سلام بر اهل بهشت

مجموعه زیارت وارث از حاج آقا انصاریان

یکشنبه، 25 شهریور 1397

57 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

هر چه برای خود می‌پسندی، برای دیگری بپسند

از ابتدای شروع زندگی حضرت آدم در کرۀ زمین طبق فرمایش قرآن که همراه با همسرش بود؛ یعنی دو نفر بودند و هنوز فرزندی به آنها عطا نشده بود خداوند مهربان برای سلامت زندگی دنیا و آخرتشان دو نوع حقوق مقرر کرد؛ حقوق‌الله و حقوق الناس.

حقوق‌الله: عبارت از عبادت خدا و حلال و حرام او بود.

حقوق‌الناس: عبارت بود از رعایت آنچه که باید در حق طرف مقابل رعایت می‌شد که ابتدای کار حق همسر بود و حق خودش بر عهدۀ همسرش؛ به عبارت ساده‌تر حق زن و شوهر بر یکدیگر. بچه‌ها هم که به دنیا آمدند حق اولاد اعلام شد.

من در کتاب‌های مهم خودمان دیدم از قول امام صادق(ع) مختصرترین حقوق انسان بر انسان در آن زمان در یک جملۀ کلی برای آدم این‌گونه بیان شد: «آدم! هر چه را که برای خود می‌پسندی برای غیر خودت هم بپسند» چقدر زیباست، توضیح این جمله برایتان مشکل نیست، چه چیزی را آدم برای خودش می‌پسندد؟ داشتن را، سلامت را، خوبی را، آرامش را، امنیت را، پوشش را، سیری را و آنچه که مربوط به زندگی است؛ همین را برای دیگری هم بپسند، این حق‌الناس است.

بنی‌آدم اعضای یک پیکرند

دیگری با تو از یک ریشه‌اید و نمی‌توانی منکرش شوی، «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»(زمر، 6) شما مردان و زنان همه به یک حقیقت برمی‌گردید، یک درخت هستید، یک ریشه هستید، یک واقعیت هستید و به قول رسول خدا امروز میلیون‌ها نفر شدید ولی شما میلیون‌ها نفر برمی‌گردید به یک مرد و زن، آن مرد و زن هم خودشان به یک واحد، به یک گِل، به یک مایه برمی‌گردند «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»، پس ما یک پیوند ذاتی همه با هم داریم.

سعدی روایت پیغمبر را ترجمۀ خوبی کرده است «مثل المؤمنین فی تراحمهم و توادّهم کالجسد» پیغمبر می‌گوید کل مرد و زن یک بدن هستند مثل یک جسم هستند، سعدی این را این‌طور ترجمه می‌کند: (بنی‌آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار)

من چشمم درد می‌گیرد؛ پایم تمام بدن را برمی‌دارد و می‌گذارد داخل ماشین، دستم سوییچ را از داخل جیبم درمی‌آورد و ماشین را روشن می‌کند، پایم می‌رود روی پدال گاز، دستم می‌رود روی دنده، پایم ماشین را حرکت می‌دهد و می‌برد طرف دکتر، پایم ترمز می‌کند و از پله‌ها من را پیش دکتر می‌برد، زبانم با دکتر حرف می‌زند، دکتر نسخه می‌دهد، نسخه را دستم می‌گیرد و می‌برم دواخانه، دستم دوا را می‌گیرد، دهانم دوا را می‌بلعد و می‌دهد به معده‌ام، معده دوا را هضم می‌کند و می‌دهد به چشمم و چشمم خوب می‌شود؛ یعنی همۀ اعضا برای رفع و دفع درد چشم همکاری می‌کنند چون همه برای یک واحدی به نام انسان هستند.

در چشم‌درد من، پای من نمی‌تواند بگوید به من چه؟ قبول نمی‌شود، دست من نمی‌تواند بگوید به من چه؟ گوش من نمی‌تواند بگوید به من چه؟ معده و رودۀ من نمی‌توانند بگویند به ما چه؟ اگر پای «به من چه؟» در کار بیاید، آن وقت باید در را به روی عزراییل باز کرد. همه با هم همکاری می‌کنند که من نابود نشوم.

