هدف از خلقت انسان از منظر قرآن

مجموعه نماز از حاج آقا انصاریان

سه شنبه، 10 مهر 1397

40 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

سؤال خوب و سؤال بد از خدا

یک نفر ما را آفریده، یک نفر عهده‌دار خلقت ما بوده است. خداوند در کتاب‌هایی که نازل کرده پیش از اینکه انسان بپرسد برای چه ما را آفریدی؟ به چه هدفی؟ به چه اهدافی ما را خلق کردی؟ در قرآن و در همۀ کتاب‌های آسمانی گذشته، سؤالات بشر را جواب داده است. خداوند یا ابتدایی جواب داده، یا مردم با حقی که برای پرسیدن داشتند از پیغمبران روزگارشان پرسیدند، پرسش ایشان هم درست بوده، عاقلانه بوده، حکیمانه بوده و خداوند هم جوابشان را به صورت آیات در همان کتاب‌های روزگاران گذشته نازل کرده است.

اگر سؤالات هم بی‌ربط بوده و بیهوده بوده یا جواب نداده چون دردی را دوا نمی‌کرده یا دستور داده که سراغ این‌گونه سؤالات نباشید «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم‏»(مائده، 101) یک چیزهایی را نپرسید که اگر پرده از روی پاسخش برداشته شود، جز رنج و ناراحتی برای شما محصولی ندارد و من هم دوست ندارم شما ناراحت شوید. جالب است این آیه در قرآن است، سراغ سؤالاتی که نتیجه‌اش ناراحتی خود شماست نباشید، برای چه می‌پرسید؟ سؤال دارید؟ عاقلانه باشد، سؤالتان حکیمانه باشد، عالمانه باشد.

یک سؤال همیشه در ذهن بنی‌آدم این بوده که ما خاک بودیم، قبل از اینکه خدا انسان را خلق کند خاک بوده و این خاک را پروردگار مهربان عالم ـ خوب دقت بفرمایید ـ با علمش، با عدلش، با حکمتش، با رحمتش، با رأفتش، با احسانش سفر داده؛ یعنی این خاک را وارد یک مسافرت کرده که شرح این مسافرت طولانی است.

سفر از خاک تا انسان

دانشمندان علوم طبیعی، نباتی، انسان‌شناسی، حیوان‌شناسی، گیاه‌شناسی این مطلب را بیان کردند. من مفصل این سفر را تقریباً به صورت‌های گوناگون در این تفسیر قرآنم که در حدود سی جلد است ـ فعلاً، شاید هم بیشتر شود، البته کار من تمام شده، حدود دوازده سال طول کشیده نوشتم ـ بیان کردم. خداوند با اسمای حسنایش، با صفات اولیایش خاک را سفر داده تا این مسافر سر از انسان درآورد.

اولین باری هم که سر از انسان درآورده از رحم مادر بوده، بعد از رحم مادر مسافرتش داده و وارد این دنیا شده، چند سالی هم او را در این دنیا در معرض امر و نهی قرار نداده و به قول شما کاری به کارش نداشته، یکی دو سال گفته در آغوش مادر شیر بخورد، بعد هم که سیر شد در گهواره بخوابد، دندان که درآورد غذا بخورد، تا هفت سالگی هم بالا و پایین بپرد، هفت سالگی هم برود مدرسه کم‌کم عقلش پخته شود، ده سال سیزده سال پانزده سالش که تمام شد، آمادگی دارد که مهمان دنیای تکالیف از جانب من شود.

جشن راه یافتن به حوزۀ تکالیف

من این جمله را تکرار می‌کنم که در سن خاصی انسان آمادگی دارد مهمان دنیای تکالیف از جانب خدا شود؛ این معنا را اولاً انبیای الهی با عمق جانشان درک کردند، اولیای الهی درک کردند، عارفان بالله لمس کردند، اندیشمندان با ایمان درک کردند، لذا شخصیت‌های با عظمتی امثال سید بن طاووس لحظه‌ای که پانزده سالشان تمام شد، مثلاً نه صبح ده صبح قدم در دقیقۀ اول شانزده سالگی گذاشتند و مهمان حوزۀ تکالیف الهیه و مسئولیت‌ها از جانب خدا شدند، جشن گرفتند.

به عبارت ساده‌تر آن لحظه گفتند: خدا ما را آدم حساب کرده که امر و نهی و تکلیف و مسئولیت متوجه ما کرده، ما را لایق دانسته با نبوت و امامت و قرآن و عبادت و امر و نهی پیوند داده؛ باید جشن بگیریم که خدا ما را بخور و بخواب نمی‌داند، باید جشن بگیریم که خدا ما را از گروه حیوانات به حساب نمی‌آورد، الان ما همانی هستیم که به فرشتگان فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة»(بقره، 30) حالا که ما مکلف شدیم خلیفۀ خدا شدیم پس باید جشن بگیریم.

