مجموعه تفسیر سورهی معارج از آیت الله جوادی آملی
شنبه، 6 بهمن 1397
36 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
فَمالِ الَّذينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعينَ (36) عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعيمٍ (38)كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ (39) فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40) عَلي أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (42) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ (44)
بخش پاياني سوره مبارکه «معارج» از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»,1 به همان محتواي اوّليه اين سوره برميگردد که راجع به قيامت است. آغاز اين سوره درباره قيامت بود، اثناي اين سوره چند فصل درباره اخلاق يا خلقت انسان از نظر طبع مطرح شد، راه نجات هم بيان شد که نماز راه نجات است و حقيقت نماز که صراط مستقيم است، اگر خطري باشد، آن را رفع ميکند و اگر نباشد، دفع ميکند؛ يعني مانع پيدايش گناه است، يک و گناه حاصل شده را برطرف ميکند، دو؛ سهم نماز رفعاً و دفعاً در برطرف کردن مفاسد را بيان فرمودند. بعد به وضع خارجي مکه پرداختند. عدهاي از مشرکان و عدهاي از منافقين از هر طرف در صدد استهزاي آن حضرت بودند. وقتي وجود مبارک حضرت در کنار کعبه مشغول قرائت قرآن و مشغول نماز و مانند آن بود، از هر طرف به طرف آن حضرت ميآمدند: ﴿عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ﴾، فرقه فرقه ميآمدند و قصد ايذاء و استهزاء داشتند.
در اين بخش فرمود آنها که کافر هستند حالا يا مشرک هستند يا منافق، اينها از هر طرف به قصد ايذاء ميآيند، به قصد اهانت، به قصد مسخره کردن. ﴿فَمالِ الَّذينَ كَفَرُوا﴾، اعم از مشرکان يا منافقان. ﴿قِبَلَكَ﴾؛ اطراف تو. اينها مُهطِع هستند؛ يعني مسرع هستند، شتابزده ميآيند که بيادبي کنند. منظورشان هم از طرف راست يا از طرف چپ ميآيند، محاصره کردن تو و احاطه به تو در اين حيطه استهزاء است.
کلمه ﴿عِزينَ﴾ جمع عِزِه است. عزه هم ناقص «واوي» درباره آن ضبط شد که اصلش «عَزَوَ» بود، برخيها آن را ناقص «يايي» دانستند؛ «عَزَي» دانستند. بعضي هم گفتند آخرش «هاء» است، نه «واو» است و نه «ياء»، «عَزَهَ» است. در بعضي از اين کتابها ميگويند «ان يُعزی الي فلان»؛ يعني «ينسب الي فلان». اين «عِزه»؛ يعني فرقهفرقه هستند و منسوب به گروه خاصي هستند. يک «عضين» در بخش پاياني سوره مبارکه «حجر» آمده که آن با «عين و ضاد» است. آيه 91 سوره مبارکه «حجر» اين است: ﴿الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ﴾، «عِضه عضه»؛ يعني تکهتکه کردن، پارهپاره کردند، يک عده را قبول کردند، يک عده را قبول نکردند؛ اما اين عزه که با عين و «زاء اخت الراء» است به معناي فرقه است. منسوب به هدفهاي خاص خودشان هستند.
