مجموعه تفسیر سورهی نوح از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 10 بهمن 1397
34 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّي إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7) ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (12)ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (13)وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً (14) أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (16)
سوره مبارکه «نوح» که در مکه نازل شد و اوّلين پيغمبر از انبياي الهي(عليهم السلام) است که قرآن مبسوطاً جريان اينها را ذکر ميکند؛ البته بين حضرت نوح و حضرت آدم(سلام الله عليهم اجمعين) حتماً انبيايي بودند، راهنماياني بودند، ممکن نيست جمعيتی در جايي زندگي بکنند و رهبر الهي نداشته باشند، چون قرآن بيانش اين است: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾؛1 منتها کسي که کتاب داشته باشد، شريعت داشته باشد از آنها قرآن کريم با اين عظمت ياد ميکند.
فرمود ما نوح را فرستاديم، گفتيم إنذار بکن! نه يعني فقط إنذار بکن، تبشير هم داشته باش و نوح(سلام الله عليه) هم منذر بود و هم مبشّر. إنذارش در بخشهاي اوّلي است، تبشيرش در بخشهاي ثانوي است که فرمود: ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً﴾، دنيا داريد، آخرت داريد، رفاه داريد، مسائل دنيايي شما تأمين است، آبروي دنيايي شما تأمين است، آبروي آخرتي شما تأمين است، اين ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً﴾، ﴿يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ﴾، ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً﴾، اينها تبشير است، پس منحصر در إنذار نيست. اينکه در بحث ديروز از بحث آيات پاياني سوره مبارکه «نساء» که فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين﴾،2 همين است.
مطلب ديگر اين است که اينکه گفته شد، اينکه روايت يا آيه نيست که موعظه؛ «الْكَلَامُ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْقَلْبِ وَقَعَ عَلَی الْقَلْب»،3 البته غالبي است. اگر قلب، قلب مستعدي باشد «دخل في القلب»؛ اما اگر قلب مستعد نباشد، ميبينيد ساليان متمادي وجود مبارک نوح اينها را در روز، در شب، در سرّ، در علن، در اين مواضع چهارگانه دعوت کرد و هيچ اثر نکرد، پس موعظه گاهي «خرج من القلب» هست؛ ولي «و لا يدخل في القلب». عمده آن قلب پذيرا و متّعظ بايد باشد تا حرف اثر کند. همه انبيا(عليهم السلام) همينطور بودند؛ منتها نوح(سلام الله عليه) در درازمدت با همه مشکلاتي که تحمّل کرد، فرمود شب گفتم، روز گفتم، جلسات سرّي تشکيل داديم، جلسات علني تشکيل داديم، از اين راه گفتيم: ﴿ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً﴾، هيچ اثر نکرد. پس گاهي موعظه «خرج من القلب» هست؛ ولي «دخل في القلب» نيست. اگر قلب آماده و مستعد باشد، اثر ميگذارد.
مطلب بعدي آن است که تعبير به قوم کردن؛ يعني تعبير عاطفي است؛ مثل اينکه تعبير برادر کردن، ﴿أَخاهُمْ هُوداً﴾،4 گاهي برادر قبيلهاي بودند، گاهي فقط برادر انساني بودند. وجود مبارک نوح آمده تعليم کتاب و حکمت را با تزکيه شروع کرده است. درباره اسلام آمد: ﴿**يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ**﴾،5 درباره انبياي ديگر هم همينطور است؛ منتها مصداق تعليم کتاب و حکمت را ذکر ميکنند. برهان اقامه ميکند که اين نظام محيّرالعقول که خودساخته نيست، غير از ذات أقدس الهي احدي او را نيافريد. اين تابلويي که چند روز قبل ترسيم شد، اين تابلوي همه انبياست. حفظ اين تابلو کار آساني است، سخت نيست؛ يعني اين پنج، شش تا آيه تابلوي اين نظام است. اوّلين تابلو اين است که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،6 حفظ اين مثل اين تسبيحات اربعه براي ما کارآمد است؛ يعني ما بخواهيم تابلوي عالم را ترسيم کنيم، ذات أقدس الهي در قرآن کريم در پنج، شش آيه اين عالم را با اين تابلو ترسيم کرد. اوّلش ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ يعني «کلّ ما صدق عليه أنه شيءٌ فهو مخلوق الله تعالي».
