مجموعه تفسیر سورهی نوح از آیت الله جوادی آملی
سه شنبه، 16 بهمن 1397
31 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً (24) مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً (28)﴾
بخش پاياني سوره مبارکه «نوح» که درخواست آن حضرت را ذکر ميکند، نشان ميدهد که اين تقريباً ده قرن تلاش و کوشش بسيار کماثر بود، براي اينکه فقط يک گروه خاصّي به آن حضرت ايمان آوردند؛ لذا به خدا عرض کرد: پروردگارا! ﴿إِنَّهُمْ عَصَوْني﴾، شما دستور داديد، فرموديد: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ﴾ و من از طرف شما گفتم: ﴿وَ أَطيعُونِ﴾؛ يعني توحيد باشد، شريعت الهي باشد، پيروي از پيغمبر باشد، چون جامعه را گذشته از احکام فقهي، احکام حکومتي هم بايد اداره کند. اينها هم فرمان تو را، هم نبوت مرا قبول نکردند. ﴿إِنَّهُمْ عَصَوْني﴾، يک؛ چه اينکه حرفهاي شما و دستورهاي شما را هم عمل نکردند که اين قبلاً بيان شد، اين دو؛ ﴿وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً﴾، پيرو کساني بودند که سود دنيايي نداشتند، گذشته از اينکه سود آخرت نداشتند. گذشته از اينکه پيرو آن افراد بودند، توطئه هم داشتند. مکر بزرگ داشتند در دينزدايي. دينزدايي، گاهي با مکرهاي مادي است؛ نظير اينکه فرعون به مردم مصر ميگفت که موساي کليم تلاش و کوشش او اين است که ﴿أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾،1 يک؛ ﴿يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ﴾،2 دو؛ اينها بهانههاي سياسي و اجتماعي بود. يک سلسله دسيسههاي ديني هم داشت که موساي کليم ﴿أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُم﴾، اين ميشد مکر ديني، آن دو تا ميشود مکر سياسي و اجتماعي که ﴿يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ﴾، يک؛ ﴿أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾، دو؛ اما اين ﴿أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُم﴾، مکر ديني بود. اين از درازمدت بود؛ منتها از زمان نوح(سلام الله عليه) شروع شد.
فرمود اينها مکر کبّار داشتند، گذشته از آن مکرهاي سياسي، اجتماعي و مانند آن، مکر ديني هم داشتند. گذشته از اين فرعون از طرفي هم در مکرهاي حکومتی و سياسی خود هم ميگفت که ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾،3 من ﴿أَنَا خَيْرٌ﴾،4 او که نميتواند درست حرف بزند ـ معاذالله ـ چون موساي کليم فرمود آنچه در تحت زبان من هست که به هر حال عُقدي هست: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني﴾،5 نه اينکه نميتوانست حرف بزند، آنطوري که برادرش ميتوانست فصيحانه سخنراني کند و تبليغ کند، آنطور مقدور موساي کليم نبود؛ لذا به خدا عرض کرد که برادرم هارون را وزير قرار بده: ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً﴾،6 نه اينکه من فصيح نيستم. من فصيح هستم؛ ولي سخنران بايد أفصح باشد تا جامعه را به آن حقيقت بيدار کند؛ يعني يک مبلّغ ديني هم خوب حرف بزند، هم حرف خوب بزند. اگر هم پيغمبر بخواهد حرفهاي خود را تبليغ کند، بايد اين دو عنصر محوري را داشته باشد. حرف خوب زدن و خوب حرف زدن، اين جامعه را روشن ميکند. با اينکه خود موساي کليم فصيح بود؛ ولي تبليغ را به عهده برادرش هارون گذاست که فرمود: ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً﴾، معلوم ميشود خود حضرت فصيح بود، گذشته از اينکه ذات أقدس الهي فرمود الآن که شما سمَت رسالت پيدا کردي و مبلّغ الهي شدي، آن خواسته شما را هم که گفتي: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني﴾ آن هم داده شد: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي﴾،7 چند تا خواسته داشتي؛ يکي اينکه گفتي: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي﴾،8 يکي اينکه گفتي: ﴿وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي ٭ هارُونَ أَخي﴾،9 يکي اينکه گفتي: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني﴾، من همه اينها را دادم؛ اما با وجود اين براي اينکه جامعه به احکام الهي خوب روشن شود، عوامانه حرف زدن، بيسند حرف زدن، حرفي که با طنز همراه باشد، مخلوط کردن، همه اينها آن تبليغ را بياثر ميگذارد. فقط دو چيز است که در تبليغ لازم و ضروري است: يکي خوب حرف زدن، يکي حرف خوب زدن. محقّقانه، عالمانه، اديبانه، حساب شده با سند سخن گفتن و مؤدّبانه حرف زدن. اين کار انبياست، وگرنه بياثر است.
