، وقتي خدا به ما ميگويد شما که روي کره زمين هستيد، هفت طبقه بالاي سر شماست؛ يعني هفت کره! اين فضاها هم کروي هستند، طبقهبندي هستند، نه برجي هستند، زيرا طبقهاي که روي کره ساخته ميشود، حتماً کره است. طبقه که روي يک بخش خاصي از زمين بنا نشد. همان معنايي که ما الآن از آسمان تلقي ميکنيم، کساني که در آن طرف هستند که الآن شب است، آنها هم يک آسماني دارند. از کره بودن زمين کاملاً برميآيد که اين آسمانهاي هفتگانه حتماً کره هستند. آسمان يعني فضا، نه يعني فلک و امثال آن.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه اين کره وقتي گفتند بالاي سر شما، بالاي سر ما را هم ميگويند، بالاي سر آن طرفيها را ميگويند، بالاي سر شرقيها را هم ميگويند، بالاي سر غربيها را هم ميگويند. ميگويند بالاي سر شما هفت طبقه است. تنها برای ما نيست که بگوييم مکعبي، برجي ساخته شد. بالاي سر آنها هم هست، پس حتماً بايد کره باشد. اين راجع به طبقات هفتگانه! چون وجود مبارک نوح هم اين حرف را به گذشته اسناد ميدهد، ميفرمايد مگر شما نميدانيد که آسمانهاي هفتگانه بالاي سر شماست؟ هفت طبقه است؟ معلوم ميشود که از ديرزمان اين مطلب بود. اين حرف را انبيا برای يک مردم منطقه خاص نميگويند. الآن اين حرف را به تمام افرادي که روي کره زمين زندگي ميکنند ميگويند. به همه ميگويند که هفت طبقه بالاي سر شماست اين حتماً بايد کره باشد. اگر برجي باشد و مکعب باشد که اينها پراکندهاند!
اما اينکه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ٭ ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً﴾، اين معلوم ميشود مربوط به بدن هست؛ اما آن طايفه اخير جبران کننده است که تمام حقيقت شما به دست فرشته(سلام الله عليه) است که توفِّی ميکند: ﴿وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً ٭ لِتَسْلُكُوا مِنْها﴾، ما اصلاً اين زمين را براي شما مسخّر کرديم که شما روي دوش زمين سوار شويد، با عُرضه از اين معادن استفاده کنيد: ﴿**فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها**﴾،17 «مِنکَب»؛ يعني دوش. روي دوش زمين سوار شدن، بر بدن مسلّط بودن، خام فروشي نکردن، چگونه قرآن با ما حرف بزند؟ فرمود ما يک انسان داريم، يک حيوان؛ آن که خامخور است، حيوان است و زندگياش زندگي حيواني است. اين صنعت داشته باشد، توليد داشته باشد، کارخانه ببرد، بپزد، کوره باشد، اينها نيست. اين خامخور است. اين نفتفروشي خامخوري است. اين گازفروشي خامخوري است. اين سنگ معدنفروشي خام يعني خام! فرمود شما انسان هستيد. انسان بايد اين را بپزد، مرمر درست کند، کشور خود را تأمين بکند. صدها برکت از اين معدن نفت در بياورد، گاز دربياورد، آبرومندانه زندگي کند، همينطور خامفروشي ميکنيد و پولش را درميآوريد، اينکه نشد! فرمود اين را بايد تلاش و کوشش بکنيد، اگر بخواهيد همينطور صاف اين سنگهاي گرانقيمت را همينطور بفروشيد، نفت را همينطور بفروشيد، پس انسانيت کجاست؟ فرمود شما بايد روي دوش زمين سوار شويد: ﴿**فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها**﴾، «منکَب»؛ يعني دوش. روي دوش زمين بايد سوار شويد، بپزيد و بخوريد. اينکه علف بيابان را ميخورد، او انسان نيست. اينکه ميپزد و ميخورد، انسان است. فرمود بپز و بخور! اين سنگ را بپز و بخور، همينطوري نخور! اين را چگونه بگويد قرآن؟ فرمود از شما طلب ميکنم که زمين را آباد کنيد! اين يعني چه؟ اين سوره مبارکه «هود» که آيهاش را قبلاً خوانده شد، فرمود: ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾،18 ما يک استعمار مذموم داريم «کما تقدم»، استعمار مذموم اين است که بيگانه مسلط بشود بگويد کار بکن براي من! قبلاً همينطور بود، از عهد قجر و غير قجر، مخصوصاً دوره پهلوي اين استعمار، استعمار همين بود. کار بکن براي من! اما خدا ميگويد: من مستعمِر هستم، ميگويم کار بکن براي خودت، جيب تو پُر، کيف تو پُر، آبروي تو محفوظ است! بعد فرمود کشوري که جيبش خالي است، کيفش خالي است، اين کشور ذليل است، اين نشسته است. بارها به عرض شما رسيد که قرآن کتاب علم است! ما در فارسي ـ به فارسي خودمان علاقهمند هستيم، زبان مادري ماست ـ اما زبان علم نيست. ما کسي که جيبش خالي است، کيفش خالي است، ميگوييم گدا. گدا که بار علمي ندارد؛ اما قرآن نميگويد گدا يعني فاقد، ندار؛ ميگويد فقير. اين فقير فعيل به معني مفعول است؛ مثل قتيل به معنی مقتول است. ملّتي که جيبش خالي است، کيفش خالي است، فقير است؛ يعني ستون فقراتش شکسته است. ديگر قرآن چگونه بگويد؟ مسکين است؛ يعني زمين گير است، قدرت حرکت ندارد. ديگر قرآن چگونه بگويد؟ املاق دارد، «املاق»؛ يعني اهل تملّق و چاپلوسي است. هيچ جايي ندارد، ملّتي که جيبش خالي است، فاقد يا ندار است! نداري بار علمي ندارد يا فقير تعبير ميکند يا مسکين تعبير ميکند يا خشيه املاق تعبير ميکند.19
بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم در نهج همينطور است: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»،20 اين استعمار را خدا از ما خواست، فرمود اين «الف و سين و تاء» را گذاشتم برای طلب، ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾. چگونه بگويد؟ يعني «أطلب منکم عمارة الارض»، زمين را آباد کن، آقاي خودت باش! اما ديگري به ما ميگفت زمين را آباد کن براي من. ساليان متمادي ما گرفتار اين بدخيم بوديم. قبلاً هم به عرض شما رسيد که بعضي از آلودگيها را، مثل خون را، بول را، مدفوع را، باران را پاک ميکند؛ اما اين مدفوع را، يعنی استعمار را فقط خون پاک ميکند، نه آب! ما دهه فجر، دهه انقلاب، چهل سال انقلاب را مديون اين تطهير هستيم، مگر اين بدخيم را، مگر اين آلودگي را، مگر اين رجس را غير از خون شهدا چيزي ديگر پاک ميکرد؟ البته زيارت ثواب دارد؛ اما اين مکتب است، به هر حال اين زيارتها و زيارتنامهها آدم ميبيند يک عرض ادبي ميکند؛ اما اين زيارتنامهها درس هست. فرمود بخوانيد اينها را و در پايان بگوييد درود خدا بر شما! «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»،21 شما کشور استعمار زده، استحمار زده، استعباد زده، غارت شده، اين کشور نجس بود، رجس بود، چرا قرآن ميفرمايد شرک رجس است؟ ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾،22 اين بتپرستي نجس است. رجس است. اين نجس را آب پاک نميکند، باران پاک نميکند؛ فقط خون پاک ميکند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». اين کار خون است!
