مجموعه تفسیر سورهی معارج از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 26 دی 1397
31 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25**) وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) **وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ (30) فَمَنِ ابْتَغي وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ في جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ (35)
اين بخش از سوره مبارکه «معارج»، يعني سورهای که «يذكر فيها المعارج»،1 مربوط به به آفرينش انسان است. قرآن کريم براي انسان حرمتي قائل شد که براي موجودات ديگر آن حرمت را قائل نشد. درباره انسان فرمود او خليفه من هست، موجود ديگري اگر بتواند خلافت «الله» را به عهده بگيرد، يقيناً ذات أقدس الهي انسان را خليفه قرار نميداد، پس در بين افراد بشر کساني پيدا ميشوند که لياقت خلافت الهي را دارند که ﴿**إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً**﴾،2 با اينکه ملائکه فراواني در نظام هستي جزء مدبّرات امر هستند؛ اما خلافت الهي فقط براي انسان است، اين اصل اوّل.
گذشته از بحث قبل، اين اصل اين است که تمام ساختار نظامي سپهري را مسخّر انسان قرار داد؛ يعني زمين با همه گسترههاي آن، درياها با همه وسعت و موجودات دريا، آسمان با همه کواکب سيّار و ثابت آن، همه اين سياهچالههاي آن، همه اينها را مسخَّر انسان قرار داد؛ يعني به انسان گفت همانطوري که در زمين ميتوانيد زندگي کنيد و از زمين بهره ببريد، ميتوانيد از کرات ديگر هم بهره ببريد، چون همه اينها را من براي شما مسخَّر کردم. از شما ساخته نيست که نظام سپهري را تسخير کنيد؛ اما خدا اين نظام را براي شما مسخّر کرده است: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ﴾،3 امروز اگر ما ماهواره فرستاديم و در يک مداري قرار گرفت و در بقيه راه موفق نشد، هيچ نبايد نگران باشيم، فردا ميتوانيم بهتر از اين بسازيم به کلّ اين نظام راه پيدا کنيم، فرمود براي شما مسخّر کردم. اينطور نيست کسي بگويد من نميتوانم به فلان کره دسترسي پيدا کنم. چيزي در آسمان و زمين نيست، مگر اينکه سفرهاي است که براي انسان پهن شده است. اين چه موجودي است؟! مگر ميشود گفت ما نميتوانيم کره مريخ را، کره فلان را، آن ستارههاي کشف نشده را مهار کنيم؟! اين ممکن نيست. فرمود شما آن توان را داريد. حالا بعضي با معجزه حساب ديگري دارد؛ ولي از راه علمي براي شما هست. تنها سواري اسب نيست که ما وقتي سوار اسب شديم، ميگوييم: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ﴾،4 اين جزء مستحبات رکوب دابّه است. يکي از سنن اسبسواري اين است که آدم وقتي سوار مرکوب شد، بگويد: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ﴾، اينکه منحصر نيست، در اتومبيل هم همين مستحب هست، در هواپيما هم همين مستحب است، در ماهبر هم همين مستحب است که آدم وقتي سوار يک مرکَب و مرکوبي شد، دريايي و صحرايي بگويد: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ ٭ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾ که اين جزء مستحبات است، اينکه گفتند شما وقتي سوار اسب شديد، بگوييد اينکه تعيين نيست، اين تمثيل و بيان «احد المصاديق» است، اگر در کِشتي سوار ميشويد، مستحب است، در اتومبيل سوار ميشويد، مستحب است، در هواپيما سوار ميشويد، مستحب است. در ماهبَر سوار شديد مستحب است: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ﴾.
پس موجودي است که کلّ نظام براي او تسخير شده است. اين موجود بايد مشکلات فراواني را پشتسر بگذارد، آزمون شود؛ لذا جهادي را در درون و بيرون قرار داد که جهاد درون به مراتب سنگينتر از جهاد بيرون است. جهاد اصغر که مشخص است، جهاد درون که انسان بايد مبارزه بکند تا فرشتهخوي شود و از نظام بهره بگيرد و مالک اين نظام شود بعد بشود خليفه «الله»، خيلي سنگين است؛ لذا ميفرمايد دستگاه او دستگاهي است که بيرحمانه به جنگ يکديگر ميافتند. اگر بخشی فاتح شدند، رئوفانه و مهربانانه اين زيردستشان را تأديب ميکنند و تعديل ميکنند. اگر آنها پيروز شدند، بيرحمانه اين گروه را به قتل ميرسانند، فرمود مواظب اين جهاد باشيد. اين جهاد دروني که «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم»5 يا شما از جهاد اصغر برگشتيد به فکر جهاد اکبر باشيد، براي اينکه به اين مقام ميخواهيد برسيد. فرمود هيچ نگران نباشيد، درست است که جهاد سخت است؛ ولي من شما را مسلّح کردم. همه ابزار را به شما دادم؛ منتها شما هدر ندهيد.