فرمود اين کارها را کرديم. من ساليان متمادي اين کارها را کردم؛ منتها وجود مبارک موساي کليم که اين حرف را زد، دست خالي داشت ديگر با عصا آمد. فرعون آن عوامفريبيها را کرد، گفت: ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾، برای اينکه قصري داشت بالا و اين رود نيل از زير قصرهاي او عبور ميکرد، گفت زير قصر من اين نهرها جاري است. من بهترم: ﴿أَنَا خَيْرٌ﴾ و مانند آن.
بنابراين وجود مبارک نوح(سلام الله عليه) ميفرمايد اينها مکر کبّار کردند؛ يعني مکر عظيم کردند که در بحث ديروز ملاحظه فرموديد، اين «کبّار» صورتاً جمع است؛ ولي مفرد است. جمع نيست؛ يعني مکر بزرگ. مکر بزرگ آن است که به دسيسه ديني برگردد؛ اما آنچه به سياسي و اجتماعي و اخلاقي و مالي و اينها برگردد که همه آنها را فراعنه و ساير افراد داشتند، آن مکر کبّار نبودند.
وجود مبارک نوح عرض کرد که اينها ﴿مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً﴾ و تصميم جدّي گرفتند که بتها را حفظ بکنند: ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ﴾، چون خيلي از افراد در خانهها بتهاي شخصي داشتند، در جاهليت هم همينطور بود و اگر ميخواستند بيايند به بدر و غير بدر به جنگ مسلمانها، ميرفتند يک احترام نيايشي و عبادي در پيش بت ميکردند، از او کمک ميخواستند بعد به جنگ ميآمدند، کار آنها همين بود. آنها تمام کمکها را از همين سنگ و گِل ميخواستند؛ البته آن بتهاي رسميشان در کنار کعبه آويخته بود که وجود مبارک حضرت امير بعد از آن جريان همه بتها را از بين بُرد.
يک وقت است که در حال صلح است که ميگويند بتها را فحش نگوييد: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾،10 اين در زمان تبليغ است؛ اما وقتي کار به خليل حق رسيد، ديگر جاي تبر است، تنها بد گفتن نيست، ريز ريز کردن هست که فرمود: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُم﴾،11 مشابه کارش هم وجود مبارک پيغمبر و حضرت امير(سلام الله عليهما) بعد از فتح مکه کردند که حضرت پا روي دوش مبارک پيغمبر(عليهما السلام) گذاشت و تمام بتها را به هم ريخت.12 در زمان صلح و عادي به مقدسات يکديگر بايد احترام گذاشت؛ اما وقتي جنگ شد ديگر اساس آنها کلاً بايد برچيده شود. در پيروزي اسلام با دادنِ خونهاي شهدا.
