تفسیر سوره‌ی معارج - جلسه ۲

مجموعه تفسیر سوره‌ی معارج از آیت الله جوادی آملی

شنبه، 22 دی 1397

32 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في‏ يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً (6) وَ نَراهُ قَريباً (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9) وَ لا يَسْئَلُ حَميمٌ حَميماً (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ (12) وَ فَصيلَتِهِ الَّتي‏ تُؤْويهِ (13) وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ يُنْجيهِ (14) كَلاَّ إِنَّها لَظی‏ (15) نَزَّاعَةً لِلشَّوي‏ (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعي‏ (18) إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20)

سوره مبارکه «معارج» که بخش اوّل آن در مکه نازل شد و بخش دوم آن مطالب مدني را به همراه دارد، درباره عذاب قيامت سخن فرمود. برخي بعد از جريان غدير، آن تعصب جاهلي و مانند آن وادار کرده است که گفتند اگر عذابي هست، زودتر بيايد به حيات ما خاتمه بدهد که ﴿أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾،1 البته يکي از مصاديق و مواردش آن هست.2 اين سؤال، ـ معاذالله ـ سؤال استهزايي است و کساني که قيامت را باور ندارند، چنين سؤالي مي‌کنند که ذات أقدس الهي به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً﴾، اينها مي‌گويند بعيد است قيامت واقع بشود! منظور ايشان نه بُعد مکاني است؛ يعني دور، نه بُعد زماني است؛ يعني دير. از دوري و ديري سخن نمي‌گويند، بُعد عقلي است؛ يعني بعيد است از نظر امکان، شدني نيست و خداي سبحان که مي‌فرمايد قريب است، قُرب مکاني نيست؛ يعني نزديک نيست يا قُرب زماني نيست؛ يعني نزديک نيست. دوري و ديري مطرح نيست، نزديکی و حضور مطرح نيست، امکان مطرح است و ضرورت. آنها مي‌گويد از عقل دور است، ايشان مي‌فرمايند نزديک است. آنها مي‌گويند از امکان دور است، ايشان مي‌گويد نزديک است. اين نزديکي اعم از ضرورت است؛ منتها به قرينه مشاکله مي‌فرمايد اين نزديک است.

مستحضر هستيد که قرآن کريم اصطلاح ضرورت را که يک اصطلاح منطقي است، به کار نمي‌برد؛ اما ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ** را به کار مي‌برد. وقتي مي‌فرمايد: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ؛3 اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ**﴾ در قرآن به منزله «بالضّرروة» است که «المعاد حق بالضّرورة». مسئله امکان نيست مسئله حتمي است، ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ** اين است. قرآن حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ**﴾. ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾4 است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ**. اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ**﴾؛ يعني بدون شک، يعنی قطعي، يعني ضروري. اينجا اگر سخن از ﴿نَراهُ قَريباً﴾ است به قرينه مشاکله است. آنها مي‌گويند از امکان دور است، ما مي‌گوييم به امکان نزديک است. آن‌گاه ضرورتش را هم ذکر مي‌کند.