قرآن کريم هم دارد وقتي کشور با خون پاک شد، بايد ميوه خوب بدهد: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾;23 اين جمله جمله خبريه نيست که ما بگوييم ﴿الْبَلَدُ الطَّيِّبُ﴾، مبدا ﴿يَخْرُجُ﴾، خبر! اين جمله خبريهاي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني 22 بهمن که شد، بکوش ميوه بگير! آن وقت کسي در خانه باشد يا مثلاً من حال نداشتم، بر همه ما لازم است با جان و با سر، اين شهدا را، اين امام را، اين جانبازان را، بعضي از جانبازها بودند واقعاً ما هر وقت شرح حال اينها را ميخوانيم يا ميبينيم، غير از خجالت چيزي ديگر نيست. ده سال، بيست سال همينطور در بستر افتاده، اين براي اين است که اين کشور را پاک بکند. ما غير از قرآن و روايت چيزي ديگر داريم که به آن دل بسپاريم؟ اين حرفها را چه کسي به ما گفته است؟ فرمود کشور را فقط خون پاک ميکند، اين همه باران! باران آن عُرضه را ندارد که استعمار را پاک کند، آقايي بياورد براي ملت، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». بعد به همه، مخصوصاً مسئولين! مسئولين! مسئولين! که بکوشيد اين جمله جمله خبريه نيست که مبتدايي داشته باشد و يک خبر؛ يک جمله خبريهاي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني «ايها الناس و ايها المسئولين»، ميوه طيّب و طاهر بگيريد. حالا اگر زميني آب آمد، شيار شد، همه کارها فراهم شد، بايد به هر حال يک کشاورز، کشاورزي بکند يا نکند؟ فرمود اينها آمدند اين زمين را پاک کردند. مگر زمين آب نميخواهد؟ خون ميخواهد، اينها هم به اندازه کافي خون دادند. شما بايد درختکاري کنيد و شجره طيّب بياوريد. ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. اين 22 بهمن اين است، اين چهل سالگي انقلاب اين است. اين نظام اين است. نبايد بگوييد ديگري بد کرد. ما بايد بگوييم خودمان چه کار کرديم، ما ميتوانيم حرفمان را به جهان برسانيم.
من سال 61 بود، کنگرهاي بود در لندن، بنيانگذار و مسئول اوّلش هم خود جمهوري اسلامي بود، اين دکتر کريم صدّيق آنجا معهدي داشت، اين معهد را آماده کردند، خدا غريق رحمت کند مرحوم دکتر حبيبي هم در جمع بود! بعد از اينکه سخنراني تمام شد، آقايي آمد به دنبال من که حاج آقا! من عرضي دارم. گفتم بفرماييد رفتيم به جايي که ميزي بود و يک طرف او يک طرف ما، گفت حاج آقا! ما جايي زندگي ميکنيم که نه تنها شهر ما بلکه اسم کشور ما را هم کسي نشنيده است. ما هر جا که ميرويم بايد شناسنامه ما همراه ما باشد. گفتم منظور شما چيست؟ ديدم دست کرد جيب و کاغذي درآورد و روي اين ميز پهن کرد، گفت اين شناسنامه ماست. بعد اين اقيانوس کبير را نشان داد، بعد دستش را روي اقيانوس کبير مرتّب برد، برد، برد، نزديکهاي قطب ديدم يک نقطه سياهي است، گفت اينجا جزيرهاي است، ما اينجا مينشينيم. سلام مردم ما را به ايران و ايرانيها برسانيد، بگوييد ما تشنه حرف شما هستيم، شما چه کار کرديد که آزاد شديد؟ ما هم همان کار را بکنيم!
