مجموعه تفسیر سورهی معارج از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 8 بهمن 1397
35 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40) عَلي أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (42)يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ (44)
يکي از اشارات سوره مبارکه «معارج» اين است که اين خلقتي را که ذات أقدس الهي درباره هلوع بودن انسان مطرح فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾؛ يعني خلقت انسان افراط در جزع و در خير است؟ اينکه نقص است، اگر منظور اين است که قوّه هر دو طرف را دارد، اين کمال است؛ اما فعليت اينها يعني طرزي خدا انسان را خلق کرد که خلقتاً افراطي دارد يا تفريطي دارد، در هنگام مصيبت و رنج و شرّ يا هنگام دريافت خير، اين نميتواند باشد، براي اينکه هم با خلقت جهان که فرمود خدا «احسن الخالقين» است: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾،1 ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾2 سازگار نيست. با اين تعاريف از آيات که نظام خلقت را نظام أحسن ميداند سازگار نيست. «هذا اوّلاً» و ثانياً درباره استثنا که فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾، اين استثنا متصل است يا منفصل؟ اگر استثنا منفصل و منقطع باشد؛ يعني نمازگزاران خلقتشان جداست، در حالي که اين چنين نيست. اگر استثنا متصل باشد، معنايش اين است که خلقت نمازگزارها با خلقت اين هلوع و جزوع بودن يکي است؛ لکن نمازگزار توانست خلقت الهي را تغيير بدهد، پس يکی از محاذير سهگانه لازم ميآيد که هر سه باطل است. يا بايد بگوييم خلقت الهي ناقص است و مذموم است ـ معاذالله ـ اين با آن آيات سازگار نيست يا بايد بگوييم نمازگزارها يک نوع ديگري هستند، خلقت ديگري دارند که استثنا بشود منقطع، اين هم که درست نيست يا بگوييم همه افراد خلقتشان افراط و تفريط در جزع هستند؛ منتها نمازگزاران خلقت خدا را تغيير دادند، اين هم که نيست.
پرسش: ...
پاسخ: به هر مبنايي باشد با اين سه بخش از آيات قرآن کريم هماهنگ نيست؛ اما اگر بگوييم قوّه جزع و قوّه منع خير در او هست، بايد اين قوّه را تعديل کند؛ مثل شهوت و غضب، اين درست است؛ مثل وهم و خيال، اين درست است. شهوت و غضب در انسان هست؛ منتها مادامي که بالغ نشد به وسيله اوليا تربيت ميشود و تعديل، وقتي بالغ شد به وسيله خودش، عقلش، دستور شريعت تعديل ميشود، چون شهوت و غضبي که ذات أقدس الهي به انسان داد، يک شهوت و غضب متعادل که نيست که هيچ تجاوز نکند، اينطور نيست. در کودکي زد و خورد هست، در کودکي گرايش جذب مال هم هست.
پرسش: دارد که « ما تعملون».
پاسخ: بله آن «ما تعملون» درباره بتهاست؛ يعني شما که اين بت را عبادت ميکنيد، اين را هم که خدا خلق کرده، نه اينکه کار شما که بتپرستي است، اين را هم خدا خلق کرده ـ معاذالله ـ شما چرا ميپرستيد؟ اين سنگ و چوب را، اين را که خدا خلق کرده، شما را هم که خدا خلق کرده است، شما چرا اينها را ميپرستيد؟ غرض اين است که اين شهوت و غضب نعمت الهي است؛ منتها بايد تعديل و تربيت شود، پس اگر بگوييم اين هلوع بودن يعني بالفعل افراط و تفريط در آن هست و اين به خلقت خدا برميگردد، سه تا اشکال دارد؛ هم با نظام أحسن سازگار نيست هم اينکه نمازگزارها که اين چنين نيستند يا بايد بگوييم استثنا منقطع است، آنها يک خلقت ديگري دارند، يا بايد بگوييم نه، خلقت آنها هم همين است؛ ولي آنها خلقت الهي را تغيير دادند، پس «و التالي بأسره الثلاث باطل».
