مجموعه تفسیر سورهی معارج از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 19 دی 1397
37 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً (6) وَ نَراهُ قَريباً (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9) وَ لا يَسْئَلُ حَميمٌ حَميماً (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ (12) وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ (13) وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ يُنْجيهِ (14)**﴾
اين سوره مبارکهاي که به نام «معارج» هست؛ در تفسيرهاي قديمي، يعني قبل از هزار سال، چه از اهل سنّت1 چه از ما، نوشته است که «السورة التي يذكر فيها المعارج» که اينها عَلم بالغلبه است در حقيقت «کما تقدم». به استثناي سوَري که در لسان معصوم(سلام الله عليه) نامگذاري شد، بقيه سوَر ظاهراً عَلم بالغلبه است؛ لذا در تفسيرهاي قبل از هزار سال اين چنين است: «سورة يذکر فيها البقرة»، «سورة يذکر فيها الفيل»، «سورة يذکر فيها المعارج»، نه اينکه نام اين سوره «معارج» باشد، اينها عَلم بالغلبه است.
درباره اين سوره، از محتواي صدرش معلوم است که در مکه نازل شد؛ ولي از بخشي از آياتش که مربوط به آثار صلات و زکات و اينهاست، معلوم ميشود که در مدينه نازل شد. در حقيقت اين سوره به حسب ظاهر تلفيقي از آيات مکي و مدني است.
در جريان مبدأ، عدهاي به موساي کليم(سلام الله عليه) ميگفتند: ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾2 يا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾،3 اينها که گرفتار معرفتشناسي حسّي و تجربي بودند، چيزي را تا نميديدند باور نميکردند، ميگفتند خدا را ـ معاذالله ـ ما تا نبينيم باور نميکنيم و قهراً هم به تو وقتي ايمان ميآوريم که خدا را ببينيم. مشابه اين را کفار مکه درباره معاد ميگفتند، ميگفتند که معادي در کار نيست، بعضيها معاد را انکار ميکردند به شدت. بعضيها مستبعد ميدانستند، ميگفتند که اين بعيد است و يک امر دشواري است: ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾،4 به يکديگر ميگفتند يک خبر تازهاي در مکه است، آيا شنيديد؟ کسي ميگويد وقتي شما مُرديد و قطعهقطعه شديد و خاک شديد، دوباره زنده ميشويد، مگر چنين چيزي ممکن است؟! اين را مستبعد ميدانستند و ميگفتند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾،5 ما نميتوانيم يقين پيدا کنيم که معاد حق است. بعضيها هم استهزا ميکردند و ميگفتند اگر عذابي هست، بياوريد که ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ٭ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ﴾. اين ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾، سؤال استفهامي نيست، سؤالي است که اگر درست است بياوريد. ـ معاذالله ـ به حضرت ميگفتند اگر قيامت حق است، بياور! اينکه سؤال ميکردند که ﴿سَأَلَ سائِلٌ﴾، که اگر عذاب هست، بياوريد و هماکنون به حيات من خاتمه بدهيد، اين استهزائاً چنين حرفي ميزد که بعد عذابي آمد و به حيات او خاتمه داد. از همان سنخ سؤال در اينجا مطرح شد که ﴿سَأَلَ سائِلٌ﴾ به عذابي که واقعاً واقع است؛ ولي اينها قبول ندارند، ميگفتند: ﴿حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾،6اين سؤال را ميکردند. هم درباره ولايت آمده هم درباره اصل حقانيت دين آمده است. حالا آن سائل گفتند، نضر بن حارث بن کلده بود.7 اين درباره عذاب قطعي الهي سؤال ميکرد، سؤال او هم اهانت بود، استهزا بود؛ لذا ذات أقدس الهي به حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد که شما در برابر اين بيادبيها صبر کنيد: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً﴾.
