مجموعه تفسیر سورهی نوح از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 15 بهمن 1397
37 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً (24) مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً (28)**﴾
سوره مبارکه «نوح» که در مکه نازل شد و عناصر محوري اين سوره هم معارف توحيدي است و بخشي هم تقوا و اطاعت از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه(عليهم السلام) هر عصري هست، مذاکره نوح با مردم را ذات أقدس الهي مبسوطاً بيان ميکند. استدلال آن حضرت را هم تبيين ميکند و بهانه آن گروه را هم ذکر ميکند. استدلال آن حضرت اين است که ذات أقدس الهي آسمانهاي هفتگانه را طبقطبق خلق کرد، گذشته از اينکه خلقت انسان را اطواري بيان کرد. اين آسمانها را که طبقطبق خلق کرد، برخيها بر آن هستند که اين نظير برجسازي است، اين فضاها نظير برجسازي و طبقات خانه است، چون ظاهر طبقطبق اين است؛ اما اگر يک وقت انسان در يک جاي مسطحي زندگي کند بعد بگويد اين برجها هشت طبقه است؛ يعني مکعب شکل است و طبقطبق، اما وقتي که در روي کره زمين زندگي ميکند، خداي سبحان اين زمين کروي را خلق کرد بعد بفرمايد روي اين زمين کروي هفت طبقه است؛ يعني هفت کره است نه هفت مکعب! براي اينکه اين طرف را وقتي نگاه ميکنند، آسمان بالا سرشان است، طرف غرب، طرف شرق، طرف شمال، طرف جنوب، هر طرفي از اطراف اين کره زمين که بشر زندگي ميکند، خدا با او سخن ميگويد، ميگويد بالاي سر تو آسمان است، پس حتماً بايد اين فضا کروي باشد. ما اگر در يک سطح مکعب شکل زندگي ميکرديم، قرآن به ما ميفرمود هفت طبقه بالاي سر شماست؛ نظير اين برجها و خانههاي هفت طبقهاي ميشد؛ اما ما، يعني بشر روي کره زمين داريم زندگي ميکنيم. خدا با ما، يعني با همه اين هفت ميلياردي که روي کره زمين دارند زندگي ميکنند، ميگويد بالاي سر شما هفت طبقه است؛ يعني هفت کره است، نه هفت مکعب!
پس فضا حتماً کره است و موجودات خاص خود را دارد؛ منتها سخن افلاک يک حرف غير علمي بود اسبق، بعد به صورت پوست پياز درآمده است. آن که اقدمين بحث ميکردند، سخن از مدار بود و حرکتها را براساس مسائل رياضي حلّ ميکردند. بعد در بين قدما آنها يک خطکشي ميکردند، براي اينکه به شاگردانشان بفهمانند مدار يعني مدار، رياضي يعني رياضي، چه کار به فلک پوست پيازي دارد؟ از زمان بطلميوس به بعد قدما آن دايره را کره فرض کردند، آن رياضي را طبيعي فرض کردند، بحثهاي افلاک را در طبيعيات مطرح کردند، وگرنه اقدمين در مسائل رياضي مطرح ميکردند نه مسئله فلک و مسئله حرکت هم يک امر طبيعي است، بايد در طبيعيات بحث بشود. فضا يک جسم است، در طبيعيات بايد بحث شود. شمس و قمر و سياهچالهها اينها جسم هستند، بايد در طبيعيات بحث شوند. اما مدار که چگونه است، بيضي شکل است يا دايره شکل است؟ يک مسئله رياضي است، هيچ ارتباطي به طبيعي ندارد. بعد وقتي به طبيعيات آمد، مفسّران ما هم هيچ چاره نداشتند، الآن هم اگر بخواهيم درباره زمين و اينها بحث بکنيم، به هر حال از علوم روز کمک ميگيريم، اينها جزء اصول موضوعه ماست، نه اينکه دين اين را گفته باشد. دين گفته «سماوات» اين را بحث کردند، گفتند کره است، ما فعلاً ميگوييم کره است، زمين يا واقعاً در بعضي از بخشها کره است يا بيضي شکل است، اختلافي بين اينهاست.
