مجموعه تفسیر سوره مزمل از آیت الله جوادی آملی
شنبه، 17 فروردین 1398
41 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً (4) إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكيلاً (9)**﴾
سوره مبارکه «مزمل»، «علم بالغلبه» است؛ لذا همانطوری که بارها ملاحظه فرموديد تفسيرهايي که از اهل سنت و از ما از قبل از هزار سال در دسترس هست، آنها اينطوري مينويسند: «السورة التي يذكر فيها المزمل»؛1 مثل «يذکر فيها الفيل»، «يذکر فيها الانعام». مگر آن سورههايي که در لسان خود معصوم(عليه السلام) نامگذاري شده باشد؛ مثل «فاتحة الکتاب» و امثال آن، وگرنه سوره «بقره»، سوره «انعام» و اينها «علم بالغلبه» است؛ لذا در آن تفسيرهاي قبل از هزار سال، چه از ما، چه از آنها دارد که «السورة التي يذکر فيها البقره».
سوره «مزمّل» در اوايل بعثت نازل شد، گرچه برخيها بر آن هستند که در مدينه نازل شد، به استناد آخرين آيه اين سوره که بيست آيه دارد؛ ولي در اوايل بعثت نازل شد. سورههايي که در اوايل بعثت نازل ميشود، در حقيقت معرّف قرآن کريم است که اين کتاب چيست؟ اينکه ادعا کرد اين کتاب جامعه را زنده ميکند؛ يعني چه؟ يعني جامعه خوابيده را بيدار ميکند. جامعه بيدار را به پا نگه ميدارد. جامعه به پا خاسته را هوشمند ميکند. جامعه هوشمند شده را ميگويد حرف نزن، ببين من چه ميگويم! اين کتاب جامعه را زنده ميکند که ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛2 ما يعني به برکت اين نظام و انقلاب، در صدد اين هستيم که جامعه زنده باشيم.
همين کتاب، حجاز را که حجاز يک حياط خلوتي بود براي دو امپراطوري. آن روز يک امپراطوري در شرق حجاز بود به نام ايران و يک امپراطوري در غرب حجاز بود و شمال غربي آن، به نام روم. ايران که کشور سلطنتي و کشور پادشاهي نبود، ايران کشور شاهنشاهي بود. از چند هزار سال قبل تا انقلاب اسلامي به عنوان يک کشور شاهنشاهي بود؛ يعني قطب سلطنت شرق بود. کشور شاهنشاهي کشوري بود که کشورهاي کوچک مجاور به او ماليات ميدادند، تحت قطب سياسي او بودند. اين حجاز که حياط خلوت اين کشور بود، اين را به آساني فتح کرد. روم را هم که يک امپراطوري قدري بود، فتح کرد با همين قرآن فتح کرد. الآن ما بر آن نيستيم که جايي را بگيريم؛ اما بر آن هستيم که کسي مزاحم ما نباشد. تنها راه حفظ نظام و حفظ انقلاب بازگشت به قرآن است که قرآن چه ميخواهد بگويد و چه دستوري به ما ميدهد.
فرمود حرف نزن! ببين من چه ميگويم. اينکه دارد: ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾،3 اين برای مجلس ختم که نيست، حرف نزن؛ يعني حرف نزن! ببينيد در بحثها اگر استاد دارد حرف ميزند، کسي در وسطش حرفهاي خود را بزند نه حرف استاد معلوم ميشود نه حرف او. اين بايد گوش بدهد، وقتي حرف استاد تمام شد، آن وقت اگر نقدي دارد، نقد بکند. میفرمايد شما که قرآن ميخوانی نه تنها حرف نزن؛ يعني حرف نزن! يک؛ اشکالي که داري فعلاً بگذار در ذهن خودت بماند، دو؛ وسط تفسير قرآن حرف خودت را نگو، بگذار ببين او چه ميگويد، اگر خوب فهميدي، حالا اشکال داري يا سؤالي داري، از آن به بعد آزاد هستي. قرآن جلوي فهم و نقد و اعتراض و اشکال را که نگرفته است، قرآن گفته بگذار حرف من تمام بشود بعد شما هر چه ميخواهي بگو. اين ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾، اين يک هرمنوتيک قوي و غني است. هر جايي که باشد همينطور است، نهجالبلاغه باشد، کتاب ديگري باشد، هر کسي دارد حالا نهجالبلاغه تفسير ميکند، قرآن تفسير ميکند، فقه ميگويد، اصول ميگويد، شما وسط حرف کسي حرف نزنيد، اگر فقيهي دارد درس فقه ميگويد، اگر دارد درس ميگويد: ﴿فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾، اين مخصوص قرآن نيست، اين يک ادب هرمنوتيک هست فرمان فهم متن است. شما