آن وقت بخشي از قيامت را شرح ميدهد. عظمت الهي را بازگو ميکند. فرشتهها و روح که به بارگاه الهي بار مييابند، آنها را ذکر ميکند. فاصله اين معارج را هم در يک روز پنجاه هزار سال ذکر ميکند که آن روز پنجاه هزار سال، هم ميتواند ظرف معاد باشد، هم ظرف عروج ملائکه و روح به طرف ذات أقدس الهي باشد. آنها اگر بخواهند به بارگاه الهي برسند و دستور بگيرند، پنجاه هزار سال طول ميکشد و روز قيامت هم پنجاه هزار سال است؛ منتها وقتي به حضرت عرض کردند: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»، که عرض کردند يک روز پنجاه هزار سال، حالا معلوم نيست پنجاه هزار سال دنياست که هر سال سيصد و شصت و اندي روز است يا ﴿إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ﴾8 است که پنجاه هزار سال ربوبي است. به هر تقدير راه طولاني است. به حضرت عرض کردند: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»، يک روز پنجاه هزار سال باشد، خيلي طولاني است! حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ قسم به ذات أقدس الهي که مرا به پيامبري منصوب کرد، اين پنجاه هزار سال براي مؤمن مانند «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»9 است، به اندازه يک نماز واجب است که حداکثر ده دقيقه بيشتر طول نميکشد. اين براي چه معطل باشد؟ اين حسابي ندارد. نه بيراهه رفته، نه مال کسي را برده، نه راه کسي را بسته، اين براي چه معطل باشد؟ پنجاه هزار سال براي يک مؤمن پنج دقيقه است، آن که از پنجاه هزار دلار و ليره و يورو و اينها با يک چشم به هم زدن ميگذرد، اين براي چه معطل باشد؟ از پنجاه هزار حيله يک دفعه ميگذرد، چرا معطل باشد؟ فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»، براي مؤمن «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است، او معطلي ندارد و اگر فرشتهها و روح بخواهند به بارگاه الهي بار يابند هم «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است «أو هو أقرب».
بنابراين اين معطلي برای کساني است که ديگران را معطّل کردند، خودشان را معطّل کردند و خطراتي هم که در آيات بعد است، آنها را تهديد ميکند. فرمود اينها سؤالشان سؤال استهزايي است. قبلاً هم گذشت که سؤال يا سؤال استفهامي است؛ مثل: ﴿**يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ**﴾،10 ﴿**يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ**﴾،11 ﴿**يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ**﴾،12 اينها سؤال استفهامي است يا سؤال، سؤال توبيخي است، اعتراضي است، فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾13 که بازداشت کنيد. ميگويند فلان وزير فلان وکيل زير سؤال رفت! مجلس آن آقا را براي سؤال دعوت کرد؛ يعني او زير سؤال کرد نه سؤال استفهامي باشد؛ سؤال اعتراضي است: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛ يعني اينها زير سؤال رفتند، از آنها بايد سؤال شود که چرا اين کار را کرديد؟ يک سؤال استعطاعي است که همگان درباره بارگاه خدا سائل هستند که ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾14همه از خدا سؤال ميکنند بده! بده! بده! بده! پس سؤال استعطاعي داريم، سؤال استيضاحي و استهزايي داريم و سؤال استفهامي. اينجا سؤال، سؤال استهزايي است ـ معاذالله ـ که اگر معاد حق است، عذاب حق است، پس بياور! ذات أقدس الهي ميفرمايد هر چيزي موقعي دارد، اينها خيال ميکنند که خيلي طول ميکشد ما ميدانيم نزديک است. براي بعضيها دور است، براي بعضيها نزديک است: ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً﴾. اين ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً﴾، نسبت به کساني که «في الجمله» باور دارند؛ ولي زمانش را تأخير انداختند، اين بعيد يعني دور. اما آنها که ميگويند مستبعد است، بعيد به معني دور بودن در برابر نزديک بودن نيست، مستبعد است، بعيد است چنين اتفاقي بيفتد. قبول ندارند و ما او را هم يقيني ميدانيم هم نزديک ميدانيم، اين بعيد به در قبال قريب به معناي فاصله مکاني و زماني نيست. اينها نه اينکه قيامت را باور داشتند بعد ميگفتند که حالا طول ميکشد، اينها اصلاً قيامت را باور نداشتند. وقتي جريان معاد مطرح شد به يکديگر پوزخند ميزدند میگفتند شنيدي در مکه چه خبر است ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ﴾،15 کسي آمده به شما ميگويد: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾،16 اين را به عنوان استهزا به يکديگر گزارش ميدادند. ميگفتند ميدانيد در مکه چه خبر است؟! کسي آمده ميگويد شما بعد از مرگ دوباره زنده ميشويد! اين گروه اينطور نبود که به قيامت معتقد باشند بعد بگويند فاصلهاش دور است تا ما بگوييم اينها ميگويند دور است و خدا ميگويد نزديک است، اينها ميگويند بعيد است؛ يعني مستعبد است که انسان دوباره زنده شود.
پرسش: ...
