بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
وجودی سراسر خیر
در معارف اسلامی گفته شده وجود مقدس پروردگار کلِ خیر است؛ آنچه که انجام میدهد و از او صادر میشود و جریان پیدا میکند، به تناسب خیر بودن خودش، خیر است. محال است از وجود مقدسی که کل خیر است، ذرهای شر و زیان و ضرر و خسارت صادر شود. اگر شری را به او نسبت میدهند از جهل است، بهخاطر این است که معرفت نسبت به او ندارند و در قضاوت و داوری دربارۀ او دچار خطا و اشتباه میشوند.
معمولاً نسبتهای ناروا یک نسبتهای شیطانی و ابلیسی است؛ در سورۀ مبارکۀ بقره میخوانیم «وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون»(بقره، 169) دشمنان شیاطین و مجسمههای جهل و نفهمی و نادانی شما را وادار میکنند که مطالبی دربارۀ پروردگار بگویید که این مطالب ریشهای جز جهل و نادانی و نفهمی ندارد، وجودی که از هر جهت عقلی، علمی، طبیعی، دلایل فلسفی ثابت است که ذاتش خیر مطلق است و کلِ خیر است، محال است که از این کلِ خیر شر صادر شود.
خوبیِ خدا، بدیِ من
یک آیهای در قرآن است خوب است در زندگی همیشه یاد این آیه باشیم که گرفتار داوری غلط نسبت به پروردگار نشویم «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» ای انسان آنچه خوبی به تو میرسد از سوی خداست، چون در آن ناحیه شری وجود ندارد که به تو برسد؛ «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك»(نسا، 79) و آنچه ضرر و زیان به تو میرسد از ناحیۀ خودت است. اگر عجله میکنی، اشتباه میکنی، بیدینی میکنی، از هوای نفست پیروی میکنی یا حرف گمراهان را گوش میدهی و دچار ضرر میشوی این ربطی به پروردگار عالم ندارد، چون هیچ شر و زیانی را نمیشود به وجود مقدس او نسبت داد.
باز میرویم سراغ قرآن مجید سورۀ مبارکۀ آلعمران، این آیهای که نمیدانم چه سالهایی جزء دعاهای بعد از نماز مردم بوده و من کودک که بودم در مسجد محل که میرفتم یکی از دعاهای بعد از نماز این آیۀ شریفه بود: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»(آلعمران، 26)؛ برای اینکه مردم نسبت به این چهار قسمت آیه «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» به اشتباه نیفتند و دچار داوری غلط نشوند، آیه را به این جمله ختمش کرده «بِيَدِكَ الْخَيْر» خیر فقط به دست او و به ارادۀ اوست، یعنی اشتباه نکنید که کار خدا و فعل خدا و عمل خدا خیر است.
خیر خدا عددش که برای ما روشن نیست، این عالم آفرینشی که هر روز همۀ ما یک گوشۀ آن را میبینیم، شب یک بخشی را میبینیم و متوجه میشویم کلش خیر است، خورشید خیر است، ماه خیر است. اگر بخواهید خیر بودن اینها را متوجه شوید من باید کتابهای مختلفی را آدرس بدهم، شما بخرید، حوصله کنید و بنشینید بخوانید.
انرژی موجود در نظام آفرینش
یک کتابی هست که خیلی کتاب مهم و مفصلی هست، شاید نزدیک هفتصد صفحه باشد به نام «علم و زندگی»، بخش اندکی از نعمتهای خدا در این کتاب نوشته شده است. کتاب هم برای مسلمانها نیست، نوشتۀ خارجیهاست. آدم آنجا فقط راجعبه انرژی در عالم وقتی مطالعه میکند، میبیند اگر کمترین اختلالی در انرژی قرار داده شدۀ در عالم اتفاق بیفتد، نظام زندگی تمام موجودات را به هم میریزد.
