طرحی برای دنیا و ابدیت

مجموعه نماز از حاج آقا انصاریان

پنجشنبه، 12 مهر 1397

42 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

انسان، تجلی اسمای الهی

یک مطلبی برای اهل دل، اهل عقل، اهل حال، اهل دین مسلم است و هیچ شکی در آن ندارند، قابل شک هم نیست؛ اینکه تمام جهان آفرینش تجلی اسمای پروردگار عالم است. خلقت و همۀ موجوداتش جلوۀ علم خدا، رحمت خدا، احسان خدا، لطف خدا، ارادۀ خدا و فعل پروردگار مهربان عالم است.

یکی از موجودات این جهان انسان است. امیرالمؤمنین(ع) خطابه‌ای دربارۀ انسان دارند که من اولین بار این خطابه را در جلد اول تفسیر «صافی» فیض کاشانی دیدم، هشت نه قسمت است، امیرالمؤمنین(ع) همین مطلبی را که در مقدمه شنیدید، در این خطبه بیان کردند.

دو محل برای زندگی بشر

این انسان با علم او، با رحمت او، با لطف او، با احسان او، با بصیرت او، با کرامت او و با دیگر صفات او وجود پیدا کرده است. برای زندگی این انسان دو محل مقرر کرد، از ابتدایی که او را آفرید این دو محل را برایش قرار داد؛ قرآن مجید از یک محل به محل معین و دارای زمان محدود تعبیر می‌کند، اسم این محل هم بنا بر نام‌گذاری خودش دنیاست.

«دنیا» کلمۀ مونث است، به معنی محل نزدیک‌تر است، مذکرش «أدنی» است. چرا به آن می‌گویند نزدیک‌تر؟ چون انسان ابتدا در اینجا زندگی را شروع می‌کند، چون قبل از دنیای دیگر ـ آخرت ـ است، اسمش را دنیا گذاشتند یعنی جای نزدیک‌تر به انسان یا نزدیک‌تر از آخرت.

محل دوم هم بنا بر نام‌گذاری خود پروردگار آخرت است. زمانِ انسان در این دنیا بنا به ارادۀ خودش محدود است، معین است، برای هیچ‌کس ابدی و همیشگی نیست حتی عزیزترین مخلوقش پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام که به او خطاب کرد: «إِنَّكَ مَيِّت»(زمر، 30) تو در این دنیا ماندگار نیستی، مرگ حتماً سراغ تو می‌آید و تو هم مانند دیگر موجودات عالم یک مدت معینی داری. مدت پیامبر هم خیلی کوتاه بود، شصت و سه سال، وقتی به آن اجل معین رسید، دیگر مهلتی پیدا نکرد و از دنیا رفت.

اما در عالم آخرت برای انسان مدت معین و اجل محدود و معدود قرار نداده است. آنجا انسان وصل به ابدیت است، یعنی دائمی است. این موجود از یک طرف تجلی اسمای الهی است که چقدر هم با ارزش است موجودی به صورت ویژه تجلی اسمای الهی است؛ از طرفی یک مدت معینی در این دنیا به او مهلت داده و ماندگار نیست، باید برود؛ از طرف دیگر هم در عالم بعدی زندگی ابدی برای او مقرر کرده است.

نسخه‌ای جامع و کامل

انسان باید برای زندگی این دنیا و آن دنیا یک هدف‌گذاری کند که در این دنیا به قول خود پروردگار یک «حیات طیبه» پیدا کند و در آن دنیا هم یک «عیش راضیه» پیدا کند، اینها همه خواست پروردگار است. این موجود که جلوۀ اسمای الهی است می‌ارزید که در این دنیا دارای حیات طیبه باشد و در عالم بعد هم دارای عیش راضیه باشد. این دوتا عنوان یادتان بماند «حیات طیبه» و «عیش راضیه».

