مجموعه سیری در صحیفه سجادیه از حاج آقا فاطمینیا
در مسجد جامع ازگل
سه شنبه، 1 دی 1394
63 دقیقه
إنشاءالله ایّام انوار و نور امام زمان (علیه السّلام) بر همه نازل شود و ربیع بر شما مبارک باشد. یکی از علما در نجف گفته بود «یَا لابِساً ثوب الحِدادِ مُحَرَّمٌ» یعنی ای کسانی که در محرّم لباس عزا به تن کرده بودید «إِنزِع فقط وافی الربیع الأَوَّلُ» حالا لباس را در بیاورید ربیع الاوّل آمد. إنشاءالله از برکات این ماه استفاده کنیم.
از دعای ششم بهرههایی را بردیم حالا استفادهای از دعاهای هفتم داشته باشیم و یک مقدّمهای دارد که مقدّمه را به شما بگویم تا إنشاءالله متن دعا را بخوانیم. میفرماید: « لارَیْبَ اسْتِحْبَاب الدُّعَاءِ عِنْدَ نُزُولِ الْبَلَاءِ» شکی نیست دعا خواندن محبوب است، هنگام نزول بلا خدا را بخوانیم «وَ فِی الحَدیث عَن أَمیرِ المؤمِنینَ (علیه السّلام:) اشْتَدَّ الْفَزَعُ فَإِلَى اللَّهِ الْمَفْزَعُ»[۱] یعنی فزع و بلا که شدید شد پناهگاه فقط خدا است.
باز در کافی در حدیث صحیح، از حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) نقل میکند. این حدیث را دقّت بفرمایید خیلی مهم است. حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) میفرماید: «مَا مِنْ بَلَاءٍ یَنْزِلُ عَلى عَبْدٍ مُؤْمِنٍ فَیُلْهِمُهُ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- الدُّعَاءَ، إِلَّا کَانَ کَشْفُ ذلِکَ الْبَلَاءِ وَشِیکاً»[۲] بندهای نیست که بلایی بر او نازل میشود و خدای عزّ و جل به او دعا الهام میکند، به دل او بیفتد که دعا کند. «إِلَّا کَانَ کَشْفُ ذلِکَ الْبَلَاءِ وَشِیکاً» -وشیک یعنی نزدیک- یعنی به نزدیکی و به زودی آن بلا برطرف میشود. «وَ مَا مِنْ بَلَاءٍ یَنْزِلُ عَلَى عَبْدٍ مُؤْمِنٍ فَیُمْسِکُ عَنِ الدُّعَاءِ» یک وقت هم یک بلایی بر بندهی مؤمن نازل میشود او از دعا نگه داشته میشود. حالا شیطان انسی و جنی میآید آدم را وسوسه میکند که چقدر دعا بخوانیم، دعا ما را از آن بلا محافظت میکند. ضمیر «فَیُمْسِکُ» را به آن مؤمن برگردانیم که از دعا امساک میکند «إِلَّا کَانَ الْبَلَاءُ طَوِیلًا» وقت آن بلا طویل میشود، طول میکشد. حضرت فرمود: «فَإِذَا نَزَلَ الْبَلَاءُ فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعَاءِ وَ التَّضَرُّعِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» بلا که نازل شد بر شما باد که به سوی خدا تضرّع کنید، زاری کنید و دعا کنید.
باز در حدیث دیگری از امام صادق (علیه السّلام) است که به اصحاب فرمود: «هَلْ تَعْرِفُونَ طُولَ الْبَلَاءِ مِنْ قِصَرِهِ»[۳] آیا میدانید کدام بلا طولانی است و کدام بلا کوتاه است؟ «قُلْنَا لَا» اصحاب میگویند نه. «قَالَ إِذَا أُلْهِمَ أَحَدُکُمُ الدُّعَاءَ عِنْدَ الْبَلَاءِ فَاعْلَمُوا أَنَّ الْبَلَاءَ قَصِیرٌ» گرفتاری که آمد، بدانید به یکی از شما که دعا بر او الهام شد، بر دل او افتاد که دعا کند بداند که مدّت آن بلا کوتاه است.
باز از حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) است که میفرماید: «فَإِنَّ الدُّعَاءَ لِلَّهِ وَ الطَّلَبَ إِلَى اللَّهِ یَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ قُدِّرَ وَ قُضِیَ وَ لَمْ یَبْقَ إِلَّا إِمْضَاؤُهُ»[۴] دعا و طلب و درخواست از پروردگار بلا را رد میکند در حالی که مقدّر شده و مقضی شده است و نمانده مگر امضای آن. «فَإِذَا دُعِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُئِلَ» وقتی خدا خوانده شد و از خدا درخواست شد «صَرَفَ الْبَلَاءَ» خدا بلا را برطرف میکند.
این دعای هفتم است. عزیزان باید این دعاها را جدّی بگیریم، من در این رابطه زیاد صحبت کردم عوامانه برخورد نکنیم، شما به خود نگاه نکنید که اهل فضل هستید، خیلی از افراد به این ظواهر توجّه میکنند، عنایت میکنند. دعا را بخوانیم ببینیم متن دعا چه میگوید و چه چیزی را به ما یاد میدهد، از اینها غافل نشویم و یقیناً بدانیم هر چه از خدا میخواهیم به ما میدهد و اگر چنانچه آن چیزی که میخواهیم را نداد نباید ناامید شویم یا بعداً با تأخیر میدهد یا به جای آن چیزی را به ما میدهد. بالاخره وقتی مرحمت میکند خیلی مهم است.