ما ميتوانيم حرفمان را به جهان برسانيم. با عمل ميتوانيم، با علم ميتوانيم؛ منتها با عقلانيت! حرف وقتي عقلي شد، جهاني شد، ميرود. حرف اگر عرفي و کممايه شد، ميماند. آن حرفي پرواز ميکند که عقلي باشد، با وحي هماهنگ باشد. ما 22 بهمن ما اين است. ما مسئوليم، نگوييم ديگري چکار کرد! ما در رشته خودمان هم ميتوانيم به درجات عاليه علمي برسيم. اين زمانهايي که شيخ بهايي بود، ميرداماد بود، فلان حکيم بود، فلان فقيه بود، اينها در زمان مناسب بود. ما در حوزههايمان اينطور باشد، آن بزرگواران دانشگاه ميتوانند اينطور باشند، مردم هم ميتوانند آنطور باشند، البته چهار نفر ديگران ميتوانند اينطور باشند، البته چهار نفر هم دارند خلاف ميکنند؛ اما امام(سلام الله عليه) فرمود شما هرگز نگاه به پايينتر از خودت نکن. هميشه نگاهت به بالاتر از خود باشد که اينها به کجا رسيدند،24 ما چرا نرسيم؟ به چهار تا اختلاسي و چهار تا نجومي فرمود نگاه نکنيد. آنها را بايد به بَند کشيد؛ ولي شما گِلهتان آن نباشد. تلّقيتان به اين عظمت و جلال و شکوهي باشد که عدهاي رفتند.
اين بخش را که پايان سوره مبارکه «نوح» است، فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً﴾ که ثابت شد اين نار، نار برزخي است، يک؛ اين نار برزخي در دريا هم هست، دو؛ آنجا ديگر لازم نيست سوخت و سوز جنگلي باشد، سه؛ خود انسان گُر ميگيرد، چهار؛ دريا و غير دريا ندارد، پنج. در بخشهايي فرمود اين قسمتها را بازگو نکرده، در سوره مبارکه «فرقان» آيه 37 فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً﴾؛ اما در آن دريا اينها را سوزانديم را ذکر نکرده است؛ اما اينجا ميفرمايد اين کار را کرديم و وجود مبارک نوح هم از خدا خواست که بساط اينها جمع بشود، چرا؟ براي اينکه اينها هم «ضارّ لنفسه» بودند هم «مضرّ لغيره» بودند. «ضارّ لنفسه» بودند، براي اينکه: ﴿لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾، «مضرّ غير» بودند، براي اينکه: ﴿يُضِلُّوا عِبادَكَ﴾. يک موجودي که هم براي خودش ضرر دارد هم براي ديگري ضرر دارد، اين بايد ريشهکَن شود. نوح چنين مطلبي را البته در سوره مبارکه «هود» که قبلاً گذشت، از ذات أقدس الهي دريافت کرد، چون خداي سبحان در سوره مبارکه «هود» آيه 36 فرمود ما به او وحي فرستاديم: ﴿وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾، اينها ديگر مسلمان به بار نميآورند؛ لذا وجود مبارک نوح عرض کرد: ﴿لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾.
﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾، که از همان آيه 36 سوره مبارکه «هود» استفاده کرد. اين «ديّارا» معمولاً در نفي به کار ميبرند، در اثبات به کار نميبرند؛ مثلاً «في الدار ديارا» يا «هنا ديارٌ» به کار نميبرند. در نفي به کار ميبرند، ميگويند «ما في المکان ديارا»، ديّار يعنی صاحب دار، نازل دار؛ ولي فخر رازي ميگويد که اصل ديّار عربي نيست، معرّب است، اصل «ديّار» ديوار بود، يک؛ اين «واو» تبديل به «ياء» شد، دو؛ اين دوتا «ياء» در يکديگر ادغام شدند، شده «ديار». اين حرفي است که جناب فخر رازي در تفسير دارد.25 بنابراين کلمه «ديّار» عربي نيست، معرّب است. حالا شايد طبق لغت ديگر هم اينطور باشد؛ چه اينکه برخي نقل کردند که خيليها متوجه نميشدند که کلمه ديار چيست تا يک عربي آمده و همين کلمه را به کار برده، معلوم ميشود که اين لغتهاي گوناگون عربي در قرآن کريم آمده است و اين ديگر معرّب نخواهد بود.
