تفسیر سوره‌ی معارج - جلسه ۳

مجموعه تفسیر سوره‌ی معارج از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 23 دی 1397

36 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في‏ يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً (6) وَ نَراهُ قَريباً (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9) وَ لا يَسْئَلُ حَميمٌ حَميماً (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ (12) وَ فَصيلَتِهِ الَّتي‏ تُؤْويهِ (13) وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ يُنْجيهِ (14) كَلاَّ إِنَّها لَظی‏ (15) نَزَّاعَةً لِلشَّوي‏ (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعي‏ (18) إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلی‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25**) وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) **وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27)

سوره مبارکه «معارج» که در مکه نازل شد و به صورت علَم بالغلبه معروف شد، وگرنه در کتاب‌هاي قديمي يعني چه اهل سنّت و چه شيعه تفسيرهايشان اين است که «سورة التي يذکر فيها المعارج»،1 در آنجا وضع قيامت را تشريح مي‌کنند که قيامت روز جمع است نه روز اجتماع، اين يک؛ و روز فرد است نه روز جامعه، اين دو. اين عناوين چهارگانه را از اين آيات بايد استفاده کرد که ﴿**إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ**﴾؛2 پس روز جمع است؛ اما روز اجتماع نيست، چون﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾،3 با اينکه همه هستند، هر کدام به تنهايي مي‌آيند، معلوم مي‌شود روز جامعه و اجتماعی و همکاري و اينها نيست، هر کسي مهمان سفره خودش است. نه اينکه تنها تنها مي‌آيند، همه مي‌آيند؛ ولي هر کدام تنها هستند. اين ﴿**إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ**﴾؛ همان روزي است که مي‌فرمايد: ﴿وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾، پس روز جمع است نه روز اجتماع. چرا فرد است؟ براي اينکه هر کسی گرفتار کار خود است، چون هر کسی گرفتار خود است:﴿حَميمٌ حَميماً﴾، اينکه فرمود در آيه محل بحث که هيچ کسي، هيچ دوستي به فکر دوست ديگر نيست نه چون فراغت دارد و به فکر دوست نيست؛ بلکه ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ﴾، در سوره مبارکه «عبس» فرمود: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ ٭ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ﴾، چرا؟ چون ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ﴾،4پس گاهي از ديگري فاصله مي‌گيرد که ديگري از او کمک نخواهد، بدتر از آن، گاهي به ديگري نزديک مي‌شود که او را فديه خود قرار بدهد، به ديگري نزديک نمي‌شود که به ديگري کمک نکند، در سوره مبارکه «عبس» است که ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ﴾، به ديگري نزديک مي‌شود که او را فديه خود قرار بدهد، همين روزي که ﴿يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ ٭ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ﴾.

بنابراين هر کسي به تنهايي مي‌آيد، بار خود او هم به دوش خودش است، باربري هم در قيامت نيست: ﴿كَلاَّ لا وَزَرَ﴾،5 ﴿لا وَزَرَ﴾؛ يعنی باربری نيست. يک وسيله نقليه‌اي يک وسيله حمليه‌اي که بار را حمل بکند، نيست. وزير را هم وزير مي‌گويند، براي اينکه وزر و سنگيني مملکت روي دوش اوست. فرمود آن روز باربر نيست، يک عده﴿أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾،6 هر کسي بار خود را بايد ببرد. پس روز جمع است نه روز اجتماع و هيچ تعاوني در آن روز نيست و هيچ محبت و صميميتي آن روز اثر ندارد. روز، روز فرار است نه روز قرار. همه از يکديگر فرار مي‌کنند، براي اينکه وقتي از بستگان و اعضاي خانوادگي خود فرار مي‌کنند، از ديگري يقيناً فرار مي‌کنند و اگر يک وقت به يکديگر نزديک مي‌شوند، براي آن است که او را فديه خود قرار بدهند. نه اين فرار اثربخش است نه آن افتدا و فديه‌گيري، اينها ترسيم اجمالي از مسئله قيامت است؛ اما آن روز را که فرمود پنجاه هزار سال است، آيا آن روز ظرف عروج ملائکه است يا ظرف تعذيب است که فرمود: ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ٭ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ﴾، عذاب قطعي است.

پرسش: فرمودند که به خاطر رجعت است که پنجاه هزار سال طول میکشد.