اصل انرژی خیر است. این خاکی که به نظر ما نمیآید، در همان کتاب شما اگر مطالعه کنید، حدود یک سانتیمتر مربع خاک را علمی مورد بحث قرار داده است ـ نه یک متر خاک، یک سانتیمتر مربع خاک ـ که این برای این زندگی چه سودی دارد و چه منفعتی دارد. این لایۀ خاکی که روی کرۀ زمین است اگر ضخیمتر بود یا نازکتر بود، اگر آب دریاها بیشتر بود، اگر کمتر بود، اگر خشکیها گستردهتر بود، اگر خشکیها محدودتر بود چه اتفاقی میافتاد؟
نعمت متوقف شدن قد
اگر درختان در حال رشد کردن متوقف نمیشدند و فقط رشدشان را ادامه میدادند چه میشد؟ از نهال بودن مرتب بالا میرفتند و یک جا ایستایی پیدا نمیکردند، چنین چیزی که اتفاق نیفتاده اما اگر اتفاق میافتاد، فقط درختهای میوه را حساب کنید، گردو از اولی که شروع میکند به رشد کردن یک جا نمیایستاد و الان هر درخت گردویی بیست هزار متر بود، درخت پرتقال و سیب چهل هزار متر بود؛ بشر دیگر دسترسی به میوه نداشت. این که درختان در یک حد معینی میایستند، هر چه هم کود به آنها میدهند، آب میدهند، نور به آنها میرسد، هوا میرسد، بالاتر نمیروند، این توقفی که به نباتات داده این همان خیر است.
هر چیز دیگری که در این عالم مشاهده میکنید خیر است. قد خود ما یک مدتی رشد کرد و اگر این رشد کردن ادامه پیدا میکرد، فکر کنید الان بعد از پنجاه سال هر کدام از ما پانصد متر قدمان بود؛ حالا میخواستیم یک خانه بسازیم، دوتا اتاق هم درست کنیم برویم داخلش بخوابیم، سقف اتاق را باید از شهرداری جواز میگرفتیم پانصد و ده متر بلند درست کنیم که جایمان شود بایستیم، اتاق هم باید به یک اندازه باشد که بخوابیم.
نعمت اقیانوسها
اینها خیر است، هیچکس فکر نمیکند یعنی اغلب مردم هر چه را تماشا میکنند با چشم معمولی و بدون چشمی که وابستۀ به اندیشه و عقل باشد تماشا میکنند و این نظر همان نظر حیوانات است، حیوانات هم همه چیز را میبینند اما نسبت به دیدنشان اصلاً بلد نیستند ارزیابی کنند.
خورشید میتابد، یک مقدار آب اقیانوسها گرم میشود، از این آب بخار بلند میشود، خداوند در ذات بخار میل به بالا رفتن قرار داده، اگر بخار همانجا روی آب میماند اصلاً ابری به وجود نمیآمد، وقتی ابر به وجود نمیآمد بارانی به وجود نمیآمد، برفی به وجود نمیآمد، وقتی باران و برف نبود چشمه نبود، رودخانه نبود، جوی نبود، آن وقت کشاورزی نبود، کشت و کار نبود، آن وقت کرۀ زمین هم مثل مریخ و ماه یک مرکز خاکی و کوهستانی خشک بود که یک مورچه هم روی آن نمیتوانست زندگی کند.
این خیر نیست که آفتاب با چه حرارتی بتابد؟ چند سال است میتابد؟ چند سال است به این دریاها و اقیانوسها میتابد؟ این مقداری که نوشتند حالا شما بگویید تخمینی، ولی از این عدد هنوز جلوتر نرفتند. حدود سی سال است من در کتابهای علمی و مقالات علمی این عدد را میبینم، چیز جدیدی اضافه نکردند، چهار میلیارد و پانصد میلیون سال از عمر زمین گذشته، شش میلیارد سال از عمر خورشید گذشته است.