اوّل انقلاب برای چیزهایی که میگرفتند صف میبستند. یک نفر میگفت گاهی مواقع صف میبستند و شخص نمیدانست برای چیست، فقط میایستاد. فرض کنید یک صفی بود ایستادند، طولانی بود در پایان دیدند مگسکش میدهند. وقتی میگوید یک چیزی میدهند مثبت وجود است، بایستید حالا در صف بشر بایستید ممکن است در پایان به شما مگسکش برسید. ولی در صف پروردگار بایستید حتماً تفضّل میکند و یک چیزی میدهد و این را بدانید یکی از مواقعی که شیطان خیلی احساس پیروزی میکند در مواقعی است که بنده را از دعا مأیوس کند. اینکه چقدر دعا میکنید کافی است این نشانهی شکست است و پیروزی شیطان است.
مرحوم جمال السالکین، آقای شیخ محمّد بهاری (رضوان الله علیه) در یکی از مکتوبات خود به شاگردش مینویسد: در هیچ حال دست از گدایی برندارید، هیچ وقت گدایی را ترک نکنید، درخواست از خدا را ترک نکنید.
حالا به متن دعا میرسیم باید قدر صحیفه دانسته شود. اوّل همهی دعاها خداشناسی است. از همان ابتدا که خدایا بده، نه دعای بیمقدّمه فایدهای ندارد. خدا تشریفات را نمیخواهد، خدا میخواهد ما چیزی را به دست بیاوریم. ما اوّل آن طرف را بشناسیم، آن مسئول را که از او درخواست میکنیم را بشناسیم بعد درخواست کنیم.
دعای هفتم اینطور شروع میشود «یَا مَنْ تُحَلُ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ»[۵] ای خدایی که گرههای ناگواری به دست تو باز میشود و ای خدایی که حد آن تیزی شدائد به دست تو شکسته میشود. یک چیزی به آن تیزی بیندازید که بشکند و دیگر نبُرّد«وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ» ای خدایی که از او درخواست میشود که از بلاها به آسودگیها برسد و به فرج برسد. خدا چگونه میدهد؟ چه کار میکند؟ «ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ»[۶] هیچ وقت فکر نکنید این کار بزرگ است، مگر میشود؟! این حرفها نیست. «ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ» سختیها در برابر تو خوار شده است، سختی اصلاً برای تو معنایی ندارد.
از این طرف یک نفر حماسهسرایی کند، بگوید امروز روز علم است، با ارادههای آهنین با علم و دانش ببینید در اروپا و آمریکا چه کار کردند. به قعر دریا میروند فیلمبرداری میکنند، کار میکنند به کرات آسمانی وسیله میفرستند، هوس کردند به آنجا بروند تا ببینند آثار حیات در آنجا است، در مریخ آب است، ببینند موجود زنده هم آنجا بوده است. آنها شب و روز کار میکنند و شما در یک گوشه نشستید و مفاتیح برداشتید. گول زدن و فریب دادن که کاری ندارد. میشود کسی را اینطور فریب دارد. در حالی که این دین، دین عقل است. اسباب را نفی نمیکند. فرق موحّد و غیر موحّد چیست؟ هر دو قائل به اسباب هستند منتها موحّد میگوید باید خدا بخواهد، غیر موحّد میگوید: نه ما میزنیم و جلو میرویم، هیچ چیزی نیست.
«ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ» میگویند یکی از معانی باب تفعّل قبول است.«تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ» اسباب به لطف تو قبول سببیّت کردند اگر تو نخواهی آتش نیست و الله نمیسوزاند. تو نخواهی آب آدم را سیراب نمیکند، تو نخواهی دوا مؤثّر نمیشود.
از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی میفزود
اصلاً راه راست را گم میکند. «وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ» این صریح قرآن است که حضرت ابراهیم (علی نبیّنا و آله علیه الصّلاه و السّلام) را داخل آتش میانداختند، خدا دستور داد آتش او را نسوزاند. در قرب زمان ما هم از این چیزها بوده است که الآن من از گفتن آنها معذور هستم و به فضل الهی مواردی است که یقین دارم و خبر دارم که خدا نخواست و آتش نسوزاند. ما منکر اسباب نیستیم امّا «وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ» این سببها به لطف تو قبول سببیّت کردند. این دارو به لطف تو مؤثّر میشود.
من از شما یک چیزی میپرسم شما با مکتشفین و مخترعین عالم صحبت کنید، چه کسانی که دارو ساختند و چه کسانی که صنایع دیگری داشتند، موشک ساختند، هواپیما درست کردند اینها خیلی مهم است امّا هنر آنها چه بوده است؟ هنر آنها پی بردن به یکی از رازهای آفرینش بود. اینکه میبینید کتری میجوشد بخار میزند و در کتری بالا میرود و نگاه میکند و به فکر ساختن ماشین بخار میافتد چطور میشود؟ فقط به یک راز از رازهای آفرینش پی برده است که این بخار یک نیرویی دارد، میشود این کار را انجام داد. یا فلان دارویی را یک مکتشف ساخته است به یکی از رازهای آفرینش پی برده است که میشود این دارو چرک را خشک کند و شخص نمیرد و آن را ساخته است. کسی منکر اسباب نیست.
امّا «وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ» اصلاً اسباب به لطف تو قبول سببیّت کردند. ما اینطور نیستیم که بگوییم هر کس هر چه گفت قبول کنیم. الآن دکاندار زیاد شده است، صاحبان کرامات هستند، زبده العارفین زیاد شده است. حالا هر کس هر چه بگوید، بگوییم بله راست میگویید. نه باید عاقل باشیم منابع معتبر را جستجو کنیم، ما منکر معجزه و خرق عادت و کرامت نیستیم، ما مسلمان هستیم.