اينها جزء اصول موضوعه ماست نه حق داريم اشکال کنيم به مرحوم مجلسي در بحار که مسئله فاصله چهارصد ساله نفخ اوّل و نفخ دوم را به فلک الافلاک حلّ کرده است،1 براي اينکه اينها اصول موضوعه است، اينها را که قرآن و روايات نگفته است. نبايد بگوييم دين قبلاً اين را گفته است. الآن ما يک سلسله اصول موضوعهاي از طبمان ميگيريم، از طبيعياتمان ميگيريم، پسفردا عوض شد، عوض شد! با اين اصول موضوعه يک سکوي پروازي است، يک صندلي است که ما روي اين بنشينيم و بالا بپريم؛ اما اين صندلي از فلز است، از چوب است از هر چيزي ديگر است، حرفي ديگر است.
بنابراين هيچ اشکالي به فلسفه يا قرآن يا روايات نيست، نبايد گفت چرا مجلسي اينطور حرف زد! اصول موضوعه است که دارند ميگيرند، پس حتماً اين فضا بايد کره باشد، ديگر نميشود گفت که اين «سماوات سبع»؛ نظير برجها هفت طبقه مکعب شکل است، براي اينکه ما روي کره زمين هستيم، خدا با مايي که در کره زمين هستيم که تمام اطراف بشر هستند و خدا با اين هفت ميليارد دارد فعلاً سخن ميگويد، ميفرمايد بالاي سر شما هفت طبقه است؛ يعني هفت کره است، براي اينکه يک طرفه نيست تا ما بگوييم مکعب شکل است.
مطلب ديگر اين است که ذات أقدس الهي کلّ اين نظام را که تنظيم کرد، فرمود فصول چهارگانه را براي تأمين ارزاق شما ذکر کرديم؛ اما مفتخوري ممنوع است. توقع داشته باشيد که هميشه باران بيايد و ميوه بيايد، شما بايد جان بکَنيد؛ يعني کار کنيد، فرمود من از شما ميخواهم که کار کنيد، در سوره مبارکه «هود» گذشت که فرمود: ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ﴾، اين «الف و سين و تاء» را گذاشتند براي طلب؛ يعني من از شما ميخواهم که کار کنيد. زمين را شما بايد آباد کنيد. دلتان بخواهد که مفتخور باشيد، اينجا قدغن است. تا کار نکرديد خبري نيست.
استعمار دو قسم است: يک استعمار محمود، يک استعمار مذموم. استعمار مذموم اين است که ابرقدرت بگويد کار کن براي من! اين معني استعمار است. استعمار محمود که قرآن ميگويد ميگويد کار کن براي خودت، آقاي خودت باش! اينکه در سوره مبارکه «هود» ـ که بحث آن مفصّل هم گذشت ـ آيه 61 اين است، فرمود ما به اقوام ديگر گفتيم که ﴿اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ﴾، يک و همه امکانات را در زمين فراهم کرديم، دو؛ ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾ خدا مستعمِر است، استعمار ميکند، شما مستعمَر هستيد، از شما طلب ميکند که زمين را آباد کنيد، براي خود و آقاي خود باشيد. آن استعمار مذموم اين است که بيگانه ميگويد کار بکن، نفت و گاز را بگير، کار بکن براي من، اين ميشود استعمار!
اينکه وجود مبارک حضرت امير فرمود؛ اينگونه از تحميل را جز ملّت فرومايه احدي تحمّل نميکند: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»؛2 جز ملّت پست کسي زير بار استعمار نميرود، اين بيان علي است؛ اما ذات أقدس الهي ميگويد من همه امکانات را فراهم کردم، کار بکن آقاي خود باش! روي دوش زمين بايد سوار شويد، سواري بايد بگيري!﴿**فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها**﴾،3 «مِنکَب»؛ يعني دوش. معدِن را شناسايي کن، بالاي کوه برو، پايين کوه برو، از زمين نان در بياور، آقاي خودت باش! اين حرف قرآن است. آن وقت بيگانه آمده گفته از زمين نان در بياور براي من! اين انقلاب ميخواهد بگويد نه! قرآن اين را ميگويد، ما انقلاب کرديم براي همين. اين آثار چهل ساله که اميدواريم به چهارصد هزار سال برسد به برکت وجود مبارک حضرت تا «يوم القيامة» همين است. اينکه قرآن ميگويد من ميخواهم شما زمين را آباد کنيد، آقاي خودت باشي، همين است. هيچ گاه انبيا نيامدند بگويند به ما چيزي بدهيد! گفتند کار بکن! جيب شما پُر، کيف شما پُر، اينکه گفتيم اي کاش هر شب به ما ميگفتند قرآن به سر بکنيد! براي اينکه اين قرآن ميگويد ملّتي که جيبش خالي است، کيفش خالي است، گدا نيست، چون گدا بار علمي ندارد، گدا را اگر بخواهيم به عربي معنا کنيم ميشود «فاقد»؛ يعني ندار. اما قرآن از گدا به فقير ياد ميکند، اين فقير فعيل به معني مفعول است؛ مثل قتيل به معني مقتول است. فقير ملّتي که ستون فقراتش شکسته است، ويلچري است، قدرت قيام ندارد. اين در برابر