بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
حقیقت لغت عبد
کلمۀ عبادت از ابتدای قرآن با لغات مختلف به شکلهای گوناگون تا جزء آخر قرآن زیاد آمده است. اولین سورۀ قرآن سورۀ حمد است، ما شبانه روز ده بار به صورت واجب همین کلمۀ عبادت را به زبان جاری میکنیم، به قول طلبهها به صورت متکلم مع الغیر، «إِيَّاكَ نَعْبُد» در ترکیب نعبد (عین و ب و دال) دیده میشود. به آیات دیگر که میرسیم به همین (عین و ب و دال) به شکلهای دیگر برمیخوریم (اعبد، عابدین، عبدتم).
این مجموعۀ آیاتی که این لغت را با شکلهای گوناگونش به کار بردند اگر کنار همدیگر قرار بگیرند این حقیقت را از این مجموعه آیات استفاده میکنیم: عبادت یک تجارت است که عبد با پروردگار عالم صورت میدهد، تاجر انسان و عبد است و طرف تجارتش پروردگار مهربان عالم است. دهندۀ ثمن یا به تعبیر قرآن مجید دهندۀ بهشت یا دهندۀ پاداش و مزد و ثواب، پروردگار است. این لغات در قرآن آمده است.
شرکت سرمایههای انسان در عبادت
انسان یک سرمایههایی دارد مثل عقل، فطرت، جان، بدن، اعضای بدن، همۀ اینها را وارد عبادت میکند؛ یعنی دو رکعت نماز که میخواند هم عقل را، هم جان را، هم بدن را، هم اعضا و جوارح را، همه را وارد این تجارت میکند و هیچکدام را نمیتواند سوا بگذارد و بعد وارد عبادت شود. وقتی انسان میآید وارد عبادت میشود، دست و پا را میآورد، عقل را میآورد، هوش را میآورد، چشم و گوش را میآورد، زبان را میآورد، صدا را میآورد، هوش و حافظه را میآورد، توجه را میآورد؛ اسم این مجموعه را گذاشتند سرمایههای وجودی.
ما بالاخره وجود داریم و هستیم، یک روزی نبودیم بعد میگویند به وجود آمدیم، یعنی الان موجودیم، یک روز هم عمرمان تمام میشود و وارد عالم بعد میشویم، عالم بعد هم دیگر عالم عبادت نیست. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: عالم بعد عالم سبقه است، در «نهجالبلاغه» است و خودشان هم سبقه را معنی میکنند «و السبقة الجنة» عالم بهشت است، البته برای شما برای اهل عبادت.
تجارت با سود قطعی
ما تا در این دنیا هستیم و وجود داریم، این وجود ما مجموعهای از سرمایههاست، همینهایی که اول مطلب شنیدید؛ سرمایۀ بدن، اعضا و جوارح، عقل، هوش، گفتار، ما وقتی وارد عبادت میشویم همۀ این سرمایه را میآوریم در عبادت و هزینه میکنیم. ما نماز که با حواس جمع میخوانیم، عقل را هزینه میکنیم، هوش را هزینه میکنیم، بدن را با اسکلت و با مفاصل هزینه میکنیم، دست و پا و چشم و گوش و زبان و صدا و همه را هزینه میکنیم، این از نظر قرآن مجید میشود تجارت با خدا؛ یعنی طرف تجارت ما پروردگار مهربان عالم است.
پس ما در عبادت، سرمایههای وجودی را تبدیل میکنیم به تجارت مع الله، جایی که تجارت نه کسادی دارد و نه ضرر دارد، تجارتی است که سودش قطعی است و برگشت سودش هم به تاجری است که تجارت میکند، در جیب شخص دیگری نمیرود. این سود تجارت راه خودش را گم نمیکند، اتفاق نمیافتد که روز قیامت بین میلیاردها جمعیت، سود تجارت یک نفر برود در جیب یکی دیگر، یا در پروندۀ محاسبات قیامت اشتباهی صورت نمیگیرد و پاداش جادۀ خودش را گم نمیکند.