حرفي داريد بگذاريد که متکلم حرفش تمام شود بعد اشکالتان را بگوييد، سؤالتان را بگوييد، نقدتان را بگوييد و اين پاسخ دارد؛ اما وسط حرف قرآن حرف نزنيد؛ يعني تفسير به رأي نکنيد. الآن کسي در صدد اين نيست که کشورگشايي کند، در صدد اين است که روي پاي خود بايستد اين حداقل است! آن کريمهاي که دارد: ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً**﴾،4 حالا ما که در صدد آن فيض نيستيم که جاي ديگري را بگيريم، ما ميخواهيم ولو قليل هم باشيم روي پاي خودمان بايستيم، همين! حرف نظام اين است، حرف انقلاب اين است، حرف مسئولين اين است، حرف رهبر اين است، حرف همه ما اين است که به هر حال کسي مزاحم ما نباشد. چگونه شد اين حجازي که حياط خلوت اين دو قطب بود، هر دو را رام کرد؟ همين کتاب رام کرد. عرب که چيز ديگري نداشت؛ لذا بخشهاي وسيعي از اوايل نزول قرآن کريم معرّف اين کتاب است که اين کتاب چيست؟ چگونه نازل شده است؟ چه وقت نازل شده؟ چه کسي آورده؟ شما چه وقت بايد گوش بدهيد؟ پيغمبر با اينکه وجود مبارک حضرت(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) قطب عالم است، وقتي حضرت امير خود را در خطبه نهجالبلاغه، خطبه شقشقيه فرمود: «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي»؛5 من قطب دين هستم، من قطب سياست هستم، وجود مبارک پيغمبر به طريق اُولي است. مرحوم کليني يک مقدمه هشت، ده صفحهاي دارد در همين جلد اول، اين مقدمه را مرحوم ميرداماد در الرواشح السماويه شرح کرده،6 آخرين خط مقدمه مرحوم کليني اين است که «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛7 اين حرف کليني است در آخرين خط خطبه کافي که قطب فهم يک ملت، عقل آن ملّت است. فرمود ملّت اگر اين فهم را داشته باشد، قطبي است. «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ»، وقتي حضرت امير دارد که من قطب هستم، وجود مبارک پيغمبر بالاتر است. خدا به اين قطب ميگويد روز براي تو سخت است که قرآن را بفهمي. بايد شب باشد، آرام باشي، نخوابي، از خواب بيدار بشوي. ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾، اينطوري! حالا که شما جامهاي در بر کردي، پتويي پيچيدي که ميخواهي بخوابي، از خواب بلند شو! ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾، وقت خواب نيست، سحر است، بهترين فرصت براي فهم، سحر است، بلند شو، ببين من چه ميگويم! ﴿قُمِ اللَّيْلَ﴾، حالا همه شب بيدار باشي، خسته ميشوي. ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾؛ مقداري از شب را بخواب ولي بعد بايد بيدار بشوی. اين حرف را من به تو روز بگويم ميفهمي؛ ولي آنطور که بايد بفهمي، نميفهمي. سحر ميخواهد: ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، حالا يا نصف ليل، يا ثلث ليل، يا ثلُثَي ليل، هر سه در اين سوره آمده است: ﴿إِلاَّ قَليلاً ٭ نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ﴾؛ يا نصفي از شب، يا زائد بر نصف؛ يعني ثلثين. يا ناقص از نصف؛ يعني ثلث. يا ثلث يا نصف، يا ثلثين که هر سه در اين سوره آمده، به هر حال ببين وضع حال شما چطور است. در سحر ببين من دارم چه ميگويم: ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ﴾، چرا؟ براي اينکه روز فرصتهاي فراواني براي کارهاي ديگر داري، هم براي کارهاي شخصي خود، هم براي شخصيت حقوقي خود، هم براي مديريت جامعه، هم براي سؤال جامعه، هم براي مناظره، هم براي حلّ اشکالها، هم براي سنگ خوردنها، چون روز مزاحم شما هستند. يک روز برای فحش دادنها، همه اينها برای روز است. بعد ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾** هست. در روز سرگرم اين کارها هستيد. در مدينه مديريت داشتي، در مکه بايد يا سنگ بخوري يا فحش بشنوي يا در صدد هجرت اين و آن باشی و مانند آن.
﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلا﴾؛ برنامههاي زيادي داري، اشتغالات فراوان است؛ اما شب است که آرام هستي. من قرآن را در بهترين ماه، يعني ماه مبارک رمضان، در ظريفترين و زيباترين فرصت، يعني شب، در بهترين شب از شبهاي ماه مبارک رمضان، يعني «ليلة القدر» نازل کردم: ﴿**إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ**﴾8 و قسمتهاي مهم را هم من شبانه با تو در ميان ميگذارم: ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، چرا؟ براي اينکه حرف من که حرف عادي نيست. اين قدر سنگين است که توانفرساست؛ اما چهار مطلب هست، دو از اوصاف ثبوتي قرآن است، دو از اوصاف سلبي قرآن است. اين امور اربعه را بايد تو اي پيغمبر گوش بدهي!
يکي اينکه آن خيلي سنگين است، يکي اينکه آن خيلي آسان است، يکي اينکه آن اصلاً سنگين نيست، يکي اينکه آن آسان نيست. اين چهار صفت دو تايش ثبوتي است، دو تا سلبي است. آنجا که ميگويد سنگين است؛ يعني محتواي وزين دارد، علمي است، حرف سهل و ساده و عوامي و عرفي در آن نيست. برهان قطعي است. برهان وزين است. وقتي ميگوييم اين حرف، حرف وزين است؛ يعني علمي است. يعني اينطور نيست که هر کسي بفهمد، علمي است؛ اما آسان است؛ يعني دلپذير است. ما يک چيز بيگانهاي تحميل نکرديم. همان که در درون شما، با فطرت شما خلق شد، همان را به صورت کتاب درآوردم؛ لذا فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، يک؛ ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،9 اين دو. سنگين است؛ يعني پُرمحتواست، علمي است، عالمانه است، محقّقانه است. آسان است، چون دلپذير است. ما چيزي برخلاف فطرت نميگوييم. اول شما را ساختيم، دوم برابر ساختار شما کتاب فرستاديم. شما را با عقل و عدل آفريديم. همانطوري که هر انساني از عسل لذت ميبرد، کسي يادش نداده است، از بوي خوب لذت ميبرد، کسي يادش نداده است. از ادب و احسان لذت ميبرد، کسي به او ياد نداده است؛ چه شرقي و چه غربي اين زبان مشترک اين هفت ميليارد بشر کنوني است، اين زبان همه است، همه از ادب لذت ميبرند، همه از احترام لذت ميبرند، همه از عدل لذت ميبرند، همه از وفاي به عهد لذت ميبرند، همه از اداي امانت لذت ميبرند، اينها را ما در درون همه نهادينه کرديم. بعد اين را به صورت کتاب درآورديم به نام قرآن، پس هم سنگين است، چون علمي است و برهاني است. هم آسان است، چون دلپذير است. هم ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، يک؛ هم ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾، آسان است، خيلي آسان است؛ اما سخت نيست، سنگين نيست؛ يعني قابل فهم نباشد، برخلاف فطرت باشد، از آن قبيل نيست. سُست و بيمحتوا هم نيست، پس اين دو از اوصاف سلبي قرآن است؛ يعني سنگيني برخلاف فطرت نيست، بيمحتوا هم نيست. ثقيل است؛ يعني بامحتوا هست، بيمحتوا نيست. خفيف و سبک و تهيمغز نيست.
فرمود اين کتاب را تو همينطوری بخواهي ياد بگيري، نميشود. تو اي پيغمبر بايد شب بلند شوي، سحر داشته باشي، فقط بايد گوش بدهي، ببيني من دارم چه ميگويم. ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ﴾ اين است. ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، حالا يا ﴿نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً ٭ أَوْ زِدْ عَلَيْهِ﴾، چه کار بکن؟ اين قيام ليل را گفتند ناظر به نماز شب است. در نماز چه کار بايد بکني؟ «حمد» ميخواني، سوره ميخواني يا اذکار ميگويي، همه يا از قرآن است يا برداشت از قرآن است. ﴿رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾، در نماز اينها را بخوان، آن وقت آماده ميشوي. ميداني که از نظر علمي بايد عاقل باشي، از نظر عمل بايد عادل باشي، جامعه را اين راحت ميکند.
اگر ما موجودي بوديم که بعد از چند سال ميپوسيديم، راحت بود؛ اما بعد از چند سال از پوست به درميآييم، ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم! يک موجود ابدي بايد کار ابدي بکند. کار ابدي در همين است. پيوند ناگسستني با خدا، اعتصام به حبل او. فرمود اين کتاب خيلي سنگين است! اين کتاب يک طرفش به دست خود من است، من که کتاب را نينداختم به زمين ـ بارها عنايت فرموديد ـ وقتي خدا ميگويد ما باران فرستاديم، غير از آن است که بگويد ما قرآن فرستاديم. قرآن را نازل کرد؛ يعني آويخت، باران را نازل کرد؛ يعني انداخت. فرمود من که قرآن را نينداختم روي زمين. من قرآن را آويختم يک طرفش به دست من است، اين مضمون در اول سوره «زخرف» است که ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾،10 فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛11 اين حبل متين پايينش عربي است، بالايش «علي حکيم» است، اين دست من است، شما اين را بگيريد.