در قرآن خدا فرمود که حضرت نوح ميگويد: ﴿وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً﴾ و حرف آنها اين بود که ﴿لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ﴾، نگذاريد بتهاي شما از بين بروند، اين اوّل جمع بود، يک؛ بعد آن بتهاي بزرگ که بتهاي عمومي بود، در مراکز رسمي نصب شده بود، آنها را گرامي بداريد، دو؛ آن پنج بت اين بود: وَدّ بود و سواع بود و يغوث و يعوق که وزن فعل دارند و غير منصرف هستند چهار، نسر پنج. در جاهليت وَدّ و يعوق و اينها بود. برخيها ميگويند اين بتها از همان زمان نوح آمده است. فخر رازي بعد از نقل اين جريان، ميگويد آن طوفان عالمي بود، کلّ جهان ويران شده بود، سخن از بتهاي بجا مانده از نوح نبود؛13 البته اثبات اينکه جهاني بود آسان نيست که کلّ خاورميانه را آب گرفته باشد، گرچه برخيها ميگويند تمام اين کوههايي که به جا مانده، نشانه ميدهد که اينها مدتی زير آب بودند؛ يعني قبلاً کلّ زمين آب بود، بعد اين «دحو الارض» که ميگويند؛ زمين نظير جزيرهاي از اين درياها در آمده است، آيا اين کوهها که سابقه زير آب بودن را دارند، در زمان نوح زير آب رفتند يا از ديرزمان؟ الآن سه چهارم زمين آب است يک چهارمش خشکي است. قبلاً چهار چهارمش آب بود. الآن اين از زير زمين و زير آب درآمده به نام «دحو الارض»، آيا اين کوهها که سابقه زير آب بودن دارند، برای زمان نوح هستند يا از ديرزمان بودند، اين اثباتش آسان نيست. از اينکه دارد اين بتها از زمان نوح، وَدّ و يعوق و اينها بود در جاهليت هم وَدّ و يعوق بود، حالا يا از نظر تاريخ مانده، يا راههاي ديگري؛ ولي به هر حال نام اين بتهاي معروف زمان نوح مانده تا زمان اسلام. حالا يا خود اين بتهاي اينها همانطور يکي، پس از ديگري، البته يک تکه چوب، يک قطعه سنگ، اينها که اين قدر نميماند، ممکن است بتهايي يکي، پس از ديگري ساختند به نام وَدّ و يعوق که قرآن هم فرمود که چرا ﴿تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾؛14 چيزي را که خودتان ميتراشيد، چرا عبادت ميکنيد؟ غرض اين است که اثبات اينکه کلّ خاورميانه زير آب رفته باشد، يک کاوش دقيق زمينشناسي ميطلبد.
پرسش: ... آنها به اين آيه استناد میکنند: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً﴾.
پاسخ: بله، «الف و لام» آن اگر جنس باشد، بله؛ اما اگر «الف و لام» آن «الف و لام» عهد باشد چه؟ يعني اين زميني که ما در آن زندگي ميکنيم. ما ميگوييم مرز و بوم؛ يعني مرز و بوم ما. اثبات اينکه کلّ خاورميانه يا غرب آسيا را آب گرفته باشد، يک کاوش دقيق زمينشناسي ميخواهد. دو مطلب ميخواهد: يکي اينکه کلّ اين زمين زير آب بود، يک؛ اين آب هم برای زمان نوح بود، نه دريا، دو؛ اين دو تا مطلب خيلي کار دقيقي است.
سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در تدوين سوره مبارکه «هود» که اين قسمت آمده: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً﴾، با اين اساتيد دانشگاه خيلي رابطه تنگاتنگ داشت، آنها زمينشناس بودند، زمينشناسي کردند، گزارشی دادند، ايشان يک شرح مبسوطي در کتاب شريف الميزان در بحث سوره مبارکه «نوح» دارند که شواهد زمينشناسي نشان ميدهد که قسمت مهم زمين يا اين قسمت خاورميانه زير آب بود.15 حالا اين بايد ثابت شود که اين آب، همان طوفان نوح بود يا نه به هر حال کلّ زمين يک وقت زير آب بود. همان آبي که کلّ زمين را چهار چهارم زمين را پوشاند، الآن سه چهارم زمين را در اختيار دارد، يک چهارم زمين خشکي است، آن آب بود. اين چند تا کار به هر حال لازم است.
