مجموعه تفسیر سورهی نوح از آیت الله جوادی آملی
یکشنبه، 14 بهمن 1397
28 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً (14) أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (16) وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (17) ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً (18) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (19) لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً (20) قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23)**﴾
سوره مبارکه «نوح» که در مکه نازل شد، درباره اوّلين پيامبر از انبياي الهي است که در اين خاورميانه يا غرب آسيا شناخته ميشود و ممکن است انبياي فراواني قبلاً در خاور دور و باختر دور و مانند آن آمده باشند که اين افکار توحيدي براي بشر شناخته شده بود. به دليل اينکه وجود مبارک نوح به اين جمعيت ميفرمايد شما که ميبينيد خدا آسمانهاي هفتگانه را منظّم خلق کرد، خلقت آسمانهاي هفتگانه يک امر بديهي نبود، به هر حال اينها از معارف الهي خبردار شدند که آسمانها هفت طبقه است و مانند آن. معلوم ميشود که از ديرزمان اين حرفها بود و وجود مبارک نوح اوّلين پيامبر به حسب ظاهر نيست، گرچه اوّلين پيامبر از انبياي اولوا العزم هست، اوّلين کسي که کتاب دارد هست؛ اما حالا آنچه در اين دو بخش از قرآن کريم که فرمود ما قصص عدهاي از انبيا را براي شما نگفتيم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ**﴾،1 انبياي بعد از نوح(سلام الله عليه) که انبياي ابراهيمي هستند همه آنها تاريخشان مشخص است؛ يعني وجود مبارک ابراهيم که چند تا فرزند داشت، اسماعيل، اسحاق، فرزندان اسماعيل، اينها همه در تاريخ مشخص است تا ميرسد به وجود مبارک موساي کليم از راه پدر و مادر و وجود مبارک عيسيٰ از راه مادر، همه اينها مشخص است؛ اما ﴿مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ**﴾، چه کساني هستند؟ خيلي از انبيا هستند که تاريخشان در دسترس نيست، براي اينکه کره زمين در همين گوشه خاص، خاورميانه يا غرب آسيا که نيست. به هر حال اين جريان مطرح بود که فرمود مگر نميبينيد که خداي سبحان اصلتان را که خاکِ اينها بود مشخص کرد، نسلتان را که ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾2 مشخص کرد، بعد علقه بود، بعد مضغه بود، بعد عظام بود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾3 بود، ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾بود، اين ﴿قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً﴾.
در جريان آسمانها هم ببينيد اين آسمانهاي هفتگانه را او آفريد، قمر در بين اينها را او آفريد، شمس در بين اينها را او آفريد. آسمانهاي هفتگانه، يعني سه امر است که اينها با هم مخلوط شد، دو امرش امر طبيعي است، يک امرش امر رياضي است. اين فضا يک امر طبيعي است و يک موجود مادّي است. أجرام سماوي يک موجود طبيعي و موجود مادّي هستند که اينها را در طبيعيات گذشته بحث ميکردند؛ اما حرکت اينها در مدار اين يک امر رياضي است نه امر طبيعي، يعني متحرک امر طبيعي است، مسافت امر طبيعي است؛ اما فَلکي باشد، جِرمي باشد، سِخَني داشته باشد، قُطري داشته باشد که اين قمر در اين فلک حرکت کند، چنين چيزي نيست.
در ديرزمان، اقدمين مسئله حرکت، يعني حرکت، نه مسئله فضا، يک؛ نه مسئله اجرام، دو؛ اينها طبيعي هستند در طبيعيات سابق بحث ميشد؛ اما حرکت يک امر رياضي بود، در فنّ رياضي بحث ميکردند. ما چيزي به نام فلک که پوست پيازي باشد، نداشتيم که جِرمي باشد کُرَوي و اين شمس يا قمر در سِخَن و در قُطر اين حرکت بکنند. قبلاً مدار را ترسيم ميکردند، دايره ترسيم ميکردند، کمکم اين دايره شده کُره، کمکم شده فلک، شده افلاک، بعد کمکم مسئله خرْق و التيام مطرح شد و شبهات ديگر مطرح شد.