پاسخ: چون مسئله ظهور حضرت، يک؛ رجعت، دو؛ اينها چون از «اشراط الساعة» است، حکم قيامت بر اينها بار مي‌شود، وگرنه اينها مربوط به قيامت است. ظهور حضرت(سلام الله عليه) و همچنين رجعت اينها از اشراط قيامت است، دالان ورودي قيامت است. احکامي که درباره قيامت گفته شد، احياناً بر اين صحنه‌ها هم تطبيق مي‌شود، وگرنه اينها صريحاً درباره قيامت است.

پرسش: اگر زمين و زمانی نيست، ماه و خورشيدی نيست پس چگونه پنجاه هزار سال طول میکشد؟

پاسخ: بله، ماه و خورشيد و زمان و زمين خود ما در کار نيست؛ مثل اينکه در سوره مبارکه «حديد» هم در آغاز با اينکه آسمان و زميني نبود شمس و قمري نبود، فرمود:﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾،7 هر چيزي زمان خاص خود را دارد، هر شيئي محدوده خاص خود را دارد، آن روزي که هنوز زميني نبود تا به دور شمس بگردد، به دور خود بگردد شبانه‌روز پيدا بشود و دور شمس بگردد سال و ماه پيدا بشود، با وجود اين فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾، «وضع كلّ شيء بحسبه»،8 فرمود اين پنجاه هزار سال آيا ظرف آن تعذيب است؟ يا ظرف معراج است؟ يا ظرف هر دو؟

پرسش: در آيه ديگر میفرمايد: ﴿مِمَّا تَعُدُّونَ﴾؛9 يعنی از همان روزهايي است که شما میشماريد.

پاسخ: بله، اما آن لحظه اگر به حساب شما بيايد اين‌طور مي‌شود، نه اينکه آنجا واقعاً پنجاه هزار سال، يعني شبانه‌روزي در کار است، چون ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾؛10 اگر به زبان شما بخواهد ترجمه بشود، مي‌شود پنجاه هزار سال.

اين زمان، هم مي‌تواند ظرف عروج ملائکه باشد هم ظرف تعذيب. عمده آن است که در بخش‌هاي ديگر فرمود قيامت روزي است که ﴿أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾، اين هزار سال مربوط به قيامت است با پنجاه هزار سال چگونه جمع مي‌شود؟ گفتند اين ناظر به آن است که قيامت چون پنجاه موقف دارد، هر موقفي که هزار سال باشد، مي‌شود پنجاه هزار است: ﴿إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾، اگر اين باشد، يکي از توجيهات جمع بين آن آيه هزار سال و آيه پنجاه هزار سال است؛ اما اينکه ذات أقدس الهي طبق روايتي که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از او نقل شده است که فرمود اين پنجاه هزار سال «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ براي مؤمن«مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است، اين هم در طريق ما و هم در طريق اهل سنّت هست، همه نقل کردند که وقتي به حضرت عرض کردند: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»؟ فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»، اين براي مؤمن «مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است.11 آن وقت براي خودش هم مي‌فرمايد که اين پنجاه هزار سالي که مسئله بعث است و قبلش که معلوم نيست، زمانش چقدر بود که مسئله خلق است: ﴿ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ﴾،12 نزد ذات أقدس الهي اوّلين و آخرين که رقمشان معلوم نيست، آغاز و انجامشان، بدو و حشرشان، دنيا و آخرتشان ﴿كَنَفْسٍ واحِدَةٍ﴾ است.

«فتحصّل أن هاهنا اموراً ثلاثة»، نسبت به ذات أقدس الهي کلّ صحنه ﴿كَنَفْسٍ واحِدَةٍ﴾ است، نسبت به مؤمنين پنجاه هزار سال «مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است، نسبت به افراد ديگر هم يقيناً مي‌تواند فرق بکند؛ يعني بعضي‌ها پنجاه هزار سال آنها که دنيا عده‌اي را سرگردان کردند، سر گرداندند، معطّل کردند، آنجا بايد معطّل بشوند. آنها که کار ديگران را راه انداختند، نه بي‌راه رفتند نه راه کسي را بستند، سريعاً عبور مي‌کنند. فقرا پيش از اغنيا وارد بهشت مي‌شوند،13 براي اينکه آنها مشکلاتي ندارند. آن که ديگري را معطل کرد و سرگردان کرد، آنجا سرگردان مي‌ماند. «کژ روي جف القلم کژ آيدت»،14 آن که کار ديگري را راه انداخت او «سريع الرضا» بود، مشکل ديگران را حلّ کرد، زود هم کارش حلّ مي‌شود، چون هر کسي به هر حال در کنار سفره خود نشسته است. فرمود اين تفاوت‌ها هست؛ لذا فرمود شما خيلي نگران اين صحنه نباشيد: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً﴾. اينها خيال مي‌کنند قيامت شدني نيست، ما مي‌گوييم حتمي است. اينها مي‌گويند قيامت «بعيد عن الامکان» است، ما مي‌گوييم «قريب به امکان» است. اين قُرب و بُعد نسبت به امکان و عدم امکان، يک؛ نسبت به وقوع و عدم وقوع، دو؛ اين هست. سخن از قرب و بُعد زماني يا زميني نيست.