دوم اينکه ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾7 اوّلي «کان تامه» است، دومي «کان ناقصه». اوّلي اين است که هر چه مصداق شيء است، مخلوق خداست. دوم اينکه هر چه خدا آفريد، به زيباترين وجه آفريد! هيچ نقصي در آن نيست. سوم آيه سوره مبارکه «طه» است که تفسير اين آيه دوم است؛ زيبا کرد يعني چه؟ يعني قشنگ کرد؟ ما که ميگوييم علم زيباست، يعني قشنگ است يا کمال است؟ عدل زيباست! زيبايي جسمي يک حساب دارد، زيبايي حقيقتهاي معنوي يک حساب ديگر دارد. عدل زيباست، علم زيباست، عقل زيباست، حيات زيباست، فلان نقاشي هم زيباست؛ اما وقتي گفتند طاوس زيباست؛ يعني زيبايي بصر دارد، وقتي گفتند عدل زيباست؛ يعني زيبايي بصيرت دارد.
ذات أقدس الهي هر چيزي را زيبا آفريد؛ يعني زيبايي بصيرتي آفريد، نه آنطوري که طاوس زيباست. در ساختار خلقت، خرچنگ به همان معنا زيباست که طاوس زيباست. خرچنگ هر چه بايد در تغذيهاش، در توليدش، در ساختار بايد داشته باشد، خدا به او داد. حالا زيبايي ظاهري برای طاوس است و برای خرچنگ نيست. زيبايي علمي و بصيرتي برای همه است، فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ که اين «کان ناقصه» است.
سوره مبارکه «طه» بيان همين «أحسن الخلق» بودن است که فرمود موساي کليم(سلام الله عليه): ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطی كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَه﴾،8 خدا هر چيزي را زيبا آفريد يعني چه؟ يعني هر چه لازمه بهزيستي يک خرچنگ است، يک پشه است، يک مورچه است و يک موش است را خدا به او داد. موش از اين بهتر نميشود. اين پشه چه ميخواهد در زاد و ولد و در تغذيه؟! هر چه ميخواهد خدا به او داد. اين ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ را آيه سوره مبارکه «طه» تفسير کرد: ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ همه اعضا و جوارح را به او داد، اين شده آيه سوم.
درباره خصوص انسان هم که جهان براي انسان است، فرمود: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾،9 اين ميشود آيه چهارم. بعد فرمود هيچ کسی نميتواند اين عالم را دست بزند. نه من عوض ميکنم نه کسي ديگر. اين با «لا» نفي جنس بيان کرده، ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛10 «لا» نفي جنس است، چرا؟ فرمود نه من عوض ميکنم نه ديگري. من عوض نميکنم، چون به أحسن وجه آفريدم. ديگري عوض نميکند، چون قدرت ندارد. چه کسي ميتواند اين عالم را عوض بکند؟! چون چنين است ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، فرمود همه عالم که منظّم هست، اينطور نيست که هر کسي براي خودش بازي بکند، اينطور نيست! عالم نظمي دارد، من خليفهاي دارم، عالم بايد تابع اين خليفه باشد و آن انسان است. کلّ اين نظام را من براي انسان مسخّر کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛11 تنها زمين نيست، دريا و صحرا نيست، تمام نظام سپهري، اين مدرسه جهان بشريت است. انسان ميتواند از اينها علم ياد بگيرد، عمل ياد بگيرد. گاهي بيسرنشين آپلو بفرستد، گاهي با سرنشين بفرستد، برود کره مريخ. فرمود هيچ چيزي در جهان نيست، مريخ و بالاتر از مريخ، چيزي نيست، مگر اينکه من براي شما خلق کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛ لذا اين آيه اختصاصي به «کما تقدّم»، اختصاصي به سوار شدن اسب و حمار ندارد، البته اين دستور ديني هست که گفتند مستحب است کسي سوار مرکوب ميشود، اين آيه را بخواند: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ ٭ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾،12 بله، اين جمله مستحب است؛ اما اين اختصاصي به اسب و حمار ندارد. سوار کشتي شدن، اتومبيل شدن، سوار آپلو شدن، سوار هواپيما، ميتواند اين آيه را بخواند، اين جملهها را بخواند، اين دعا را بخواند، مستحب هم هست! فرمود تمام جهان را من براي شما مسخّر کردم.
