مجموعه تفسیر سوره مزمل از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 26 فروردین 1398
43 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ ذَرْني وَ الْمُكَذِّبينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَليلاً (11) إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحيماً (12) وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَليماً (13) يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثيباً مَهيلاً (14) إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصي فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيباً (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (19) إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضي وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (20)**﴾**
سوره مبارکه «مزمل» که در مکه نازل شد، گرچه در بعضي از نسخ مجمع البيان آمده که اين مدني است؛1 ولي معمولاً با مرحوم شيخ طوسي2 ايشان موافق هستند هر دو و غالب مفسّران ما نظر شريفشان اين است که اين در مکه نازل شد. آيه بيستم که امروز تلاوت شد اين در مدينه نازل شد، به دليل اينکه محتواي اين آيه مسئله زکات است، مسئله قتال و جهاد است، اينها مسائلي است که در مدينه نازل شده است. درست است اصل صلات «في الجمله» در مکه تنظيم شد؛ اما بسياري از خصوصيتهاي نماز در مدينه آمده، اصل زکات و نصابش و وجوبش در مدينه آمده، اصل جهاد و قتال در مدينه آمده که در سوره «حج» دارد که ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾،3 از اين تاريخ به بعد جهاد آزاد است. اين آيه بيست مشتمل بر مسئله جهاد هست، مسئله زکات هست، معلوم ميشود که اين در مدينه نازل شد.
عمده آن دو عنصر محوري است که اين قول، قول ثقيل است؛ يعني علم و اجراي آن هم سنگين است. يک وقت است که ميگويند فلان جا زمينش لرزيد، اين با چند سال درس خواندن، زمينشناسي و گسلها را بررسي کردن آسان است. يک وقت سخن از «زلزلة العالم» است، جهانلرزه است؛ اين جهانلرزه را آدم چگونه بفهمد؟ اين کرات ميلرزند و متلاشي ميشوند، نه تنها زلزله و لرزش است، ريزش است و پودر شدن است. ميفرمايد تمام اين کوهها پودر ميشود. «کثيب مهيل»، اين شنهاي نرمِ رواني که به اندکنسيم پراکنده ميشود را ميگويند «کثيب مهيل». فرمود تمام اين سلسلههاي جبال که ميبينيد، اين يک مُشت پودر ميشود. اينها را ذات أقدس الهي به پيغمبر القا کرد يا علمش را داد؟ اين ميشود قول ثقيل.
الآن ما مرتّب داريم در اين زمينه بحث ميکنيم، ممکن است يک مختصر با افراد عادي فرق بکنيم؛ اما قول ثقيل نيست، چون با مفاهيم و امور حصوليه کار داريم؛ اما کسي بخواهد بفهمد که آسمان ميشکافد. به پيغمبر اين مفهوم را گفته يا حقيقت آن را؟ پيغمبر هم کاملاً فهميده که چگونه آسمان ميشکافد. اين کرات مثل پودر ميشوند، اين قول ثقيل است. اين بخواهد بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شود، سحرخيزي ميخواهد، نماز شب ميخواهد و آن کسي که به ﴿**دَنَا فَتَدَلَّي**﴾4ميرسد.
بنابراين قول ثقيل بودن قرآن نسبت به وجود مبارک حضرت همين است که اين سلسله جبال پودر ميشود، اين کرات پودر ميشود. سخن از جهانلرزه است، نه سخن از زمينلرزه که يک مقدار زمين تکان بخورد، پس اين قول، قول ثقيل است. اجرا و سياست و حکومتش هم در سه بخش سنگين است. تو بخواهي جاهليت را که ملي و محلي است اين را متمدن کني، کار سنگيني است. منطقه موحدان اعم از مسلمانها که اسلام آوردند، مسيحيها و کليميها اينها را متمدن کني، قول ثقيل است. بخش سوم که بخش بينالمللي اسلام است که کاري به مسلمين ندارد، کاري به اهل کتاب ندارد، کاري به جامعه بشري دارد که فرمود: ﴿إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾5 حقوق بشر را تنظيم کرد؛ چه مسلمان، چه کافر، چه ملحد، چه مشرک. اينها را شما بخواهيد متمدن کني قول ثقيل است.
پس دو تا کار است: يکي علمي است که بايد تلقي کنيد که چگونه زمان و زمين ميلرزد و پودر ميشود؟ اينها که فهميدني نيست. اينها شهود قول ثقيل است. چگونه اينها را اجرا ميکني که جاهليت را به عقلانيت تبديل بکني در هر سه بخش؟ اين هم قول ثقيل است. وجود مبارک حضرت که حکومت تشکيل داد در مدينه مستقر شد، مگر براي امپراطوري ايران نامه ننوشت؟ قبلاً هم چند بار به عرض شما رسيد که ايران يک کشور سلطنتي نبود که ما شاه داشته باشيم. کشور شاهنشاهي بود در طي چند هزار سال. کشور شاهنشاهي کشوري است که از کشورهاي ديگر ماليات و باج ميگيرد. تمام کشورهاي کوچک اطراف ايران به ايران باج ميدادند، ماليات ميدادند، اين ميشد کشور شاهنشاهي. اينطور بود. روم هم به همين قدَر بود. به هر دو حضرت نامه نوشت، اين قول ثقيل نوشت، اين کار سنگين است.