قهراً ميشود که خدا شهوتي داد و غضبي داد، اولياي الهي موظّف هستند در دوران کودکي اين را تعديل کنند، خود شخص وقتي بالغ شد، موظّف است در آن تعديل کند. عدل براي همين است. دستورهاي عدلي را که دادند، براي همين است «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم»،3 براي همين است. بنابراين نميشود گفت که اين قوّه سرکش يک امر بالفعل است، اين کار سرکشي و طغيان که بالفعل است، براساس خلقت انسان است، خير! بلکه اين قوّه هست، اين قوّه برای دو طرف است، قابل تعدي هست، قابل تعديل هست. اوليا قبل از بلوغ موظّف هستند که ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ﴾،4 هم خود افراد بعد از اينکه بالغ شدند مکلف هستند، اين يک مطلب.
پرسش: پس ﴿يبد**ِّلُ اللّهُ سَيّئاتِهِمْ حَسَناتٍ**﴾5 چيست؟
پاسخ: اين سيّئات فعل است، خلقت که نيست. اوصاف، اخلاق، اعمال قابل تغيير هست. اينها اوصافي را که خود انسان پيدا کرده با توبه، با عنايت الهي، با رحمت الهي کاملاً قابل حلّ است، پس اين يک فصل از بحث است.
پرسش: میتوانيم اين طور معنا کنيم که اگر نمازگزار نباشی خيری به شما برسد منوع خواهيد شد.
پاسخ: بله؛ يعني اين قوّه شهوت و غضب را اگر کسي تعديل نکند به وسيله نمازي که ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾،6 سرکش میشود. خداي سبحان که انسان را عادل نيافريد، وگرنه تکليف نميشد، اين ميشد مثل فرشته. خداي سبحان انسان را داراي قوايي آفريد که اين قوا ميتواند سرکشي کند، ميتواند متعادل باشد؛ منتها فطرت را از درون، وحي را از بيرون فرستاد تا اينکه انسان سرکش نباشد. جهاد کند و به مقصد برسد، آن وقت از ملائکه بالاتر ميرود، وگرنه انسان را طوري خلق کرده باشد که بالفعل سرکش است، اين که قابل هدايت نيست که ذاتي او سرکشي باشد. چنين چيزي را اصلاً ذات أقدس الهي در نظام خلقت ندارد.
پرسش: انسان جزع و فزع دارد اما حسابرسی برای وقتی است که به تکليف رسيده باشد.
پاسخ: نه، قبل از تکليف هم اوليا موظف هستند: ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً﴾، قبل از تکليف بايد تربيت شود، وگرنه وقتي که به تکليف رسيد، خيلي دشوار است. اوليا موظّف هستند که جلوي سرکشي اين قوا را بگيرند، اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است که انسان که ضعيف خلق شد، نسبت به ذات أقدس الهي که ضعيف است: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً﴾7 نسبت به ذات أقدس الهي که بالقول المطلق ضعيف است، چون ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾،8 قبلاً هم گذشت که اين کلمه «الانسان فقيرٌ»، عرض مفارق نيست، عرض ذاتي نيست، ذاتي باب ماهيت نيست، بلکه ذاتي باب هويت است؛ يعني اصلاً ذات انسان نيازمند به ذات أقدس الهي است، پس نسبت به خداي سبحان ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً﴾، اين درست است؛ اما خود انسان در سير مراتبش، نسبت به خودش، در دوران خردسالي ضعيف است، در دوران جواني و بالندگي و تا حدودي در ميانسالي قوي است، بعد در دوران سالمندي ضعيف ميشود. اضلاع سهگانه اين مثلث را در سوره مبارکه «روم» بيان کرده که انسان اوّل ضعيف بود: ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً﴾ و بعد از قوه، باز دوباره ضعف پديد ميآيد. آيه 54 سوره مبارکه «روم» اين است: ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ﴾، يک؛ ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً﴾ که دوران جواني و ميانسالي و اينهاست، دو؛ ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً﴾ که دوران پيری و سالمندی است، سه.