اسمای الهی در وجود انسان

همۀ این حرف‌هایی که الان شنیدید، از دل یک آیه بیرون می‌آید، آن آیه هم نصف خط نمی‌شود «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون»(ذاریات، 56)‏ اگر از من بپرسید این جن و انس را به چه هدفی آفریدی؟ این خاک را با قدرتت، با رحمتت، با لطفت به چه منظور خلق کردی؟ ما هر چه در اسمای خدا می‌گردیم ـ باز من شما عزیزانم، برادران و خواهرانم را دعوت می‌کنم به دقت در این مسائل ـ ما هر چه در اسما و صفات می‌گردیم می‌بینیم هیچ جا بوی نقص، بوی کمبود، بوی ظلم، بوی ستم استشمام نمی‌شود که مچ‌گیری کنیم.

از هر دانشمند با انصافی بپرسید که آقا کل ترکیب وجود ما را تعریف عالمانه بکن، نمی‌خواهیم استخوان بندی ما را بگویی، رگ و گوشت ما را بگویی، اعصاب ما را بگویی، مغز ما را بگویی، به قول دانشمندان فیزیولوژی بدن ما را نمی‌خواهیم بگویی؛ می‌خواهیم از ترکیب حکیمانۀ وجودمان بگویی، چه چیزهایی در اصل آفرینش ما به کار رفته؟ جواب می‌دهد: در اصل آفرینش شما جلوه‌های اسما و صفات به کار رفته است. حکمت الله، ارادت الله، قدرت الله، علم الله، رحمت الله، احسان الله، عدل الله، رزق الله و... در خلقت تو به کار رفته است.

حکمت خدا در اعضای بدن

اگر یک کسی قدرت داشته باشد بخش حکمت الله را از ساختمان وجود تو بگیرد، یک کارخانۀ ناقص باقی می‌ماندی که در این دنیا یک لحظه هم نمی‌توانی زندگی درستی داشته باشی. مثلاً شخصی بتواند این رطوبت بینی‌ات را بگیرد و بینی‌ات خشک بشود، نرمی گوشت را بگیرد و این گوشت استخوان بشود، دیگر حالت غضروفی نداشته باشد، اگر بتواند بگیرد همین امشب که می‌خوابی، در اولین غلتی که می‌زنی متوجه که نمی‌شوی خوابی، گوشت می‌شکند و از کله‌ات جدا می‌شود.

اگر فقط بخش حکمت وجودت را بگیرد، فکر کن از تو چه می‌ماند؟ کسی نه، خود خدا بخش حرکات مفصل را بگیرد، بخش حکمت وجودت را بگیرد، تمام ده‌تا انگشتت مثل چوب خشک می‌ماند، آن وقت برای خوردن صبحانه باید دراز بکشی یکی که انگشت‌هایش کار می‌کند سفره را بیاورد جلو، نان را لقمه لقمه کند، آن پنیر را بمالد روی نان و بگذارد جلویت، تو هم کله و گردن بکشی و لقمه را برداری بجوی، همین‌طور که روی سینه خوابیدی به زور قورت بدهی؛ اما الان که نشستی فکر با انگشتانت چه کارهای مهمی را برای یک لقمه خوردن انجام می‌دهد.

خلقت انسان

خداوند با ارادۀ حکیمانه‌اش، با قدرتش، با رحمتش، با احسانش، با لطفش ـ اینها همه در قرآن است، من آیاتش را بخواهم بخوانم طول می‌کشد، در ذهنم است ـ با خبیر بودنش، خاک را هل داد، به خاک جنبۀ نباتی داد، جنبۀ حیوانی یعنی حیات بالاتر از نباتی داد، و بعد اینها را هل داد تا این خاک نباتی حیوانی را به صلب پدر و رحم مادر رساند، ـ به خارجی بگویم چون شما این اصطلاحات را بلدید ـ این دوتا را تبدیل کرد به اسپرم و اوول، یکی در صلب پدر و یکی در رحم مادر.

