بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
کتاب خدا یک سلسله مسائل بسیار مهم را در رابطه با رعایت احترام و ارزش و حقوق مردم مطرح کرده که توجه به آنها واجب و لازم است؛ کمتر به آن مسائل توجه میشود، چرا کمتر توجه میشود؟ از طرف کسانی کمتر توجه میشود که به نظر میرسد اعتقادشان به پروردگار و قیامت ضعیف است، مرد یا خانم اگر اعتقاد قلبیاش به خداوند مهربان و به قیامت قوی باشد یقیناً این مسائل را رعایت میکنند چون ارتکاب این مسائل واقعاً مورد نفرت پروردگار است و جریمۀ قیامتی هم دارد.
رعایت حقوق غیرمسلمان
خداوند برای بندگانش احترام قائل است؛ البته کافر، مشرک، یهودی، مسیحی یا لائیک اگر با ما وارد جنگ شود، به خاطر ورودش در جنگ با ما احترامی ندارد، ما هم نباید شروع کنندۀ جنگ باشیم. اگر جنگی نباشد، در کشور اسلام ممکن است یهودی باشد، مشرک باشد، مسیحی باشد، کافر باشد، تابع ادیان دیگر باشد، زرتشتی باشد، آنان زندگی میکنند و قوانین مملکت را هم رعایت میکنند، قابل احترام هستند و دارای حقوق انسانی میباشند.
این جملۀ امیرالمؤمنین(ع) در کشورداری از با ارزشترین جملات تاریخ بشر است؛ وقتی که وجود مبارک مالکاشتر را مأموریت میدهد برای استانداری مصر، با خط مبارک خودش در فرمان استانداری مینویسد: مالک! مردمی که در آن استان زندگی میکنند یا برادر دینی تو هستند و یا هم نوع انسانی تو هستند؛ هم دین تو نیستند ولی هم نوع تو هستند، انسان هستند، موجود زنده هستند، حق حیات دارند، حق کار دارند، حق انسانی دارند، بر عهدۀ تو است که حقوق آنها را رعایت کنی.
داستان حقوق بازنشستگی در حکومت امیرالمؤمنین(ع)
بعضیها فکر میکنند قانون بازنشستگی عجب قانون زیبایی است، این یادگار اروپاست که منتقل به امریکا شده و بعد هم منتقل به کشورهای شرقی شده است؛ این یک فکر اشتباهی است، حقوق بازنشستگی مربوط به اسلام است.
امیرالمؤمنین(ع) در ایام حکومتشان یک روز از راهی عبور میکردند، پیرمرد محترمی را دیدند نشسته و گدایی میکند. امام کلاً از اینکه یک انسان ـ هر کس که بود ـ شخصیتش را در معرض شکست قرار میداد رنج میبردند. امام آمدند جلوی پیرمرد نشستند، خیلی با محبت به پیرمرد فرمودند: چرا گدایی میکنی؟ کارت قبلاً چه بوده؟ گفت: من کارمند ادارۀ دارایی بودم. ادارۀ دارایی در کوفه برای حکومت چه کسی بوده؟ حکومت امیرالمؤمنین(ع). کارمند دارایی برای چه آمده در خیابان نشسته گدایی میکند؟ گفت: من مسیحی بودم، وزیر دارایی، کار دیگر نمیتوانستم بکنم بیرونم کردند.
امام ایستاد، حاکم مملکت را میگویم، امیرالمؤمنین را میگویم، امام یعنی انسانی که بخشی از وقتش را وقف خدا کرده بود، بخشی از وقتش را عیناً وقف بندگان خدا کرده بود، امام برای مردم برای بندگان خدا به شدت احترام قائل بود.
اعتراف انگلیس به جنایت
تا کسی وارد جنگ نشده جنگ خیلی کار بدی است، برای چه با بیگناهان وارد جنگ میشوید؟ امریکا خیلی مجرم است، انگلیس چهارصد سال است بدترین جرمها را مرتکب شده است.
یکی از وکلای انگلستان ـ من مدرکش را در خانه دارم ـ در مجلس بلند شد و جلوی همۀ وکلا گفت: اگر خدا ـ چون مسیحی بود اسم خدا را برد ـ هر چه عذاب در این عالم دارد به سر ما انگلیسها فرو بریزد بهخاطر جنایاتی که به ملتها کردیم، آن عذابهایش جبران جنایات ما را نمیکند.