پس «فتحصّل أن هاهنا امرين»: يکي اينکه انسان نسبت به ذات أقدس الهي «بالقول المطلق» ضعيف است؛ ولي خود انسان مراحل سهگانه را دارد: در دوران کودکي ضعيف است، در دوران جواني و ميانسالي قوي است، در دوران سالمندي ضعيف است. اين دوران جواني و ميانسالي که قوي است، احکام قوّت نازل شده است که فرمود: ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾،9 چند جا دارد که آنچه را ما گفتيم به قوّت بگيريد. ما هم که يک امر آساني را نفرستاديم: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾،10 يک کار سنگين و وزين و پُر مغزي را فرستاديم، شما بايد بگيريد: ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾. تنها درباره يحييٰ(سلام الله عليه) نيست که بفرمايد: ﴿**يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ**﴾،11 به همه ما هم ميفرمايد: ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾. چيزي هم که به ما داد، به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، خيلي وزين است. سنگين به معناي حجيمي که سنگ وزين است، آنطور نيست. مطلب وزين است، يک عقل راسخ ميخواهد، يک قلب عاشق ميطلبد که اين را تحمّل کند: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾. براي حضرت آسان است؛ اما براي ما دشوار است، فرمود: ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾. فرمود اين قدرت را من به شما دادم که اين وحي سترگ را بگيريد. بعد هم فرمود دشمن از هر طرف حمله ميکند: ﴿**وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،12 درست است نسبت به خدا ضعيف هستيم؛ اما در بحثهاي نظامي، مبارزه با استکبار، مبارزه با صهيونيسم قدرت داريد. من به شما اين قدرت را دادم: ﴿**وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾. بعد در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» هم فرمود شما که حق حمله به ديگري را نداريد، حمله هم نميکنيد و اصلاً نظام ما نظامي نيست که به کشورهاي ضعيف حمله کنيم؛ ولي آن قدر ستبر باشيد که تمام قدرتها از شما بترسند. اين يعني چه؟ اين قدرتهاي استکباري که همه چشم دوختهاند به منابع ما و منافع ما، ما چه وظيفهاي داريم؛ يعني بايد بيعُرضه باشيم و بيتدبير؟ يا به ما گفت آن قدر مرد باشيد که از شما بترسند، همين! هيچ جاي قرآن ندارد که شما به کشورها حمله کنيد. فرمود جاي خودتان آن قدر مستحکم باشيد که کسي طمع نکند! در سوره مبارکه «توبه» بخش پايانياش آيه 123 اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾، اين را دقّت کنيد! اين ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾امر غايب است. مأمور اين امر غايب هم کفّار هستند. کفّار به امر حاضر گوش نميدهند حالا چه رسد به امر غايب! خدا ميفرمايد حتماً بايد بترسند! چه کسي بايد بترسد؟ کفّار که امر حاضر را گوش نميدهد، چه رسد به امر غايب؛ يعني شما بايد مرد باشيد، همين! شما بايد طوري باشيد که در شما غلظت احساس بکنند. الآن سلسله جبال البرز، تمام وجودش خير و برکت است، تمام اين برفها را به سينه ميگيرد، در درونش جای ميدهد، چشمه ميشود، چاه ميشود، آب جاري ميشود، رودخانه ميشود، سرتاپاي اين سلسله جبال برکت است؛ اما همه اينها که در دامنه قله دماوند هستند، هيچ کسی جرأت نميکند به قله دماوند نزديک بشود با آن بجنگد، ميفرمايد اينطور باشيد؛ يعني خير شما به داخل برسد، يک؛ به خارج برسد، دو؛ جلوي خير را هم نگيريد، سه؛ اما ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾، ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾؛ يعني ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾! حتماً بايد از شما بترسند. اين معلوم است که يعني شما بايد مستقيم باشيد، وگرنه خداي سبحان به آنها امر غايب بکند، آنها امر حاضر را گوش نميدهند؛ چه رسد به امر غايب! يعني شما بايد مثل کوه باشيد: ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾، آن امر حاضر مستقيماً خطاب به خود مردم است: ﴿**وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾، ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾، اينها هست. اين امر حاضر مستقيماً متوجه خود مسلمين است. اما اين امر غايب است، يک؛ مأمور اين امر غايب هم کفّار هستند، دو؛ اين يعني چه؟ خدا به کفّار بگويد شما حتماً بايد بترسيد! او اصلاً خدا را قبول ندارد تا حرفش را قبول داشته باشد؛ يعني شما بايد طوري باشيد که دشمن هرگز هوس نکند تا حمله کند، همين! ما نميگوييم؛ مثل آن هم باشند که قصد داشتند به هند حمله کنند، هند را بگيرند؛ ولي اين قدر بايد عُرضه باشد که انسان کشور خود را بتواند اداره کند: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾، هيچ آدم عاقلي نميآيد چهار تا بيل و کلنگ بگيرد به جنگ قله دماوند برود، هيچ آدم عاقلي اين کار را نميکند. تمام خيرات هم از اين سلسله جبال البرز هست، هيچ کسي هم به جنگ آن نميرود، چون ميداند جنگ با او يعني شکست: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾، پس ما قدرتي داريم که جهان از ما ميترسد، همين! ميترسد؛ يعني چه؟ يعني به ما نميتواند حمله بکند. ما که قصد حمله نداريم. نمونه اقتدار وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آن روز در کلّ اين منطقه حرف اوّل را مکه ميزد. به دليل اينکه همينها توانستند ايران را فتح کنند، ايران که يک کشور سلطنتي نبود، کشور شاهنشاهي بود. کشوري را ميگفتند شاهنشاهي که از کشورهاي مجاور باج بگيرد، قطب يک بخش وسيعي از جهان باشد. اگر کشوري سلطنتي بود، داخل خود را اداره ميکرد؛ اما ايران کشور سلطنتي نبود، کشور شاهي نبود، تا ما ياد داريم کشور شاهنشاهي بود، همه کشورهاي کوچک به او باج ميدادند. اين را بعد از مدتی به هر حال همين حجاز آمده گرفته است، پس معلوم ميشود اين قدرت هست. اين قدرت را ذات مقدس حضرت براي مردم به عنوان هديه الهي آورد. بعد خود که وارد مکه شد چه کار کرد؟ فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،13 بنا بر اين نيست که انسان با قهر و آدمکشي کسي را تربيت کند. ما سر جاي خودمان مستقل هستيم. اين ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾ از بهترين نمونههاست که شما بايد سر جايتان باشيد، مستقر باشيد، کسي طمع نکند، همين! هيچ جاي قرآن ندارد که شما به ديگران حمله بکنيد، بگيريد: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾. پس انسان درست است نسبت به ذات أقدس الهي ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً﴾، درست است که در طليعه خلقت ضعيف است، در ميانسالي قوي است؛ اما در ميانسالي آن قدر قوي است که ميتواند ستبر باشد تا کشور خود را حفظ بکند. اين انسان اگر بنا شد هلوع باشد، خيلي بيرحمانه هلوع است. اين ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾ استثناي منقطع نيست، متصل است. خلقت آنها جدا نيست، همين خلقت است. اينها تغيير اخلاق دارند ميدهند؛ يعني اينها مواظب هستند که اين قدرتي که خدا به آنها داد به نام شهوت و غضب، جذب خير و دفع ناملايم، اين را تعديل ميکنند همين! مصلّي کارش تعديل اين قواست. مصلّي که نميآيد، نماز که نميآيد، دستور ديني که نميآيد انسان را راهب کند. حضرت فرمود: «رَهْبَانِيَّةُ أُمَّتِي ... الصَّوْمُ»،14«رَهْبَانِيَّةُ أُمَّتِي الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّه»؛15 رهبانيت من مبارزه است. اين در روايات ماست. فرمود ما راهب تربيت بکنيم که برود در يک غار بنشيند که ما نداريم: «رَهْبَانِيَّةُ أُمَّتِي الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّه»، ما اينطور هستيم. ترک دنياست، نه ترک اهل دنيا. ترک دنيا کمال است! ترک اهل دنيا بد است. بايد در جامعه باشيد! بيان نوراني حضرت امير در نهج است: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»؛16 فرمود شما ديديد يک رمه گوسفند تحت حمايت يک رمهدار به نام چوپان دارند حرکت ميکنند. بعضي از گوسفندهاي تکچَر اگر يک دسته علفي ببينند که دامنه آن علف هم به درّه است و به خطر ختم ميشود، اين گوسفند تکچَر به طمع همان يک تکه علف دارد ميرود. از رمه جدا ميشود، رمه تحت سرپرستي چوپان است. بيان نوراني حضرت در نهج اين است که «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»، اين گوسفند تکچر که به طمع آن يک تکه علف رفته، به هر حال در آنجا گرگ او را ميدرَد. فرمود اينطور نباشيد که از جامعه جدا باشيد، از دنيا فاصله بگيريد نه از جامعه.