حالا عربیش را بگویم؛ علق در صلب پدر، نطفه در رحم مادر، این دوتا را در تاریک‌خانۀ رحم مادر با همدیگر آشتی داد، این دوتا نر و ماده که عاشقانه جفت همدیگر شدند، ده بیست روز بعد این خانم بزرگوار به مادرش می‌گوید من ویار دارم، یعنی دارم بچه‌دار می‌شوم. همین‌طور این نطفه را علقه کرد، مضغه کرد، استخوان‌بندی و گوشت‌بندی و بعد قرآن مجید می‌گوید: آخرین مرحلۀ خلقتش را ادامه دادم که تبدیل به یک انسان کامل در رحم مادر شد، بارک‌الله خلقتی هم به خودش گفت: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين»(مومنون، 14) این را فقط برای من و تو گفت، کجا بودیم و کجا آمدیم.

گونی شیطان

مواظب باشیم شیطان ما را داخل گونی نکند، در گونی را ببندد و بعد در جهنم باز کند و ما را بیرون بیاندازد. شیطان خیلی‌ها را داخل گونی کرده است. هشت میلیارد جمعیت در کرۀ زمین است، غیر از چهارتا شیعۀ مؤمن عاقل دانا، خیلی‌ها که به قول ائمۀ ما اسم‌شان شیعه است «لا یبقی من الاسلام الا اسمه»، اسم‌شان شیعه است ولی شیعه نیستند.

شیطان هفت میلیارد نفر را، حتی خیلی از مسلمان‌ها، کسانی که اسم‌شان شیعه است، داخل گونی کرده، چه زمانی در گونی را باز می‌کند؟ قرآن مجید را بخوانید: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِين»(ص، 85) در جهنم درِ گونی را باز می‌کند. از این گونی شیطان، کلی جنس دو پا بیرون می‌آید که خدا می‌گوید هفت طبقه پر می‌شود.

شکم‌هایی انباشته از حرام

این چهارتا شیعۀ متدین فهمیدۀ عاقل که گول مکتب‌ها را نخورده، گول شرق و غرب را نخورده، گول ماهواره‌ها را نخورده، گول بی‌دین‌های داخلی و خارجی را نخورده که من اطمینان دارم شما جزء آنهایی هستید که گول نخوردید، از رفتارتان پیداست. الان خیلی از مردم در ایران و هم در خارج خواب هستند، نمی‌شود بیدارشان کرد از بس که دیشب مشروبات الکلی خوردند، بیدار نمی‌شوند، تا چهار صبح بیدار بودند به قمار و موسیقی و اختلاط زن و مرد، نمی‌شود بیدارشان کرد، به قول سیدالشهدا «ملأت بطونهم من الحرام» نمی‌شود بیدارشان کرد.

خیلی از افراد هم دین ندارند، اگر آدم برود سراغ ایشان بیدارشان کند، چه چیزی به آنها بگوید؟ اصل را قبول ندارند، ما برویم پنج صبح بیدارشان کنیم و بگوییم نزدیک خانۀ شما روضه است؟ بگوییم دهۀ سوم محرم است، دهۀ ابی‌عبدالله(ع) است، بلند شو بیا روضه؟ می‌گوید: من اصل خدا و پیغمبر و قیامت را قبول ندارم، تو آمدی می‌گویی بیا برویم روضه، مگر دیوانه‌ای؟

آن طرف داستان، در سورۀ اعراف می‌فرماید: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِين» یعنی پر قسم می‌خورد، خدا قسم می‌خورد، تو و آنهایی که از تو پیروی کردند هفت طبقه را به خودم قسم پر می‌کنند، هفت طبقه را که پر می‌کنند، «وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِين‏»(واقعه، 14) یک مشت شیعۀ عاقل دانای فهمیده می‌ماند.

آن هفت طبقه که پر است، یک مشت عاقل شیعۀ دانای فهمیده طبق آیات قرآن کریم اهل بهشت هستند، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید بهشت مثل جهنم طبقه طبقه روی هم نیست، بهشت‌ها هشت‌تا در سطح صاف است، طبقه طبقه نیست. این بهشت‌هایی که در سطح صاف است، طول و عرضش برای احدی در این عالم روشن نیست.

پرواز جبرئیل بر فراز بهشت

نوشته‌اند که قدرت پرواز جبرئیل از همه بالاتر است، ائمۀ ما فرمودند یک بار جبرئیل به پروردگار گفت: به من اجازۀ پرواز می‌دهی که این بهشت را بپرم و مساحتش را ببینم؟ خطاب رسید: بپر، ولی باید قدرت پرشت را چند برابر کنی. گفت: به عنایت کن. به قدرت ملکوتی، نه به قدرت موتورهای هواپیماهای، به قدرت پرش ملکوتی که برای ما اصلاً قابل درک نیست، نهصد هزار برابر قدرت پرشش را بالا برد.