غرض اين است که فضا يک امر مادي است در طبيعيات سابق و لاحق بحث ميشود. اجرام سماوي شمس و قمر و سياهچالهها و ستارهها اجرام مادّي هستند، سابق و لاحق در طبيعيات بحث ميشد؛ اما مدار حرکت يک امر رياضي بود؛ يعني ما فلک نداشتيم. سابقاً به صورت دايره رسم ميکردند، کمکم اين دايره شده کره، وگرنه اقدمين سخن فلک به معناي جِرم، به معناي جسم نبود. مداري رسم ميکردند که اين قمر در اين مدار حرکت ميکند، شمس در اين مدار حرکت ميکند، فلان زهره در اين مدار حرکت ميکند و مانند آن، اين از ديرزمان بود.
ذات أقدس الهي به وسيله نوح به اين مردم فهماند که براي شما روشن شد که آسمانهاي هفتگانه را ذات أقدس الهي با اين نظم دقيق آفريد، چرا براي او وقار و عظمت قائل نيستيد؟ او را عبادت نميکنيد؟ آن وَقْر و سنگيني معنوي مختصّ خداست، چرا براي او وقار قائل نيستيد؟ به اميد وقار او به سر نميبريد؟ ﴿ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ﴾، شما فقط بتها را براي بتها وقار قائل هستيد. وقار برای معبود راستين است که اوست، برای ربّ راستين است که اوست، برای مدبّر و مربّي راستين است که اوست. شما هم گرفتار ارباب متفرقه شديد، از يک سو؛ اينها را معبود خود ميدانيد، از سوي ديگر؛ چرا اين کارها را ميکنيد: ﴿ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً﴾. در حالي که طبق آن پنج، شش آيه که تابلوي خلقت است، خدا تنظيم کرده است. ـ اين پنج، شش آيه بايد در أذهان شريف همه شما آقايان در دستتان باشد، نه تنها در ذهنتان؛ يعني ما به عنوان موحّد، اين پنج، شش آيه بايد در دست ما باشد ـ اينها تابلوي خلقت است، تابلوي قرآن است، آن آيه اوّل اين است که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛4 يعني «کلّ ما صدق عليه أنه شيء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالي»، اين «کان تامه» است. اصل دوم که ضلع ديگر اين تابلو است، اين است که او هر چه آفريد، زيبا آفريد! ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾5 اين «کان»، «کان ناقصه» است؛ يعني هر چه آفريد، زيبا آفريد! هيچ عيبي و نقصي در ساختار خلقت نيست. خرچنگ به همان معنا زيباست که طاووس زيباست، زيرا منظور زيبايي علّي و معلولي است. ما ميگوييم عدل زيباست، علم زيباست، ادب زيباست، اين زيبايي ادب، زيبايي عقلي است، زيبايي علم، زيبايي عقلي است؛ يعني کمال است.
اصل سوم و تا آيه سوم که مفسِّر آيه دوم است که خداي سبحان هر چه آفريد زيبا آفريد؛ يعني چه؟ اين را در سوره مبارکه «طه»، وجود مبارک کليم حق بيان کرد که﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾؛6 يعني يک پشه، يک درخت، يک ميوه، يک ستاره، يک انسان، يک حيوان، «أو ما شئت فسمه»، هر چه لازمه خلقت او بود، خدا به او داد. اينطور نيست که ما بگوييم اين پشه اگر اينطور بود، بهتر بود. هر چه لازمه اين پشه است به او داد. اين حيوان در اقيانوس بايد زندگي کند، تمام امکاناتش را به او داد. فلان ماهي بايد در رودخانه زندگي کند، بيش از اين نياز ندارد، تمام تجهيزات لازم را به او داد: ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ که مربوط به نظام غايي است. پس اين آيه سوم مفسِّر آيه دوم است.