بنابراين انسان درست است ضعيف است؛ اما نسبت به ذات أقدس الهي ضعيف است، هميشه بايد احساس ضعف بکند؛ ولي آن قدر ستبر و قوي است که بزرگترين مستکبر را به خاک ميکشاند. همين است! اين بيان نوراني حضرت يعني وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»؛17يعني چه؟ يعنی اين جمله خبريهاي است که از مقامات ملکوتي اسلام دارد خبر ميدهد؟ يا يک جمله خبريهاي است که به داعي انشا القا شده است. مستحضر هستيد جمله خبريه که به داعي انشا القا شود، اين قويتر است از خود جمله انشاييه؛ يعني بکوشيد اين را بالا ببريد. اين دين بايد بالاترين دين باشد: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو»؛ يعني خود به خود مثل دود بالا ميرود يا به دست شما مسلمين بايد بالا برود؟ «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»، هيچ حرفي بالاتر از اسلام نبايد باشد، همين! انسان بايد طرزي عمل بکند و طوري رفتار بکند که جاذبه داشته باشد.
بارها به عرض شما رسيد وجود مبارک مريم(سلام الله عليها) براي همه ما محترم است؛ اما مريم کجا، فاطمه کجا! ما تا توانستيم گريه کرديم، اين گريه درست است؛ اما يک گوشه کار است. ما اگر آن عُرضه را داشتيم حداقل حضرت را مثل مريم جهاني بکنيم، گوشهاي از وظيفه را انجام داديم. آن خطبه نوراني! آقايان باسواد شدن گناه نيست! اين هم که در دست و پاي خيليها ريخته است، اين را هم نميگويند سواد. اگر کسي توانست خطبه نوراني حضرت را مدلَّل کند، خطبه نه خطابه! همان چند سطر اوّل را مدلَّل کند، فلسفي است، برهاني کند، اين مرد فهم است. ما چنين مريمي داريم، ايام فاطميه است. اين گريه کار اوّل ماست؛ مثلاً کسي دارد نمازش را ميخواند، نماز خواندن وظيفه اوليه ماست، نافلههايي هم هست. گفتند «هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد».18 تنها نماز ظهر و عصر که نيست، به هر حال يک سحري هم هست. اينها وظيفه اوّليه ماست. اين فاطميه و سياهپوش و گريه و اينها کار اوّلي ماست، اين جزء وظايف اوّليه همه ماست. آن مراحل ثانويه که حضرت چه استدلالي کرده، بين خطبه و خطابه او هم خيلي فرق است، خطابه او هم گرچه خيلي علمي است؛ اما آن خطبه خيلي سنگين است، اين را حداقل ما بايد بگوييم که مريم اسلام است!
بنابراين به ما گفتند: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»، شما بکوشيد اين را جهاني کنيد. اگر شدني نبود که به ما نميگفتند جهاني کنيد، پس اينکه فرمود: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ﴾؛ يعني داخلهتان آن قدر قوي باشد؛ حالا چه موشک چه غير موشک که بيگانه طمع نکند. حالا که بيگانه طمع نکرد، شما در داخله خودتان قوي باشيد: ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾. به ما چه چيزي داد: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، حرفهاي سنگين به ما داد، اين را بگيريم، به ما گفته است، به خود حضرت که نگفت. به حضرت فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾؛ اما به ما ميفرمايد که ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾، ﴿**وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾**، و مانند آن.