فرمود اينها از هر طرف بيادبيکنان به طرف تو ميآيند و ميگويند اين پيامبري را که خود را اهل بهشت ميداند و مؤمنين را اهل بهشت ميداند، اگر قيامتي باشد، ما هم اهل بهشتيم و زودتر از اينها به بهشت ميرويم. اينگونه از برداشتها در سوره مبارکه «کهف» هم بود که بعضي ميگفتند که اگر اين صحنه بهشت درست باشد، قيامت درست باشد، ما هم وقتي به آنجا وارد شديم، ما بهتر از شما از آن بهشت استفاده ميکنيم! اگر قيامت حق باشد؛ مثل آيه 36 سوره مبارکه «کهف»؛ آن رفيق ميگفت که:﴿ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾، ـ معاذالله ـ قيامتي نيست، فکر نميکنم باشد! ﴿وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾؛ من الآن که اينجا در باغ خوب و مرفّهانه زندگي ميکنم، اگر قيامتي باشد؛ مثل اين يا بهتر را به من ميدهند. اين خيال خامي بود که اينها داشتند. خيال ميکردند که عالم با تصادف و گزاف خلق ميشود. اينها هم در اينجا همين حرف را ميزنند، ميگويند اگر معادي باشد، ما بهتر از اينها و زودتر از اينها وارد بهشت ميشويم: ﴿فَمالِ الَّذينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعينَ ٭ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزينَ﴾، چه ميگويند؟ ﴿أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعيمٍ﴾، حالا يا براساس باورهاي باطل يا براساس استهزاء ميگفتند اين آياتي که حضرت ميخواند، درباره بهشت پرهيزکاران و جهنم و دوزخ تبهکاران است، اگر قيامتي باشد، ما زودتر از اينها و بهتر از مؤمنين وارد بهشت ميشويم! در اين بخش از سوره مبارکه «معارج» فرمود اينها طمع دارند که وارد بهشت بشوند: ﴿كَلاَّ﴾؛ اين چنين نيست.
درباره انسان، ذات أقدس الهي دو فصل بحث ميکند؛ آن فصلي که مربوط به بدن و طبيعت و گِل و طين و اينهاست که فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾،2 تا آنجا را به همان عالم طبيعت اسناد ميدهد. از آن به بعد که فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، در سوره مبارکه «مؤمنون» يا در آيات سور ديگر که فرمود: ﴿فيهِ مِنْ رُوحي﴾،3 اين عظمت و جلال انسان را نشان ميدهد که از آن منظر او ميشود خليفه الهي و مظهر الهي و مانند آن. از آن منظر روحانيت انسان که نگاه ميکند، ميفرمايد از انسان کاري ساخته است که از آسمانها و کوهها و زمين ساخته نيست که ﴿**إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الْجِبَالِ**﴾،4 آنها نتوانستند اين امانت را حمل کنند، آنها اِبا کردند. اِباي اينها اِباي اشفاقي بود، نه اِباي استکباري. دو تا اِبا در قرآن کريم مطرح است: يکي اِباي استکباري درباره ابليس که ﴿أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾،5يک اِباي اشفاقي است؛ يعني اِبا کردند، چون نميتوانستند، گفتند مقدور ما نيست؛ لذا آن اِباي اشفاقي را از اِباي استکباري جدا کرده، فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾؛ مقدور ما نيست. نه ـ معاذالله ـ اِباي استکباري باشد که در کار شيطان بود: ﴿أَبى وَ اسْتَكْبَرَ﴾. آن يک اِباي مذمومي است، اين يک اِباي غير مذموم است، مقدورشان نبود.
﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾، پس اين باري که مقدور آسمانها و زمين نبود، انساني که ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾، اين بار را حمل ميکند. انساني که ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، اين بار را حمل ميکند. اگر اين بار را حمل نکرد، اگر ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را به اسارت درآورد، ـ در بحثهاي قبل هم داشتيم که ـ در جهاد درون اگر عقل و فطرت پيروز شد، هيچ آسيبي به بخش وهم و خيال در انديشه و شهوت و غضب در انگيزه نميرساند، همه اينها را تأمين ميکند. اين را تربيت ميکند، تعديل ميکند و نه تعطيل. عقل وقتي پيروز شد، وهم و خيال را کاملاً ميپروراند، چون مستحضر هستيد هيچ قضيهاي نيست، مگر اينکه موضوعات جزيي را اگر مفهوم باشد وهم و اگر صورت باشد خيال، تقديم عقل ميکند بعد عقل آن کلّي را بر اين مصاديق پياده ميکند. عقل که درباره مفهوم جزيي يا مصداق جزيي دخالت ندارد. اينها