تفسیر سوره‌ی معارج - جلسه ۹

مجموعه تفسیر سوره‌ی معارج از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 7 بهمن 1397

38 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40) عَلي‏ أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (42)يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى‏ نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ (44)

بخش پاياني سوره مبارکه «معارج» از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»,1 به همان مطالب صدر اين سوره برمي‌گردد. در صدر اين سوره آمده است که ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾، اين سؤال، سؤال استهزايي بود نه استفهامي. آنهايي که سؤال استفهامي داشتند: ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها﴾،2 يک سؤال عاقلانه‌اي بود ﴿**يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها**﴾، يک سؤال عالمانه‌اي بود، ذات أقدس الهی يک پاسخ مناسب دادند؛ اما اينها سؤال استهزايي بود؛ مثل جريان بعد از غدير اين شخص گفت، اگر اين حق است عذابي از آسمان بيايد به حيات ما خاتمه بدهد. 3اين گونه افراد عنود، سؤالشان سؤال استهزايي بود. ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ که ﴿لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ﴾.

در بخش پاياني اين سوره فرمود قسم به پروردگار مشرق و مغرب عالم ما توانا هستيم که اينها را برداريم و افراد ديگري بياوريم، يک؛ چه اينکه توانا هستيم کلّ اين نظام سپهري را عوض کنيم و عالَم ديگر بياوريم، دو و هر دو را هم انجام مي‌دهيم، سه. ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلي‏ أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ﴾، چون بردنِ اينها و آوردن افراد، اين به منافع عمومي است. اين از سنخ تبديل خلق خدا نيست، اين از سنخ کار خود ذات أقدس الهي است که بقيه مطالبش بايد بازگو شود.

عمده در اين سوره مسئله خلقت هلوع و جزوع است. اينکه در بحث‌هاي مياني اين سوره، يعني از آيه نوزده به بعد فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، اين به خلقت برمي‌گردد يا به اخلاق اکثري مردم برمي‌گردد؟ اگر به خلقت برگردد؛ يعني ساختار انسان‌ها يک ساختار بدي است و اين با بسياري از آيات قرآن هماهنگ نيست. هلوع بودن چيز بدي است، براي اينکه ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾. در حالي که بايد صابر باشد در حال تماس شرّ و مفيض باشد و موجب خيرات ديگران باشد در حال برخورد از خير. منّاع خير بودن بد است، جزوع بودن بد است، اينها در ساختار خلقت انسان است که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾

پرسش: در زمان طفوليت باشد چگونه است؟

پاسخ: نه، غرض آن است که کار خدا هست يا طبع اکثري مردم در اثر سوء تربيت. کار خدا نمي‌تواند باشد، چرا؟ چون ذات أقدس الهي تابلويي که طبق آيات پنج، شش‌گانه رسم کرديم، اين عالم را زيبا آفريد که از اين زيباتر ممکن نيست. هم فرمود در «کان تامه»: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾،4 هم درباره «کان ناقصه» فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾5 هم در سوره «طه» فرمود: ﴿أَعْطي‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾.6 هر چه لازمه کمال يک موجود بود ـ درخت از اين زيباتر ممکن نيست، فلان بوته از اين زيباتر ممکن نيست، اين بوته اگر بخواهد ثمر ببخشد ـ همه اينها را بايد داشته باشد و خدا به او داد. حالا علل و عواملي گاهي سرما مي‌زند، بايد درمان کرد، وگرنه ساختار خلقت اين پشه، اين حيوان، آن انسان، آن سياه‌چالِ آسمان هر چه باشد، به زيباترين وجه است: ﴿أَعْطي‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾! اين نظام داخلي است؛ لذا فرمود سراسر جهان زيباست: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ است، درباره خصوص انسان فرمود: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾7 است و از اين زيباتر ممکن نيست!

برهان عقلي هم همين را تأييد مي‌کند، براي اينکه اگر زيباتر از اين ممکن بود، منظور زيبايي وجودي است؛ يعني حکمت نظري، يعني زيبايي بود و نبود، نه زيبايي بايد و نبايد! يک وقت ما مي‌گوييم يوسف(سلام الله عليه) زيباست؛ يعني زيبايي بايد و نبايد، زيباي ظاهري حسّي دارد. يک وقت مي‌گوييم زيباست، مي‌گوييم علم زيباست، عدل زيباست، عقل زيباست. در حکمت نظري وقتي مي‌گويند زيبا، يعني کمال. در حکمت عملي وقتي مي‌گويند زيبا در برابر صورت‌هاي ديگر، آن آهنگ زيباست، آن آهنگ زيبا نيست، از اين قبيل است. در ساختار بود و نبود عالمي از اين زيباتر ممکن نبود. برهان عقلي‌اش هم اين بود که اگر زيباتر از اين، يعني بهتر از اين ممکن بود، اين مقدم و خدا نساخته بود، تالي؛ «إما للجهل» است، «أو للعجز» است، «أو للبخل»؛ «و التالي باسره مستحيل فالمقدم مثله»، پس از اين زيباتر ممکن نيست. جزوع بودن، منوع بودن، اينها نقص است، مذمت است، اينها هرگز به خلقت برنمي‌گردد.