چه وقت اتفاق مي‌افتد؟ روزي که آسمان مثل فلز گداخته بشود و کوه‌ها به منزله پنبه ندّافي شده بشوند، در آن روز هيچ دوستي از دوست ديگر سؤال نمي‌کند نه براي اينکه از او خبر ندارد، نه ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ﴾. ما همه را نشان هم مي‌دهيم و يکديگر را مي‌شناسند: ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ﴾، نه اينکه خبر نداشته باشند و نبينند! کاملاً مي‌بينند، ما آشنايشان مي‌کنيم، تبصير مي‌کنيم، تبصره مي‌کنيم، بينا مي‌کنيم، همه يکديگر را مي‌بينند، چون ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ﴾؛ لذا يا فرار مي‌کنند يا به دنبال فديه هستند. آن فرار را آن آيه آمد، اين فديه را اين آيه.

﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ ٭ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ ٭ وَ فَصيلَتِهِ الَّتي‏ تُؤْويهِ ٭ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ يُنْجيهِ﴾، مسئله «لظيٰ»؛ يعني لهب. خود آتش جهنم را مي‌گويند لهب. که اين «لظيٰ» اسم است براي آن، لذا مذکر و مؤنثش يکسان است. «لظيٰ»؛ يعني لهب. آنجا که سخن از فعل است، دارد که ﴿ناراً تَلَظَّي﴾،15فعل مؤنث مي‌آورد؛ اما آنجا که اسم است، مي‌فرمايد اين لهب است، چون چيزي نيست که خاکستر يا مانند آن بشود، فقط شعله است. چون فقط شعله است، لهب است، فرمودند: ﴿إِنَّها لَظي﴾. بعد افعالي هم که ذکر مي‌کنند، آنها هم مؤنث است يا اسامي که ذکر مي‌کنند، آنها هم مؤنث است. «شَوي»؛ يعني عضو. اعضا را به هر حال مي‌کَند: ﴿نَزَّاعَةً لِلشَّوي ٭ تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي﴾؛ کسي که در دنيا از دين رو کرد، اعراض کرد و گريزان بود، او را جذب مي‌کند. دعوت او همان جذب اوست. کسي که﴿جَمَعَ فَأَوْعي﴾، در سوره مبارکه «توبه» گذشت کساني که ﴿يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾،16 فرمود: ﴿فَتُكْوی‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ﴾،17 در آنجا فرمود آنها که اهل اکتناز هستند، ذخيره‌اند، اهل گرفتن مال مردم هستند، چاپيدن بيت‌المال هستند، اختلاس و نجومي هستند «أو ما شئت فثم»، اينها که ﴿جَمَعَ فَأَوْعي﴾، در سوره «توبه» فرمود که ما همان سکه‌ها را داغ مي‌کنيم. حالا آهن در عالم زياد است؛ اما فرمود همين‌ها که محبوب او بود و جمع کرد: ﴿الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾، همين سکه‌ها اينها را داغ مي‌کنيم: ﴿فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾. «کيّ»؛ يعني داغ کردن. در خطبه نوراني حضرت امير هم چند بار گذشت که حضرت فرمود: «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‏»؛18 اين «کيّ» مضاعف است، دو تا «ياء» دارد، البته «کوي» است يکي «واو» است، يکي «ياء». مشدّد است. «کيّ»؛ يعني داغ کردن. آن آقايي که گفت: «علاجِ کي کنمت کآخر الدواء الکي»،19 نه «علاج، کي کنم» «علاجِ کي کنمت»، به همين خطبه نوراني حضرت استدلال کرد، «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‏»؛ داغ کردن است. فرمود همين سکه‌ها را داغ مي‌کنيم به پيشاني و پهلو و پشت اينها مي‌گذاريم. اينهايي که جمع کردند ﴿فَأَوْعي﴾؛ يعني «جعلها في وعاء»؛ در جايي ذخيره کرده است، با اينها کار دارد جهنم. حالا اينها درد بود؛ اما علاجش چيست؟ چه چيزي اينها را معالجه مي‌کند؟ اين درد، از اين سنگين‌تر ديگر ممکن نيست! چه چيزی اينها را معالجه مي‌کند؟ مي‌فرمايد نماز اينها را معالجه مي‌کند. عظمت نماز، اين خطر را نماز برطرف مي‌کند، معلوم مي‌شود که واقعاً معراج مؤمن است. فرمود انسان را ما از بدن خلق کرديم که با طبيعت راه دارد، تراب هست، تين هست، ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾20 است، به زمين چسبيده است. خلق کردم روح خودم را ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾؛21 اما اين روح يک لوح نانوشته نيست، فرمود يک کتاب زرّيني است که خودم با دست خودم نوشتم به او دادم. چيزهايي در اين کتاب نوشتم که به درد خود او مي‌خورد. يک وقت است که اطلاعاتي مي‌دهم که عالم چه بود، زمين چه طور شد، آسمان چه طور شد، آنها اطلاعاتي است که مشکل آدم را حلّ نمي‌کند. سه تا «هاء» آورد که هر سه به نفْس برمي‌گردد بعد از آن يازده قسم؛ يعني ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾،22 تا رسيد به ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، مي‌فرمايد من آنچه خير اين نفْس است به اين نفس گفتم، آنچه شرّ اين نفْس است به اين نفْس گفتم. چيزي که به درد او مي‌خورد را به او گفتم: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،23 عالم چه هست از آسمان و زمين، آنها اطلاعاتي است که بعد ياد مي‌گيرد؛ اما آنچه خير اوست ما به او گفتيم. آنچه شرّ اوست ما به او گفتيم، نه آنچه حق و باطل است در عالم به نحو کلّي، آنها نه! آنها را بعد ياد مي‌گيرد. چه بد است؟ چه خوب است؟ چه خلق شده؟ چه خلق نشده؟ چه ضرر دارد؟ چه ضرر ندارد؟ آنها را بعد ياد مي‌گيرد؛ اما چه چيزی براي او خوب است؟ چه چيزی براي او بد است؟ را ما به او گفتيم: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، ما هيچ کسي را ناقص الخلقه خلق نکرديم، مستوي الخلقه خلق کرديم. تصوير خلقت روح، مستوا بودن خلقت روح به عالم بودن اوست با «فاء فصيحيه» اين «فاء» مفسِّر قبلي است. ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، چگونه ﴿سَوَّاها﴾؟ ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، هر چه براي او بد است، به او گفتيم. هر چه براي او خوب است، به او گفتيم؛ لذا هيچ کسی نمي‌تواند بگويد من تشخيص نمي‌دهم. اين نفس لوّامه براي همين است. آن علومي که حالا در عالم چه خبر است، آن را در سوره «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾.24 اين نکره در سياق نفي است؛ يعني هيچ چيزي بلد نبوديد، حتي نمي‌دانستيد که آتش مي‌سوزاند که جزء بديهيات است. کم‌کم ياد مي‌گيريد؛ اما چه براي شما خوب است، چه براي شما بد است را من در درون شما نقاشي کردم؛ لذا هيچ کسی نمي‌تواند بگويد من اينجا نمي‌دانستم، اينجا اشتباه کردم، حجت خدا بر آدم تمام است. چيزهاي ديگر را انسان از بيرون ياد مي‌گيرد، اين حرفي ديگر است. کمالي است بايد ياد بگيرد؛ اما اين لوح زرّين را خدا با دست بي‌دستي خود نوشت و فرمود آنچه خير هر کس است، من به او گفتم، هيچ کسی نيست که بين خود و بين خداي خود نداند که اين کار حلال است يا حرام است! فرمود اين کار را ما کرديم؛ لذا فرمود بدن انسان با طبيعت سازگاري دارد، طمع دارد، تقريباً نزديک شصت آيه است که به بدن انسان و به طبيعت انسان، به خاکي بودن انسان برمي‌گردد که همه آن مذمت است. انسان ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾، انسان ﴿**جَزُوعًا﴾، انسان ﴿مَنُوعًا﴾، انسان کذا و کذا و کذا! اما تمام آن فضايل به روح او برمي‌گردد. اين در حدود شصت آيه که مذمت است، برای آن جرياني است که انسان را از زمين خلق کرديم، از تين خلق کرديم، از تراب خلق کرديم، از آب آلوده خلق کرديم، به اينها برمي‌گردد؛ اما آنچه که فضايل است به روح او برمي‌گردد که ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾، اين ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾** با علم آميخته شد، فرمود هيچ کسی را ما بدون اين مطالب خلق نکرديم، همه را قسم ياد کرد، اين يازده قسم پشت‌سر هم براي همين است.

