مجموعه تفسیر سورهی معارج از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 3 بهمن 1397
34 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19)إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26)وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ (30) فَمَنِ ابْتَغي وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ في جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ (35) فَمالِ الَّذينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعينَ (36) عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعيمٍ (38)
سوره مبارکه «معارج» که در مکه نازل شد، بخشي از آيات آن شبيه آيات مدني است. خلقت انسان را تشريح ميکند، شئون و قوايي که در ساختار انسان است، بيان ميکند. جنگ بيرحمانه قواي مادون نسبت به قواي مافوق که ائمه آنها هستند و رهبران آنها هستند را بازگو ميکند. جهاد مقدسي که رهبران آنها با اين قواي مادون دارند تشريح ميکند. غنيمتهايي که اين دو جهاد به همراه دارد، آن را خوب تبيين ميکند و مهمترين خطر انساني که در جنگ با رهبران عقلي خود قيام ميکند را ذکر ميکند و مهمترين عامل هدايت و موفقيت را ستون دين که نماز است ميداند، آن وقت آثار نماز را تشريح ميکند.
در جريان خلقت ـ همانطوري که ملاحظه فرموديد ـ يک اصل کلّي قرآن دارد بيان خداست که هر چه مصداق شيء است، مخلوق خداست: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،1هيچ لفظي به اندازه شيء نيست؛ چه رسد به اينکه اعم از شيء باشد. عامترين مفهوم شيء است. هر چه مصداق شيء است، مخلوق ذات أقدس الهي است. اين اصل اوّل که قبلاً گذشت که اين «کان تامه» است.
«کان ناقصه» اين بود که خدا هر چه آفريد به زيباترين وجه آفريد! ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾2 که اين ناظر به «کان ناقصه» است، هر چه آفريد به زيباترين وجه آفريد که از آن زيباتر ديگر ممکن نيست که بگوييم اگر خدا اينطور ميآفريد بهتر بود، اين ديگر ممکن نيست، چرا؟ چون هم ظاهر آيه اين است که به أحسن وجه آفريد، هم برهان عقلي اين را تأييد ميکند. برهان عقلي اين است که اگر درختی، نهالی، ذرّهاي در آسمان يا زمين زيباتر از اين ممکن بود، زيباتر از اين را خدا خلق کرد؛ اما اين موجود، اين خرچنگ زيباترين وجهش اين است که اينطور باشد، البته زيباتر از خرچنگ يک حيوان ديگر است، زيباتر از آن حيوان هم حيواني ديگر است؛ اما هر موجودي تمام دستگاه تناسلي آن، جهاز دفاعي آن، خواب آن، خوراک آن، همه چيز آن به أحسن وجه است، چرا؟ چون اگر از اين زيباتر ممکن بود و از اين بهتر ـ منظور از زيبايي، زيبايي ظاهري نيست؛ مثلاً ما ميگوييم علم زيباست، عدل زيباست، اين زيبايي حکمت نظري، يعني کمال. زيبايي در حکمت عملي منظورش اين است که چشمنواز و گوشنواز است، اين صدا زيباست؛ يعني گوشنواز است و مانند آن؛ اما در حکمت نظري و جهانبيني، زيبايي هر چيزي سرجايش باشد، به اندازه هم باشد ـ اگر زيباتر از اين ممکن بود و ـ معاذالله ـ خدا خلق نميکرد، اين مقدم؛ «إما للجهل أو العجز أو البخل»، اين تالي؛ «و التالي بأسره الثلاث مستحيل فالمقدم مثله».
پس اين پشه، اين حشره، اين حيوان از اين زيباتر ديگر ممکن نيست. به جهت اين برهان عقلي که حرفي از خود ندارد، فقط سخنگوي قرآن است، اين آيه را تبيين ميکند که ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾؛ هر چه آفريد به زيباترين وجه آفريد! اين اصل دوم است.
درباره انسان هم که در سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت، فرمود ما همه اين مراحل را براي او تبيين کرديم: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾،3 پس او «أحسن المخلوقين» است.
