بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
خداوند مهربان در آیات پایانی سورهی مبارکهی نحل ارزشهای وجود مبارک حضرت ابراهیم(ع) پدر همه پیامبران بعد از خودش را بیان میکند که تمام آن ارزشها را حضرت ابیعبدالله الحسین(ع) به ارث برد. فکر نکنیم که ارث بردن آن ارزشها فقط ویژه ابیعبدالله(ع) بوده است، ابیعبدالله(ع) خودشان در راه مکه به کربلا فرمودند که برای ما سرمشق هستند و ما هم در حد ظرفیت خودمان میتوانیم آن ارزشها را به خودمان انتقال دهیم و برای حضرت ابراهیم(ع) یک وارث بشویم.
به فرموده قرآن مجید ما باید یک مأموم نیکو بشویم، قرآن در سورهی مبارکهی بقره از ابراهیم(ع) تعبیر به امام کرده است، «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما»(بقره، 124)، امام یعنی انسانی که مردم استطاعت دارند به او اقتدا کنند، قدرت دارند مأموم او بشوند، و در این زمینه کسی یقیناً نزد پروردگار عذری نخواهد داشت.
آسیه و اقتدا به امام
در همین قرآن گنهکارانی را میشناسیم که اگر عاقبتشان را از همین قرآن خبر نداشته باشیم، باور نمیکنیم که با اقتدای به امام هدایت به عالیترین مقامات الهی و انسانی رسیدند؛ برای نمونه پروردگار از یک خانمی خبر میدهد که با این خبر دادن درِ هر عذری را به روی ما میخواهد ببندد، هم به روی همهی مردان و هم به روی همهی زنان، خیلی وضع این خانم عجیب است که پروردگار در قرآن صریح او را به عنوان سرمشق تمام مردان و زنان مؤمن تا قیامت معرفی میکند.
این موضوع در تاریخ گذشته سابقه نداشته است. یک وقت میگویند که این خانم سرمشق زنان عالم است، این مرد سرمشق مردان جهان است؛ ولی از عجایب است که پروردگار میگوید این زن سرمشق تمام مردان با ایمان و زنان با ایمان است یعنی سرمشق هر چه مرد با ارزش و هر چه زن با ارزش است. مردان مؤمن و زنان مؤمن این ظرفیت و توانمندی را دارند که خود را در حد ظرفیت خود به آخرین درجات ارزشها برسانند و قناعت به ارزشها در حد معمولی نکنند.
برترین و پستترین آدم
این خانم قبل از اتصال به ارزشها همسر یک مرد ظالم خائن قاتل متکبر خونریز پست کافر مشرک بیدین بوده است. برای اینکه وضع شوهرش را بدانید حالا نمیگویم نزدیک بیست تا آیه قرآن مجید را بخوانید، فقط یک آیه در ابتدای سوره مبارکهی قصص را بخوانید، «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِين»(قصص، 4) یعنی در یک آیه خداوند فرعون را منبع تمام بدیها معرفی میکند؛ بدیهای فکری، اخلاقی و عملی.
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ» فرعون یک فکر انحرافی داشت، فکرش هم این بود که میگفت من از همه برتر هستم در حالیکه دروغ بود. آدم کافر و آدم مشرک از همه پستتر است، این یک فکر انحرافی است؛ آدم برتر آدم مؤمن است ولی آدم مؤمن هیچوقت برتریاش را به رخ کسی نمیکشد، آدم مؤمن یک آدم متواضعی است، یک آدم فروتنی است، یک آدم خاکساری است.
این برتری هم که مؤمن دارد برای خودش نیست، پروردگار عالم به خاطر تقوایی که دارد به او عنایت کرده است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم»(حجرات، 13). مؤمن این برتری را هیچوقت به رخ کسی نمیکشد، به مؤمن دیگر نمیگوید من از تو بالاتر هستم، اگر این حرف را بزند گناه کرده و او میداند گناه کرده و این حرف را نمیزند.
فرعون به خاطر مشرک بودن و کافر بودن پستترین موجود بود، قرآن میگوید: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِين»(تین، 5). پستترین پستها در عالم چیست؟ چه موجوداتی پست هستند؟ این آدم از پستهای عالم پستترین بود؛ اما به خاطر انحراف در فکر میگفت من از همه بالاتر هستم، این انحراف فکری است.