شما در قرآن نگاه کنید خدا خرق عادت زیاد ذکر کرده است. قرآن (نعوذ بالله) شعر نیست، حدیث نیست که بگویید مأخذ آن ضعیف بوده است. خود قرآن پر از ذکر خوارق عادات است. خارق العاده پیش میآید، پروردگار قدرت دارد هر کاری را انجام دهد، زمام امور دست او است. مگر داستان حضرت مریم خرق عادت نیست؟ مردن عزیر و زنده شدن او بعد از ۱۰۰ سال خرق عادت نیست؟! این خرق عادت است. آتش حضرت ابراهیم مگر خرق عادت نیست؟ پیغمبر شدن حضرت یحیی در نُه سالگی مگر خرق عادت نیست؟
ما همهی اینها را قبول داریم، مسلمان هستیم. خدا میتواند هر کاری انجام دهد منتها حالا حکمت بالغهی او ایجاب کرده است که با اسباب کار کند. ما که میخوابیم صبح به صبح بلند شویم ببینیم یک طبق غذا زیر متکای ما است، آن را بخوریم. میشود خدا قادر است امّا نخواسته است اینطور شود؛ خواسته است ما صبح بلند شویم، لباس بپوشیم بیرون برویم و کاری انجام دهیم، مصلحت ما در این بود. تمام اسباب به لطف خدا قبول سببیّت میکند.
من یک بار خدمت مرحوم شیخ الفقها آیت الله العظمی آیت الله اراکی بودم. ۲۰ سال داشتم خدمت ایشان رسیدم، ایشان به من لطف داشتند ایشان (رضوان الله علیه) از مشایخ اجازهی من بودند. گفتم اگر کسی به کسی مراجعه میکند، کاری دارد و میداند اندیشهی او، قلم او دست خدا است و خدا باید قلم او را تأثیر دهد مثلاً در فلان اداره حرف او را بخوانند، این با توحید منافات دارد؟ حرف من که تمام شد فرمودند: عین توحید است. بعضی از افراد هستند که مشرک هستند و چیزی نمیدانند. مثلاً شخصی گرفتار شده است میگوید میخواهی به فلان کس بگویم کار تو را درست کند؟ میگوید نه من فقط به خودش میگویم. فکر میکند خیلی مؤمن شده است، شما مشرک هستید. دو منبع قدرت قائل است، یکی خدا است و دیگری آن شخص است منتها ایشان خدا را انتخاب کرده است. دو منبع قدرت قائل است یعنی چه به خودش میگویم؟! خدا او را آفریده است که کار شما را حل کند و آن هم دست خدا و ارادهی خدا است. اینکه میگوید نه من فقط به خودش میگویم این عین شرک است. یعنی من دو منبع قدرت دارم حالا یکی را انتخاب میکنم به این معنا میشود او هم مشرک است.
این کارهایی که در دنیا پیش میآیند به چه صورت است؟ خدا (العیاذ بالله) که این کارها را انجام میدهد به زحمت میافتد؟ نه، در قرآن میفرماید: زمین و آسمان را آفریده است «وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ»[۷] خسته هم نشده است. یا در آیه الکرسی میخوانید «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما»[۸] اگر کسی این «وَ لا یَؤُدُهُ» به شما بگوید دیگر نمیتوانید در خانههای خود بنشینید، سر به بیابان میگذارید اینکه عجب خدایی داریم.
علی کلّ حال خدا خیلی چیزها را در اختیار ما قرار داده است و قدر نمیدانیم. «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما»[۹] آن وقت کتاب جادو چاپ میشود به این شکل نگاه کن اینطور میشود، روزی ۱۰ بار این کار را انجام بده اینطور میشود، اینها لازم نیست. از خدا معرفت بخواهیم، آن جواهری را که خدا به ما داده است را بشناسیم.
حالا خدمت امام سجّاد (سلام الله علیه) میرسیم، این دنیا و این کهکشانها، این خلق عجیب، صنع عجیب که تو قرار دادی به زحمت افتادی؟ چطور شده است؟ «وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ»[۱۰] آن اموری که مقضی میشود، مقدّر میشود، آنها به قدرت تو جاری شده است. «وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ.» اشیاء بر اساس ارادت تو نفوذ کرده است. آیا شما تشریفاتی داشتید؟ نه «فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ»تمام این قضا فقط به خواست تو است «دُونَ قَوْلِکَ» حتّی بدون گفتن تو. اینها مؤتمر و امرپذیر هستند. اینها خیلی مشکل است. «وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ» اگر تو بخواهی یک چیزی نباشد فقط به ارادهی تو که نباشد حتّی آنها منتظر نهی هم نمیشوند.
میفرماید: «وَ المُرادَ بِمَشیَتِهِ وَ إِرادَتِهِ تعالى هُنَا عِلمُهُ بِمَا فِی وُجودِ الأشیاء مِنَ الحِکمَهِ وَ المَصلِحَه»[۱۱]مراد از مشیّت علم پروردگار در وجود اشیاء است. «وَ دُونَ هُنَا إِمَّا بِمَعنى قَبل أَی هِیَ بِمُجَرَّدِ مَشِیَّئتِکَ وَ إِرادَتِکَ لِائتِمارِهَا وَ انزِجَارِهَا قَبلَ قُولِک»، «دُونَ» اینجا به معنای قبل است. «فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ»[۱۲] قبل از گفتار تو آنها امرپذیر هستند، هر چه تو بخواهی کن فیکون. «وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ» به ارادهی تو آنها نهیپذیر هستند، بدون اینکه بگوید ما اگر اینها را قبول کنیم محرم اسرار خدا شویم، خیلی از چیزها برای ما حل میشود.