عاقبت احتکار در جامعه

تمام مردم یک مملکت یک پیکرند و برای رفع درد همه باید اقدام کنند، اینکه یک عده‌ای بیایند برنج را پنهان کنند، یک عده‌ای نخود و لوبیا را، یک عده‌ای شوینده‌ها را، یک عده دواها را اختلال در زندگی مردم ایجاد می‌شود؛ این کارها ضد انسانیت است، خلاف اخلاق است.

در اجتماع کوچک خانواده هم همین‌طور است. اگر در خانواده تعاون، همکاری، محبت، همبستگی نباشد چه چیزی جایش را می‌گیرد؟ کینه، دشمنی، نفرت، فرار از خانه، رنج، کسالت، بیماری روانی، بریدن محبت‌ها، این به من چه‌ها منبع زیان است، همکاری نکردن‌ها منبع ضرر است.

بخشی از جامعه جدای از بعضی آیات قرآن زندگی می‌کند، قرآن امر واجب به همه دارد: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى»(مائده، 2) همۀ شما به نیکی‌ها کمک کنید. پنهان کردن دوا کمک به ظلم است، پنهان کردن مواد غذایی مردم کمک به ظلم است، پنهان کردن داروهای خاص کمک به ظلم است، پنهان کردن پوشاک بچۀ شیرخواره که پایش عرق‌سوز شده و اشک می‌ریزد کمک به ظلم است.

همه یک بدنیم، همه یک واحدیم، همه یک حقیقتیم، همه به هم حق داریم و ادای این حقوق واجب است، بخش عمده‌ای واجب شرعی است و بخش عمده‌ای هم واجب اخلاقی است؛ عمل نکردن به آن بخش واجب شرعی و به این بخش واجب اخلاقی جریمۀ دنیایی و آخرتی دارد، مردم ایران این را باور کنید.

جزای حبس گربه

روایتی را نقل می‌کنند، پیغمبر اکرم می‌فرماید: پیرزنی را خدا در قیامت به عذاب جریمه می‌کند؛ نماز نخوانده؟ خوانده. روزه نگرفته؟ گرفته. آلوده دامن بوده؟ نبوده. چه کار کرده که به عذاب جریمه می‌شود؟ یک گربه‌ای در خانه‌اش رفت و آمد داشته خوشش نمی‌آمده، گربه را گرفته برده داخل یک زیرزمین حبسش کرده و در را بسته، آب و غذا هم نداده، گربه چهار پنج روز داخل آن زیرزمین گرسنه و تشنه این‌قدر ناله کرده تا مرد. این پیرزن به یک حیوان ظلم کرده و حالا قیامت باید خودش را حبس کنند و نعمت‌ها را به رویش ببندند.

عذاب روز قیامت به دلیل آزار به حیوانات

این در روایات پیغمبر اکرم است که در روز گرم مدینه پیغمبر در کوچه با دو سه نفر عبور می‌کردند، شتری زیر بار ایستاده بود، شما نگو حیوان حیوان است و نمی‌فهمد، چه کسی گفته حیوان نمی‌فهمد؟ چه کسی گفته حیوان شعور ندارد؟ دنیای علم در این صد سال اخیر ثابت کرده که حیوانات هم نطق دارند و هم شعور اما هزار و پانصد سال پیش قرآن تمام حیوانات ـ اینها که جاندار هستند و زنده ـ و تمام درختان، تمام آسمان‌ها و زمین، تمام سنگریزه‌ها، تمام کوه‌ها، تمام دریاها، تمام ابرها، تمام رعد و برق‌ها را دارای نطق و شعور می‌داند.

سورۀ رعد را بخوانید، سورۀ اسرا را بخوانید، سورۀ مبارکۀ نور را هم بخوانید، در سورۀ نور می‌گوید: آسمان‌ها و زمین و درختان و هر چه پرندۀ بالدار است نماز هم دارد نه فقط شعور و نطق، قرآن می‌گوید «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَه»(نور، 41) نه اینکه فقط نماز دارد به نماز خودش و تسبیحش هم آگاهی دارد؛ یعنی می‌فهمد نماز می‌خواند و می‌فهمد تسبیح خدا را می‌گوید.