اما اگر اثبات شود که کلّش، آن وقت اين «علي الارض»، «الف و لام» آن ميشود جنس. اما اگر نه، «الف و لام» آن ميشود «الف و لام» عهد. به هر حال اين بتها نامشان مانده است. چگونه شده که مانده؟ بايد راهحلّ پيدا کرد يا به تاريخ مانده است، چون اينها که در سفينه نوح نيامدند. در سفينه نوح فقط مؤمنين و اينها آمدند که در بخشهاي ديگر از قرآن فرمود: ﴿ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقينَ﴾،16 آن افرادي که روي کره زمين هستند، اينها ذراري کساني هستند که در سفينه جمع شدند، آمدند.
اين قسمت فرمود اينها ميگويند که همه بتها، مخصوصاً اين پنج بت را حفظ بکنيد، عده زيادي را هم گمراه کردند. خدايا! ظالمين را جز ضلالت و گمراهي چيزي نيفزاي! يعني اينها را به حال خودشان رها بکن. اين رها بکن که ميگوييم: «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا»؛17 يعني هيچ لحظهاي آن توفيق را از ما نگير! چون اگر لحظهاي کسي را که فقير محض است، رها بکنند، ميافتد. در تمام لحظات ذات أقدس الهي کمکش به ما ميرسد. اگر يک لحظه ما را رها کند انسان به حال خودش ميماند. اين است که به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض کردند که چرا اين قدر بيتابي ميکنيد؟ اين قدر ميگوييد: «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا»، چرا اين قدر ميگوييد؟ فرمود من الآن اين آبي که دست من است، نميدانم و نميتوانم اين را به قدرت خودم بنوشم، نميتوانم! و چشمم که باز است، نميدانم آيا ميتوانم ببندم يا در همان حالي که چشمم باز است، ميميرم! افرادي که توفيق پيدا نميکنند، چشمشان را ببندند يا کساني نيستند که چشمشان را ببندند با يک منظره هولناکي ميميرند، با يک چشم باز ميميرند. گاهي به انسان فرصت نميدهند که چشمش را ببندد، همانجا قبض روح ميشود.
بنابراين ما اين هستيم. اگر اين هستيم، اگر ذات أقدس الهي کسي را به حال خودش رها کند، اين به گمراهي او و به ضلالت او افزوده ميشود، وگرنه قبلاً گذشت که ما اضلال کيفري داريم؛ اما اضلال ابتدايي نداريم؛ يعني ممکن نيست خداي سبحان کسي را گمراه بکند؛ اما هدايت دو قسم است: هدايت ابتدايي داريم که ﴿**شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ**﴾؛18 اين هدايت ابتدايي است و اگر کسي برابر اين هدايت ابتدايي عمل کند و گوش کند، ذات أقدس الهي هدايت پاداشي به او ميدهد. هدايت پاداشي غير از اينکه مطلب را به گوش او برساند، گرايش قلبي به او عطا ميکند. او از عبادت لذت ميبرد، در روزه گرفتن هيچ احساس خستگي نميکند. به استقبال ماه مبارک رمضان ميرود. اين هدايت پاداشي است، عبادت را دوست دارد. اين گرايش، اين دوستي، اين علاقه، اين مزيد هدايت است. ميشود هدايت پاداشي که فرمود: ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾،19 ﴿إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾،20 اينکه فرمود اگر خدا را اطاعت کنيد، هدايت ميشويد. اين هدايت دوم که تکرار هدايت اوّل نيست؛ وگرنه مقدم و تالي يکي ميشود: ﴿إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ يا ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾، اگر اين مقدم و تالي يکي باشد، مبتدا و خبر يکي باشد، اوّل و دوم يکي باشد که تکرار است. اوّلي هدايت ابتدايي است، دومي هدايت پاداشي است.