اگر ما در مدت اين انقلاب، اين نظام ما، خود ما، همه ما اينطور فکر ميکرديم، نه از شرق هراسي داشتيم، نه از غرب هراسي داشتيم. ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾؛12 از خدا راستگوتر کيست؟! ما هرگز چنين فکري نداشتيم و نداريم که کشورگشايي کنيم، فرمود آنها که صدر اسلام بودند: ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً**﴾**؛ اما الآن ما در صدد آن نيستيم، در صدد اين هستيم که کسي با ما کاري نداشته باشد و اين ميشود.
فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»؛13 خيليها خواب هستند و خواب ميبينند که چيزي دارند، هنگامي رفتن معلوم ميشود که دستشان خالي است. آدم در عالم رؤيا خيلي چيزها را خواب ميبيند، وقتي صبح شد، بيدار شد، ميبيند که خبري نيست. فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، خيليها خيال ميکنند که اين مقام را دارند، آن سِمَت را دارند، آن پُست را دارند، اين اختلاس را دارند، آن نجومي را دارند، بعد وقتي آخرهاي عمر شد، معلوم شد که دستش خالي است!
فرمود اول بايد بيدار شويد، يک؛ وقتي بيدار شديد، يک شبي داريد، يک روزي، دو؛ روز بحثهاي عادي فراواني دارد، سه؛ شب تنهايي سحر داشته باشيد، چهار؛ آن سحر را دريابيد با گوينده اين کتاب سخن بگوييد، پنج؛ فرمود با دست من تماس ميگيريد، با کتاب من تماس بگيريد. اين ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾؛14 ـ اين حبل را بارها ملاحظه فرموديد ـ اين حبل يعني طناب، اين طنابي که در گوشه مغازه افتاده است، اين مشکل خود را حل نميکند. اين کدام حبل است که به ما گفتند اعتصام کنيد؟ اين حبلي است که به جاي بلندي بسته است، وگرنه حبلي که در کنار مغازه است، اعتصام به او چه اثري دارد؟ اين طناب به دست کيست؟ فرمود: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»؛15 اين را بگيريد.
بنابراين اگر کسي خيال کرد ـ خداي ناکرده ـ ديگري بيفتد تا پاي او را بگيرد، هر دو در عذاب هستند. اگر کسي در اين صدد است که اگر ـ خداي ناکرده ـ ديگري افتاد، دستش را بگيرد، هر دو در رفاه هستند. فرمود بکوشيد دست يکديگر را که افتادند، بگيريم، نه پاي يکديگر را. اگر بخواهيد روي پاي خودتان بايستيد؛ لذا وقتي حضرت امير قطب است تو بالاتر يقيناً قطب هستي، اما اين کتاب خيلي هم از تو عظيم است هم از او. گرچه در مقام نورانيت شما اين چهارده نفر قرآن ناطق هستيد؛ اما در مقام اثبات و عمل، به هر حال بايد ببينيد که قرآن چه ميگويد.
﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، چرا بلند شويد؟ براي چه چيزي بلند شويد؟ براي نماز. در نماز چه کار بکنيد؟ ﴿رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾؛ اما در جريان حوادث روز که فرمود مشکلات فراواني هست: ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، «تبتُّل» مستحضر هستيد که باب تفعّل آن تکلّف را نشان ميدهد. آدم بخواهد بد او، نقد او، اهانت او را تحمل کند، سخت است. اين تکلّف يعني به زحمت چيزي را پذيرفتن. فرمود روزها خيلي حرفهاي بدي به شما ميزنند، اهانت ميکنند، استهزاء ميکنند، فريه دارند، جنون دارند، اهانت استناد جنون است، شعر هست، کهانت هست و مانند آن سحر هست، همه اينها هست. اينها را تبتّل بکن! يعني با تکلّف و رنج اينها را تحمل بکن؛ اما چقدر اين کتاب شيرين است! در جريان ترتيل هر دو باب تفعيل است، فرمود: ﴿وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾، فعلش باب تفعيل، مصدرش هم باب تفعيل است؛ اما در مسئله چشيدن اين زهر جامعه، فعلش باب تفعّل و مصدرش باب تفعيل است: ﴿وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، نه «تبتّلا»! فرمود اين درد را به تدريج بکِش! اين کتاب بوسيدني نيست؟!