بعد فرمود هيچ کمبودي، نه تنها درباره انسان و امثال انسان، بلکه در ساختار خلقت هم هيچ نقصي نميبينيد: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛13 همه چيز سرجايش محفوظ است. اختلاف هست، اختلاف برکت است؛ مثل اختلاف ليل و نهار، اختلاف فصول؛ اگر هميشه شب بود يا هميشه روز بود که نقص بود. بايد قدری شب، قدری روز، بعد قدری زمستان، قدری تابستان تا زندگي سامان بپذيرد: ﴿**وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ**﴾14 آيت است، برکت است؛ اما تفاوت نيست، تفاوت يعني اين سلسلهاي که هست، يک جای خالي داشته باشد، فوت بشود. تفاوت از فوت است. جايي، حلقهاي خالي باشد که اين خلأ را چيزي پُر نکند، اينطور نيست و اگر کسي خواست عمداً در اين نظام خلأيي ايجاد بکند، تفاوتي ايجاد بکند ـ همانطوري که در بحث قبلی گفتيم ـ آبروي خود را ميبرد؛ مثلاً عدد پنج را که بين چهار و شش است، بخواهد با اختلاس يا نجومي بگيرد، اين رسوا ميشود. اين را کجا ميخواهد بگذارد؟ اگر اين پنج را از بيتالمال اختلاس کرد، کجا ميخواهد بگذارد؟ هيچ جاي عالم، جاي مال حرام نيست. اين بعد از شش سال، ده سال، پنجاه سال، کمتر به هر حال پيدا ميشود و رسوا ميشود. فرمود هيچ تفاوتي در عالم نيست، هر چيزي در سر جاي خود است. اگر کسي اشتباهي کرد، چيزي را از جايي گرفت، فوراً بايد برگرداند سرجايش بگذارد. اين عالم است. اينها تابلوي اين عالم است، اين پنج، شش تا آيه تابلوي اين عالم است.
پرسش: اگر فطرت انسان محدود است پس چرا عذاب او دائمی است؟
پاسخ: اگر چيزي فطري شد براي آدم، میشود ابدي؛ يعني ابدي، زوالپذير نيست. اگر چيزي ملکه شد، از سطح تَن گذشت، شده جان، شده دل، ميشود أبد. اگر ابد شد، بايد عذاب ابد بچشد.
پرسش: فطرت که محدود است.
پاسخ: کار محدود است، روح محدود نيست. اين کمکم اگر ملکه شد، ميشود جاودان! الآن دو دو تا چهارتا چند سالش است؟ سال و ماه برنميدارد. اگر چيزي ملکه شد، جان را گرفت، ديگر ميشود أبد. اگر أبد شد، عذاب أبد دارد. تا به روح نرسد، ملکه روح نشود، عذابش محدود است. اگر به جايي رسيد که ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾،15 تو اي پيغمبر هم بگويي، بياثر است، معلوم ميشود که به جان او بست. وقتي به جان او بست، ميشود ابد، چون ابد است، عذاب ابد دارد. کار تا به آنجا نرسد، ابد نيست؛ لذا خيليها در آخر عمر مشکلات پيدا ميکنند، پاک ميشوند. در برزخ مشکل پيدا ميکنند، پاک ميشوند. در ساهره قيامت فشار ميبينند، پاک ميشوند. نشد! وارد جهنّم ميشوند بعد پاک ميشوند، در ماه مبارک رمضان که در شبهاي افطار دارد يک عده زيادي از جهنم بيرون ميآيند، بر پيشاني آنها نوشته «أُولَئِكَ عُتَقَاءُ اللَّهِ مِنَ النَّار»،16 پاک ميشوند. اينها شرمندهاند که در پيشاني اينها نوشته «أُولَئِكَ عُتَقَاءُ اللَّهِ مِنَ النَّار»، از ذات أقدس الهي مسئلت ميکنند که اين شرم هم برطرف ميشود، اين پيشانيشان هم پاک ميشود؛ اما آن که «خَالِدِينَ فِي النَّار»،17 آنها کم هستند، آنها کساني هستند که صريحاً به رهبران الهي ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾،18 چقدر بيادبي ميکنند! نميگويند «سواء علينا أ وعظت أم لم تعظ» با اينکه قاعده اين است که اينطور بگويند: «وعظت ام لم تعظ» ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾، خيلي يعني خيلي! اين جمله دوم با اوّل فرق دارد. نظم اوّلي اين است که بگويند «سواء علينا أ وعظت ام لم تعظ»؛ اما بيادبي کفرآميز آنها به قدري است که ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾! اين گرفتار خلود است. تا گناه به جان نرسد و کفر ملکه جان نشود و از زمين و زمان نگذرد و ابدي نشود، خلود نيست. او البته کم است، «خَالِدِينَ فِي النَّار»، کم است در عالم.