مطلب بعدي آن است که مي‌فرمايد اين عذاب در روزي واقع مي‌شود که تحت قدرت خدايي است که خدا داراي معارج است؛ يعني درجات فراواني لازم است تا انسان به بارگاه الهي بار يابد؛ البته تا آنجا که مقدور موجود ممکن است. معارج بودن يعني معرَج داشتند، جای عروج داشتن، براي ديگران از راه «**الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن**»،5 ممکن است؛ منتها مستحضر هستيد اين تمثيل است و نه تعيين. همان‌طوري که «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»6 تمثيل است و نه تعيين، چه اينکه درباره زکات هم همين تعبير لطيف آمده؛7 يعني هر انسان با تقوا بخواهد متقرّب «الي الله» بشود، از راه عبادت است. عبادت بخشي از آن صلات است، بخشي از آن زکات است، بخشي از آن جهاد «في سبيل الله» است و هکذا. «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»؛ منتها حالا صلات از آن جهت که «فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَت مَا سِوَاهَا»،8 اين روشن‌تر و شفاف‌تر و بيشتر مطرح است. عروج هم همين‌طور است اگر «**الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن**»، «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»9 است همه عبادت‌ها معراج مؤمن است. ملائکه هم عروجي دارند در عين حال که موجود برترند و مثل انسان مکلّف نيستند؛ اما بخواهند به آن بارگاه رفيع عروج پيدا کنند، خيلي طول مي‌کشد. هم اين ظرف ﴿كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ مي‌تواند ظرف معاد باشد هم مي‌تواند ظرف عروج فرشته‌ها به قُرب الهي باشد. در چنين روزي انسان‌ها اگر مؤمن باشند، اين معارج را در دنيا يکي، پس از ديگري طي مي‌کنند، چون بعد از دنيا ديگر جا براي تکامل نيست، فقط ظهور اين کمالات است. در بخش‌هايي از قرآن کريم در سوره «انفال» و در سوره «آل‌عمران» است با تفاوتي، هر وقتي که آيات الهي نازل مي‌شود، براي مؤمنان «زادتهم درجاتٍ»، چون «زادتهم درجاتٍ» اين درجات را پيدا مي‌کنند، بعد از اين نوبت به آيه ﴿**لَهُمْ دَرَجَاتٌ**﴾10 مي‌رسد. اگر در اين﴿**لَهُمْ دَرَجَاتٌ**﴾ تکامل پيدا کردند، نوبت به آيه ﴿**هُمْ دَرَجَاتٌ**﴾11 مي‌رسد.

پس «فهاهنا مراتبُ ثلاث»: يکي ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾12 است، يکي کار کردن روي اين ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ مي‌شود ﴿**لَهُمْ دَرَجَاتٌ**﴾. يکي کار کردن روي ﴿**لَهُمْ دَرَجَاتٌ**﴾ مي‌شود: ﴿**هُمْ دَرَجَاتٌ**﴾. اين‌طور نيست که در آيه ﴿**هُمْ دَرَجَاتٌ**﴾ «لام» محذوف باشد «کما ذهب اليه بعض»!13 خود شخص مي‌شود درجه. خود شخص مي‌شود ايمان. خود شخص مي‌شود بهشت. که «هُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»،14 میشود يک، يا اما اگر از مقربين باشد ﴿**فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ**﴾،15 دو. همان‌طوري که ـ معاذالله ـ خود ظالم مي‌شود هيزم:﴿**وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً**﴾؛16 دفعتاً گُر مي‌گيرد، بهشتي هم، هم روح مي‌شود هم ريحان، البته ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾17 هم به انتظار اوست.

غرض اين است که اين سه مرحله ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾، ﴿**لَهُمْ دَرَجَاتٌ**﴾، ﴿**هُمْ دَرَجَاتٌ**﴾، در طول هم هستند. همان‌طوری که فرشته‌ها در معارج الهي رشد مي‌کنند، مردان الهي هم در درجات ايماني رشد مي‌کنند که مي‌شود: «هم درجه»، وگرنه درجات اعتباري که نيست که مثلاً فلزي که بر دوش کسي است، فلان درجه را دارد. خود شخص مي‌شود درجه، حالا اين روز را ذات أقدس الهي معرفي کرد، فرمود: شما صابر باشيد. يک روز قطعي است و هيچ هم به استهزاي اينها که مي‌گويند: ﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾، گوش ندهيد.

﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً ٭ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً﴾، «عن الوقوع و بعيداً عن الامکان». ﴿وَ﴾ «نحن» ﴿نَراهُ قَريباً﴾، «من الوقوع و قريباً من الامکان»، پس سخن از دوري و ديري زماني و زميني نيست، سخن از دوري و ديري عقلي و امکاني است. ﴿وَ نَراهُ قَريباً﴾، چه وقت واقع مي‌شود؟ نشانه‌اش چيست؟ علايم آن چيست؟ علايمش اين است که آسمان، مثل فلز گداخته مي‌شود که از آنجا جز فشار و درد و رنج و حرارت چيزي نمي‌آيد. کوه‌ها هم مثل پنبه ندّافي شده، سبک مي‌شود که مي‌شود آن را جابهجا کرد. در آن روز هيچ حميمي حال حميم را نمي‌پرسد، نه از او کمک مي‌خواهد و نه به او کمک مي‌کند، گرفتار کار خودش است. ممکن است از او کمک بخواهد؛ ولي کمکي به او نمي‌رسد. اين حميم مفرد نيست، جنس است؛ لذا ضميري که به اين برمي‌گردد، ضمير جمع است. هيچ دوست حميم و صميم و گرم، جدّي حال حميم ديگر را نمي‌پرسد که در چه حالتي است! حالا از دوستش خبر ندارد که سالبه به انتفای موضوع باشد که نمي‌بيند در صحنه قيامت تا حال او را بپرسد يا نه مي‌بيند؟ فرمود نه، مي‌بيند: ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ﴾. ﴿يُبَصَّرُونَ﴾ آن حميم، اين حميم را. اين دو تا حميم، چون جنس است، ضمير جمع براي اينها به کار برده شد، هم ﴿يُبَصَّرُونَ﴾ آن حميم اوّل، هم﴿**هُمْ﴾، اين حميم دوم. ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ﴾؛ يعني اين حميم دوم را جلوي چشم آن حميم اوّل مي‌آورند، که ‌ببيند او را. «بَصَّرَهُ»؛ يعني «جعلَهُ بصيراً». آن حميم اوّل ﴿يُبَصَّرُونَ﴾**، اين حميم دوم مي‌شود «هم»، چون جنس است، از هر دو به جمع ياد شده است.

پرسش: آنجا که میفرمايد ملائکه عروج میکنند ملائکه که جزء مجردات هستند.

پاسخ: عروجشان هم عروج تجرّدي است. اين‌طور نيست که نظير دود به هوا بروند. اگر درجاتی است؛ مثلاً «**الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن**»، انساني که در نماز شب دارد در جاي خود عروج مي‌خواند، او که مثل دود بالا نمي‌رود، او که مثل بخار بالا نمي‌رود، اين همين ‌جا که نشسته است، دارد بالا مي‌رود. اين بدن اينجا نشسته است؛ اما آن که بالا مي‌رود، روح است. روح هم مجرد است، بالا رفتنش به فهم و پذيرش و ايمان و اعتقاد کامل است، پس ما چهار امر داشتيم: يکي حميم اوّل، يکي حميم دوم، چون جنس هستند، چهار تا ضمير جمع هم داريم: يکي ﴿يُبَصَّرُونَ﴾، يکي ﴿هُمْ﴾. بنابراين غيبتي در کار نيست، دوستان کاملاً از دوستانشان باخبر هستند؛ ولي هيچ سؤال نمي‌کنند و حال يکديگر را نمي‌پرسند، چون هر کسي گرفتار کار خود است.