اگر به خلقت برگردد، چون خودش فرمود: ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛8 چه اصراري دارد که از راه نماز و روزه و زکات و اينها اين را اصلاح کند؟ اين آيات بعدي همه در صدد اصلاح هلَع است. انساني که هَلَع دارد و هلوع است، بايد از راه نماز درمان شود، از راه زکات درمان شود، از راه عدل درمان شود، از راه عمل صالح درمان شود، پس معلوم مي‌شود به اخلاق برمي‌گردد نه به خلقت، اگر به خلقت برمي‌گشت نماز و روزه که عوض نمي‌کرد. خلقت را که نماز و روزه عوض نمي‌کند. اخلاق را نماز و روزه عوض مي‌کند.

پرسش: مگر انسان جاهل آفريده نشده؟

پاسخ: فرمود شما را خلق کرديم: ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ﴾،9 بعد فرمود ياد بگيريد، علم بر شما واجب است، تحصيل علم بکنيد و مانند آن، نه اينکه او جاهل خلق شده است بايد جاهل بماند! روزي که به دنيا آمده است: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾؛ اما ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾، بعد فرمود حرف مي‌خواهي بزني، چيزي مي‌خواهي بنويسي، کاري مي‌خواهي بکني بايد محقّقانه باشد. ﴿**لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد**﴾،10بنابراين انسان جاهل بود؛ يعني نمي‌دانست و راه فراگيري علوم را از درون و بيرون در اختيار او گذاشت، بعد فرمود قدم مي‌زني بايد عالمانه باشد. در سوره مبارکه «حج» فرمود مي‌خواهي دنبال کسي باشي، بايد محقّقانه باشد. کسي را به دنبال خودت بياوري بايد محقّقانه باشد. هم در آيه سوم و چهارم سوره «حج» تا آيه هشت، فرمود اگر امامي، بايد محقّق باشي، مأمومي، بايد محقّق باشي، بايد بداني به دنبال چه کسي راه افتادي. اگر امامي، بايد بداني چه کسي را به همراه مي‌آوري. اگر مأمومي بايد بداني که دنبال چه کسي راه افتادي! هر دو را در سوره مبارکه «حج» مبسوطاً فرمود. اين خدا درصدد اين است که اين «هلع» را درمان کند يا ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾؛11 يعني اخلاق توده مردم، اکثري مردم اين است. نه اينکه انسان عجول خلق شد. اگر عجول خلق شده باشد، شما دستور صبر براي چه مي‌دهي؟ دستور بردباري و تحمّل و حِلم براي چه مي‌دهي؟ معلوم مي‌شود که اينها به طبع برمي‌گردد، اخلاق اکثري برمي‌گردد، قابل اصلاح است و نماز آن قدرت را دارد که اخلاق را عوض بکند، وگرنه اگر خلقت بود هم ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾12 جلويش را مي‌گرفت و هم اين دستورهايي که داده شده، با نماز و روزه خودتان را اصلاح کنيد، جلويش را مي‌گرفت.

مطلب ديگر اين است که اينها آياتي است که يکديگر را تفسير مي‌کنند، فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، چگونه ﴿هَلُوعاً﴾؟ اين به اخلاق و اوصاف او وصف کرده است:﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾، اينکه در ساختار خلقت اينها نيست، اگر اين باشد، چطور بعضي‌ها هلوع نيستند، چون انسان که دو حقيقت ندارد، يک حقيقت دارد، اصناف متعدد دارد بر اثر اخلاق. اگر انسان هلوع است، چرا اين همه اولياي الهي صابر هستند؟ اين همه خيرين مفيض خير هستند و دارند به ديگران خير مي‌رسانند؟ پس انسان هلوع خلق نشد، اخلاق عده‌اي از مردم هلَع است که بايد درمان بشود و راه درمانش هم اين است.

پرسش: ... اخلاق است که انسان را انسان میکند.