تحريم تسليم ميشود. مسکين هم همين است؛ يعني قدرت حرکت ندارد: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء﴾،4 هر جا هست يا فقير است يا مسکين است يا خشيه املاق است، چقدر اين کتاب شيرين است! هيچجا سخن از نداري و اينها نيست. ﴿خَشْيَةَ إِمْلاق﴾ هم در قرآن است، در بيانات نورانی حضرت امير هم که به هر حال قرآن ناطق است، آن هم همين است. ملّتي که جيبش خالي است، کيفش خالي است، به «املاق» ياد ميکند. «املاق» به معني گدايي نيست. «املاق»؛ يعني ملّتي که محتاج است، جيبش خالي است، کيفش خالي است، اهل تملّق و چاپلوسي است. فرمود دين هرگز حاضر نيست بشر چاپلوس باشد. اين کتاب بوسيدني نيست؟! مسئله عبادت را هم دارد، نماز و روزه را هم دارد، نماز شب هم دارد؛ اما آقايي را هم دارد. فرمود من که شما را آفريدم، هرگز حاضر نيستم شما براي کسي چاپلوسي کنيد! «املاق»؛ يعني تملّق. فرمود: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»،5 در آن قسمتها فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾,6 شما براي اينکه مبادا چاپلوس شويد، کيسه شما خالي باشد، بچههاي خود را نکشيد! نفرمود از شرّ گدايي؛ فرمود از شرّ تملّق و چاپلوسي. اين کتاب بوسيدني است! آقايي ما را ميخواهد، عظمت ما را ميخواهد.
خدا امام را با ائمه محشور کند! اين شهدا را با شهداي کربلا محشور کند! ما واقع شرمنده اينها هستيم. واقع شرمنده اينها هستيم! اينها خيلي هم درس نخواندند؛ ولي فهميدند که قرآن چه ميخواهد بگويد. همين! ما عقيدهمان اين است که تمام درس و بحثهايي که ما داريم، تمام خدماتي که دولت ميکند، تمام خدماتي که مردم ميکنند، اوّلين ثواب را امام و شهدا ميگيرند، بعد اگر چيزي مانده به ما ميدهند. تمام اين قرآنهايي که ميخوانند بحث ميکنند، حفظ ميکنند، اوّلين ثواب را اينها ميبرند، وگرنه اين کشور قبلاً بود. قرآن چگونه بگويد. اين «الف و سين و تاء» را گذاشتند براي طلب شديد. امر که نکرده است، بالاتر از امر است، طلب کرده است.
يک وقت ميگويد «و أمروا»! يک وقت ميگويد «أطلبوا منکم أن تأمروا» اين بالاتر است. با اين «الف و سين و تاء»؛ يعني من از شما ميخواهم زمين را آباد کنيد، آقاي خود باشيد و چاپلوس کسي هم نباشيد. اين عظمت دين است! دين را بايد با اينها شناخت. آن نماز هم هست، البته روزه هم هست؛ اما اين تمام زندگي شبانهروزي ماست. آن هم هست البته، آن عبادت است، آن اطاعت است. او باعث ميشود که انسان به اين امور ميرسد. فرمود روي دوش زمين بايد سوار باشيد. مگر سوار شدن روي دوش زمين کار آساني است؟ معدنشناسي کار آساني است؟ جان کَندن کار آساني است؟ اين دوش زمين سوار شدن، گاهي به مقنّي بودن است؛ اين چهل متر، سي متر، گاهي هفتاد متر زير زمين ميرود، همانجا هم گاهي ريزش ميکند، خفه ميشود، چرا درباره بعضي از کارها دارد که اگر کسي مسلمان بود، مؤمن بود، شيعه بود،«مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَی فِرَاشِهِ ... مَاتَ شَهِيداً»؟7 چرا؟ به چه کسي ميگويند؟ ندارد که اگر کسي «من مات علي بيته فهو شهيد»، چرا؟ براي اينکه اين عمري دارد حرف علي را گوش ميدهد! مگر ما درباره نفاس نداريم که اگر مادري در حال نفاس بميرد، «مات شهيدا»؟8 مگر در روايات نيست که «مَنْ مَاتَ عَلَي حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِيدا»،9اين دارد حرف او را گوش ميدهد. حالا يک وقت زير زمين ميرود، چهل متري، سي متري همانجا جان ميدهد، يک وقت در آسمان و در فضا معلّق ميشود، يک وقت در دريا ميافتد، دارد روي دوش زمين کار ميکند که کشور را آبرومند کند، همين! اين «مات علي حبّ علي».10 او دارد دستور آن حضرت را گوش ميدهد. قرآن گفته بايد کار کنيد، روي پاي خودت بايستي، آبرومند باشي، چاپلوس نباشي، اين دارد همين کار را ميکند، پس اگر دارد که «مَنْ مَاتَ عَلَي حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِيدا»، اينها را ميگويد. آن مادري که در زمان نفاس مُرد «ماتت شهيدة» اين را ميگويد. ثواب شهيد را ميبرد. حالا آن حکم فقهي که غسل ندارد، آنها که امر عادي است. آنچه اساس است اين که ثواب شهيد را ميبرد. اينجا فرمود از شما ميخواهم که زمين را آباد کنيد. اين ميشود استعمار محبوب!