آيه چهارم مسئله اختلاف است که شما اگر اختلاف ميبينيد، براي تنظيم کار شماست. هر کدام از اينها در جاي خود مخالف هم نيستند؛ ولي مختلف هستند. اين﴿**اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ**﴾7 به اين معنا نيست که روز مخالف شب است، شب مخالف روز است. روز مختلف با شب است؛ يعني جانشين آن است و در خِلفه آن قرار ميگيرد: ﴿**جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً**﴾،8 ما اختلاف را معنا کرديم، اختلاف يعني چه؟ يعني اين جانشين اوست، چند ساعت او وظيفهاش را انجام ميدهد، او ميرود و اين چند ساعت وظيفهاش را انجام ميدهد، دوباره برميگردد. اين ﴿**اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ**﴾ را به عنوان اينکه هر کدام خَلَف و خليفه و جانشين و قائم مقام ديگري هستند، قرار داد تا نظم بگيرد. بعد هم دليل اقامه کرد که اگر هميشه روز بود، ﴿يَأْتيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فيهِ﴾،9 اينکه زندگي نميشد وقتی هميشه روز باشد. به هر حال يک عده بايد شب بخوابند. آنچه در عالم است، اختلاف است نه مخالفت. اختلاف هم يعني نوبت کار، يعني شب، خِلفه و جانشين و قائم مقام روز است. روز، خِلفه و جانشين و قائم مقام شب است؛ لذا ميشود زيبا، مخالفتي در کار نيست.
بعد هم در سوره مبارکه «ملک» و اينها فرمود: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛10 جاي خالي نيست. جايي فوت شده باشد در ساختار خلقت؛ چه در زمين، چه در آسمان، چه در «بين الارض و السّماء» ﴿ما تَري﴾ که آن روز به عرض شما رسيد، طبق بياني که حکماي ما ميگويند، ميگويند ساختار خلقت؛ مثل درجات عدد است. الآن شما وقتي از يک شروع بکنيد تا ميلياردها ميبينيد که هيچ عددي جايش خالي نيست. هر عددي سرجايش خود است؛ لذا اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ يک گوشه از اين بيتالمال را اختلاس کند؛ مثل اينکه عدد شش را بين عدد پنج و عدد هفت بردارد، اين دستش ميماند، رسوا ميشود. هيچ چيزي نيست که انسان از جايش بقاپد، مگر اينکه رسوا ميشود. اگر کسي عدد شش را بين پنج و هفت بردارد رسوا است. گاهي اين جيب ميگذارد، گاهي آن جيب ميگذارد، به هر حال جايش خالي است، ميفهمند، ولو بعد از بيست سال. هيچ ممکن نيست کسي خلاف بکند و رسوا نشود. اين نظم عالم است.
فرمود ما فوتي، تفاوتي، جاي خالي در عالم نيست. اگر کسي جا خالي کرد، بايد فوراً سرجايش بگذارد. معناي توبه همين است. رجوع همين است. اگر آبروي خودت را ميخواهي، بايد همين سرجايش بگذاري. به اين نظام دست نزني، به ساختار خلقت دست نزني، دروغ نگوييد، خلاف نگوييد، کم نياوری، زياد نياوری، با نظام حرکت کني. با نظام حرکت کني، همه شئون شما تأمين است. بخواهي چيزي را برداري: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، دو بار، سه بار، ده بار نگاه بکن، همين است: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ﴾،11 هيچ فوتي، جاي خالي نيست. کسي بخواهد خالي کند، «آبروی خود بری گر آب روی خود بری»!12 اين نظام است.
اينها تابلوهاي ساختار خلقت است. اين از ديرزمان بود، هر پيامبري که آمد، اين تابلوها را به مردم گفت. شما از جريان حضرت نوح که حالا به حساب ظاهرش شيخ الأنبياء(عليهم السلام) است، ملاحظه بکنيد تا وجود مبارک پيغمبر، همه آمدند اين تابلو را ترسيم کردند؛ يعني اين پنج، شش آيه يک تابلوي عالم است که همه انبيا آمدند، همين حرفها را زدند و اين طباق هم هست.