پاسخ: نه خير، براي اينکه آن قرائن مقدم است، اصلاً اينها قيامت را قبول نداشتند. اين کسي که ميگويد به استهزا که قيامتي نيست، نه اينکه قيامت را قبول دارد بعد بگويد فاصله دور است، او اصلاً قيامت را قبول ندارد. اصل وقوع «کان» تامهاش را مشکل دارد نه در «کان» ناقصه، سخن از قُرب و بُعد نيست حالا اگر کسي قيامت را قبول داشته باشد بعد بگويد که دور است.
پرسش: ....
پاسخ: الآن که دارد مسخره ميکند، ﴿يَرَوْنَهُ﴾ نيست، آن روزي که قيامت را ديد، بله ﴿يَرَوْنَهُ﴾؛ ولي الآن دارد مسخره ميکند، پس الآن که دارد مسخره ميکند قيامت را قبول ندارد، بله يک روز قيامت را ميبيند.
حالا اين گروه که ميگويند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾، اين خيلي بعيد است، شدني نيست؛ يعني بعيد است اتفاق بيفتد، به يکديگر ميگفتند يک چنين خبر تازهاي را شنيدي؟! ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾، اصلاً شدني نيست: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾، نه اينکه اصل معاد را قبول داشتند میگفتند؛ منتها تاريخش بعد است، اينها اصل معاد را قبول نداشتند؛ لذا استهزا ميکردند و ميگفتند بياوريد! ذات أقدس الهي به دو مطلب پاسخ ميدهد: حقّانيت معاد، اوّلاً و قُرب آن، ثانياً؛ حالا معلوم نيست «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»،17 حالا شرح ميدهد، ميفرمايد چه وقت قيامت قائم ميشود؟ فرمود: ﴿لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ﴾؛ اين يقيني است، هيچ قدرتي جلوي آن را نميگيرد، چرا؟ براي اينکه نه بيرون از ساختار خلقت چيزي هست که جلوي اراده الهي را بگيرد، نه درونِ ساختار خلقت کسي هست که جلوي اراده الهي را بگيرد؛ اما در بيرون، سالبه به انتفای موضوع است، کسي بيرون از نظام خلقت نيست. در درون هر که باشد، عبد محض است. عبد محض چگونه در برابر مولا قدرت مقاومت دارد؛ لذا به نحو «ليس تامه» که اصلاً احدي جلوي اراده الهي را نميگيرد، همين است. فرض ندارد که خدا کاري را بخواهد و نشود، چرا؟ چون سراسر عالم ستاد الهي هستند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،18 چيزي در عالم نيست که سپاه و ستاد الهي نباشند، حتي اعضا و جوارح خود ما. اين بيان نوراني حضرت امير که قبلاً چند بار خوانده شد همين بود. فرمود شما بدانيد که «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»؛19 تمام دست و پاي شما سربازان الهي هستند. اگر ذات أقدس الهي ـ معاذالله ـ خواست کسي را بگيرد که از جاي ديگر لشکرکشي نميکند؛ با خود اين شخص، با دست اين شخص، دست اين شخص يک روميزي ميگيرد، يک زيرميزي را ميگيرد، رسوا ميشد. حالا گاهي ابرهه را با آن طير ابابيل عذاب ميکند بله، اما نگفت من هميشه هر کسی را بخواهم عذاب بکنم، از جاي ديگر لشکرکشي ميکنم. اين بيان نوراني حضرت امير همين است که فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»، جايي ميرود که نبايد برود، همانجا گير ميکند. چيزي را امضا ميکند که نبايد امضا بکند با همان رسوا ميشود. چيزي را ميگيرد که نبايد بگيرد، با همان دست رسوا ميشود. فرمود حواس شما جمع باشد! ما از جاي ديگر لشکر نميکشيم، پس کلّ نظام ميشود سپاه و ستاد الهي، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، يک؛ ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾،20 دو. اگر کلّ نظام مأموران الهي هستند، فرض ندارد که ذات أقدس الهي چيزي را اراده بکند و کسي مقاومت بکند؛ لذا فرمود: ﴿لَيْسَ لَهُ دافِعٌ﴾؛ هيچ کسي، احدي نميتواند جلوي اراده الهي را بگيرد و اين عذاب را از کفّار دفع کند، چرا شما مسخره ميکنيد؟ چرا ميگوييد الآن بيايد؟ ما آزمايشي داريم، حساب و کتابي هست، هر کسي بايد بيايد امتحان خاص خود را بدهد: ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾، اين را روي استهزا ميگفتند که اين عذاب يقيناً براي کافر هست. مبدأ فاعلي آن هم ذات أقدس الهي است که داراي معارج است.