اما اضلال ابتدايي محال است که خدا ابتدائاً کسي را گمراه بکند. اضلال کيفري داريم، اضلال کيفري اين است که ذات أقدس الهي عدهاي را مکرّر، با قول و فعل، به وسيله انبيا، عقل، فطرت، مبلّغان الهي میگويد، اگر اينها ﴿كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾21 ديگر قابل هدايت نيستند، اينها را به حال خودشان رها ميکند. اين ميشود اضلال کيفري! نه اينکه اضلال کيفري يک امر وجودي باشد، چيزي باشد ـ معاذالله ـ به نام ضلالت که خدا دامنگيرشان کند. اين را به حال خود رها ميکند، وقتي به حال خود رها کرد، سقوط ميکند؛ يعني انسان نيازمندي که فقير هست، اگر کسي دست او را نگيرد، سقوط ميکند.
وجود مبارک نوح عرض کرد: ﴿وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً﴾، آن وقت ذات أقدس الهي دو بخش از فرمايش را توضيح داد. در جريان نوح که گفته شد: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾،22 سلام خدا البته رحمت و عنايت الهي است؛ اما وقتي سلام جهانيان را به او برساند؛ يعني تا روز قيامت هر کس بيايد، نام مبارک نوح محفوظ است، عرض ارادت به نوح محفوظ است، هر عملي که خير انجام ميدهند، وجود مبارک نوح در آن سهيم است، براي اينکه او بنيانگذار همه اين مطالب هست؛ لذا ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾. تنها جايي که قرآن سلام جهاني ميفرستد، اينجاست. گذشته از اينکه نظام تکوين هم تابع نظام تشريع الهي است. در و ديوار جهان مطيع فرمان الهي هستند. اينکه مرحوم شيخ طوسي23 از ما و برادران اهل سنّت24 هر دو نقل کردند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمود: من قبل از اينکه به مقام نبوت برسم، هر وقت عبور ميکردم، سنگي بود که «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن»؛25 الآن هم من ميشناسم، هر وقت مرا ميديد، سلام ميکرد! اين چنين نيست که اين سنگ و گِل بيجان باشند: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾،26 چون ﴿إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾، همه اينها ادراک دارند، شعور دارند، حساب و کتاب دارند. اگر ذات أقدس الهي يک درود جهاني به پيغمبري فرستاد همه موجودات هم نسبت به او درود دارند. به هر حال اين خصيصه در قرآن فقط براي حضرت نوح فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾.
اما ذات أقدس الهي در قبال اين درخواست وجود مبارک نوح فرمود: ﴿مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا﴾، اين قصّههاي مبسوطش در سوره مبارکه «هود» بود. اين طوفان که شد اينها غرق شدند. دو پيام در اين غرق بعد از اينکه دعاي حضرت نوح مستجاب شد، هست: يکي ﴿فَأُدْخِلُوا ناراً﴾؛ يعني عذاب برزخ کاري به عذاب قيامت ندارد. اينطور نيست که در برزخ افراد راحتِ راحت باشند. در روايات ما هم هست که وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال ميکنند که برزخ چه وقت شروع ميشود؟ فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذ»؛27 در روايات برزخ که مرحوم مجلسي نقل کردند، اين است. ما چهار تا عالم نداريم. دنيا، عالم قبر، عالم برزخ، عالم قيامت! سه عالم داريم، دنيا داريم و برزخ داريم و قيامت. قبر اصلاً از همين برزخ شروع ميشود. همين که انسان مُرد، وارد برزخ ميشود. اين ميشود عالم قبر. در اين آيه فقط دو مطلب فرمود: يکي اينکه عذاب اختصاصي به قيامت ندارد بعد از موت هست، عذاب برزخي هم هست، يک؛ دوم اينکه آتش برزخي، مثل آتش قيامت و عذاب الهي اين در آب هم هست. اينطور نيست که حالا اينها اجسادشان بايد خشک بشود بعد بسوزند، نه خير! ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾، نه «ثمّ ادخلوا نارا»! پس اين دو امر هست: يکي عذاب برزخي، يکي اينکه اين آتش برزخي در آب هم هست که قبلاً اشاره شد اگر هيزم جهنم را از جنگل و غير جنگل ميآوردند، بله آن با آب نميساخت؛ اما اگر هيزم جهنم خود انسان ظالم اختلاسي است: ﴿**وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً**﴾؛28 خود اين شخص گُر ميگيرد. اين ﴿**نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ**﴾؛29 از درون همين درميآيد. يک آتش سوزاني است که با آب هم هست.