خدمتگزار علمي عقل هستند در بخش انديشه. شهوت و غضب را هم عقل عملي تعديل ميکند. همه خواستههاي آنها را از راه صحيح به آنها ميدهد، اگر در جهاد اکبر عقل پيروز شد؛ ولي اگر در جهاد درون، در جهاد نفْس که جهاد اکبر تلقّي شده، طبق آن حديث معروف، نفْس پيروز شود بر عقل، هويٰ پيروز شود بر عقل، بيرحمانه چند تا کار ميکند: يا او را سر ميبُرَد که اصلاً «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»6 بيعقل ميشود. يا او را به اسارت ميگيرد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»7 يا او را به بردگي ميکشاند که «عَبْدُ الشَّهْوَةِ أَذَلُّ مِنْ عَبْدِ الرِّق»،8 هر سه اين کارهاي تلخ پيروزمندي شهوت و غضب را روايات ما مشخص کردند. در بيانات نوراني حضرت امير هست که اگر در جهاد درون، کسي نتواند خواستههاي نفْس را رام بکند و اين سرکشي کند اين شهوت و غضب، عقل را سر ميبُرَد: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» و يا به اسارت ميگيرند: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير» يا به بردگي ميکشانند که «عَبْدُ الشَّهْوَةِ أَذَلُّ مِنْ عَبْدِ الرِّق». اين غارت بيرحمانه شهوت و غضب است که اگر پيروز بشوند نسبت به عقل، ولي اگر عقل پيروز شد، عاقلانه و مقتدرانه تمام خواستههاي اينها را تعطيل نميکند، آن که به فکر رحمانيت افتاده بود، آن را هم شارع منع کرد، گفت بايد قضايايتان را انجام بدهيد، وظايف عادي خود را انجام بدهيد، حالا اسراف نکنيد. اگر اين شهوت و غضب پيروز بشود، دمار عقل را درميآورد، دمار علم را در ميآورد. چنين خطري است! کلّ سرمايه را ميگيرد؛ لذا انسان خسارت ميبيند، چون کلّ سرمايه را باخته است.
فرمود اينها کساني هستند که وقتي با اينها ميخواهيم حرف بزنيم، ميگوييم زمين از شما بهتر است، آسمان از شما بهتر است، مشرق از شما بهتر است، همه چيز از شما بهتر است، چرا؟ چون شما يک مُشت بدن بيعقل داريد. در اين بخشها ميفرمايد: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾،9 در اين بخش هم فرمود: ﴿إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ﴾، شما که ميدانيد از چه چيزي خلق شديد! ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾. اگر انسان آن روحانيتش را از دست داد، ميشود جِرمي که از همين قطره آب خلق شد، پس قرآن آن جايي که سخن از معارف است و انسان صبغه ملکوتي دارد ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ را حفظ کرد، ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را حفظ کرد، باري ميبرد که آسمان مقدورش نيست، زمين مقدورش نيست. اين در بخش پاياني سوره مبارکه «احزاب» است، اگر آن نشد، ميفرمايد زميني که روي آن راه ميروي از شما بالاتر است، سنگينتر است: ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾;10 ﴿أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ﴾.11 همه چيز از تو بالاتر است. زمين از شما بهتر و سنگينتر است. کوهها و دامنههاي کوهها از شما بالاتر است، شما به چه چيز ميخواهيد بنازيد؟ ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾، يک؛ ﴿أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ﴾، دو. اگر روحاني فکر کردي، بله کاري از تو برميايد که از آسمانها ساخته نيست. اگر بدني انديشدي، همه از تو بزرگتر هستند، براي اينکه تو شصت، هفتاد کيلو وزن داري و با يک اندک حادثهاي هم از پا در ميآيي. زمين از تو سنگينتر است، سنگ از تو سنگينتر است، کوه از تو بالاتر است، پس اين دو بخش آيات قرآن کريم، که در يک بخش ميفرمايد؛ مثل پايان سوره مبارکه «احزاب» از انسان کاري ساخته است که از آسمانها ساخته نيست و در بخشهاي ديگر ميفرمايد، زمين که زير پاست، از انسان سنگينتر است باوقارتر است، محکمتر است، کوهها از او بزرگترند، آسمانها از او بزرگترند، مربوط به دو فصل است. اگر انسان در اين جبهه درون پيروز شد: ﴿حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾ ميشود، آن وقت ميشود، «آسمان بار امانت نتوانست»،12 من کشيدم؛ لذا انسان از او بالاتر است و قرآن کريم ميفرمايد آنچه در نظام سپهري است را براي شما خلق کردم.