در سوره مبارکه «روم» آيه سي فرمود من فطرتي به شما دادم که فقط مرا ميخواهد، يک و تغييرپذير هم نيست، دو و حرف شما را هم گوش نميدهد، سه. شما اين را پنهان نکنيد، مخفي نکنيد، همين! آيه سي سوره مبارکه «روم» اين است: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾، اين يک؛ ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛6که از اصول بحث قبل بود، گذشت که اين ﴿لا تَبْديلَ﴾ نفي جنس است؛ يعني جايي براي تبديل نيست؛ نه خدا عوض ميکند، نه ديگري. خدا عوض نميکند، براي اينکه به أحسن وجه آفريد، ديگري عوض نميکند، براي اينکه قدرت ندارد. اين فطرت توحيدي عوض شدني نيست. اين فطرت ميگويد: خدا، خدا، خدا! منتها ما اگر ـ خداي ناکرده ـ روي اين فطرت خاک اغراض و غرائز ريختيم و اين بيچاره را زنده به گور کرديم، صدايش درنميآيد. اين ﴿**قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا**﴾7 همين است. اين ﴿دَسَّاهَا**﴾ که «کما تقدم غير مرّة»، باب تفعيل است، سه تا «سين» دارد که اين «سين» سوم تبديل به «ياء»، بعد تبديل به «الف» شد. اصل آن «دَسَّ» بود، باب تفعيل رفت «دَسّسَ» شد اين «سين» سوم به «ياء» تبديل شد، بعد به «الف» تبديل شد، شده ﴿دَسَّاهَا**﴾. اين تدسيس مبالغه همان دسيسه است، دسيسه اين است که انسان اين خاکها را کنار میبرد، چيزي را در آن دفن کند بعد روي آن را خاک ميريزد، ميگويند: ﴿**يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ**﴾،8 فرمود شما اين فطرت را تدسيس کرديد، يک خاک اغراض ريختيد، يک خاک غرائز ريختيد، يک خاک شهوت ريختيد، يک خاک غضب ريختيد، يک خاک وهم ريختيد، يک خاک خيال ريختيد، اين بيچاره را زنده به گور کرديد، صداي آن به گوش شما نميرسد؛ ولي اين هست، از بين نميرود، اين فطرت اين منصوب به اغراء است؛ يعني «خُذُوا فِطرَتکُم»، اين را زنده به گور نکنيد و اگر قدري خاک روي آن ريختيد، اين خاکها را برداريد. ما به شما چنين چيزي را داديم و کسي هم نميتواند عوض کند.
بعد هم در صحنهاي اوّلين و آخرين را جمع کرد، از همه هم اقرار گرفت، در سوره مبارکه «اعراف»، فرمود خداي سبحان ﴿أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم﴾،9 اگر شما آينهاي داشته باشيد، در برابر اين آينه بايستيد، اين آينه که سرش را خم نميکند، شما اگر سر اين آينه را خم کنيد، به خود آينه نشان بدهيد، بگوييد چه کسي را ميبيني؟ ميگويد شما را ميبينم و خدا هم چنين کاري را کرد. همه ما را جمع کرد، بعد به ما گفت شما چه کسی را نشان ميدهيد؟ گفتند تو را! ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم قَالُوا بَلَي﴾، ما چنين صحنهاي را پشتسر گذاشتيم. با آن صحنه عمومي؛ چه آنهايي که بالفعل خلق شدند، چه آنها که خلق شدند و رحلت کردند، چه آنها که بعد ميآيند: ﴿**إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ**﴾؛10 اين تکرار همان جمع است.