فقیرترین فقرا
آنهایی که فکر مستقیم دارند را ببینید، روایت در کتاب «تحفالعقول» است، خیلی کتاب باحالی است، از اول این کتاب تا آخرش که حدود پانصد صفحه است فقط روایات پیغمبر تا ائمه طاهرین است، هیچ چیز دیگری در این کتاب نیست، شرح و تفصیل هم ندارد؛ قال رسول الله...، قال امیرالمؤمنین...، قال الحسن...، قال الحسین... تا آخرین ائمه، کتاب تاریخ نوشتنش بیش از هزار سال قبل است.
این روایت در این کتاب است که خیلی روایت باحالی است، چهار پنج خط است و من آخر روایت را برایتان میگویم. روایت برای سیدالشهدا است، امام راستگوترین راستگویان عالم است. هر امامی، امام هدایت یعنی پیغمبر یا امام معصوم اینها راستگوترین راستگویان هستند.
در کوچه یک کسی به امام حسین(ع) رسید گفت: «یابن رسول الله کیف اصبحت» حالتان چطور است؟ این یک اصطلاح عربی است، «کیف اصبحت» یعنی حالتان چطور است. امام در جواب حالتان چطور است هشت نه تا مطلب بیان کرد، آخر حرفهایشان این جمله را فرمودند، باز تذکر بدهم امام راستگوترین راستگویان عالم است.
شما در باطن خودتان جواب ابیعبدالله(ع) را چگونه برداشت میکنید؟ امام حسین(ع) را دارم میگویم یعنی وجود مقدسی که شخصیتش در تمام جهان خلقت شناخته شده است، قبل از اینکه به دنیا بیاید خدا به تمام انبیا او را شناسانده بود، قبل از اینکه به دنیا بیاید فرشتگان او را میشناختند، بعد از اینکه به دنیا آمد تمام جهان او را شناختند، روز عاشورا تمام عالم برایش گریه کردند، او را میگویم در جواب این سؤال حالت چطور است امام فرمود: «و انا افقر الفقراء الیه» گداتر از من در پیشگاه خدا کسی نیست.
من نفهمیدم یعنی چه، شما فهمیدید؟ این حرف راستگوترین راستگویان است، به تعارف این حرف را نگفته، راست گفته است. این یک فکر مستقیم است، اما فکر انحرافی مثل فکر فرعون میگوید من از همه بالاتر هستم و براساس این فکر میگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(نازعات، 24) من مالک برتر شما هستم و شما ملت مصر برده من هستید، هیچ استقلالی در برابر من ندارید. این فکر انحرافی است.
مواظب افکار انحرافی باشید
برادران و خواهران خیلی مواظب خودمان باشیم که فکر انحرافی پیدا نکنیم؛ اگر عالم هستیم، اگر ثروتمند هستیم، اگر مدیر هستیم، اگر صندلی داریم، اگر مقامی داریم، شبانهروز بیدار خودمان باشیم که فکر انحرافی پیدا نکنیم، خود را از کسی در این عالم بالاتر ندانیم.
نمازهای واجب یومیه هفده رکعت است؛ هر دو رکعت یک تشهد واجب دارد، در نماز صبح یک تشهد واجب، دو رکعت اول نماز ظهر و دو رکعت دوم نماز ظهر و دو رکعت اول عصر و دو رکعت دوم عصر دو تا تشهد واجب، مغرب دو تا تشهد واجب، عشا دو تا تشهد واجب، خدا به پیغمبرش در این نمازهای یومیه در هر دو رکعت واجب شرعی کرد که خود پیغمبر درباره خودش بگوید من شهادت میدهم «عبده و رسوله»، اول بنده او هستم بعد پیغمبر او هستم، بنده هستم یعنی از خودم هیچ ندارم.
همه چیز برای مولا
چقدر این جمله زیباست اگر من خوب بفهمم «العبد و ما فی یده کان لمولاه» بدنم، عقلم، پوستم، گوشتم، استخوانم، شکلم، چشم و گوشم، همهی اعضای درون و برونم، خانهام، محل کسبم، صندلیام، مغازهام، تجارتم، مالم، اسمم، زبانم، علمم، ملک مولایم پروردگار است. من هیچگونه مالکیتی بر چیزی ندارم، دلیلش هم این است که ملکالموت با یک اشاره همهی امضاهای من را باطل میکند. دویست سند در صندوقم است، ملکالموت با یک اشاره دویست سند من را باطل میکند و اسناد به دیگران انتقال پیدا میکند.