اين «**الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن**»،21 «مِعْرَاجُ المُؤْمِن، مِعْرَاجُ المُؤْمِن» تا اينکه برسد ـ إنشاءالله ـ به «قرب نوافل» يا «قرب فرائض». اگر مخصوص وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد که تا به ﴿قابَ قَوْسَينِ﴾22 و امثال آن برسد. چه وقت اين اتفاق ميافتد و در چه روزي؟ اين معارج را چه کسي طي ميکند و در چه روزي طي ميکند؟ ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ﴾ که آن روز پنجاه هزار سال است. حالا پنجاه هزار سال، سال به حساب دنيا يا پنجاه هزار سال به لحاظ آخرت که ﴿إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ﴾،23 در آن روز که ﴿**إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ**﴾؛24 آن روز پنجاه هزار سال است، يک؛ در آن روز ملائکه رجوع ميکنند و روح رجوع ميکند «الي الله تعالي»، دو؛ آن پنجاه هزار سال هم براي مؤمن مانند «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است، سه؛ آن پنجاه هزار سال براي ملائکه و روح که «الي الله» رجوع ميکنند مانند «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است، ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾،25 چهار. در آن روز ملائکه ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ﴾. در آن روز براي مؤمن مانند «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است، آنجا معطلي ندارد. اين «طيّ الأرض»ي که در دنيا هست، «طيّ الزمان»ي که در دنيا هست، در آخرت براي آنها مشهود است. حالا اين ملکه سبا در يمن زندگي ميکرد، وجود مبارک سليمان در فلسطين به سر ميبرد، فاصله يمن تا فلسطين هم خيلي است. آن تخت را دفعتاً و «طرفة العين» از يمن تا فلسطين، گفت: ﴿قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾،26 من ميآورم و آورد. اگر طي زمان و زمين در دنيا براي اوحدي از اهل ايمان ميسر است، براي مؤمنين هم در قيامت اين چنين است. اين کاري که مربوط به پنجاه ماه بود در آن روز، ﴿قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾ آورده، همين پنجاه هزار سال هم براي کسي که اهل ايمان است «مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است، پس ميشود زمان را طي کرد، زمين را طي کرد، در صورتي که عبد محض الهي باشد.
﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ﴾ که اين يوم مقدارش پنجاه هزار سال است. وقتي بگويند فرشتهها و روح در روز پنجاه هزار سال ميروند؛ يعني پنجاه هزار سال فاصله اين امتداد لقاي الهي است. از نظر عرضي هم امتداد حشر حساب و کتاب مردم است.
پرسش: اين که راجع به شب قدر است.
پاسخ: يکي از مصاديقش شب قدر است، اينطور نيست که تفسير مفهومي باشد. در برابر اهلبيت آمده مصداق واقعش اينها هستند؛ اما تفسير مفهومي يک حساب است، تطبيق مصداقي حسابی ديگر، مثل ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾27 گفتند درباره حضرت امير است.28 اين تطبيق بر مصداق کامل است، نه معنايش تفسير مفهومي باشد.
﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً﴾، صبر جميل يعني ناله نکن، شکايت نکن، براي اينکه چنين روزي در پيش است. حالا اينها بددهني کردند، مسخره کردند: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً ٭ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً﴾، اينها به دو معنا اگر مؤمن باشد در بين اينها ميگويند خيلي دور است؛ اما اينها که سؤال ميکنند، ميگويند مستبعد است، دارند تو را مسخره ميکنند ـ معاذالله ـ حالا اگر کسي بگويد بعيد است، بعد از پيامبر سؤال بکنند، اينکه عذاب نيست، اينکه درد نيست، اينکه بيادبي نيست تا خدا بگويد صبر بکن! خيلي از افرادند که ميگويند طول ميکشد، در روايات ما هم دارد که بسياري از مردم را تسويف به هم زده است، تسويف؛ يعني سوفسوف کردن، خيلي از اينها مسلمان هستند، مؤمن هستند، اهل نمازند، سوفسوف ميکنند ـ إنشاءالله ـ بعد توبه ميکنيم، بعد دين خودمان را ادا ميکنيم، بعد توبه ميکنيم، بعد حق مردم را ميدهيم. سوفسوف، سوفسوف! فرمود خيلي از مردم را اين تسويف؛ يعني سوفسوف کردن گرفتار کرده، همهشان مؤمن هستند، مسلمان هستند، قيامت را قبول دارند. اين کسي که سوفسوف ميکند، ﴿يَرَوْنَهُ بَعيداً﴾، ميگويد قيامت که به اين زودي قيام نميکند. خدا که با اينها کاري ندارد؛ منتها اينها احياناً يا معصيت کبيره دارند يا معصيت صغيره دارند يا غفلت دارند. فرمود بسياري از مردم را تسويف به عقب انداخت، مرتّب سوفسوف، بعداً، سال بعد، سال بعد، اينکه کفر نيست، کفر اين است که بگويد بعيد است اين کار واقع بشود!