اصل چهارم تبيين وجود مبارک موساي کليم است. وقتي فرعون گفت شما که از طرف «ربّ العالمين» آمديد، «ما ربّ العالمين»؟ وجود مبارک موساي کليم فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾،4 اين سه اصل اصول دين را در يک سطر بيان کرده است، فرمود خداي ما مبدأ فاعلي است، نظام فاعلي را تأمين ميکند، يک؛ نظام داخلي را تأمين ميکند، دو؛ نظام غايي را به عهده دارد، سه. خداي ما چيزي است که اعطا ميکند هستي را، پس ميشود مبدأ فاعلي. ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾، اين هم «کان ناقصه» است؛ يعني هر چيزي که براي هر موجودي لازم است به او داده که نميشود گفت اگر اينطور بود، بهتر بود، اين ديگر ممکن نيست. اين درخت اگر بخواهد بارور بشود بايد اينطور باشد، بايد غذايش اين باشد، کودش اين باشد، بذرش اين باشد، آبش اين باشد، هوايش اين باشد. از اين زيباتر ديگر ممکن نيست: ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾، اين نظام داخلي است. ﴿ثُمَّ هَدَي﴾، هدايت کرد، به مقصد رساند تا بگويد که هيچ چيزي از بين نميرود. در قيامت هر چيزي هم به هر حال در جاي خود قرار دارد و شهادت ميدهد، پس اين اصول سهگانه نظام فاعلي، نظام داخلي، نظام غايي را وجود مبارک کليم حق در يک سطر بيان کرده است.
حالا که چنين شد که ذات أقدس الهي به أحسن وجه خلق کرد؛ لذا ميفرمايد آسمان برويد، زمين برويد، تمام تلاش و کوشش خود را بکنيد: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛5 کمبودي در يکجا نميبينيد، هر چيزي سرجاي خودش محفوظ است و اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ بخواهد با نظام هستي ناهماهنگ باشد، به قول حکيم سنايي آبروي خود ميبرد.6 الآن فرض کنيد اين سلسله عدد بين هفت و نُه، عددي است به نام هشت، اگر کسي اختلاس کرد و نجومي کرد، فلان کرد، اين عدد هشت را از جايش گرفت، اين رسوا ميشود، براي اينکه کجا ميخواهد بگذارد. اين عدد هشت فقط و فقط جايش بين هفت و نُه است. امروز نگذاشت، بعد از ده سال رسوا ميشود. نظام را گفتند مثل حلقات رياضي عدد است، هيچ ممکن نيست که کسي کاري بکند و رسوا نشود. او کجا ميخواهد بگذارد اين عدد هشت را؟ تا چه وقت ميخواهد در جيبش قايم کند؟ شدني نيست. هيچ ممکن نيست کسي حرام بخورد و رسوا نشود، براي اينکه از کجا گرفتي؟ به هر حال از جايش گرفتي. اگر بيجا نگرفته بودي که حرام نبود، اگر بجا بود که حلال بود. سلسله رياضي آن قدر دقيق است که انسان بايد تابع آن باشد. بخواهد جابهجا بکند، يک عدد را بردارد، در دستش ميماند. ما يک فوت داريم، يک اختلاف؛ اختلاف در عالم فراوان است، عدد پنج با عدد نُه اختلاف دارد، آن بزرگتر است، اين کوچکتر است. بايد هم باشد؛ اما تفاوت، يعني اين حلقات اين سلسله يکي فوت شود. جايش خالي باشد. فرمود اين شدني نيست: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ اما اختلاف يک چيز لازم است: ﴿**اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ**﴾7 است، زمستان بايد باشد، تابستان بايد باشد، حتماً بايد ما يک زمستان طولاني داشته باشيم، يک تابستان طولاني داشته باشد، اين در روز، آن در شب، اگر جهان چهار فصلش يکي بود، ديگر ميوه نميداد، کشاورزي نميشد، زندگي فلج ميشد. حتماً بايد ﴿**وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ**﴾ باشد، ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهار﴾8 باشد، ﴿**يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾**9 باشد، اين اختلاف نظم است؛ اما آن تفاوت بينظمي است، تفاوت يعني چيزي سرجايش نباشد. اينطور نيست.