پاسخ: همين دستورات دين، اخلاق مي‌دهد، حيات مي‌دهد، در سوره مبارکه «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛13 فرمود دين شما را زنده مي‌کند، منظور از زنده، همان حيات معنوي و اخلاق است، وگرنه انسان اين حيات را دارد: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾.

بنابراين آن قسمت‌ها به اخلاق برمي‌گردد. اين قسمت‌ها که فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ با دو آيه اين هلَع را شرح داد، فرمود هلوع بودن اين است که ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾، اين تفسير قرآن به قرآن أنحايي دارد که خود قرآن به بهترين وجه اين انحاء را به جامعه آموخت. قسمت مهم تفسير قرآن به قرآن به اين است که فرمود آيات الهي دو قسم است: ﴿مُحْكَماتٌ هُنَّ﴾ که ﴿أُمُّ الْكِتابِ﴾ است ﴿وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ﴾.14 بعد فرمود محکمات کار مادر مسيح را مي‌کند؛ يعني وقتي شما کلّ قرآن را بررسي مي‌کنيد، مي‌بينيد که روح‌اللّهي است که از مادر خود متولد شد. نگفت اين «أب» متشابهات است يا مجموع محکمات «أب» و «إبن» متشابهات‌ هستند. فرمود آيات قرآن يک قسمت محکمات است: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ﴾، اين «أُمّ» بدون «أب» آيات ديگر را تفسير مي‌کند؛ يعني سبک قرآن سبک روح‌اللّهي است، سبک مسيحا دم شدن است، سبک عيسوي است؛ منتها به لسان وجود مبارک پيغمبر تکميل شده است: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ﴾. «أُمّ» چه کار مي‌کند؟ اين محکمات را شير مي‌دهد، مي‌پروراند، دست آن را مي‌گيرد پا به پا مي‌برد، آن را به مقام رشد مي‌رساند و ثمربخش مي‌کند. اين غير از آن است که مطلقات را با مقيّدات ما تقييد کنيم که يک کار فقهي و اصولي است و کار خوبي هم هست، بايد هم اين کار را بکنيم. تفسير مطلقات به مقيدات يک نحو است، تفسير عام به خاص که مخصّص‌ هستند يک نحو است، تفسير ذي‌القرينه به قرينه يک نحو است، تفسير مفهومي يک راه دارد، تفسير تطبيق مصداقي يک راه دارد؛ اما تفسير مادر و فرزندي راه ديگري دارد. آن وقت تمام متشابهات آيه بايد به اين محکمات برگردد. محکمات توحيد است و وحي است و نبوت است که ديگر «لا ريب فيه» است. قطعي است، هيچ تخلّفي در آن نيست، هيچ اختلافي در آن نيست، متن صراط مستقيم است. اين بهترين راه براي تفسير قرآن به قرآن است که آن مقدور خيلي از ما نيست.

وجود مبارک حضرت امير فرمود، قرآن «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض‏»،15 «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا».16 اين فرمايش حضرت است در نهج‌البلاغه، بعد خودشان هم تطبيق مي‌کردند. از حضرت سؤال مي‌کردند که چطور در يک‌جا خدا فرمود: ﴿**اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا**﴾،17 يک‌جا مي‌فرمايد وقتي مي‌ميريد فرشته مرگ عزرائيل(سلام الله عليه) جانتان را مي‌گيرد: ﴿**قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ**﴾.18 يک‌جا مي‌فرمايد که فرشتگان زير مجموعه جان انسان را مي‌گيرند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،19 فرمود،20 افراد که يکسان نيستند، بعضي انبيا هستند، بعضي اوليا هستند، بعضي مرسلين هستند، بعضي ائمه هستند، بعضي مؤمنين خالص‌ هستند، بعضي پايين‌تر هستند، آنجا که به درجه عاليه رسيد، خود ذات أقدس الهي جان آنها را مي‌گيرد، اينها را مي‌گويند امانتي است که رد مي‌شود. ببينيد خيلي‌ها مي‌ميرند؛ مثل ما، خيلي‌ها در حال مرگ، زنده‌اند، روحشان را تقديم مي‌کنند. اينکه اين شخص حالا به اين مقام رسيد يا نرسيد، نمي‌دانيم؛ ولي ادعاي او اين است که «روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم»؛21يعني ما زنده‌ايم. وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که نمرد، اين روح را تقديم کرد. بعضي‌ها در حال مرگ، زنده‌اند؛ يعني امانت را دارند مي‌دهند. اين کجا و افراد عادي کجا! حضرت فرمود: اين ﴿**اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ﴾ مربوط به يک عده است، ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ**﴾ مربوط به يک عده است. ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾مربوط به يک عده ديگر است؛ اين تطبيق آيه. يا آن قصّه رجم که کسي بعد از شش ماه وضع حمل کرد، خواستند او را رجم کنند، حضرت فرمود نه، مجموع آيات قرآن نشان مي‌دهد که اقل حمل شش ماه است، چون آورده بودند زني را که بعد از شش ماه مادر شد، خواستند ـ معاذالله ـ او را رجم کنند که حضرت فرمود اين کار را نکنيد، براي اينکه آيات قرآن نشان مي‌دهد که مجموع بارداري و شيردادن سي ماه است. فرمود: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾؛22 يعني مادر مجموع سي ماه با بچه هست. اين سي ماه چيست؟ يعني دوران بارداري او دوران شير دادن. بعد در آيه ديگر فرمود دوران شيردادن و شيرخوارگي فرزند دو سال است: ﴿يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ﴾،23 پس دو سال، يعني 24 ماه دوران شيرخوارگي است. اين 24 ماه را از سي ماه که کم بکنيد، مي‌شود شش ماه، پس شش ماه مي‌شود اقل حمل. چرا اين زن را مي‌خواهيد متّهم بکنيد؟24 اين يک نحوه تفسير قرآن به قرآن است که خود ائمه به ما آموختند و به آن استدلال کردند.