شتر نمی‌فهمد؟ شتری که ایستاده بار به آن سنگینی رویش است می‌فهمد که زجر می‌کشد، رنج می‌برد، این را حالیش می‌شود. پیغمبر اکرم سریع آمدند دهانۀ شتر را گرفتند خواباندند. انبیا ملاحظۀ همه چیز را داشتند، انبیا خیلی دقیق بودند، انبیا در رعایت حقوق بسیار دقیق بودند. پیامبر ایستادند، محل محدود و کوچه‌ها محدود بود، خانه‌ها هم محدود بودند. فرمودند: صاحب این شتر را پیدا کنید و بیاوریدش، رفتند درِ سه چهارتا خانه را آرام زدند، پیغمبر اجازۀ هجوم نمی‌دادند که بروید در خانه را لگد بزنید و داد بکشید و عربده بکشید، آرام در خانه را بزنید.

صاحب شتر برای این خانه است؟ برای آن خانه است؟ بالاخره پیدایش کردند و گفتند پیغمبر کارت دارد، آمد پیش رسول خدا خیلی ملایم پیغمبر به او فرمود: شتر وقتی بار ندارد طبیعی است، وقتی خوابیده است و بارش می‌کنند راحت است، وقتی بار دارد و راه می‌رود راحت است، وقتی بار رویش است و ایستاده فشار به آن می‌آید، آن هم در این هوای گرم به این اندازه که این شتر را زیر بار در این هوا نگه داشتی، قیامت سر پا نگه‌ات می‌دارند، مواظب باش!

آزادی به چه قیمت؟

حیوانات هم حق دارند چه برسد به انسان‌ها، حقوق‌الله و حقوق‌الناس همه را باید رعایت کرد. ما شعاع مالکیت، خالقیت، رزاقیت و ارادۀ پروردگاریم، بخواهیم یا نخواهیم خدا بر ما حق دارد و خودش هم حقش را تعیین کرده است؛ خدا به ما حق عبادت دارد، حق اطاعت دارد، حق مالکیت دارد، از این حقوق هم نمی‌توانیم خودمان را آزاد کنیم.

ما نمی‌توانیم به پروردگار بگوییم خدایا صد سال پیش ما نبودیم، ما را به آن نبود برگردان، این دعا مطلقاً مستجاب نمی‌شود، ما را به عدم ـ هیچ چیز ـ برنمی‌گرداند، این پروندۀ دعا را ببندید، این یک مطلب. به پروردگار نمی‌توانیم بگوییم ما را آزاد بگذار هر کاری دلمان می‌خواهد بکنیم، هر حقی را از خودت و از بندگانت پایمال بکنیم قیامت ما را جریمه نکن، این هم نمی‌شود. این هم معنی خیلی بدی دارد.

معنای ما را جریمه نکن این است: کاری به کار شمر نداشته باش، کاری به کار یزید نداشته باش، کاری به کار هیچ ظالمی نداشته باش، کاری به کار هیچ عرق‌خوری نداشته باش، کاری به کار هیچ دزدی نداشته باش، کاری به کار هیچ هیتلر و نمرود و شداد و فرعون و معاویه و زناکار و بدکار و متجاوز و مجرم و آتیلا و نرونی نداشته باش، این که نمی‌شود. این اصلاً با نظام عدل الهی جور درنمی‌آید، شما خودتان هم این‌طوری نیستید، هستید؟ اگر کسی بیاید مال‌تان را بدزدد، می‌نشینید نگاه می‌کنید؟ بعد به او می‌گویید ممنونم، خیلی خوشم آمد فرش زیر پایم را جمع می‌کنی و می‌بری.