پرسش: اينجا نمیخواهد روح نباتی را انکار کند؟
پاسخ: نه خير! براي اينکه ﴿هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَريبٌ مُجيبٌ﴾. خدا به شما نزديک است، نقل ميکنند که جواني در حضور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عبور ميکرد اصحاب هم همراه حضرت بودند، يک جوان برومندي هم بود. بعضيها گفتند: «لَوْ كَانَ هَذَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» اي کاش اين در سربازي بود و مجاهد بود. فرمود: «مَه»! راه خدا که تنها جهاد نيست. «إِنْ كَانَ يَسْعَی عَلَی وَلَدِهِ صِغَارًا فَهُوَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَإِنْ كَانَ خَرَجَ يَسْعَی عَلَی أَبَوَيْنِ شَيْخَيْنِ كَبِيرَيْنِ فَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَ خَرَجَ يَسْعَی عَلَی نَفْسِهِ لِيَعِفَّهَا فَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَ خَرَجَ يَسْعَی عَلَی أَهْلِهِ فَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَ خَرَجَ يَسْعَی تَفَاخُرًا وَ تَكَاثُرًا فَفِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ»،11 اگر رفته بچههايش را اداره کند «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» است. اگر پدر و مادرش را اداره کند «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» است، آبروي خودش را حفظ کند «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» است. کسي ميخواهد آقاي خودش باشد، «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» است. فرمود چرا اين را ميگوييد. البته جهاد هم «فِي سَبِيلِ اللَّهِ»، آن يا واجب عيني است يا کفايي است در موقع لزوم من بايد بروم. حالا اين جوان برومندي است، دارد ميرود به دنبال کار. «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» که تنها جنگ نيست. اگر کسي رفته براي استقلال که دستش در کنار سفره ديگري دراز نشود، «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» است.
بعضي از امور توصلي است، بعضي از امور تعبدي است، حالا اگر ميخواهد ثواب ببرد قصد قربت هم ميکند، وگرنه راه خداست. اگر گفتند شما دستتان نجس است بايد بشوييد، اين «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» است، حکم خداست، ولو واجب توصلي است؛ ولي او گفته است. او گفته اگر بخواهي وضو بگيري، قصد قربت ميخواهد. ميخواهيد غَسل کنيد، دست خوني را بشوييد بايد اين کار را بکنيد، هر دو را او گفته است. حالا يکي عبادي است، يکي غير عبادي، هر دو ميشود «فِي سَبِيلِ اللَّهِ». فرمود: «مَه»! اگر براي پدر و مادر است، براي عائله است، براي خودش است، اينها «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» است.