پرسش: آيه قرآن دارد ﴿إنّک مَيّتٌ وَ إنَّهُم لَمَيّتُون﴾.25

پاسخ: بله، اما اينها امانت الهي است؛ يعني موت در حقيقت از عالم دنيا به عالم آخرت هجرت کردن است، در فرمايشات حضرت امير در نهج هست که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»،26 يک وقت است مي‌گوييم مرگ يعني نابودي، اينکه نيست. مرگ يعني هجرت؛ يعني انتقال از دنيا به آخرت. بعضي‌ها متوجه نيستند که منتقل مي‌شوند؛ مثل اکثر افراد. بعضي‌ها نه، متوجه هستند، چون زنده‌اند، چون زنده هستند و مسافر هستند و دارند از دنيا به آخرت منتقل مي‌شوند، زمام خود را به دست ناقل و محرّکشان مي‌دهند. اين انسان که نابود نمي‌شود: «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار». اين انسان خوابيده را اگر جابهجا بکنيد بله، متوجه نمي‌شود؛ اما يک انسان بيدار را وقتي که عاقل است، مي‌داند که مي‌خواهد جاي بهتري برود، مي‌خواهند از جايي به جايي بروند خودش را تسليم مي‌کند. فرمود: «**النّاسُ نِيامُ»، خيلي‌ها خواب هستند،«فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»**.27 يک آدم خوابيده را شما از دنيا و آخرت ببريد، او نمي‌گويد: «روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم»؛ اما يک بيدار، مثل خود ائمه(عليهم السلام) اينها وقتي بخواهند رحلت کنند، چگونه رحلت مي‌کنند؟ تسليم مي‌کنند. غالب اين بزرگان سراينده ما به زبان ائمه سخن مي‌گويند، نه به سخن خودشان. نمي‌گويند ما به اينجا رسيده‌ايم، اينکه مي‌گويد:

و إنّي و إن كنت ابن آدم صورة ٭٭٭ فلي فيه معنى شاهد بأبوّتي28

اينها را از لسان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌گويد؛ يعني مقام نبوت اين است، اگر کسي خواب باشد، انسان خوابيده را از اتاقي به اتاق ديگر ببرند که متوجه نيست؛ ولي اگر انساني بيدار باشد و بداند که اينجا سرد است، اينجا جاي ماندن نيست، اين را کسي بخواند منتقل کند به اتاق ديگر اين در کمال اختيار و اراده خودش را تسليم او مي‌کند. اين است که مي‌گويند «روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم». مؤمنين همين‌طور هستند. مؤمنين يعني کسي که بيدار باشد، همين‌طور است. کسي که خواب باشد، مي‌ميرد. خيال مي‌کند که مثلاً از بين رفته است؛ اما کسي که بيدار باشد اين‌طور است.

پرسش: آيه ما نحن فيه ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ شبيه ﴿**انَّ الانسانَ لَفِی خُسر ٭ إلا الّذِينَ آمَنُوا َ عَمِلُو الصّالِحَات**﴾29 است.