به هر حال درد را يکجا آدم بخواهد تحمل بکند، از پا درميآيد. فرمود اين بگويد شعر است، آن بگويد سِحر است، آن بگويد کهانت است، آن بگويد افتراء است، او بگويد از خود درآورده، اينها تکتک را آرام آرام بشنو و اينها را يکجا بخواهي همه اينها را تحمل کني از پا درميآيي. اين را که شنيدي، آرام تحمل بکن! ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ﴾، «تبّتلا» نيست؛ ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، چون باب تفعيل اين تدريج را ميرساند و آن «تبتّل» تکلّف است. آدم بايد درد را تحمل بکند با تکلّف تحمل ميکند. درد را که به آساني تحمّل نميکند.
فرمود بلند شو قرآن را بخوان! هر دو باب تفعيل است: ﴿رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾. با جامعه بددهن و بدزبان که روبهرو هستيد: ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً﴾، من نميگويم يکجا همه دردها را تحمل بکن! اما به تدريج تحمل بکن. اينها به هر حال حل ميشود و حل هم کرد.
بنابراين اين سوره مبارکه که اوايل بعثت نازل شد، اين معرفي قرآن است که من چه کسي هستم؟ قرآن چيست؟ در چه زماني و در چه زميني است؟ با چه کسي حرف ميزنم؟ من دستوري ميدهم، حالا اختصاصي به قرآن کريم ندارد، هر کسي، در هر جايي بخواهد حرفهاي عالمانه را بشنود و بپروراند، در وسط حرف استاد، گوينده يا نويسنده حرف نزند. يک متني را، ولو متن کمونيستي، انسان ميخواهد باطل کند؛ اما کاملاً، صد درصد، وقتي اين يک فصل را دارد ميخواند، برای ملحدين است، برای مشرکين است، برای کمونيستها است، صد درصد بايد که ﴿إِذا قُرِئَ﴾ اين کتاب، ﴿فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾، اين قاعدهاش است که بعد آدم بخواهد اشکال بکند، اشکالِ وارد ميکند؛ اما وسط حرف او حرف خود را بياورد، معلوم نيست او چه گفته است! ممکن است اشکالش وارد نباشد.
اين دستور البته درباره قرآن کريم با حرمت خاص است؛ اما يک فرمان هرمنوتيکي است. شما هر متني را که بخواهيد بخوانيد بعد ميخواهيد رد کنيد، رد بکنيد؛ اما فقط صد درصد بايد گوش بدهيد، ببينيد که آقا چه ميگويد؛ لذا ميبينيد بعضي از اشکالات وارد هست، بعضي از اشکالات وارد نيست، براي اينکه وسط حرف او خودش دارد حرف ميزند. اينکه دارد ميخواند، وسط خواندن دارد نقد ميکند، اين ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾،16 است که ممکن است اشکالش وارد نباشد، براي اينکه هنوز حرف او روشن نشد.
قاعده اين است که آدم حرفي را که ميخواهد باطل کند، بسيار خوب! اين آقا را ما ميدانيم که حرف باطل ميزند؛ ولي اين يک ساعت يا نيم ساعتي که داريم حرف او را گوش ميدهيم يا مقال او را گوش ميدهيم يا مقالت او را ميخوانيم، صد درصد به گوش باشيم. بعد آن وقت اشکال ما ميشود وارد، براي اينکه فهميديم او چه گفته است. وسط حرف او حرف نزديم.
درباره قرآن کريم اصلي است فوق اينها، آن فوق اينهاست؛ ولي منظور اين است که روش گوش دادن سخن سخنران، روش نقد نوشته نويسنده اين است که آدم صد درصد گوش باشد. بعد اشکالِ وارد و عميق ميکند؛ اما اگر وسط حرف او حرف بزند؛ يعني همين که دارد ميخواند، اشکال بکند، اين ميشود: ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾.
فرمود اين کتاب در اين شرايط نازل شده، با اين وضع نازل شده، عدهاي دشمن هستند، مخالف هستند؛ اما تو «تبتّل» بکن، نه «تبتّلاً»، «تبتيلاً»! يکجا بخواهي همه دردها را تحمل بکني، سخت است. بدان من اين کتاب را تجافي نکردم، تجلّي کردم؛ يعني باران که نازل ميشود تجافي است، قرآن که نازل شده تجلّي است. فرق بين اين دو هم «قدّ مرّ مراراً»، در تجافي اگر چيزي بالا هست، پايين نيست. وقتي پايين آمده، بالا نيست؛ مثل قطرات باران. در تجلّي وقتي که بالا هست، بالا هست، پايين در ميانه آمده، بالا هست و ميانه. وقتي پايين آمده، بالا هست و ميانه است و پايين. جا خالي نميکند. فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾، با اين «عليّ حکيم» بايد باشيم.