خداوند باید انسان را راهنمایی کند که در دنیا به طرف حیات طیبه حرکت کند و در عالم آخرت به طرف عیش راضیه حرکت کند. خداوند انسان را راهنمایی کرد، یعنی آن چیزی که بر عهدۀ پروردگار بود انجام داد، از چه زمانی؟ از زمان آدم. خداوند یک نسخۀ جامع و کامل برای انسان مقرر کرد که با عمل به این نسخه هم در دنیا حیات طیبه پیدا کند و هم در آخرت عیش راضیه پیدا کند. این نسخه چیست؟ این همانی است که در تمام کتاب‌های آسمانی و در قرآن مجید با کلمه‌های گوناگون اعلام کرده: دین، صراط، نور، عبادت و از این نوع این تعبیرات.

اختیار

خدا اختیار انتخاب را هم به خود انسان داد، یعنی هیچ انسانی را در دایرۀ اجبار قرار نداد که بگوید من یک قدرتی پشت سرت به نام زور و جبر قرار می‌دهم که در دین باشی، در راه باشی، در صراط باشی، در نور باشی، در عبادت باشی؛ اگر پای جبر در کار باشد، کارت ارزش ندارد.

تو باید در دینداری، در سلوک، در حرکت، در راه الهی، در عبادت آدم آزادی باشی که کارت ارزش داشته باشد و در قیامت با پاداشی مثل بهشت برخورد کنی؛ اگر کارت اجباری باشد که مزدی نخواهی داشت، کار اجباری که مزد ندارد، گناه اجباری که عذاب ندارد. وقتی تو در معصیت آزاد نباشی و بعد من تو را عذاب کنم، تو حق اعتراض داری که به من بگویی پروردگارا من در گناه اختیاری از خودم نداشتم، به چه دلیل عقلی من را عذاب می‌کنی؟ برای معصیت‌کاری که عصیانش اجباری بوده، اگر عذاب بشود حق اعتراض وجود دارد.

اعتراض به عذاب خداوند

البته حق اعتراض نسبت به عذاب در قیامت به روی همه بسته است. شما آیات مربوط به عذاب مجرمان را در کل قرآن مجید بخوانید، می‌بینید که هیچ مجرمی در قیامت صدای اعتراض ندارد؛ چون در معصیت مجبور نبوده، یعنی در دنیا مجبور به رباخوری نبوده، مجبور به زنا نبوده، مجبور به شراب نبوده، مجبور به ظلم نبوده، مجبور به آدم‌کشی نبوده، مجبور به دروغ نبوده، مجبور به خیانت نبوده، خودش به انتخاب خودش گناه کرده است.

ما در آیات مربوط به مجرمان در قرآن مجید آنچه که می‌بینیم، فقط یک حرف است، مجرمان به پروردگار عالم ـ حدود پنج‌تا آیه در این زمینه است ـ می‌گویند: خدایا ما را به دنیا برگردان، یک بار دیگر عمر به ما بده، ما این یک بار دیگری که به ما عمر می‌دهی عمرمان را هزینۀ عمل صالح کنیم، این حرف جهنمی‌ها با پروردگار است.

یک نفر در هفت طبقۀ جهنم به خدا نمی‌گوید: چرا ما را عذاب کردی؟ آنجا همه می‌فهمند که عذاب حق آنان است، هیچ‌کس عذاب خودش را ظلم خدا نمی‌داند؛ اگر ظلم خدا بداند اعتراض می‌کند ولی هیچ معذبی به پروردگار اعتراض ندارد. لحن جهنمی‌ها این است: «رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَل» ما را از جهنم دربیاور، یک بار دیگر عمر به ما بده، دنیا را در اختیار ما بگذار تا عمل صالح انجام بدهیم، اعمالی غیر از آنچه که انجام دادیم.

من به جهنمی‌ها لطف می‌کنم و به ایشان می‌گویم: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّر»(فاطر، 37) من به اندازه‌ای که یک نفر بیدار شود و بینا شود به شما در دنیا وقت ندادم؟ همان یک باری که به شما وقت دادم می‌خواستید بیدار شوید، دیگر هم حرف بین من و جهنمی‌ها قطع می‌شود. آنها هر چه داد بزنند من دیگر جوابی ندارم، چون آنجا جای گفتگو نیست.

طرحی به نام عبادت

برای اینکه بندگان من در دنیا به حیات طیبه برسند، یعنی به یک زندگی پاک، بی‌دردسر، بی‌آلودگی، بدون ظلم، بدون فسق، بدون فجور، بدون معصیت، بدون آلودگی در دنیا؛ برای اینکه بندگان من در آخرت به عیش راضیه برسند، من یک طرحی برای زندگی آنها به نام عبادت ارائه کردم.