بنابراين اين دو خاصيت و مطلب را ذات أقدس الهي فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾؛ لذا احدي به آنها کمک نکردند. ﴿فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً﴾، آنها ميگفتند:﴿وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً﴾، الآن هم ديدند که هيچ پناهگاهي غير از ذات أقدس الهي ندارند. کاري که وجود مبارک نوح کرد همچنين همه انبيا کردند، آمدند درباره اين مکر بحث کردند؛ گفتند که اينها کارشان يا حيلههاي سياسي اجتماعي و امثال آن است يا حيلههاي ديني است. نظام جاهلي؛ چه جاهلي کهنه چه نو، حرفشان اين است که با گمان ميانديشند و با هويٰ حکم ميکنند. دين به ما گفته با علم بينديش و با عدل حکم کن! آنها با گمان ميانديشند با هويٰ حکم ميکنند: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،30 به جاي علم. ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، به جاي عدل. به جاي عدل، هويٰ حاکم است، به جاي علم گمان حاکم است؛ اما اين بيان نوراني را مرحوم کليني از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اسلام که آمده، دو تا مرز گذاشته، دو تا سيم خاردار: يکي در طرف تصديق، يکي در طرف تکذيب؛ يکي در طرف قبول، يکي در طرف نکول؛ کلّ فرهنگ جاهلي را عوض کرد. در جاهليت فرهنگشان اين بود ما چيزي را قبول داريم که پدران ما گفته باشند، چيزي را نفي ميکنيم که آنها نگفته باشند. معيار قبول و نکول جاهليت، گفته پدران و نگفته آنهاست. اگر چيزي را پدرانشان گفته بودند، اينها ميپذيرفتند، ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَي أُمَّةٍ﴾31چيزي را به نسل قبل، پدرانشان نگفته بودند، ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾،32 اين روح، روح تقليد بود. اين روح پليد تقليد را اسلام کلّاً عوض کرد. فرمود دو اصل کلّي را وجود مبارک امام صادق، طبق نقل مرحوم کليني در همان جلد اوّل کافي کتاب عقل دارد که ذات أقدس الهي دو اصل را آورد: يکي اينکه اگر کسي بخواهد چيزي را تصديق کند، بايد دستش پُر باشد. بخواهد تکذيب کند، بايد دستش پُر باشد. با گمان و ميل و خيال و هويٰ نميتواند دهن باز کند. اين دو آيه را وجود مبارک امام صادق به عنوان دو تا مرز ذکر کرد، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ»،33 حالا يا «حَصَّنَ»34 است که از حِصن و دژ و قلعه است. يا «حَضّ»35است که تحضيض کرده. يا «**خَصَّ» است که اختصاص داده، چند تا نسخه در همين کافي هست. «إِنَّ اللَّهَ حَصَّنَ»، حِصن، قلعه دو تا دژ گذاشته. «حَصَّنَ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ»، يکي ﴿أَنْ لا يَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَق﴾؛36 دهن باز کرد، بايد برهان داشته باشد. همين! نفي کرد، بايد برهان داشته باشد: ﴿أَنْ لا يَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَق﴾، يک؛ اگر خواست بگويد نه، رأي منفي بدهد، نبايد جاهلانه باشد: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِه﴾**،37 دو؛ بايد محيط به فهم باشد تا سر بلند کند، بگويد نه، يا سر خم کند، بگويد آري؛ چه در حوزه، چه در دانشگاه، چه در مناصب قانونگذاري بخواهد چيزي را قبول کند بايد محقّقانه، نکول کند محقّقانه. اين فرهنگ ديني است.