بنابراين حالا اينکه فرمود: ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،17 مقام برترش که مخصوص اهلبيت(عليهم السلام) است که خودشان قرآن ناطق هستند، حساب جدايي دارد؛ اما ما موظّف هستيم در درجه اول بيدار باشيم: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، يک؛ وقتي بيدار شديم بين شب و روز فرق بگذاريم، دو؛ بين شب و روز که فرق گذاشتيم، بهترين فرصت را انتخاب بکنيم براي قرآنفهمي، سه؛ آن وقت جامعهاي که اين را دارد نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد. حالا آن نعمتهاي الهي: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ﴾18 هم کنار آن هست.
فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، اينها يا بدل اوست يا عطف بيان اوست. «قليل»؛ يعني چه؟ قليل که مبهم است! ﴿نِصْفَهُ﴾، چون نصف آن نسبت به کلّ قليل است. حالا مخيّر هستي يا نصف باشد يا ﴿أَوِ انْقُصْ﴾، «من النصف» که ثلث باشد، ﴿أَوْ زِدْ﴾، «علی النصف» که ثلثين باشد؛ لذا در آخرين آيه، يعني آيه بيست اين سوره دارد که ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ﴾ يا يک سوم يا نصف، يا دو سوم. اينکه فرمود يا نصف يا کمتر از نصف، ميشود يک ثلث، يا بيشتر از نصف، ميشود دو ثلث؛ فرمود مخير هستي، فرصت در اختيار شماست.
حالا نماز شب بر وجود مبارک حضرت يک حکم ديگري دارد، بر مردم يک حکم ديگري دارد؛ ولي يک عده بودند که همراه حضرت اين کارها را انجام ميدادند. فرمود: ﴿وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ﴾، يک عده بودند که اين کار را ميکردند؛ البته اين آخرين آيهاي که آيه بيست سوره مبارکه «مزمّل» است، اين را گفتند در مدينه نازل شده است؛ اما آن قسمتش را که مرحوم امين الاسلام دارد در مدينه نازل شده؛ يعني صدر اين سوره، آن ظاهراً تام نيست، اينها در مکه نازل شده است.
﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، چون غالب اين برکات در شب نازل شده است. ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾، آن سخت است که کلّ شب، چرا شب؟ براي اينکه ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً﴾؛ اشتغالات فراواني داري. در مکه يک سلسله اشتغالات بود، در مدينه اشتغالات ديگري بود: ﴿نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً ٭ أَوْ زِدْ عَلَيْهِ﴾، حالا بلند شدم چه کار بکنم؟ نماز بخوان. در نماز محور اصلي نماز قرآن است. «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَاب»،19 همين است. «حمد» و سوره که قرآن است، آن ذکر رکوع و سجود هم که به هر حال از قرآن است يا خود آيه است يا برداشت از آيه. ﴿إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً﴾20 همين است. اصلاً از نماز صبح به عنوان ﴿قُرْآنَ الْفَجْر﴾، ياد کرده است. شما بررسي کنيد در نماز چيزي غير از قرآن هست؟ يا «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ» هست يا «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَی» هست يا «سبحان الله» هست يا «الله اکبر» هست يا «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ» است که «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه»، در آيات فراواني اين مضمون آمده که حول و قوّه متعلّق ذات أقدس الهي است. شما اول تا آخر، آخر تا اول نماز را بررسي کنيد همين است يا به مطابقه از خدا سور آيات قرآن است يا برداشت از قرآن است؛ لذا از نماز صبح به عنوان قرآن فجر ياد کرده است. ﴿وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾، چرا؟ براي اينکه ما ميخواهيم حرف سنگين بزنيم. حرف وزين علمي بزنيم. حرف وزين علمي را يک قلب امين و رسين تحمل ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: اما اينجا سخن از القا است، چون ما از بالا داريم القا ميکنيم. با اينکه قول است، اين قول را ما نينداختيم، بلکه آويختيم. اين قول ثقيل است، وزين است. نه اينکه سخت باشد؛ وزين است؛ اما دلپذير است. حرفهاي عقلي، حرفهاي عدلي، حرفهاي وفا به امر، حرفهاي عالمانه و محقّقانه است؛ اما حرفهاي دلپذير است. به کسي دستور ندادند که تو از عدل لذت ببر، مگر به کسي گفتند که شما از گُل يا از عسل يا از بوي خوب لذت ببر؟ سفارش کردند؟ همه را اينطور آفريد. فرمود اين عدل مثل بوي خوب است؛ چه شرقي، چه غربي، همين! ما شما را با اين سرمايه آفريديم. ما که شما را لخت خلق نکرديم. ما شما را با سرمايه خلق کرديم گفتيم اين سرمايه را حفظ بکنيد، اصلاً به ما گفتند؛ مثل دريا باشيد، اينکه ادباي ما ميگويند:
چو دريا به سرمايه خويش باش ٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش21
فرمود مثل بانک نباش، مثل موزهخانه نباش، مثل جاي عتيقه نباش، آنها يک چارديواري است که از جاي ديگر پول در آن ميآيد، کالا در آن ميآيد؛ اما کسي در دريا لؤلؤ و مرجان که نينداخت، او خودش ساخت.