این دومی (جریمه نکن) که نمی‌شود. اولی هم نمی‌شود که بگویم من را به عدم برگردان، می‌گوید این کار را نمی‌کنم و زورمان هم به او نمی‌رسد، می‌رسد؟ این دومی هم نمی‌شود که بگوییم ما را رها کن هر کاری دلمان می‌خواهد بکنیم و ما را جریمه نکن. اروپا و امریکا هم این‌طور نیست، آنها هم دولت دارند، قانون دارند، جریمه دارند، زندان دارند، اصلاً‌ هیچ کجای دنیا نیست که یک ملتی به دولتش بگویند جناب دولت رها کن ما را هر کاری دلمان می‌خواهد بکنیم، کاری به کار ما نداشته باش. اصلاً هیچ دولتی زیر بار چنین درخواستی نرفته و نمی‌رود حتی دولت‌های ظالم و ستمگر، این هم که نمی‌شود.

سومی، بیایید با پروردگار عالم رفاقتانه در این دو مورد حق‌الله و حق‌الناس بسازیم. سی چهل سال اگر زنده بمانیم حرفش را گوش بدهیم؛ هم حق خودش را رعایت کنیم، هم حق بندگانش را رعایت کنیم، دم مردنمان هم طبق صریح قرآن فرشتگان رحمت را به استقبالمان می‌فرستد: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُون»(فصلت، 30)، «بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها»(حدید، 12) این ضمانتی است که قرآن به ما داده است.

زندگی و مرگی زیبا

حق خدا را رعایت کنید؛ طولانی هم نیست، نمی‌گوید هزار سال و صد سال، پیغمبر می‌فرماید: اکثر عمر امت من بین شصت و هفتاد است، این مقدار پانزده سالش را که ما آزاد بودیم و خانم‌ها هم که به فتوای خیلی از فقهای شیعه تا نه سال‌شان تمام شد آزاد بودند ـ بعضی از فقها می‌گویند تا سیزده سالگی ـ و تکلیف نمی‌شوند. چقدر ما مگر مکلف هستیم؟ طبیعی عمر داشته باشیم مثلاً‌ هفتاد سال، ما مردها پانزده سالش را کم کنیم پنجاه و پنج سال ما مکلفیم، خانم‌ها هم در همین حدود، حق خدا و حق مردم را رعایت کنیم.

بعد آن وقت با یک مرگ زیبا مواجه می‌شویم. مرگ که نابودی نیست؛ انتقال است، با یک انتقال بسیار زیبایی از دنیا می‌رویم، با یک بازگشت بسیار شیرینی وارد قیامت می‌شویم و با یک حرکت بسیار زیبایی همراه انبیا و ائمه طبق قرآن مجید در بهشت جای‌مان می‌دهند. «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» این ضمانت قرآنی است، «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقا»(نسا، 69). من ضمانت‌‌نامه‌هایی که از قرآن به شما می‌دهم، از ده میلیون ضمانت نامه‌ی بانک مرکزی قوی‌تر است.

سی چهل سال فقط رعایت حق‌الله و حق‌الناس خیلی راحت است، فکر نکنید سخت است، فکر نکنید مشکل است، یک دو سه سال ما روی چرخ رعایت حق‌الله و حق‌الناس بیافتیم بعد اتوماتیک اهل رعایت می‌شویم، دیگر برایمان سخت نخواهد بود. این ارائۀ قوانین حق‌الله و حق‌الناس تا زمان پیغمبر ادامه پیدا کرد که کامل و تام شد.

برترین نوع عبادت خداوند

یک بخش ظریف زیبای حق‌الناس را من برایتان از مهم‌ترین کتاب‌ها، اول قرآن و بعد روایات اهل‌بیت می‌خوانم. قرآن را می‌خوانم چون قرآن دو سه‌تا آیه دارد در سورۀ مبارکۀ انبیا، لقمان و زلزال فوق‌العاده است، این آیات فوق‌العاده است؛ اما روایاتی که برایتان انتخاب کردم اینها هم روایات کم نمونه‌ای است و بسیار روایات فوق‌العاده‌ای است، فوق‌العاده و سنگین و وزن‌دار. آیات را جلسۀ بعد می‌خوانم.