فرمود اين کار شدني است. تو سحر را حفظ کن، نماز شب را حفظ کن! ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، ربّ تو کيست؟ ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ است. ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾کيست؟ ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ الله﴾ است که شريک ندارد. او را وکيل بگير، يک؛ کار را هم به من بسپار. اينها دو مشکل اساسي دارند که من همه اينها را سرجايشان مينشانم. ما برهان آورديم، معجزه آورديم، دليل آورديم، اينها به جاي تسليم تکذيب ميکنند. به اينها انواع نعمت داديم، اوّل شدند: «أُولِي النِّعْمَةِ»، بعد در نعمت غرق شدند، مرفّهانه زندگي کردند، شدند: ﴿أُولِي النَّعْمَةِ﴾. اينها همه را ما داديم. اينها نه تنها «أُولِي النِّعْمَةِ» هستند، ﴿أُولِي النَّعْمَةِ﴾ هم هستند. به جاي آن تصديق تکذيب کردند، به جاي شکر کفر ورزيدند: ﴿ذَرْني وَ الْمُكَذِّبينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَليلاً﴾، ما همه کارها را کرديم براي اينها. بعضيها نعمتهاي فراوان دارند؛ اما آن چنان بهره نميبرند که خيلي مرفّهانه باشند يا درد دارند، مرض دارند، مشکل دارند. اينها گذشته از اينکه «أُولِي النِّعْمَةِ» هستند، ﴿أُولِي النَّعْمَةِ﴾ هستند. به جاي شکر کفر ورزيدند. معجزه فرستاديم، پيغمبر فرستاديم، به جاي تصديق تکذيب کردند، پس اينها را به من واگذار کن. براي اينکه ما دو نشئه داريم، هر دو نشئه اينها را دربند ميکشد؛ هم﴿إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً﴾؛ يعني بَندهاي فراوان است: ﴿وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَليماً﴾ و هم اينکه جحيم ما داريم.
يک جحيم مطرح است يک جهنم؛ جهنم که با «هاء هوّز» است همان دوزخ است. جحيم که با «حاء جيمي» است، آن شدّت شعله است، آن شدّت سوخت و سوز است که اين با «حاء جيمي» است، آن با «هاء هوّز» است. جهنم غير از جحيم است. فرمود اينها به شماست. اينها هم ﴿أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ﴾،6 پس اينها همين که ﴿مَهِّلْهُمْ قَليلاً﴾، چند روزي مهلت بده، از نظر زمان ميشود مهلت، تأخير و از نظر مکان که اين نام ندارد، اين برای اين.
بعد اينطور نيست که همه را نسيه تحويل بدهيم به قول اينها. در دنيا هم نفَس اينها را ميگيريم. بعد به مردم مکه خطاب کرد که ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً﴾، حواستان جمع باشد! براي ما مصر و مکه فرق نميکند. ما براي آنها وجود مبارک موسيٰ را فرستاديم، يک چند روزي مهلت داديم، بعد همه اينها را در دريا ريختيم. به شما هم چند روزي مهلت ميدهيم، همه شما را مياندازيم در چاه.
چاه بدر ـ آيا به آنجا مشرّف شديد يا نه؟ به زيارت شهداي بدر رفتيد يا نه؟ ـ آنجا از اول وجود مبارک مشخص کرد. آنهايي که به بدر رفتند، ميدانند، يک ديواري است، چون قبرستان کفار و مؤمنين بايد جدا باشد. يک ديواري است که شهداي بدر آنجا دفن هستند، بيرون ديوار يک چاهي است که کفار را در آن چاه انداختند. فرمود ما اين کار را ميکنيم. آنها را در دريا ريختيم، اينها را در چاه ريختيم. ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً﴾، دير بجنبيد، در چاه مياندازيم. اينطور نيست که ذات أقدس الهي هميشه مهلت، هميشه مهلت! آن ﴿مَهِّلْهُمْ قَليلاً﴾ برای قيامت است؛ اما او همانطوري که «سَرِيعَ الرِّضَا»7 است، گاهي «سريع الغضب» هم هست.
