مجموعه تفسیر سوره مزمل از آیت الله جوادی آملی
یکشنبه، 18 فروردین 1398
38 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً (4) إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكيلاً (9) وَ اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً (10) وَ ذَرْني وَ الْمُكَذِّبينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَليلاً (11)**﴾**
سوره مبارکه «مزمل» که در مکه نازل شد، ادب دريافت قرآن کريم را به حضرت آموخت. خود قرآن کريم را معرفي کرد. زمان دريافت را مشخص کرد. راه ارتباطي با خدا را مشخص کرد. پيوند با جامعه و امت را مشخص کرد، عداوت اينها را نسبت به دين بيان کرد، حمايت خود را نسبت به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اعلام کرد. فرمود من به تنهايي مشکل را حل ميکنم. در خيلي از موارد است که قرآن کريم به پيغمبر ميفرمايد که شما نگران چه هستيد؟ ﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا﴾؛1 بگذار من تنها خودم مشکل را حل ميکنم. شما در خيلي از موارد ديديد که هيچ کاري از هيچ کسي برنيامد، مگر اينکه خدا مسئله را حل کرد.
اين آزادگان خيلي رنج کشيدند، بعضي ده سال، کمتر يا بيشتر، گروه اول از اين عزيزان که آزاد شدند، هيچ کسی بر اينها حق نداشت نه امام و نه امت ـ آن روز اين حرف گفته شد ـ خدا وقتي که بخواهد کسي را آزاد بکند، بدون منّت خودش دخالت ميکند. اين «ذرني، ذرني، ذرني» که در قرآن است؛ يعني به پيغمبر ميگويد که من تنها خودم مشکل را حل ميکنم: ﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا﴾؛ بگذار من تنها خودم اين کار را حل ميکنم، شما نگران چه چيزي هستي؟
اگر نظر شريف شما باشد، آزادگاني که در گروه دوم و سوم و اينها بودند، به وسيله مذاکره طرفين آزاد شدند؛ اما آزادگاني که گروه اول بودند، هيچ أحدي بر اينها منت ندارد. نه امام و نه مسئولين، هيچ کسی، چرا؟ چون خدا صدام را گرفت، او به کويت حمله کرد، در اين اثنا عراق آزاد شد و احدي در آزادي اين آزادگان ما که به کشور برگشتند، نه قدرت داشت، نه علمش را داشت، نه مذاکره کرد، هيچ کاري نکرد، اينها سرفرازانه وارد کشور شدند.
گاهي خدا کاري نسبت به آدم ميکند که اين بلاواسطه است و هيچ کسي بر او حق ندارد. گروه دوم و سوم و چهارم در اثر اينکه رابطه عراق و ايران گفتگويي شد و مذاکره کردند، اسراي دو طرف را خواستند پس بدهند، مذاکره شد؛ اما ما اسير پس نداديم، اسير پس گرفتيم. همه يعني همه! اين گروه اول را تحقيق کنيد، اين گروه اولي که جزء آزادگان ما بودند، چه کسي اينها را آزاد کرد؟ ما مذاکره کرديم؟ نه! بعدها که روابط شد، پس دادن اسير و تبادل اسرا و ما يک عده را آزاد بکنيم و آنها يک عده را آزاد بکنند، اين روابط سياسي بينالمللي بود؛ اما گروه اول را هيچ کسی نه امام حق داشت، نه مردم حق داشتند، نه رياست جمهوري حق داشت، نه نخستوزيري حق داشت، نه ديپلماسي کشور حق داشت. اين است که گاهي خدا ميفرمايد: ﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا﴾؛ بگذار من تنها حل ميکنم. اينجا هم اين «ذرني، ذرني»؛ يعني نگران نباش، من خودم تنها حل ميکنم.
گاهي دستور ميدهد که کمک بکنيد، قيام بکنيد، خداي سبحان شما را ناصر هست، خداي شما وليّ هست. ما يک نصرت داريم، يک ولايت داريم، يک توحيد؛ نصرت اين است که شما برويد دين را ياري کنيد: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾،2 شما به دين خدا عنايت کرديد، داريد دينش را ياري ميکنيد، خدا هم شما را ياري ميکند. اين معني نصرت است. اگر يک جوان يک مقدار کار خود را انجام بدهد، يک مقدار پدر به او کمک بکند، اين ميشود نصرت. ولايت معنايش اين است که اين پدر کار اين کودک را به عهده بگيرد. اين ميشود وليّ که اگر نوجوان است تازه روي کار افتاده که کارها را پدر به عهده ميگيرد؛ اما کار اوست، به وسيله او دارد انجام ميدهد. آن جواني که يک مقدار کار را خودش انجام بدهد، يک مقدار هم کمک، به او ميگويند نصرت. «فهاهنا نصرةٌ بولاية».