مطلب ديگر اين است که اگر هيأت بطلميوسي و غير بطلميوسي مشکلي پيدا کردند به فلسفه اشکالي نيست، چون بحث، بحث فلسفي نيست. برخيها اين را از رياضيات به طبيعيات آوردند؛ يعني اين دايره را کره حساب کردند و خيال کردند که پوست پياز است و فلک است. هم به فلسفه راه پيدا کرد به عنوان اصل موضوعي نه مسئله فلسفي، هم به تفسير و روايات ما. بعد وقتي به بحار مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) مراجعه ميکنيد،13 ايشان در آن چاپ رحلی در جلد چهاردهم در بحث «السماء و العالم» که مسئله نفخ اوّل و نفخ دوم را روايات ما دارد که بينشان چهارصد سال فاصله است، مرحوم مجلسي خدا غريق رحمتشان کند! به زحمت افتاد، اين چهارصد سال را حلّ کند! از اين طرف که کلّ آسمانها بساطش برچيده ميشود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾،14 که اين ﴿وَ السَّماواتُ﴾ هم نائب فاعل ﴿تُبَدَّلُ﴾ است: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ يعني آسمانها عوض ميشود، زمين عوض ميشود.
بعد در روايت دارد که فاصله بين نفخ اوّل و نفخ دوم چهارصد سال است. ايشان به زحمت افتادند که اين چهارصد را حلّ کند. ميگويد ظاهرش اين است که اين سماوات همه عوض ميشود مگر فلک الافلاک! فلک الافلاک آن است که با گردش آن شب و روز پيدا ميشود اين ميماند. فلک الافلاکي در کار نيست. چرا به حديث راه پيدا کرده است؟ نبايد بگوييم ـ معاذالله ـ حديث ما مشکل دارد، اينجا جزء اصول موضوعهای است که از علمي به علم ديگر راه پيدا کرده است. وگرنه حديث که اينطور نيست، تفسير که اينطور نيست.
بنابراين الآن هم اگر کسي بخواهد حرف بزند، برابر علوم پيشرفته روز حرف ميزند به عنوان اصل موضوعي که وارد فنّ، مثلاً فقه شده، يا اصول شده يا جاي ديگر شده، نه اينکه مربوط به خود آن علم باشد. در اين قسمت فرمود آسمانهاي هفتگانه که قبلاً مدارات رياضي بود و اجرام سماوي طبيعي است، يک؛ خود فضا طبيعي است، دو؛ اينها را در طبيعيات بحث ميکردند. مدار رياضي بود که حرکت را تنظيم ميکردند، مدارات رياضي بود. در اين قسمت فرمود آسمانهاي هفتگانه تنظيم شده است. اينها تابلو است.
تابلويي هم مربوط به هنر ذکر کرده که اين تابلوي هنر واقعاً هنرمندانه است. در تابلوي هنر فرمود؛ آيه پنج و شش سوره مبارکه «نحل»: ﴿وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ ٭ وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ﴾، آنهايي که با رمهدارها و با دامدارها آشنا هستند يا خودشان در آن محيط زندگي کردند، از اين جمال بهره بردند که واقعاً زيباست! يعني وقتي که در رمهسرايي، هزار تا برّه از هزار مادر متولد شد، اينها را روز ميبرند در اين طرف، مادرها در آن طرف، بچهها را نگه ميدارند؛ اما وقتي که شب اين مادرها برميگردند، تمام اين برّهها بعبع کنان مادرانشان را ميشناسند، مادرها بچههايشان را ميشناسند، چگونه و با چه اشتياقي اينها را نگه ميدارند و پرورش ميدهند! با اينکه شبيه هم هستند. فرمود اين منظره صبح که شما اينها را رها ميکنيد به طرف چراگاه، عصر که اينها برميگردند به طرف آغل و خوابگاهشان اين زيبايي براي شما بس است. حالا ببينيد چه صداهايي دارند! هر کدام از اين برّهها که برود به جاي ديگر که بخواهد شير بخورد به او شير نميدهد، فقط بچه خودش را شير ميدهد. آن مادرها اينها را به خوبي ميشناسند، اينها مادرها را به خوبي ميشناسند: ﴿وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ﴾.