روایت از رسول خداست، این روایت خیلی عجیب است، آدرس کتاب‌هایش را هم به شما بدهم؛ «فروع کافی» مرحوم کلینی عصر غیبت صغری نوشته شده، «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق، «تهذیب» و «استبصار» شیخ طوسی، «وسائل الشیعه» شیخ حرّ عاملی، اینها دیگر کتاب‌های کم نمونۀ شیعه هستند. «ما عُبِدُ الله بشیءٍ افضل من اداءِ حقِ المؤمن» چیزی برتر از ادای حق مردم، خدا به او عبادت نشده است. این خیلی عجیب است برتر از ادای حق مؤمن خدا به او عبادت نشده است، چقدر مردم پیش خدا با ارزش هستند؟ حق‌شان را ادا کنی بالاترین عبادت خدا را انجام دادی.

در روایت دیگر رسول خدا می‌فرماید: «المؤمن حرامٌ کلهُ، عرضه و ماله و دمه» همه چیز انسان مؤمن بر همۀ مردم احترامش واجب است؛ آبرویش، مالش و خونش.

رنجاندن مؤمن

روایت دیگر که باید روایت را واقعاً خودتان در فکر خودتان تحلیل کنید؛ پدران و مادران نسبت به بچه‌هایتان، فرزندان ـ پسران و دختران ـ نسبت به پدر و مادرهایتان، برادران نسبت به برادران مؤمن، خواهران نسبت به خواهران دینی، «من احزَنَ مؤمناً ثم اعطاءُ الدنیا لم یکن ذلک کفارته» اگر بی‌علت کسی مؤمنی را برنجاند، پدری بچه‌اش را برنجاند، مادری دخترش را برنجاند، بچه‌ای پدر و مادرش را برنجاند، برادر مؤمنی برادر مؤمنش را برنجاند، تمام دنیا را به او بدهد کفارۀ رنجاندنش نمی‌شود؛ ببینید حق چقدر عظیم است!

ممکن است شما بفرمایید من یک وقت می‌خواهم به بچه‌ام امر به معروف و نهی از منکر کنم، ممکن است برنجد. شما اولاً در امر به معروف و نهی از منکر حق ندارید تلخ امر به معروف و نهی از منکر کنید، زبان امر به معروف و نهی از منکر مزه‌اش باید مزۀ عسل باشد، با آن زبان امر به معروف و نهی از منکر ممکن است بچه‌ات برنجد، پدر برنجد، مادر برنجد، همسایه برنجد، رفیق برنجد.

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «و لا یحلُّ أذی المسلم الا بما یجب» وقتی پای واجب در کار باشد رنجیدن عیبی ندارد؛ اما همۀ اینها برای جاهایی است که پای واجب در کار نیست. من بی‌خودی شاخ و شانه می‌کشم طرف مقابلم را می‌رنجانم، یک آدم تلخی هستم، یک آدم بی حوصه‌ای هستم، یک آدم بدقلقی هستم، چند سال مردم را رنجاندم با این بدقلقی‌ام، با این بی‌حوصلگی‌ام، با این تلخی‌ام؛ به قول پیغمبر باید چند هزار دنیا به طرف مقابلم بدهم که کفارۀ این رنجاندن‌هایم شود، می‌ارزد که مردم را برنجانم؟

نگاهی که مؤمن را می‌ترساند

این یک روایت را دقت کنید: «من نظر الی مؤمن نظرةَ» اگر کسی یک نگاه به کسی کند «لیخیفهُ بها» که با آن نگاه او را بترساند، بعضی‌ها را دیدید نگاهشان چه شکلی است؟ آدم از نگاهشان می‌ترسد، یک شکلی به آدم نگاه می‌کنند که آدم وحشتزده می‌شود؛ پیغمبر می‌فرماید: چنین نگاهی به کسی بیاندازد «اخافهُ الله عزوجل یوم لا ظل الا ظله» روزی که سایه‌ای جز سایۀ خدا وجود ندارد، خدا او را به‌خاطر آن نگاه به‌شدت خواهد ترساند.