بنابراين يک قُرب و بُعد به معناي امکان و عدم امکان هست، يک قُرب و بُعد زماني است. حالا اگر کسی ظهور حضرت را يقين ميداند، ميگويد به اين زوديها شايد حضرت ظهور نکند، اينکه کفر نيست. اين نبايد اين حرف را بزند؛ ولي ميزند. بايد هر لحظه منتظر باشد، اين يک وظيفه است؛ اما اين کفر نيست که مثلاً بگويد دير ظهور ميکند يا زود ظهور ميکند؛ گرچه حق ندارد اين حرف را بزند.
﴿وَ نَراهُ قَريباً﴾؛ ما هم آن را ممکن و ضروري و قريب ميدانيم. چه وقت؟ حالا دارد علامت ميدهد. حالا قُرب الهي را ميخواهد ذکر بکند؟ چه وقت ميشود؟ با اينکه اينها را که دارد ذکر ميکند، اينها ساليان متمادي طول ميکشد تا اين سلسله کوه بشود يک کره داغ. آن فلز مذاب. «مُهل»؛ يعني فلز داغ شده و ذوب شده. ﴿يَوْمَ تَكُونُ﴾، آسمان مثل مُهل ميشود؛ مثل آهن گداخته و فلز داغ ميشود. با اينکه ميگويد اين روز قريب است. الآن 1400 سال گذشته، اين ميلياردها سال نزد ذات أقدس الهي﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾29 است، ما ميگوييم اين قريب است، چه وقت؟ 1400 سال قبل فرموده که اين قيامت قريب است. چه وقت قيامت قائم ميشود؟ آن وقتي که آسمان مثل فلز گداخته بشود. اين قُرب يعني در برابر امکان است، نه يعني قُرب زماني.
﴿يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ﴾؛ مثل فلز گداخته که از آنجا جز حرارت چيز ديگری نميآيد: ﴿وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ﴾، جبال، سلسله کوهها؛ مثل پنبه و پشم ندّافي شده باشد، قبلاً که لحافدوزها اين پنبهها را ميزدند، ندّافي ميکردند، اين يک حجم سبک توخالي بود، اين پنبه زده شده، ميفرمايد اينطور ميشود. بعد هم اين را درهم ميکوبند:﴿نَسْفاً﴾30 ميشود. بعد هم طوري که ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾31 ميشود، سرزمين صاف ميشود. بعد مسئله ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾32 رخ ميدهد. حالا درجاتي است که دارد ذکر ميکند. فرمود اينها نزديک است. نزديکي زماني به اين معناي حساب ما نيست که الآن 1400 سال گذشته است و خبري از اين مُهل شدن و آن عِهن شدن نيست. اين قُرب، يعني امکان دارد نزد اله نزديک است و مانند آن. اين دو مطلب؛ يعني قُرب به معناي امکان و قُرب به معناي «عند الله»ي.
﴿وَ نَراهُ قَريباً﴾، چه وقت؟ ﴿يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ ٭ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ﴾، در آن روز هيچ کسی از ديگري کمک نميخواهد؛ يعني فايده ندارد، چون هر کسي گرفتار خودش است. «حميم»؛ يعني دوستي که اهتمام دارد و همّت ميورزد که مشکل ديگري را حلّ کند، گرچه اهتمام و همت با «هاء» هوّز است؛ اما اين حمّام است؛ يعني گرم است، دوست گرم است. «حميم»؛ يعني گرم. چون گرمي دوستي باعث اهتمام است، وگرنه ريشه لغت اهتمام با همين «هاء» هوّز و اين با «حاء» جيمي است، اينکه اهل تفسير به اهتمام معنا کردند نه «حميم» از آن لغت است، حميم از حمّام و گرم بودن است. دوست گرم خاصيتش اين است که همّت ميورزد مشکل ديگري را حلّ کند. فرمود صميم هم همينطور است. دوست صميمي، يعني دوست توپُر. «صخره صمّاء»، آن سنگ توپُر را ميگويند «صخره صمّاء». دوستي که در درون او غير از دوستي چيزي ديگر نيست. صد درصد دوستي است. صميم او و درون او جز محبت چيزي ديگر نيست، اين را ميگويند دوست صميمي و گرم است در دوستي، سرد نيست، پيوند او. اين ميشود دوست حميم، چنين دوست صميمي و حميمي اهتمام دارد در نجات ديگري، وگرنه اين را مفسّران متوجه هستند که لغت اهتمام با حميم خيلي فرق ميکند.