پرسش: اگر نياز دارد چرا شرط فرستاد؟ چرا دين فرستاد؟

پاسخ: بله، امتحان است، سرمايه را ذات أقدس الهي داد، امتحان هم مي‌کند، چون يک سفر ابد را در پيش دارد. ابد را خودش بايد بسازد. قيامت را خودش بايد بسازد. آن روز هر کسي به تنهايي مي‌آيد، بايد مهمان اعمال خودش باشد.

پرسش: نه، ضرورت فيض عالَم اين است.

پاسخ: عالَم فيض خداست، چطور مي‌شود که او فيض نکند. فيض از کمالات الهي است، او «دائم الفيض علي البرية» است، «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَي الْبَرِيَّة»25 است. او جواد محض است: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَي وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»;26 خاصيت کريم محض بودن، جواد محض بودن، افاضه و فيض و جود است.

پرسش: منظورشان اين است که وقتی انسان بلد هست، پس پيامبران برای چه ميآيند؟

پاسخ: نه، فطرت است، پيامبران هم آمدند براي اينکه اين درون را احيا کنند. اين بيان نوراني حضرت امير در آن خطبه اوّل نهج‌البلاغه است: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». چون ما اگر تنها فرشته بوديم و همين روح بوديم، آنها انبيا ندارند، فرشته‌ها پيغمبر ندارند، چون ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،27 آنها شريعتي، امر و تکليفي، بهشت و جهنمي به اين صورت که ندارند، چون همه‌شان با همان نورانيت زندگي مي‌کنند. در سوره مبارکه «انبياء» که دارد: ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾، درباره فرشته‌هاست. اگر ما همان جنبه روح محض بوديم؛ مثل فرشته بوديم و پيغمبر نمي‌خواستيم؛ اما ما وقتي وارد عالم طبيعت شديم، طبق آن پنجاه، شصت آيه با طبيعت سروکار داريم، با عالم ماده سروکار داريم، با همين خاک سروکار داريم. اينها آن شهوت و غضب را تهييج مي‌کنند، آنها جاذبه‌هاي خودشان را به ما نشان مي‌دهند، ما را دعوت مي‌کنند به آب و گِل. اين جنگ و جهاد بين دو طرف هست. اين جهاد دروني که بين خواسته‌هاي نفْس که ما را به طبيعت و بدن مي‌کشاند، به خواسته‌هاي فطرت که ما را به جنبه روح مي‌کشاند، هست. انبيا از بيرون و عقل از درون براي آن است که ما در اين جهاد پيروز بشويم. فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، اين در خطبه اوّل نهج‌البلاغه است. اثاره کردن؛ يعني شکوفا کردن، آماده بهره‌برداري مي‌کند. انقلاب شيار مي‌کند جامعه را، ﴿خافِضَةٌ رافِعَةٌ﴾28مي‌شود. حضرت فرمود انبيا(عليهم السلام): «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، آنچه دفن شده، ذخيره شده، گنجينه است، آن را شکوفا مي‌کنند، به او نشان مي‌دهند که سرمايه‌ات اين است، با اين سرمايه زندگي کن!

يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است که فرمود درست است انبيا براي إثاره و شکوفا کردن و شيار کردن جامعه آمدند؛ اما شما به هر حال ميدان انقلاب بايد يادتان نرود، ميدان انقلاب اهل‌بيت هستند، فرمود: «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»؛29 اين از کلمات نوراني آن حضرت است. «مستثار» اسم مکان است؛ يعني محل ثوره، انقلاب و قيام. فرمود اهل‌بيت ميدان انقلاب هستند، اگر کسي بخواهد در جهاد دروني عليه هوس مبارزه کند، ميدان انقلاب حرم اهل‌بيت است، «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»،«فَبَادِرُوا الْعِلْمَ ... مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏»؛30 برويد به ميدان انقلاب، اگر بخواهيد جهاد داشته باشيد. اگر نه، ديگر ميدان انقلاب لازم نيست، چون هر روز مدام میگويد اين را نگاه کن، آن را بگير، کمتر کسي است که شما به دست او امانت بسپاريد که خيانت نکند! اين آيه پاياني سوره مبارکه «احزاب» که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَة﴾،31 آنجا بحثش گذشت! آن را که به ما ندادند. درست است که آسمان بار امانت نمي‌تواند،32 درست است؛ ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَة﴾، آن امانت را که به ما نمي‌دهند. اين امانت همين امانت است. اين نهج‌البلاغه را نگاه کنيد، فرمود ذات أقدس الهي امانت مال مردم را، بيت المال را در کنار نماز و روزه قرار داد. شما به هر کسی داديد خيانت کرد. ديديد «الا شذّ و ندر». اين چنين نيست که حفظ امانت مردم، مال مردم کاري باشد که از کوه‌ها ساخته بشود. حضرت فرمود امانت مردم، بيت‌المال مردم، اموال مردم، حفظ اموال مردم کاري است که از کوه‌ها ساخته نيست. ما اين را گفتيم امانت؛ يعني ولايت کليه الهي، ولايت کليه الهی را که به مأمورين ما نمي‌دهند. مشکل ما هم آن ولايت کليه الهيه نيست، آن ولايت کلّيه الهيه براي اهل‌بيت هميشه هست. اين امانت مردم که اختلاس است و جان مردم و گراني مردم و فشار اقتصادي مردم همين است. اين کشور همه چيز داشت و دارد؛ اما ناله همه بلند است! اين براي چيست؟ فرمود اين امانت و حفظ اموال مردم را به کوه‌ها بدهيد، نمي‌توانند: ﴿**إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ**﴾. آنها عاقل هستند، مي‌گويند ما اين سمَت را قبول نمي‌کنيم، ما مشکل داريم. ما مشکل داريم که مي‌گويند اين زميني که زندگي مي‌کني، از تو بالاتر است، اين آسماني که زندگي مي‌کني، از تو بالاتر است، حضرت فرمود اين امانتي که آسمان‌ها و زمين نمي‌توانند تحمّل بکنند، همين حفظ بيت‌المال است، همين اموال مردم است. در همين قم به هر حال احتکار شد، انبارهاي احتکاري پيدا شد! اين جان مردم و فشار مردم را درآوردن، اين نه خدا را راضي است، نه پيغمبر راضي است، پس تجربه شد و ديديم که در بهترين شهر احتکار است، بهترين افراد در اموال بيت‌المال خيانت مي‌کنند، اين است!

غرض اين است که اين انبيا آمدند بگويند که شما بايد انقلاب کنيد، بايد جهاد کنيد، بايد با خواسته‌هايتان جهاد کنيد، ميدان انقلاب هم اهل‌بيت هستند، «فَبَادِرُوا ... مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏». اين «مستثار» اسم مکان است؛ يعني ميدان ثوره. ثوره هم يعني انقلاب. فرمود ما خاندان، ميدان انقلاب هستيم. بياييد نزد ما، شما را نجات بدهيم. آبروي شما را محفوظ است. طوري نيست که ذات أقدس الهي «كَيْفَ يَضِيعُ مَنِ اللَّهُ كَافِلُهُ»33 هر اندازه که آبروي ما محفوظ باشد خدا از راه حلال تأمين کرده، ممکن نيست از راه حلال تأمين نکند. اين دين است به هر حال، پس انبيا براي اين آمدند که در جهاد ما را ياري کنند. راه انقلابي شدن را از درون شروع بکند. آن که از درون انقلابي بود، از بيرون يقيناً انقلابي است، بدون ترديد! آن بيان نوراني حضرت همين بود. فرمود شما از جهاد اصغر پيروز شديد، بايد به جهاد اکبر برگرديد. اگر کسي در جهاد اکبر پيروز است، يقيناً در جهاد اصغر هم پيروز است. اين هيچ مشکلي ندارد.