بنابراين اين نظام ما و انقلاب ما اين دو تا کار را بايد در برنامه داشته باشد که دين يک قول ثقيلي است، جهاني شدن اين به لطف وجود مبارک حضرت که الآن ما در ايام انتظار و ميلاد وجود مبارک آن حضرت هستيم. اين براي ما بايد حل شده باشد، حالا به دست زيد حل نشد به دست عمرو حل میشود، اين شدني است. مستحضر هستيد قول ثقيل الآن براي همه ما سنگين است. جهانلرزه را ما چگونه ميفهميم؟ اين کرات بزرگ که زمين در برابر آنها خيلي کوچک است، پودر میشود! انفطار همين است: ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾8 همين است. فرمود: ﴿السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ﴾، اين «باء» به معناي «فی» هست؛ يعني در روز قيامت اين پودر ميشود. اينها را پيغمبر فهميد يا نفهميد؟! يا ـ معاذالله ـ مثل ما با علم حصولي فهميد؟! اگر مثل ما باشد که قول ثقيل نيست. اين با چند سال درس خواندن حل ميشود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، کاملاً براي حضرت تشريح کرد که اين کره پودر ميشود، مگر قبلاً کرهاي بود؟ ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾،9 مگر يک مُشت دود نبود که خدا با اين دود، شمس و قمر درست کرد؟! قدری بخار بود: ﴿**ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ**﴾،10 مگر ما قبلاً چيزي داشتيم که از آن کره شمس بسازيم؟ کره قمر بسازيم؟ فرمود يک مشت دود و گاز بود، من از اين گاز آفتاب ساختم. اين قول ثقيل است: ﴿**ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ﴾؛ يعني وقتي که خلقت آسمان و زمين را تبيين ميکند: ﴿خَلَقَ الأرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾،11 مقداري از اين گاز و دود و اينها که مانده اينها را به آسمان داد تا آسمان بسازد: ﴿**ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ﴾، در حالي که اين مواد اوليهاي که خدا خلق کرد: ﴿وَ هِيَ دُخَانٌ﴾، اينطور نيست که حالا اين آفتاب را از چيز مهمي ساخته باشد. اين خداست!
غرض اين است که اشيا و اينها مُبدع هستند. «لا من شيء» خلق شدند. ما يک مُبدَع داريم، يک مخلوق. مخلوق آن است که مواد اوليه آن باشد بعد خدا. ذات أقدس الهي اول ابداع کرد؛ يعني «لا من شيء» که چيزي نبود، خدا انشا کرد، مواد اوليه را آفريد. بعد اين مواد اوليه را به صورت انسان و زمين و شجر و حجر و اينها درآورد. اول مُبدَع بود. اينها همه را ياد پيغمبر داد، فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ﴾،12 اين چهار يعني چهار: ﴿**يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾، يک؛ ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾، دو؛ ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾،13 سه؛ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾،14 چهار. اين را درباره خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود، فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ﴾، نه «ما لا تعلم». فرمود تو پيغمبر هستي، هوش و استعداد فراواني ما به تو داديم؛ اما تو آن نيستي که بفهمي ما چگونه اين کرات را پودر ميکنيم. چيزهايي که ما ياد شما ميدهيم که تو آن نيستي که بتواني ياد بگيري، نه «ما لا تعلم». نفرمود: «و علّمک ما لم تعلم»؛ نظير ﴿عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾.15 فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ﴾؛ يعني تو آن نيستي که ياد بگيري. به ما هم فرمود شما هر جان بکَنيد، اينها را ياد نميگيريد. از چه کسي ميخواهيد ياد بگيريد؟ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾**.
اين ﴿عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾ روشن است؛ اما اين «کان» منفي آن نقش را دارد، فرمود بشر هر جان بکَند نميفهمد که اول خلقت چه بود! چگونه دود را آفريد:﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماوات**﴾**،16 بعد فرمود بساطش را جمع ميکنيم.
فرمود اينها دو تا مشکل جدّي دارند: يکي اينکه ما همه براهين را اقامه کرديم، بايد تصديق بکنند، تکذيب کردند. همه نعمتها را به اينها داديم به جاي اينکه شکر بکنند، کفر ورزيدند، پس اينها را به من واگذار کن. من مشکل آنها را حل ميکنم. در خيلي از موارد است که انسان خيال ميکند دخالت کرد بعد معلوم ميشود که خود انسان هم ابزار کار او بود. خدا امام(رضوان الله عليه) را غريق رحمت کند که فرمود خرّمشهر را خدا آزاد کرد! اين همان روح توحيدي امام است. ببينيد در سوره «أنفال» ذات أقدس الهي به پيغمبر يک نحوه حرف ميزند. به آن رزمندهها به نحو ديگري حرف ميزند. به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد: ﴿**وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي**﴾؛17 يک اسناد ضعيفي به خود پيغمبر ميدهد. ميگويد آن وقتي که تو انداختي، تو نينداختي، ما انداختيم؛ ولي به رزمندهها که ميرسد، اصلاً سالبه کليه است، همه اينها را نفي ميکند، ميگويد شما کاري نکرديد: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾. نفرمود «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم»؛ فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، درباره حضرت يک اسناد «في الجمله»اي داد: ﴿**وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي**﴾؛ اما درباره مجاهدين فرمود شما کاري نکرديد، من شما را فرستادم، شما دست من بوديد. حالا اين دست چه حق دارد بگويد که من تير زدم. دست آدم که حق ندارد بگويد من تير زدم. فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،18 هستيد. آن بيان نوراني حضرت امير است که راهگشاست، فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»؛19 تمام اعضا و جوارح شما سربازان او هستند. اين خداست! اين قول، قول ثقيل نيست؟
بنابراين يک وقت انسان ميخواهد تفسير کند آيات قرآن را با علم حصولي؛ اين يک مقدار درس ميخواهد درس و بحث ميخواهد اينکه کار ماست؛ اما يک وقت ميخواهد عالم بشود که چگونه کره زمين يا کره مريخ پودر ميشود؟ اين قول ثقيل است. اينها همه را ياد پيغمبر داد. ما الآن به حسب ظاهر اين را تفسير ميکنيم، ترجمه ميکنيم، اين با چند سال درس و بحث عادي حل ميشود؛ اما چگونه يک مشت دود شمس ميشود؟ قمر ميشود؟ ﴿**ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ**﴾، «کذا و کذا». اينها قول ثقيل است.