بنابراين درباره همه اشيا اينطور است، درباره انسان هم همينطور است؛ منتها ذات أقدس الهي گاهي مجموعه انسان را بيان ميکند، ميفرمايد: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾، گاهي آن بخشهاي بالا و قله آن را نگاه ميکند و ميفرمايد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;10 نگفتيم چه در عالم بد است، چه چيزي در عالم خوب است، اين مشکل او را حلّ نميکند، تمام اين ضمير «ها» به خود همان نفْس برميگردد. چه چيزي براي او، چه چيزي براي او، چه چيزي براي او: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، چه چيزی براي او خوب است و چه چيزی براي او بد است، به او گفتيم. نه اينکه چه در عالم خوب است و چه در عالم بد است که يک امر علمي کلّي داشته باشد تا مشکل او را حلّ نکند. کليات را هم عقل او ميفهمد؛ اما چه براي خوب است، چه براي او بد است را به او فهمانديم. حالا گاهي بيراهه ميرود، گاهي نميرود.
گاهي درباره کلّ اين انسان سخن ميگويد، يک؛ گاهي درباره قلّههاي رفيع او سخن ميگويد که فطرت است: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾، همان ﴿قَالُوا بَلَي﴾؛11 مثل اينکه يک انسان بلندقامتي در برابر هزارها آينه ايستاده و سر اين آينهها را خم کرده به خود آينه نشان داده از آينه سؤال کرده که چه کسی را ميبيني؟ همه اين آينهها ميگويند تو را. ما چنين صحنهاي را گذرانديم. اين برای قلّه ماست؛ اما دامنه اين قلّه در بخش انديشه در دامنه عقل نظر وهم است و خيال. در بخش انگيزه دامنه عقل عمل که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،12 شهوت است و غضب. اين دامنهها را که تشريح ميکند، ميگويند اگر کسي عاقل نباشد، خيالزده است، گرچه تخيّل که باب «تفعّل» است در قرآن به کار نرفته؛ ولي اختيال باب «افتعال» به کار رفته است. فرمود يک عده مختال هستند، مختال همان باب «افتعال» است. خيالزدهاند و با خيال زندگي ميکنند. خيال يک نعمت خوبي است، بايد اين را به عقل بسپارند، تمام اين هنرها به عهده اين خيال است و اگر اين خيال و تخيل و صورتگري و صورتسازي و صورتمحوري تحت رهبري عقل باشد، ما يک هنر عاقلانهِ خردمندانه داريم. نويسندگي اينطور است، گويندگي اينطور است، سرايندگي اينطور است، شعر شعرا اينطور است. اگر در تحت تدبير عقل باشد، اين خيال از بهترين قواست. اگر نباشد، انسان ميشود مختال:﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،13 خود خيال وقتي زمام را به دست بگيرد، معلوم نيست که کجا ميرود. وهم هم همينطور است، اين وهم و خيال در بخش انديشه. شهوت و غضب در بخش انگيزه. اگر عقل عملي اينها را رهبري ميکند، شهوت و غضب را تعديل ميکند و نه تبديل، انسان عاقل هم زندگي خوبي دارد، فرزند دارد، به شهواتش ميرسد، به غضبهايش ميرسد، به غذاهايش ميرسد، به لباسهايش ميرسد، به همه نعمتها ميرسد، چون يک مدير خوبي دارد.
