مجموعه تفسیر سوره مزمل از آیت الله جوادی آملی
شنبه، 24 فروردین 1398
42 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً (4) إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكيلاً (9) وَ اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً (10) وَ ذَرْني وَ الْمُكَذِّبينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَليلاً (11) إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحيماً (12) وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَليماً (13) يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثيباً مَهيلاً (14) إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصي فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيباً (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (19)﴾
سوره مبارکه «مزمل» که در مکه نازل شد هم حقيقت قرآن و دين را تبيين ميکند هم جريان سياست و مسائل نظامي اسلام را با بيگانهها تبيين ميکند و هم عظمت اين دو کار را تشريح ميکند و هم راهکار پيروزي در اين دو امر را تشريح ميکند. «فهاهنا امورٌ اربعة»: اوّل اينکه دين ثقيل است؛ ثقيل فرهنگي است و يک جان کَندن ميخواهد که آدم اين را درک کند که دين چه ميگويد. دوم اينکه راهکارش چيست؟ چطور ميشود که آدم اين را بفهمد؟ چه وقت ميشود که اين را بفهمد؟ سوم اينکه همه کمر بربستند که اين چراغ را خاموش کنند. چهارم اين است که راهکار مبارزه چيست و علامت پيروزي چيست و چطور ميشود که آدم موفق شود؟
اين امور چهارگانه که عناصر محوري اين چند آيهاي که خوانده شد به خوبي يکي بعد از ديگري تبيين ميکند؛ اما آن عظمت علمي، فرمود مثل حوزه و دانشگاه نيست که يک سلسله مسائل و مفهوم را ما بخواهيم به شما بگوييم. اين يک ارتباط با غيب ميخواهد، اين يک خلأ از بيگانه و مَلأ آشنا ميخواهد که سرتاپاي درون را مِهر و لطف الهي پُر کند و چيزي غير از نام حق و ياد حق نباشد تا آدم با او رابطه پيدا کند و حرف او را بفهمد؛ يعني پا روي وهم بگذارد که مبادا وهم دخالت کند، پا روي خيال بگذارد، مبادا تخيّلات دخالت کنند، اين در بخش نظري. در بخش عملي شهوت و غضب دو رهزن هستند بايد پا روي اين دو امر بگذارد، اينها را خفه کند، پس شهوت و غضب که در بخش عمل رهزن هستند بايد پا روي اينها بگذارد و اينها را خفه کند. وهم و خيال که در بخشهاي فرهنگي و علمي و ذهنی رهزن هستند بايد پا روي اينها بگذارد، اينها را خفه کند؛ بشود عدل محض. وقتي عدل محض شد، از همه خواستهها منقطع بشود «إلا الله»، چرا؟ براي اينکه ميخواهد با او رابطه پيدا کند، حرف او را بفهمد، پيام او را درک کند. بعد از اينکه اين کارها را کرد؛ يعني دشمن دروني را رام کرد و سحَر برخاست و با او مناجات کرد، فرمود: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلا﴾، اشتغالات طولاني در روز، اشتغال شناور است، اين ماهيها در دريا سابح هستند، انسان يا ناطق است يا صاهل است يا خائر است يا ناهق است يا سابح. «الانسان إما ناطق کالإنسان أو صاهل کالفرس أو ناهق کالحمار أو سابح کالسمک»، ماهي «حيوانٌ سابح» شناور است. فرمود روز روز شناوري، در درياي اشتغالات است. روز که نميشود انسان معارف را از خدا دريافت کند. ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلا﴾، سحَر برخيز و با قرآن مأنوس باش! ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، اين نکته که شما تمام اين نماز را، صدها بار بررسي کنيد، غير از قرآن چيزي ديگر از آن درنميآيد. نماز يک قرآن مجسّم است. هيچ يعني هيچ به نحو سالبه کليه! هيچ چيزي در نماز غير از قرآن نيست. اين را بخوان تا آماده شوي، آن معارف را درک کني!
پس آن قول ثقيل را با اين راهکارها ميشود فهميد. اين برای مسائل علمي و فرهنگي و شهود و دريافت وحي. حالا ميخواهي پياده کني با دست خالي ميخواهي پياده کني، همه هم دشمن تو هستند، دشمن خونريز! چه کار بايد بکني؟ اين قول ثقيل است. اين ثقل که تنها مسئله علمي نيست که تو رسول هستي، يک وقت است که ميگوييم چيزي است که کسي «بينه و بين الله» مطالبي را دريافت کرد، آن مربوط به خود است. يک مطالب علمي دريافت کرد؛ اما بايد پياده کند. وقتی بخواهد پياده کند، يک کار سنگيني است؛ مسئله جهاد است، کشتن است، مبارزه است، خونريزي هست، اينها را چه کار کند. اين امر سوم است. راهکار تحمّل اين هم شبيه راهکار تحمّل آن امر اول، درمانش با همان اطاعت است و نماز است و تبتّل است و انقطاع است و اذکار. آنجا که فرمود بلند شو، نماز شب بخوان! براي اينکه دريابي. اينجا که ميگويد: ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، به نام او باش! ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، ﴿وَ اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾، اينها براي اينکه مسائل سياسي و نظامي را پياده کند. اين کار آساني نيست! مسئله جنگ است و کشتن است و خونريزي است با دست خالي.
وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد در شب بدر ما که جنگي نداشتيم. ما سابقه جنگي نداشتيم، فردا هم روز جنگ بدر است، ما هم که سابقه جنگ نداريم، آنها هم که خونريز و قدّارهبند بودند. نه آن سلاح را داشتيم، نه آن مصالح نظامي را داشتيم، نه آن سابقه جنگي را داشتيم. ايشان نقل ميکند که وجود مبارک حضرت از سر شب تا صبح پاي درختي مرتّب مشغول مناجات بود.1 گويا اصلاً فردا جنگي نيست! چه کسي اين را يادش داد؟ فرمود کار، کار سنگيني است، قول ثقيل است. اين قول ثقيل در پياده کردنش است. شما که نميخواهيد چهار تا مفهوم را ياد ديگري بدهيد؛ ميخواهيد دين را پياده کنيد در برابر شمشير راهزنان و قدّارهبندها است.
﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، اسم رب غير از گفتن اين الفاظ است؛ البته اين الفاظ شريف هستند، طوري است که آدم حق ندارد نام کَلب را که در قرآن کريم است بدون وضو دست بزند. چنين کتابي است! اينها سرجايش محفوظ است. حالا ﴿كَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾،2 کسي وضو ندارد، آيا ميتواند به آن دست بزند؟ قداست اين کتاب و عظمت اين کتاب و معنويت اين کتاب حساب آن سرجايش محفوظ است! اين يک مرحله است؛ اما اين مشکل را حل نميکند، اين الفاظ! مفاهيم اين الفاظ هم مشکل را حل نميکند. کسي که اين معنا را ميداند، بله ميداند. اين الفاظي که در قرآن کريم است «الله، الرحمن»، اينها اسمای اسما هستند. اين الفاظ اسم هستند براي آن مفاهيم. آن مفاهيم که در ذهن ماست، آن ثواب دارد، برکت دارد؛ اما آن مشکل را حل نميکند. معاني ذهني مشکل را حل نميکند. اين مرحله دوم هم مثل مرحله اول آن توانايي را ندارد. مرحله اول اين الفاظ است، ثوابش را دارد، قداستش را هم دارد. قداست طوري است که بیوضو حتي نام کلب را نميتواند دست بزند، اين درست است. نام ابيلهب را هم نميتواند دست بزند: ﴿تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ﴾.3 اينها سرجايش درست است.
مفاهيم اين الفاظي که هست «الله، الرحمن»، اينها در ذهن است، اينها مطالب علمي است ثواب دارد؛ اما اينها مشکل را حل نميکند. سوم يعني سوم که ما الآن در مرحله سوم هستيم، «اسماء الأسماء الأسماء»، اين الفاظ، اسما هستند براي آن مفاهيم، آن مفاهيم اسما هستند براي آن حقايق. اينکه در «دعاي کميل» هست: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»،4 اين است. در «دعاي سمات» هست، در «دعاي ندبه» است به اسمي که با آن اسم موسيٰ به طور رفت، به آن اسمي که عيسيٰ فلان کار را کرد، به آن اسمي که ايوب آن کار را کرد، آن مرحله است. سوم يعني سوم! آنگاه اين ذوات قدسي مظاهر آن اسما هستند. اين ميشود چهارم. اين «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»، آنها را ميگويند تعظيم بکن. به نام آنها باش. اين يقيناً يک ارتباط غيبي ميخواهد. اين يک کار سنگيني است، شما مگر نميخواهيد يک کار سنگين بکنيد و همه اين راهزنها را رام بکنيد؟ قدّارهبندها را رام بکنيد؟ اسلحه را از دستشان بگيريد؟ اينها را به جاي اينکه خونريز بکني، مصافحه بکنند با هم؟ مگر نميخواهي اين نعمتي که ما گفتيم: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ﴾، فرمود: ﴿أَعْداءً فَأَلَّفَ﴾، همه خونريزي داشتيد، هميشه جنگ داشتيد، هميشه اختلاف داشتيد، ما شما را به اينجا رسانديم. فرمود شما مگر قبلاً دشمن هم نبوديد؟ معمولاً تمام کارهايتان قدّارهبندي نبود؟ سنگربندي نبود؟ ﴿كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾،5 ما اسلحه را گرفتيم و به دست شما قلم داديم.