جنگ خیلی بد است، به چه علت با مردم دنیا میجنگید؟ به چه علت از کشورهایتان میآیید کشورهای دیگر و طلای مردم را، نفت مردم را، گاز مردم را، معادن مردم را، دین مردم را، ناموس مردم را، فکر مردم را غارت میکنید، به چه علت؟ اگر انسانی با انسان دیگر جنگ ندارد این مورد احترام است.
قانون اسلام بنبست ندارد
مسیحی است کارمند بوده، حالا پیر شده نمیتواند کار کند، بیرونش کردند، علی از این خبر رنج کشید. به او نگفت کارت را بعداً درست میکنم، بعداً یعنی چه؟ برای امیرالمؤمنین(ع) بعداً معنی ندارد، الان باید مشکل این انسان حل شود. برو ده روز دیگر بیا؛ شاید فردا مُرد، شاید دو روز دیگر به یک مشکلی خورد نتوانست بیاید، مشکل مشکلدار را امروز حل کنید چون میتوانید.
شما ممکن است بگویی قانون اجازه نمیدهد، پروردگار عالم در قرآن راه برایتان باز کرده است، پروردگار نگفته فقط قانون، اول گفته قانون «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان»(نحل، 90) کار مردم را با قانون حل کنید، اگر نشد به احسان، از قانون عبور کنید با نیکوکاری و احسان کار مردم را حل کنید، بنبست برای بندگان من ایجاد نکنید. خداوند خودش در قرآن قانونی که بنبست باشد ندارد.
انعطاف پذیر بودن قوانین عبادت
یکی به پروردگار میگوید من رفتم دکتر، تو گفتی نماز واجب است و حق بندگی است، روی چشمم ولی گفتی نماز را باید ایستاده بخوانی، دکتر به من گفته ایستاده نماز خواندن فعلاً برای مهرههای ستون فقراتت ضرر دارد، پروردگار میگوید به حرف دکتر گوش بده، میگویم پروردگارا، مولای من! دکتر من مسیحی است، دین میگوید من به دین دکترت کار ندارم و به تخصص دکترت کار دارم، مسیحی باشد یهودی باشد زرتشتی باشد نماز شب خوان باشد، دکتر میگوید این نماز ایستاده ضرر دارد، تو ایستاده نماز بخوانی نمازت باطل است، بنشین روی صندلی. دکتر میگوید روی صندلی هم اجازه نداری نماز بخوانی، به تو فشار میآید، چطور نماز بخوانم؟ میگوید روی تختت دراز بکش، مهر را هم بگذار داخل دستت و برای رکوعت یک ذره سرت را از متکا بلند کن، اگر نمیتوانی هم با چشمت اشاره کن، با دستت هم مهرت را بگذار روی پیشانیات.
قانون قرآن با وضع انسان در حرکت است. پیر شدم نمیتوانم بروم مکه، میگوید اگر پسر خودت واجبالحج نیست امسال بچۀ خودت را به جای خودت مکه بفرست، من مکۀ او را برای تو قبول میکنم. دکتر گفته روزه نمیتوانی بگیری تا سال دیگر، صبر کن اگر نتوانستی بگیری برای هر یک روزی که نگرفتی یک چارک غذا به فقیر بده، اگر روزۀ امسال نشد و نشدنش به روزۀ سال دیگر وصل شد.
کار امروز مردم را به فردا نیاندازید، حرام است، ضایع کردن حق مردم است. قیامت کاری هم به خدا ندارد، جناب اداری، جناب مدیر، جناب فرماندار، جناب استاندار التماس کنی به خدا من کار صدهزار نفر را در سی و پنج سال اداری بودنم، امروز را به شش ماه دیگر انداختم، من را ببخش. روایاتمان میگوید خدا میفرماید به من چه؟ آن حقالناس است، خودت میدانی با آن کسی که حقش را پایمال کردی، ببین راضی میشود؟ راضیش کن، راضی نمیشود سرت را بیانداز پایین برو جهنم. پس برای اینکه راحت باشیم بیاییم قیامت را باور کنیم، بیایید خدا را باور کنیم.
داستان حقوق بازنشستگی در حکومت امیرالمؤمنین(ع)
امیرالمؤمنین(ع) به پیرمرد مسیحی نگفت یک شکایت بنویس و بیاور مسجد کوفه، من میدهم بررسی کنند، شما آدرست را هم در آن شکایت بنویس، ما وقتی بررسی کردیم خبرت میکنیم بیا ببینیم چه کار باید بکنیم. مشکلی که الان میشود حل کنی، الان حل کن. خدا در قرآن گفته «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد»(فجر، 14) من در کمین تو هستم، من تو را میبینم.