اگر کسي در برابر آينه قرار بگيرد و سر آينه را خم بکند به آينه بگويد چه کسي را نشان ميدهي؟ آينه چه ميگويد؟ آينه که خود را نشان نميدهد. ميگويد تو! ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾، هم شهود علمي است هم شهود به معني شهادت است که شاهد باش که فقط خدا را ميبيني و خدا را نشان ميدهي. حالا اگر چنين حقيقتي در عالم هست و کلّ جهان تحت تسخير انسان هستند؛ منتها حالا خودش را کمتر و کوچک حساب کرده، مطلب ديگري است؛ ولي او ميتواند «به زير آورد چرخ نيلوفري را»،11 الآن در بحثهاي قرآني اگر بگويند فلان شخص رفته فلان دامنه کوه، آدم هيچ استبعادي ندارد، براي اينکه اصلاً کوه براي همين تسخير شده است. اگر هم ماهبری رفته به مريخ، انسان توقع بيش از اين دارد و هيچ نگران نيست، اصلاً عالم براي همين خلق شده است. اين مريخ براي چه خلق شده است؟ اين ستارهها براي چه کسي خلق شدهاند؟ فرمود براي شما خلق کرديم. اگر همه اينها مسخّر انسان هستند، انسان اين قدرت را دارد که «به زير آورد چرخ نيلوفري را»، خيلي بايد تلاش و کوشش بکند؛ لذا فرمود: ﴿**لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ**﴾،12 اين «لام» لام قسم است. سوگند ياد کرد خدا که انسان در فشار است، براي اينکه ميخواهد به مقصد برسد. «کَبِد»؛ اين عضو گوارشي است، «کَبَد»؛ يعني رنج و درد. فرمود قسم ياد ميکنم که انسان را در درد خلق کردم، براي اينکه ميخواهد به جايي برسد. رفاه اينجا نيست، آنگاه بيرحمانه بعضي از قوا اسلحه گرفتند که قواي ديگر را سر ببُرند که آن قوا سرمايه اصلي انسان است. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»،13 چگونه ميشود که انسان عمري زحمت بکشد، درس بخواند، ياد بگيرد، بعد در جهاد درون اين شهوت و غضب اسلحه بکشند، سر علم را ببرّند! اين بيان نوراني حضرت است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه». فرمود حالا که عالم شديد، «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً»،14 اين هم از بيانات نوراني حضرت امير است، پس انسان يک موجود کوچکي نيست، از آن طرف ميخواهد «خليفة الله» شود، حالا چنين نيست که هر کس «خليفة الله» میشود، بشود آدم «ابوالبشر» يا بشود پيغمبر و اهلبيت(عليهم السلام). در حيطه خود ميتواند «خليفة الله» باشد. اين حديث «قُرب نوافل»15 را براي چه کسي گفتند؟ هم شيعهها نقل کردند هم سنّيها.16 هم مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد هم در جوامع روايي اهل سنّت است که انسان به وسيله فرائض و نوافل به ذات أقدس الهي نزديک ميشود، نزديک ميشود، نزديک میشود: «إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُه كُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ ... وَ يَدَهُ»؛17 همه اينها در فصل سوم است. فصل اوّل که مقام ذات است، منطقه ممنوعه است. فصل دوم که صفات ذاتي است که عين ذات است، منطقه ممنوعه است، چون آنجا حقيقت نامتناهي است، کسي دسترسي ندارد. فصل سوم که فيض خدا، نور خدا، افاضه خدا، ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾18 است، اينجا فعل خداست. فرمود در اين فصل سوم فيض خدا ميشود دست او. اگر فيض خدا، کار خدا شد دست او، اين دست نميتواند آسمان و زمين را مسخّر کند؟ چرا نميتواند؟ «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، من چشم او ميشوم! چرا ما نشويم؟ اين که مخصوص امام و پيغمبر نيست. اين راه براي همه هست. اگر کسي بخواهد به جايي برسد که خدا در فصل سوم، يعني مقام فعل بشود چشم او، اين چشم طيّب و طاهر ميشود. جز مطالعه اسرار الهي در خارج، آثار الهي در قرآن و عترت، کار ديگري نميکند.