اين طولانيترين آيه قرآن کريم همان است که تقريباً در بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» است. اين عرب جاهلي را کاري کرد که اينها سواددار روز شدند، فرمود براي هر کارتان قباله تنظيم کنيد. آنها سواد در بينشان نبود، نوشتن در بينشان نبود. حالا اين قدر فرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»،6 «فَرِيضَةٌ فَرِيضَةٌ فَرِيضَةٌ» که خيلي نويسا شدند، نويسنده شدند، اهل قلم شدند. فرمود تمام کارهايتان براي اينکه مشکل قضايي پيدا نکنيد، نگوييد من يادم رفته! نگوييد من خيال ميکردم! نگوييد اينطور بود! نگوييد آنطور بود! براي هر کارتان سند تنظيم بکنيد: ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾،7 اگر کسي نميتواند، نويسنده ديگري بياورد، بنويسد. ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ﴾، رفتيد يک قدر نان گرفتيد، يک قدر گوشت گرفتيد، اينها سند نميخواهد؛ ولي تمام مبادلات شما، تجارتهايتان، رفت و آمدهايتان و حساب و کتابتان بايد سند داشته باشد. اين يعني عاليترين مرحله تمدّن که الآن ما هم در جامعهمان هنوز به اينجا نرسيديم. ما خيلي از کارها را به همان حافظه ميسپاريم بعد اگر مشکل قضايي که پيش آمد، ميگوييم من فکر ميکردم اين منظور است! فرمود تجارت ميخواهي بکني، خريد و فروش کني، مضاربه ميخواهي بکني، پيماننامه و سالنامه، همه را بنويس. اديبانه با فهم بنويس! ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾؛ اگر اين نبود، شاهد اقامه کنيد، بنويسيد. خيلي از اين پروندهها که در دستگاه قضايي است، براي اين است که مردم اصلاً نميفهمند که چگونه زندگي کنند! من خيال ميکردم اينطور است! من خيال ميکردم، منظور من اينطور گفتم، تو آنطور گفتي! نهخير، تمام کارهايتان را بنويسيد، سند تنظيم کنيد. اين آخرين آيه که طولانيترين آيه سوره مبارکه «بقره» است، براي نظم جامعه است. آن وقت ديگر کسي نميگويد من خيال ميکردم، آن منظور اين است، من فکر ميکردم اين بود، ذهن شما که مشکل قضايي را حل نميکند! مشکل اين عزيزان دستگاه قضايي اين است که خيلي از اين پروندهها در اثر اين است که شعور قضايي در جامعه کم است. اين را اسلام حل کرد، فرمود با هر کسي، با بردار خود معاملهاي داري سند تنظيم کن!
اين عرب را اينطور آمده تنظيم کرده، کارهايش را منظم کرده است، فرمود قول ثقيل را بخواهي پياده کني، اين مبارزه ميخواهد. آنها هم که دست بردار نيستند. تو ميخواهي چه کار بکني؟ همان راهکاري که با آن راهکارها توانستي قرآن را و اين قول ثقيل را تحمّل کني، مشابه آن راهکار را عمل کن که اين قول ثقيل را پياده کني! ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، آن مسئله دعا و نماز و اينها سرجايش محفوظ است، اينها اسم رب نيست که بتواند انسان را در مسئله جنگ پيروز کند. اينها يک ثواب دارد براي رفع تکليف. مفاهيم اينها، بحث تفسيري هم آن مشکل را حل نميکند. آن «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»، آن مشکل را حل ميکند. فرمود: ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، اين است که فلان امام مظهر فلان اسم اعظم است، فلان امام مظهر اسم اعظم است، آن است که اين ميشود مرحله چهارم.
آن ائمه(عليهم السلام) مظهر اسماي الهي هستند، اين اسماي الهي که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»، مرحله سوم است. اين مفاهيم و معاني ذهني ما که از آنها کشف ميکنند، مرحله دوم است. اين الفاظي که ما قرائت و تلاوت ميکنيم، مرحله اول است. همه اينها اثر دارند؛ اما آنچه مشکل را حل ميکند، آن «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء» است، آنچه که در «دعاي ندبه» آمده، آنچه در «دعاي سمات» آمده. موسيٰ با آن نام بود، عيسيٰ با آن نام بود (عليهم الصلاة) و پيروز شدند.