مودّت مستحضر هستيد که از محبت لطيف‌تر و دقيق‌تر است؛ لکن آن‌طوري که مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد،18 ديگران هم پذيرفتند، گاهي کاربرد مودّت مشترک بين تمنّي و محبت است. آن مودّتي که در طول محبت است، از محبت دقيق‌تر و ظريف‌تر است که آن را ذات أقدس الهي اجر رسالت قرار داد. نه تنها محبت اهل‌بيت، بلکه مودّت اهل‌بيت اجر رسالت است. اگر کسي حُبّ اهل‌بيت را داشت، محبت اهل‌بيت را داشت، تقريباً يک مقدار کمبود دارد، هنوز اجر رسالت را انجام نداده است: ﴿**لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي**﴾،19 نه «الا المحبة في القُربي»، پس کساني که مُحب اهل‌بيت هستند، در راه هستند، هنوز به مقصد نرسيدند. آنها که وِداد دارند که تمام قلبشان را دوستي اهل‌بيت پُر کرده است، آنها دارند اجر رسالت را مي‌پردازند. آن مودّتي که با محبت همراه است، از آن دقيق‌تر و ظريف‌تر است که اين بحث قبلاً هم گذشت، آن مودّت و محبتي که جوامع بشري نسبت به حضرت امير و سيّدالشهداء(سلام الله عليهما) دارند و در شب‌هاي تاسوعا و عاشورا مي‌بينيد، کليمي‌ها صف مي‌بستند، براي اينکه نذري بگيرند، اين محبت کافي نيست، چون قبلاً هم در همين بحث تفسيري بحث شد که فرمود: ﴿**لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي**﴾، اين ﴿فِي الْقُرْبَي** مفعول واسطه براي مودّت نيست، مودّت ﴿فِي الْقُرْبَي**﴾، وگرنه مي‌شود ظرف لغو. ظرف لغو اجر رسالت نيست، اين ﴿فِي الْقُرْبَي**، مفعول واسطه براي مودّت نيست. اين ﴿فِي الْقُرْبَي**﴾ متعلّق است به «المستقرّة»، چون ظرف، ظرف لغو نيست. خبر، صفت، حال، ظرف‌هاي اين چنيني ظرف مستقرّ هستند نه ظرف لغو. «لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقِرَّة فِي الْقُرْبَي»، مفعول واسطه براي مودت نيست، آن وقت ظرفي که مستقر باشد، مودتي که مستقر باشد، قلبي که مستقر باشد، جا براي غير نمي‌گذارد. آن وقت اين مي‌شود اجر رسالت، پس اين نکته بايد ملحوظ باشد که مودّت اجر است نه محبت. دوم اينکه ﴿فِي الْقُرْبَي**﴾** مفعول واسطه براي مودّت نيست، متعلّق است به «المستقرّة»:

هر ظرف که حال يا صفت يا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که آن مستقر است

مودّت مستقرّه وقتي که براي اهل‌بيت شد ديگر جا براي غير نمي‌ماند که هم اين را دوست داشته باشد هم آن را دوست داشته باشد! چنين چيزي مي‌شود اجر رسالت. اگر مودّت در مسير محبت باشد، از آن دقيق‌تر و ظريف‌تر است؛ اما گاهي در مسير تمنّي است که شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان اين را دارد، ديگران هم قبول کردند که گاهي مودّت در رديف تمنّي است. اين ﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ﴾؛ يعني «يَتمَنّي». در همان رديف است، حالا قدری بالاتر، قدری پايين‌تر. در حدّ آرزوست؛ البته قرآن بساط آرزو را جمع کرده: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾،20 بساط رجا و اميد را پهن کرده است. قبلاً هم گذشت، آرزو يعني توقّع هدف بدون وسيله. «رجاء»؛ يعني توقع هدف با وسيله. کشاورزي که هيچ کاري نکرده، منتظر درو کردن است، اين آرزوست: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾؛ اما کشاورزي که همه کارها را کرده، منتظر درو است، اين رجاء دارد، اميد دارد، نه آرزو. فرمود کار با آرزو پيش نمي‌رود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾، «إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَي الْمُنَي فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَي»21 بيان نوراني حضرت امير است که مبادا با آرزو زندگي کنيد! آرزو سرمايه زنان سالمند و کهنسال است. با اميد زندگي کنيد، با رجاء زندگي کنيد. رجاء آن است که انسان مقدماتش را فراهم کرده، بقيه که در اختيار او نيست آن را از ذات أقدس الهي مي‌طلبد، يک؛ آن مقداري هم که مي‌داند و انجام داد، مي‌گويد در کنار سفره رحمت الهي است، دو؛ «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك‏»،22