پرسش: بنا بر اينکه «هلوع» را به معنای «قوّه» گرفتيم آيا دو آيه بعد تفسير آن است؟
پاسخ: بله؛ يعني شأنيت اين را دارد. معناي هلوع بودن اين است که «إذا»؛ يعني هر وقت، يعني اين شأنيت را دارد که اگر خيري به او برسد، نميگذارد به ديگري برسد و اگر شرّي به او رسيد، جزع ميکند، صبر نميکند. چه راهحلّي است؟ ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾. اين استثنا حتماً متصل است، براي اينکه مصلّين که خلقت ديگر ندارند، يک؛ اگر خلقت ديگر داشته باشند، قابل تغيير نيست در حالي که اين قابل تغيير است، معلوم ميشود اين به اخلاق برميگردد، اين راهحال دارد.
بنابراين انسان نسبت به ذات أقدس الهي هميشه ضعيف است: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾،19 انسان تمام قدرتي هم که دارد از ناحيه ذات أقدس الهي است؛ اما چيزي در ساختار خلقت نيست، مگر اينکه انسان ميتواند بگويد: «به زير آورند چرخ نيلوفري را»؟20 چرا سعدي اين حرف را زده؟ چون در آيات قرآن فراوان آمده که هر چه در عالم هست، من براي شما خلق کردم. يک وقت امروز شد مريخ، فردا شد فلان کره. اگر سال نوري هست، بعد چيزهايي کشف ميشود که اين سال نوري و اينها نسبت به آنها پياده است. نگفت که من اينها را خلق کردم که تماشا کنيد، فرمود: من مسخِّر هستم، براي شما تسخير کردم، کره مريخ تحت تسخير شما نيست؛ ولي من تحت تسخير قرار دادم. ما اين دعاي مستحب را البته عادت کرديم، ميخوانيم و درست هم هست البته، دستور ديني هم هست و انجام ميدهيم، آن وقتي که سوار اسب ميشديم، ميگفتيم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ ﴿الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ٭ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾21»؛22 اما آنجا زيرنويس شده که حتماً اين مربوط به اسب و حمار است؟ چرا ما سوار کشتي ميشويم، سوار هواپيما ميشويم، سوار اتومبيل ميشويم، اين آيه را نخوانيم؟ آنجا که به عنوان مثال ذکر شده، به عنوان تعيين ذکر نشده که اين ذکر حتماً مخصوص اسب سواري و حمار سواري است، اينکه نيست! اينهايي که فرستندهبَر هستند، ماهوارهبَر هستند، همينطور است. حالا آنجا حتماً گفتند که الا و لابد اين آيه و اين دعا مخصوص اسب و حمار است؟ اينکه نيست. حالا اگر کسي به همراه اين ماهواره رفت، مستحب بخواند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ ﴿الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ٭ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾»، اين را بخواند، پس اگر انسان يک موجود ضعيف باشد، چگونه ميتواند شمس و قمر را مهار کند؟ فرمود روزي ميرسد که شما به هر حال اين کرات را مسخّر ميکنيد، چون من براي شما خلق کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُمْ﴾، يک وقت ميفرمايد که ما اينها را زينت آسمان قرار داديم: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ﴾،23 بله، از آن آيات استفاده نميشود. آن آيات که شما از دور بهره ميبريد؛ اما آياتي که کم هم نيست! هم نه تنها ﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْض﴾،24 بلکه ﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ﴾،25 اين چنين انساني است! آن وقت چرا انسان ضعيف است؟
بنابراين نسبت به ذات أقدس الهي فقير است و ضعيف است و امثال آن، درست است. نسبت به ديگران هرگز نبايد احساس ضعف بکند. فرمود نسبت به ديگران: ﴿**وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾، ﴿**خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾، ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾؛ يعني اينطور! هرگز حمله نکنيد؛ اما وقتي که ديگري بخواهد حمله کند، ستبر باشيد که کسي هوس اين کار را نکند.