در دنيا مشکل يکديگر را دوست صميمي و حميمي حلّ ميکنند. آن روز هيچ کسي که دوست حميم و صميم ديگري بود، مشکل ديگري را حلّ نميکند. اين طليعه کار است؛ اما بدتر از اين و سختتر از آن اين است که وقتي خودشان را به خودشان نشان داديم که اينها خودشان را ببينند که واقعيتشان چيست، ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ﴾، ما مبصِّر هستيم، اينها مبصَّر هستند. مورد تبصره، ذوات خودشان است، ما خودشان را به خودشان نشان ميدهيم که اينها چه هستند. اينکه ميگفتند «أنا، أنا»! حالا به آنها نشان ميدهيم که شما چه کسي هستيد؟ چه وقت اين کار را ميکنيم؟ ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ﴾؛ وقتي که خودشان را به اين وضع ديدند، اعمالشان را ديدند، نتايجشان را دارند ميبينند، در آن روز نه تنها کسي به داد کسي نميرسد، بلکه مجرِم علاقهمند است که هر کسي با او ارتباط دارد، بشود فداي او! آنها را فِدا بدهد و فديه بدهد و نجات پيدا کند: ﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ﴾، با «لو» ذکر ميکند، چون آن روز هم به گونهای نيست که حالا فديه قبول بکنند؛ نظير دنيا باشد: ﴿لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ﴾، در جاي ديگر «يومَئذ» است که مفتوح است، اينجا چون مضافاليه است مجرور است. ﴿مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ﴾، فرزندانشان را فديه بدهد، يک؛ همسرش را فديه بدهد، دو؛ برادرش را فديه بدهد، سه؛ قبيله و عشيره خود را فديه بدهد، چهار؛ و «من في الارض» را فديه بدهد، پنج؛ تا مشکل او حلّ بشود، شش. فرمود در آن روز اينطور است.
پرسش: آن دشمنی که در سوره «زخرف» گفتند: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ﭐلْمُتَّقِينَ**﴾**33 همين دشمن به اين صورت در میآيد؟
پاسخ: نه آن که دوستان حميم نبودند. آن که دشمنيشان در همان روز آشکار ميشود، اين هيچ! اينها که واقعاً دوست هستند، واقعاً پسر هستند، واقعاً برادر هستند، همسر هستند، اينها هم مشکل او را حلّ نمیکنند. اينها که دشمن بودند همان «بعد الموت» معلوم ميشود که اينها دشمن بودند، ﴿الْأَخِلاَّءُ﴾، دوست نبودند؛ اما آنها که واقعاً دوست دنيا بودند، هر کسي مشکل کار خود را دارد: ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهين﴾،34 در قرآن در دو جا فرمود ما افرادي که بدهکار هستند، مديون بايد گرو بسپرد. بله، مديون بايد گرو بسپارد. در مسائل مالي و دنيا، کسي که بدهکار است؛ خانه خود، زمين خود، فرش خود را گرو ميدهد؛ اما کسي که به خدا بدهکار است، خود او يعني خود او را گرو ميگيرند، اين در بند است: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾،35 اين «رَهين» فعيل به معني مفعول است؛ يعني «مرهونةٌ»، اين گرو است و آزاد نيست:﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾؛ يعني «مرهونٌ»؛ يعني رهن است؛ يعني گرو است و آزاد نيست. کسي که در گرو باشد و آزاد نباشد ديگر نميتواند حرکت کند. تا حق ديگران از او گرفته نشد، آزاد نيست و چون حق ديگران تأديه نميشود به اين آساني، اين همينطور در گرو ميماند. در جهنم هم يک عده که هستند: ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾36هستند که قبلاً هم بحث آن گذشت که اينها در جهنم هم آزاد نيستند، يک اتاق سه در چهار را به او بدهند، بگويند بسوز! آنجا هم در زنجير هست و در جايي بسته است. کسي که راه ديگران را ببندد، آنجا هم بسته ميسوزد. اگر گرو هست، ديگر باز نيست، چنين آدمي دلش ميخواهد تمام بستگانش را فديه بدهد و آزاد بشود. چرا؟ براي اينکه خودش را به خود او نشان دادند. اين خودش را به خود او نشان داده، الآن اين همه چيز را ميبيند فقط خودش را نميبيند. اين به فکر همه چيز هست، فقط خودش را فراموش کرده، ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ**﴾؛37 اين به فکر زن و بچه و همه چيز شغل و سمَت و اينها هست، فقط خودش را فراموش کرده است. پردهاي بين او و خود او آويختيم بعد اين پرده را فرمود ما کنار ميزنيم: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ﴾**،38 نه «عنّا» و «عن الواقع»، ما بيپرده هستيم.