يک بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) دارد که «إِنَّ الْعَقْلَ رَائِدُ الرُّوحِ»،14 ما امامي داريم، پيشوايي داريم، قائدي داريم در دستگاه درون ما، آن عقل است. يک امام و پيشوايي هم داريم به نام قرآن و اهلبيت(عليهم السلام) در بيرون، همه اينها را تنظيم کرده است. آن وقت اگر انسان عاقل باشد. تمام اينها را تنظيم ميکند و تدبير ميکند نه خودش اسراف ميکند، همين دين ميگويد وقتي روزه براي شما ضرر دارد با اينکه روزه آن همه فضايل دارد نگيريد. يک وقت قضا بجا بياوريد. نماز را نشسته بجا بياوريم. اين عقل وقتي باشد همه آنها را تنظيم ميکند، همه اين عبادات را تنظيم ميکند. اين جهاد دروني بين وهم و خيال در بخش انديشه با عقل نظر، بين شهوت و غضب در بخش انگيزه با عقل عمل، اين جنگ است. اين جهاد دروني است که حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمديد به جهاد اکبر ميرويد. اگر عقل نظري، وهم و خيال را در اين جهاد به مأموميت خود دربياورد، همه مرتّب نماز جماعت ميخوانند به امامت عقل نظري، وهم کار خود را انجام ميدهد، خيال کار خود را انجام ميدهد. تمام اين صورها را، مفاهيم جزيي را رديف در اختيار عقل نظري قرار ميدهد، مگر با کلّيگويي جهان حلّ ميشود؟! بايد مصداق را مشخص بکنند، مصداق را وهم و خيال مشخص ميکند. جهادي است که عقل پيروز شده و اينها را تعديل کرده است و اگر در جنگ انگيزهاي عقل عملي پيروز شد، شهوت را بجا، غضب را بجا تعديل ميکند همه را سرجايش ميگذارد زندگي ميکند و اما اگر ـ خداي ناکرده ـ در همان جهاد دروني وهم و خيال پيروز شدند، شهوت و غضب آنها بيرحمانه غارتگري ميکنند، عقل را ذبح ميکنند، سر ميبُرند. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،15 «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»16 اينها همه بيانات نوراني حضرت امير است، اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي در جهاد درون شکست بخورد، آنها که به اين فکر نيستند، ميگويند ما حرف تو را گوش نميدهيم، آنها تمام نيروهاي علمي و عقلي را به کار ميگيرند که چگونه انسان را بکشند! اين بمب اتم سازي يعني چه؟ يعني غضب شده امام، تمام بحثهاي علمي انديشوران و انديشمندان شده نوکر او، چگونه بمب بسازيم! مگر بمبسازي کار آساني است؟! سالياني درس رياضي عميق و عريق ميخواهد. تمام اين علوم را بايد در اختيار غضب قرار بدهد تا ژاپن و غير ژاپن را يکسره خاک کند. کار غضب اين است. بيرحمانه سر ميبُرَد. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»، اينها همه از بيانات نوراني حضرت امير است، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير».
پس ما چه کار کنيم که نجات پيدا کنيم؟ فرمود ما براي شما راه نجات گذاشتيم. اين نماز؛ يک بيان نوراني از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است که آن بيان را وجود مبارک حضرت امير در نهجالبلاغه نقل کرد، فرمود اگر کسي چشمه خصوصي داشته باشد، آب گرم هم باشد، اگر خواست آب گرم باشد، اگر خواست آب سرد باشد، در اختيارش است، دم در منزلش است، شبانهروز پنج بار در اين چشمه شنا ميکند، اين ديگر بدنش کثيف نيست، فرمود صلات مثل چشمه خصوصي دم در شماست، انسان شبانهروز پنج بار با خدايش مناجات ميکند، ميگويد تو را ميپرستم از تو کمک ميخواهم از غير تو کمک نميخواهم: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾،17 اين اوّل بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، بعد آن را حضرت هم در نهجالبلاغه از پيغمبر نقل ميکند، اين نجات پيدا ميکند پنج بار شبانهروز آدم شستشو بکند، ديگر حتماً تميز است. فرمود اين مثل چشمه اختصاصي هم هست، هيچ کسی غير از شما کسي داخل آن نميرود، اگر پنج نفر هستيد، پنج تا چشمه در خانه شما