اما توحيد يعني هيچ کسی در کار نيست. نه اينکه خدا دارد مشکل اين آقا را با دست اين آقا حل ميکند. تنها به ميدان آمده است. اين «ذرني ذرني» قرآن همين است. اين هميشه هست. به پيغمبر ميفرمايد بگذار من تنها مشکل را حل ميکنم: ﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا﴾، اين وليد و امثال وليد دهنکجي ميکنند؟ من خودم تنها حل ميکنم. هميشه هست.
در اين سوره مبارکه «مزمّل» فرمود قرآن خيلي سنگين است. در بحث ديروز اشاره شد که چهار وصف درباره قرآن کريم هست که دو وصف از اوصاف ثبوتي قرآن است، دو وصف از اوصاف سلبي است. آن دو وصفي که جزء اوصاف ثبوتي است، اين است که کتابي است ثقيل، يعني وزين، محکم، متقن، مبرهن. کتابي است يسير، يعني دلپذير و آسان. اما آن دو صفت که صفت سلبي اوست، او سخت نيست، يک؛ سُست نيست، دو؛ محتوايش برهاني نباشد، حرفهاي غير برهاني داشته باشد، سُست باشد، نيست! نه سُست است و نه سخت، بلکه سنگين است و دلپذير. قول ثقيل است؛ اما ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾؛3 براي همه آسان است. اصلاً دين، دين آساني است: ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾4 هست، ﴿يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ﴾5 هست، اين اوصاف قرآن است. اين اوصاف را وجود مبارک حضرت بايد تلقّي کند. مستحضر هستيد که در کل قرآن ذات أقدس الهي نام انبيا را که ميبرد ﴿يَا دَاوُدُ﴾، ﴿**يَا مُوسَي**﴾،6 ﴿**يَا عِيسَي**﴾7 اينها هست؛ اما درباره حضرت هرگز نام مبارک آن حضرت را نميبرد: ﴿**يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ**﴾،8 ﴿**يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ**﴾،9 ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾، ﴿يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾،10 با اين القاب نام مبارک او را ميبرد. شما هيچ جايي نميبينيد که ذات أقدس الهي وجود مبارک حضرت را با اسم نام ببرد. همهاش ﴿**يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ**﴾، ﴿**يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ**﴾، ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾.
عبارتي را جناب زمخشري در کشاف به کار برد که گرچه مناسب نبود؛ اما خيلي به او حمله کردند.11 متأخرين مخصوصاً تفسير روح المعاني و اينها، خيلي به اين زمخشري بيچاره حمله کردند. 12 او تعبيرش اين است که خدا مثلاً به حضرت فرمود که الآن جاي خواب نيست که حالا اينجا لحاف پيچيدي و رختخواب پهن کردي! تعبيري دارد که خيلي روا نيست؛ اما اينطور به اين مرد بزرگ حمله کردن اين سوء ادب است، اين بيادبي است، اين جسارت است، اينطور هم شايد شايسته نباشد، براي اينکه او نخواست چنين حرفي بزند.
قرآن فرمود تو در روز مثل اينکه در دريا داري شنا ميکني، غوّاصانه داري اداره ميکني: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلا﴾، «سبح»؛ يعني شنا. ﴿كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾؛13«سابح» به آن کسي ميگويند که در دريا غواصي کند. فرمود روز که مسلط هستي، سبح طويل داري، همه چيز را اداره ميکني، شناور خوبي هستي؛ اما روز فرصت اين نيست که اين معارف را خوب تلقي کني، حواست جمع باشد! روز کار مردم را انجام ميدهي، مذاکرات داري، نقدي داري، سنگ بايد بخوري، ميخوري، فحش بايد بشنوي، ميشنوي: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلا﴾، جريان مسافرت کوتاه حضرت به طائف و آن قدر پاهاي مبارک حضرت را سنگ زدند که مجروح شد و خون آمد، همه سبح طويل است. فرمود برنامهاي که تو داري يک انقطاع کامل است. «تبتّل»؛ يعني انقطاع. «تَبتّلَ»؛ يعني انقطع. بتول را چرا بتول ميگويند؟ يکي از القاب مبارک حضرت صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) اين است که فاطمه بتول است، چون منقطع از طمس است يا منقطع از کذا و کذاست. اصلاً «بتول»؛ يعني منقطع. «تبتّل»؛ يعني إنقطاع که ماه شعبان ماه تبتّل است.