ببينيد اين همه ذخاير و برکاتي که از علما مانده، براي همين چشم بود. «وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»، با همين دست، با همين قلم چيز نوشته است. کسی وصيت کرد که هنگام مرگ من، چون معمولاً آب گرم ميکردند و ميکنند، براي اينکه بدن مرده را با آن آب گرم شستشو بدهند، گفت در اين انبار من يک مقدار برادههايي است، اين برادهها را زير آن ديگ بگذاريد با آن آب گرم کنيد، بدن مرا با آن غسل بدهيد، آن روز هيزم هم که فراوان بود، گفتند اين برادهها اين قدر نيست اين چه برکتي دارد ـ آن روز که قلم خودنويس و خودکار نبود، همين قلم ني بود ـ گفت در طول عمرم که من کتابهاي علمي فراواني نوشتم، با اين قلم ني نوشتم، اين قلمها را که ميتراشيدم، اين برادهها را براي روز مبادا جمع کردم. با اين برادههاي قلم که من کتُب علمي و مطالب علمي نوشتم، با اين آب گرم کنيد که من در آن عالم راحت باشم. با اين علما علم به ما رسيده است.
چرا ما اينطور نباشيم؟ يک وقت است که درباره ائمه بحث است، آدم به آنها دسترسي ندارد، هم وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد»؛19 هم در نهجالبلاغه هست که «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(صلی الله عليه و آله و سلم) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَد»؛20 هم آن حضرت فرمود هم اين حضرت. کسي خود را با اينها قياس نميکند؛ اما علما و دانشمنداني که اين همه علوم را گذاشتند، چرا ما نباشيم؟ در قرآن فرمود شما فرق نميکند مسلمان باشي يا کافر، اگر علم رياضي شما قوي شد، ميتواني بيايی به مريخ: ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ**﴾؛21 فرمود بعضي از درجات؛ بله، بهشت و مقامات عالي و قرب نوافل و اينها بله، برای مؤمنين است؛ اما در بحثهاي طبيعي، رفتن به آسمان، رفتن به زمين، رفتن به دريا، نظير بحثهاي کشاورزي و دامداري، ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ**﴾ هر کسی خواست، گرفت ما هم ميدهيم. اينطور نيست که ما براي کشاورزي بگوييم، اگر مؤمن باشيد، ميدهيم، کافر باشد، نميدهيم! معارف آخرت و بهشت و درجات فرشتهها آنها بله حسابش جداست؛ اما ﴿**وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ**﴾، هر کسی آمد، ما به او ميدهيم. نبايد گفت فلان غربي يا فلان شرقي کافر است، چرا آسمان رفته؟ نه، به هر کسی بخواهد از راه علم بالا برود، ما به او ميدهيم.
انسان چنين موجودي است، اينطور نيست که در ساختار اوّلي او، در درونش مزاحمي داشته باشد، درونش يکپارچه فطرت است؛ منتها او بخواهد به آنجا برسد، جهاد ميخواهد. اين هلوع بودن او از يک طرف، ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾،22 از طرف ديگر. ﴿**لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ**﴾، از طرف سوم، تا با مبارزات به مقصد برسد، اگر بخواهد خليفه بشود، اگر بخواهد جهاد بکند، از فرشتهها بگذرد.
شما ببينيد اين همه فرشتهها ميآيند قبل از اينکه جلسه درس و بحث شروع شود، فرّاشي ميکنند، بال پهن ميکنند، پَر پهن ميکنند، تا دانشجويان، تا طلّاب روي اين پَرها بنشينند، براي چيست؟ شما ببينيد از کليني تا صاحب معالم، از صاحب معالم23 تا کليني24 همه اين حديث را نقل کردند که «**إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ**»؛25 قبل از اينکه اين آقايان طلبهها و دانشجوها که در علوم الهي تلاش و کوشش ميکنند، بروند در کلاس درس، بروند در مسجد، بروند در مدرَس بنشينند، فرّاشهاي الهي ميآيند، پَرها را پهن ميکنند. اين براي چيست؟ تا انسان پَر دربياورد، يک؛ پرواز بکند، دو؛ از جهت پرواز بکند، نه در جهت، سه. اين مرغهايي که به طمع تالاب ميآيند، در جهت حرکت ميکنند. عالمان دين از جهت حرکت ميکنند ديگر چيزي نميتواند آنها را آلوده کند. چرا ما نباشيم؟! اين را براي ما گفتند.