روز قیامت آدم بترسد به چه کسی پناه ببرد؟ چه دین عجیبی است که به ما می‌گوید مواظب نگاهت هم باش، همیشه با محبت نگاه کن؛ مخصوصاً به بچه‌هایت، به همسایه‌هایت، به رفیق‌هایت، به مشتری، به مراجعه کننده با محبت نگاه کن، با محبت حرف بزن، با محبت معاشرت کن و با محبت برخورد کن.

سلام اهل بهشت

یک کسی بود در محل ما، من هفت هشت سالم بود آن وقت از خانه که می‌آمد بیرون کارهای جالبی داشت، دو می‌رفت خانه چهار و پنج از خانه می‌آمد بیرون و نه شب خانه می‌رفت، سوار ماشین هم نمی‌شد چون از آن محدودۀ محل خارج نمی‌شد. همه او را می‌شناختند، همه خوششان می‌آمد او را ببینند، به هر کسی می‌رسید مثلاً بچه‌های سه چهار ساله که داخل کوچه بازی می‌کردند، می‌آمد وسط بچه‌ها، به پیرمرد می‌رسید می‌رفت جلو، به جوان می‌رسید می‌رفت جلو، به نوجوان می‌رسید می‌رفت جلو، به بچۀ کیف بغل که داشت می‌رفت مدرسه می‌رسید می‌رفت جلو، به هر کس می‌رسید می‌رفت جلو و می‌گفت: سلام فدایت بشوم اهل بهشت. می‌خندید، اصلاً طوری با محل رفتار کرده بود همۀ محل باور کرده بودند اهل بهشت هستند، این اخلاق خیلی خوب است.

من امشب به شما بگویم به خاطر ارتباط با ابی‌عبدالله(ع) و گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) و متدین بودن‌تان، همه اهل بهشت هستید. مرد و زن! سلام اهل بهشت! نگاه‌تان به همدیگر نگاه اهل بهشت باشد، زبان‌تان در گفتار زبان اهل بهشت باشد، فکرتان فکر اهل بهشت باشد، با این کیفیت هم حق خدا و هم حق مردم را می‌توانید راحت ادا کنید.

پیرمردی که منتظر عزرائیل بود

یک شهری من را دعوت کردند منبر منطقۀ کشاورزی بود، خیلی جای جالبی بود، بیشتر خانه‌ها در باغ بود. در آن شهر بازاری بود من می‌دیدم آن آقایی که من را دعوت کرده بود، روزها دو سه بار از بازار می‌آید خانه و برمی‌گردد. یک روز بعدازظهر که می‌خواستم با او بروم منبر ـ منبرهایشان بعدازظهر بود، شب نبود ـ به او گفتم آقا شما روزها سه چهار بار از بازار می‌آیی خانه، چه کار داری؟ گفت: یک پدر دارم نزدیک نود سالش است، این دوتا پایش خشک شده، شب‌ها هم نشسته می‌خوابد، نمی‌تواند بخوابد، من صبح که می‌روم بازار هر دو ساعت یک‌بار خانه می‌آیم، می‌روم کنار رختخوابش می‌نشینم و می‌گویم: قربانت بروم فدایت شوم کاری نداری؟ دستشویی نمی‌خواهی ببرمت؟ حمام نمی‌خواهی ببرمت؟ چای نمی‌خواهی؟ غذا نمی‌خواهی؟ آب نمی‌خواهی؟ گفتم: می‌شود من پدرت را ببینم؟ گفت: بله در آن اتاق است. گفتم: پس از منبر من را ببر پیشش. گفت: عیبی ندارد.

رفتم نزد پیرمرد نود ساله، خیلی آدم شادی بود، آن پسر رفت و من را با پدر تنها گذاشت. گفتم: حالتان خوب است؟ گفت: خیلی خوبم. گفتم: چه کار می‌کنید؟ گفت: سه سال است روبه‌روی این در نشستم، منتظر رفیقم هستم، از صبح تا غروب که دیگر نخوابیدم نگاه می‌کنم ببینم این رفیقم کی می‌آید؟ خیلی هم دوستش دارم. اینها حالات دورۀ عمر است که به خاطر پاکی‌ها و درستی‌ها ظهور می‌کند، اینها را من زیاد دیدم.