فطرت را ذات أقدس الهي فرمود قابل تغيير نيست. ما يک تبديل داريم، يک تغيير، گرچه در تفسير آلوسي آنجا اشاره شده که اين آيه 119 سوره مبارکه «نساء» که آنجا سخن از تغيير هست: ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛26 آنجا يک تُندرويي در عبارت آمده که مثلاً فطرت ـ معاذالله ـ عوض ميشود!27 فطرت هرگز عوض نميشود، روي فطرت پرده ميشود گذاشت، فطرت را ميشود مستور کرد؛ اما فطرت را نميشود معدوم کرد. فرمود: ﴿**قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا**﴾،28 قبلاً هم ملاحظه فرموديد، اين ﴿**دَسَّاهَا**﴾، اين باب تفعيل است، اين سه تا «سين» دارد. «سين» سوم تبديل به «ياء» و بعد تبديل به «الف» شد. ثلاثي مجردش دو تا «سين» دارد، «دَسّ دَسَسَ»، ﴿**أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ**﴾29 دسيسه کردن؛ يعني انسان اين خاکها را بزند کنار، چيزي را درون خاک بگذارد، روي آن خاک بريزد، اين را ميگويند دسيسه کرد. کسي که دسسيه ميکند؛ يعني حرفهاي خوشايندي به ظاهرش ميگذارد، ميگويند اين دسيسه کرده است، فتنه کرده است. دسيسه معنايش اين است. وقتي باب تفعيل رفت يک «سين» سومي اضافه ميشود «دسَّسَ» ميشود، بعد اين «سين» سوم تبديل به «ياء»، بعد تبديل به «الف» ميشود، ميشود ﴿**دَسَّاهَا**﴾. براي مبالغه و کثرت! انسان وقتي براي بار اوّل، دوم، سوم، تا صدم، بيشتر و بيشتر، کمکم اين فطرت را دسيسه ميکند، اغراض و غرايز را روي آن ميگذارد، اين را در اين زير مستور ميکند. بعد وقتي هنگام مرگ فرا رسيد در آن دوران، اين خاکها را کنار ميبرند، اين فطرت زنده است، اعتراف ميکند، آنها که خاکها را کنار بردند که جاي ديگر دور نميريزند، اينها اطراف اوست به صورت مار و عقرب درميآيد، اين بيچاره گرفتار است.
اگر فطرت انسان عوض شود، بشود حيوان، حيوان چه رنجي دارد؟ حالا شده بوزينه! بوزينه که از بوزينه بودن خود خجالت نميکشد. اين «انسانٌ و قرَدٌ»! آن کسي که مشکل مالي ايجاد کرده، مشکل ارزي ايجاد کرده، چند تُن طلا گرفته، موشی است «باطناً»، انساني است «ظاهراً». يک عده به صورت موش در قيامت محشور ميشوند؛ يعني چه؟ يعني همينها هستند. اگر اين موش شود، موش از موش بودن که لذت ميبرد! بلکه اين «انسانٌ» که به اين صورت درآمده است، انسانيتش محفوظ است، فطرتش محفوظ است. آن وقت دادش بلند است، عذابش بلند است. تمام عذابها را همين فطرت بيچاره ميکشد؛ يعني انسانيت ميکشد. انسانيت قابل عوض نيست، فطرت که هويت انسان را تشکيل ميدهد، اين به هيچ وجه قابل عوض شدن نيست.
پرسش: اينها که کافر فطری هستند چطور؟
پاسخ: اينها خيليهايشان مستضعف هستند. خدا مرحوم آيت الله ملکوتي را و آيت الله مروّج را غريق رحمت کند! اينها امام جمعه تبريز و اردبيل بودند. اينها خطبههايشان را به زبان آذري ميخواندند، در زمان شوروي سابق اصلاً قرآن، يک صفحه قرآن مثل يک کيلو هيروئين اعدام داشت، هيچ ممکن نبود کسي يک صفحه قرآن داشته باشد و اعدام نشود. آنجا خبري نبود. اين مسلمانهاي آذربايجان شوروي، اينها ساليان متمادي، تقريباً هفتاد سال بود که اصلاً قرآن نديدند، هيچ يعني هيچ! همين بلشويکها! وقتي انقلاب شد، خدا امام و شهدا را غريق رحمت کند! نماز جمعه شد و راديو شد، مرحوم ملکوتي در تبريز، مرحوم مروّج در اردبيل، بعضي از روحانيوني که در آن منطقه رفت و آمد ميکردند، میگفتند علمايي که از سابق مانده بودند، اين دو تا امام جمعه براي آنها يکي به منزله کليني شد، يکي به منزله صدوق. ميگفتند ملکوتي اينطور گفت؛ مثل اينکه ما بگوييم کليني چنين نقل ميکرد. هفتاد سال