چهار میلیارد و پانصد میلیون سال است خورشید که حرارت مرکزی آن بیست میلیون درجه است، تابشش را خدا به روی آب به اندازهای قرار داده که این اقیانوسها به قلقل و به جوشیدن نیفتاده، اگر به جوشیدن افتاده بود که بخار شده بود و رفته بود بالا، اقیانوسها هم شده بود کویر، اما این حرارت را چطور تنظیم کرده پروردگار که فقط آب را تبدیل به یک بخار ملایم میکند و تازه بخار که بالا میرود ابر میشود و دوباره این ابر را به دریا برمیگرداند. اگر برنمیگشت دریاها خالی میشد، الان دیگر آبی در عالم وجود نداشت. این گردش نعمتها در چرخۀ عالم هستی، خیر است، همه چیز خیر است.
نعمت حیوانات رام و اهلی
استخوانهای ما تو پر است ولی استخوانهای پرندگان تو خالی است، یعنی سبک آفریده شده برای اینکه پرندگان بتوانند پرواز کنند. اگر این میلیاردها پرنده استخوانشان تو پر بود و نمیتوانستند از زمین بلند شوند، حشرات هوا یک دانه گندم یا عدس یا نخود یا لوبیا یا ارزن یا ذرت یا میوه برای خوردن مردم باقی نمیگذاشتند. پرندهها راحت میتوانند پرواز کنند و هوا را از حشرات اضافی تمیز کنند.
تو پر بودن استخوان ما باعث شده که ما به سمت بالا پرت نشویم، سبک بودن استخوان پرندگان باعث شده که راحت پرواز کنند. اگر مرغ و خروس هم بلد بودند بپرند، شما یک مرغ گیرتان نمیآمد بخورید، همه میپریدند و میرفتند. مسئلۀ خلقت خیلی عجیب است، اگر خداوند حالت رام بودن را به شتر به این پر قدرتی نمیداد، اگر رام بودن را به گاو نمیداد، اگر حالت رام بودن را به استر و اسب نمیداد، به قاطر نمیداد، به گوسفند نمیداد، به بز نمیداد، یک دانۀ اینها را ما نمیتوانستیم نگه داریم.
اگر همۀ آنها وحشی بودند همه الان در جنگل بودند؛ اما یک بچۀ بیست ساله پانزده ساله ده ساله در دهاتهای دنیا پنجاهتا گاو را میاندازد جلو و همۀ پنجاهتا مطیع این بچه هستند. یک قطار شتر را یک بچۀ شانزده هفده ساله میآورد در کویر و با خودش راه میبرد، جایی که ساربان میگوید میخواباند. یک گله گوسفند پنج هزارتایی را دو سهتا چوپان با دو سهتا سگ برای اینکه گرگ نزند میبرند و هر پنج هزارتا را هم شب برمیگردانند. خدا در قرآن میگوید همۀ اینها را ذلول ـ یعنی رام ـ قرار دادم، اگر وحشی قرار داده بودم که یک دانه هم پیش شما نمیماند، پنج هزارتا گوسفند را میبردید صحرا یکی هم برنمیگشت، بیابان را که میدیدند فرار میکردند.
انواع عبادات
تمام عالم خیر است، چرا؟ چون وجود مقدس خودش کل خیر است، معدن خیر است، «بِيَدِكَ الْخَيْر» است، خیر از او صادر میشود، از او جریان پیدا میکند. آنچه از ناحیۀ او به ما میرسد خیر است و آنچه شر و ضرر است مربوط به اشتباه کاریهای خودمان است؛ ما در ضررها نباید جهت را به طرف خدا بگیریم و بگوییم چرا اینطور شد؟ چرا ما را نیشگون گرفتی؟ چرا سر ما بلا آوردی؟ آیۀ شریفه میگوید به من چه؟ برای چه تهمت میزنید؟
این مقدمه را در یک کلمه خلاصه کنم وجود مقدس او کل خیر است و آنچه از این کل خیر صادر میشود خیر است. حالا برویم سراغ عبادت؛ عبادت یعنی سلسله کارهایی که دستور داده انسان انجام بدهد، یا مالی مثل انفاق، خمس، زکات، صدقه، کمک به یتیم، کمک به قوم و خویش فقیر، کمک به مسکین، کمک به نیازمند ـ این عناوینی که در قرآن است ـ اینها عبادت مالی است.