اين «مناجات شعبانيه» دستور تبتّل ميدهد. دستور انقطاع ميدهد؛ اما اين لطيفه ادبي را قرآن رعايت کرده است. درست است که بايد منقطع بشوي؛ اما تدريجاً منقطع بشو! نفرمود «تبتّل إليه تبتّلاً»! فرمود: ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، آن ﴿رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾، فعل و مصدر هر دو در يک باب است، محذوري هم ندارد؛ اما «تبتّل»؛ يعني إنقطاع. إنقطاع دفعي خيلي سخت است. تو بايد در مردم باشي، ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾،14 تو بايد بال را پهن کني، عدهاي را زير بال خود بپروراني. ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ﴾، يک مرغ بلندپروازي که ميتواند پرواز کند و ﴿**دَنَا فَتَدَلَّي**﴾15 بشود، او که نميتواند هميشه در ﴿**دَنَا فَتَدَلَّي**﴾ باشد، بايد پَر پهن کند و عدهاي را هم زير پَر نگه بدارد. اين امت را زير بال بايد بگيرد. فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾، اين ترحّم است.
يک خفض جناحي است که فرزندان در پيشگاه پدر و مادر دارند، آن احترام است: ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ﴾، فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، ذلولانه و ذليلانه در پيشگاه پدر و مادر پَر پهن کنيد؛ اما درباره حضرت فرمود ترحّماً عدهاي را زير بال بگير! ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، اينها را زير بال بگير، بپروران! اين کار را بايد بکند.
خواص را حضرت در همان مکه پروراند که بعد اينها مهاجر به مدينه شدند. فرمود اين شناوري تو در روز هست؛ اما من ميخواهم تو از همه اين جريان منقطع شوي، ببيني من چه ميگويم. «تبتّلَ»؛ يعني «إنقطع». «تبتّل إلي الله تبتيلاً و تدريجاً»، يکجا نه. تا ببيني من چه ميگويم. من چه ميخواهم بگويم؟ من قول ثقيل را، قولي که ديگران هيچ تحمل اين را ندارند، فقط به تو ميخواهم بگويم. بايد سحَر را دريابي، خود اين قرآن را عملاً پياده کني.
در بحث قبل ملاحظه فرموديد که شما اول تا آخر، آخر تا اول نماز را هر چه بررسي ميکنيد، غير از قرآن چيز ديگري پيدا نميکنيد. شما يک کلمه، يک کار در نماز پيدا کن که قرآن نباشد. اين يک قرآنِ ممثّل است، «حمد» و سورهاش که قرآن است، ذکر رکوع و سجودش که قرآن است، خود رکوع و سجود هم که قرآن است. چيزي در نماز غير از قرآن نيست. ما شب و روز داريم قرآن را پياده ميکنيم.
فرمود براي اينکه اين قول ثقيل را خوب تحمل کني، ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾. وجود مبارک امام عسکري(صلوات الله و سلامه عليه) اين بيان نوراني از آن حضرت است که فرمود همه به هر حال بايد «سير إلي الله» بکنند؛ ولي يک آدم پياده و بيزاد اين در راه ميماند و «ابن السّبيل» ميشود. زاد اين راه تقوا هست. ﴿**تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي**﴾؛16 اما در سفر دور، تنها زاد کافي نيست، يک مَرکَب ميخواهد. زاد و راحله، زاد و راحله يعني اين. تقوا اين است که آدم خلاف نکند، نه بيراهه برود، نه راه کسي را ببندد، واجبات را انجام بدهد و محرّمات را ترک است مکروهات را هم بتواند ترک کند؛ اما اينها زاد است توشه است. آن که راحله است، مرکَب است، زود ميبرد، آن محبت است که «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُب»، اين محبت «الله» که نه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»17 است، نه «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»، طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه)؛ بلکه«حبا لله»18 است، اين مرکَب است.