فرمود تو بخواهي اين سه بخش را هم از جاهليت به عقلانيت دربياوري، اين هم قول ثقيل است و اعضا و جوارح شما سربازان ما هستند، نيروهاي من هم همه پاي کار هستند. دير بجنبدند يا گلوگير ميشود يا در بند کشيده ميشود، يا اينها را ميريزيم در دريا مثل مصر، يا ميريزيم در چاه مثل بدر. «قَلِيبِ بَدْر»20 همين است. حضرت همه اينها را در چاه «قَلِيبِ بَدْر» انداخت. بعد هم اين سخنان را فرمود که «هَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَكَ رَبُّكَ حَقّا»،21 اين بيان نوراني حضرت در بالاي چاه است. به حضرت عرض کردند که شما با چه کسي حرف ميزنيد؟ فرمود: «مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنْهُمْ»؛22 شما حرفهاي مرا شنيديد، شما شنواتر از اينها نيستيد. اينها که الآن در چاه هستند، الآن حرفهاي مرا خوب ميشنوند. من سؤال کردم که ديدي حق با ما بود؟ همين! به اينهايي که ريختيم در چاه، گفتيم ديديد حق با ما بود؟ «هَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَكَ رَبُّكَ حَقّا» اين هست.
حالا آن روز آنطور بود، امروز ممکن است صهيونيسم و استکبار را به طور ديگري بيندازد در چاه، ولي ما بايد بدانيم با قول ثقيل همراه هستيم. با برنامه ثقيل همراه هستيم و قرآن قول ثقيل است. اينکه ﴿**وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ**﴾،23 بعد گفته شد، خُلق وجود مبارک حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) «كانَ خُلُقُه القُرْآنَ»؛ يعني قول ثقيل. حالا چه عظمتي او دارد؟! «كانَ خُلُقُه القُرْآنَ»، اين قرآن قول ثقيل است. چه عظمتي دارد آن حضرت که خدا ميداند!
فرمود درست است که آن مقام حضرت به دست کسي نيست، نصيب نيست؛ اما ميشود به او نزديک شد، به دليل اينکه عدهاي در زمان خود آن حضرت با او بودند. اين سحرخيزي و نماز شب را حضرت داشتند، يک عده ﴿وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ﴾ بودند. حالا اين کتاب براي بهبه گفتن آن حضرت که نيست! براي ما هم هست. فرمود آن کسي که هوس آن کار را نميکند که مثل پيغمبر بشود؛ اما يک عده با او بودند ﴿وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ﴾، اينکه ما گفتيم نصف شب، بيش از نصف شب، کمتر از نصف شب بگو «يا الله»! با پيغمبر عدهاي هم بودند. شما هم باشيد.
حالا اين براي اين نيست که ما بگوييم بهبه و چهچه اين بود، اين بود، اين بود! غالب اين موارد همراهان حضرت را هم ذکر ميکند. شما فقط بايد بدانيد پيامبرتان کيست، آن مربوط به اوست؛ اما وظيفه شما چيست؟ وظيفه شما هم همين است که عدهاي همراه حضرت بودند، همين سحرخيزي را داشتند، همين اقامه نماز را داشتند، همين جهاد و مبارزه را داشتند، اين کار شما هم هست. ملاحظه بکنيد، اين تنها بهبه آن حضرت نيست که «كانَ خُلُقُه القُرْآنَ»، حضرت اينطور است، نه! ﴿وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ﴾، يک عده هم با او بودند.