امام به یکی فرمود وزیر دارایی من را همین الان بگو بیاید اینجا در خیابان من ببینمش. رفت به علی بن ابیرافع گفت: امیرالمؤمنین(ع) در گرما ایستاده کارت دارد. دوید آمد، امیرالمؤمنین(ع) گفت: به چه دلیل این پیرمرد مسیحی را که دیگر نمیتوانست کار کند ـ زانو درد داشته یا کمردرد داشته یا پیر بوده و ضعیف شده ـ بیرونش کردی؟ جواب نداشت بدهد، جواب هم نبود بدهد. گفت: علی جان چه کار کنم؟
خیلی جالب است، ای کاش دنیا اسلام را میشناخت، ای کاش مردم ایران هم اسلام را میشناختند، ای کاش دولتیها هم اسلام را میشناختند. امیرالمؤمنین فرمود: ببین خودش و زن و بچهاش در یک ماه چقدر خرجیشان است؟ نه اینکه یک حقوقی برایش معین کن که باز سر برج هشتش گرو نُهاش باشد، ببین با چقدر زندگیاش اداره میشود، مقرر کن برج به برج بیاید تا زنده است به او با احترام بدهند، بعد هم اگر زن و بچهاش نانآور نداشتند خرج زن و بچهاش به عهدۀ بیتالمال است.
بیتالمال زکات دارد، خراج دارد، انفاق دارد، انفال دارد، صدقه هم دارد. بیتالمال را خدا پولهای مختلفی برایش تدارک دیده است؛ اگر بیتالمال بر اساس قرآن مجید نظام داده شود یقیناً یک گرسنه باقی نمیماند، یقیناً فقیر و مسکین باقی نمیماند، یقیناً بیخانه باقی نمیماند، دختر بیشوهر و پسر بیزن و بیکار باقی نمیماند. این که میگویم یقیناً چون تحقیق دارم، چون در ابتدای سورۀ انفال «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفال»(انفال، 1) نزدیک دویست صفحه در تفسیر قرآنم راجعبه انفال یعنی تمام جنگلها و تمام معدنهای رو و زیر با آمار و تحقیق مطلب نوشتم، اگر نظام درستی داده شود. انسان احترام دارد.
گمان بد بردن به انسانها
خدا برای انسانها حقوقی قرار داده، انسان احترام دارد، ارزش دارد و باز هم تأکید میکنم یک وقت با ما جنگ دارند قرآن مجید میگوید بزنید انگشت جنگ را قطع کنید، علی میگوید بزنید چشم فتنه را دربیاورید، و الا زندگی نمیتوانید بکنید؛ اما یک وقت کاری به کار ما ندارند، یا بیرون زندگی آرامی دارند و یا در درون کنار ما زندگی میکنند، هم نوع ما هستند بقیه هم که هم دین ما هستند.
بروم سراغ قرآن، از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است، چه دوستی از خدا بهتر است. خانمها و برادران! این آیه از عجایب آیات قرآن در مسائل اخلاقی است؛ خانمها به هر کس دوست دارید شما را سوگند میدهم به این آیه تا آخر عمرتان عمل کنید، به خیرتان است «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم»(حجرات، 12) از بسیاری از گمانها و خیالات و تصورات در حق زن و مرد بپرهیزید، یقیناً بخشی از گمانهایی که در حق مرد و زن میبرید گناه است.
اینها پایتان نوشته میشود، یعنی عملاً کاری نکردید، حرکتی نکردید، همینطور نشستید در ذهن خودتان داوری کردید که این دزد است، این قیافهاش نشان میدهد تریاکی است، این چشم خمارش نشان میدهد دیشب از پنج سیر بیشتر خورده، این خانهاش نشان میدهد که خیلی مال مردم را بلند کرده، راه رفتن این زن نشان میدهد که یک چیزیش میشود؛ اینها گمانهایی است که پروردگار میگوید به عنوان گناه مینویسم و قیامت هم شما را میکشانم به دادگاه و میگویم ثابت کن، ثابت کن آن روزی که در دنیا در حق این خانم خیال کردی دامن ناپاکی دارد، در حق این آقا خیال کردی با این خانهاش دزد مال مردم بوده، در حق این آدم خیال کردی به خاطر قیافهاش مشروبخور بوده یا معتاد بوده، ثابت کن. وقتی آدم در پیشگاه خدا نتواند ثابت کند محکوم است، محکوم به جریمه است، آنجا برای نجات خودش باید دامن چه کسی را بگیرد؟ باید چه کار کند؟
بند پوتینی که برای همۀ مسلمانان بود
من تاریخ اسلام را ورق میزدم که به این روایت تاریخی برخوردم. جنگ خیبر تمام شد، پیغمبر اکرم به یک جارچی فرمودند هر کس از قلعههای خیبر غنیمت برداشته بیاورد، یک جا دسته کند که ما مطابق سهم رزمندگان تقسیم کنیم. کسی چیزی پیش خودش نگه ندارد چون غنایم مشاع برای همه است و من مطابق خواست خدا تقسیم میکنم.