اين مرکَب را وجود مبارک امام حسن عسکری(عليه السلام) فرمود در نماز شب پيدا ميشود. اين از غرر بيانات آن حضرت است که فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»،19 «إمتطأ» که باب افتعال است، «إمتطأ»؛ يعني «أخذ المطيئة»، «مطيئة»؛ يعني مرکَب راهوار. آن مرکَب برو را ميگويند «مطيئة». حضرت فرمود اگر کسي خواست «إلي الله» سفر کند، مرکَب ميخواهد. مرکَب راهوارش هم نماز شب است: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ». اين بيان نوراني حضرت امام عسکري(صلوات الله عليه) از همين آيه گرفته شده است از سيره پيغمبر گرفته شده است، براي اينکه خداي سبحان ميفرمايد اگر ميخواهي قول ثقيل را دريافت کني، بايد نماز شب بخوانيد. روز درست است سبح طويل دارد؛ ولي جا براي حشر با مردم است، نه «إنقطاع إلي الله». بتول شدن اختصاص به زن ندارد؛ يعني منقطع از غير خداست.
اين تبتّل مختصّ کسي است که از غير قطع علاقه کرده است نه قطع توجه. او در عين حال که مسئول است، جامعه را ميپروراند؛ ولي توجهي به آنها ندارد. نه از اقبال آنها و نه از إدبار آنها نه سودي ميبرد نه رنجي دامنگيرش ميشود، فرمود اينها را رها کن. ماه شعبان ماه تبتّل است، ببينيد اين «مناجات شعبانيه» که ائمه(عليهم السلام) با اين «مناجات شعبانيه» مأنوس بودند و به شاگردانشان هم اجازه دادند.
ببينيد اين اول منادات است، بعد مناجات است. همه اينها اگر روزي درسي بشود، معلوم ميشود؛ مثل کفايه و مکاسب نيست که هر کس بفهمد. اگر روزي اينها درسي بشود اينها! آن با بناي عقلا و فهم عرف حل ميشود؛ اما ببينيد اين «مناجات شعبانيه» که فصلش همين فصل ماه پُر برکت شعبان است، چگونه دستور ميدهد؟ اول منادات است که «يا ربّ يا ربّ يا کذا يا کذا» اين معلوم ميشود که انسان مادامي که از خدا دور است، ميگويد «يا». اينکه مرحوم کليني در کافي اين روايت از امام(عليه السلام) است که امام فرمود20 وقتي که کسي بخواهد با ذات أقدس الهي زمزمه بکند، اول ده بار بگويد «يا ربّ يا ربّ يا ربّ» بعد بگويد «ربّ»؛ يعني بايد رويش بشود که بگويد «رب». چه وقت انسان ميتواند بگويد «ربّ»؟ وقتي برسد. الآن شما کنار هم نشستيد که به يکديگر نميگويد «آي فلان کس»! ندا که نميکنيد. آدم وقتي رسيد، جاي نجواست، جاي ندا نيست. اين را به دست يک نحوي بدهيد، بله ميگويد اين «ربّ»، مناداي مضاف است و «ياء» آن حذف شده است. به دست مرحوم کليني بدهيد ميگويد جا براي «يا» نيست. در نجوا که «يا» نيست. اينکه امام فرمود اول دَه بار بگو «يا ربّ يا ربّ» بعد بگو «ربّ»، نه يعني آن «يا» را حذف کن؛ يعني الآن شما داري مناجات ميکني، مناجات که جاي «يا» نيست.
اين «مناجات شعبانيه» اول منادات است بعد مناجات است. در مناجات وقتي انسان نجوا ميکند، نزديک ميشود، هر رمز و رازي که دارد با مولايش در ميان ميگذارد. بعد ميگويد خدايا از اين به بعد سهم توست، من حرفهايم را زدم، شما به من بگو. نه شما ندا بزن بگو «يا عبدي»! شما با من «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً**»،21 تو با من يک رمز و رازي بگو که من مدهوش بشوم. همان کاري که با موساي کليم کردي؛ منتها آن صد درصد است، به ما پنج، شش درجهاي بده. تو با ما مناجات بکن، من حرفهايم تمام شد. «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً**».