قرآن میگوید: «عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء»(نحل، 75) سعی کنیم فکر باطل پیدا نکنیم. خانمها، آقایان، خودم، همه سعی بکنیم راهمان به «من» نیفتد، راهمان اگر به من بیفتد به گمراهی کشیده شدیم، همین که راهمان به من بیفتد و احساس بکنیم «من...»، کارمان تمام است یعنی رابطهی ما با پروردگار از بین میرود. دیگر کِی دوباره خدا محبت بکند، چیزی در کتاب ببینیم، صدای پاکی بشنویم تا بیدار بشویم، به رفیقی بربخوریم دوباره پیوندمان برقرار بشود یا اصلاً دوباره پیوند برقرار نشود، نمیدانیم چه خواهد شد.
زیباترین لحظه در عاشورا
اینها دیگر خیلی مطالب عارفانهای است. یک کسی در زد پیغمبر اکرم آمد پشت در فرمود: کیست؟ گفت: من. حضرت در را باز کردند و فرمودند: این بار هر جا در زدی نگو من، بگو در را باز کنید، «من» یعنی چه؟ یک دانه «من» در این عالم وجود دارد آن هم پروردگار است، ما عبد هستیم، ما «من» نیستیم، من یعنی چه؟ جبرئیل هم نمیتواند من بگوید. شما در قرآن مجید درباره تمام فرشتگان عالم این آیه را میبینید: «عِبادٌ مُكْرَمُون»(انبیا، 26) یعنی موجوداتی که بنده هستند، هیچ استقلالی از خودشان ندارند، هیچ هم از خودشان ندارند.
زیباترین ساعت ابیعبدالله(ع) در 57 سال عمرش میدانید چه ساعتی بود؟ منظورم از ساعت لحظه است چون یک معنی ساعت در لغت لحظه است، زیباترین لحظه آن وقتی بود که از یک طرف صدای ناله هشتاد و چهار زن و بچه به گوشش میرسید و از یک طرف هم با چشمش هفتاد و یک بدن قطعه قطعه روبهرویش افتاده بود، صورت خونآلودش را گذاشت روی خاک گودال و گفت: «الهی رضا بقضائک، صبرا علی بلائک» یعنی من هیچ چیزی از خودم ندارم، من عبد هستم، من بنده هستم، من مملوک هستم، من استقلالی ندارم، این زن و بچه از تو هستند که به من عطا کردی، این هفتاد و دو بدن قطعه قطعه از تو هستند، سرمایههایی هستند که به من دادی، خود من هم عبد تو هستم.
عبد خدا یا حاکم مردم
آن وقتی که امیرالمؤمنین(ع) به صورت ظاهر نزدیک پنج سال حاکم مملکت پهناور اسلامی بود که محل حکومتش چند برابر جغرافیایی الان ایران بود، نامههایی که به استانداران مینوشتند؛ در «نهجالبلاغه» و کتابهای دیگر هست ببینید هیچ جایی امیرالمؤمنین(ع) امضا نکردند حاکم مملکت، هیچ جایی امضا نکردند رئیس جمهور مملکت، فقط اول نامه نوشتند: «مِن عبدالله علی بن ابیطالب» این نامه را بنده خدا به شما مینویسد.
این خوب است که من اشتباه در حق خودم فکر نکنم، اگر اشتباه فکر کنم سینهام را سپر میکنم، اگر اشتباه فکر کنم همه چیز را برای خودم میدانم و بخیل میشوم، اگر اشتباه فکر کنم همه چیز دیگران را هم برای خودم میدانم و حرص میزنم که آنها را هم به طرف خودم بکشانم، اگر اشتباه فکر بکنم عین ماهی در دریای شهوات حرام غرق میشوم، میگویم شهوات «من». اگر در کنار لذتها بگویم که تمام عوامل ایجاد لذت، ساخت خداست و نزد من امانت است، پروردگار راه هزینهاش را هم به من ارائه کرده است، یا ازدواج یا صبر و نیفتادن در گناه، این فروتنی است، این بندگی است.