لکن جمال را وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مشخص کرد. اينها منبع خير و رحمت و برکت هستند. آدم وقتي حرم ميرود، در و ديوار اينها را ميبوسد! آنها با هنر موافق بودند. فرمودند: «**إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ**»،15 عرض کردند: يا رسول الله! «خضراء دمن» چيست؟ «خضراء دمن» معنايش را ما مردم ميفهميم؛ اما منظور شما چيست؟ خضراء دمني که اينها ميفهميدند و همه ما ميفهميم، اين است که يک جا مزبله باشد، گلهاي خيلي خوشبو از اين مزبله روييده شود. اين «خضراء» است، آن هم «دِمَن» است، «دمن» جمع «دِمنه»؛ يعني جاي مزبله. فرمود گلهايي که از مزبله روييده میشود، آنها را نبوييد. عرض کردند يا رسول الله! منظورتان چيست؟ فرمود: «الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ**»، زن جوان و زيبايي که از خانواده لامذهب به دنيا آمده باشد. صداي خوب، منظره خوب، فيلم خوب، اگر از جان ناپاک به دربيايد ميشود «خضراء دمَن». آن فيلم ديگر اثر ندارد. آن صدا اثر ندارد. آن صدايي اثر دارد که به هر حال از قلب طيّب و طاهر دربيايد، ميشود هنر، هنر هم بايد خود خضراء باشد، هم آن منبتش طيّب و طاهر باشد. اين ميشود هنر اسلامي، ميشود سينماي اسلامي، ميشود آهنگ اسلامي، ميشود موسيقي اسلامي! ببينيد وقتي وجود مبارک حضرت امير، بهشت را معرفي ميکند ميفرمايد خواننده بهشت داود پيغمبر است.16 از صداي داود بهتر که خدا خلق نکرد! اين ميشود هنر. اگر صدا صدايي باشد و منظره منظرهاي باشد که فقط ادب ديني را به آدم ياد بدهد، انسان را به آن حُسن دروني آشنا کند نه حُسن کاذب، نه به خضراء دمن، اين ميشود هنر اسلامي، اين زيبايي را ذات أقدس الهي در همين جريان ﴿وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ﴾ معنا کرده است. حالا حرف خوب از قلب ناپاک هم همينطور است. حضرت اين را به عنوان تمثيل ذکر کرده است به عنوان تعيين که ذکر نکردند. کسي حرف خوب بزند، مقاله خوب دارد، سخنراني خوب ميکند؛ ولي جانش ناپاک است، فرمود اين همان خضراء دمن است؛ يعني گلي است که از مزبله روييده است. به حسب ظاهر اين در سوره «منافقون» هم همين را تفسير کرده است. فرمود: ﴿وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾،17 خيلي زيبا حرف ميزنند، آهنگين حرف ميزنند که تو گوش ميدهي، گوش شنوا ميخواهد، براي شنيدن جاذبه دارد؛ اما از قلب ناپاک درآمده است. ﴿وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾**؛ يعني حرفشان حرفي است که مستمع دارد، گوش ميدهند؛ اما از قلب ناپاک درآمده است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر يک حرف خوب درآمده ولو رها شده، حکمت را از او بگير. گفتند: «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»؛18 اما وقتي کسي بخواهد تربيت بشود، «انظر الي ما قال، انظر الي من قال»، فرمود مردان الهي کساني هستند که ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي طَعامِهِ﴾،19 اين روايت را ذيل همين آيه نوراني ملاحظه بفرماييد! امام چه فرمود؟ فرمود به غذايتان نگاه بکنيد، اين معناي ظاهرياش روشن است. غذا نبايد مانده و مسموم باشد، اين معناي ظاهري است و همه ما ميفهميم و درست هم هست؛ اما مصداق ديگري دارد، غذا تنها مربوط به دهن نيست، برای جان و قلب هم هست. امام(عليه السلام) فرمود ذيل اين آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي طَعامِهِ﴾ فرمود: «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ»؛20 ميخواهد نزد چه کسي درس بخواند؟ کتاب چه کسي را بخواند؟ حرف چه کسي را گوش بدهد؟ همين است، پس «**اُنْظُرْ مَا قَالَ» تنها نيست. روزنامهاي که ميخواهد بخواند، مجلهاي ميخواند بخواند، حرفي ميخواهد گوش بدهد، صورتي را ميخواهد نگاه بکند، اينها طعام است. فرمود اين حرفي که شما ميخواهيد گوش بدهيد، ببينيد از قلب پاک درآمده يا ناپاک!؟ پس «**اُنْظُرْ مَا قَالَ»؛ «انظر الي من قال». ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي طَعامِهِ﴾؛ يعني «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ».