به خدا خیلی از مواقع من یک چیزهایی را میدانم نمیگویم. میبینیم یک کسی از یک جایی آمده میگوید این حرفها که زدید قابل قبول است؟ عقلانیّت او چطور است؟ نمیگویم، برای چه بگویم و دردسر درست کنم تا بخواهم عقلانیّت را درست کنم دیگر عمر من تمام شده است. اصلاً شما عقلانیّت را به چه چیزی میگویید؟ یک چیزهایی است که قبول بفرمایید از عقلانیّت خارج است.
عصای حضرت موسی اژدها شد، شما چطور میتوانید این را درست کنید. در دانشگاه یک جلسه بگذارید عقلانیّت آن را درست کنید که این چوب دستی چطور اژدها شده است، والله شد، وقتی خدا بگوید«صَدَقَ اللَّهُ الْعَلِیُ الْعَظِیمُ»، ما که نگفتیم. البتّه اگر آن هم برای خود اسباب داشته باشد منکر نیستیم. به قول علّامهی طباطبایی اسباب خفیّه میگفت. اگر آن هم اسباب خفیّه باشد از عقل ما خارج است، شما بگویید اسباب دارد از عقل ما خارج است.
خدا در همان زمان معاصر یک چیزهایی به بندگان خود نشان داده است که الآن ما از این آقایان که دنبال عقلانیّت هستند از ترس هم نمیتوانیم حرفی بزنیم، چه بهتر که حرفی نزنیم. این خدا است که همهی کارها را انجام میدهد، تمام امور به دست او است. حالا اگر این خدا را شناختیم الآن یک گرفتاری نازل شده است.
۵۰ سال بنده یک کسی را میشناختم شما جوانان آن موقع در ملکوت بودید. روزگار با امروز فرق میکرد این آدم گرفتار شد میگفت گرفتاری من نه با پول درست میشد، نه با مال درست میشد نه با گفتار ریش سفیدی درست میشد. یک وقت یک چیزهایی است که جدّاً میگویند درد بیدرمانی به آن میگویند. میگوید در همین تهران روز جمعه بود، سرگردان بودم. تهران به این بزرگی نبود، دسترسی به بیابان آسان بود. البتّه الآن کسانی که در حاشیه مینشینند دسترسی آنها به بیابان آسان است. من الآن در عرض ده دقیقه از خانهی خود به بیابان بروم. ما در حاشیه مینشینیم. ولی کسی که در متن شهر است باید زحمت زیادی بکشد تا به بیابان برسد. این آدم میگوید من همینطور سرگردان شدم، جمعه بود تقریباً به بیابان رسیدم. گرفتاری پیش بیاید به کسی بگوییم مؤثّر نیست، پول بیاوریم اصلاً مطرح نیست. میگوید رفتم دیدم یک مسجد مخروبهای است و در آن باز است. گفتم خدایا روز جمعه است، مسجد خانهی تو است، پیش خودت آمدم، یک جا را به نیّت مسجد بودن ساختند، آنجا محترم است، احکام دارد.
حضرت مجتبی (سلام الله علیه) به مسجد که میرسید مثل من که با عجله داخل میشوم وارد نمیشد. مقابل در میایستاد میگفت: «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ»[۱۳] خدایا مهمانت درِ خانهی تو است. اینها فرمالیته نمیشود یعنی باید جان تو بفهمد که مهمان هستی تا کار درست شود. حالا چون امام حسن گفته است من هم بگویم، نه معنویّت اینطور نیست باید با جان خود بگویی.
خلاصه میگوید به مسجد رفتم عصر هم بود، داستانی را که گفت من دیدم یک حدیثی هم مجسّم شد. یک حدیث داریم که میگوید: گاهی بنده میرود دعا کند، اوّل آنقدر از مدح و ثنای خدا میگوید اصلاً حاجت خود را فراموش میکند. از حاجت خود غایب میشود، دست حضرت حق در غیبت او میرود و حاجت او را برآورده میکند. دعا تمام میشود، میبیند اصلاً حاجت نخواسته بود که کار درست شد. سعدی دارد که طرف پای درخت گل رفت وقتی برگشت – من خلاصهی آن را میگویم در دیباچهی گلستان خیلی زیبا است، گلستان واقعاً اسم با مسمایی است، گفت ببین گلستان همیشه خوش باشد، همه حکمت است- میگوید بعضی از دوستان گفتند: در گلستان که بودی برای ما چه آوردی؟ گفت: بوی گل آنچنان مستم کرد که دامنم از دست برفت. اصلاً فراموش کردم برای شما چیزی بیاورم، گلهایی را که چیده بودم ریخت.
اینکه میفرماید: بعضی از بندگان در آن مدح و ثنا میمانند، همان که میگوید «یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا یا رَؤُوفُ یَا رَحیِمُ» عجب پس این رحمان است، مهربان است همانجا میماند. به این طرف نمیرسد. او میگفت: همین دعای «یَا مَنْ تُحَلُ»[۱۴] را خواندم، همانجا در همان مسجد خرابه ایستادم، عصر بود کسی آنجا نبود. «یَا مَنْ تُحَلُ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ … ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ» میگوید یک دفعه دیدم سبک شدم، حاجت خیلی کوچک شد، میگفت درست مثل آدمی که شراب خورده باشد، به او شراب دادند و هیچ چیز برای او مهم نیست. میگفتم این مضامین نشان میدهد کسی که بالای سر من است خیلی مهربان است و همه چیز را میداند. پس اگر صلاح میداند من اینطور باشم پس باشم. میگوید بیرون آمدم دیدم سبک شدم و قضیه تمام شد، حل شد.