یک سلسله عبادت اخلاقی است مثل گذشت، مهربانی، محبت کردن، رأفت، نرمخویی، ـ اینها در قرآن است ـ حقوق افراد بر یکدیگر، حقوق زن بر شوهر، شوهر بر زن، اولاد بر پدر و مادر، پدر و مادر بر اولاد، مردم بر مردم، امام بر رعیت، رعیت بر امام، اینها انجامش همه عبادت است.
یک سلسله عبادت هم بدنی است مثل نمازهای یومیه، روزۀ ماه مبارک رمضان و سایر عبادات؛ این مجموعه عبادات را خداوند در قرآن مجید بهعنوان هدف خلقت انسان بیان کرده است. کل خیر و معدن خیر و جریان دهندۀ خیر فرموده که من این خاک مرده را تبدیل به انسان زنده کردم «لیعبدون» برای اینکه در گردونۀ عبادت بیفتد، تمام فرمانهای او نسبت به همۀ عبادات خیر است. اگر کسی عبدالله میشود و اهل عبادت مالی و بدنی و اخلاقی میشود، وصل به کل خیر میشود.
هدف از عبادت
حضرتعالی که خدا را عبادت میکنی چقدر گیرت میآید؟ هیچکس غیر از خود خدا نمیداند. در تحلیل آیۀ دیروز هم عنایت فرمودید که من گفتم این جملۀ آخر آیه را نمیفهمم، با اینکه خیلی روی قرآن کار کردم، شاید پنجاه سال است من وقتم را هزینۀ قرآن و روایت کردم، کلمه به کلمۀ قرآن را من نشستم دقت کردم، فکر کردم، به لغت مراجعه کردم، به روایت مراجعه کردم و نتیجۀ کارم وقتی که اینها را جمعآوری کردم و تنظیم کردم، شروع کردم به نوشتن، دوازده سال طول کشید. بیشتر این دوازده سال را من هر جا که بودم از شش صبح تا ده یازده شب، غیر از دو ساعت سه ساعت بعدازظهر که دیگر توان نداشتم، کار کردم، نتیجهاش سی و پنج جلد ـ هشتصد صفحه ـ تفسیر قرآن شده است.
من با این کار سخت و مداوم و پر، بخشی از این آیات را در تفسیر کردن نفهمیدم «وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِه»(فاطر، 30) که دیروز شنیدید یعنی چه؟ شما میتوانید معنی کنید؟ پروردگار میگوید قیامت به عبادت کننده «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُم» پاداشهای هر عبادتی را کامل به او میدهند، یعنی پیمانه پر، کیل پر، یعنی دیگر چیزی نمیماند از پاداش که به او بدهم؛ پشت سرش میگوید «وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِه» از احسانم بعد از اینکه پاداشهای پر به او دادم، اضافه میکنم.
طلبههای محترمی که اینجا حاضر هستند میدانند فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد «وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِه» دائم در قیامت و الی الابد از احسانم به بندگانم اضافه میکنم، این را شما میتوانی بفهمید؟ به چه چیزی اضافه میکند؟ و آن اضافهای که میکند برای ما قابل مصرف است؟ انبار که نمیکنیم، یعنی در قیامت دو هزارتا سوله در بهشت که به ما نمیدهد به ما بگوید این اجرهایت را کامل به تو دادم، پر هستی دیگر، حالا این اضافهای که از احسانم به تو میدهم داخل این سولهها انبار کن، اینطور که نیست؛ خدا عنایت میکند که بندهاش در بهشت استفاده کند.