هست؛ مثل «بِالْحَمَّةِ» است که «فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ»،18 آن وقت اين نماز آدم را نجات ميدهد. با او گفتگو ميکنيم، مناجات ميکنيم، حرف ميزنيم، ميخواهيم. ممکن نيست او به ما بگويد بخواه و به من ندهد، اين ممکن نيست، شدني نيست. هر چه هم ميخواهيم در نماز از او میخواهيم به استثناي ذکر حمد و سوره اذکار ديگر ـ الي ماشاءالله ـ هر چه درد دل کنيد، در قنوتمان، در رکوعمان، در سجودمان ميتوانيم بگوييم. حالا حمد و سوره مشخص است، حمد و سوره هم که ـ الي ماشاءالله ـ آيات قرآن فراوان است؛ اما گفتند در ذکر رکوع، در ذکر سجود، در قنوت هر چه دلتان ميخواهد با او گفتگو کنيد ميتوانيد؛ لذا اين خطر را ميفرمايد تنها چيزي که جلوي اين خطر را ميگيرد، جلو هلوع بودن را ميگيرد، جلوي جزوع بودن را ميگيرد، جلوي منوع بودن را ميگيرد، جلوي سوخت و سوز را ميگيرد، نماز است. نماز هم مشخص کرد و به زبان وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) چشمه اختصاصي است، اگر پنج نفر در يک خانه زندگي میکنند، پنج تا چشمه اختصاصي در اختيار انسان است. ديگر اين برادر با آن برادر در چشمه او نميرود. براي هر کسي يک چشمه اختصاصي است، از اين بهتر؟! لذا ذات أقدس الهي فرمود نماز راه خوبي است و خطرهاي ديگري هم هست و آن اين است که اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ عمداً اين چشمه را آلوده بکند يا گِل بگيرد، اين چه درميآيد؟ لذا در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾، در اينجا دو بار: يکي دوام، يکي حفظ را ذکر کرده است: ﴿صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾، يک؛ ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾، دو؛ اما در بخشهاي ديگر و در سور ديگر فرمود وای به نمازگزاراني که از نمازشان بيخبرند! گاهي ميخوانند، گاهي نميخوانند، يا در نماز همان بار اوّل، چهار رکعت نماز ظهر بجا ميآورم «قربة الي الله».
خدا مرحوم شيخ بهايي را غريق رحمت کند! يک بيان لطيفي دارد ميفرمايد نيت آن نيست که شما که ايستادي بگويي من چهار رکعت نماز ظهر ميخوانم! نيت اين است که وقتي ايستادي کنار سجاده، اين يک سکوي پرواز است، نيت انبعاث روح است، پرواز کردن است، وقتي از زمين بلند شديد، اين ميشود نيت؛ اما همين که اين مفهوم را از ذهن گذرانديد، اين به درد فقه اصغر ميخورد؛ اما به درد فقه اکبر که بتواند جلوي همه اينها بايستد، اين انبعاث روح است. نيت يعني پرواز، اين نيت به حمل اوّلي است و غفلت به حمل شايع است. در سوره مبارکه «ماعون» فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾، چرا؟ ﴿**الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ ٭ الَّذينَ هُمْ يُراؤُنَ﴾ ـ معاذالله! ـ﴿وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ﴾،19 «ماعون»؛ يعني کمک به همسايه. قبلاً ميگفتند چهار طرف همسايه است تا «اربعين داراً»، الآن شش طرف، اين طبقاتي که ساخته ميشود، اينها هم همينطور هستند. ما تا چهل خانه از شش طرف همسايهايم و همسايه داريم. هم از نظر افقي چهار بخش، هم از نظر عمودي هم دو قسمت، ميشود شش قسمت. همه همسايهايم. فرمود کسي که نياز همسايه را برطرف نميکند، اين مشکل جدّي دارد که به نمازش نرسيده است، پس معلوم ميشود که اين ميشود ستون ديگری. آن وقت اگر ما بخواهيم بدانيم که اين ستون چگونه است که کلّ دين را حفظ ميکند، اينجا مشخص کرده است. درست است که فرمودند: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»؛20 ولي به هر حال بايد معلوم شود که اين ستون از چه جنسي است که جلوي همه رذايل را ميگيرد. اگر نبود ـ إنشاءالله ـ دفع ميکند، نميگذارد بيايد، اگر ـ معاذالله ـ بود، رفع ميکند همه اينها را ميبرد. اين چارچوب اين صلات است، اين