پايانبخش کلمات نوراني نوح(سلام الله عليه) اين است که ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي﴾، يک؛ ﴿وَ لِوالِدَيَّ﴾، دو. گرچه پدر و مادر حقّ تعيين کنندهاي دارند؛ ولي به هر حال اصل خود انسان است که نجات پيدا کند تا براي آنها طلب مغفرت کند، اگر او اهل نجات نباشد، طلب مغفرت او براي والدين اثری ندارد. هر جا هم که انبيا دعا ميکنند «إذا دعا و دع لنفسه» از همين جاست. وجود مبارک خليل حق که دعا ميکند: ﴿وَ اجْنُبْني وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ﴾،26 اوّل خودش بعد براي فرزندانش يا پدر و مادرش دعا ميکند. اينجا هم ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ﴾، اين يک؛ بعد ﴿وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً﴾، کساني که در حوزه ولايت و ايمان او قرار گرفتند، سه؛ براي مؤمنين و مؤمنان عالم جهانی فکر ميکند، اين چهار؛ اين همان است که ذات أقدس الهي ميفرمايد: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾،27 او هم عالمي فکر ميکند. ما هم در دعاهايمان که ميگوييم: «اللهم اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنات»؛28 يعني «الي يوم القيامة» مؤمنين انبياي قبلي، مؤمنين به قرآن و عترت «الي يوم القيامة» که کار نوح را انجام ميدهيم. به ما گفتند: «استوسع رحمة الله»،29 خدا که فرمود: ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾30 حالا چرا ميگوييد مؤمنين ما، بگو مؤمنين و مؤمنان عالم؛ چه «ما تقدم»، چه «ما تأخر». وجود مبارک نوح عالمي فکر کرد. اينکه ميگويد مؤمنين و مؤمنات، نه يعني کساني که به من ايمان آوردند، اين را که قبلاً فرمود: ﴿وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً﴾؛ يعني بيت نبوت، بيت امامت، بيت ولايت؛ اما اين تعبير اخير، ﴿وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ﴾، اين «الي يوم القيامة»، به مؤمنين و مؤمنان قبلي، چون خودش سلام عالمي را دارد. خاصيت جهاني فکر کردن، همين رحمت جهاني خواستن است.
اما در بخش پاياني: ﴿وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً﴾، اين همان تولي و تبرّي است که بايد داشته باشيم. به هر حال ذات أقدس الهي رحيم است، «فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَة»31 و «شديد العقاب» است در موضع خود. ما هم ﴿**أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ**﴾.32 اين دعاي نوراني «افتتاح» که از حضرت(سلام الله عليه) است دارد که ذات أقدس الهي در موضع رحمت؛ اما «شديد العقاب» است در موضع غضب.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره طه، آيه55.
. سوره مؤمنون، آيه82؛ سوره صافات، آيه16؛ سوره واقعه، آيه47.
. سوره سجده، آيه11.
. سوره سجده، آيه10.
. سوره زمر، آيه42.
. سوره انعام، آيه61.
. سوره طه، آيه55.
. سوره اعراف، آيه25.
. سوره ابراهيم، آيه48.
. ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج16، ص300؛ «يحشر الناس علي ارض بيضاء مثل الفضة لم يعص الله عليها».
. سوره واقعه، آيات49 و50.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج3، ص242.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج110، ص250.
. جامع الأخبار(للشعيري)، ص105.
. سوره نساء، آيه169؛ سوره جن، آيه23.
. سوره غاشيه، آيه20.
. سوره ملک، آيه15.
. سوره هود، آيه61.
. اشاره به سوره اسرا، آيه31؛﴿خَشْيَةَ إِمْلاق﴾.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت258.
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
. سوره توبه، آيه28.
. سوره اعراف، آيه58.
. تحف العقول، ص500؛ «وَ انْظُرْ إِلَی مَنْ أَسْفَلَ مِنْكَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ فَوْقَك».
. التفسير الكبير، ج30، ص659.
. سوره فتح, آيه29.
. سوره صافات، آيه79.
. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج2، ص552.
. ر.ک: کافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص487؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ فَلْيَعُمَّ فَإِنَّهُ أَوْجَبُ لِلدُّعَاء».
. سوره اعراف،آيه156.
. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج3، ص108.
. سوره فتح, آيه29.