میگوید: ای خدایی که تو این صفتها را داری «أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ»[۱۵] پروردگارا! تو خدایی هستی که در مهمّات تو را میخوانند «وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ» خدایا این بلاهایی که نازل میشود تو پناهگاه هستی، به تو پناه میبرند «لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ» هیچ کدام از این بلاها دفع نمیشود الّا آنکه تو دفع کنی. «وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ» هیچ کدام از این بلاها منکشف نمیشود، باز نمیشود الّا آنکه تو کشف کنی.
«وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ» خدایا بر من یک چیزی نازل شده است که ثقل آن من را به زحمت انداخته است، من را سنگین کرده است نمیتوانم آن را بکشم. خدایا چیزی بر من نازل شده است که بر من ثقیل است، سنگین است. «وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُه» الآن چه کار کنم؟ اینها بر من نازل شده است. گاهی مواقع بعضی گرفتاریها حتّی عقل را میگیرد، شخص نمیداند چه کار کند. در یک دعایی دیدم که تکان خوردم. میگوید خدایا بر من چیزی نازل شده است «وَ سَلَبَنِی بَعْضَ لُبِّی»[۱۶] که قسمی از عقل من را معطّل کرده است. عقل زایل نمیشود، معطّل میشود. یک نفر به این بلا گرفتار بود گفت: عقل من کم شده است، گفتند عقل تو کم نشده است، عقل تو سر جایش است، در مغز تو اسبابکشی کردند و نشستند، آنها بروند درست میشود. پیش یک روانپزشک رفته بود، دقیقاً همین حرف را زده بود، گفته بود در مغز تو اشکالی به وجود آمده است، زایل نشده است.
یک نفر به یک بلایی مبتلا شده بود میگوید بعداً فهمیدم برای خلاص شدن از این بلا چه فکرهای غیر معقولی میکردم. الآن به او بگویید میخندد. میگوید بلا تدریجاً برطرف شد آنچنان این بلا ظریف رفت دیگر من متوجّه نشدم که همهی بلا رفته است. پیش صاحب دلی رفتم گفتم یک کاری برای من انجام بده، بیمقدّمه برگشت گفت: حالا که گرفتاری برطرف شده است. یک دفعه به خود آمدم دیدم گرفتاری من برطرف شده است.
«وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ»[۱۷] پروردگارا بر من چیزی نازل شده است که ثقل آن من را خسته کرده است، سنگین است «وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ» بر من چیزی نازل شده است که بر من ثقیل است. خدایا «فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ» چیزی که تو وارد کردی هیچ کسی نمیتواند بیرون کند «وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ» چیزی که تو موجّه کردی، آن را آوردی هیچ کس نمیتواند برگرداند «وَ لَا فَاتِحَ لِمَا» – اینها نفی جنس است لا را لای نفس جنس میگوییم که مدخول مبنی بر فتح میشود میگوید «لَا رَجُلَ فِى الدَّارِ»[۱۸] یعنی جنس مرد در خانه نیست، لای نفی جنس است «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[۱۹] اصلاً معبودی نیست، معبود بر حق، جنس معبود نیست، نفی جنس است- «وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ»[۲۰] خدایا آن چیزی که تو بستی اصلاً باز کنندهای برای آن نیست. «وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ» خدایا چیزی را که تو باز کردی کسی نمیتواند ببندد. «وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ» چیزی که تو مشکل کردی هیچ کس نمیتواند آن را آسان کند.«وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ» یاور ندارد کسی که تو او را واگذاشتی. پروردگارا همه به دست تو است.
زیبایی یک بحثی است. بنده یک زمانی یک بحثی را در جوانی داشتم (چنانچه افتد و دانی) در زیباییهای بلاغی صحبت کردم که زیبایی واقعاً زیبا است. «إِنَ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُ الْجَمَالَ»[۲۱] (خدا زیبا است و زیبایی را دوست دارد. زیبایی با مؤمن مقدّسی هم منافات ندارد، زیبا خوب است نه اینکه بگویم اسراف و تبذیر است، زیبایی مراتب دارد بالاخره یک جای تمیز نوعی زیبایی است، نظافت نوعی زیبایی است، حرف خوب زدن زیبایی است، مهربانی زیبایی است.
به دوستان میگفتم چون خدا با مردم طرف بود، مردم هم دوستدار زیبایی هستند «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»[۲۲] این شوخی نیست. ما زیباترین قصّه را برای شما نازل کردیم. قصّهی حضرت یوسف در جهان نظیر ندارد. واقعاً عجیب است. داستان پیامبران، وحی و معنویّت و حسد و زیبایی و در چاه افتادن، از چاه بیرون آمدن و پادشاه شدن، معشوق قرار داده شدن، از امتحان پیروز برآمدن، عفو و اغماض، مردانگی و جوانمردی، عشق و عاشقی، تعبیر خواب. چندین جا در آن سوره فقط «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْتَأْویلِ الْأَحادیثِ»[۲۳] تعبیر خواب شوخی نیست.
تعبیر خواب این نیست که شما میشنوید، خود آن یک علمی است. اینکه کسی بگوید من شب خواب دیدم مثلاً خانهی ما آتش گرفته است، میگویند برو صدقه بده. بگویید إنشاءالله خیر است. خانهی کسی آتش بگیرد برکت به خانهی او میآید، اصلاً تعبیر خوبی دارد. این تعبیر شوخی نیست یک علمی است.
ما که در این عالم هستیم بعد از این عالم، عالمی است که به آن عالم مثال میگویند الآن نمیشود توضیح داد، این خواب که شما میبینید این خواب اوّل به عالم مثال میآید، در عالم مثال شاید آن اصلاً رنگی نداشته باشد، شاید هم داشته باشد امّا وقتی آن در لوح نفس شما میآید رنگ پیدا میکند. در عالم مثال شاید هیولانی باشد، یعنی رنگ نداشته باشد. شما مقدّر هستید که زن بگیرید مثلاً این در عالم مثال مقدّر میشود ولی در لوح نفس شما بیاید به صورت لباس میشود. خواب را به نیّت پالتو پوشیدید. به معبّر بگویید میفهمد. میخواهید علم پیدا کنید علم رنگ ندارد، آن در عالم مثال قرار میگیرد و شما علم پیدا میکنید. در لوح نفس رنگ شیر پیدا میکند. کسی در خواب شیر بخورد تعبیر به علم است.