فرمود: «چو دريا به سرمايه خويش باش»، دريا تازه زحمت ميکشد، لؤلؤ و مرجان درست ميکند، ما شما را با لؤلؤ و مرجان آفريديم، اين لؤلؤ و مرجان را حفظ بکنيد:﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾****؛22 اينطور نبود که ما را لخت خلق کرده باشد. تازه اين ادباي ما ميگويند که مثل دريا باش که لؤلؤ و مرجان را خودش ساخته است، ما ميتوانيم اين کار را بکنيم. اين اجداد ما، اين نياکان ما همينطور ساختند، اينطور نبود که حالا قصه باشد و پيوند تاريخي نداشته باشيم، سند ما دستمان است. مگر جز اين است که حجاز يک حياط خلوتي بود؟ مگر جز اين است که دو قطب سياسي آن روز در عالم بيشتر نبود؟ مگر نه آن است که کسي براي گرفتن حجاز اصلاً تير خالي نميکرد؟ مگر نبود که همين حجاز آمدند، اين دو قطب را گرفتند؟ با چه چيزي گرفتند؟ الآن ما که درصدد اين نيستيم که کشورگشايي کنيم، ما در صدد اين هستيم که کسي مزاحم ما نباشد.
بنابراين اين کتاب حياتبخش است، به پيغمبر ميگويد بايد بيدار باشي تا ببيني من چه ميگويم. به ما ميگويد: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، قبل از مرگ بيدار بشويد، يک؛ وقتي بيدار شديد شب خود را از روز تشخيص ميدهيد، دو؛ شب شما که سحر است، برخيزيد، ببينيد ما چه ميگوييم، سه. وقتي به پيغمبر آنطور ميفرمايد، ما اگر بخواهيم با اين کتاب تماس بگيريم که اين چه ميگويد، ما را بسازد، بايد همين کار را بکنيم.
پرسش: پس روايت «حديثنا صعبٌ مستصعب» چه معنا دارد؟
پاسخ: چون اينها دارند که ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾، ما چهار تا کلمه فارسي و عربي بلد هستيم، وقتي يک مقدار بالاتر برويم، دست ما خالي است، آنجا نه عبري است، نه عربي است، نه تازي است، نه فارسي. آن «علي حکيم» علم لدنّي که ميگويند آن فارسي نيست، عربي نيست، قواعد ادبي ندارد، اصول ندارد که ما با علم اصول بخواهيم آشنا باشيم، آن اصلاً لفظ ندارد. فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾، بعد به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾.23 اين علم لدنّي يعني همين! اين خيلي سخت است ما اصلاً در زيارتها که ميرويم، خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! اين در و ديوار را ميبوسيم، اين کار ماست، اين ادب ديني است، اين درست است؛ اما «زيارت جامعه» که ميخوانيم، حوايج دنياي را ميگوييم، حوايج سياسي را ميگوييم، حوايج تجاري را ميگوييم، حوايج ديگران را ميگوييم، شفاي مرضا را ميگوييم، اينها را ميگوييم، درست است؛ اما وقتي به اينجا ميرسيم ميگوييم من، حالا يک روحاني، يک طلبه، يک شيعه، آمده در حضور حرم مطهر امام رضا «زيارت جامعه» دارد ميخواند، ميگويد: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»24 اين يعني چه؟ اين خيلي حرف است! اينکه شفاي مريض و آمرزش پدر و مادر نيست. ميگويد من يک محقّق و دانشمند شيعه هستم، هر چه شما تحقيق کرديد را دارم ميگويم، اين را به من بدهيد. بعد بالاتر از آن، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»25 شما فرموديد که علم ما صعب مستصعب است، «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ».26 من ميخواهم آن باشم. آدم مشهد ميرود؛ يعني اين!