حالا برویم سراغ معنی عبادت؛ عبادت یعنی نماز؟ نه، نماز یک جزء عبادت است و همۀ عبادت نیست؛ عبادت یعنی روزه؟ نه، روزه یک جزء عبادت است؛ عبادت یعنی چه؟ عبادت یعنی در تمام حرکات حتی نفس کشیدن، خوردن، خوابیدن، خندیدن، حرکت کردن، ازدواج، هر کاری که آدم در این دنیا انجام می‌دهد، کار را برای خدا انجام می‌دهد، نه برای خودش، نه برای شیطان، نه برای هوای نفس، نه برای خوش‌آمد دیگران و همۀ وجودش را هزینۀ خدا کند، این معنی عبادت است.

لقمۀ حلال

من وقتی با یک چنین نیتی زندگی کنم، یعنی کارم این بشود که می‌خواهم بخورم برای خدا بخورم، من می‌توانم لقمۀ حرام برای خدا بخورم؟ اینکه کوسه و ریش‌پهن است. من نمی‌توانم بگویم که من این لقمۀ ربا، این لقمۀ رشوه، این لقمۀ اختلاس، این لقمۀ دزدی، این لقمه‌ای که حق دیگران است، این را از سفره برمی‌دارم و برای خاطر خدا می‌خورم، این خنده‌دار نیست؟ این مسخره کردن خدا نیست؟

در سورۀ مبارکۀ مؤمنون یک آیه‌ای داریم، این آیه همیشه یادتان بماند، کوتاه است، سه کلمه است. آیه به تمام صد و بیست و چهار هزار پیغمبر خطاب شده، از آدم تا پیغمبر اکرم، یعنی هر پیغمبری را خداوند مورد خطاب این حقیقت قرار داده که «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ» یعنی به تک‌تک ایشان گفتم: «كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ» حلال و پاک بخورید، «وَ اعْمَلُوا صالِحا»(مؤمنون، 51) بعد از لقمۀ پاک و حلال عبادت کنید، با لقمۀ آلوده نمی‌شود من را عبادت کنید، با لقمۀ آلوده و نجس نمی‌شود بندگی کنید.

خرید اصحاب کهف

همین امروز بعد از منبر سورۀ کهف را بخوانید. در داستان اصحاب کهف، وقتی بعد از سیصد و نه سال بیدار شدند، پولشان برای سیصد و نه سال پیش بود، سه قرن بود مملکت عوض شده بود، یعنی چند ملت و چند دولت مرده بودند و ملت‌ها و دولت‌های دیگر آمده بودند. پول‌ها عوض شده بود، بازارها عوض شده بود، خیابان‌ها عوض شده بود، مغازه‌ها عوض شده بود و این پنج شش‌تایی که داخل غار بودند نمی‌دانستند اوضاع از چه قرار است.

آنان با همان پول خودشان ـ پول سیصد و نه سال پیش ـ یکی از دوستانشان را مأمور کردند و گفتند: برو غذا بخر، گرسنه هستیم. این شخص هم با همان پول آمد غذا بخرد، بقیه به او سفارش کردند و گفتند: خریدت را از جایی بکن که جنس فروشنده پاکیزه‌تر و پاک‌تر است.

آدم متدین همه جوره باید مواظب باشد، از یک جا نروی غذا بخری که یک طرف قفسه مشروب دارد و یک طرف قفسه هم شربت دارد، از آنجا جنس نخر، آن مغازه نجس است. یک جا نروی غذا بخری که یک طرفش گوشت خوک است و یک طرفش هم گوشت گاو است، از یک جا نروی غذا بخری یک طرفش کالباس گوشت خوک است و یک طرف هم گوشت گوسفند است، برو از یک مغازه‌ای خرید کن که همه چیزش پاکیزه باشد، حتی بوی غذای حرام به غذای حلال نخورده باشد.