اين چه وقت است؟ اين بعد از اينکه بعد از اين مناداتها و در اين خواستهها از ذات أقدس الهي اول قطع، بعد انقطاع، بعد کمال انقطاع را ميخواهيم. خدايا آن توفيق را بده که ما از غير تو قطع علاقه کنيم، اين مرحله اول است؛ خدايا آن توفيق را بده که اين قطع کامل بشود به انقطاع برسد. انقطاع آن است که حالا بيزحمت حالا باز کرده است؛ ولي ميداند، توجه دارد که از غير منقطع است.
مقام سوم کمال انقطاع است. در کمال انقطاع اصلاً به اين فکر نيست، بيگانهاي بود و او قطع علاقه کرده است و او را کنار گذاشته است. «هَبْ لِي كَمالَ الانْقِطاعِ الَيْك»،22 نه قطع نه إنقطاع، کمال انقطاع که من اصلاً نبينم که از چه کسي فاصله گرفتم. «هَبْ لِي كَمالَ الانْقِطاعِ الَيْك وَ انِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها الَيْكَ»، از اين به بعد مقام ناز است، نه مقام نياز! اين را به ما هم اجازه دادند. در ادعيه ديگر اين فرازها را که ما نميبينيم. در همين «مناجات شعبانيه» است که به ما گفتند شما وقتي که بالا آمديد به قُرب الهي بار يافتيد، ميتوانيد با خدايتان ناز کنيد. اين همان بيان نوراني حضرت است که در همين پُر برکت «افتتاح» که دعاي حضرت است، شبهاي ماه مبارک رمضان دعاي «افتتاح»، اين دعاي برای حضرت است. حضرت عرض ميکند: خدايا اين ماه که همه مهمان تو هستند، همانطوري که در آن سرزمين حاجيان و معتمران جزء «ضيوف الرحمان»23 هستند، در اين زمان هم صائمان جزء «ضيوف الرحمان» هستند. ماه مبارک رمضان ماه ضيافت است. خدايا ما در اين ماه ميخواهيم ادلال کنيم: «مُدِلًّا عَلَيْكَ»،24 اين ادلال با دلال مرتبط است نه با دليل. در اين دعاي«افتتاح» ميگوييم خدايا من ميخواهم با تو ناز کنم، تا چه وقت نياز؟!«مُدِلًّا عَلَيْكَ»، چگونه «مُدِلًّا عَلَيْكَ»؟ همانطور که آيات «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛25 دعاها هم همينطور است، مناجاتها هم همينطور است. اين «مناجات شعبانيه» اين«مُدِلًّا عَلَيْكَ»، را معنا ميکند.
در «مناجات شعبانيه» وقتي انسان به آن مقام انقطاع رسيد: «لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِكَ**»، آن وقت ناز شروع ميشود: خدايا تو اگر يک وقت در قيامت يا غير قيامت به من اعتراض بکني، مؤاخذه بکني که چرا فلان اشتباه را کردي، من هم تو را مؤاخذه ميکنم، ميگويم تو که بزرگتر هستي، بزرگتر بودي، چرا آبروي مرا بردي؟! «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»**؛26 خدايا اگر بنا شد مؤاخذه بشوم، ميگويم تو که بزرگتر بودي، چرا اينطور آبروي ما را بردي؟ ميخواستي ببخشي! اين را آدم کجا ميتواند بگويد؟ چه کسي ميتواند با خدا اينطور حرف بزند؟ اين را به ما اجازه دادند يا ندادند؟ پس معلوم ميشود که راه باز است که آدم با او اينطور حرف بزند. در مناجاتي که متعلق خود ائمه(عليهم السلام) است.
«إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»، ميگويم تو که بزرگتر بودي، چرا آبروي ما را بردي؟! اين را چه وقت ميتواند بگويد؟ چه کسي ميتواند بگويد؟ پس معلوم ميشود به هر حال راه باز است که اگر يک وقت ـ خداي ناکرده ـ انسان لغزيد، ذات أقدس الهي آبروي او را نبرد. اين راه باز است. اگر آبرويش را برد، در همان محکمهاي که غير از اينها کسي نيست، ميتواند أخذ بکند و بگويد من نفهميدم؛ اما تو که بزرگتر بودي، چرا آبروي مرا بردي؟ «إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ».