در همه بخشها فرمود ما نفَس اينها را ميگيريم، حواستان جمع باشد! دنيا باشد، اين است، آخرت باشد، اين است، زود باشد اين است، دير باشد اين است و ما اينها را رها نميکنيم. اين چند آيهاي که خوانده شد اين است: ﴿يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثيباً مَهيلاً﴾؛ مثل شن روان پودر پودر ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: آن درجات برترش را متعلق به اهل بيت است البته، اما اين درجات قابل تحمّلش نه! اصلاً به ما گفتند وقتي حرم مشرّف ميشويد در مشاهد مشرّفه اين بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) است که در «زيارت جامعه» ميخوانيد، گفت حوايج ما، مشکلات اقتصاد ما، باران به موقع ما، اقتصاد ما، ديانت اينها اخلاق است، اينها سرجايش محفوظ است؛ اما وقتي يک روحاني، يک عالم حوزوي يا دانشگاهي وارد حرم مطهر ميشود با آن بخشهايي که ديگران سهيم هستند که سهيم هستند؛ اما به خودش اجازه ميدهد نه تنها اجازه ميدهد، اصلاً به ما گفتند بگوييد که من آمدم: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»،24 عالمانه يعني عالمانه، مجلس علمي يعني مجلس نفسگير! شما مجلس نفسگير تشکيل داديد، عالمانه تشکيل داديد، علماي اشعري و معتزلي و اينها را آورديد به اينها چيزي ياد داديد، من هم آمدم اهل تحقيق بشوم. خيلي از ما بر فرض يک کتاب بنويسيم، کتابي است که تاريخ مصرف دارد، کمتر کسي کتابي بنويسد که بشود کتاب مرجع. اين يک علامه اميني ميخواهد و علامه طباطبايي ميخواهد و آقا سيد محسن حکيم ميخواهد و اينها. الآن شما وقتي الغدير مرحوم علامه را شصت سال قبل گرفتيد، شصت سال يعني شصت سال در خانه بايد باشد، کتاب مرجع است، الميزان را که گرفتيد يعني مرجع است؛ اما برخي از فضلاي ما کتابي که مينويسند يک بار که آدم بخواند، بس است. مرجعي باشد نيست. چرا ما نميتوانيم آن کار را بکنيم؟ اصلاً به ما گفتند برو حرم بگو من ميخواهم محقق باشم، «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»! آن بخشهايي هم که شما فرموديد بعضي از علوم هستند که «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ»، اين را اضافه کرديد: «أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»؛25 «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم»26 خبر به داعي انشاء يعني به داعي انشاء. اين جملهها که خبريه نيست. دعا، زيارت، اينها همه جملههاي انشايي است. اينکه خبر نيست. اينگونه از جملههاي خبريه به داعي انشا القا شده؛ يعني اي امام رضا(صلوات الله عليک)! من آمدم که يک مقدار از آنهايي که شما گفتي کسي نميتواند حمل بکند، به ما بدهيد ما حمل بکنيم، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم». همين است! فرق ما با عوام چيست؟ ما براي زيارت ميرويم طلب مغفرت پدر و مادر ميکنيم، اينکه مشترک همه است.
پرسش: ...
پاسخ: غرض اين است که شيعه اين قدرت را دارد چقدر ميدهند را آنها ميدانند. فرمودند ما چيزهايي ميدهيم که نه در حوزه است نه در دانشگاه، جاي ديگر پيدا نميشود. اين در نماز شب پيدا ميشود و در حرم پيدا ميشود و در اعتکاف پيدا ميشود و در زيارتها پيدا ميشود و اينها. به ما گفتند يا نگفتند؟ به ما گفتند وقتي که به حرم مشرف شديد، عرض کنيد من ميخواهم محقق بشوم، کتابي بنويسم که مرجع باشد بماند چند سال. کتابي بنويسم که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم»، زواياي آنها را نشان بدهد. به همين بخشي که در پايان همين سوره مبارکه «مزمل» آمده، به حضرت ميگويد که ﴿طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ﴾، ما گفتيم: ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، يک عده هم با شما بودند و هستند. اين اويس قرنها، آن سلمانها، آن اباذرها، آن مقدادها، آن عمارها اينها بودند. چرا ما نباشيم؟ آنها که نه امام بودند نه امامزاده، پس اين راه باز است. اين راه که باز است. خدا شيخ اشراق را غريق رحمت کند! ايشان بالصّراحه گفته که تاکنون که وقفنامهاي در عالم پيدا نشده که ذات أقدس الهي ـ معاذالله ـ علم را وقف يک سرزمين يا زمان خاصي بکند.27 در هر زمان در هر زمين لطف خداست. شما الآن غالب اين روستاها را بگرديد شخصيتهاي بزرگ برخاستند؛ منتها حالا ما نتوانستيم ميراث اينها را حفظ بکنيم. بسياري از اين علما از همين روستاهاي کوچک برخاستند. کجاست که خدا علم نداد؟ و کجاست که نميدهد؟ چرا ما نگيريم!؟ فرمود که وقف کسي نشد، فرمود هر کسي بخواهد ما به او ميدهيم، چرا ما نگيريم؟
اين «زيارت جامعه» را مگر گفتند يک گروه خاص بايد بخوانند؟ يا گفتند هر کسي توانست بخواند؟ چرا ما روي اين «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» تکيه نکنيم؟ چرا به جدّ نخوانيم؟ حالا کسي ميرود، سرماخورده است يا غير سرماخوردگي دارد، يک مقدار يا چهار روز بيمار است، آن قفل را ميگيرد، چرا ما اين کار را نکنيم؟ چرا ضجّه نزنيم براي «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»؟ چرا ضجّه نزنيم؟! چه کسي ضجّه زد به او ندادند؟ چه کسي خواست به او ندادند؟ بله، ما آنها را ميخوانيم؛ اما ميگوييم خدايا! علم فراواني داري، نظام ما، انقلاب ما، خون شهداي ما، ما بايد اينها را منتقل کنيم به جهان. چرا چهار تا کمونيست آن حرف را بزند و خداي خالق شمس و قمر که با يک مُشت دود آفتاب را آفريد، حرف او جاري نشود. چرا ما اين کار را نکنيم؟! اگر بخواهيم يقيناً ميدهند. اگر مقدور ما نبود که نگفتند بخواهيد. اين تقريباً بهترين شناسنامه اهلبيت(عليهم السلام) است، چند تا زيارت دارند اين «زيارت جامعه کبير» همين است. «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»، چه کسي گفته که به ما نميرسد که مثل علامه طباطبايي يا علامه اميني بشويم؟!