خسارت
در مقابل این تجارت ما در قرآن مجید یک لغت دیگر هم میبینیم، این هم جالب است که این لغت وزنش با تجارت یکی است و حروفش هم یکی است. تجارت (ت ج ا ر ت) حروفش پنجتاست، خسارت وزنش با تجارت یکی است و حروفش هم یکی است (خ س ا ر ت).
از نظر قرآن مجید خسارت یعنی چه؟ خسارت یعنی تلف کردن تمام سرمایههای وجودی، یعنی به هوا دادن تمام سرمایههای وجودی، این معنی خسارت است. به فارسی این است که من وارد قیامت شوم و ببینم در مقابل کل سرمایههای وجودی هیچچیز ندارم؛ یعنی این که زمینۀ تلف کردن چیزی را از پروردگار عالم ندارم، یعنی خودم هم میفهمم که نمیتوانم از پروردگار عالم درخواست مزدی کنم، چرا؟ چون سرمایههای وجودی من در دنیا نابود شده و هیچچیز در اختیارم نیست که بگویم در برابر آن چیزی که در اختیارم است به من پاداش بده.
تحویل یک اسکلت استخوان در روز قیامت
سرمایۀ من وجود ندارد و تلف شده، از بین رفته است، پس من قیامت چه آوردم؟ سورۀ جن به ما میگوید که آنها چه چیزی در روز قیامت آوردند؛ یعنی عمق آن آیه را آدم دقت کند میبیند آنها از نوک سر تا نوک پا یک اسکلت خشک استخوانی آوردند، بقیۀ وجود انسانی ایشان تباه شده و این اسکلت خشک استخوانی هم فقط چند کیلو هیزم است برای سوختن در جهنم و همین تعبیر را خدا در این آیۀ شریفه دارد: «أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا»(جن، 15) حطب یعنی هیزم.
در سورۀ مسد هم راجعبه زن ابولهب میخوانید: «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب»(مسد، 4) حطب یعنی هیزم. در روایات هم این کلمه آمده «فان الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب» آدم حسود حسادتش تمام خوبیهایش را میخورد مثل آتش که هیزم را میخورد. این معنی خسارت است.
تجارتی در راستای قرآن
حالا برای اینکه بدانید عبادت تجارت است، از سورۀ مبارکۀ فاطر به دو آیه توجه کنید. قبلاً در جلسات گذشته شنیدید که هر کار مثبتی، هر کار خیری، هر کار درستی که برای خدا و به دستور خدا انجام میگیرد این عبادت است؛ شما وقتی سر سفره بنشینی و برای خدا نیت کنی که لقمۀ پاک بخوری، شما وقتی خسته شدی شب بخوابی برای خدا نیت کنی بخوابی، شما وقتی که با یکی معاشرت میکنی برای خدا نیت میکنی که خدایا من با این برای تو معاشرت میکنم و هدف دیگری ندارم، وقتی که شما یک قدم خیری را برمیداری، دو رکعت نماز میخوانی، روزه میگیری، همۀ اینها مارک عبادت دارد.
آیه را گوش بدهید: «إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ»(فاطر، 29) آنهایی که قرآن مجید را قرائت میکنند و در حد خودشان در مقام فهم قرآن هستند، در حد خودشان در مقام عمل به قرآن هستند، همۀ اینها در «یتلون» است. (یتلون، تلو) یعنی دنبال کردن، در آیۀ شریفه یتلون یعنی اقتدا کردن. من وقتی میخواهم به قرآن اقتدا کنم باید قرآن را بخوانم، یا یکی برایم بخواند بفهمم، یا یکی به من بفهماند بعد اقتدا کنم، این معنی تلاوت قرآن است.
«إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ» کارش هم نباید نصف راهه باشد، یتلون فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، یعنی تا آخر عمرش اقتدای به قرآن ادامه داشته باشد. قرآن گفته نماز، تا آخر عمر اهل نماز باشد، تا آخر عمر اهل روزه باشد، زکات و خمس تا آخر اهلش باشد، کار خیر تا آخر اهلش باشد، اخلاق تا آخر اهلش باشد؛ نیمه کاره خسته نشود و رها کند، این تجارت نیست. این تجارت بازنشستگی ندارد و تا لحظۀ آخر عمر است، این بهترین تجارت است، پرسودترین و پر منفعتترین تجارت است.
انفاق، آشکارا یا نهانی؟
«إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» پس اینها پروندۀ نمازشان هم کامل کردند. «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً» اینان در راه خدا اهل انفاق بودند، چه پنهان چه آشکار، حالا یک وقت در خلوت انفاق کردند و هیچکس هم ندید، برایشان مهم نبود. یک وقت هم در مسجد جلوی جمعیت دست کردند داخل جیبشان و ده میلیون دادند برای مسجد، برای روضه، برای ابیعبدالله(ع)، برای کار خیر، برای ایتام، همه هم دیدند و شناختند.
برای این افراد مهم نیست که مردم ببینند. من طرف تجارتم یک نفر است، من با ده هزارتا که تجارت نکردم، یک نفر طرف من است چون کلید پاداش دست آن یک نفر است. اگر من را ببینند مهم نیست، اسمم را هم بنویسند، اسمم را رادیو بگوید، اسمم را تلویزیون بگوید؛ مؤمن طرف تجارتش یک نفر است.
اگر قرآن مجید میگوید: «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً» تفاوتی برایش ندارد؛ در پنهان طرف تجارت یک نفر است، در آشکار هم طرف تجارت یک نفر است، اسمش هم پروردگار است. «إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً» اینها «يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُور»(فاطر، 29) همۀ امیدشان به تجارتی است که ضرر و زیان و کسادی و خسارت در آن وجود ندارد، چون طرف مقابلشان خداست، آدم کنار خدا ضرر نمیکند، آدم با خدا معامله کند خسارت نمیبیند، آدم جنسش را به خدا بفروشد هدر نمیرود.
شک مؤمن به خدا!
خدا این حرفها را در قرآن به شما ضمانت میدهد، میتوان شک کرد؟ به خدا که نمیشود شک کرد، به قرآن که نمیشود شک کرد، اینجا از جاهایی است که به وجود مقدس او باید یقین کرد و به قرآنش هم باید یقین کرد، به هر کجای دیگر آدم شک کند، اینجا دیگر جای شک نیست، این مدرک الهی است، یک مدرک عرشی است، یک مدرک ملکوتی است و جای شک ندارد «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيه»(بقره، 2) اصلاً جای هیچ شکی نیست.
مؤمن چطور مؤمن میشود؟ با شک نکردن مؤمن میشود، وقتی آدم شک نداشته باشد مؤمن است، وقتی شک داشته باشد میشود دو رو که این مطلب هست یا نه؟ درست است یا درست نیست؟ بعد کمی بوی دورویی پیدا میکند. آن کسی که شک ندارد، حقیقت را باور دارد، او مؤمن است. جای شک هم نیست، آدمی هم که شک میکند شما باید او را بنشانید و به او بگویید برای درست بودن شکت دلیل بیاور، او هم همۀ عالم را بگردد نمیتواند دلیل پیدا کند، چون یاوه میگوید، بیهوده میگوید، غلط میگوید.
پاداش خدا در برابر تجارت انسان
اینان یک عمر «إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً» و یک عمر هم امیدوار «تِجارَةً لَنْ تَبُور» بودند، حالا من با امیدشان چه کار میکنم؟ این امیدشان یک امید حقیقی بوده، یک امید درستی بوده «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُم»(فاطر، 30) پاداش این «يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً» را پر میدهم، کامل میدهم، کم نمیگذارم، پیمانۀ ایشان را سر خالی نمیدهم این معنی «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُم» است.