اين خدا با اين جلال و عظمت حالا ميخواهد قرآن را نازل کند. اين قرآن وقتي پياده شد، ميشود اين نماز هفده رکعت. شما هر چه در اين نماز جستجو کنيد، غير از قرآن چيزي ديگر پيدا نميکنيد. اين يک قرآن مجسّم است، يک قرآن ممثّل است. فعلش قرآن، قولش قرآن، همين رکوع و سجود و «حمد» و سوره و عظيم و أعظم.
اين را ذات أقدس الهي فرمود اکنون که شما پارچهاي پوشيدي و داري استراحت ميکني برخيز. اين ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾، لقب پُر افتخار است، ﴿يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾، لقب پُر افتخار نيست، هيچ وهني در کار نيست، هيچ سوء ادبي در کار نيست. حالا يک غفلت، يک سرعت قلمي از جناب زمخشري گذشت؛ اما اينطور به او حمله کردن هم روا نيست. اما اينکه حضرت در کوه حرا يا غير حرائي حقايقي را مشاهده کرده و بعد براي او روشن نبود ـ معاذالله ـ که اين کيست و چيست؟ بعد آمده به خديجه(سلام الله عليها) گفته، اين حرفهايي است که در کتابهاي ديگران آمده است. مگر وحي يک چيز مشکوکي است؟ مگر کسي ممکن است آفتاب را ببيند بعد شک بکند؟ اصلاً «لا ريب فيه» است. وقتي قرآن را ذات أقدس الهي معرفي ميکند: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾27 «لا ريب فيه» همان است که در اصطلاحات حوزوي ميگويند «بالضرورة». ميگويند دو دو تا چهارتا يک قضيه است، اين قضيه را شما جهت بدهيد. جهت آن کلمه عنوان خاص است که در آخر قضيه ذکر ميشود. ميگوييم «زيدٌ قائمٌ بالإمکان»؛ اما «الأربعة زوجٌ بالضرورة» اين «بالضرورة» جهت قضيه است. اين عنوان «لا ريب فيه»، در قرآن به مثابه «بالضرورة» است در منطق در قضاياي بديهي. «لا ريب فيه» هيچجا جاي شک نيست و مانند آن.
وقتي «لا ريب فيه» شد، جاي شک نيست، آن وقت وجود مبارک حضرت ـ معاذالله ـ شک ميکند تا با خديجه مشورت کند يا با ورقه نوفل مشورت کند؟ اينها نيست! حق روشن ميشود فرمود بهترين فرصت سحَر است، بهترين حالت نماز شب است، ما حرفهايي ميخواهيم بگوييم و تو را ميخواهيم مهندس قرار بدهيم. چگونه مهندس بکنيم؟ من خودم عالم را چگونه اداره ميکنم؟ تو مَظهر من هستي. ذات أقدس الهي عالم را با مِهر اداره ميکند نه با قهر. ذرّهاي قهر و بيمهري در عالم نيست با اينکه جهنم جوشان است. اين ﴿**تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ**﴾28 ذرّهاي بيمهري و نقص در عالم نيست. با اينکه آن جهنم هست، با اينکه خطرها هست، چرا؟ براي اينکه مهندسي عالم به عهده خدايي است که رحمان است نه غضبان.
قبلاً هم ملاحظه فرموديد، خدا رحمت رحيميه دارد که مظهرش بهشت است، غضب دارد که جهنم است و امثال آن. اما بهشت و جهنم دو تا کار هستند که در تحت رهبري يک مهندس انجام وظيفه ميکنند. آن «الرحمٰن» است که دارد جهان را اداره ميکند. يک رحمت رحمانيه است که کافر را، کلاب را، گرگ را، تمام حيوانات درّنده را صريحاً فرمود اينها عائله من هستند، حرام گوشت است، باشد. نجس العين است، باشد. من مسئول هستم اينها را اداره کنم.
اين آيه شش سوره مبارکه «هود» همين است، فرمود: ﴿إِلاَ عَلَي اللَّهِ﴾، با «علي» تعبير کرده است. حالا شما چه کار داريد فلان خرس يا فلان خوک نجس العين يا حرامگوشت است؟ اين قدر من بايد به او غذا بدهم که شش ماه زير برف بخوابد. من مسئول هستم: ﴿إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾، اين با رحمت رحمانيه دارد اداره ميشود که﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾29 در دعاي «کميل» هم ميگوييم: «بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»،30 اين رحمت رحمانيه است.