فرمود: ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، اين يک؛ ﴿وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، اين بزرگان تفسير آمدند، اين ادبياتش را تنظيم بکنند. يکي باب تفعّل و يکي باب تفعيل. اين يک ناهماهنگي است. گاهي در مصدر تصرّف ميکنند، آن را به باب تفعّل برميگردانند تا با فعل هماهنگ شود. گاهي در فعل تصرف ميکنند و آن را به باب تفعيل ميبرند تا با مصدر هماهنگ باشد. گاهي هم نه، که اين شايد اقوي باشد، اين فعل، فعل است، آن مصدر، مصدر است؛ منتها هر کدام پيام خاص خود را دارد. تبتّل يک کار تکلّفي است، تبتّل يعني انقطاع. بتول به چه کسي ميگويند؟ آن که منقطع است، آن که منطقع از طمس است به او ميگويند بتول که از القاب مبارک حضرت است. تو بايد منقطع شوي. اين اقطاع را يک وقت با سرعت، با فشار، با رنج، با درد، با تکلّف انجام بدهي، ميشود باب تفعّل. يک وقت تدريجاً انجام بدهي، ميشود تبتيل. ميفرمايد اول با فشار برو، حالا لازم نيست که در بقا با همين فشار راه را ادامه بدهي. آن اگر تدريج شد، عيب ندارد، پس اول به فشار از ماسواي حق منقطع بشو، بعد اين راه را به تدريج ادامه بده که اگر ما اين کار را کرديم هم باب تفعّل معناي خود را حفظ کرد هم معناي باب تفعيل را. اما آنها که ميخواهند هماهنگ شوند، اين تبتّل را ميگويند تدريجاً منقطع شو، تدريجاً ادامه بده؛ اما آنها که خيلي انقلابي هستند سعي ميکنند تبتيل را به تبتّل تبديل بکنند؛ يعني مصدر را هماهنگ با فعل کنند. با فشار برو، با فشار هم ادامه بده. حالا يا ممکن است اين ناظر به اصناف چهارگانه باشد، افراد يکسان نيستند؛ ولي به هر حال انقطاع ميخواهد، فشار ميخواهد.
به چه کسي؟ به اسم رب. اين اسم رب چه کاره است؟ ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ است. کل عالم را او دارد اداره ميکند. تو مگر نميخواهي کار سنگين انجام بدهي؟! تو مگر نميخواهي توحيد را بجاي الحاد و شرک بياوري؟! مگر نميخواهي بساط همه اينها را دور بريزي؟! حالا وجود مبارک ابراهيم(سلام الله عليه) تبر گرفت و اينها را ريز ريز کرد، وجود مبارک حضرت امير پا روي دوش تو میگذارد و اينها را تکه تکه از کعبه دور مياندازد، به هر حال بساط جاهليت را برميدارد، مگر اين کار نيست؟ اينکه تو به طرف او ميروي اين يک نفر است به نام خدا. کل عالم را هم او دارد اداره ميکند؛ اما اينها ميبينيد هر کدامشان يک بت مخصوص در خانه دارند، به جهت اشرافيتي که دارند، يک بت مشترکي هم در کعبه دارند. در موقع جنگها و غارتگريها اينها هم ميآمدند کنار کعبه از آن بتها کمک ميخواستند هم بت مخصوصي که در خانهها داشتند، ميرفتند کنار او دست ميماليدند و کمک ميخواستند. اينها هر کدامشان يک بت خاص و ويژه در خانههايشان داشتند. فرمود اينکه بُت نيست، يک؛ بيش از يکي هم نيست و آن ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ است. يک بت خاص داشته باشد، يک معبود مخصوص داشته باشد، نيست. اينکه گفتيم: ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾؛ اما ﴿رَبِّكَ﴾همان ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ است؛ نظير وثن و صنم آنها که نيست. کل عالم دست اوست. به نام او باش، توکل کن. اين ثقيل است، کار سنگين ميخواهي بکني، اين جهاد است و مبارزه است و سياست است و اينهاست، کار سنگيني ميخواهي بکني. مسئله کشتن است و قتل است و خونريزي است و مبارزه است و معلوم نيست به حسب ظاهر که چه کسي پيروز ميشود. ما با خبر هستيم، تو بايد با دست پُر باشي.
پس «هاهنا امورٌ اربعة»: يکي آن تلقي قول ثقيل بودنِ معارف دين است، يک؛ دو: راهش نماز شب است و سحرخيري است. سه: پياده کردن اين قول ثقيل در سطح جامعه است که مبارزه ميخواهد، سياست ميخواهد، جنگ ميخواهد، خونريزي ميخواهد. چهار، صبر ميخواهد، هَجر جميل ميخواهد: ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾ ميخواهد. تبتّل ميخواهد، تبتّل تبتيلي يا تبتّل تبتّلي ميخواهد؛ اينها ميشود قول ثقيل!