غرض اين است که گاهي مودّت در رديف تمنّي است: ﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ﴾؛ يعني «يتمنّي». ﴿لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ﴾، همه جا «يومَئذ» است مفتوح است، اينجا چون مضاف اليه شد، مجرور است: ﴿مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ﴾، اين مي‌خواهد فديه بدهد؛ يعني دوست دارد، آرزو مي‌کند که اي کاش چنين امري ممکن بود که فرزندانش را فديه مي‌داد، همسرش را فديه مي‌داد، برادرش را فديه مي‌داد، قبيله‌اي که او را مأوا مي‌دادند و هميشه او را سرپرستي مي‌کردند به کمک او قيام مي‌کردند، آنها را فديه مي‌داد: ﴿وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً﴾، اگر همه ممکنات زمين و مردم زمين در اختيار او بودند، آرزو مي‌کرد که آنها را فديه بدهد و نجات پيدا کند.

گاهي تعبير قرآن کريم اين است که اگر تمام زمين در اختيار او بود، اموال زمين، ذخاير زمين ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾،23 اگر دو برابر آنچه در زمين است، داشته باشد، بدهد کسي از او فديه قبول نمي‌کند. درباره زمين دارد: ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾؛ اما درباره ﴿مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾ همين است، فرمود اين علاقهمند و آرزومند است که همه اينها را بدهد تا ذات أقدس الهي او را نجات بدهد يا خود با اين فديه مشکل خود را حلّ کند. ﴿كَلاَّ﴾، اين ﴿كَلاَّ﴾ جواب همان ﴿يَوَدُّ﴾ است. اينها را آرزو دارد، ﴿كَلاَّ﴾؛ اين‌طور نيست. چيست؟ اين ﴿كَلاَّ﴾ تمام شد؛ يعني اين ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾، همان‌طور که در دنيا ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾، آخرت هم چنين است. ﴿كَلاَّ﴾، بلکه چيست؟ ﴿إِنَّها﴾، چون جريان آتش چيز روشني است و مؤنث است، ديگر ذکر «نار» با اينکه نشده، فرمود: ﴿إِنَّها﴾، مشخص است در قيامت، براي مجرمين حرف اوّل را جهنم مي‌زند: ﴿إِنَّها لَظي﴾؛ گداخته است، چون آسمانش مُهر شده، فلز گداخته شد. ﴿إِنَّها لَظي﴾ و عاقل است، مدير است، مدبّر است، مي‌فهمد که چه کسي را بگيرد، چه کسي را نگيرد. از راه دور وقتي حالا پانصد فرسخ کمتر و بيشتر نقل شد: ﴿بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً﴾**؛‎‎24 از راه دور وقتي جهنمي‌ها را مي‌بيند نعره مي‌کشد. نه «إذا رأوها»، ﴿إِذا رَأَتْهُمْ﴾‎‎ عصباني است، معلوم مي‌شود آتشي است که کاملاً مي‌فهمد و معصومين دارند اداره مي‌کنند: ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ،25 حالا فاصله پانصد فرسخي آن روز چقدر است، خدا مي‌داند! ولي اين آتش از راه دور وقتي آنها را ببيند، نعره مي‌زند: ﴿بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾**‎؛ اما مؤمنين اگر از کنارش رد بشوند «وَ هِيَ خَامِدَةٌ».26

پرسش: چرا ﴿**لَظي﴾** را مؤنث به کار نبرد؟

پاسخ: چون ﴿**لَظي﴾ مذکر و مؤنث ندارد، گاهي به صورت مصدر است، گاهي به صورت صفت مشبهه است؛ اما آن جايي که کلمه صيغه مبالغه و امثال آن است، آنجا کاملاً مؤنث به کار برده؛ مثل ﴿نَزَّاعَةً لِلشَّوي﴾، اينها ﴿تَدْعُوا﴾، ﴿نَزَّاعَةً﴾** همه اينها را مؤنث به کار برده است.