همه آمدند و هر چه بود روی هم ریختند، یک نفر آمد گفت یا رسولالله من از غنایمی که جمع میکردند یک جفت بند پوتین برداشتم، هیچ چیز دیگر هم گیرم نیامد، این بند پوتین هم داخل جیبم است، این را هم باید بریزم روی کل غنایم؟ یک جفت بند پوتین که چیزی نیست، پیامبر فرمود: بریز، اگر این را میبردی و نمیگفتی ـ پیغمبر است، قیامت است، خداست، حق مشاع مسلمانهاست ـ وقتی قیامت وارد محشر میشدی یک جفت بند از آتش به پایت میبستند، تا از حق این بند پوتین همۀ مسلمانها حلالت میکردند. به این راحتی که نمیشود مال مردم را خورد، حق مردم را برد.
دادگاه سخت حقالناس
کسی که این روایت را نقل کرده حدش به شاهراه وصل است، وجود مبارک علامۀ خبیر، حکیم، متأله، فقیه بزرگ، فیلسوف عظیمالشأن، عارف بیداردل، نویسندۀ سیصد جلد کتاب علمی، فیض کاشانی است. یک آخوند معمولی ننوشته که بگویم به او اعتمادی ندارم، ایشان نوشته که پیغمبر اکرم میفرماید: در مغازۀ قصابی میروی، اگر میخواهی به قصاب بگویی از اینجای گوشت به من بده، اگر نگویی دستت را بگذاری روی سردست یا روی ماهیچه یا روی چربی روی گردن و قصاب رنجیده شود که گوشت باید بهداشتی باشد و برای چه این انگشت گذاشت، به مقدار چربی که به انگشتت میچسبد قیامت تو را دادگاه میبرند، تو باید قصاب را راضی کنی.
حق ارباب رجوع در ادارات
حق مردم است، مردم ارزش دارند، عمر حق مردم است، به مردم نگو برو ده روز دیگر بیا. کاری که الان میشود برایش انجام بدهی، امضایی که الان میشود انجام بدهی انجام بده، ده روز دیگر این را معطل کنی، دهتا بیست و چهار ساعت قیامت باید جواب مردم را بدهی، عمر که راحت به دست نمیآید. در این ده روز هم این مرد یا زن دائم مثل سیر و سرکه میجوشند که بعد از ده روز امضا میکند؟ بعد از ده روز کارم راه میافتد؟ بعد از ده روز مشکلم حل میشود؟
گاهی آدم از کنار این ادارات رد میشود ـ من رد شدم ـ مراجعه کننده را در بعضی از جاها پیش بعضی از آدمها ـ همه هم اینطوری نیستند آدم خوب هم هست ـ مراجعه میکنید سربالا جواب میدهند، پیش من هم آمدند مثل مادرِ بچه مرده گریه میکنند، کارشان را میشده راه بیاندازند اما راه نیانداختند. گمان بد به کسی نبرید.
فاصلۀ حق و باطل چهار انگشت است
یک روز امیرالمؤمنین(ع) امام حسن(ع) را صدا کرد، چقدر اسلام عالی است، فرمود: حسن جان فاصلۀ بین حق و باطل چقدر است؟ گفت: بابا چهار انگشت فاصلۀ حق و باطل است. اگر امیرالمؤمنین(ع) از من میپرسید من میگفتم از مشرق تا مغرب یا میگفتم از زمین تا آسمان.