پس «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏»؛34 اينها را همين اهل‌بيت گفتند. اين «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»35 را همين‌ها فرمودند. اينها اين‌طور نيست که فقط سفارش بکنند، بگويند آدم خوبي باشيد و راه نشان ندهند. راه را نشان دادند، فرمود ما صراط مستقيم هستيم. در زيارت اينها مي‌خوانيم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم‏»،36 «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال‏»;37 «أَنْتُمْ ... وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ»،38 «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»39 همه اينها را گفتند. حضرت هم در نهج‌البلاغه فرمود ما ميدان انقلاب هستيم. ما نمي‌خواهيم که شما جان بکَنيد، همين که با حلال بسازيد کافي است. ما که چيز ديگري از شما نخواستيم. نه بي‌راهه برويد و نه راه کسي را ببنديد. ممکن نيست که خدا تأمين نکند، او تمام مار و عقرب‌ها را دارد اداره مي‌کند. اين آيه شش سوره مبارکه «هود» چيست؟ مي‌گويد شما چه کار داريد که مار و عقرب نيش مي‌زند، سمّي است؟ اين عائله من است: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ﴾ با «علي» تعبير کرده! فرمود تمام مار و عقرب‌ها عائله من هستند و نزد من روزي دارند، من خودم را موظف مي‌دانم که شام و ناهار اينها را تأمين کنم ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾، حالا خوک يا خرس قطبي شش ماه بايد زير برف بخوابد به تو چه! من او را خلق کردم و بايد تأمين کنم و مي‌کنم. اين خداست! آن وقت اين خدا به ما مي‌گويد مال حرام، حرام است، اگر دست زدي به مال حرام، ﴿جَمَعَ فَأَوْعي﴾ مي‌شود، اين خطر را دارد. راهش هم نماز است. مذاکره با «الله» است. ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾40 است. ما چه مي‌گوييم؟ مي‌گوييم: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ٭ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، اينها را مي‌گوييم. انبيا هم همين را مي‌گفتند حالا با کلمات کمتر يا بيشتر يا به سبک ديگر. رهبر بني‌اسرائيل در برابر فرعون حرفش چيست؟ وجود مبارک کليم الهي مي‌گويد: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾،41 خدايا تو به من نعمت دادي، من هرگز از ظالم حمايت نمي‌کنم، اين حرف کليم حق است: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ شد! ما مي‌گوييم: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، راه اينها را به ما نشان بده! ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾همين‌ها هستند. در سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ﴾،42 اينها انعام هستند. ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾؛ يعني خدايا آن نعمت ايمان و فهمي که به منِ کريم دادي، من هرگز از ظالم حمايت نمي‌کنم. اين جنگ ده ساله اين‌طور بود، هشت ساله همين‌طور بود، الآن هم انقلابيون همين‌طور هستند. اين مي‌شود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾ راه ديگري که ما نداريم. اين نماز همان راه کليم را به ما نشان مي‌دهد. مگر کليم حق غير از اين گفت؟ اگر وجود مبارک کليم حق چيز ديگري غير از اين گفته بود که خدا نقل مي‌کرد. حرف کليم الهي اين است که چون به من نعمت دادي، من با ظالم نمي‌سازم، همين! ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً﴾،43 من از او حمايت نمي‌کنم. ما مي‌گوييم: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ﴾، ﴿أَنْعَمْتَ﴾، ﴿أَنْعَمْتَ﴾، همين است. اين نماز است، اين نماز او را مي‌سازد، آدم را کليم حق مي‌کند با او مکالمه مي‌کند؛ منتها ما مي‌شويم مأموم اينها مي‌شوند امام. فرق اين است، ما مي‌شويم امت، آنها مي‌شوند انبيا، فرق اين است. وگرنه مکتب که همين يک مکتب، ديگر دو چيز که نيست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، خدا مرحوم شيخ بهايي را غريق رحمت کند! مي‌گويد اين نيت ما نيت به حمل اوّلي است، غفلت به حمل شايع است، ما هم مي‌گوييم چهار رکعت نماز ظهر به جا مي‌آورم «قربة الي الله» اين را تصور مي‌کنيم و بعد تا آخر «السلام عليکم» هم مشغول فکر و ذکر خودمان هستيم. اين که نماز نشد. نماز به هر حال ذکر خداست، معراج است. صلات معراج مؤمن است، با او داريم گفتگو مي‌کنيم. چرا او حرف ما را گوش نمي‌دهد؟ ممکن نيست خداي سبحان کسي بگويد «يا الله»! و او جواب ندهد؛ اما ما نمي‌گوييم «يا الله»! به قول حضرت آقاي حسن‌زاده(حفظه الله)