بنابراين اگر چهار تا مقام هست يا چهارصد هزار مقام هست که براي اهلبيت(عليهم السلام) گفتند، ما نبايد بگوييم که به ما چه؟! براي ما هم چيزهاي ديگري گفتند. نبايد بگوييم مخصوص آنهاست؛ البته کلّ آن قلّه برای آنهاست؛ ولي براي شاگردان آنها هم خيلي چيز گفتند. اينکه «**إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ**»، اينکه برای ائمه(عليهم السلام) نيست. پس اين راه باز است و چون اين راه باز است، گاهي هلوع بودن مطرح است، گاهي جزوع بودن مطرح است، گاهي ﴿**لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ**﴾ مطرح است، گاهي ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ مطرح است؛ يعني انسان در بخشهاي نازل اينها را دارد؛ اما آن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾،26 آن را دارد. در مهماني عمومي که ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾، آن را هم دارد. اينطور نيست که همهاش هلوع و جزوع باشد. نشانهاش اين است که برنامههاي اينجا را دارد ذکر ميکند، نه برنامههاي کلّي را.
فرمود نماز سهم تعيينکننده دارد. يک بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه از حضرت نقل ميکند27 که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود نماز مثل چشمه شفاف و تقريباً آب گرمي است يا حالا آب ملايمي است که درِ خانه هر کسي هست. يک چشمه خصوصي هم هست، درِ خانه هر کسي هم هست. شبانهروز پنج بار اينها ميروند در اين چشمه شستشو ميکنند. اين در نهجالبلاغه از وجود مبارک پيغمبر هست. آدم شبانهروز پنج بار شستشو بکند بعد آلوده بشود ديگر درست نيست. معلوم ميشود نرفته شستشو بکند يا درست شستشو نکرده؛ لذا هم دارد ﴿صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ هم دارد ﴿عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾. هم کمّيت نماز، هم کيفيت نماز، هم اصل نماز، هم شرايط نماز، اوصاف نماز، اين چشمه هست. آدم پنج بار شبانهروز با خداي خود گفتگو ميکند بعد آلوده دربيايد، چيست؟ اينکه ميگويند صلات «عَمُودُ الدِّينِ»28است، «فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَت مَا سِوَاهَا»،29 براي اينکه مسئله زکات را ميبينيد، مسئله زکات را، طهارت چشم را، پاکي را، قيام و شهادت را، همه اينها را بعد از نماز ذکر ميکند، براي اينکه اين ستون دين است. اگر اين ستون نباشد، خيمه به زمين ميريزد. اگر کسي بخواهد به خيمهاي پناه ببرد، ستون ميخواهد. اگر اين ستون نباشد، خيمه افتاده روي زمين و پارچهاي روي زمين است، چون صلات عمود دين است و «فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَت مَا سِوَاهَا»، اوّل صلات را ذکر کرده بعد مسئله زکات و خمس و ساير مسائل مالي را ذکر کرده، مسئله قيام و شهادت را ذکر کرده، پاکدامني را ذکر کرده، طهارت چشم را ذکر کرده و ساير اينها، پس اين راه باز است، البته زکات مستحضر هستيد که زکات فقهي در مدينه آمده که اين آيات ميخواهند بگويند در اثر اينکه مشتمل بر زکات هست، گرچه نام زکات بالصّراحه برده نشده در مدينه نازل شده؛ ولي آن بخشهايي که دارد: ﴿وَ وَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ ٭ الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَوة﴾;30 آن آيه يقيناً در مکه نازل شد و منظور از اين زکات هم صدقه است. اصل زکات، يعني رسيدن به فقرا جزء برنامههاي رسمي دين است، ولو زکات مصطلح هم نباشد، انسان توانمند بر او واجب است به فقير برسد. هم بر او حرام است که حق فقير را بگيرد، هم بر او واجب است که به نيازمندان برسد تا فقر پيدا نشود. فقر طبيعي يک امر طبيعي است، کسي بچه است، سالمند است، مريض است، اينها در عالم طبيعت نميشود جلوي فقر طبيعي را گرفت؛ اما فقر اقتصادي ممنوع است اصلاً کسی نبايد در يک نظام ديني فقير باشد. فرمود در مکه همين که آيات نازل شد، فرمود ولو مشرک هم هستيد، بايد زکات بپردازيد، به داد فقرا برسيد.