پاسخ: شبيه همان است؛ منتها خلقت تعبير نشده است. تقريباً بيش از پنجاه مورد انسان مذمت شده است. انسان ﴿كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً﴾،30 ﴿جَزُوعًا﴾، اين قتور بودن، بخيل بودن و امثال آن بودن اين است. فرمود اگر ما کلّ ذخاير زمين را باز به انسان بدهيم، انسان قتور است. منّاع خير است،31 ممسک است. آنجا سخن از خلقت نيست. بيش از پنجاه مورد انسان مذمت شده است؛ اما کمتر جايي به خلقت اشاره شده است. برخلاف ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾،32 ﴿إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾، اين قسمت را بايد درمان کرد و آن اين است که اينها به اخلاق برمي‌گردد نه به خلقت، به چند دليل: يک دليل اين است که اگر به خلقت برگردد که ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾،33 در حالي که اين آيات دارد اين اخلاق را عوض مي‌کند. دوم اينکه اگر به خلقت برگردد، انسان يک حقيقت است، چطور بعضي اين‌طور هستند، بعضي صبورند بعضي مفيض خيرند، جلوي خير را نمي‌گيرند.

پرسش: بگوييم اقتضاي اينها را دارد هلوع بودن و جزوع بودن را؟

پاسخ: اقتضاي آن طرف را هم دارد. غرض اينکه اگر در اين جهاد، عقل پيروز باشد، وهم و خيال را تعديل مي‌کند و نه تعطيل، آن مي‌شود محقّق خوب. اگر عقل عملي پيروز بشود، شهوت و غضب را تعديل مي‌کند و نه تعطيل، مي‌شود يک عارف خوب، متخلّق خوب، زاهد خوب، ناسک خوب. اما اگر از اين طرف وهم و خيال بر عقل پيروز بشوند، بي‌رحمانه او را سر مي‌بُرَند. اگر شهوت و غضب پيروز شوند، بي‌رحمانه عقل عملي را به قتل مي‌رسانند. اين بيانات نوراني حضرت امير که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ‏] لَا يَنْفَعُه‏»،34 همين است. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،35 جنگ است. جنگ اگر يک وقت به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد، مي‌گويد: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،36 مکه را مهد آزادي قرار مي‌دهد؛ اما به دست ديگران باشد که جگر را مي‌دَرَند. اين حمزه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) را جگر دَريدند.

غرض اين است که اگر آن جاهل پيروز شود، کار او درّندگي است. اگر عاقل پيروز شود، کار او رهبري و هدايت است. اين جهاد هست، حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمديد به جهاد اکبر رو کنيد، براي اينکه «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»،37 اين انسان بايد اين کار را انجام بدهد.

غرض اين است که تفسير قرآن به قرآن يک بخش آن روح‌اللّهي بودن، مسيحا بودن، مسيحا نفس بودن، مادرانه فرزند را شير دادن، پروراندن است که ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ﴾. اين يک راه است که همه متشابهات يک روح‌اللّهي‌ هستند که محکمات، مريم اينهاست: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ﴾ سخن از «أب» و امثال آن نيست. يک وقت سنخ همين بحث‌هاي معمولي است که مطلقات را به مقيدات، عمومات را به خصوصات، ذي‌القرائن را به قرينه، با رعايت شأن نزول آيات تفسير مي‌شود، اين يک حدّ مياني است. يک حدّ است که در خود آيات کنار هم قرار مي‌گيرد؛ مثل ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، همين را با دو آيه بعد تفسير فرمود که ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾ و امثال آن، حالا تا برسد به موارد ديگر.

اما آن که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده، در همين جلد اوّل اصول کافي، ائمه فرمودند ما محکمات جامعه هستيم،38 نه تنها محکمات قرآن صامت هستيم، ما محکمات قرآن ناطق هستيم. ما خودمان قرآن ناطق هستيم و از محکمات. اين از بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) است که مرحوم کليني در جلد اوّل فرمود اهل‌بيت(عليهم السلام) محکمات جامعه هستند. به استثناي اين چهارده نفر خيلي‌ها متشابه هستند، بايد آنها را به اينها تفسير کرد. ما محکم محض کم داريم. اگر چند نفر محکم باشند، در کنار همين سفره است. در اين سفره ظاهر اين روايات حصر است؛ يعني اين چهارده نفر محکمات جامعه هستند. فرمود همان‌طوري که قرآن محکماتي دارد، آيات متشابه را بايد با اين محکمات تفسير کرد، جامعه هم همين‌طور است. جامعه افرادي هستند که اوصافي دارند، اقوالي دارند، آرايي دارند، اين آرا و افکار جامعه را بايد با اين محکمات حلّ کرد. فرمود ما محکمات جامعه هستيم. هم محکمات قرآن کريم‌ هستند، چون خودشان قرآن کريم هستند، هم محکمات جامعه هستند.