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن بیاثر نيست براي هميشه بياثر نيست؛ اما آن براي امر اول است. براي امر دوم اين موارد را ميخواهد. آن يقيناً کمک ميکند. اين انقلاب ما همينطور است، نظام ما همينطور است. ببينيد يک عده قدّارهبندها آمدند عزيزترين و محکمترين و محبوبترين بخش کشور را که عزيزان سپاه هستند، آمدند گفتند ـ معاذالله ـ اينها تروريست هستند، اين از همان کارهاست. اين يک قول ثقيلي ميخواهد. حالا نه اينجا جاي آن حرفهاست و نه از هر دهني اين حرفها درميآيد، وگرنه اين آمريکاييها بارها به عرض شما رسانديم، اينها که مثل ايران نبودند سابقه فرهنگ و امپراطوري داشته باشند، حکيم داشته باشند، فيلسوف داشته باشند، اديب داشته باشند، طبيب داشته باشند. مگر چهار تا بيسروپاي آن طرف آب نبودند؟ مگر قبل از کشف کريستف کلمب کسي نامي از اينها داشت؟ بعد وقتي کشف شد و از چند قارّه از آسيا و اروپا اينها رفتند آنجا و کمکم آنها رشدي پيدا کردند و اسلحه دست پيدا کردند و جنگ جهاني اوّل پيش آمد، جنگ جهاني دوم پيش آمد، ما بارها به اينها گفتيم الآن شما روي هفتاد ميليون قبر ايستاديد و قدرتمند هستيد. اينها الآن که قدرت دارند و داعيه دارند، از جهت کار فرهنگيشان است؟ سوابق سياسيشان است؟ خدمات جهانيشان است؟ يا به جهت غارتگريشان است؟! الآن روي هفتاد ميليون قبر ايستادند. کمتر از هفتاد ميليون که نقل نکردند. در جنگ جهاني اول و دوم تا صد ميليون هم گفتند. آن وقت جمعيت جهان هم که اين قدر نبود. اينها تا توانستند کشتند، اين آلمان خاکستر شد. اين ژاپن و امثال کره شمالي و جنوبي اينها هم که خاکستر شدند. حداقل هفتاد ميليون را اينها در جنگ جهاني اوّل و دوم به هر حال به قتل رساندند و الآن روي هفتاد ميليون قبر ايستادند و عربده ميکشند. با اينها انسان بايد چه کار بکند؟ اگر بخواهد اينها را سر جاي خودشان بنشاند، قول ثقيل است. هم آن سبح طويل ميخواهد، هم ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾ ميخواهد. هم ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾ ميخواهد تا اين نظام ما، تا اين انقلاب ما ـ إنشاءالله ـ به دست صاحب اصلي خود برسد! همان است.
شما اگر بخواهيد وجود مبارک حضرت را در آن صحنه ترسيم بکنيد، الآن ببينيد وضع ما چيست! هفتاد ميليون کم نيست! الآن هم اگر دستشان برسد، همان هستند. اينها که به قيامت و خدا و شرف و انسانيت و اينها که معتقد نيستند. الآن همين است. اين قول ثقيل را با اين ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾ حل ميکند، ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾ حل ميکند، ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ حل ميکند. اين خداست. اين توحيد بايد در جامعه ما جان پيدا کند. ما ابدي هستيم، هستيم که هستيم که هستيم که هستيم. اين موعظههاي اخلاقي مشکل را حل نميکند. ما بايد بدانيم ما يک موجود نمير هستيم. سخن از يک سال و دو سال و يک ميليارد و دو ميليارد نيست، مگر انسان از بين ميرود؟ يک موجود ابدي بايد کالاي ابدي داشته باشد. کالاي ابدي فقط توحيد است. اين راه هم که براي هميشه باز است. برهان قرآن کريم اين است که او ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ است، به صورت الفبا خوب حل ميکند که پيغمبر! «عليک و علي آلائه عليهم السلام» اينکه من ميگويم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾؛ يعني دنيا همين است، آخرت همين است، «بين الدنيا و آخرت» همين است، تو باشي همين است، امت تو باشد همين است. ما اين کارها را کرديم، الآن هم ميکنيم. اينطور نيست که اين فقط در قيامت باشد. فرمود جريان قيامت ما سرجايش محفوظ است. جريان دنياي ما هم، ما با فرعون چه کار کرديم؟ هم ﴿إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحيماً﴾، هم ببين ما با فرعون چه کار کرديم؟ اينطور نيست که هميشه به قيامت وعده بدهيم. قيامت حسابش سرجايش محفوظ است؛ اما کارهايي که با فرعون کرديم، با اينها هم ميکنيم. همين کار را هم کردند.