بنابراين اين چنين نيست که هر کسي پنجاه سال معصيت کرده با حرف شيخ انصاري در رسائل حلّ شود، اين روايت را همينطور معنا کرده که اين شخص هفتاد سال گناه کرده، چرا هفتصد سال بسوزد؟ در روايت دارد که نيتش اين بود که اگر بماند، گناه ميکند. اين از غرر روايات ماست، نيتش بود؛ يعني چه؟ با اينکه همه يعني همه! همه فقها فتوايشان اين است که نيت گناه، گناه نيست. کسي قصد کرده که غيبت بکند و نکرد، روي نيتِ نکرده کسي را نميسوزانند. اين روايت که از غرر روايات ماست، معنايش اين است که گوهر جان او آن قدر آلوده ابد شد که تا ابد هم زندگي بکند، گناه ميکند. نه اينکه چون نيّتش اين است که اگر فرصت کرد، گناه بکند روي کار نکرده، گناه ميکند. خير! اين جان وقتي آلوده شد، ديگر قابل تطيهر نيست. اين ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾19 است.
غرض اين است که فرمود ما همه اين کارها را کرديم؛ منتها وجود مبارک نوح(سلام الله عليه)، چون ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ بود ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ بود، گاهي سخن از برهان توحيدي است که آيات بعد است که کلّ اين نظام را او آفريد. اين پنج، شش آيه را اگر خود دستتان باشد، تابلوي عالم در دستتان است. «کان تامه» چيست؟ «کان ناقصه» چيست؟ برهان عقلي چيست؟ نظم أحسن چيست؟ ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ چيست؟ چرا تبديلپذير نيست؟ حفظ اينها هم آسان است. جمعاً يک سطر است؛ ولي تابلوي عالم است که اين بايد براي همه ما ملکه باشد. ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾؛ يعني من زيبا آفريدم، اينها به هم زدند. کسي که با زيبايي خلق خودش به هم بزند، خودش را انتحار بکند دست به خودکشي بزند، همين است.
پرسش: پدر و مادر مسئول بودند.