بنابراين هنر بايد اينطور باشد، اگر هنر اينطور شد، «خضراء دمن» نيست، خوب است. همه کارها همينطور است ديگر اختصاصي به آن «الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ**» نيست. غرض اين است که اين چند آيه تابلوي خلقت است، همه ما بايد دستمان باشد که عالم اينطور است. حالا آن دقايق و لطايف را يکي، پس از ديگري ذکر کردند. بعد هم خدا فرمود حواس شما جمع باشد! اين شمس و قمري که شما ميبينيد، اين هميشه شمس نبود، يک مُشت دود بود و ما از دود آفتاب ساختيم:﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾،21 فرمود ما اين از بلور که خلق نکرديم، از نور که خلق نکرديم؛ از يک دود خلق کرديم. اين خدايي که از دود شمس ميآفريند، نميتواند ما را اصلاح کند؟! فرمود: ﴿ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً﴾، چرا بيراهه ميرويد؟ از شمس بالاتر و زيباتر در عالم چيست؟! و از دود بدتر و پستتر در عالم چيست؟! فرمود شما حواستان جمع باشد! ما که اين را از بهشت نياورديم. همين دود و گاز را جمع کرديم، آفتاب ساختيم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾، آن وقت﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾،22 بساط را پهن کرديم، شمس آفريديم، قمر آفريديم. آن که ميتواند دود سياه را شمس کند، چرا با او رابطه نداشته باشيم؟ ﴿ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً﴾، بعدش هم اين را دود ميکنيم. بعد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾**23 ميکنيم. اينطور نيست که هميشه شمس، شمس باشد. بعد هم دود ميکنيم. اين خداست! وقتي آدم با اين سروکار دارد، ديگر راحت است؛ نه خود را کوچک ميبيند، نه ديگري را بزرگ ميبيند، در کنار سفره او نشسته و رشد ميکند. نه ظلم ميکند، نه بيراهه ميرود، نه راه کسي را ميبندد. اين راه دارد.
در اين قسمتها فرمود اطواري براي شما هست، سماواتي هم هست و براي هر کدام هم مشخص است. اين شش روز را مشخص کرده در چند قسمت، سهم آسمانها چيست، سهم زمين چيست. اينکه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً﴾، معلوم ميشود که اينها وحدتي دارند، اگر اين «سماوات سبع» پراکنده بايد باشند، نميشود گفت که قمر در اينهاست، شمس در اينهاست. ما يک وقت ميگوييم کعبه در مکه است، براي اينکه يک شهر است، مسجد النبي(صلي الله عليه و آله و سلم) در مدينه است، براي اينکه يک شهر است. اگر اين مجموعه يک امر واحدي نباشد ﴿وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً﴾ چيست؟ ﴿وَ جَعَلَ الشَّمْسَ﴾ يعنی چه؟ اين معلوم ميشود که مجموعه يک واحد است. حالا يا نور اين به همه ميرسد يا همه از اين خبر دارند يا يک مجموعه است. اگر ما گفتيم کعبه در مکه است، جا دارد. اگر گفتيم حرم اهلبيت در قم است، جا دارد، براي اينکه به هر حال يک شهر است. اگر گفتيم قمر در آسمانهاست، اگر اين آسمانها هيچ ارتباطي با هم نداشته باشند که نميشود گفت قمر در آسمانهاست. خيلي چيزها در آسمانهاست. فلان ستاره در آسمانهاست، اين همه موجودات در آسمان هستند، پس معلوم ميشود يک وحدت و انسجامي براي «سماوات سبع» هست.