پرده ندارد جمال غير صفات جلال ٭٭٭ نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست39
او پرده ندارد. اسرار عالم هم پرده ندارند، اينها آيات الهي هستند؛ لذا نفرمود «عنّا» و نفرمود «عن الواقع»؛ فرمود: ﴿**فَكَشَفْنَا عَنكَ**﴾؛ يعني «عنک»، ﴿**فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ**﴾؛ ما پرده تو را از جلوي چشم تو برداشتيم: ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾. اينطور نيست که ما پردهاي داشته باشيم، ما که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾40 هستيم، عالم هم که آيات الهي است، آيه که پرده ندارد. خودت پرده بافتي و روي صورت خودت انداختي، هيججا را هم نميبيني. ما اين پرده را کنار زديم، خودت را به خودت نشان داديم، اسرار را هم ميبينيم، حالا دادِ تو بلند شده! ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ﴾، اين چرا ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ﴾؟ براي اينکه همه چيز را به ياد دارد و فقط خود را فراموش کرده است. ﴿وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾،41 اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم بود که فرمود: «عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا يَطْلُبُهَا**»،42همهشان يا در بنِر ميزنند، يا اعلاميه ميزنند، يا در روزنامهها مينويسند، يا در مساجد داد ميزنند که ما فلان چيز را گم کرديم، آيا پيدا کرديد يا نه؟ فرمود خيليها هستند که انشاد ميکنند گمشده خود را. کتابي، کاغذي، خودکاري را گم کرده، از اين و آن سؤال ميکند که من خودکارم را کجا گذاشتم؟! فرمود خود را گم کرده، از اين و آن سؤال نميکند که من کجا هستم؟! فرمود من تعجبم اين است که اينها دستمال دستشان يا کاغذشان يا خودکارشان را گم ميکنند، از اين و آن سؤال ميکنند: «وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا يَطْلُبُهَا**»؛ خودش را گم کرده، نميرود نزد کسي بگويد که من خودم را گم کردم، مرا سر جايم بنشان! «عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا يَطْلُبُهَا**»؛ لذا فرمود ما خودش را به خود او نشان ميدهيم، اين گمشده را به او نشان ميدهيم که جناب عالي اين هستي! حالا آن روز دادش بلند ميشود. وقتي دادش بلند شد، ميگويد اي کاش همه اينها فديه بشوند، فدا بشوند و من آزاد شوم. چنين روزي است! حضرت فرمود تو صبر کن، چنين روزي در پيش هست، البته براي يک عده روح و ريحان است، اين مقرّبين که در پايان سوره مبارکه «واقعه» است، آن روز اينها خوشحال هستند. در بعضي از بخشها دارد که ﴿**يَضْحَكُونَ﴾،43 اينها ميبينند که اينها انتقام ميگيرند اينها خوشحال ميشوند. خانوادههاي شهدا وقتي ببينند صداميها دارند عذاب ميبينند، اينها خوشحال ميشوند. فرمود در دنيا آنها خوشحال بودند به خوشحالي حرام، اينها در قيامت، ﴿**يَضْحَكُونَ﴾**، خوشحال ميشوند، ميخندند که خدا دارد انتقام ميگيرد. اينها براي تشفّي قلبشان است. حالا ممکن است اولياي الهي از اين حدّ بگذرند، برتر باشند؛ اما براي توده مردم به هر حال يک تشفّي قلبي است، اينها منتظر عدل الهي هستند. فرمود آن روز وقتي خانوادههاي شهدا و ديگران ميبينند که مجرمين دارند کيفر ميبينند، اينها ميخندند. اين نعمت الهي است، اينکه بد نيست. يک بشارت است.