به مجاز اين سخن نمي‌گويم ٭٭٭ به حقيقت نگفته‌اي الله44

همين کلمه همين نماز است، آنها که کار ديگري نداشتند. اين کليم حق همين مي‌گويد: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾، ما هم هر روز مي‌گوييم: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، ما هم همين را مي‌خواهيم. آن وقت اگر اين بود اين کشور همه چيز دارد، آن وقت با وجود اين دست انسان به اين و آن دراز باشد يا بيکار داشته باشد يا آن کسي که معتاد مي‌شود؛ يعني چه؟ يعني اين نه اينکه نداند، شما مي‌خواهي نصيحت بکنيد او که هر شب يک تکه کارتون گرفته و در کنار جدول خيابان دارد مي‌خوابد، چگونه مي‌خواهي نصيحتش کني؟! او شروع کرد به مرگ تدريجي و از همه جا نااميد شد، چه کسي مسئول است؟ جامعه مسئول نيست؟ ما مسئول نيستيم؟ اين کسي که به طرف اعتياد مي‌رود؛ يعني خودکشي تدريجي. بخواهي نصيحت بکني، او که هر شب با يک تکه کارتون در کنار جدول دارد مي‌خوابد. چگونه مي‌خواهي او را نصيحت بکني؟!

پس گاهي انسان به جايي مي‌رسد که دست به خودکشي مي‌زند حالا يا تدريجي يا دفعي. مهم‌ترين عامل نجات يک ملت همين نماز است. با او داريم مذاکره مي‌کنيم، نه بي‌راهه برويم نه راه کسي را مي‌بنديم، آن وقت جامعه تأمين است. فرمود انسان طبعاً آن است؛ ولي فطرتاً اين است. اين فطرت بايد جلوي آن طبيعت را بگيرد و تربيت کند. انبيا آمدند هدايت بکنند، امر است، نهي است، وعده است، وعيد است، ميدان انقلاب هم هست. اين را ـ حتماً يعني حتماً ـ به نهج‌البلاغه مراجعه کنيد که چرا حضرت مي‌گويد بدويد به ميدان انقلاب: «فَبَادِرُوا ... مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏»، اينها ميدان انقلاب هستند، ميدان انقلاب علمي‌ هستند. «فَبَادِرُوا ... مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏»، جانم به فداي کلماتت!

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . تفسير التستری، ص177.

  2. . سوره واقعه، آيات49 و50.

  3. . سوره مريم، آيه95.

  4. . سوره عبس، آيات34 ـ37.

  5. . سوره قيامت، آيه11.

  6. . سوره عنکبوت، آيه13.

  7. . سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7؛ سوره فرقان، آيه59؛ سوره سجده، آيه4؛ سوره حديد، آيه4.

  8. . تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج6، ص428.

  9. . سوره حج، آيه47.

  10. . سوره انسان، آيه13.

  11. . بحار الأنوار،ج‏7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».

  12. . سوره لقمان، آيه28.

  13. . إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص155؛ «يَدْخُلُ الْفُقَرَاءُ الْجَنَّةَ قَبْلَ الْأَغْنِيَاءِ بِنِصْفِ يَوْمٍ وَ مِقْدَارُهُ خَمْسُمِائَةِ عَام‏».

  14. . مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش135؛ «کژ روی جف القلم کژ آيدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زايدت».

  15. . سوره ليل، آيه14.

  16. . سوره توبه، آيه34.

  17. . سوره توبه، آيه35.

  18. . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه168.

  19. . ديوان حافظ، غزليات، غزل430.

  20. . سوره حجر، آيات26 و28 و33.

  21. . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.

  22. . سوره شمس، آيه1.

  23. . سوره شمس، آيات7 و8.

  24. . سوره نحل، آيه78.

  25. . مصباح الکفعمي، ص647.

  26. . التوحيد (للصدوق)، ص373.

  27. . سوره انبياء, آيه27.

  28. . سوره واقعه، آيه3.

  29. . نهج البلاغه(للصبحي صالح), خطبه105.

  30. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه105.

  31. . سوره احزاب، آيه72.

  32. . اشاره به غزل 184 حافظ؛ «آسمان بار امانت نتوانست کشيد ٭٭٭ قرعه کار به نام من ديوانه زدند».

  33. . غرر الحكم و درر الكلم، ص516.

  34. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج65، ص370.

  35. . مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

  36. . من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص613.

  37. . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏97، ص330.

  38. . المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص249.

  39. . من لايحضره الفقيه، ج2، ص613.

  40. . سوره حمد، آيه5.

  41. . سوره قصص، آيه17.

  42. . سوره نساء، آيه69.

  43. . سوره قصص، آيه17.

  44. . ديوان علامه حسن زاده آملی.