از پیرمرد پرسیدم: رفیقت کیست؟ گفت: عزرائیل. گفتم: رفیقت است؟ گفت: رفیق جون جونیم است، خیلی دوستش دارم. من خودم از اسم عزرائیل می‌ترسم اما آن پیرمرد گفت خیلی دوستش دارم، بالاخره می‌آید اما من سه سال است منتظرش هستم. پیش خودم گفتم بگویم وصیت کردی نکردی؟ گفتم مسلمان پیش مسلمان که می‌نشیند باید حرف‌های خوب بزند؛ به او گفتم: پدر وصیتنامه داری؟ گفت: نه. گفتم: نمی‌خواهی بنویسی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ امیرالمؤمنین گفته تا نمردی خودت وصیّ خودت باش و کارهایت را خودت بکن.

پیرمرد گفت: من دو سه‌تا باغ داشتم، دو سه‌تا زمین کشاورزی، چهارتا دختر دارم و دوتا پسر، طبق قرآن باغ‌ها و زمین‌ها را تقسیم کردم. خدا در قرآن ثلث مالم را هم حق خودم قرار داده، این مسجدی که عصرها منبر می‌روی، ثلث خودم است، خودم نشستم مسجد را ساختم و تمام هم شد. هیچ کاری ندارم، فقط منتظر رفیقم هستم بیاید من را ببرد، اینجا هم که نشستم یک رکعت نماز و روزه به خدا بدهکار نیستم. یک مکه هم رفتم و دو بار هم کربلا رفتم و سه چهار بار هم مشهد. رفتم زکاتم را هم دادم، خمسم را هم دادم، در این شهر هم یک قرانی به کسی بدهکار نیستم. حالا به من می‌گویی وصیت؟ به چه چیزی وصیت کنم؟ گفتم: به هیچ چیز. گفت: حالا من اهل کجا هستم؟ گفتم: تو اهل بهشتی. گفت: خودم می‌دانم نمی‌خواهد برای من بگویی. راست می‌گوید اطمینان به قرآن دارد، این شخص اهل بهشت نباشد چه کسی اهل بهشت باشد؟

سوگواره

امشب نامه آمد کربلا؟ نمی‌دانم، فردا صبح آمد کربلا؟ نمی‌دانم. این دیگر چه نامه‌ای بود؟ آب بر همۀ موجودات زندۀ بیابان حلال ولی به خیمه‌های حسین بن علی حرام است. من اینهایی که آمده بودند کربلا تا حالا درک‌شان نکرده بودم؛ حالا بزرگ‌ها آمده بودند میدان و جنگ کردند، بچۀ شش ماهه که پا نداشت بیاید، دست نداشت شمشیر و نیزه بگیرد. سخن ابی‌عبدالله(ع) را بعد از شهادت این بچه با کوفیان ببینید چه بود:

(کوفیان این قصد جنگیدن نداشت/ این گلوی تشنه ببریدن نداشت/ لاله‌چینان دستتان ببریده باد/ غنچۀ پژمرده‌ام چیدن نداشت/ این که با من سوی میدان آمده/ نیتی جز آب نوشیدن نداشت/ با سه شعبه غرق خونش کرده‌اید/ گرچه حتی تاب بوسیدن نداشت/ گریه‌ام دیدید و خندیدید وای/ کشتن شش ماهه خندیدن نداشت/ دست من بستید و دست افشان شدید/ صید کوچک پای کوبیدن نداشت/ از چه دادیدش نشان یکدگر/ شیرخواره غرق خون دیدن نداشت)

نمی‌دانم با چه حالی او را برگرداند؟ مادرش از خیمه بیرون نیامد، بچه را داد به خواهرش زینب، خودش روی زمین نشست و سرش را به جانب پروردگار برداشت، خدایا! این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند. یک قبر کوچکی را کند، شیرخوارۀ خون‌آلود را روی خاک گذاشت، هنوز لحد نگذاشته بود که صدای مادر بلند شد: (مچین خشت لحد تا من بیایم/ تماشای رخ...)