اين بخشها را ذات أقدس الهي در شرايط گوناگون، منتها با پيشوايي نماز ذکر کرده است تا معلوم بشود که ستون دين بودن همين است. بارها به عرض شما رسيد که ما هيچ جاي قرآن نداريم که به ما بگويند نماز بخوان! چون نماز ستون است و ستون را نميخوانند. هر جا سخن از نماز است: ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾،31 ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾، اگر ـ خداي ناکرده ـ گفته بود «اِقرءُ الصّلاة»، اين با حکيمانه بودن قرآن سازگار نبود، ميگويد: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾.32 شما از يک طرف بگوييد نماز ستون دين است، از طرفي بگوييد نماز بخوان! اين که حکيمانه حرف زدن نيست. اگر گفتي ستون است، بايد بگوييد ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾؛ لذا همهجا ﴿أَقِيمُوا﴾، ﴿يُقِيمُوا﴾،33 ﴿مُقيم﴾،34 آنجا هم که دارد: ﴿يُصَلُّونَ﴾؛35 يعني ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾.36 اگر صرف يک قرائت بود؛ نظير تلاوت، ﴿وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾،37 بله؛ اما درباره قرائت که وارد نشده اين ستون دين است؛ اما چون درباره نماز وارد شده ستون دين است، همهجا مواظب حرف خود هست: ﴿أَقيمُوا﴾، ﴿**يُقِيمُوا**﴾ و کذا و کذا. اينجا هم که ﴿الْمُصَلِّينَ﴾ گفته شده، اسم فاعل نيست. صفت مشبههاي است که به وزن اسم فاعل است، به دليل حافظ بودن، چون اگر اسم فاعل باشد با همان حدوث سازگار است؛ اما اسم فاعل نيست، صفت مشبههاي است به وزن اسم فاعل؛ لذا دائماً نماز ميخوانند، دائماً حافظ نماز هستند. اگر صفت ثبوتي است، حتماً صفت مشبهه است. اگر اسم فاعل باشد، حتماً صفت حدوثي است نه ثبوتي. آن دوام، نشان ميدهد که صفت مشبهه هست. اين حفظ، نشان ميدهد که صفت مشبهه است و چون عمود دين است، اوّل ذکر شده و بعد ساير امور هم به دنبال آن. ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ ٭ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾، نسبت به کميت. در بخشهاي پاياني: ﴿الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾؛ يعني دائماً اين ستون را نگه ميدارند. براي اينکه «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»38 هست، «إن المصلِّي کذا و کذا» هست.
صلات مناجات با خداست، نه تنها منادات با خدا. قبلاً در همين «مناجات شعبانيه» گذشت که گاهي انسان «بما أنه انسان» اجازه ميدهند که در مناجات با خدا ناز کنيم، نه نياز. نياز که همه جا هست. فرمود انسان در مناجات ميتواند با خدا ناز کند. اين بيان نوراني حضرت در «دعاي افتتاح» ماه مبارک رمضان: «مُدِلًّا عَلَيْك»؛39يعني چه؟ «إدلال»؛ يعني «دَلال»؛ يعني ناز، يعني غنج. ماه مبارک رمضان انسان مهمان خداست. اين دعاي نوراني برای حضرت است. فرمود شما که روز مهمان خدا هستيد، شب هم که مهمان الهي هستيد، در اين «دعاي افتتاح» به خدا بگوييد؛ من مهمان هستم، شما ميزبان هستيد، من ميخواهم براي شما ناز کنم. «مُدِلًّا عَلَيْك»، چگونه ناز کنم؟ اين ناز در «مناجات شعبانيه» مشخص است. حالا اگر ائمه اينطور ناز نکرده بودند و بعد هم نفرموده بودند که شما اين دعا را بخوانيد، ما چه جرأتي ميکرديم؟! نازي که ائمه با ذات أقدس الهي دارند در همين «مناجات شعبانيه» مشخص است. در «مناجات شعبانيه» به ذات أقدس الهي حضرت امير و اهلبيت عرض ميکنند: خدايا! اگر در قيامت به ما اعتراض بکني که چرا گناه کردي؟ ما هم ميگوييم تو که بزرگتر بودي، چرا نبخشيدي و آبروي ما را بردي؟ «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ»!40 من تو را مؤاخذه ميکنم. اين ناز است! اين مخصوص «مناجات شعبانيه» که نيست. اين در نمازها هست، در سحرها هست، در سجدهها هست. به ما ميگويند با او ناز هم بکنيد. بگوييد که ما به هر حال اشتباه کرديم؛ اما تو که بزرگتر بودي، چرا آبروي ما را بردي؟ اين خداست! اين خدا از ما توقع دارد که هلوع نباشيم، جزوع نباشيم، منوع نباشيم، بيراهه نرويم و راه کسي را نبنديم.