حسنم فاصلۀ حق و باطل چقدر مسیر است؟ امام حسن بچه بود، شش هفت سالش بود، گفت: بابا چهار انگشت. گفت: عزیز دلم نشانم بده، آن دست کوچکش را بلند کرد، انگشت کوچکش را گذاشت کنار چشمش و انگشت چهارمی را گذاشت کنار گوشش؛ گفت بابا هر چه را با چشمت دیدی حق است و هر چه را با گوشت شنیدی فعلاً باطل است تا ثابت شود که درست است.
پرهیز از بدگمانی
میگویند... چه چیزی را میگویند؟ میگویند فلانی دزد است، میگویند فلانی بدکار است، میگویند فلانی عرقخور است، میگویند فلانی چه کاره است. امیرالمؤمنین(ع) به محمد حنفیه یک پسر دیگرشان فرمود: «لا تقول ما لا تعلم» آنچه را که یقین نداری به زبان جاری نکن. اصلاً عزیز دلم هر چه را هم میدانی نگو؛ چون گاهی آدم میبیند اگر بگوید آبروی مردم میریزد. نگو، خدا اجازه نمیدهد.
«اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ» به کسی با خیالت، با گمانت، با چشمت تصور بد برایت پیش نیاید؛ قیافه که نشان نمیدهد طرف چه کاره است که من صبح ساعت هشت میبینمش بگویم دیشب چقدر خورده، از کجا میدانی؟ دیشب دو ساعت بیدار بوده گریه کرده مناجات کرده حالا رنگش زرد شده، گردنش کج شده از رکوع و سجود طولانی. چرا فکر میکنم عرق خورده؟ این مورد اول.
پرهیز از تجسس
دومین مورد را باید آن بخشهایی که میخواهند انتخاب نیرو کنند بالای سرشان بزنند. دنبالۀ همان آیه است «وَ لا تَجَسَّسُوا»(حجرات، 12) احترام مردم را رعایت کنید، کاوش و تحقیق منفی در زندگی احدی نکنید. در جوانیهایت چه کاره بودی؟ به تو چه؟ مگر تو خالق این آدمی؟
میخواهد بلهبرون کند میگوید یک ساعت میتوانم من با دختر خانمتان صحبت کنم؟ بله میتوانی. میپرسد: شما دختر خانم دبیرستان میرفتی دوست پسر هم داشتی؟ حرام است، این تجسسهای امور منفی حرام است، خداوند نهی دارد. الان که کاوش منفی میکنی مگر خودت قبل از بلهبرون امامزاده بودی؟ مگر خودت از اولیای خدا بودی که حالا داری کاوش منفی میکنی. کاوش منفی در زندگی مردم نکنید.
هر کسی اشتباه داشته، جوان بوده خلاف داشته، توبه کرده یا ترک کرده است. بالاخره به ماه رمضان خورده، به شب احیا خورده، به مجالس ابیعبدالله(ع) خورده و یکبار در درون خودش گفته خدایا بد کردم، با همان یکبار خدایا بد کردم بخشیده شده است. برای چه در زندگی مردم جستجو میکنید؟ شما مگر قاضی دادگاه الهی هستید؟ مگر پیغمبر اکرم در مکه و مدینه، هر کس آمد پیشش مسلمان شود اول به او گفت پروندۀ سابقت را برای من توضیح بده؟ به چه کسی گفت؟
حرّ وقتی آمد توبه کند که اصلاً ابیعبدالله(ع) مهلت حرف هم به او نداد، فقط حر سؤال کرد: «هل لی من توبه؟» امام گفت که سرت را بلند کن، خدا تو را بزرگ میداند. به او نگفت بیا بنشین ببینم در دستگاه بنیامیه چه کاره بودی و چقدر حقوق میگرفتی؟ با چه کسانی رابطه داشتی؟
کاوش مثبت آری، کاوش منفی خیر
برای چه بندگان خدا را خجالت میدهید؟ چرا عباد خدا را شرمنده میکنید؟ کاوش منفی حرام است. بچههای یعقوب دهتا بودند، اینها میخواستند بروند مصر سفر سوم، یعقوب به آنها فرمان واجب کاوش مثبت داد «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُف»(یوسف، 87) با آیهای که از سورۀ حجرات خواندم یک نقطه فرق دارد؛ آیۀ حجرات میگوید: «فلا تجسسوا» آیۀ سورۀ یوسف میگوید: «فتحسسوا» نقطه ندارد.
(چو واقف شدی مَحرم خویش باش/ که محرم به یک نقطه مجرم شود) بپایید با یک نقطه آدم جهنم میرود. بدون نقطه آدم بهشت میرود. به بچهها گفت: «فتحسسوا» کاوش مثبت کنید، بچهها هم به حرف پیغمبر گوش دادند، کاوش مثبت کردند و یوسف را پیدا کردند.