اينکه فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾؛13 حالا چنين نيست که اگر ماهوارهبر ما امروز يک آسيب ديد ما نگران باشيم، نه! فردا و پسفردا ـ إنشاءالله ـ بهترش را میسازيم به همه کرات هم ميرسيم، چون وعده قرآن است فرمود ما براي شما خلق کرديم و مسخّر کرديم: ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾، مسخّر يعني چه؟ در اين روايات باب دوابّ و اينها،14 اين دعا مستحب است، اين ذکر مستحب است که ميگويند اگر کسي سوار اسب شد، سوار حمار شد، سوار مرکوبي شد، مستحب است که بگويد: ﴿الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ٭ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون﴾،15 اين آيه را بخوانيم؛ اما اين زيرنويس نشد که مخصوص حيوان است! سوار اتومبيل هم همينطور است، کشتي هم همينطور است، هواپيما هم همينطور است. حالا آن روز هواپيما نبود و اتومبيل نبود، فقط گفتند وقتي سوار اسب ميشوي، اين را بخوان! حالا الآن سوار اتومبيل شدي چه؟ اينها مستحب است. اين اتومبيل، اين کشتي، آن دريا، فضا و دريا، دريايي و صحرايي و فضايي همه را مسخّر کرد. فرمود نه اينکه اينها را براي نفع شما خلق کردم، نه خير! مسخّر شما کردم. برويد بهرهبرداري کنيد. اينطور نيست که حالا ما بگوييم ماييم کجا و آسمان کجا! نه خير، ماييم و آسمان مثل زمين، مثل کوهها، مثل دشتها کاملاً مسخّر ماست؛ منتها علم بايد داشته باشيم پيشرفت کنيم و ياد بگيريم. اينطور نيست که حالا اگر کسي خواست به طرف مريخ برود يا بالاتر برود يا پايينتر برود راه بسته باشد. راه علمي باز است؛ منتها بايد عالم بشويم. اين انسان است. اين انساني که فرمود کلّ اين نظام مسخّر است، نفرمود براي شما خلق کردم. آن ﴿خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ﴾،16 يک مطلب است که به سود شماست. فرمود من اين را مسخّر شما کردم، برويد بهرهبرداري کنيد. اسب را مسخّر شما کرد، بهرهداري کنيد و در اختيار شماست. کرات ديگر را مسخّر کرديم، بهرهبرداري کنيد؛ لذا اين عزيزان ما هرگز نبايد نااميد و نگران باشند که حالا اين دفعه نشد، نه خير! دفعه ديگر، دفعه ديگر، دفعه ديگر، کاملاً ميشود، اصلاً علم ديني يعني همين! فايده علم ديني اين است که آنچه در نظام هستي هست، خدا براي ما آفريد و مسخّر ما کرد؛ يعني به ما گفت که برويد بهرهبرداري کنيد و فايده ديگر علم ديني اين نظم است که ما يقين داريم، هر چيزي که در عالم پيدا شده، سببي دارد، اگر اين درخت ميوه نداد، اگر آن نهال ميوه نداد و اگر آن مرغ ثمربخش نبود، حتماً مشکلي دارد، بايد راهحلّي پيدا کنيم. اين فايده علم ديني است. در سوره مبارکه «طه» فرمود هر چيزي، هر چه لازم بود، خدا به او داد. اين خودساخته نيست اين انسان، اين حيوان، اين نظام سپهري. هم در سوره «طه» فرمود هر چيزي با دقيقترين فنّ علمي مجهز شد: ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾،17 اين برای اين، هم آن قسمت: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ﴾. اين دو فايده از فوايد علم ديني است؛ يعني انسان وقتي جهان را به عنوان آيت ببيند با اين دو پيامد ميبيند که هيچ چيزي بيسبب نيست، هيچ دردي بيدوا نيست. اينکه حالا ما نااميد بشويم نيست. فحص کنيم يقيناً اين بدخيم و امثال بدخيم کاملاً قابل حل است. چيزي در عالم نيست که سبب نداشته باشد، نظم نداشته باشد، اين يک و چيزي در عالم نيست که تحت تسخير انسان قرار نگيرد، دو. اين عظمت انسان است. اين برای کيست؟ اين برای کسي است که ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را رعايت کرده: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ را رعايت کرده، شده انسان. اگر اين را بردارند همان ﴿وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ﴾18بماند، ميگويد زمين از تو بالاتر است، آسمان از تو بالاتر است، پس اين دو بخش از آيات کاملاً با هم هماهنگ هستند. در يک بخش فرمود کاري که از انسان ساخته است، از آسمانها ساخته نيست و انسان بالاتر از همه اينهاست و خدا آنها را مسخّر انسان قرار داد. در بخش ديگر فرمود زمين، کوه، دشت، بيابان همه از اين انسان بالاتر هستند: ﴿أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ﴾، ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾، در اين بخشها که رسيد ديگر ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ﴾ نميگويد، فرمود شما که ميدانيد از يک آب گنديده خلق شديد، شما چرا با دين مبارزه ميکنيد؟ با پيغمبر مبارزه ميکنيد؟ اينها را در اين بخشهاي جداگانه فرمود.
پرسش: ... آنها باورشان اين بوده که ما میرويم به بهشت.
پاسخ: نه آنها مسخره ميکردند. ميگويند بهشتي نيست، خيال ميکردند که ـ معاذالله ـ بهشت يک باغ است؛ نظير بالغهاي دنيا. باور نداشتند اينها روي استهزاء ميگفتند در سوره مبارکه «کهف» اين بود؛ در سوره «کهف» فرمود اين نيست، اگر هم باشد ما حتماً به اينجا ميرسيم و از آن بهرهبرداري ميکنيم. آيه 35 و 36 سوره مبارکه «کهف» اين بود، وارد باغ خودش شد خيلي متکبرانه، ﴿قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً﴾، يک حرف جاهلي بود ميگفتند مِلک نمير! سابقاً هم اين مسها را ميگفتند مِلک نمير. باغ را، زمين را ميگفتند مِلک نمير. اين تفکر جاهلي بود. در جاهليت به اين باغها و امثال باغ که به حسب ظاهر چند صباحي دوام داشت، ميگفتند: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً﴾، «بادَ»؛ يعني «هَلَکَ». اين مِلک نمير است. اين تفکر جاهلي در بخشي از قدما بود که مثلاً زمين را ميگفتند مِلک نمير است و امثال آن. ﴿أَنْ تَبيدَ﴾، «بادَ»؛ يعني «هَلَکَ». ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً﴾. بعد گفتند: ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾، قيامتي ـ معاذالله ـ نيست. اگر هم باشد، ما بهتر از اين را پيدا ميکنيم: ﴿وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾، اين تفکر جاهلي و مشرکانه بود و امثال آن. با همان تفکر هم ميگفتند اگر آنجا هم باشد؛ مثل همينجاست ما به هر حال وضع ما خوب است، آنجا هم تأمين ميکنيم.
پرسش: آن کراتی که چند ميليارد سال نوری با ما فاصله دارد آنها را هم ذات اقدس الهی تامين میکند؟
پاسخ: بله، ما وقتي که به آن منطقه رسيديم، ديگر به حساب همان عالم سخن ميگوييم، به حساب همان منطقه سخن ميگوييم. اينهايي که چند سال نوري با ما فاصله دارند، اگر کسي رشد علمي پيدا کرد با سرعت نور حرکت ميکند و به فيض او ميرسد، حالا در آنجا وقتي پايگاه درست کرد، مراحل بعدي و نسل بعدي يکي پس از ديگري راه دارد. اين آيات که استثنا نکرده، فرمود آنچه در آسمان و زمين است، خدا مسخّر شما قرار داد: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛19 مسخّر کرد؛ لذا همانطوري که الآن مستحب است و ادب ديني است که کسی سوار اسب شد، اين آيه را بخواند: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا﴾، سوار اتومبيل شد، اين چنين است. سوار کشتي شد، اين چنين است. سوار هواپيما شد، اين چنين است. به هر حال تسخير الهي است.