پس اين امور چهارگانه وقتي تثبيت بشود، وضع خودمان را هم پيدا ميکنيم. ما هميشه در همين وضع هستيم. اينکه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند که اين قرآن چه کتابي است که ما هر چه ميخوانيم خسته نميشويم؟ خيلي از کتابهاست، خيلي از دوستان است، خيلي از عزيزان آدم است که اگر يک نامه براي انسان نوشتند، اگر يکي دو بار آدم بخواند خسته ميشود؛ اما اين ﴿وَ أَطْرافَ النَّهارِ﴾،8 هر چه بخوانيم خسته نميشويم؟ فرمود اين «يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ»،9 هيچ وقت شد که شما بگوييد ما الآن چند سال است که زندگي ميکنيم، هر روز اين آفتاب را ميبينيم، از اين آفتاب خسته شديم؟! اين حيات ماست. هيچ کسی ميتواند بگويد که من از هوا خسته شدم؟! فرمود اين «يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ»، هيچ کسی نميتواند بگويد الآن چند سال است که هميشه اين آفتاب هست! ما از آفتاب خسته شديم! فرمود نه. اين جري که ميگويند تطبيق که ميگويند همين است! فرمود پس آن بخش ثقل قول ثقيل را با ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً﴾ بايد حل کنيم. ثقل سياسي و نظامي را با ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾، ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾، حل کن. بخواهي قهر کني، فاصله بگيري، نميشود. تو همينها هم مردان خوبي هم هستند و خيليها هم هستند که به فتح و پيروزي نايل ميشوند. خيلي از اين عزيزان ميگفتند وقتي ميخواستند جبهه بروند ميگفتند دعا کنيد ما شهيد بشويم. گفتيم دعا ميکنيم، آنچه خير است بيايد، چون مستحضريد خيلي از اين عزيزان ما هستند و فاتح هستند و فخر ما هستند، اينها زندهاند، فاتح هستند؛ ولي فرهنگ دين اين نيست که حرف آخر را شهيد ميزند. فرهنگ دين اين است که حرف آخر را کسي ميزند که آن آخرين حرف را بزند. او گاهي شهيد است و گاهي فاتح. ببينيد شهادت حضرت امير جزء بهترين فضايل آن حضرت است؛ اما درباره شهادت حضرت امير يک سلسله دستوراتي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) داد، يک لقب پُر افتخاري هم داد که متعلق به پيروزي اوست. پيروزي علي بالاتر از شهادت آن حضرت است. فرمود درباره بعد از جريان خندق فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن»،10 حتي عبادت علي، شهادت علي مديون شمشير علي است. اگر ـ معاذالله ـ در آنجا حضرت کشته ميشد، بساط اسلام ختم ميشد. با شهادت که مشکل حل نميشود. گاهي شهادت، گاهي پيروزي. ما به همين عزيزاني که امروز اينها را به اين نام متّهم کردند، ميگفتيم ما دعا ميکنيم آنچه خير است، خدا بدهد! گاهي بالاتر از شهادت ميدهد، مگر فتح کردن، کشور را حفظ کردن، آن شهيد سرجايش محفوظ است، اجر او نزد خداست؛ اما اينکه آمده دين را حفظ کرده، کشور را حفظ کرده، ناموس را حفظ کرده، آن شمشير بوسيدني است. فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن»، ـ حالا بعضي هم افضل نقل کردند ـ يقيناً آن پيروزي بالاتر از شهادت است. آن پيروزي مکتب را حفظ کرد، عدهاي در کنار سفره مکتب شهيد شدند، جانباز شدند؛ بله، سرجايش محفوظ، اما اگر ـ خداي ناکرده ـ در جريان جنگ خندق حضرت کشته ميشود، يک شهادتي بود فقط! اين است که اين عزيزان ما گاهي کارشان بالاتر از مسئله شهادت است. الآن هم همين حرف است. پس فرمود اگر بخواهي قول ثقيل را پياده کني، آن که عالم دستش است، با او رابطه پيدا کن. او قدرت دستش است، تو را حفظ ميکند. الآن کل اين جهان را همين سه چهار نفر دارند اداره ميکنند، هر جا سخن از حق و عدل و ديانت است، مختص به همين ابراهيم است و موسيٰ است و عيسيٰ و است وجود مبارک پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام)، چون در جهان کسي نيست که حرف جهاني بزند. شما ببينيد از آن سلجوقيان و ساسانيان و سامانيان اين همه آمدند، رفتند، يک تکه خاک به نام اينها الآن 2500 سال کمتر و بيشتر به نام اينها در اين سرزمين نيست، حالا چهار تا سنگ در تخت جمشيد هست؛ اما آن که کل عالم به نام آنهاست، همين چهار نفر هستند که دارند ميگردانند. اين را ميگرداند. فرمود او «ربّ المشرق» است «ربّ المغرب» است، «بينهما» هست، ما فقط به قيامت حواله نميدهيم. درست است ﴿إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحيماً ٭ وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ﴾؛ اما مسئله فرعون را هم ما در پيش داريم. دير بجنبند اينها را در دريا مياندازيم. پس شما فقط بگو خدا، ما اين کارها را انجام ميدهيم.
ببينيد اينکه بعد از آنها فرمود: ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، حالا اين طليعه است براي قول ثقيل؛ يعني مسايل سياسي و مسايل نظامي بخواهد پياده شود، سنگين است. اين تنها ثقلش در مسائل معنوي و فهميدن که نيست. بايد پياده شود: ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾، اسم همان مرحلهاي است که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء». اين اسم و اين الفاظ که ما ميگوييم، اين ثواب دارد؛ ولي آن مشکل را حل نميکند. مفاهيم تفسيري آن در ذهن هست، بياثر نيست، آن اسمي که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي»، که در «دعاي سمات» است، در «دعاي ندبه» است، موسيٰ بود، عيسيٰ بود، او مشکل را حل ميکند. ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ﴾؛ لذا در اينجا فرمود: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾،11 ﴿وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾؛ چه باب تفعّل را به تفعيل برگردانيم، چه تفعيل را به تفعّل برگردانيم، چه همسان بکنيم، چه هر کدام را در جاي خود معنا کنيم، هر کدام از اينها لطايف تفسيري خود را دارد. اين رب تنها ربّ تو نيست: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾؛ يعني کنايه از کل عالم است. ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ است و واحد هم هست، شريک هم ندارد: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ الله﴾،12 برو وکيل بگير! اين را وکيل بگير؛ يعني من وکيل شما ميشوم. اگر کسي بگويد شما مرا وکيل بگير، خدا بگويد مرا وکيل بگير، به من توکل بکن؛ يعني من وکيل شما نميشوم؟! اين يعني چه؟ اينجا فرمود توکل بکن؛ يعني چه؟ يعني شما خودت که نميتواني، ميخواهي به ديگري بگويي، چرا به ديگري ميگويي؟ به من بگو. ما باور نکرديم اين حرفها را. خدا حفظ کند حضرت آيت الله حسنزاده را!