این یک درس قرآن است؛ معلوم می‌شود مغازه‌ها با هم فرق می‌کند، مغازه‌ای که قفسه‌هایش حلال و حرام دارد با مغازه‌ای که همه چیزش حلال است فرق می‌کند. معلوم می‌شود مغازه‌ای که فروشنده‌اش یک جوان متدین پاکیزه است با مغازه‌ای که فروشنده‌اش یک دختر بیست ساله و بدحجاب و آرایش کرده است، نفسش ناپاک است و این را گذاشتند برای جلب مشتری فرق می‌کند.

حالا این حرف‌ها به دیگران برسد بخندند، به جهنم که بخندند، مگر به خود قرآن در مکه نمی‌خندیدند؟ به خود پیغمبر هم می‌خندیدند با این حرف‌هایی که می‌زد، حالا هم بخندند مهم نیست. علنی اصحاب کهف به رفیقشان می‌گویند: مواظب باش از کجا خرید می‌کنی، از هر مغازه‌ای نخر و بریز داخل شکم ما، این مسئله ما را از خدا دور می‌کند.

رستورانی‌های با وضو

چهل و سه چهار سال پیش، شخصی در مشهد من را در خیابان دید و گفت: فردا بیایم دنبالت ببرمت ناهار؟ گفتم: تشریف بیاورید. آمد من را داخل یک زیرزمین برد و گفت: دوتا ناهار بیاور. بعد که ناهار خوردیم آمدیم بیرون گفت: می‌خواستم با این ناهار دادن، زیارتت را تقویت کنم. گفتم: چطور؟ گفت: من در تمام این مشهد هیچ کجا برای ناهار نمی‌روم، برای خانه‌ام هم از هیچ کجا ناهار نمی‌خرم الا اینجا. گفتم: چطور؟ گفت: آن کسی که پای دخل می‌ایستد، آن کسی که برنج را می‌پزد، آن کسی که خورشت را می‌پزد، آن کسی که خورشت را هم می‌زند، آن کسی که کبابش را می‌زند، کل اینها قبل از اینکه بیایند سر کار خودشان وضو می‌گیرند؛ چون می‌گویند ما این غذا را می‌خواهیم بدهیم به مردم، اینها می‌خواهند نماز بخوانند، زیارت بروند، عروسی بکنند، بچه‌دار شوند، بالاخره از ناحیۀ ما ضرری به دنیا و آخرتشان نخورد، اینها همه اثر دارد.

قرآن درس‌های عجیبی دارد، من طرح عبادت به بندگانم دادم که همه چیزشان عبادت من بشود «قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين»(انعام، 162) امام حسین وقتی از اسب می‌افتاد و از دنیا می‌رفت، نیت کرد «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله و فی سبیل الله» من مردنم هم برای خداست، از اسب افتادنم هم برای خداست، روی خاک افتادنم هم برای خداست. این لحظات آخرش بود، بدن داخل گودال افتاد، همه چیز برای خدا، یعنی مردن در عین عبادت.

سوگواره

(بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد/ اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد/ هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید/ عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید/ نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت/ نه سیدالشهدا طاقت سواری داشت).

ذوالجناح درک کرد ابی‌عبدالله(ع) نمی‌تواند سوار باشد، برای اینکه افتادنش آسان باشد خودش را رساند داخل گودال، دو دستش را جلو کشید و دو پا را عقب کشید، فاصلۀ ابی‌عبدالله(ع) را با زمین کم کرد و خودش را به‌طرف زمین مایل کرد، آرام ابی‌عبدالله(ع) را به زمین گذاشت و از گودال بیرون آمد.

در گودال ابی‌عبدالله(ع) با زحمت صورتش را روی خاک گذاشت و گفت: «الهی رضا بقضائک، صبراً علی بلائک، تسلیماً لامرک، لا معبود لی سواک» او غرق مناجات بود، ذوالجناح برگشت. وقتی زن و بچه صدایش را شنیدند بیرون ریختند، دیدند زینش واژگون است، یالش غرق خون است. با دیدن ذوالجناح با پای برهنه به‌طرف میدان کربلا دویدند، امام زمان می‌فرماید: وقتی رسیدند دیدند «و الشمر جالس علی...» شمر با آن بدن سنگین روی سینۀ ابی‌عبدالله(ع)... .