در قرآن یک چیزهایی است ما نمیفهمیم چیست، بعضی مواقع مقدّسها میگویند ما خودش را میخواهیم، نه اینکه اینجا گفته است «تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[۲۴] خیلی عجیب است میگویند فضول را به جهنّم بردند گفتند هیزمش تر است. حتّی آنجا هم فضولی کرد. اصلاً آن چیزهایی که در بهشت است به این معنا نیست که شما فکر میکنید. مثلاً «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ»[۲۵] دستبندهایی از طلا، چه میداند دستبند به چه معنا است. «أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى»[۲۶] چشمههایی از عسل مصفی «وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ»[۲۷]. به دوستان گفتم من نمیدانم شاید مقصود از «أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ» اصلاً علم باشد. آنجا یک علمهای خاصّی به آدم یاد میدهند. «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ»[۲۸] این نیست که دستبند طلا بیندازید و بنشینید. عرفان کسی که خیلی طغیان کرده است میگوید من خودش را میخواهم. من نمیدانستم دستبند چیست، ممکن است «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» ممکن است اصلاً مرکز الحان باشد که الحانی به تو بخشیده شود. شما چه میدانید چون فرمودند در بهشت «فِی الْجَنَّهِ … مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ»[۲۹] در بهشت چیزهایی است که نه گوشی شنیده است، نه چشمی دیده است و نه در قلب بشری خطور کرده است. اگر قرار بود من معنی دستبند را بدانم که این حدیث باطل میشد، فقط من لفظ را میبینم. میگویم اینها همه در قرآن تقریب ذهن است. هیچ کدام آن نیست که ما فکر میکنیم. این دستبند طلا نیست.
علم تعبیر در این سوره است. به خاطر زیبایی آن به «أَحْسَنَ الْقَصَصِ».[۳۰] شما در تمام عالم چنین قصّهای پیدا نمیکنید. یک وقت ممکن است کسی قصّهای بسازد امّا این اتّفاق افتاده است، حضرت یوسفی بوده است، به او حسد کردند و داخل چاه انداختند، از آن آمد و پادشاه شد. ببینید جمال چه میکند، حسد چه کار میکند، خویشتنداری چه مقاماتی به آدم میدهد، نبوّت یعنی چه، امامت یعنی چه، ولایت یعنی چه.
بنابراین خدا زیبایی را دوست دارد. خدا میتوانست آن قصّه را خیلی ساده نازل کند. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ کَانَ فِیما مَضی یُوسُف» در گذشته یوسفی بود «وَ کَانَ جَمیلاً» زیبا هم بود. «فَحَسَدُهُ اخوتُ» برادرانش به او حسد کردند «وَ أَلْقُوهُ فِی البِئر» داخل چاه انداختند. نه میگوید: «وَ أَلْقُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ»[۳۱] چقدر با بئر فرق دارد.
یک کسی به فردوسی گفت این حرفها چیست که میزنی، درست و حسابی صحبت کن. فردوسی میگوید جنگی در گرفت یک طبقه از زمین کنده شد و به آسمان اضافه شد، آسمان هفت طبقه، هشت طبقه شد و زمین شش طبقه شد. میگوید:
ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شش شد و آسمان گشت هشت
واقعاً مبالغهی زیبایی است یک طبقه زمین کنده شد و بالا رفت و هشت طبقه شد. گفت: چه بگویم؟ گفت: ساده بگو. گفت: چشم بعد از این ساده میگویم.
آنچه در جوی میرود آب است آنچه در چشم میرود خواب است
گفت: اینکه چیزی نیست گفت: میخواهم چیزی باشد.
حالا شما نگاه کنید قرآن چگونه نازل شده است؟ الآن ۱۵ سال است که هل من مبارز میگوید، مبارز میطلبد. نهج البلاغه چقدر زیبا است، هر کس آن را میخواند مفتون میشود، شیخ محمّد عبده مفتون شده است. برخی از اهل تسنّن مفتون شدند که این چه کلامی است.
حالا این صحیفهی سجادیّه است. اوّل ببینید چقدر زیبا صحبت میکند خدا را چقدر زیبا معرّفی میکند.«یَا مَنْ تُحَلُ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ»[۳۲] الآن اینجا بگوید «اللَّهُمَ أَذْهِبْ بِغَمّی» این غصّهی من را ببر، آن موقع حضرت سجّاد نمیشود، کس دیگر میشود. چطور این غصّهها برطرف میشود؟ میگوید غصّهای آمده است که من زیر بار آن خسته شدم، ثقل آن را احساس میکنم.
«فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»[۳۳] نشان میدهد که بدون ذکر پیغمبر و آل او کار درست نمیشود، آنها شفعاء ما هستند، آنها عزیزان خدا هستند، نام مبارک آنها باید همه جا بدرخشد و کارهای ما درست شود. پس به پیغمبر و آل او درست بفرست «وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ» خدایا با احسانت خود باب فرج را به روی من باز کن.
«وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ» نمیگوید غصّهی من را ببر، میگوید سلطان و پادشاه غصّه را شکست بده که من هیچ غصّهای نداشته باشم. چقدر زیبا و عالی است. «وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ» پروردگارا نظر زیبای خود را در این شکایتی که من به تو عرضه کردم نشان بده، اعتنا کن. آنچنان خدا زیبا درست میکند که به عقل کسی نمیرسد. «وَ أَذِقْنِی حَلَاوَهَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ» خدایا حلاوت کار خود را به من بچشان که چقدر شیرین میتوانی درست کنی که اصلاً به عقل کسی نمیرسد. شیرینی صنع خود را در این حاجت من بچشان.