پاسخ: ما در صحنهاي از شما، در صحنه فطرت است، در صحنه عقل است، پيمان گرفتيم. شما را مثل آينه سرتان را خم کرديم، به خودتان نشان داديم: ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ همه ما گفتيم: ﴿بَلَي﴾.20 دو تا آيه يعني دو تا آيه! دو تا دليل در کنارش هست، فرمود ما اين صحنه جهاني را، نه مربوط به زمان و زمين خاص باشد، اين صحنه جهاني را آوردم تا کسي نگويد که پدر ما مشرک بود: ﴿إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا﴾،21 کذا و کذا. ما دهن همه را بستيم که هيچ نگويد، ما اين کار را کرديم، براي اينکه ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ يا در سرزمين کفر بوديم. چه در زمين کفر چه در زمين دين، به ما فرمود در جان شما توحيد را پُر کرديم. دست به جانتان نزنيد. قدری به فکر خودتان باشيد. قدری با جانتان، با قلبتان، سرتان را خم کرديم به شما نشان داديم که چه کسي را ميبينيد؟ ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾، الآن هم همين است. اين اگر در عالم ملکوت بود که ما الآن خبر نداشته باشيم که با دو يعني دو! دو تا برهان اقامه کرده در سوره «اعراف»، فرمود ما اين کار را کرديم تا دهن شما را ببنديم. تا کسي نگويد من در محيط کفر به دنيا آمدم يا پدر و مادر من مشرک بود! ﴿إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا﴾، ما درون شما را پُر از خدا، خدا، خدا، خدا کرديم. درون همه همين است. چرا انسان وقتي که مشکل شد ميگويد: «الله»؟
پرسش: شما قبول نداريد که افراد در روی زمين متفاوت هستند؟
پاسخ: متفاوت هستند، درجات بهشت هم متفاوت است؛ اما اينطور نيست که کسي بشود جهنمي! «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛22 همه ما تابع اين بيان هستيم، همه ما ميگوييم افراد مختلف هستند: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»، مردم اينطور هستند: ﴿**زَادَتْهُمْ إِيمَاناً**﴾23 گفته شد، سه تا آيه بود که مفصّل بحث شد: يکي ﴿**زَادَتْهُمْ إِيمَاناً**﴾ بود، يکي ﴿**لَهُمْ دَرَجَاتٌ**﴾24 بود، يکي ﴿**هُمْ دَرَجَاتٌ**﴾25 بود که ديگر «لام» ندارد، البته افراد مختلف هستند؛ ولي هيچ کسی نميتواند بگويد من دليلي نداشتم، کافر شدم. دليل در درون همه ما هست و آن فطرت است، آن صحنه هست.
به هر تقدير وجود مبارک نوح(سلام الله عليه) قبل از اينکه آن براهين را اقامه کند که ﴿قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً﴾، آسمان را خلق کرد، زمين را خلق کرد، ما را با سه اصل از اصول دين «بما له من اللّوازم و الاحکام» هدايت کرد. نفرمود خدا «واحدٌ لا شريک له»؛ فرمود: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾. نفرمود معاد حق است «لا ريب فيه»! فرمود: ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾. نفرمود من پيغمبرم، فرمود: ﴿وَ أَطيعُونِ﴾. لازمه توحيد عبادت است، لازم را ذکر کرد. لازمه اعتقاد به معاد تقواست، تقوا را ذکر کرد. لازمه پذيرش رسالت اطاعت از رسول است، آن را ذکر کرد.
بعد برهان اقامه کرد که خدا هست، آفريدگار هست، نظم هست، قيامت هست، برهان هست. اوّل آمده لازم و ملزوم را کنار هم ذکر کرده: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطيعُونِ﴾، اين سه اصل از اصول دين را با فروع لازمه اين اصول سهگانه يکجا ذکر کرده است، وگرنه صرف اينکه اگر برهان اقامه نکرده باشد: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ به چه معناست؟ اگر دليلي براي معاد نباشد «اتَّقُو الله» به چه معناست؟ اين «اتَّقُو الله» از سنخ منصوب به نزع خافض است، «اتقوا من الله»، گاهي حرف جرّ حذف ميشود، ميگويند: ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾، اينها منصوب به نزع خافض است و اگر رسالت او مطرح نباشد، ديگر ﴿وَ أَطيعُونِ﴾ معنا ندارد.
بنابراين فرمود ما اين کارها را کرديم، گفتيم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾، يک؛ ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾، دو؛ اين شش امر است شش يعني شش امر! سه اصل از اصول دين، سه فرع از فروع لوازم سهگانه آن اصول دين؛ ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ فرع بر توحيد است. ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾ فرع بر معاد، چون اگر معاد نباشد، تقوا معنا ندارد. مهمترين عاملي که انسان دست به خلاف نميبرد، براي اينکه «يوم الحساب» است. اگر حساب و کتابي نباشد که انسان از هر کاري إبايي ندارد. ﴿وَ أَطيعُونِ﴾؛ يعني به رسالت فکر کنيد.