اينها روايت نديدند، هفتاد سال قرآن نديدند. مروّج چنين گفت؛ مثل اينکه ما بگوييم شيخ صدوق اين چنين نقل کرد. اينها اصلاً نه کليني ديدند، نه کتاب صدوق ديدند، نه قرآن ديدند، نه صحيفه سجاديه ديدند، نه مفاتيح ديدند. يک صفحه قرآن براي آنها اعدام داشت. کمونيستي اينطور بود. اينها حشرشان با اولياي الهي! اينها سعي ميکردند که خطبه را آذري بخوانند، آن وقت آن علماي آذربايجان شوروي ميگفتند ملکوتي اينطور گفت؛ مثل اينکه ما ميگوييم کليني نقل کرد. آن يکي که از اردبيل ميآمد، ميگفت که مروّج چنين گفت؛ مثل اينکه ما ميگوييم شيخ صدوق چنين نقل کرد. آن بيچارهها، کفّار مستضعف هستند، آنها که به جهنم نميروند. حالا عنايت الهي با آنها چه ميکند؛
لطف الهی بکند کار خويش ٭٭٭ مژده رحمت برساند سروش
لطف خدا بيشتر از جرم ماست ٭٭٭ نکته سربسته چه داني خموش30
اما آن کسي که عالماً، عامداً بيراهه ميرفت، حرف ديگر است.
آيه 119 سوره مبارکه «نساء» اين است، شيطان ميگويد: ﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ﴾، بريدن گوش حيوانات، خصاي آنها و خصي کردن؛ خواجه کردن بعضي از مردها، براي اينکه مَحرمِ حرمسراي سلاطين قاجار و امثال قاجار باشند، همه اينها جزء محرّمات است. اينها تغيير خلقت است؛ يعني تغيير بدن. عضو را ناقص کردن. نمونه ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، همين گوش بريدن است: ﴿فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ﴾، اينطور نيست که ـ خداي ناکرده ـ شيطان بتواند فطرت را عوض بکند. اين طغيان قلم آن بزرگوار است که فطرت را هم ذکر کرده است. مگر فطرت عوض شدني است؟! ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛31 تبديل غير از تغيير است، قلمرو تغيير هم در همين امور ظاهري و بدن ظاهري و خصي کردن و کور کردن و گوش بريدن و اينهاست، وگرنه فطرت که ذات أقدس الهي آن را به عنوان سرمايه انسان قرار داد و با آن احتجاج ميکند و انسان را با آن به خلافت ميرساند، آن که قابل تغيير نيست.
بنابراين تغيير غير از تبديل است و قلمرو تغيير هم همينهاست که اينجا ذکر شده است: ﴿فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ﴾ و امثال آن.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره سجده، آيه7.
. سوره طه، آيه50.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج65، ص370.
. سوره تحريم، آيه6.
. سوره فرقان، آيه70.
. سوره نحل، آيه90؛ سوره عنکبوت، آيه45.
. سوره نساء، آيه28.
. سوره فاطر، آيه15.
. سوره بقره, آيه63.
. سوره مزمل, آيه5.
. سوره مريم, آيه12.
. سوره انفال, آيه60.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص513.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج14، ص277.
. الأمالي( للصدوق)، ص66؛ بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج67، ص115.
. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه127.
. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.
. شعر از آيت الله حسن زاده آملی در کتاب الهی نامه، ص23.
. سوره بقره، آيه165.
. ديوان اشعار ناصر خسرو، قصايد، قصيده6؛ «درخت تو گر بار دانش بگيرد ٭٭٭ به زير آوري چرخ نيلوفري را».
. سوره زخرف، آيات13 و14.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج5، ص256.
. سوره صافّات، آيه6.
. سوره حج، آيه65.
. سوره لقمان، آيه20؛ سوره جاثيه، آيه13.
. سوره نساء، آيه119.
. روح المعاني، ج3، ص152.
. سوره شمس، آيه10.
. سوره نحل، آيه59.
. ديوان حافظ، غزل شماره284.
. سوره روم، آيه30.