قرآن مجید قبل از اینکه این قدرت را بالا ببرد، از او تعبیر به «شَدِيدُ الْقُوى» کرده، خود «قوی» جمع است، «شدید» یعنی بسیار قوی، حالا این قدرت نهصد هزار برابر شده، آن هم قدرت ملکوتی. خدا گفت: بپر. طول را شروع کرد به رفتن، نهصد هزار سال ـ به سال‌های آنجا، نه به سال‌های دنیا ـ پرید و پرسید: اندازۀ لازم را رفتم؟ خطاب رسید: نه، باز هم برو. جبرئیل نهصد هزار سال دیگر هم رفت، به همان سال‌های آنجا که اگر من برای شما یک بخشی از آن را محاسبه کنم، واقعاً عقل را مات می‌کند.

به جبرئیل خطاب رسید: یک سفر دیگر برو، به سفرهای آنجا، سه‌تا نهصد هزار سال شد. سه‌تا نهصد هزار سال با نهصد هزار برابر قدرت پرش، گفت: چقدرش را رفتم؟ یکی از خادمان بهشت سرش را آورد بالا و گفت: از ناحیه‌ای که دست من است، هنوز بیرون نرفتی. گفت: خدایا من را برگردان، این‌طور که معلوم است تا قیامت اگر راه برویم، طول یک بهشت تو را هم نمی‌توانیم برویم.

کمترین پاداش در بهشت

یقیناً شما را بهشت می‌برند، شک نکنید. پیغمبر می‌فرماید: آن کسی که در بهشت از همه کمتر گیرش آمده، محل اسکانش را می‌گوید نه نعمت‌هایش. پیغمبر یک چیز محسوسی را می‌گوید که انسان بتواند ارزیابی کند چه خبر است، آن چیزی که به شما کمتر می‌دهند، یعنی می‌شود گفت این شخص از همه کمتر گیرش آمده، جای زندگیش از کل کرۀ زمین بیشتر است.

این بهشت را با چهل پنجاه سال می‌شود گیر آورد، چگونه؟ تحقق دادن هدف خدا از خلقت ما. بگذارید او جواب ما را بدهد، خدایا برای چه ما را خلق کردی؟ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون»(ذاریات، 56)‏ من شما را خلق کردم که شما در این عالم خرج خودم بشوید، مواظب خودتان باشید، دشمن شما و دشمن من، شما را داخل گونی نکند سرش را ببندد و در جهنم باز کند، آنجا که شما را انداخت، بیایید بیرون و ببینید تمام درهای نجات به روی شما بسته است، مواظب باشید.

خیلی حرف یادداشت کرده بودم، در جیبم گذاشتم که برایتان بگویم، اما زمان خیلی سریع می‌گذرد.

سوگواره

شب است، تاریک است، ماه قدرت نشان دادن در حد شب چهاردهم را ندارد، بیابان است، خانم‌های ما هم، ما را تحریک کردند بیاییم این بدن‌ها را دفن کنیم. این بدن‌ها که نه سر دارد، نه لباس دارد، ما روی قبرها می‌خواهیم علامت بگذاریم چه کار کنیم؟ اصحاب کدام هستند؟ علی اکبر کدام است؟ قمر بنی‌هاشم کدام است؟ ابی‌عبدالله(ع) کدام است؟ اینها را که ما نمی‌شناسیم.

ناگهان دیدند یک شترسوار آرام می‌آید، فکر کردند مأمور است، آمدند فرار کنند که از روی شتر آرام فرمود: فرار نکنید، من همۀ این بدن‌ها را می‌شناسم، پیاده شد و خودش را معرفی کرد. اول بدن یاران ابی‌عبدالله(ع) را دفن کرد، بعد آمد کنار نهر علقمه بدن قطعه قطعۀ عمو را دفن کرد، بعد آمد زیر پای بابا بدن علی اکبر را دفن کرد.

آخرین بدن، بدن ابی‌عبدالله(ع) بود که برگشت به بنی‌اسد فرمود: از خیمه‌های نیم سوختۀ ما یک قطعه حصیر بیاورید. فکر می‌کنید حصیر را برای کفن می‌خواست؟ نه، شهید که کفن ندارد. امام دیدند که این بدن را نمی‌شود بلند کرد، این بدن را از هر کجا حرکت بدهد، ممکن است یک قطعه‌اش جدا شود. حصیر را آوردند و آرام آرام زیر بدن کشید، اول رفت میان قبر و دوتا دستش را برد زیر حصیر، بدن را وارد قبر کرد، می‌خواهد عمل اسلام را انجام بدهد، صورت میت را رو به قبله بگذارد، اما بابا سر در بدن ندارد، گلوی بریده را رو به قبله گذاشت.