فرقی نمیکند چه کسی وارد این تجارت شده، دهاتی آن طرف بندرعباس یا آن کسی که در تهران زندگی میکند، چه کسی وارد این تجارت شده باربر بازار یا یک تاجر متدین بزرگوار که به این آیۀ شریفه عمل کرده، یک خانمی که پشت کوهها در یک دهی که هنوز برق و آب ندارد زندگی میکند یا یک خانمی که در یک خانۀ چهارصد پانصد متری زندگی میکند و همه چیز هم دارد، برای پروردگار فرقی نمیکند که تاجر در برابرش چه کسی بوده، پیمانهاش را پر میدهد. «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُم».
روضه با دو نفر مستمع
یک کسی یک روز مدینه در ماه ذی الحجه به من گفت بیا برویم روضه. خیلی هوا گرم بود، شلوغ هم بود، در مدینه همه داشتند بار میبستند بروند طرف مکه، به من گفت: میآیی برویم روضه؟ گفتم: کدام کاروان؟ گفت: نه، روضه در کاروان نیست، داخل یک خانه است. گفتم: ایرانی اینجا خانه دارد؟ گفت: نه خانۀ ایرانی نیست، خانۀ یک عرب است، یک عرب شیعه است، شیعۀ نابی هم هست. گفتم: چه کسی روضه میخواند؟ گفت: خودش. گفتم: بیا برویم.
پنج بعدازظهر بود، در زد، در را باز کرد، کل خانه هشتاد متر نبود، کنار آن همه کاخ و آن همه ساختمانهای چهل طبقه، یک خانۀ تیرچوبی و کاهگلی که سیاه پوش هم بود، تمامش سلام به پیغمبر و امیرالمؤمنین(ع) و ابیعبدالله(ع) بود. نشستیم، یک پیرزنی حدود هشتاد ساله خیلی هم باحجاب و باوقار و باادب آمد. معلوم شد که این دوست ما هر سال که میآید مکه سابقه دارد میآید اینجا روضه، حالا مستمع این روضه هم ما دوتا بودیم.
پیرزن چای آورد و چای قبل از روضه خوردیم. به او گفت که این آقا دوست من است، مطمئن است، یعنی جاسوس عربی نیست، ایرانی است. من لباس تنم نبود، گفت: شما روضهات را شروع کن، این خانم هم یک روضه شروع کرد، حالا ما دوتا که گریه کردیم ولی آن خانم خودش اندازۀ بیست نفر گریه کرد، یک روضۀ ناب، انگار میکردی که در میدان کربلا ایستاده و حادثه را تماشا میکند، چه گریهای کرد، چه نالههایی میزد، انگار خودش داغ دیده، عنایت دارید؟
خرج کردن در حد توان برای اباعبدالله(ع)
چه فرقی برای خدا میکند که یک نفر در تهران خانۀ پانصد متری برای ابیعبدالله(ع) روضه بگیرد، ده روزه صد میلیون خرجش شود، یا یک خانمی گوشۀ مدینه یواشکی بیاید در را باز کند، این طرف و آن طرف را بپاید که این قاتلان و جاسوسان آمریکایی او را نبینند و اتاق را نبینند و او روضه بگیرد؛ هر دو با خدا تجارت میکنند و هر دو را هم پروردگار عالم کیلشان را در این آیه میگوید پر میدهم.
او آن مقدار میتواند تجارت کند، این هم این مقدار میتواند تجارت کند، آن چیزی که خیلی مهم است این است که برادران و خواهران از تجارت با خدا کم نگذارید، در هیچ موردی نگو ندارم، پنج تومان بده اما کلمۀ ندارم و نمیتوانم و نمیشود و فعلاً اقتضا ندارد و ... اینها همه لغات شیطانی است که میخواهد ما را از تجارت با پروردگار باز بدارد. پیش پروردگار کمیت مطرح نیست، من توان پرداخت پنج تومان دارم و یکی هم توان پرداخت پنج میلیون، یکی هم توان پرداخت پنجاه میلیون، یکی هم توان پرداخت پانصد میلیون، کم نگذارم تعطیل نکنم.