چه کسي به خود اجازه ميدهد که به امام رضا بگويد من آمدهام آنچه را شما تحقيق ميکنيد، تحقيق کنم، اين برای کيست؟ به ما گفتند بخوانيد يا نگفتند؟ پس معلوم ميشود راه باز است. اگر راه باز نبود که نميگفتند بخوانيد! علم ميخواهيد آنجا، فهم ميخواهيد آنجا، فقه ميخواهيد آنجا، اصول ميخواهيد آنجا، کتاب ميخواهيد آنجا، نهجالبلاغه ميخواهيد آنجا. من آمدهام محقق شوم؛ مثل علامه اميني بشوم؛ مثل علامه طباطبايي بشوم، پس آمدهام براي همين! آنها هم سر جايش محفوظ است، جلوي آن خواسته را که نگفتند نگوييد. از شفاي مريض گرفته، اداي ديون گرفته، مغفرت موتا گرفته تا به اينجا رسيدن. آنها هم هست، اينها هم هست. آدم ميرود به امام رضا ميگويد من آمدم آنچه تو تحقيق کردي، ميخواهم تحقيق کنم، اين يعني چه؟ به ما گفتند بخوانيد يا نگفتند؟ حضرت که نفرمود امام هادي(سلام الله عليه) که مخصوص ماست. اصلاً براي ما نوشتند. چگونه به امام رضا بگويد که من آمدهام، آنچه را شما تحقيق ميکنيد، تحقيق کنم؟
پرسش: منظور از «محقق» در اينجا ظاهرا تسليم است.
پاسخ: نه، آن «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ»،27 حرفي ديگر است. آنچه را شما تحقيق کرديد، من نه مقلّد باشم، من ميخواهم تحقيق کنم، محققانه بفهمم. آن مسئله «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم»، مسائل ديگري است. اين اوج مقام است. به ما گفتند ميتوانيد به اينجا برسيد، چرا ما نرسيم؟
پرسش: ميخواهد بگويد آنچه را شما حرف ميزنيد، من هم حرف ميزنم؟
پاسخ: نه، محقق غير از اينکه اين «مُؤْمِنٌ بِمَا آمَنْتُم»،28 آنها همه جملاتش سر جايش محفوظ است، «آمَنْتُمْ بِهِ ... أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُم»؛29 آنچه شما گفتيد من تصديق دارم مصدّق هستم، آنچه شما فرموديد ايمان دارم، آنچه شما فرموديد من هم تابع او هستم، «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم»، اما نه.
پرسش: به دليل «مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»؟
پاسخ: بله، همين است، مذهب اشعري را باطل کرديد، من با برهان باطل کنم. شما در همان جريان کارهايي که مأمون و اينها تشکيل دادند، فِرَق فراواني تشکيل داديد، نِحَل و ملَل تشکيل داديد، حرف همه آنها را باطل کرديد، من هم محققانه ميخواهم آنها را باطل کنم. اشعري ميگويد باطل است، جبري ميگويد باطل است، تفويضي ميگويد باطل است، وهابي ميگويد باطل است، من با برهان ميخواهم اينها را باطل کنم. البته در هزارها نفر يک نفر هم ممکن است در شاگردان اينها باشد «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ». گاهي ميبينيد انسان چيزهايي به ذهنش ميآيد که نميفهمد از کجا گرفته! مشاهد مشرّفه همينطور است، گاهي ميبينيد يک آدم عادي است، فرزندي خدا به او داد که او کشور را دارد احيا ميکند. اصلاً نميداند آدم که چه تعجبي دارد!
غرض اين است که ما در کنار سفره اينها نشستهايم، اينها به ما پَر و بال دادند. ما اينها را پذيرفتيم با جان. در و ديوار حرم اينها را ميبوسيم، قبول داريم اينها را، اينها به ما گفتند شما ميتوانيد پرواز کنيد، چرا ما پرواز نکنيم؟ اين علامه اميني شدن، علامه طباطبايي شدن، اين وقف که نشد، چرا ما نشويم؟ پس ميشود اين کار را کرد. اميدواريم که ذات أقدس الهي همه را تأييد کند!
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره شمس، آيه8.[22]
. تفسير التستری، ص180؛ تلخيص البيان في مجازات القرآن، ص351.
. سوره انفال, آيه24.
. سوره اعراف، آيه204.
. سوره بقره، آيه249.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.
. الرواشح السماوية في شرح الأحاديث الإمامية(مير داماد)، ص39.
. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص9.
. سوره قدر، آيه1.
. سوره قمر، آيات17و22و32و40.
. سوره زخرف، آيه3.
. سوره زخرف، آيه4.
. سوره نساء, آيه122.
. مجموعة ورام، ج1، ص150؛ مرآة العقول، ج8، ص293.
. سوره آلعمران، آيه103.
. غرر الاخبار، ص62.
. سوره ق، آيه5.
. سوره واقعه، آيه79.
. سوره اعراف، آيه96.
. نهج الحق و كشف الصدق، ص424.
. سوره اسراء، آيه78.
. گنجور نظامی، شرف نامه، بخش۲۲.
22
. سوره نمل، آيه6.
. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.
. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.
. بحارالأنوار، ج25، ص95.
. مصباح المتهجد، ج2، ص774.
. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص514.
. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص614.