غرض اين است که راه خدا اين است که انسان آبرومند باشد، دستش کنار سفره احدي دراز نشود. چرا مزدوري در اسلام مکروه است؟12 روايات را امروز ما در بحث فقه خوانديم. چند تا روايت است که مزدوري مکروه است. امام فرمود به هر حال براي خودت کار کن، چرا مزدور ميشوي؟ حکومتهاي اسلامي بايد اين تعاونيها را تقويت کنند، اين بانکها را اسلامي کنند، وام بيبهره بدهند که اينها بتوانند توليد کنند، روي پاي خودشان بايستند، حضرت فرمود تمام درآمدها را دارد صاحب کار ميبرد! اين را امام صادق فرمود، هم از پدرش نقل کرد امام باقر، فرمود شما کار بکنيد تمام درآمدها را صاحب کار ببرد و يک حقوقي به تو بدهد؟! اين مکروه است که انسان مزدورانه زندگي کند. اين دين ميخواهد که ما با شرف زندگي کنيم؛ منتها بيگانه نگذاشت که ما حتي مزدور هم درست کنيم. غرض اين است که دين، دين شرف است. اينکه خدا فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾13 راهش را هم گفته يا نگفته؟ انسان که مثل فرشته نيست، غذا ميخواهد، مسکن ميخواهد؛ فرمود اين گوهر را من کريمانه خلق کردم:﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾. آن وقت اقتصادش، سياستش، اخلاقش، اجتماعش، دانشگاهش، حوزهاش همه بايد کريمانه باشد. با مزدوري که نميشود کريم تربيت کرد. اينکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾؛ يعني همه شئون او را من ملاحظه کردم، دارم کريمانه او را اداره ميکنم، همين! شما اين حقوق دواب را نگاه کنيد، که انسان وقتي سوار اسب و سوار حمار ميشود، چه کار کند؟ کسي که کريمانه زندگي بکند، زير دستش هم کريمانه تدبير ميکند. حمار يعني حمار! اين دين بوسيدني نيست؟! گفتند اگر سوار حمار شدي، از جايي به جايي ميخواهي بروي، بار را سنگين نبايد بکني به اندازهاي باشد که او ميبرد، اگر از کنار آب رد شدي، عجله نکن، صبر کن، اين آبش را بخورد، اگر ديدي کُندي کرد، خواست بزني، صورتش را نزن! پهلوهايش را بزن. 14حمار! اين را گفتند يا نگفتند؟ اينکه علامههاي طباطبايي و امثال ايشان وقتي وارد حرم ميشوند در و ديوار را ميبوسند، براي اينکه اين حرفها از آنهاست. فرمود کريمانه زندگي کن، با کسي بدرفتاري نکن، آبروي حيوان را هم حفظ کن. چرا زدن صورت اسب مکروه است؟ چرا؟ اين جزء حقوق دوابّ است. پنج، شش تا حق که مرکوب بر راکب دارد، اين است که اگر خواست او را براند، به پهلويش بزند، صورتش را نزند. به صورت اسب احترام کنيد، به صورت حمار احترام کنيد. اين دين، دين اکرام نيست، اين دين اجازه ميدهد که استکبار و اينها بيايند بر کشور حکومت بکنند؟ اين ممکن نيست آنها هم حواسشان جمع باشد که:
از خارجي هزار به يک جو نمي خرند ٭٭٭ گو، کوه تا به کوه منافق سپاه باش15
غرض اين است که به ما خواست، فرمود: ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾، آبرومندانه زندگي کنيد. بعد هم فرمود اگر کسي حالا استعمار کرد زمين را، زمين را آباد کرد، وضع مالياش خوب شد، او نبايد فخرفروشي کند، آن را در سوره مبارکه «فجر» بيان کرد، فرمود مالِ دنيا سبب فخر نيست، برخيها ميگويند وقتي وضع ماليشان خوب شد، خيال ميکنند که مثلاً به جايي رسيدهاند! يا اگر ـ خداي ناکرده ـ وضع ماليشان ضعيف شد، خيال ميکنند که مورد اهانت هستند. اين را فرمود چنين نيست. در دنيا مادامي که انسان در دنيا زندگي ميکند، اگر چيزي به دست او رسيد، امتحان است و اگر هم نرسيد، امتحان است. هر دو تعبير را به ابتلا ياد کردند. آيه پانزده به بعد سوره مبارکه «فجر» اين است: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ﴾؛ يعني توده مردم اين گونه فکر ميکنند اين نبايد باشد. ﴿إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾، اگر خدا او را مبتلا کرده به مال؛ يعني «ممتحَن». «ابتلاه»؛ يعني «اِمتَحَنَهُ». برخيها مبتلا به ثروت هستند. مبتلا به غنا هستند. مبتلا به سلامت هستند. مبتلا به مال هستند. فرمود ما اينها را مبتلا کرديم؛ يعني امتحان کرديم، خيال ميکند او را گرامي داشتيم: ﴿إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ﴾، الآن ما که اينجا هستيم، مبتلا به سلامت هستيم، آنها که در تخت بيمارستان هستند، مبتلا به مرض هستند. خدا ما را به سلامت امتحان ميکند که چه کار بکنيم، آنها را به بيماري امتحان ميکند آن وقت چه کار بکنيم. هر چه در دنيا هست، ابتلاست.
﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ**إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾؛ يعني «أکرَمَنِ». ﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ﴾؛ يعني «أهانَنِ»، ﴿كَلاَّ﴾، نه آن اکرام است نه اين اهانت، هر دو را امتحان کرديم: «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»،16 چه کسي کريم است، چه کسي غير کريم «يوم القيامة عند الحساب» مشخص ميشود؛ اما در دنيا هر چه هست اين امتحان است؛ ولي تمام تلاش و کوشش شما بايد اين باشد که آقاوار زندگي کنيد. همين! حرف همه انبيا اينطور بود. اين اختصاصي به وجود مبارک پيغمبر مبارک اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد. ميدانيد نوح که «شيخ الانبياء» است که حرفش همين است. فرمود اين ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً﴾** است؛ همه اين کارها را کردند که شما آبرومندانه زندگي کنيد.
بعد هم دو قسمتي که در سوره «مائده»، اوّلاً و «اعراف»، ثانياً؛ اين تلازم را ذکر کرد که هر وقت ملت روبهراه بود، بيراهه نرفت، راه کسي را نبست، حلالوار زندگي کرد، اقتصادش تأمين است. در سوره مبارکه «مائده» آيه 66 اين است: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ﴾؛ بارانهاي مناسب و آفتابهای مناسب. در بيانات نوراني است که اگر ملّتي مورد عنايت حق باشد: «أَمْطَرَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ شَمَّسَهُمْ بِالنَّهَار»؛17 باران مناسب در شب ميآيد، آفتاب مناسب در روز، هم هوايشان روشن، حرارتشان تأمين، هم آبشان تأمين است: «أَمْطَرَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ شَمَّسَهُمْ بِالنَّهَار». ﴿وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ﴾؛ چاه و چشمههاي فراوان از زير زمين، باران از بالا، ولي ﴿مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾، اين در سوره مبارکه «مائده» آيه 66 است.
ولي در آيه 96 سوره «اعراف» اين بود که ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾، ملّت اگر بخواهد روزي او تأمين باشد، آبرومندانه زندگي کند، حرام را مصرف نکند. اين نعمتها را بيراهه ببرد و بيجا صرف کند و حرامخواري بکند و معصيت بکند، روزي او گرفته ميشود. اين نوع تلازم را هم در سوره مبارکه «طه» بيان کرد هم در سوره مبارکه «طلاق». در سوره «طه» يک اصل کلّي را در آيه 124 بيان کرد که ﴿**وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾، اگر کسي از خدا رابطه را قطع کرد، او در فشار است. حالا ممکن است وضع مالي او هم خوب باشد؛ ولي شب و روز بايد با هفت، هشت تا قرص بخوابد. اين را فرمود در فشار است، «ضَنک»؛ يعني فشار. گاهي با نداشتن در فشار است، گاهي با داشتن در فشار است، گاهي ناچار است مخفيانه در مخفيگاه و چاهها زندگي کند. اگر اعراض کرد از ياد خدا، ﴿فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ که اين آيه از ظريفترين آيات قرآن کريم است که بحثش گذشت که ما اينها را در قيامت کور محشور ميکنيم. اينها در قيامت ميگويند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾.18 در قيامت به خدا عرض ميکنند که خدايا! ما در دنيا بصير بوديم، حالا چرا ما را کور محشور کردي؟ خدا ميفرمايد که ﴿كَذلِكَ﴾، ما هيچ کاري نکرديم، هر طور در دنيا بودي، در آخرت هم محشور ميکنيم. ما تو را کور نکرديم؛ منتها تو در دنيا حرم و مسجد و حسينيه و مراکز مذهب و فاطميه و اينها را نميديدي، مراکز فساد و آلودگي را ميديدي، الآن هم همينطور است. اولياي الهي و انبياي الهي، ائمه الهي، بهشت الهي را نميبيني، جهنم را ميبيني. ما تو را کور نکرديم، تو اينها را نمیبينی، در دنيا آنها را نديدي. فقط جهنم را ميبيني، همه اينها که کور هستند، خدا به آنها نشان ميدهد که ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾19 همينها ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛20 همين کورها ميگويند! منتها اين فقط جهنم را ميبيند، جهنميها را ميبيند.همين! اما نسبت به آنها اصلاً کور است. ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ﴾، هر طوري تو بودي، ما آنطور محشور کرديم ما که کور نکرديم. اين همه مراکز مذهب بود، اينها را نديدي، فقط چهار جا فساد زير زمين بود، آنها را ميديدي: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾،21 الآن کاملاً جهنم را ميبيني، کفّار را ميبيني، شعله را ميبيني، ما به تو نشان ميدهيم ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾**، بله ميبينيم. اين طرف را نميبيني، براي اينکه اين طرف را در دنيا هم نديدي.