بی عذر و بهانه حُر شویم
فرعون اشتباه سنگینی در فکر داشت، من اینها را میگویم که بدانید زن جوان این آدم خبیث با قبول هدایت پروردگار عالم و با اقتدای امام هدایتی مانند موسی بن عمران به کجا رسید! و این که ما میتوانیم با اقتدای به ابیعبدالله(ع)، زهیر بشویم یا بریر بشویم در حد خودمان، یا حر بشویم، هر کسی در هر ناحیهای زندگی میکند یا حبیب بن مظاهر بشویم، یا عابس بن شبیب شویم. هر کدام در هر حوزهای که هستیم، یک کسی آلوده به گناه است میتواند با اقتدای به ابیعبدالله(ع) حرّ بشود.
انسان قیامت نمیتواند بگوید آلوده بودم و نمیشد از آلودگی بیرون بیایم، دیگر آلودهتر از حر که در کربلا نبوده، نانخور بنیامیه بود، به قصد اینکه جلوی ابیعبدالله(ع) را بگیرد آمد و قصدش هم عملی شد، ابیعبدالله(ع) را تحویل سی هزار گرگ داد اما نیم ساعت به ابیعبدالله(ع) اقتدا کرد، دیدید که چه شد. کسی قیامت نمیتواند پیش خدا اقامه عذر بکند بگوید من به این دلیل معذور بودم و نشد آدم بشوم، قبول نمیکنند.
ظلم فرعون
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً» فرعون چند دستگی ایجاد کرد، وحدت ملت را شکست، جامعه را تبدیل به حزب حزب کرد، همه حزبها هم رودرروی هم قرار گرفتند، سختترین ضربه را به وحدت ملت زد. «يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ» یک عدهای را با پخش پول بالا آورد، یک عدهای را با جلوگیری از رشد ضعیف و ناتوان کرد.
«يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ» فرعون جوانهای مردم را ذبح کرد، «وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ» مادران داغدیده را زنده نگه داشت تا شب و روز بر داغ جوانهای ذبح شده گریه کنند، «إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِين» فسادی نبود که این انجام نداد. این خانم زن چنین آدمی بود اما تا صدای موسی را شنید، دید صدا صدای حق است، صدای درستی است، صدای خداست، صدای حقیقت است، صدای عقل است، صدای وجدان است، صدای صدق است، صدای درستی است، صدای جهان است، قبول کرد.
گذشتی عجیب برای رسیدن به حق
یک خانم را میگویم که دانشگاه ندیده بود، یک خانمی که دبیرستان ندیده بود، یک خانمی که استاد ندیده بود، یک خانمی که درباری بود، یک خانمی که دستش در بیتالمال آزاد بود، یک خانمی که جوان بود، سوگلی فرعون که هشتاد ساله نبود، یک خانمی که زیبایی داشت، توانمند بود، ملکه مملکت بود، یک خانمی که میدانست اگر دعوت خدا را قبول کند از همهی آنچه که دارد باید بگذرد.
شما جوان عزیزم از یک دوست دختر نامشروع نمیتوانی بگذری، شما دختر خانم بزرگوار از یک پسر نامحرم نمیتوانی بگذری که فردای قیامت به خدا بگویی نشد، میدانی آسیه از چه گذشت؟ باید بنشینی روی کاغذ بیاوری از چه چیزهایی گذشت. خیلی این گذشت فوق العاده بوده، اقتدای به امام هدایت چنین گذشتهایی را گاهی میخواهد.
ما امروز اگر به ابیعبدالله(ع) اقتدا کنیم یک صدم آسیه هم نیاز به گذشت نداریم؛ چون ما نه شاه هستیم که بخواهیم از شاهی گذشت بکنیم، نه دخترخانمهای ما ملکه مملکت هستند که بخواهند از ملکه بودن گذشت بکنند. اقتدای به ابیعبدالله(ع) مگر چقدر گذشت میخواهد؟ امام حسین(ع) به ابراهیم اقتدا کرد و از ارزشهای ابراهیم ارث برد؛ چقدر گذشت کرد؟ در حد ظرفیت ملکوتی خودش، ما چه عذری در پیشگاه خدا داریم؟ خیلیها پایبند این فرهنگ باطل هستند و مدام میگویند نمیشود، نمیشود، نشد. پروردگار اینها را قبول ندارد.