﴿نَزَّاعَةً لِلشَّوي﴾؛ اعضا را مي‌کَنَد. هم گداخته مي‌کند و بريان مي‌کند و هم قطع مي‌کند. ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي ٭ وَ جَمَعَ فَأَوْعي﴾، اين کاملاً مي‌فهمد، اين کسي که در دنيا از دستورهاي الهي فاصله گرفت و جدا شد و فرار کرد و به دستگاه خود رسيد، مال‌ها را جمع کرد و جاسازي کرد، ديگر مهلت نمي‌دهد که از کشور بيرون برود، کشور را به زحمت بيندازد، اينکه «جَمَع» و اينها را در «وعاء» کرد، همان‌جا او را خفه مي‌کند، اين کار خداست. اين‌طور نيست که اين خون‌هاي پاک شهدا را ذات أقدس الهي هدر بدهد يا ضعف مديريت مسئولين را، به هر حال يک روزي هست. گاهي هم در دنيا اين ظهور مي‌کند. معناي آن اين نيست که عذاب اينها الا و لابد در قيامت است، در دنيا نيست، چنين چيزي که در قرآن نيامده که عذاب خدا فقط در قيامت است، نه! فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا﴾،27 هم ما در دنيا آبروي را مي‌بريم هم در آخرت؛ منتها حالا قسمت مهمّش آخرت است. اين همه عذابي که در دنيا براي کفّار آمده بود، ﴿خُذُوهُ﴾**28‏ قارون را گرفته، فرعون را گرفته، فلان شخص را گرفته، اينها در دنيا بود. درست است اين آيه در سياق قيامت است، درست است که در قيامت اين عذاب هست؛ اما حصر نيست که اين عذاب‌ها حتماً در قيامت باشد. خيلي‌ها را در دنيا گرفته است. فرمود اينها که ﴿جَمَعَ فَأَوْعي﴾ «وعاء»؛ يعني ظرف. «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»،29 اين «وعاء»؛ يعني ظرف. اين «أَوْعَاهَا»؛ يعني گذاشته در ظرف، گذاشته در حساب شخصي خود تا مي‌خواهد فرار بکند ما مي‌گيريم. اين‌طور نيست! حالا ذات أقدس الهي حامي اين خون‌هاست. اين است که میگويند «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ»**.30 اين که به او سپرده است او که از بين نمي‌برد. اين‌طور نيست که اگر ـ خداي ناکرده ـ مسئولي بي‌عرضه بود، خدا حق ملّت را رها کند! اين‌طور نيست، اين امر يقيني است.

بنابراين انسان هميشه در معرض ديد است، البته هيچ دليلي و حصري نيست که عذاب‌هاي الهي حتماً در قيامت است، براي اينکه ما شواهدي داريم که در دنيا هم ذات أقدس الهي مي‌گيرد. فرمود: ﴿تَدْعُوا﴾، اين آتش عاقل است، مفيد ‌فهم است، اينها براي کنايه نيست؛ مثل چوب دنيا نيست که نفهمد. داد مي‌کشد که کجا مي‌روي؟ مي‌خواند که بيا! ﴿تَدْعُوا﴾، کسي که ﴿أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي ٭ وَ جَمَعَ فَأَوْعي﴾.

بنابراين چنين ناري است، اين ﴿**نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾**31 است. گفت: «خويش را تأويل کن ني ذکر را»،32 اين روايت نورانی هم قبلاً به عرض شما رسيد، اوّلين بار اين روايت را ما از شيخناالاستاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي(رضوان الله تعالي عليه) شنيديم؛ آملي بزرگ! هم مرحوم آقاي نائيني در تقريراتشان ـ تقريرات مکاسب ايشان را چاپ کردند ـ هم مرحوم آقای نائينی در تقريظ ايشان نوشته «صفوة المجتهدين العظام» هم مرحوم آقا ضياء، آنجا نوشته «کهف المجتهدين العظام»! اگر عالم اينها هستند، اگر مجتهد اينها هستند، اگر فقيه اينها هستند که خيلي ما دنبال هستيم که خدا ايشان را غريق رحمت کند!