اين ضلالت برای اين آقاست؛ ولي نقشه عالم، نقشه رحمت است. هيچ نقصي در عالم در کار خدا نيست. چرا؟ آن جهنم جوشان است، عدهاي هم که دست و پايشان سوخته، دوباره پوست تازه ميآيد: ﴿**كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذابَ**﴾،31 اين هست. اينجا هم بهشت هست. آن مهندس عالم کيست؟ آن نقشهکش کيست؟ فرمود من دو تا وصف مقابل دارم: يکي رحمت رحيميه است، يکي غضب است، يکي آثار آن بهشت است، يکي آثار آن جهنم است؛ اما اينگونه از اوصاف متقابل در تحت رهبري کدام امام انجام وظيفه ميکنند؟ آن رحمت مطلقه است، رحمت رحمانيه است که همان ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾. اين دعاي کميلي که ميگوييم: «بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»، آن رحمت رحمانيه است.
اين رحمت رحماني چه کاره است؟ در دعاهاي ما هست، مخصوصاً در دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که حضرت به ما آموختند به خدا عرض کنيم: «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه».32 ما يک زيادي رحمت بر غضب داريم، اين درست است. بهشت هشت در است، جهنم هفت در است. رحمت الهي بيشتر است، غضب الهي کمتر. اين درست است؛ اما اين دعاها که «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، به معناي «**يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ**»33 نيست؟ ما يک زيادي رحمت بر غضب داريم، بله درست است. يک پيشرو داريم، يک امامت داريم که رحمت، امام غضب است. اين دعاي نوراني امام سجاد: «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، معنايش اين نيست که رحمت تو بيش از غضب توست. معنايش اين است که رحمت تو رهبري ميکند، غضب را رهبري ميکند، کجا بزن! کجا بگير! کجا ببر! سعي اين مهندس اين است که نقشهکشي بکند. اين مهندس ميگويد احکام الهي اين است، آن عدل است، اين ظلم است. اگر کسي به کسي اختلاس کرد، نجومي گرفت، ديگري را به چاه انداخت، او بايد نتيجه کار خود را بچشد. اين جهنم در نظام کلّي عدل الهي است، جاي بهبه است. در سوره مبارکه «الرحمٰن» که بهبه قرآن است: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ﴾،34 عجب جاي خوبي است! شما نقشه عالم را ببينيد، اگر جهنم نباشد، ما جواب اين صدامها را چه بگوييم؟ حالا صدام که دارد ميسوزد جاي بهبه هست يا نيست؟ اين استکبار جهاني و آن صهيونيسم که اين کار را کردند، نزديک هشتاد، هفتاد سال است که اين کار را ميکنند، اين جاي بهبه هست يا نيست؟ ما يک رحمت عاطفي و دلسوزي داريم، اين را فرمود: ﴿لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ﴾،35 حالا اگر شما ببينيد اين صدام را دارند ميسوزانند، ميگويد بَهبه، عجب کار خوبي است! اين عدل است يا نه؟ عدل رحمت است يا نه؟
پس يک مسئله اين است که رحمت خدا بيش از غضب اوست، بله رحمت خدا بيش از غضب است؛ اما يک رحمت علمي يعني علمي! رحمت خدا پيش از غضب اوست، نه تنها بيش از غضب اوست. او امام است، جلو ميافتد، نقشهکشي ميکند، ميگويد اينجا جهنم، آنجا بهشت. چه کسي ميگويد؟ عدل محض، رحمت محض، حکمت محض. «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، شد؟ خدا به پيغمبر ميفرمايد تو هم اينطور باش. تو هم بجنگ؛ اما هَجر تو هَجر جميل باشد: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ﴾، تو با همه باش! من گفتم که مثل آن مرغي باش که عدهاي را زير پَر ميگيري، ميپروراني: ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾، پَر پهن کن، عدهاي را زير پَر بگير؛ اما اگر کسي خواست به تو سنگ بزند، به همين امتي که زير پَر تو سنگ بزند: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾؛ نه قهر بکن! مثل يونس. ﴿**وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ**﴾؛36 مثل يونس نباش که صحنه را ترک کني، مسئوليت را ترک کني. هَجر جميل يعني همين. با آنها باش! مذاکره بکن! احتجاج بکن! استدلال بکن! رفت و آمد بکن! اگر جنگيدند، بجنگ! تا اينها خلاف نکردند و امضايشان را باطل نکردند، شما باطل نکن! ﴿**فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ**﴾.37 فرمود تا اينها امضا ميکنند، پاي عهد با آنها بايست، امضا کردي، پاي امضايت بايست، اينها هست.