پرسش: منظور از اين فراز خطبه حضرت علی(عليه السلام) که فرمودند: «لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد**»**28 چيست؟
پاسخ: بله، آن سرجايش محفوظ است، ما که نميخواهيم و کسي نميخواهد به امامت برسد. اين اصلش در بيان نوراني ذات مقدس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که آنجا به اسم ظاهر تعبير شد. در بيانات نوراني حضرت امير همان در نهجالبلاغه آمد. آنجا دارد: «لَا يُقَاسُ بِآل»،29 «کذا کذا»، اينجا به ضمير تعبير شده است، يک فرقي بين دو بيان هست، هر دو يکي از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است يکي از حضرت امير. يکي اسم ظاهر دارد، يکي ضمير. «لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد»؛ کسي که نميخواهد به آن مرحله برسد. آن مرحله اصلاً شدني نيست. الآن ما تمام بحثها و تلاش و کوشش ما اين است که باور بکنيم روزي اين کره مريخ پودر ميشود. اين براي ما سخت نباشد، درس و بحثش را داريم که علم حصولي است، ولو برهان، اما روي يافت آن که ما چنين چيزي را نمييابيم. چگونه اين کره مريخ پودر ميشود را خدا به او داد، گفت اين قول، قول ثقيل است: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾. چگونه زمين پودر ميشود؟ سلسله جبال پودر ميشود؟ همان خدايي که با يک مُشت دود اين شمس و قمر را آفريد، همان دود ميکند. اين را حضرت قول ثقيل است، فهميدنش قول ثقيل است. اجرايش هم قول ثقيل است.
فرمود اين بيگانه را به بسپار، ما يا چاه بدر داريم ميريزيم در چاه. اين صهيونيسم و استکبار را يا در دريا ميريزيم. اين انقلاب ما، نظام ما، جامعه ما، بايد اين را باور بکنيم. باور کردنش به اين است که قرآني فکر بکنيم. آن وقت نه بيراهه ميرويم نه راه کسي را ميبنديم. فرمود اين کار را انجام بدهيد: ﴿فَعَصي فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبيلاً﴾، «وبيل»، اين چيزهايي است که کوبنده است به آن ميگويند «وبيل». بعد فرمود: ﴿فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيباً﴾، از بس اين روز دردناک است که نوزادها را پير ميکند از بس غصه دارد، نه از بس طولاني است! آن روز چه وقت است؟ آن روز روزي است که آسمان ميشکافد. ﴿السَّماءُ﴾؛ فاطر يعني شکافنده.﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾30 «منفطر»؛ يعني شکافته شده. اين «باء» به معني «في» است. «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ في هذا اليوم»؛ در روز قيامت اين ميشکافد و پودر ميشود. فهميدن اين قول ثقيل است. ﴿كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً﴾؛ حتمي است. بعد فرمود: ﴿إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً﴾، اين اختصاصي به تو اي پيغمبر ندارد، راه براي همه هست؛ منتها هر کسي به اندازه خود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، هر کسي تواني دارد؛ ولي آدم وقتي که بتواند ذهب بشود چرا نشود؟ اگر نبود که به ما دستور نميدادند که برويد در حرمها بخوانيد: «مُحَقِّقٌ». به ما گفتند بخوانيد، پس شدني است. اگر شدني نبود که به ما نميگفتند. گفتند اين زيارت را شما نخوانيد يا مثلاً فلان دعا را بخوانيد، اين بله؛ اما اين را که گفتند همه شيعيان بايد بخوانند. منتها هر کسي آن که ذهب است، تحقيق ذهبي دارد، آن که فضه است، تحقيق فضهاي دارد؛ ولي به هر حال ميشود. آن هم «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم» ميشود. خيلي از چيزهاست که به افراد ميدهند، آدم آرامِ آرام ميشود. اينها راه هست.
فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ﴾، ما اول گفتيم: ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً ٭ نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً**﴾، گفتيم تمام شب را برخيز، مقداري از آن را استثنا کرديم. بعد گفتيم به اندازه نصف يا کمتر يا بيشتر. الآن وقتي که ميبينيم، تخفيف داديم، براي شما سخت است! آن در مکه ممکن بود؛ الآن در مدينه مسئله جهاد مطرح است، حوزه اسلامي توسعه پيدا کرده، تجارت ميکنند، رفت و آمد ميکنند: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ﴾، کمتر از دو ثلث، چون وقتي گفتيم بيش از نصف، ميشود ثلثين. حالا دارد که شما آن ثلثين مقدورتان نيست، کمتر از دو ثلث. يا به مقدار نصف يا به مقدار ثلث. شما اين کار را ميکنيد: ﴿وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ﴾، يک عده مؤمنين خاص، نظير اباذرها و عمارها و مقدادها و رشيد حجريها و اينها هم اين کار را ميکنند، اهل نماز شب هستند و ما آن که حساب کل شب و روز را دارد، حساب شما را هم دارد، چون ﴿وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ﴾، ما ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾31 داريم. ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾32 اين مضمونها را داريم. ﴿يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ﴾** داريم. همه را داريم، وضع شما را هم بررسي ميکنيم که چه کسي چقدر بلند شد و چه کسي بلند نشد، اينها را ميدانيم.
﴿عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ﴾؛ خدا ميداند که ممکن است شما احصا نکنيد. اصلاً احصا با عدّ و اينها فرق ميکنند، چون با حصا و سنگ ميشمردند؛ لذا اين را ميگويند احصا. اين خصوصيت را لغت عرب حفظ کرد: ﴿فَتابَ عَلَيْكُمْ﴾، اين «تاب» در برابر گناه نيست. «تاب» قبلاً هم چند بار بيان سيدنا الاستاد گذشت که هر توبه انسان محفوف به دو توبه پروردگار است؛ اول خدا توبه ميکند «تاب»؛ يعني «رَجَع» لطف و رحمت و عنايت الهي برميگردد، اين شخص را بيدار ميکند. دوم اين شخص بيدار شده «يتوب إلي الله». سوم خدايي که ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾،33 انعطاف دارد، توبه او را ميپذيرد. هر توبهاي که انسان انجام ميدهد، محفوف به دو توبه خداست. هر کار خيري هم همينطور است. لطف از آن طرف ميآيد، بعضي ـ متأسفانه ـ اين را رد ميکنند، ميگويند الآن فرصت نداريم! اين به منزله ﴿**نَبَذَ**﴾34 است. بعضيها اين نداي الهي را ميشنوند، لبّيک ميگويند و قيام ميکنند. وقتي قيام کردند، ذات أقدس الهي عمل اينها را به أحسن وجه ميپذيرد. هر يعني هر به موجبه کليه، هر کار خيري که انسان بکند، محفوف به دو کار خداست: اول فيض از آن طرف ميآيد، دعوت ميآيد. بعضيها گوش ميدهند، بعضيها گوش نميدهند. آنهايي که گوش ميدهند و راه افتادند، کار آنها وسط است بعد ذات أقدس الهي کار اينها را به أحسن وجه ميپذيرد. اينجا هم فرمود همينطور است.
﴿عَلِمَ﴾؛ خدا ميداند. ﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ﴾، حالا دو ثلث شد، نصف شد، يک ثلث شد، هر اندازه که براي شما مقدور شد، اين قرآن هم به همان نماز برميگردد که بارها عرض شد، اين حقيقت نماز را، شما دهها بار بررسي کنيد، چيزي غير از قرآن در آن پيدا نميکنيد. نماز يک قرآن مجسّمي است. اينکه «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»؛35 اگر کسي بگويد قرآن عمود دين است، درست گفته است. «حمد» و سوره دارد و رکوع و سجود دارد و اذکار دارد و اسماي حسنا دارد و همين! يک عمل غير قرآني ما در نماز پيدا نميکنيم. اين قرآن مجسمي است؛ مثل اينکه يک کاموا را بلوز ساختند، اين کاموا به هرحال اين نخ و اين پشمي که هست، اگر پشم ابريشم است، اين بلوز ابريشم است. يک وقت است يک نخ است، چهارجا پارچه اضافه ميکنند، کم و زياد ميکنند، بله؛ اما اگر شما يک نخ ابريشم درست کرديد، يک کاموا درست کرديد، با آن يک بلوز يا يک ژاکت بافتيد، اين بلوز ابريشم است. اين غير از ابريشم چيزي ديگر که نيست. آستينش، يقهاش، جلويش، پشتسرش همين کامواست. وقتي باز ميکنيد هم ميشود يک کاموايي يک کيلو وزني.