اين ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ﴾، مسبّب را به جاي سبب نشانده است. ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ﴾ که تابع آنهاست؛ يعني اين کار را که انجام بدهيد، توبه ميکنيد با اين کارها، وقتي توبه کرديد، باعث مغفرت ذنوب شماست. اينکه گفته شد هر گناهي با توبه بخشوده ميشود برابر همين آيه ﴿**إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً**﴾،26 چون در ذهنش دارد که ﴿وَ أَنيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾،27 حتي مرتد به ارتداد فطري. در حکم فقهي آن احکام چهارگانه يعني چهارگانه، آنها سرجايش محفوظ است؛ ولي بحث کلامي توبه مرتد فطري، مثل توبه مرتد ملّي کاملاً مقبول است. چنين نيست که اگر کسي توبه کرده است، در قيامت بسوزد. آن احکام فقهياش سرجايش محفوظ است که مالش تقسيم ميشود، خودش آلوده است، مسئله اعدام ميشود و امثال آن، ولي حکم کلامي که قبول توبه است، از هر مرتدي؛ چه فطري، چه ملّي مقبول است. ممکن نيست کسي به درگاه خدا بيايد، بگويد آمدم و خدا نپذيرد. اين همه مشرکين، ملحدين، الآن هم توبه بکنند، توبهشان مقبول است. غرض اين است که توبه مرتد فطري در کلام مقبول است، اينکه ميگويند: «عدم قبول توبة المرتدّ الفطري»28 در فقه هست، به لحاظ «احکام الاربعة». آن نجاستش، تقسيم مال هست و امثال آن.
فرمود اين کار را انجام ميدهيم، ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّي﴾، اين ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ﴾، گرچه فعل، فعل مضارع است؛ اما ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ﴾؛ يعني «ما سلف» را ميبخشد نه آينده را. درباره آينده که نميشود گفت که خدا گناهان آينده شما را ميبخشد. آيه 38 سوره مبارکه «انفال» اين است که ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾، پس صِرف «يَغفر» فعل مضارع، دليل نيست. اگر در اينجا دارد ميبخشد، چون «يَغفر» مضارع است، نه يعني گناهان آينده را. اگر گناهان آينده را ببخشد؛ يعني شما مکلّف نيستيد. گناهان آينده را که نميشود گفت: «يَغفر». گناهان گذشته را «يَغفر»، با چه چيزی «يَغفر»؟ با توبه.
پرسش: ...
پاسخ: در سوره مبارکه «فتح» و اينها هم گذشت که آنجا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مثل موساي کليم است در همين ذيل اين آيه اين بحث آمده که ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾،29 هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي بين فتح مکه با بخشودن گناهان گذشته و آينده نيست. فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً﴾،30 تا گناهان گذشته و آينده تو بخشيده بشود؟ چه ارتباطي بين فتح و بخشش گناه است؟ ثانياً کسي که معصوم است نه در گذشته گناه دارد نه در آينده. ثالثاً گناه آينده را ببخشد؛ يعني تو تکليف نداري! معقول يعني معقول نيست که گناهان آينده را ببخشد. اگر بگويند گناهان آينده بخشيده است؛ يعني چه؟ يعني تو آزادی، رها هستي.
همه اينها نشان ميدهد که فتح مکه يا غير مکه براي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نظير پيروزي کليم حق بود. موساي کليم عرض کرد: خدايا! من سابقهاي دارم، جواني را کشتم، اگر بخواهم بروم، نزد اينها مذنب هستم؛ ﴿**لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ**﴾،31 من نزد اينها گناهکار هستم، نه من نزد تو! وجود مبارک حضرت هم در جنگهاي بدر و امثال بدر که خيليها را از بين برده است در قليب بدر انداخت، نزد آنها مذنب بود. فرمود فتح مکه را کرديم تا تمام اين ذنبهاي بشري بخشيده شود. هيچ يعني هيچ ارتباطي بين فتح مکه و بخشش گناه نيست تا بگوييم گذشته و آينده!
پرسش: آن رواياتی که میفرمايد هر کسی که به زيارت سيّدالشهداء برود گناهان گذشته و آيندهاش آمرزيده میشود.