اما ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾، من چگونه اينها را به جهنم ميبرم؟ عادلانه و طبق رحمت ميبرم. ميخواهم به هر حال حق مظلوم را از اينها بگيرم اين رحمت است. نظام را ميخواهم نظام محبوب قرار بدهم، اين رحمت است. من که غضبي با کسي ندارم. «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد»،38 فرمود آن کاري که من ميکنم، تو هم بايد بکني. اين نماز شب ميخواهد، اين سفارش شبانه ميخواهد، اين هوشيار الهي ميخواهد: ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾ ميخواهد. فرمود نصف يا بيشتر يا کمتر به هر حال با من مذاکره بکن! ﴿وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ﴾؛ اما ﴿تَبْتيلاً﴾، براي اينکه بخواهي هَجر جميل بکني. من چگونه عالم را اداره ميکنم؟ من که با کسي قهر نيستم، جهنم را هم دارم. ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾39 را هم دارم. اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾ عدل است، مگر عدل شيرين نيست؟ مگر عدل رحمت نيست؟ مگر عدل عزيز نيست؟ اين که در سوره مبارکه «الرحمٰن» وقتي که نام جهنم را ميبرد، بهبه چه جاي خوبي است! اين است. فرمود تو هم اينطور باش! اين تبتّل ميخواهد، اين بتول شدن ميخواهد، اين نماز شب ميخواهد، اين﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾ ميخواهد. اين پيغمبر ماست و اين کتاب ماست و اين ميتواند ايران را سرفراز کند تا ظهور صاحب اصلي خود، ميتواند!
﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً ٭ نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً ٭ أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾، کلّ اين نماز را شما بررسي کنيد، هيچ فقط همين قرآن کريم است. هر چه اول و آخر نماز را بررسي کنيد، همين قرآن است. ﴿إِنَّا﴾ با اين جمله تأکيديه ﴿سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾؛ يعني اين وزين است، سنگين است، پُر محتواست، سُست نيست. يسير و آسان و دلپذير است، سخت نيست. ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ آسان است. ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره بقره، آيه185.[5]
. سوره قلم, آيه44.
. سوره محمد، آيه7.
. سوره قمر، آيات17 و22 و32 و40.
. سوره حج، آيه78.
5
. سوره بقره, آيه55.
. سوره آلعمران, آيه55.
. سوره انفال, آيه64.
. سوره مائده, آيه41.
. سوره مدثر, آيه1.
. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص634.
. روح المعاني، ج15، ص114.
. سوره يس، آيه40.
. سوره شعرا، آيه215.
. سوره نجم، آيه8.
. سوره بقره, آيه197.
. علل الشرائع، ج1، ص57.
. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص239.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج75، ص380.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص520.
. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص299؛ زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص49.
. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص299.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَام سُئِل ... قِيلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّيَامُ أَيَّامَ التَّشْرِيقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِي ضِيَافَتِهِ وَ لَا يَجْمُلُ بِمُضِيفٍ أَنْ يُصَوِّمَ أَضْيَافَه».
. تهذيب الاحکام، ج3، ص109.
. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص296.
. سوره بقره، آيات1و2.
. سوره ملک، آيه8.
. سوره اعراف،آيه156.
. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص555.
. سوره نساء, آيه56.
. صحيفه سجاديه, دعای16.
. كتاب المزار ـ مناسك المزار(للمفيد)، ص161.
. سوره الرحمٰن, آيات13 و16 و18... .
. سوره نور, آيه2.
. سوره قلم، آيه48.
. سوره توبه, آيه7.
. اشعار منتسب به حافظ، شماره9؛ «در کارخانهٴ عشق از کفر ناگزير است ٭٭٭ آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».
. سوره حاقه، آيه30.