به مجاز اين سخن نميگويم ٭٭٭ به حقيقت نگفتهاي الله13
او ميگويد من وکيل شما هستم، اعلام هم کرد، رايگان هم هست. بياييد مرا وکيل بگيريد. ما اين حرفها را باور نکرديم. ﴿فَاتَّخِذْهُ وَكيلاً﴾.
بعد حالا فرمود مگر من خودم چه کار ميکنم؟ مگر من با «الرحمٰن» عالم را اداره نميکنم؟! ذرّهاي ظلم و غضب در عالم نيست، پس جهنم چيست؟ جهنم جاي عدل است. عدل که جاي بدي نيست. اصلاً جهنم براي اجراي عدل است. شما نقشهاي که ميکشيد، اين مهندس، اين کسي که نقشه ميکشد، اين کسي که خودکار دستش است، کيست؟ فرمود «الرحمٰن» دارد نقشه ميکشد. «الرحمٰن» که رحمت رحمانيّه است: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء»،14 يکجا ميگويد جاي سوخت و سوز است براي صدامها، يکجا جاي بهشت است براي مؤمنين و متقيان و اينهاست. جهنم عدل محض است، عدل که نميشود بيرحمت باشد. چه کسي جهنم را رَسم کرد؟ چه کسي اينجا را جهنم کرد؟ براي چه اينجا را جهنم کرد؟ ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾،15 پس جهنم درست است نسبت به بهشت که حساب میشود جاي بدي است؛ اما وقتي در نقشه عالم که حساب ميکنيد، جاي عدل است. عدل که بد نيست. فرمود من اين هستم که ﴿رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾،16 تو هم که خليفه من هستي، تو هم که ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾17 در قرآن کريم است که من ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ فرستادم. آن که ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾18 است، بايد نقشه جهاني بکشد؛ لذا فرمود: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً﴾؛ مثل يونس باشي، قهر بکني، فاصله بگيري، اينها نباشد. رئوفانه با همين کفّار اداره کن؛ لذا وجود مبارک حضرت بعد از جريان فتح مکه فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،19 بعد زينب کبريٰ(سلام الله عليها) در مجلس شام فرمود: «أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاء»؛20 اين ميشود عدل، اين ميشود رحمت. فرمود مگر نميخواهي مظهر من باشي؟ من چه کاره هستم؟ در عالم چه طور ميکنم؟ من عالم را با قهر اداره ميکنم؟ نه. يکجا قهر، يکجا مِهر؟ نه. آنجا که قهر است، نقشه را رحمت ميکشد، اين از آن غرر بيانات امام سجاد(سلام الله عليه) است: «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه».21 چقدر اين حرف عظيم است، خود خدا ميداند! فرمود قبل از اينکه خدا يک غضب بکند و يک بگير و ببندي بکند، رحمتش را ميفرستد که نقشه بکشد که کجا رحيمانه و رئوفانه بگير و ببند داشته باشد. سخن از «يا من زادت رحمته غضبه» نيست، آن سرجايش محفوظ است؛ البته رحمت خدا بيش از غضب اوست. اين حرف علمي نيست که رحمت خدا بيش از غضب اوست. آن که علمي است، مستور است، مخفي است، در دسترس هر کسي نيست، بيان امام سجاد است که رحمت خدا امام غضب اوست، نه رحمت خدا بيشتر از غضب اوست. بيشتر را که همه ميفهمند. «يا من زادت رحمته علي غضبه» را که همه ما ميفهميم؛ اما فرمود امامتي در کلّ عالم است، همه مأموم هستند، يک امامي دارند، آن امام رحمت است: «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، پيشاپيش که خدا غضب بکند، امام را ميفرستد، أمام را ميفرستد، رهبر را ميفرستد، نقشه ميکشد که اينجا جاي جهنم است. کلّ اين نقشه را رحمت ميکشد، پس ما غضبي به آن معنا در عالم نداريم؛ لذا فرمود: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء». در «دعاي کميل» هم فرمود: «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»22 اينطور است.