صلات را براي کفار هم هست در بحث اين که کفّار هم مکلّف به فروع هستند، اين آيات خوانده شد؛ يعني آيه 42 به بعد سوره مبارکه «مدثر» اين است که وقتي از مجرمين به نحو مطلق سؤال ميکنند که: ﴿**ما سَلَكَكُمْ في سَقَر﴾ ميگويند: ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾، يک؛ ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾، که از روی تحليل اين تفصيل بعد از اجمال است. شرح بعد از متن است، چون صلات آن است که همين کارها را به عهده دارد. آن وقت ذکر ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ به منزله ذکر شرح بعد از متن است. ﴿وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ ٭ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾،21 آن کسي که ـ معاذالله ـ قيامت را تکذيب ميکند، کافر است. کافر را هم ميگويند چرا نماز نخواندي؟ در قيامت بحث شد که «يوم الفرار» است و بحث شد که «يوم القرار» است؛ منتها قرارش در بهشت است و فرارش در ساهره قيامت است. قرآن کريم هر دو قسمت را ذکر کرده است، آنجا که فرمود وارد بهشت ميشوي که آن «دار القرار» است، کسي وارد بهشت شده آرام ميگيرد و از آنجا بيرون نميرود؛ اما در صحنه قيامت که حسابها هنوز بررسي نشده، ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ﴾22 اينجا «يوم الفرار» است؛ يعني قبل از اينکه حسابها بررسي شود؛ اما وقتي حسابها بررسي شد، معلوم ميشود که اين شخص ـ إنشاءالله ـ اهل بهشت است، ميرود به «دار القرار» و اگر گفته شد که در قيامت وجود مبارک صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) ميآيد: «غُضُّوا أَبْصَارَكُم»،23 آنجا جاي تکليف نيست، آنجا جاي هدايتهاي تکويني است؛ يعني اصلاً نميتوانيد ببينيد. نه اينکه مثلاً محرم و نامحرم و اينها نيست. چه چيزي را ميخواهيد ببيند؟ کور ميشويد. «غُضُّوا» اصلاً اين نور ديدني نيست، شما اين روايت را دربحار بخوانيد،24 به اوّلين و آخرين ميگويند که چشمهايتان را ببنديد، حضرت ميخواهد عبور کند، آنجا که جاي محرم و نامحرم نيست، اصلاً يعني نميتوانيد ببينيد!«غُضُّوا أَبْصَارَكُم»، تا اينکه اين بيبي عبور بکند.
غرض اين است که صحنههاي قيامت اينطور است. بنابراين کلّ اين صحنهها را مشخص فرمود و اساس نماز همين است، دست خود ما هم هست. ما اگر دو نفر هستيم يا سه نفر هستيم يا چهار نفر هستيم، هر کدام يک چشمه اختصاصي داريم ماييم و ماييم و ماييم و ما! خدا شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي را غريق رحمت کند! آملي بزرگ که در تهران بودند، هم مرحوم آقاي نائيني در اجازه تقريرشان که تقريرات مکاسب ايشان چاپ شد، نوشتند «صفوة المجتهدين العظام»، هم مرحوم آقا ضياء نوشتند «کهف المجتهدين العظام»! ايشان دو بار اين مطلب را که برايشان پيش آمده بود، فرمودند ما اوّلين درس خارج فقه و اصولمان را در تهران خدمت ايشان خوانديم. ايشان فرمودند کسي در عالم با ما کاري ندارد، فقط ماييم که براي خودمان مشکل ايجاد ميکنيم. هيچ کسی دشمن ما نيست مگر خودمان. فرمودند رازش اين است که من يک وقت در عالم خواب ديدم دشمني به من حمله کرده است، مدام حمله ميکند، من ديدم هيچ چاره ندارم؛ لذا دستش را گاز گرفتم که نجات پيدا کنم، از شدت درد بيدار شدم، ديدم دست من در دهن خود من است. به من فهماندند که دشمن تو خود تو هستي! کسی کاری با تو ندارد در عالم، اين آملي است! اينها افرادي بودند که جزء شاگردان مخصوص آقا ضياء بود. آقاي طباطبايي اينطور بود، ديگران اينطور بودند. بار ديگر فرمود دشمني به من حمله کرد، خيلي به من فشار آورد، من هيچ چاره نداشتم، دست آوردم به چشم او که چشمش را بکَنم، از شدت درد بيدار شدم، ديدم دستم در چشم خود من است! اينها تعليم است، براي اينها خواب مدرسه است، کلاس درس است.
مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در همين جلد هشت کافي، جلد هشت کافي خيلي شيرين است! حتماً يک دور ببينيد، حالا آن پنج جلدش يعني سه و چهار و پنج و شش و هفت آنها که فقه است، اوّل و دوم از يک نظر، هشتم از يک نظر ديگر، خيلي شيريني است اين جلد هشتم! در آن جلد هشتم اين مطالب آمده است که کسي کاري با آدم ندارد، مگر خود آدم است که براي خودش مشکلي ايجاد ميکند. هيچ کسي در عالم با ما کاري ندارد، «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»،25 ايشان در جلد هشت کافي نقل ميکند که صبح يا ظهر که ميشد اصحاب خدمت حضرت ميرسيدند، حضرت ميفرمود: «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»؟26 ديشب چه ديديد؟ يعني طرزي حضرت اينها را تربيت کرد که خواب براي اينها کلاس درس بود. رؤياي صادقه خيلي هدايت ميکند. فرض الآن چند نفر به ما بگويند که فلان کار خوب نيست، قدري ممکن است در ما اثر بکند قدري اثر نکند؛ اما عالمي را ببينيم، صحنهاي را ببينيم، بزرگي را ببينيم که به ما بگويد اين کار را بکن آن کار را نکن، خيلي اثر دارد. رؤيا کجا بيداري کجا! حضرت فرمود: «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»، ديشب چه ديديد؟ طرزي شاگردان را تربيت کرد که با رؤياي صالحه و صادقه بيدار ميشدند. اينها را به ما هم گفتند. اگر کسي بخواهد بهشتي بشود راه باز است. جامعه ما اگر بخواهد بهشتي بشود، تمام درها باز است، راهش هم همين است. آدم وقتي به سراغ حلال و حرام میرود مواظب باشد، بيراهه نرود، آبروي کسي را نبرد، مزاحم کسي نباشد، راحت است. اين قرآن کريم با آن اصول، نظام را مشخص کرد، جهان را مشخص کرد، گفت جهان آقايان! مثل حلقات عدد است، تفاوتي در آن نيست، اختلاف هست و بايد باشد، اختلاف چيز خوبي هم هست. اگر هميشه تابستان باشد يا هميشه زمستان باشد که مشکل حلّ نميشود؛ اما فوتي در کار نيست. شما اگر بخواهيد فوت ايجاد بکنيد، همان حرف جناب حکيم سنايي است، ميگويد با خدا ميخواهي رفتار کني، بايد بگويي ندارم. اگر بخواهي بگويي من آن هستم که چندين سال درس خواندم، بحث کردم، کار کردم، مشکل ايجاد ميکني! «روي گردآلود برزي او»؛ يعني اگر با خدا ميخواهي مناجات کني؛ چه در نماز، چه در غير نماز،
روي گردآلود برزي او كه بر درگاه او ٭٭٭ آبروي خود بري گر آب روي خود بري27
بگويي خدايا من چهل سال زحمت کشيدم، اين آبروريزي است. «آبروي خود بري گر آبروي خود بري»، بگويي خدايا: «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك»،28 خدايا تو را شکر ميکنيم که راه را به ما نشان دادي، ما هم همان راه را رفتيم. آن وقت راحت راحت است. خوب هم زندگي ميکند، خوب غذا ميخورد، خوب ميخوابد، خوب حرف ميزند، خوب با مردم زندگي ميکند، خوب ميخندد. اينها همينطور بودند، راحت راحت زندگي ميکردند، چون دست به نظام نزدند، «آبروي خود بري گر آبروي خود بري» که اميدواريم ـ إنشاءالله ـ همه ما آبرومند باشيم!
. سوره زمر، آيه62.
. سوره سجده، آيه7.
. سوره مؤمنون, آيه14.
. سوره طه، آيه50.
. سوره ملک، آيه3.
. ديوان اشعار سنايي، قصيده185.
. سوره بقره, آيه164.
. سوره زمر، آيه5.
. سوره حج، آيه61؛ سوره لقمان, آيه29؛ سوره فاطر، آيه13؛ سوره حديد، آيه6.
. سوره شمس, آيات7 و8.
. سوره اعراف, آيه172.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج46، ص231.
. سوره لقمان، آيه18.
. سوره لقمان، آيه18.
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
. سوره حمد، آيه5.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.
. سوره ماعون، آيات4 ـ 7.
. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.
. سوره مدثر، آيات42 ـ 46.
. سوره عبس، آيات34و35.
. الأمالي (للمفيد)، ص130.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج7، ص336.
. مجموعة ورام، ج1، ص59.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج8، ص90.
. سنايی، ديوان اشعار، قصيده شماره185.
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.