نماز را شما هر چه بررسي کنيد يک نمونه به عنوان غير قرآن در آن پيدا نميکنيد. اين ﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ هم برميگردد به همان نماز و ميتواند برگردد البته. چرا تخفيف داد؟ براي اينکه: ﴿عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضي﴾، يک عده در بينشان بيمار هستند، يک؛ يک عده سفر تجاري دارند، رفت و آمد ميکنند، تحصيل دارند: ﴿وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ﴾، براي مسافرت يا زائر هستند يا تاجر هستند که اينها تجارت ميکنند: ﴿يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ﴾. يک عده مجاهد هستند: ﴿وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ﴾، اينها را به ما تخفيف داد. از آن دو ثلث آمديم به يک نصف. از نصف آمديم به ثلث. بعد گفتيم: ﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ﴾. ﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ﴾، اين﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ﴾، دو جا در همين آيه بيست تکرار شده است. يکجا ﴿الْقُرْآنِ﴾ آمده، يکجا هم ضمير آمده است. فرمود: ﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ﴾، معلوم ميشود که اين در مدينه نازل شده است، براي اينکه در مدينه زکات بود، در مدينه جهاد بود.
﴿وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾، اين قرض حسنه که «قرض حسَن، قرض حسَن»! در بيانات نوراني حضرت امير در نهج هست که او استقراض کرد: «فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛36 فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾؛37 اما روي ذلت نگفت. گفت: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً**﴾؛38 اما روي قلت نگفت. «وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ» چرا؟ چون «وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»، «فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ»، چون ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً﴾. اگر گفت: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ﴾، روي ذلت نگفت. اگر گفت: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ﴾، روي قلت نگفت. «وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ»، «فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ»، اين بيانات نوراني حضرت است، براي اينکه «وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»** است و «لله کذا و کذا» است.
اينجا هم همينطور است، فرمود: ﴿وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾؛ البته قرض حسَن شامل مسايل مالي نيست؛ نماز قرض حسَن است، روزه قرض حسَن است، اعتکاف قرض حسَن است؛ همه کارهاي خير قرض حسَن است. ﴿وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ﴾، حالا چگونه ميشود که نماز به صورت يک بوستان درميآيد؟ اين درس را الآن حرفهايش را ميزنيم، اينها را ما ميفهميم؛ اما اين قول ثقيل نيست. آن که به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ياد داد که چگونه نماز ميشود باغ!؟ اين قول ثقيل است. چگونه نماز ميشود نهر؟! نهر عسل؟! ﴿أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ﴾،39 تنها سخن از زنبور عسل و کندو که نيست. سخن از يک شيشه و دو شيشه که نيست. نهر عسل است. چگونه قيام، انقلاب، نظام، شهادت، ميشود نهر عسل؟ ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی﴾، اين را ما چگونه ميفهميم؟ نماز ميشود عسل اين يعني چه؟ آن که بلد است به او ياد ميدهد ميگويد اين قول، قول ثقيل است. اين را فقط تو ميتواني ياد بگيري. بله، ما هم ميفهميم، مفهومش نزد ماست؛ اما آن که ميفهمد چگونه اين نماز، اين اعتکاف ميشود ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی﴾ وجود مبارک حضرت است و اهلبيت. فرمود اينطور است. ﴿وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره فتح، آيه4.[18]
. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص565.
. التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص160.
. سوره حج، آيه39.
. سوره نجم، آيه8.
. سوره مدثر، آيه31.
. سوره بقره، آيه24؛ سوره آلعمران، آيه131.
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, ج2, ص85.
. سوره انفطار، آيه1.
. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7؛ سوره فرقان، آيه59؛ سوره سجده، آيه4؛ سوره حديد، آيه4.
. سوره فصلت، آيه11.
. سوره فصلت، آيه9.
. سوره نساء، آيه113.
. سوره بقره، آيه129.
. سوره بقره، آيه151.
. سوره علق، آيه5.
. سوره بقره، آيه29.
. سوره انفال, آيه17.
18
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج19، ص267.
. الفصول المختارة، ص141.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج19، ص346.
. سوره قلم، آيه4.
. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص401.
. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.
. حکمة الاشراق، ص9؛ «فليس العلم وقفا علي قوم ليغلق بعدهم باب الملكوت و يمنع المزيد عن العالمين، بل واهب العلم...».
. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج65، ص45.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه2.
. سوره ابراهيم، آيه10.
. سوره حج، آيه61؛ سوره لقمان, آيه29؛ سوره فاطر، آيه13؛ سوره حديد، آيه6.
. سوره زمر، آيه5.
. سوره شوری، آيه25.
. سوره بقره، آيه101.
. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه183.
. سوره محمد، آيه7.
. سوره بقره، آيه245؛ سوره حديد، آيه11.
. سوره محمد، آيه15.