من مثال میزنم، به من نگفتند این حرف را بزن، هیچوقت به من نمیگویند این حرف را بزن، من در جلسۀ دهۀ عاشورای خودمان هم که خیلی خرج ما سنگین است که ده روزه بالای سیصد میلیون خرجش است، آنجا هم به من نمیگویند به این جمعیت عظیم بگو، من اگر یک روز بگویم بیستتا سیصد میلیون تومان میدهند، آنجا هم به من نمیگویند بگو، اینجا هم اگر من میگویم برای مثال میگویم که کم نگذارید.
گاهی بپرسید؛ آقا شما دهۀ عاشورا، دهۀ اربعین، دهۀ آخر صفر، صبح است، بعدازظهر است، بیداری میکشید، جارو میکشید، تمیز میکنید، صبحانه آماده میکنید، ناهار آماده میکنید، این خرج سنگین را برای دین و برای پیغمبر و برای ابیعبدالله(ع) و برای تبلیغ دین برپا میکنید و هزینه میکنید؛ از کجا میآورید؟ کم نمیآورید؟ کمک میرسد؟ آقا ما هم وسعمان میرسد دو میلیون میتوانیم بدهیم، قبول میکنید؟ به تجارت الهی وصل شوید.
کمک مالی باربر به روضۀ اباعبدالله(ع)
من در همین دهه عاشوراهایم که حالا میگویم خرجها هم بسیار خرج سنگینی است، خدا رحمتشان کند حالا نیستند، باربر میشناختم باربری که با کوله پشتی در بازار تهران بار میبرد، میآمد کنارم مینشست، برای دهاتهای نور و کجور مازندران هم بود، خیلی هم پرگریه بود، میآمد کنار دستم مینشست و من تمام قد برایش بلند میشدم، خیلی هم التماس میکرد بلند نشو بنشین، من بلند میشدم، بعد به من دست میداد، سریع انجام میدادم که جلویم را نگیرد، دستش را ماچ میکردم تا کسی نبیند.
کمی با من حرف میزد، کمی گریه میکرد، کمی میآمد جلو و میگفت: من از پول حمالی کمی قبل از دهۀ عاشورا جمع کردم، برای این روضه میخواهم به تو بدهم، قبول میکنی؟ به او میگفتم: من چه کسی هستم که پول تو را قبول نکنم، پول تو را زهرا(س) قبول کرده که حالا آوردی به من میدهی، من قبول کنم یا نکنم؟
این تجارت است. ببینید حالا من باید در منبرها یادش کنم، اگر حرفش را هم نزنم اصلاً در ذهنم هست، یک وقت روضه میخوانم و گریه میکنم با گریۀ او گریه میکنم، او نیست ولی من دارم با گریۀ او گریه میکنم. عبادت تجارت است و طرف تجارت پروردگار است.
سوگواره
ساعت اول هفته است، وارد تجارت بسیار مهمی بشویم که روایات ما میگویند برترین مایۀ نزدیک کنندۀ شما به پروردگار است. این را یادتان بماند «افضل القربات» برترین مایۀ نزدیک کردن شما به پروردگار گریۀ بر ابیعبدالله(ع) است. روز شنبه، آن هم اول هفته واقعاً چقدر خدا دوستمان دارد؟ چقدر به ما لطف دارد که اول هفته بیاییم مسجد، نماز جماعت بخوانیم و پای علم، پای قرآن، پای درس دین بنشینیم و بعد هم برای ابیعبدالله(ع) گریه کنیم.
از قول زینب کبری برایتان میگویم (کسی چون من گل پرپر نبوسید/ کسی گل را ز من بهتر نبوسید/ کسی چون من گلش نشکفت در خون/ کسی گل را به چشم تر نبوسید/ کسی غیر از من و دل اندر این دشت/ به تنهایی تن بیسر نبوسید/ به عزم بوسه لعل لب نهادم/ به آنجایی که پیغمبر نبوسید).