مرحوم نراقی و دیگران آوردند، از من هم شنیدید اینها چیزی نیست همیشه وجود دارند. مرحوم پدرم میگفت ما میگوییم دیشب داشتم از پله میافتادم فقط خدا نگه داشت، در وقتهای دیگر چه کسی نگه داشت؟ ما دائم در این حالات هستیم، دائم از ما دفع خطر میشود، دائم به ما نعمت میرسد حالا ما یکی را میگوییم. اینجا که میگوید زیبایی صنع خود را به من بچشان یک شعر به جدّ امام سجّاد یعنی امیر المؤمنین نسبت میدهند.
مرحوم نراقی و دیگران نوشتند قریب به این مضامین است. یک نفر انگشترساز بود، میگوید یک نگینی داشت، حکمای عجم و عرب و ترک جمع شدند و گفتند این قیمت ندارد، نمیشود برای آن قیمت بگذاریم آنقدر مهم است. آن انگشتر را داد که انگشترساز برای آن رکاب بسازند. این انگشتر از دست انگشترساز افتاد و چهار تکه شد، این احجار کریمه، سنگهای قیمتی هم بشکنند از قیمت آنها کاسته میشود. گفت: ای وای بچّهها یتیم شدند و من را اعدام میکنند. این واقعیّت دارد. در کوچه قدم میزد خدایا چه کار کنم. به کسی رسید گفت: «أَرَاکَ مَغْمُوماً»[۳۴]تو را غصّهدار میبینم؟ چه شده است؟ گفت: برو بگذار در همین غم و غصّه بمانم، تو که نمیتوانی کاری انجام دهی فقط بر ثقل میافزایی. گفت: حالا بگو بلکه کاری انجام دادم. اصرار کرد گفت: واقعیّت امر این است، انگشتر اینطور شده است و نگین چهار تکه شد. گفت: به خانهی خود برو و این ابیات را با جان خود بخوان. مشکل ما فقط جان است. این جان است که ما خطا میکنیم.
پیغمبر اکرم فرمود: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ»[۳۵] علم دو علم است. تا بگوییم «الْعِلْمُ عِلْمَانِ» یک جایزه بگذاریم که بقیّه آن چیست؟ میگویند «عِلْمُ الْأَدْیَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَانِ» نه آن علم نیست، آن یکی دیگر است. گفت به بچّه گفتم در حوض شما چیست که بگوید آب است بگویم برو آب بیاورد، گفت: ماهی. گفتم: پس هیچ.
طبیب عالمیان پیغمبر اکرم آقای پیامبران فرمود: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ»[۳۶] علم دو علم است «الْعِلْمٌ عَلَىاللِّسَانِ» یکی علم بر زبان است «فَذَلِکَ حُجَّهٌ عَلَى ابْنِ آدَمَ» آن حجّت خدا بر بنی آدم است. فقط روز قیامت میگویند لالایی میدانستی چرا نمیخوابیدی؟ تو که اینها را میدانستی «وَ عِلْمٌ فِی الْقَلْبِ» یک علمی هم در باطن است «فَذَلِکَ الْعِلْمُ النَّافِع» آن علم نافع است. من بسم الله میگویم بر زبانم است، چیزی نیست. ولی بسم الله در باطن آقای قاضی بود. میگویند یک کاری که پیش میآمد میفرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» بسم الله چیز کمی نیست. یک نفر به استاد خود گفت: یک چیزی بنویس من از روی آب عبور کنم. یک بسم الله نوشت گفت این را همراه خود داشته باش و از خود جدا نکن. از روی آب میرفت. یک روز وسوسه شد ببیند آن چیست. باز کرد گفت این را که میدانم، یک دفعه داخل آب افتاد. «وَ عِلْمٌ فِی الْقَلْبِ».
باین «یَا مَنْ تُحَلُ»[۳۷] یا هر چیزی که میگوییم باید با جان خواند شود اگر عوام بازی کنید هیچ چیز نمیشود. گفت: به خانهی خود برو و این ابیات را تکرار کن. -این منصوب به امیر المؤمنین (سلام الله علیه) است.
«وَ کَمْ لِلَّهِ مِنْ لُطْفٍ خَفِیٍّ یَدِقُّ خِفَاهُ عَنْ فَهْمِ الزَّکِیَّ»[۳۸]
میفرماید: خدا آنقدر الطاف خفیّه دارد که به ذهن زیرکان جهان نمیرسد. افلاطونها و ارسطوها نمیفهمند. این مشکل چطور درست میشود؟۵۰ وجه برای آن تصوّر میکنیم روز بعد میبینیم هیچ کدام نبود، یک چیز دیگری بود.