پاسخ: آن آينده يعني توفيق پيدا بکند که آينده گناه نکند، وگرنه هيچ ممکن نيست، اگر گناه آينده بخشيده شود؛ يعني شخص مکلّف نيست! اصلاً اين معقول نيست. اگر بگويند که گناهاني که بعد ميکني، خدا بخشيد؛ يعني مکلّف نيستي! ميخواهی نامحرم را نگاه بکني، بکن! معقول يعني معقول نيست. اينکه فرمود آينده را ميبخشد؛ يعني توفيق ميدهد آدم گناه نکند. نه اينکه ـ معاذالله ـ اگر کسي رفته زيارت بعد تکليف از او «رُفع القلم»32 بشود، اينکه نيست. آنجا هم ﴿**لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ**﴾ ذنب مردمي است، وگرنه ذات مقدس حضرت که معصوم مطلق بود، هيچ راهي براي ذنب نداشت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن تقدم و تأخري که در آنجا دارد «کما تقدم»؛ يعنی جديدي و قديمي، نه يعني آينده. آنهايي که فرمودند، اينطور فرمودند. همينجا هم همين گونه فرمودند: «ما تقدم و تأخر»؛ يعني جديد و قديم. تعبير عرفي هم هست. نه اينکه آينده! گناه آينده اگر بخشيده شود؛ يعني تکليف نداري. اين شدني نيست! از گناهان جديد و قديم تعبير ميکنند به «ما تقدم و ما تأخر»، اين تأخرش ميشود نسبي نه «ما تأخر»؛ يعني «ما يأتي».
وجود مبارک نوح به اينها فرمود اوّل اين کار را انجام بدهيد، با اين کار توبه ميکنيد، اين ﴿يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ است و قاعده جَبّ هم که «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،33يک قاعده فقهي خوبي هم هست، مورد اعتبار و استناد علمي و عملي فقها هم هست، درباره آن مسائلي مثل زکات و خمس و امثال آن است، هيچ نمازي را قضا ندارد؟ هيچ روزهاي را قضا ندارد، هيچ کفّاره و چيزي را که بدهکار بود، لازم نيست بدهد؛ البته حقوق مالي ديگران را بايد بدهد، نه اينکه آينده را ببخشد.
در سوره مبارکه «انفال» همينطور است، آيات ديگري هم که دارد: ﴿رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ شد، در همين بخشها هم دارد در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «توبه» دارد که﴿وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾،34 چرا ﴿رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾؟ در برابر مؤمنين فرمود: ﴿**زَادَتْهُمْ إِيمَاناً**﴾35 چرا؟ چون يک مطلب جديدي است، يک؛ فهم تازهاي کردند، دو؛ برابر آن عمل کردند، سه، پس «زادتهم ايمانا الي ايمانهم». اينها چرا ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؟ چون وحي جديد است، يک؛ اين وحي جديد را انکار کردند، دو؛ برابر آن هم عمل نميکنند، سه؛ ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾. هر وحياي که نازل ميشود، آنها ﴿**زَادَتْهُمْ إِيمَاناً**﴾، اينها ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً﴾، اين آيه سوره مبارکه «توبه» ناظر به هر دو قسمت است؛ آيه 124 سوره «توبه»: ﴿**فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾، برابر اين باور ميکنند، يک؛ ايمان پيدا ميکنند و عمل ميکنند، دو؛ درجات آنها زياد ميشود، سه. ﴿وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾، چرا؟ چون يک عکس العمل جديدی نسبت به اصل وحي است، عکس العمل جديدی نسبت به لازمه وحي است. عکس العمل جديدی نسبت به عمل به وحي است. اينها ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾**. اينها سه مرتبه پايين ميروند، آنها سه مرتبه بالا ميآيند.