اين از لطيفترين آيات قرآن کريم است که در سوره مبارکه «طه» است. ميگويد: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾، جواب ميدهد: ﴿كَذلِكَ﴾؛ يعني ﴿كَذلِكَ﴾!﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها﴾، امروز هم همينطور هستي. اين کتاب است. فرمود ما کاري نکرديم شما مهمان سفره خودتان هستيد. چشمانت را کور کردي، آنجا را ميبيني، اينجا را نميبينيد، الآن هم همينطور است.
در سوره مبارکه «طلاق» هم اين قسمت را فرمود: ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾،22 البته آن يک ايمان کامل را هم ميطلبد. کافيميدانيد از کتابها شيرين ماست بعد از نهجالبلاغه حضرت امير؛ گرچه آن هم همه کلمات ائمه(عليهم السلام) هست. اين جلد هشت کافي خيلي شيرين است! در جريان تبعيد به ربذه، عثمان گفت کسي حق ندارد او را بدرقه کند؛ ولي حضرت امير و حسنين(سلام الله عليهم اجمعين) اعتنا نکردند و تا «ثنية الوداع»، مرز وداع مدينه اباذر را بدرقه کردند23 ـ نميدانم شما ربذه تشريف برديد يا نه؟ ـ ربذه يک روستاي مخروبه کوچک بين مکه و مدينه است، الآن خبري نيست چه رسد به آن وقت! آنجا يک چاه مختصري داشت. به اباذر گفتند که به هر حال هر جا بروي خدا هست و اين چهار تا بز هم بيشتر نداشت. وجود مبارک حضرت امير بياني فرمود، امام حسن بياني فرمود، امام حسين بياني فرمود، اباذر در جواب اينها اين مطلب را ظاهراً عرض کرد، فرمود من مؤمن هستم، معتقد هستم که اگر کلّ زمين مثل فلز شود که چيزي از زمين نرويد و قطرهاي از آسمان نبارد، خدا ميتواند بندهاش را اداره کند. گفت من با اين ايمان دارم میروم. در حضور معصوم اين را گفته. آن برای اوحدي از مردم است و همينطور هم بود؛ يعني تا آخر همينطور بودند. حالا اينها جزء اوحدي است، دست ما به اينها نميرسد؛ ولي منظورم اين است که اين را قرآن تربيت کرده، حالا به آن حد مقدور خيلي از ما نيست؛ ولي فرمود اگر کسي بيراهه برود هميشه در فشار است و اگر به راه باشد هميشه در راحتي است: ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾؛ اما نگاه کنيد، درباره نوح(سلام الله عليه) حرفي خدا زد؛ يعني اوّل تا آخر قرآن را شما بگرديد، اين اجلال ـ نه تجليل ـ اين اجلال و تکريمي که ذات أقدس الهي از نوح به عمل آورد، از هيچ پيغمبري نکرد. درباره همه انبيا نسبت به موسيٰ، نسبت به هارون(سلام الله عليهما) دارد: ﴿سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ﴾،24 «سلام علي کذا و کذا»؛ اما درباره نوح دارد: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾،25 اين ﴿فِي الْعالَمينَ﴾، فقط مخصوص وجود مبارک نوح است؛ يعني درود جهاني تا جهان هست سلام بر نوح، چون تقريباً 950 سال تلاش و کوشش کرد. خيلي حرف است، اين کلمه ﴿فِي الْعالَمينَ﴾، در قرآن فقط درباره نوح(سلام الله عليه) آمده است، با اينها ساخت. فرمود کلّ زمين را خدا آفريد، آسمان را هم خدا آفريد، منظم آفريد: ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً﴾؛ باران کافي ميفرستد. بيراهه نرويد، کار بکنيد، استقلال داشته باشيد، آقاي خودتان باشيد، اين چوبها و صنمها و وثنها را ذبح کنيد. اينهايي که غير منصرفاند تنوين ندارد، آنهايي که منصرف هستند، تنوين دارد. اينکه فرمود دنبال اينها نرويد: ﴿وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً﴾، «کبّار» صيغهاش صيغه جمع نشان ميدهد؛ ولي مفرد است. فخر رازي ميگويد که اينها سه تا کلمهاند که «کبير و کُبار و کُبّار» درجات «کِبَر» فرق ميکند. «عظيم و عُظام و عُظّام». «جميل و جُمال و جُمّال». اينها را فخر رازي ميگويد اين سه تا کلمه برای سه مرحله است. «کبير، کُبار» ـ که بيتشديد ـ است، اين «کبّار» مفرد است، جمع نيست. وزن جمع دارد؛ ولي مفرد است. مکر کبير کردند، چرا؟ براي اينکه شرک را آوردند در برابر توحيد، فخر رازي ميگويد که همين دليل است که علم کلام «افضل العلوم» است، براي اينکه چيزي که مانع علم کلام ميشود، مانع معرفت حق ميشود، مکر کبّار است، بدترين مکر است. اين مکر کبّار چه بود؟ گفتند که اين بتها را تنها نگذاريد: ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ﴾ به طرف عموم، مخصوصاً اين چند بت: ﴿وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا﴾، که ودّ هم اين قدر بود تا جاهليت هم عمرو بن عبدوَد هم بود. در زرتشتيها ايران قبلاً ميگفتند مهرداد، بعد هم گفتند خداداد مطرح شد. مهرداد و شمسداد و اينها کنار رفت.