سال 33 قبل از اينکه بياييم قم، اوّلين سالی که درس خارج می‌رفتيم، درس فقه ايشان رفتيم، ايشان هنوز اين مصباح الهداية را داشتند شروع به نوشتن مي‌کردند که بعد چاپ بشود. ده، دوازده جلد چاپ شده مصباح الهدي في شرح عروة الوثقي ما اوّلين سالی بود که درس خارج مي‌خواستيم برويم، از ايشان خواهش کرديم که شما آن جزوات خود را بدهيد، ما طرز جزوه‌نوشتن را ياد بگيريم. او بزرگواري کرد و جزوه خود را داد و ما نوشتيم. تمام يعني تمام! تمام اين صفحاتي که مرقوم مي‌فرمودند، بالاي تمام صفحات مي‌نوشتند «بسم الله الرحمن الرحيم يا صاحب الزمان ادرکني»! اين چيزها براي ما نوبر است! ما کتاب مي‌نويسيم، اوّل يک «بسم الله الرحمن الرحيم» و تمام شد؛ اما تمام صفحات اين پيرمرد بنويسد «بسم الله الرحمن الرحيم يا صاحب الزمان ادرکني»! اينها نوبر است!

تقريراتي منسوب به مرحوم سعيد العلماء بابلي است، سعيد العلماء هم‌بحث مرحوم شيخ انصاري بود که هر دو خدمت شريف العلماء مي‌رفتند. شريف العلماء همان است که مرحوم شيخ در رسائل چند جا دارد که استاد شريف اين طور فرمود. مرحوم شيخ از صاحب جواهر به عنوان معاصر ياد مي‌کند؛ ولي از شريف العلماء به عنوان استاد، چند جاي رسائل که دارد «استادم شريف» فرمودند؛ يعني اين! اين تقريرات منسوب به مرحوم سعيد العلماي بابلي است او در حاشيه، نه بالاي صفحه، در حاشيه بسياري از صفحات نوشته «يا ابوالفضل ادرکني»! اينها براي ما نوبر است و براي خيلي از ما قصّه است، خيال مي‌کنيم که انسان همين‌طوري مي‌تواند درس و بحث کند! و همين‌طور مي‌تواند پيش برود. اين فرشته است که دارد بالا مي‌رود. اين‌طور نيست که بالا رفتن به طرف قُرب الهي و مکاني يا زماني باشد. اگر فرشته‌ها «تعرجُ»، صلات مؤمن هم معراج مؤمن است، اين «يَعرجُ». در دستگاه الهي اين آتش هم ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي﴾، کاملاً درک مي‌کند.