بنابراين اين خدا مظهري دارد به نام پيغمبر. پيغمبرش هم بايد اينطور باشد. او هم همينطور بود. ببينيد اين فکاهیها، گفتنها، خنده کردنها را اينها که يک قدر سياسي محض هستند، اصلاً طنزها را نميپذيرند. کسي را که گفتند، يک مسئول را به نقد کشيدن، چهار تا خنده کردن، اين را اصلاً آن سياسيون محض اين کارها را نميکنند. اين عرب خونآشام و قهّار و قدّارهبند مکه بعد از جريان بدر که کشته زياد دادند، تصميم گرفتند طنز سياسي و فکاهيات، خنده و گريه آنچه که آدم را سبک بکند هم خنده کردن آدم را سبک ميکند هم گريه کردن آدم را سبک ميکند. کسي که عزيزش شهيد شد، وقتي چهار بار مجلس گرفتند و گريه کردند، يک کم سبک ميشود. اينها که سياسي محض هستند هم گريه را قدغن ميکنند هم خنده را تا اين عقده، عقده، عقده باشد، در روز خطر خود را نشان ميدهد. همين قدّارهبندهاي مکه تصميم گرفتند خنده ممنوع، گريه ممنوع! کسي براي کشتههاي بدر حق ندارد گريه کند! چرا؟ در جنگ اُحُد مشخص شد. ميگويند شما که گريه کرديد، سبک ميشويد، نميتوانيد انتقام بگيريد.23 چهار تا طنز سياسي گفتيد و فکاهی نوشتيد و گلآقا را خوانديد و توفيق را خوانديد، سبک ميشويد، نميتوانيد انتقام بگيريد. اينها هم با خنده مخالف هستند هم با گريه مخالف هستند تا عُقده باشد، باشد، باشد تا در روز خطر خود را نشان بدهد. اينها که نگهبان هم داشتند، ناظر هم داشتند، يک عده را ميفرستادند که چه کسي دارد گريه ميکند و چه کسي گريه نميکند. عبور کردند در خيابانها و کوچهها و کوي و برزن ديدند که صداي گريه از خانهاي ميآيد، رفتند ديدند پيرزني دارد گريه ميکند. اعتراض کردند که چرا گريه ميکني؟ گفت من براي کشتههاي بدرم گريه نميکنم. اين شترم نيامده، من تمام زندگيام به همين شتر است،24 اين نيامده من دارم گريه ميکنم که او را عفو کردند، گفتند چون داري براي شتر خود گريه ميکني، عيب ندارد. گريه بيگريه! چرا؟ بعد گفتند نتيجهاش در جنگ اُحُد روشن شد. جنگ احُد آمدند خيليها را کشتند، دوباره برگردند با خنجر قلب حمزه را بشکافند، جگرش را در بياورند، بدهند آن زنيکه اين جگر را بمکد، اين براي چيست؟ «و ابن آکلة الاکباد»، نتيجهاش آن ميشود. گفتند خشم ما در جنگ اُحد روشن شد، وگرنه کشتيد و رفتيد، دوباره برگرديد و از آن راه، تنها مربوط به حمزه سيدالشهدا(سلام الله عليه) نبود، براي اينکه دارد: «و ابن آکلة الأکباد»، معلوم ميشود که چند نفر را اين کار را کردند. اين است!
آن که سياسي محض است نه اين طنزهاي سياسي و فکاهيات را قبول دارد نه آن گريهها را قبول دارد تا انسان عقدهاي بار بيايد، فرمود چرا عقده؟ «اعدي عدوّ» تو همين عقده است. تو مظهر رحمت رحمانيه باش! وقتي هم که پيروز شد، صريحاً بگوييد، رسماً اعلام بکنيد «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»، اين ميماند و ماند. اينکه مانده براي همين مانده است و اين نظام مانده براي همين است، اين انقلاب مانده براي همين است. اميدواريم ذات أقدس الهي همه شما را و نظام ما را و رهبر ما را و عزيزان سپاهي ما را مشمول دعاي حضرت قرار بدهد!
«و الحمد لله رب العالمين»
. الجامع لأحكام القرآن، ج7، ص372.
. سوره کهف، آيه18.
. سوره مسد، آيه1.
. بلد الأمين و الدرع الحصين، ص188.
. سوره آلعمران، آيه103.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص30.
. سوره بقره، آيه282.
. سوره طه، آيه130.
. وسائل الشيعه، ج27، ص196.
. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص86.
. سوره أعلی، آيه1.
. سوره صافات، آيه35؛ سوره محمد، آيه19.
. ديوان علامه حسن زاده آملی.
. الکافی(ط ـ الاسلاميه), ج1, ص429.
. سوره سجده، آيه22.
. سوره اعراف، آيه156.
. سوره انبياء، آيه107.
. سوره انبياء، آيه107.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص513.
. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص308.
. صحيفه سجاديه, دعای16.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص72.
. المغازی، ج1، ص121.
. المغازی، ج1، ص123.