﴿وَ مَاتُوا وَ هُمْ كَافِرُونَ**﴾ در اينجا هم دارد که کفرشان زياد ميشود: ﴿فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً﴾ همين است. بيشتر فرار ميکنند؛ يعني کفرشان عميقتر ميشود. کفر تا به جايي میرسد که وجود مبارک نوح عرض کرد که ﴿إِنْ تَذَرْهُمْ﴾، اينها بچههايشان مؤمن نميشوند. ﴿لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً﴾، ﴿قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً ٭ فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً ٭ وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ﴾، ﴿لِتَغْفِرَ لَهُمْ﴾؛ يعني «ليتوب»، اوّلاً؛ «و لتغفر لهم»، ثانياً. من دعوت نکردم که تو اينها را بيامرزي! دعوت کردم که توبه کنند، اوّلاً؛ اين مسبّب به جاي سبب نشسته است، ﴿لِتَغْفِرَ لَهُمْ﴾**، ثانياً.
﴿لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً﴾، گاهي اينها لباسهايشان را روي سر ميگذارند، براي اينکه پيغمبر را نبينند، بيادبي ميکنند، گاهي هم خودشان را ميپوشانند که شناخته نشوند. هر دو در قرآن کريم آمده است. حالا اينجا که فرمود: ﴿جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ﴾ که گوش ندهند. ﴿وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ﴾ که تو را نبينند. گوش ندهند، ميتوانند فرار کنند و اصلاً ميخواهند بيادبي کنند که گوش ندهند و حرفهاي تو را نشوند: ﴿جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً﴾.
در آيه پنج سوره مبارکه «هود» اين است: ﴿أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ﴾؛ خم شده ميروند که شناخته نشوند.
«فتحصّل أن لهم امرين»: گاهي ميخواهند حرف او را نشنوند، پارچه روي سرشان ميکشند. گاهي ميخواهند او نبيند، خميده ميروند: ﴿أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ﴾، «انثناء»؛ يعني خميدن و انعطاف. تثنيه را که تثنيه ميگويند، براي اينکه «کلّ واحد» منثني و منعطف به ديگري است. دو شيء بيگانه را که تثنيه نميبندند، انسان و حجر را که تثنيه نميگويند، نميگويند «هما». اگر دو تا انسان باشد، دو تا حجر باشد، جا براي «هما» است؛ يعني «کلّ واحد يَنثني و يَنعطف الي الآخر»، اگر انعطاف نباشد و انثنا نباشد، تثنيه نيست، مگر مجازاً. اگر انثنا باشد، خميدگي و انعطاف باشد، جاي براي تثنيه است: ﴿يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ﴾؛ يعني سر خم ميکنند، کمان ميکنند، انعطافي بيرون بروند. ﴿يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ﴾؛ تا اينکه پيغمبر آنها را نبيند.
بنابراين گاهي اينها خودشان را ميپوشانند که پيغمبر را نبينند؛ مثل کار نوح. گاهي هم درباره وجود مبارک پيغمبر اسلام اين کار را ميکردند: ﴿أَلا حينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ﴾، ذات أقدس الهي از سرّ و علن همه اينها باخبر است، ﴿إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره فاطر، آيه24.
. سوره نساء، آيه165.
. مجموعة ورام، ج2، ص153.
. سوره اعراف، آيه65؛ سوره هود، آيه50.
. سوره بقره، آيه129؛ آلعمران، آيه164؛ سوره جمعه، آيه2.
. سوره زمر، آيه62.
. سوره سجده، آيه7.
. سوره طه، آيه50.
. سوره مؤمنون, آيه14.
. سوره روم، آيه30.
. سوره لقمان، آيه20.
. سوره زخرف، آيات13 و14.
. سوره ملک، آيه3.
. سوره بقره, آيه164.
. سوره بقره، آيه6؛ سوره يس، آيه10.
. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص176.
. علل الشرائع، ج1، ص224.
. سوره شعرا، آيه136.
. سوره نساء, آيه57.
. سوره اعراف، آيه172.
. سوره اعراف، آيه173.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص177.
. سوره انفال، آيه2.
. سوره انفال، آيه4.
. سوره آلعمران، آيه163.
. سوره زمر، آيه53.
. سوره زمر، آيه54.
. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج11، ص185.
. سوره فتح، آيه2.
. سوره فتح، آيه1.
. سوره شعراء, آيه14.
. دعائم الاسلام, ج1, ص194.
. المجازات النبويّة، ص67؛ عوالی اللئالی، ج2، ص54.
. سوره توبه، آيه125.
. سوره انفال، آيه2.