زنی که سرمشق عالمیان شد
فرعون خبردار شد آسیه به خدا ایمان آورده، آسیه فرهنگ الهی را قبول کرده، آسیه عبدالله شده، آسیه اهل عبادت شده است. به آسیه گفت: برگرد. گفت: من برنمیگردم. گفت میدهم بخوابانند، دو تا کف دستت را و روی مچ پایت را میخ بلند بکوبند و به زمین بدوزند، «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتاد»(فجر، 10) فرعون شکنجهگر خطرناکی بود. گفت: هر کاری دلت میخواهد بکن، من از خدا و از امام هدایت، از موسی، دست برنمیدارم.
او را خواباندند، این که زنده زنده چهار تا میخ به آدم بکوبند و با چکشهای بزرگ آدم را به زمین بدوزند، دردش خیلی است، مخصوصاً بدن زن که لطیفتر از مرد است. فرعون دستور داد یک سنگ سیصد چهارصد کیلویی را کارمندانش بلند کنند و رها کنند بیفتد روی بدن آسیه تا بدن را با خاک یکی کند، این سنگ را که بلند کردند قرآن میگوید به پروردگار گفت: «قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّه» پروردگار من خانهای را کنار رحمت خودت در بهشت برای من بنا کن، «وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين»(تحریم، 11) و روح او پرواز کرد. حال نظر خدا را درباره او ببینید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن»(تحریم، 11) خدا میگوید من این زن را برای تمام مردان و زنان مؤمن تا قیامت سرمشق دینداری و عبادت و بندگی و عمل صالح قرار دادم.
سه شب احیا که یادتان نرفته، در حالی که اشک میریختید و قرآن روی سرتان بود به پروردگار گفتید: «اللهم بحق هذا القران و بحق کل مؤمن مدحته فیه» خدایا به حق هر مؤمنی که در این قرآن او را ثنا گفتی که یکی از آنها این خانم است، خدایا به حق این خانم امشب ما را قبول کن، این را شب احیا گفتید.
این اقتدای به امام هدایت است، امام حسین(ع) چطور به ابراهیم اقتدا کرد که تمام وجودش حُسن فعلی و حُسن فاعلی شد؟ از نظر دین هم شد «احسن دین» و شهادتش هم شد «احسن شهادت».
از کجا میگویم احسن شهادت؟ از آنجا که پیغمبر فرمود: آقای تمام عالم شهیدانند، آقای همه شهیدان هفتاد و دو نفر کربلا هستند، آقای هفتاد و دو نفر کربلا حسین من است. یعنی حسین آقای تمام شهیدان اولین و آخرین است، احسن دین است، احسن روح است، احسن فکر، احسن عمل، احسن مرگ، احسن شهادت. «السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله».
سوگواره
کدام یک از برادرانم، خواهرانم، دختر دو سه ساله دارید؟ من میتوانم برایتان مصیبت این بچه را بخوانم، دختران سه چهار سالهتان امشب همه سالم هستند، خوب هستند، یعنی الان که میروید خانه میدوند و شما را استقبال میکنند، مینشینید دست به سر و صورتتان میکشند. اگر برادر این دختر که یک سال دو سال بزرگتر است شما نبودید این بچه را زده باشد، به برادر نگفته بگذار بابام بیاید؟
از کربلا تا شام هر جا تازیانه به او زدند، هر جا کعب نی زدند، هر جا سیلی به او زدند، میگفت: بابام را ببینم بهش میگویم اما چهل منزل بابا را ندید. وقتی در خرابه منزل به ایشان دادند، آنجا بود که زبان گرفت:
(اگر دست پدر بودی به دستم/ چرا اندر خرابه مینشستم/ اگر دردم یکی بودی چه بودی/ اگر غم اندکی بودی چه بودی/ اگر به بالینم طبیبی یا حبیبی/ از این هر دو یکی بودی چه بودی)
خانمها، دخترها، خواهرها از گریهی او نتوانستند تحمل بیاورند، تمام خرابه یکپارچه گریه شد، تا سر بریده پدرش را برایش آوردند، فقط مهلت پیدا کرد سه تا سؤال از بابا بکند: «من الذی ایتمنی علی صغر سنی» با این سن من مگر وقت یتیمی من بود؟ «من الذی قطع وریدک» چه کسی رگهای گلویت را برید؟ «من الذی خضب شیبک» محاسنت را به خون پیشانی چه کسی رنگین کرد؟
تهران ـ حسینیه حضرت ابوالفضل ـ دههی اول محرم 97 ـ جلسهی سوم