انساننماها
اگر کسی بندۀ خدا نیست، یعنی نه اهل عبادت مالی است، نه اهل عبادت بدنی است، نه اهل عبادت اخلاقی است، این چه موجودی است؟ بهتر نیست من از خود قرآن بگویم چه موجودی است؟ «أُولئِكَ كَالْأَنْعام»(اعراف، 179) خیلی راحت خدا میگوید خر است، گاو است، الاغ است، قاطر است، اسمش را آدم نگذار؛ چون این از یک کاری که خیر محض است شانه خالی کرده و از یک پاداش کامل و اضافه شدن از احسان من بهطور ابد فراری شده، این خر نیست؟ هست. حالا از این خرها در دنیا چقدر است؟ از کله گندهترین آنان ترامپ بگیر که در آمریکا است تا کوچکترین آنان یک دهاتی دوردستی که اهل عبادت و بندگی نیست. آن وقت عبادت برای آدم چه کار میکند.
کلیم الله شویم
این شعر را من از بچگی حفظ کردم، نمیدانم هم برای چه کسی است (از عبادت نی توان الله شد) یعنی آن شاعر حکیم منافع عبادت را فهمیده، بارکالله. میگوید: از عبادت آدم خدا نمیشودف یعنی اینقدر ارزش عبادت زیاد است که میرود، رشد میکند، بالا میرود، ارزش روی ارزش، اما خدا نمیشود، (از عبادت نی توان الله شد/ اما میتوان موسی کلیم الله شد).
یک چوپان بیابان گرد با یک گلیم چوپانی و چندتا گوسفندی که مالکش نبود، برای یکی دیگر در مدین چوپانی میکرد، مزد میگرفت. یک دانه گوسفند برای خودش نبود، یک دانه گلیم چوپانی روی کولش بود و یک چوب خشک، با همین چوب و گلیم و با همان چوپانی بندۀ واقعی خدا بود و کلیم الله شد. او نه کاخ داشت، نه گلۀ گوسفند ملکی داشت، نه طلا و نقره داشت، هر کس هم او را نمیشناخت؛ در بیابان کسی او را میدید بیمحلی هم میکرد، این هم یک چوپان است، یک جوراب هم پایش نبود، اگر ما هم او را میدیدیم سلام به او نمیکردیم.
(از عبادت نی توان الله شد/ میتوان موسی کلیم الله شد) حرف امروزم تمام.
سوگواره
امروز متوجه شدید جنایت این سی هزار نفر در کربلا چقدر سنگین است؟ چه کسانی را کشتند؟ بالاترین بندگان خدا را کشتند. پیغمبر میفرماید: آقای تمام اولین و آخرین عالم شهیدان هستند، آقای تمام شهیدان هفتاد و دوتا شهیدان کربلا هستند، و آقای این هفتاد و دو نفر حسین من است.
جنایت کشتن تنها نیست، شما شخصیت این هفتاد و دوتا را باید لحاظ کنید که چه کسی کشته شده نه کدام بدن قطعه قطعه شده نه کدام گلو را تیر زدند نه کدام دست را از بدن جدا کردند اینها در کربلا با هفتاد و دوتا نجنگیدند، با خدا جنگیدند، با قرآن جنگیدند، با انبیای الهی جنگیدند، صحبت هفتاد و دوتا بدن نبوده است. بیشتر روی شخصیت این هفتاد و دو نفر فکر کنید.
(چنان ساغی نمود از باده مستش/ که داد از فرط مستی هر دو دستش/ ـ این اشعار اوج معنویت قمر بنیهاشم را نشان میدهد ـ چنان ساغی نمود از باده مستش/ که داد از فرط مستی هر دو دستش/ در آن مستی که حالی اینچنین داشت/ زبان حال با معشوق این داشت/ الهی عاشقم عاشقترم کن/ سرم را غرق خون چون پیکرم کن/ اگر دستم ز دستم رفت غم نیست/ سرم را میدهم که از دست کم نیست/ بزن تیری به چشم نازنینم/ که غیر از دوست چیزی را نبینم).