اگر نبود اين فرمايشات ائمه، مگر کسي اين فرض را ميکرد و به ذهنش ميآمد که با خدا ناز بکند، بگويد خدايا حالا من جوان بودم يا اشتباه کردم يا بشر بودم، چرا آبروي مرا بردي؟ چرا مشکل مرا حلّ نکردي؟ «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»، اين ناز است.
پرسش: قوای فطرت که احتياج به تربيت دارد، آيا خود فطرت بالفعل است؟
پاسخ: فطرت بالفعل است؛ منتها مرتبه ضعيفهاش بالفعل است. فرمود اين «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، همين است. وجود مبارک حضرت امير در آن خطبه اوّلنهجالبلاغه فرمود انبيا(عليهم السلام) آمدند تا اين را شکوفا کنند، آبياري کنند، اين نهال است، اين را بايد آبياري کرد. فرمود اشک چشم شما آبياري اين است. اگر بخواهي بجنگي «سِلَاحُهُ الْبُكَاء»،41 بخواهي کشاورزي کني «سِلَاحُهُ الْبُكَاء»، بخواهي ناله کني «سِلَاحُهُ الْبُكَاء»، حتي بخواهي ناز کني «سِلَاحُهُ الْبُكَاء». اين اشک است! اصلاً اين اشک سرمايه است براي همين خلق شد. حيف اين اشک است که آدم براي جاي ديگر بريزد! و اشکي که براي اهلبيت، مخصوصاً برای ايام فاطميه ميريزد از همين اشک است!
حالا ـ إنشاءالله ـ ايام فاطميه که تبليغ ميرويد، سعي کنيد ـ إنشاءالله ـ آن معارف علمي در خطبه نوراني فدکيه حضرت است، آن مطالب بلندي که حضرت در توحيد دارد، در اخلاق دارد، در وحي دارد، در نبوت دارد، آنها را تبيين ميفرماييد ـ إنشاءالله! ـ حالا مسائل جزيي اختلافانگيز را خودتان ميدانيد که چگونه بيان کنيد؛ ولي اين مطالب اصلي که مربوط به توحيد است و وحي است و نبوت است، اينها را ـ إنشاءالله ـ در ايام فاطميه از خطبه نوراني حضرت بيان میکنيد!
«و الحمد لله رب العالمين»
. تفسير التستری، ص177؛ «السورة التي يذكر فيها المعارج».
. سوره بقره، آيه30.
. سوره لقمان، آيه20.
. سوره زخرف، آيه13.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج65، ص370.
. سوره روم، آيه30.
. سوره شمس، آيه10.
. سوره نحل، آيه59.
. سوره اعراف، آيه172.
. سوره واقعه، آيات49 و50.
. ديوان اشعار ناصر خسرو، قصايد، قصيده6؛ «درخت تو گر بار دانش بگيرد ٭٭٭ به زير آوري چرخ نيلوفري را».
. سوره بلد، آيه4.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت274.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه».
. صحيح البخاری، باب التواضع، ج8، ص105، ح6502: «حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ كَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِي شَرِيكُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ مَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا وَ إِنْ سَأَلَنِي لَأُعْطِيَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِي لَأُعِيذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِي عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ يَكْرَهُ المَوْتَ وَ أَنَا أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ».
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352.
. سوره نور، آيه35.
. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج65، ص45.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه2.
. سوره فصلت, آيه10.
. سوره انبياء، آيه37.
. معالم الدين و ملاذ المجتهدين(قسم الفقه)، ج1، ص69.
. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
. سوره روم، آيه30.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.
. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.
. فلاح السائل و نجاح المسائل، ص128.
. سوره فصلت، آيات6و7.
. سوره بقره، آيات43و83و110و ... .
. سوره يس، آيات1 و2.
. سوره ابراهيم، آيات31و37و... .
. سوره ابراهيم، آيه40.
. سوره نساء، آيات10و90؛ سوره رعد، آيه21.
. سوره بقره، آيه3؛ سوره مائده، آيه55؛ سوره انفال، آيه3.
. سوره مزمل، آيه4.
. ر. ک: من لا يحضره الفقيه، ج1، ص210؛ «الْمُصَلِّي مَنْ يُنَاجِي مَا انْفَتَل».
. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص58.
. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص296.
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص361 و ج2، ص850.