پرسش: حضرت علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) هلوع را به خلقت نسبت میدهند و دلايل خوبی هم آوردند جوابشان چيست؟

پاسخ: خلقت که به همين برمي‌گردد يا به طبيعت برمي‌گردد يا به اخلاق اکثري مردم برمي‌گردد، وگرنه ساختار خلقتي که به «الله» برگردد را که ايشان نمي‌فرمايند. ايشان مي‌فرمايند ذات أقدس الهي کلّ جهان را به زيباترين وجه خلق کرد و درباره انسان هم فرمود خدا که انسان را آفريد «احسن الخالقين» است، پس انسان «احسن المخلوقين» است. آن وقت چگونه مي‌شود خدا کار خود را مذمت بکند؟ اين معلوم مي‌شود به اخلاق مردم برمي‌گردد، نه به کار خدا. خلقت کار خداست که خدا خلق کرد: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾، اينها فرمايشات خود مرحوم علامه هم هست.

پرسش: ...

پاسخ: چرا! صبر را براي چه گذاشتند؟ آدم هر حادثه‌اي که پيش آمد که نبايد ناله کند. اصلاً امتحان براي چيست؟ حادثه‌اي پيش آمد، آدم نمي‌داند، نه اسرار قبل را مي‌داند، نه بعد را مي‌داند، نه راز و رمز را مي‌داند، براي چه شيون بکشد؟ براي چه ناله سر بدهد؟ شايد حکمت يا مصلحتی در آن باشد.

يک وقت است که وجود مبارک موساي کليم به خضر(سلام الله عليهما) گفت که شما اين کشتي را سوراخ کرديد، ممکن است آب وارد کشتي بشود و همه را غرق بکند. فرمود من طرزي کشتي را سوراخ کردم که آب نمي‌آيد، اين يک؛ ثانياً در اين بندر جنگي يا غير جنگي، مسئله تجارتي يا غير تجارتي مطرح است که کشتي‌هاي سالم را غصب مي‌کنند. ثالثاً اين کشتي يک وسيله نقليه باري است، براي خانواده‌اي که از اين راه ارتزاق مي‌کنند، اين ﴿أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ﴾،39 اين را اجاره‌کشي مي‌کنند، روزي‌هايشان هم از همين راه تأمين است. اگر اين کشتي سالم سالم باشد، مي‌برند آنجا، وقتي به بندر رسيدند، غصب مي‌کنند و اينها از نان‌خوري مي‌افتند. خضري مي‌خواهد که به موساي کليم بگويد که اگر ما يک وقت يک گوشه را سوراخ کرديم، صد درصد منفعت دارد، حالا تو چرا اعتراض مي‌کني؟ اينها يک نمايش است، وگرنه خود کليم الهي هم البته مقام والايي دارد، اين نمايشي است که شما چه مي‌دانيد که الآن مصلحت در اين نيست.

يک وقت زراره با عده‌اي رفتند خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) حضرت از زراره به خوبي ياد نکرد؛ مثلاً عيب‌جويي کرد.40 غرض اينکه گاهي يک حادثه پيش مي‌آيد، براي اينکه خون آدم محفوظ باشد. آدم فوراً جزع بکند، براي چه؟ انسان جزعش راهي دارد، ناله‌اش راهي دارد، صبرش راهي دارد، دستوارت ديني هم براي همين است. غرض اين است که اين به خلقت و به کار خدا برنمي‌گردد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن حد تعديل است، انسان بايد شهوت داشته باشد، غضب داشته باشد که اگر عقل عملي باشد، اينها را تعديل مي‌کند نه تعطيل. در برابر بيگانه انسان بايد تعّال باشد، جلوي بيگانه را بگيرد. يک بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد که قبلاً هم خوانده شد که فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»،41 سنگ‌زن نباشيم؛ اما سنگ‌خور هم نباشيم. سنگ را از هر کجا آمد، برگردانيد: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ». بي‌خود به سر يک کشور ضعيفی سنگ بزنيد، اين درست نيست. يا يک آدم ضعيفي را سنگ بزني، درست نيست؛ اما سنگ را از همان‌جا که آمد، برگردانيد، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ». در بخش‌هاي ديگر فرمود: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ‏»؛42 ستم را جز ملّت پست کسي تحمّل نمي‌کند. اينها خوب است. وقتي عقل پيروز شد، غضب را تعديل مي‌کند نه تعطيل؛ ولي وقتي غضب پيروز شد عقل را تعطيل مي‌کند. اين بيان نوراني حضرت امير است که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛43 سبات با «سين»، «سَبت»؛ يعني تعطيلي. روز شنبه را مي‌گفتند «يوم السبت»، چون تعطيل بود. گفت من پناه مي‌برم به خدا از اينکه عقل عده‌اي بخوابد و تعطيل شود! گاهي به زبان اثبات، گاهي به زبان نفي، گاهي به زبان مدح، گاهي به زبان ذمّ، از عظمت عقل ياد کردند. اگر غضب پيروز بشود، عقل را سر مي‌بُرَد يا آن را مي‌خواباند. فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏» که عقل يک ملّت بخوابد. همين است! بنابراين اينها را تعديل مي‌کند و نه تعطيل. نتيجه اينکه کار خدا زيباست، همه اوصاف را سرجاي خودش به اندازه لازم قرار داده است.