اگر کسي الهي فکر کرد، قرآن آن بخشها را دارد؛ اما اگر کسي مادي فکر کرد و فقط بدن انديشيد، آن آيات دارند که همه موجودات از شما بالاتر و بزرگتر هستند. اينکه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،20 برای حيوانات است. در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛21 اين سنگها از او بالاترند، چرا؟ براي اينکه﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾ و اين دلها از سنگ هم پستتر است، پس اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ خود را در آنچه که در تالار تشريح ميبيند، ببيند و تمام خواستههاي درمانياش را از آزمايشگاه موش بخواهد، اين چگونه آيه سوره مبارکه «مائده» را درمان کند؟ در اين آيه فرمود بعضيها يک بيماري دارند تا يک مشکل داخلي پيدا شد، فوراً ارتباط با خارج برقرار ميکنند و به آنها اطلاع ميدهند و از آنها کمک ميگيرند. فرمود اينها کساني هستند که ﴿يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾،22 اين در سوره «مائده» گذشت، فرمود آنهايي که مريض هستند تا مشکلي پيدا شد، فوراً خارج! ميگويند شايد اوضاع داخلي برگردد، آنها بيايند ما چرا رابطه خودمان را با آنها قطع بکنيم؟! فرمود اينها مريض هستند، اين بيماري را که با آزمايشگاه موش نميشود حلّ کرد. اين با عزت و استقلال و با بيان نوراني حضرت امير حلّ ميشود. حضرت فرمود: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»؛23 ستم را جز ملّت فرومايه کسي تحمّل نميکند. بعد هم فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»؛24 سنگ را از آنجا که آمد برگردان، به کسي سنگ نزن؛ اما سنگخور هم نباش. اين علي است! قرآن و عترت، قرآن و عترت، يعني همين! فرمود به کسي سنگ نزنيد؛ اما «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»، اين بيان نوراني حضرت است در نهج. سنگ را از آن جايي که آمد برگردانيد، همين!
پرسش: خودتان قبلاً فرمايشی داشتيد که هر کس از هر جايي آمده به همان جا برمیگردد.
پاسخ: بله، اما اينطور نيست که حالا کسي مثلاً يک آدم متوسطي باشد بخواهد به درجه عاليه انبيا برسد، نه درجاتي هست. اين ﴿**هُمْ دَرَجَاتٌ**﴾25 قرآن و ﴿**لَهُمْ دَرَجَاتٌ**﴾26 قرآن هم براي همين است.
پرسش: با توجه به فرمايش حضرتعالی که فرموديد هر کسی علم دارد ... .