«وَ کَمْ لِلَّهِ مِنْ لُطْفٍ خَفِیٍ | | یَدِقُّ خِفَاهُ عَنْ فَهْمِ الزَّکِیِّ
وَ کَمْ یُسْرٍ أَتَى مِنْ بَعْدِ عُسْرٍ | | وَ فَرَّجَ کُرْبَهَ الْقَلْبِ الشَّجِیِّ»
چقدر آسانیهایی که بعد از مشکلات آمده است و قلب غصّهدار را راحت کرده است
«وَ کَمْ أَمْرٍ تُسَاءُ بِهِ صَبَاحاً | | وَ تَأْتِیکَ الْمَسَرَّهُ بِالْعَشِیِّ»
چه کارهایی است که صبح غصّه میخوریم، شب خوشحال میشویم. مثلاً صبح به کما رفته است، میگویند آقا دکتر چه شده است؟ میگوید نمیدانیم، با خدا است. خدا حاج داداش فقیه داشتیم از علمای قم بود، خیلی شوخی میکرد. آنقدر شوخی کرده بود که علم او زیر شوخیهایش مانده بود. میگفتند شیخ بهایی زمان است، ولی آنقدر شوخی میکرد کسی نمیفهمید او عالم است. حاج داداش فقیه معروف بود، بزرگان را میخنداند، خدمت آقایان میرسید میگفت هر وقت دکترها گفتند با خدا است بدان که میمیرد، تا آنها یاد فنون خود هستند یاد خدا نمیافتند. بله صبح ما یک کاری کردیم ولی بقیّه با خدا است ما دیگر نمیفهمیم. این شوخی حاج داداش بود. خدا ایشان را رحمت کند. به کما رفته است، صبح میگوید آقا دکتر حال او چطور است؟ میگوید نمیدانیم إنشاءالله دعا کنید فعلاً ایشان در کما است. شب زنگ میزنند که ایشان هوشیار شده است و سراغ شما را میگیرد، فردا میگویند او مرخص است، چقدر خوشحال میشوید.
| «وَ کَمْ أَمْرٍ تُسَاءُ بِهِ صَبَاحاً | | وَ تَأْتِیکَ الْمَسَرَّهُ بِالْعَشِیِّ» |
آقا میفرمایند: چه کارهایی که صبح به خاطر آن غصّهدار میشوید و شب خوشحال میشوید.
| «إِذَا ضَاقَتْ بِکَ الْأَحْوَالُ یَوْماً | | فَثِقْ بِالْوَاحِدِ الْفَرْدِ الْعَلِیِّ»[۳۹] |
یک روز در تنگی قرار گرفتید، احساس کردید که هیچ راهی ندارید با تمام جان خود به آن یگانه اعتماد کن، درست میشود.
دو، سه بار مأمور سلطان سراغ انگشتر آمد. گفت: حالا ما اینها را خواندیم ببینیم چه میشود. او هم گفت: حال تو چطور است؟ انگشتر چه شد؟ -پدرم میگفت دروغ گفتن حرام است، راست گفتن هم واجب نیست- سلطان سلام رساند گفت: زنان من سر آن انگشتر دعوا میکنند آن نگین را چهار تکّه کن. دیگر نگفت آن را چهار تکّه کردم، گفت: چشم. اگر میگفت اتّفاقاً چهار تکّه کردم، میگفت چرا چهار تکّه کردی، چه کسی به تو گفته بود چهار تکّه کنی. پس راست گفتن حرام نیست، دروغ گفتن حرام است. او گفت: چشم. گفت: زحمت تو را هم جبران میکنیم. آن را چهار تکّه کرد و چهار انگشتر ساخت، این قطرهای از دریا است، دنیا پر از این موارد است.
یکی از شاگردان آقای طباطبایی (رضوان الله علیه) با من دوست بود، خدا روح او را شاد کند، سیّد بود. یک صدایی از جایی شنیده بود، دگرگون شده بود و درست هم شنیده بود. میگفت رفتم به آقا گفتم و ترسیدم آقا باور نکند، قسم هم آماده کرده بود که آقا به جدّتان قسم… آقای طباطبایی با آن لهجهی آذری فرمودند: دست و پای خود را گم نکن، از این چیزها زیاد است گیرنده ندارد.
[۱]– الکافی، ج ۲، ص ۴۶۸٫
[۲]– همان، ج ۴، ص ۳۰۸٫
[۳]– همان، ج۲، ص ۴۷۱٫
[۴]– همان، ص ۴۷۰٫
[۵]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۲٫
[۶]– همان، ص ۵۴٫
[۷]– سورهی احقاف، آیه ۳۳٫
[۸]– سورهی بقره، آیه ۲۵۵٫
[۹]– همان.
[۱۰]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۴٫
[۱۱]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۳۱۲٫
[۱۲]– الصحیفه السجادیه، ص ۵۴٫
[۱۳]– بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۳۳۹٫
[۱۴]– الصحیفه السجادیه، ص ۵۲٫
[۱۵]– همان، ص ۵۴٫
[۱۶]– بحار الأنوار، ج ۹۱، ص ۲۹٫
[۱۷]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۴٫
[۱۸]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۲، ص ۲۸۲٫
[۱۹]– سورهی صافات، آیه ۳۵٫
[۲۰]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۴٫
[۲۱]– الکافی، ج ۶، ص ۴۳۸٫
[۲۲]– سورهی یوسف، آیه ۳٫
[۲۳]– همان، آیه ۲۱٫
[۲۴]– سورهی بقره، آیه ۲۵٫
[۲۵]– سورهی کهف، آیه ۳۱٫
[۲۶]– سورهی محمد، آیه ۱۵٫
[۲۷]– همان.
[۲۸]– سورهی کهف، آیه ۳۱٫
[۲۹]– الأمالی (للصدوق)، ص ۴۳۲٫
[۳۰]– سورهی یوسف، آیه ۳٫
[۳۱]– همان، آیه ۱۰٫
[۳۲]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۲ و ۵۴٫
[۳۳]– همان، ص ۵۴٫
[۳۴]– الکافی، ج ۱، ص ۴۷۷٫
[۳۵]– بحار الأنوار، ج ۱، ص ۲۲۰٫
[۳۶]– همان، ج ۲، ص ۳۳٫
[۳۷]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۲٫
[۳۸]– دیوان أمیر المؤمنین، ص ۴۹۴٫
[۳۹]– همان، ص ۴۹۷٫