پرسش: ريشه اين «خُلِقَ» اگر به معنای «خَلِق» باشد يعنی فرسوده شده، انسان فرسوده میشود در صورتی که اين حالت برايش اتفاق بيفتد.

پاسخ: نه، منظور اين است که اين برای فرسودگي گرفتن شاهد مي‌خواهد. ما شاهدي بايد داشته باشيم که «خُلِقَ» يعني «خَلِق» شد، کهنه شد، فرسوده شد. اين بايد شاهد قرآنی داشته باشد.

پرسش: شاهدش همين است که آيات ديگر در مسئله خلقت ... .

پاسخ: آيات ديگر دارد که خلقت زيباست؛ اما آيات ديگر نمي‌گويد که اين انسان فرسوده است. مي‌گويد «خُلِقَ» که فعل مجهول است؛ يعني در پيدايش آن اين چنين است.

پرسش: ... اگر انسانی هلوع شد يعنی فرسوده شد.

پاسخ: در طليعه خلقت که فرسوده نيست، اين با کار خود، خودش را فرسوده کرد. خسارت ديد، خود را به خطر انداخت و امثال آن. غرض اين است که تفسير قرآن به قرآن شئون گوناگون و درجات و مراتب دارد که أعلي مراتبش اين است که «أُم الکتاب» که محکمات هستند، تفسير روح‌اللّهي مي‌کنند و قسمت‌هاي ديگر هم سرجايش محفوظ است.

اما اينکه در بخش پاياني فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، به شرق و غرب و طلوع و غروب قسم نخورد که کار قمر و شمس يا حرکت زمين دور شمس باشد، به خود مشرق و مغرب که خدا آفريدگار آنهاست، سوگند ياد کرده است. در قرآن کريم گاهي سخن از مشرق و مغرب است که ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾،44 گاهي «مشرقين و مغربين» است که متساوي است، آن روزي که «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار»45 آن روزها سالي دو روز است، دو تا مشرق داريم، دو تا مغرب داريم. گاهي به لحاظ کروي بودن زمين که هر لحظه يک گوشه مشرق است، يک گوشه مغرب: ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾،46 داريم. گاهي جمع‌بندي نهايي است، مي‌فرمايد:﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾47 ما اصلاً مغرب نداريم، مغرب يک امر نسبي است. چيزي به نام غروب نداريم، چيزي به نام مغرب نداريم. اين شمس مرتّب در حرکت است. اينجا که حرکت است، طلوع است. آنجا حرکت است، طلوع است. نبودِ شمس از جايي ما غروب انتزاع مي‌کنيم و الا چيزي به نام غروب در عالم نيست. اين است که در سوره مبارکه «صافات» وقتي جمع‌بندي نهايي شروع شده، مي‌فرمايد اين ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ﴾ است. در سوره مبارکه «صافات» اين است: ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾، ما اصلاً مغرب نداريم. چيزي به نام غروب و مغرب و يک امر وجودي باشد، ما نداريم. اين شمس مرتّب حرکت مي‌کند، مرتّب در طلوع است، مرتّب در طلوع است، آن جايي را که رها کرده، تاريک مي‌شود ما مي‌گوييم مغرب، وگرنه چيزي باشد به نام غروب و غارب و مغرب و اينها نيست.