پاسخ: آن در علم فطري است، ممکن است علم به علم نداشته باشد؛ اما علم فطري، بله دارد، در درون او نهفته است. از هر جا که آمد، برميگردد؛ اما اينجا فرمود شما او را که منکر هستيد، ميماند همين بدن، بدن هم از يک آب گنديده است: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾ برای اين گروه است. فرمود ما خلق کرديم اينها را ﴿إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ﴾، اين را که درباره مؤمنين نميفرمايد. مؤمنين را هم ﴿إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ﴾، در سوره مبارکه «واقعه» فرمود خلقت شما به دست ذات أقدس الهي است، از پدر و مادر کاري جز اِمناء ساخته نيست. ا«ِمناء»؛ يعني «نقل المني من موضع الي موضع آخر»، در سوره مبارکه «واقعه» آيه 58 به بعد فرمود: ﴿**أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾؛ به پدران و مادران فرمود شما کارتان امناء است نه خلق. «نقل المني من موضع الي موضع آخر». ﴿**أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ**﴾، شما خبر نداريد اين يک قطره به چه صورت درميآيد. ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾؛ ما خلق کرديم، مدتي هم بايد بماند، بعد حرکت که دائمي نيست، بعد امتحانات که تمام شده بايد به دارالقرار برگردد، ما مسبوق نيستيم. هيچ کسي جلوي قضا و قدر ما را نميگيرد. هيچ چيزي جلوي اراده و امر ما را نميگيرد. ما هميشه سابق هستيم: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾ که الآن در همين سوره مبارکه «معارج» ميخوانيم، در سوره مبارکه «واقعه» گذشت، فرمود کسي بخواهد جلوي اراده الهي، قضاي الهي، قدر الهي، نظم الهي را بگيرد، اين ممکن نيست. ما مسبوق نيستيم، ما هميشه سابق هستيم ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ**﴾ در اين بخش هم ميفرمايد: ﴿إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ﴾ میفرمايد: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾، اينطور نيست که به دلخواه اينها عالم بگردد. اينها از يک نطفه خلق شدند، بعد هم به اين صورت درميآيند که الآن خواهيم گفت کجا ميروند. اينها ميگويند اگر قيامتي باشد، ما هم اهل بهشت هستيم! ميگوييم سخن از اگر نيست، قطعي است، يک و قطعاً هم اهل دوزخ هستيد، اين دو.
﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، در اينگونه از موارد براي تأکيد «لا» ميآورند؛ يعني سوگند ميخورم به ربّ مشارق و مغارب. قبلاً هم گذشت که قسمهاي ذات أقدس الهي مثل قسم در محاکم نيست، قسم در محاکم در مقابل بينه است، نه به خود بينه. در محاکم قضايي بعضيها بيّنه و شاهد دارند، «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»27 که يمين در قبال بيّنه است و بيّنه در مقابل يمين است. قسم خدا به بيّنه است نه در قبال بيّنه. در سوره مبارکه «يس» که گذشت اين بود، فرمود:﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛28 قسم به اين قرآن تو پيغمبر هستي! يعني چه؟ يعني قسم به اين معجزه تو پيغمبر هستي؛ مثل اينکه کسي بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است. اين به دليل قسم خورده است، نه در قبال دليل. چرا پيغمبر پيغمبر است؟ چون قرآني آورد که تحدّي کرده که احدي مثل آن را نميتواند بياورد. قسم به دليل است، قسم به اين دليل تو پيغمبر هستي! ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾.
در اينجا ميفرمايد قسم به کسي که پروردگار مشرق و مغرب است؛ يعني نظمي در عالم است. اگر نظم است هر کسي بايد به حساب خود برسد. اينطور نيست که هر کسي هر کاري بکند رها باشد. اين به دليل قسم خورده، نه در قبال دليل. کسي که ﴿بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾ است، ربّ غير از تربيت است. ربّ مضاعف است و تربيت ناقص. آن «رَبَيَ» است و اين «رَبَّ» است، «رَبَبَ» است. «رَبّ»؛ يعني مُرَبِّب؛ يعني مدير، يعني مدبّر. لازمه تدبير همان تربيت است، وگرنه تربيت ناقص است و اين مضاعف است، از دو باب هستند.
﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ﴾، به تعبير بعضي از بزرگان به شرق و غرب قسم نخورد که فعل آفتاب باشد يا فعل زمين باشد. به مشرق و مغرب به اين جايگاه قسم خورد که کار خود اوست، گرچه شرق و غرب هم کار اوست، او ﴿**يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ**﴾،29 او ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾،30 اين اختلاف فصول چهارگانه را به بار ميآورد تا روزيِ مردم تأمين بشود، چون اگر هميشه زمستان باشد يا هميشه تابستان باشد که زندگي مردم ممکن نيست. فرمود مگر اقتصاد نميخواهيد؟! مگر کشاورزي نميخواهيد؟! کشاورزي حتماً بايد چهار فصل داشته باشد: ﴿**اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ**﴾.31 اين فصول چهارگانه بايد باشد تا کشاوري سامان بپذيرد. فرمود همه اين کارها را ما انجام داديم، قسم به خود ما که ناظم اين عالم هستيم و کار ما طبق نظم است، اينها را خفه خواهيم کرد. همينطور است! به پيغمبر فرمود نگران نباش! اينها از طرف راست ميآيند، از طرف چپ ميآيند، عزه عزه ميآيند، متفرقه ميآيند، قصد مسخره دارند، بيادبي دارند، فرمود نگران نباش! ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلي أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ﴾، اينها را بردارم يک افراد ديگر بياورم، چه اينکه برداشت: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾، ما هميشه حرف اوّل را ميزنيم. ما سابق هستيم، اينها مسبوق هستند. در قضا و قدر ما حاکم است، اينها محکوم هستند. فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ﴾؛ يک چند صباحي اينها را رها کن که اينها خوض کنند، بازي کنند، تا اينکه ﴿حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ﴾، به هر حال امتحان بايد به مقام کامل برسد. در تمام شرايط اينها امتحان ميشوند. اينطور نيست که ذات أقدس الهي به مجرد اينکه کسي بيراهه رفته او را بگيرد. نه، فرمود ما املاء ميکنيم، مهلت ميدهيم. «املاء»؛ يعني امهال. مهلت ميدهيم تا به هر حال اين به پايان کار برسد.
﴿فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ﴾، آن روز چه روزي است؟ فرمود روزي است که اينها از قبر خارج ميشوند: ﴿يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً﴾؛ شتابزده؛ يعني اينها را شتابانشتابان ميآورند. کجا ميآورند؟ ﴿كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ﴾، در دنيا اگر ميخواستند پيش بتها، پيش اين اصنام و اوثام حرکت کنند با شتاب حرکت ميکردند، الآن گويا پيش اين بتها ميخواهند بروند، به سرعت، با اشتياق ميروند تا بيفتند در آن گودال. ﴿كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ﴾، هم به معناي انصاب و اوثان و اصنام آمده هم به معني علامت آمده است. افاضه با «ضاد»؛ يعني با سرعت حرکت کردن. اينکه درباره حاجيان دارد که وقتي غروب عرفات شده: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾،32 اين لازم است، متعدي نيست؛ يعني از عرفات حرکت کنيد به طرف مشعر، همانطوري که ديگران اين کار را ميکنند، ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا﴾؛ يعني متحرّکانه بياييد، همانطوري که توده مردم از عرفات ميآيند به طرف مشعر. ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ که فعل لازمي است، متعدي نيست. ﴿يُوفِضُونَ﴾؛ يعني حرکت سريع دارند به طرف آتش. ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾؛ کمکم آثار ترس در اينها ظهور کرده و آثار ذلت تمام بدن آنها را پوشانده است: ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ﴾، که در صدر همين سوره مبارکه «معارج» از معاد سخني به ميان آمده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
. لغتنامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمهاي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.
. سوره مومنون، آيه14.
. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
. سوره احزاب، آيه72.
. سوره بقره، آيه34.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
. غرر الحكم و درر الكلم، ص464.
. سوره قيامت، آيه37.
. سوره إسراء، آيه12.
. سوره غافر، آيه57.
. ديوان حافظ غزل184؛ «آسمان بار امانت نتوانست کشيد ٭٭٭ قرعه کار به نام من ديوانه زدند».
. سوره لقمان، آيه20.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج5، ص256.
. سوره زخرف، آيات13 و14.
. سوره بقره، آيه29.
. سوره طه، آيه50.
. سوره فرقان، آيه7.
. سوره لقمان، آيه20.
. سوره فرقان، آيه44.
. سوره بقره،آيه74.
. سوره مائده، آيه52.
. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه29.
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت314.
. سوره آلعمران، آيه163.
. سوره انفال، آيه4.
. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص244.
. سوره يس، آيات1 ـ 3.
. سوره حج، آيه61؛ سوره لقمان, آيه29؛ سوره فاطر، آيه13؛ سوره حديد، آيه6.
. سوره زمر، آيه5.
. سوره فصلت، آيه10.
. سوره بقره، آيه199.