شما در زندگی مردم کاوش مثبت کن، همین شبها که کنار دست هم نشستید، هنوز منبر شروع نشده خیلی با محبت به کنار دستیات بگو فدایت شوم تا حالا کربلا رفتی؟ یک دفعه گریه میکند میگوید نه. بپرس: دلت میخواهد اربعین بروی؟ اگر گفت خیلی مردۀ ابیعبدالله(ع) هستم، بگو: من فردا شب ده میلیون برایت میآورم، تو هم به من ضمانت حسینی بده با این پول برو کربلا یا گذرنامهات را بیاور خود من ببرم ویزا بگیرم، بلیطت را هم بگیرم برو کربلا.
رفیق یک خورده قیافهات را کسل میبینم، خانمت مریض است؟ بچهات عمل دارد؟ اجاره خانهات عقب افتاده؟ اینها کاوش مثبت است، اینها آدم را بهشت میبرد. شما خانمها هم همینطور، از خانمها کاوش مثبت کنید، خیلی عالی است.
داستان رفیق کامیوندار
من یک رفیق داشتم رانندۀ کامیون بود، یک روز به شاگردش گفت بیا برویم محضر، گفت برای چه؟ گفت: نمیتوانم دیگر پشت کامیون بنشینم، میخواهم دو دانگ ماشین را به نامت کنم، برو کار کن، به تو هم اطمینان دارم. رفت دو دانگ ماشین را به نامش کرد، او هم یک سال و نیمی با ماشین کار کرد، امین هم بود، آمد گفت من اینقدر بار بردم و این هم پولش. گفت: خیلی خوب دوتا تو، چهارتا من.
بعد از یک سال و نیم گفت: تو آدم خوبی هستی، من هم یک دختر خیلی خوب دارم، بیا دختر من را خواهر و مادرت ببینند اگر پسندیدند داماد خودم هم بشو، عروسی هم گرفت و خرج شاگردش را هم داد. دیگر خودش نمیرفت سر کار، پای منبر من میآمد.
روزها میآمد دم گاراژ، هشت صبح تا اذان ظهر همینطور دم گاراژ قدم میزد؛ هر کسی میآمد رد شود تا میدید قیافهاش ناراحت است، میرفت جلو سلام میکرد و دست میداد و بغلش میکرد میگفت: فدایت بشوم چرا قیافهات ناراحت است؟ میگفت زمستان است پول ندارم بخاری بخرم، این که ناراحتی ندارد برویم در مغازۀ بخاریفروشی، برادر یک بخاری بگذار داخل وانت ببر و در خانۀ این آقا نصب کن. سه ماه است ورقۀ آب و برقم عقب افتاده، هیچ مهم نیست بده به من ببینم، میپرید بانک میداد و میگفت ماههای دیگر توانستی خودت بده، نتوانستی نوکرتم، من اینجایم. تا روزی که مُرد کارش همین بود. کاوش کنید، جستجو کنید اما مثبت؛ قرآن اجازۀ جستجوی منفی نمیدهد.
سوگواره
عجب کتابی است قرآن، عجب فرهنگی است فرهنگ اهلبیت، برویم کربلا چه کربلایی...
(پس بیامد شاه معشوق الست/ بر سر نعش علی اکبر نشست/ سر نهادش بر سر زانوی ناز/ گفت که ای بالیده سرو سرفراز/ ای نگارین آهوی مشکین من/ از تو روشن چشم عالم بین من/ ای ز طرف دیده خالی جای تو/ خیز تا بینم قد و بالای تو/ این بیابان جای خواب ناز نیست/ ایمن از صیاد تیرانداز نیست/ اینقدر بابا دلم را خون مکن/ زادۀ لیلا مرا محزون مکن/ خیز بابا تا از این صحرا رویم/ اینک به سوی خیمۀ لیلا رویم)
مادر در خیمه دعا میکند؛ خدایی که اسماعیل را به هاجر برگرداندی، خدایی که یوسف را به یعقوب برگرداندی، یکبار دیگر علی را به من برگردان، آمدند گفتند لیلا دعایت مستجاب است، جوانها بدن قطعه قطعۀ عزیزت را میآورند
(افروختن و سوختن و جامه دریدن/ پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموز) السلام علیک یا اباعبدالله و رحمة الله و برکاته.