در سوره مبارکه «فرقان» هم فرمود شما اين سايه را نگاه کنيد، خيلي از مسائل رياضي با سايه حلّ مي‌شود. در فقه ما هم هست که اگر سايه مثلاً دو هفتم آن شاخص برسد؛ مثلاً وقت نماز است يا وقت فضيلت است، بحث‌هاي فقهي ما هم روي اين ظلّ است، بحث‌هاي رياضي هم که «الي ما شاء الله» روي ظلّ است، بحث‌هاي نجومي؛ اما چيزي به نام سايه ما نداريم. در سوره مبارکه «فرقان» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً﴾،48 آفتاب دليل سايه است، نه سايه دليل آفتاب. الآن ما براي اينکه بفهميم ظهر شد يا نه، مي‌گويند اگر سايه به طرف ابروي راست آمد يا ابروي چپ آمد يا سايه شاخص اين طرف آمد، سايه شاخص آن طرف رفت، مثلاً ظهر است. از راه سايه مي‌فهميم، اين دليل فعل است که از فعل به فاعل پي مي‌بريم، چون برگشت سايه برمي‌گردد، نه چون سايه برمي‌گردد آن برمي‌گردد. يک يعني يک! سايه حرکت نمي‌کند. وقتي آن بالاست، در برابر اين است، اين شاخص پشتش تاريک است. وقتي شمس حرکت کرد، يک سايه جديد پيدا مي‌شود نه اينکه اين سايه رفته آنجا! ما خيال مي‌کنيم سايه حرکت کرده است. سايه که حرکت نمي‌کند، وقتي اين آفتاب در برابر اين شاخص هست، پشت اين شاخص تاريک است. وقتي آفتاب اين طرف رفت، آن قسمتش که حالا آفتاب نيست، مي‌شود تاريک. نه اينکه آن سايه از آنجا و پشت‌سر حرکت کرده رفته جاي ديگر. لذا فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً﴾، آفتاب دليل است.

بنابراين ما چيزي در عالم به نام مغرب نداريم. وجود خارجي ندارد، اين يک امر نسبي است؛ لذا در سوره مبارکه «صافات» که جمع‌بندي کرده فرمود، نه سخن از مغرب است، نه سخن از مغربين است، نه سخن از مغارب؛ ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾. اين درباره شمس و قمر هست، درباره کلّ فيض الهي هم همين‌طور است.

پايان اين سوره مبارکه هم که فرمود: ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ﴾، به همان صدر سوره که ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ برمي‌گردد. آنها ـ معاذالله ـ روي استهزاء اين حرف را مي‌زدند، اينکه گفتند، اگر ﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ﴾ ـ معاذالله ـ در واقع اينها که به غدير معتقد نبودند، اهانت مي‌کردند. اين پايان سوره هم به صدرش برمي‌گردد.

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمه‌اي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.

  2. . سوره اعراف، آيه187؛ سوره نازعات، آيه42.

  3. . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏8 ، ص57.

  4. . سوره زمر، آيه62.

  5. . سوره سجده، آيه7.

  6. . سوره طه، آيه50.

  7. . سوره مؤمنون, آيه14.

  8. . سوره روم، آيه30.

  9. . سوره نحل، آيه87.

  10. . سوره إسراء، آيه36.

  11. . سوره انبياء، آيه37.

  12. . سوره روم، آيه30.

  13. . سوره انفال, آيه24.

  14. . سوره آل‌عمران, آيه7.

  15. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه133.

  16. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه18.

  17. . سوره زمر، آيه42.

  18. . سوره سجده، آيه11.

  19. . سوره انعام، آيه61.

  20. . الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص247.

  21. . ر. ک: ديوان حافظ, غزل351‌; «اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست ٭٭٭ روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم».

  22. . سوره أحقاف، آيه15.

  23. . سوره بقره، آيه233.

  24. . الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏1، ص206.

  25. . سوره زمر، آيه30.

  26. . اعتقادات الإماميه(للصدوق)، ص47.

  27. . مجموعة ورام، ج‏1، ص150؛ مرآة العقول، ج8، ص293.

  28. .کشف الوجوه الغر لمعانی نظم الدر(شرح تأييه ابن الفارض) عبدالرزاق کاشی، عبدالرزاق بن جلال الدين، ج1، ص276.

  29. . سوره عصر، آيات 2و3.

  30. . سوره اسراء، آيه100.

  31. . سوره ق، آيه25 ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَيْر﴾.

  32. . سوره انبياء، آيه37.

  33. . سوره روم، آيه30.

  34. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.

  35. . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

  36. . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص513.

  37. . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص415.

  38. . مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

  39. . سوره کهف، آيه79.

  40. . ر.ک: منهج اليقين (شرح نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان)، ص412.

  41. . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت314.

  42. . نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه29.

  43. . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه224.

  44. . سوره شعرا، آيه28؛ سوره مزمل، آيه9.

  45. . ديوان سعدي، قصيده25؛ «بامدادي که تفاوت نکند ليل و نهار ٭٭٭ خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار».

  46. . سوره اعراف، آيه137.

  47. . سوره صافات، آيه5.

  48. . سوره فرقان، آيه45.