﴿وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا﴾ که منصرف است. ﴿ وَ لا سُواعاً﴾، که منصرف است؛ اما ﴿يَغُوثَ وَ يَعُوقَ﴾، که وزن فعل دارند و غير منصرف هستند، مفتوح هستند نه منصوب. ﴿وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ﴾، که وزن فعل دارند و غير منصرفاند ديگر نصب ندارد. ﴿وَ نَسْراً﴾، که بت پنجم است. آنها گفتند بتها، مخصوصاً اين پنج بت را حفظ بکنيد. وجود مبارک نوح عرض ميکند: خدايا! اينها ﴿وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً﴾، بعد ذات أقدس الهي ميفرمايد در اثر خطيئه مستمر اينها ما اينها را انداختيم در آب، آب يعني آب! همانجا انداختيم در آتش، آتش يعني آتش! چون آتش برزخي در آب هم هست. اين انسان کافري که در دريا غرق ميشود، «أُغرق» ديگر نفرمود «ثم» ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾، چون آتش اگر از جنگل و اينها بخواهند هيزم بياورند بله، در آب راه ندارد؛ اما اگر در خود قرآن آمده که هيزم جهنم خود ظالم اختلاسي نجومي است، بايد چه بگوييم؟ ﴿**وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً**﴾؛26 اينکه از جنگل هيزم نميآورند که در آب نسوزد و نشود. اين خودش همانجا گُر ميگيرد. اگر هيزم خود شخص بود، در آب هم ميسوزد. ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا﴾، ديگر با «ثم» و اينها نيست. متفرع بر او بلافاصله همين که غرق شدند، در آتش رفتند. چنين عالمي است! پس آن آتش در آب هم هست، براي اينکه خود انسان هيزم آتش است: ﴿**وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ**﴾؛ يعني ظالمون. ﴿**فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً**﴾، اين ﴿**نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ**﴾؛27 از بيرون که نفت و گازوئيل نميآورند که با آب نسازد! اين ﴿**نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ**﴾، از دل سر ميزند، اين هيزم انساني در آب هم گُر ميگيرد. اين است. فرمود:﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾، که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا»!
«و الحمد لله رب العالمين»
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج7، ص82؛ بحار الأنوار، ج79، ص306.
. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه29.
. سوره ملک، آيه15.
. سوره توبه، آيه60.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت258.
. سوره اسراء، آيه31.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه190.
. منتهی المطلب فی تحقيق المذهب، ج7، ص190.
. جامع الأخبار(للشعيري)، ص166.
. مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص93.
. الدر المنثور، ج1، ص337.
. وسائل الشيعة، ج19، ص103.
. سوره اسراء، آيه70.
. الخصال، ج1، ص330.
. از اشعار منتسب به حافظ.
. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت452.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج55، ص334.
. سوره طه، آيه125.
.سوره طور، آيه15.
. سوره سجده، آيه12.
. سوره طه، آيه126.
. سوره طلاق, آيات2 و 3.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج8، ص206.
. سوره صافات، آيه120.
. سوره صافات، آيه79.
. سوره جن، آيه15.
. سوره همزة، آيات6 و7.