در جاهليت معيار قبول و نکول آنها حرف نياکانشان بود، اگر گفته بودند، ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَي أُمَّةٍ﴾ نگفته بودند، ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛ اما اين بيان نوراني امام صادق ميفرمايد، فرهنگ ديني براساس فهم است. با دست پُر حرف بزنيم، جامعه هر چه ميخواهد بنويسد، هر چه ميخواهد بگويد، اين جامعه همين ميشود؛ اما وقتي عالمانه و محقّقانه حرف ميزند، نه جامعه لرزان است، نه پراکندگي هست، نه اختلاف و مخالفت بيجا هست. اگر هر کسی حرف ميزند با برهان حرف بزند، نفي ميکند با برهان نفي بکند، اين ميشود جامعه جامعه اسلامي!
اين از غرر روايات ماست که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرده است؛ اما نوح(سلام الله عليه) از کجا ميدانست که اينها ديگر ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً﴾، حالا «أرض» يا جنس است يا عهد. هيچ کافري را روي زمين نگذار! براي اينکه در سوره مبارکه «هود» ذات أقدس الهي به حضرت نوح فرمود اينها از اين به بعد ايمان نميآورند؛ آيه 36 به بعد سوره مبارکه «هود» اين است: ﴿وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾، از اين به بعد دستور کشتيسازي داد. فرمود همين چند نفر ايمان آوردند، ديگر کسي ايمان نميآورد: ﴿إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ ٭ وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا﴾، طبق دستور ما حالا شروع کن به کشتيسازي. بعد حالا عقيم شدند و بچهها به دنيا نيامدند و اينها حکم ديگري دارد که گفتند: ﴿لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾، با آن وحي الهي وجود مبارک نوح با خبر بود و آن تجربه ده قرنه هم بياثر نبود.
عرض کرد: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً﴾ چرا؟ براي اينکه ﴿إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ﴾، يک؛ ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾، دو. آن وقت ذات أقدس الهي برابر آيه 36 و 37 سوره مبارکه «هود» دستور کشتيسازي داد و بساط اينها را جمع کرد. آنگاه نوح در پايان سخنانش عرض ميکند: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً﴾، آن هم يک دعاي جهاني کرده است. الآن هم که ما ميگوييم: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ﴾، در بيت ولايت و نبوت او واقع هستيم. ما وقتي که سلام عرض ميکنيم: «السَّلَامُ عَلَی آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَی نُوحٍ نَبِي»، همه اينها را احترام ميکنيم، ما داخل در بيت ولايت و رسالت و نبوت و امامت وجود مبارک نوح هم هستيم. اين زيارت «وارث» براي همين است، اين زيارتهايي که در حرمها ميخوانيم؛ به وجود مبارک آدم، به وجود مبارک نوح و همه اينها سلام عرض ميکنيم. اين دعاي حضرت نوح شامل حال ما هم ـ إنشاءالله ـ ميشود! براي اينکه ـ إنشاءالله ـ ما داخل در بيت ولايت و نبوت اينها هستيم!
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره غافر، آيه26.
. سوره اعراف، آيه110؛ سوره شعرا، آيه35.
. سوره زخرف، آيه51.
. سوره زخرف، آيه52.
. سوره طه، آيه27.
. سوره قصص، آيه34.
. سوره طه، آيه36.
. سوره طه، آيه25.
. سوره طه، آيات29 و30.
. سوره انعام، آيه108.
. سوره انبياء، آيه58.
. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص135.
. تفسير الكبير، ج30، ص658.
. سوره صافات، آيه95.
. ترجمه تفسير الميزان، ج10، ص396.
. سوره صافات، آيه77.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص524.
. سوره بقره، آيه185.
. سوره تغابن، آيه11.
. سوره نور، آيه54.
. سوره بقره، آيه101.
. سوره صافات، آيه79.
. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص283.
. جامع البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص289.
. أمالي (طوسي)، ص341.
. سوره بقره، آيه74.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج3، ص242.
. سوره جن، آيه15.
. سوره همزة، آيات6 و7.
. سوره نجم، آيه23.
. سوره زخرف، آيه22.
. سوره مؤمنون, آيه24؛ سوره قصص, آيه36.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص43.
. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج2، ص186.
. صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى)، ج1، ص340.
. سوره اعراف, آيه169.
. سوره يونس, آيه39.