اوّلين باري که ما از مرحوم آقاي آملي شنيديم، اين بود که کسي سؤال کرد از امام(سلام الله عليه) که چرا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را مي‌گويند «ابوالقاسم»؟ حضرت فرمود چون پسري داشت به نام قاسم، اين کنيه حضرت بود. عرض کرد: «زدني بيانا»! اينها کنيه‌شان هم يک حساب و کتابي دارد. «زدني بيانا»! مطلبي ديگر، دقيق‌تر درباره کنيه حضرت بگوييد. حضرت مطلبي را با سه مقدمه ذکر کرد که عصاره‌اش اين است که مگر نه آن است که علي بن ابي‌طالب شاگرد پيغمبر است، براي اينکه همه علوم را از راه وحي وجود مبارک حضرت امير از پيغمبر ياد گرفت؟ فرمود بله! فرمود مگر نه آن است که هر معلّمي پدر متعلّم است؟ عرض کرد بله! فرمود مگر نه اين است که علي(سلام الله عليه) «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار»33 است؟ عرض کرد بله! پس فرمود پيغمبر مي‌شود «ابوالقاسم»، براي اينکه او قاسم بهشت و جهنم است، شاگرد پيغمبر است، شاگرد هم فرزند اوست، پيغمبر هم پدر علي محسوب مي‌شود، پس مي‌شود «ابوالقاسم»! حالا گاهي مي‌گويد «زدني بيانا» که حضرت مي‌فرمود که دير شد، عده‌اي دارند مي‌آيند، ديگر مناسب نيست. بعد برخورد کرديم، ديديم مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) اين حديث نوراني را در معاني الأخبارذکر مي‌کند.34 اين معاني الأخبار بسيار لطيف است! آن لطايف روايات را چقدر اين بزرگوار بر همه ما منّت گذاشته و حق دارد! اين روايت را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف معاني الأخبار ذکر مي‌کند که خبرها هر کدام معناي خاصّ خود را دارد. پس اين‌طور نيست که آتش نفهمد، حضرت که «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، مي‌گويد: «هَذَا وَلِيِّي فَاتْرُكِيهِ وَ هَذَا عَدُوِّي فَخُذِيه»35 دستور مي‌دهد، چگونه تقسيم مي‌کند؟ با فرمان دستور مي‌دهد، با فرمان تقسيم مي‌کند، پس معلوم مي‌شود که آتش جهنم مثل آتش دنيا نيست، می‌فهمند دستور می‌دهند: ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي﴾، آن کسي که ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ او را جذب مي‌کند به خودش، مي‌گويد کجا فرار مي‌کني؟ تو که مي‌خواهي فرار کني، کجا فرار مي‌کني؟ ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي﴾ دارد مي‌رود که از جهنم نجات پيدا کند، همين کسي که ﴿جَمَعَ فَأَوْعي﴾، همه اينها را در وعاء و کيسه گذاشته، در ظرف گذاشته، اين را جذب مي‌کند و بلع مي‌کند.

«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أنفسنا»!

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . سوره انفال، آيه32.

  2. . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج‏2، ص251.

  3. . سوره آل عمران، آيه9.

  4. . سوره بقره، آيه2.

  5. . سفينة البحار، ج‏2، ص268.

  6. . الكافي(ط ـ الإسلامية), ج3, ص265.

  7. . نهج البلاغه, خطبه199؛ «إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ».

  8. . فلاح السائل و نجاح المسائل، ص128.

  9. . المحاسن(برقي)، ج1، ص44.

  10. . سوره انفال، آيه4.

  11. . سوره آل‌عمران، آيه163.

  12. . سوره انفال، آيه2.

  13. . مواهب الرحمن في تفسير القرآن، ج‏7، ص44.

  14. . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.

  15. . سوره واقعة, آيات88 و 89.

  16. . سوره جن، آيه15.

  17. . سوره بروج، آيه11.

  18. . التبيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص341؛ التبيان في تفسير القرآن، ج‏6، ص53.

  19. . سوره شوری، آيه23.

  20. . سوره نساء، آيه123.

  21. . نهج البلاغه(للصبحی صالح), نامه31.

  22. . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

  23. . سوره مائده، آيه36؛ سوره رعد، آيه18؛ سوره زمر، آيه47.

  24. . سوره فرقان، آيه12.

  25. . سوره تحريم، آيه6.

  26. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏8، ص250.

  27. . سوره مائده، آيه33.

  28. . سوره حاقه، آيه30.

  29. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت147.

  30. . تهذيب الاحکام، ج6، ص113.

  31. . سوره همزه، آيه6.

  32. . مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59؛ «کرده‌ای تاويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تاويل کن نه ذکر را».

  33. . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص85.

  34. . معاني الأخبار، ص، ص206.

  35. . الأمالي (للمفيد)، ص6.