فرمود ما اينها را نشانشان ميدهيم. وقتي نشان داديم، آن روز ﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ﴾؛ فرزندانشان را قرباني کنند و فديه بدهند: ﴿وَ صاحِبَتِهِ﴾؛ همسرش را. ﴿وَ أَخيهِ﴾، اينها ديگر «الاخلاء» آنطور نيستند، اينها فرزندانش هستند، برادران و همسرانش هستند: ﴿وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ﴾؛ قبيله او که او را جا ميداد، مأوا ميداد، مکان ميداد، پناه ميداد. ﴿وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً﴾، حالا از دوستان و خانواده و قبيله و عشيره گذشته، علاقهمند است که اگر مقدورش هست همه مردم را فديه شوند و فدا شوند تا او آزاد شود. فرمود: ﴿كَلاَّ﴾، اين چنين نيست. نه به اُمنيه است، درباره دنيا فرمود که ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾،44 روي حوادث عالم و احکام دين که به آرزوي کسي وابسته نيست اين در روايات ما هست «**إِيَّاكُمْ وَ الْإِيْكَالَ بِالْمُنَی فَإِنَّهَا مِنْ بَضَائِعِ الْعَجَزَة**»،45 فرمود اينها آرزوها برای زنان سالمند کمخرَد است، کار با آرزو پيش نميرود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾، البته رجاء چيز خوبي است، اميد چيز خوبي است؛ اما آرزو چيز بدي است. بين آرزو و اميد هم خيلي فرق است. يک وقت است که کسي مزرعهاي ندارد، هيچ کاري هم نکرده، يک انتظاري دارد که يک برنج خوبي، گندم خوبي، ميوه خوبي نصيبش بشود، اين آرزوست. يک وقت است که تمام تلاشها و کوشش خود را کرده منتظر باران رحمت است. اين رجاء است. رجاء چيز خوبي است؛ اما آرزو چيز بدي است. آرزو يعني بدون مقدمات انسان توقع نتيجه داشته باشد، رجاء اين است که با حفظ مقدمات توقع نتيجه داشته باشد.
فرمود: ﴿كَلاَّ إِنَّها لَظی﴾، اين داغ و گدازنده است: ﴿نَزَّاعَةً لِلشَّوی﴾؛ پوست را ميکَند به هر حال، گداخته ميکند، داغ ميکند، پوست را ميکَند. چنين عذابي است که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا»!
«و الحمد لله رب العالمين»
. تفسير التستری، ص177؛ «السورة التي يذكر فيها المعارج».
. سوره سبأ، آيه7.
. سوره بقره، آيه55.
. سوره نساء، آيه153.
. سوره جاثيه، آيه32.
. سوره انفال، آيه32.
. منهج الصادقين فى إلزام المخالفين، ج10، ص3.
. سوره حج، آيه47.
. بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».
. سوره بقره، آيه189.
. سوره إسراء، آيه85.
. سوره بقره، آيه222.
. سوره صافات، آيه24.
. سوره الرحمن،آيه29.
. سوره مائده،آيه60؛ سوره شعرا، آيه221.
. سوره سبأ،آيه7.
. بحارالانوار، ج58، ص7.
. سوره فتح، آيه4.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.
. سوره مدثر، آيه31.
. سفينة البحار، ج2، ص268.
. سوره نجم، آيه9.
. سوره حج، آيه47.
. سوره واقعه، آيات49 و50.
. سوره نحل، آيه77.
. سوره نمل، آيه40.
. سوره مؤمنون، آيه1.
. المناقب (للعلوي) / الكتاب العتيق، ص49.
. سوره نحل، آيه77.
. سوره طه، آيه105.
. سوره طه، آيه107.
. سوره ابراهيم، آيه48.
. سوره زخرف، آيه67.
. سوره طور، آيه21.
. سوره مدثر، آيه38.
. سوره ابراهيم، آيه49؛ سوره ص، آيه38.
. سوره حشر، آيه19.
. سوره ق, آيه22.
. غزليات ملا هادی سبزواری، غزل شماره36.
. سوره نور، آيه35.
. سوره حشر, آيه19.
. غرر الحكم و درر الكلم، ص460.
. سوره زخرف, آيه47؛ سوره مطففين، آيات29 و34.
. سوره نساء, آيه123.
. الأمالي (للطوسي)، ص580.