اينکه فرمود: ﴿طِباقاً﴾ هم تأييد ميکند. فرمود ما آسمانها را طباق قرار داديم. اگر کره زمين مکعب باشد، اينها طبقهطبقه، مثل برجها بالا ميروند؛ ولي اگر با ما که در زمين هستيم، حرف ميزند ما در کره زندگي ميکنيم، الا و لابد يعني الا و لابد! آنهايي که طبقات بالاي ما هم هستند بايد کره باشند، چرا؟ ما در اين قسمت که هستيم، بالاي سر ما آسمان است. آنهايي که در قسمت پشت هستند، آسمانها بالاي سر آنهاست، آنها که در قسمت شرق هستند، همه اطراف کره هستند. اين کره اگر گفتند فوق آن طبقات است؛ يعني کرات فوقي است «محيطٌ بعضها بعض». روي کره مکعب نيست. اگر ما مسطّح بوديم، بالاي ما دايره بود، ما مکعب بوديم، بالاي ما مکعب بود. ما که کره هستيم، آنها هم کروي هستند؛ يعني دايره هستند. مداراتي دارند حالا آن فضا کره است، آن اجرام کرهاند؛ ولي مدارات حرکت البته جِرم نيستند اصلاً.
غرض اين است که از اين ﴿طِباقاً﴾ ما نبايد طبقهطبقه بفهميم، عمودي بفهميم. اگر زمين يک چيز پهني بود، آنهايي که بالاي زمين بودند، طبقات داشتند، آنها هم بايد مکعب بودند يا مثلاً امثال آن، ولي وقتي که با ما که اهل زمين هستيم، سخن ميگويد، ما در کره زندگي ميکنيم، بعد بفرمايد «سماوات سبع» طبقهطبقه روي شماست؛ يعني همهشان کره هستند. بنابراين نبايد اشکال کرد که ظاهر آيه اين است که اينها طبقهطبقه هستند؛ مثل بُرج چند طبقه است؛ ولي علم ثابت کرده است که آنها کره هستند. خير! علم هم ثابت میکند کره است، قرآن هم ثابت ميکند که اين کره است.
برهان وجود مبارک نوح(سلام الله عليه) خلقت آسمانهاي هفتگانه، از يک سو و خلقت انسان از سوی ديگر، بعد فرمود که بدن شما از خاک است، دوباره به خاک برميگرديد، سه باره از خاک بيرون ميآييد، روح حساب خاص خود را دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره غافر، آيه78.
. سوره قيامت، آيه37.
. سوره مومنون، آيه14.
. سوره زمر، آيه62.
. سوره سجده، آيه7.
. سوره طه، آيه50.
. سوره بقره, آيه164.
. سوره فرقان, آيه62.
. سوره قصص, آيه72.
. سوره ملک، آيه3.
. سوره ملک، آيه4.
. ديوان اشعار سنايي، قصيده185؛ «روی گرد آلود برزی او که بر درگاه او ٭٭٭ آبروی خود بری گر آب روی خود بری».
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج7، ص82؛ بحار الأنوار، ج79، ص306.
. سوره ابراهيم، آيه48.
. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص332؛ وسائل الشيعة، ج20، ص48.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه160؛ «قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّة».
. سوره منافقون، آيه4.
. غرر الحکم و درر الکلم، ص361.
. سوره عبس، آيه24.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص50.
. سوره فصلت, آيه11.
. سوره بقره، آيه29.
. سوره تکوير، آيه1.