بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
امام صادق(ع) به مسافری که برای بحث با حضرت از یک مسیر دوری به مدینه آمده بود، فرمودند: فکر کن، اندیشه کن، بالاخره با فکر کردن به این نتیجه میرسی که سازنده داری، به وجود آورنده داری، آفریننده داری. وقتی با فکر کردن، با اندیشه کردن به این نتیجۀ درست، به این نتیجۀ مثبت، به این نتیجۀ حق رسیدی؛ دوباره فکر کن که این آفرینندۀ تو از آفریدن تو، از خلقت تو، از به وجود آوردن تو هدف درست و هدف مثبتش چه بوده؟
ارتباط برقرار کردن خدا با بشر
خداوند به شخص خود تو که اعلام نکرده، چون با تکتک آفریدهها تماس و ارتباطی برقرار نکرده، نیازی هم نبود که با تکتک آفریدگانش شخصاً تماس برقرار کند و در گوش همۀ آنها بگوید مراد و منظور من از آفریدن تو چنین هدفی بوده؛ خدا از میان بندگانش تعدادی عاقل، پاک، بینا، عالم، بینظیر انتخاب کرده و اهدافش را از آفریدن انسان با آنها در میان گذاشته، بیشتر از این هم نیازی نبوده است، خدا به آنها اعلام کرده هدف من را از آفریدن بندگانم به آنها اعلام کنید.
آن برگزیدگان بین بندگان آمدند و با زبان محبت، با زبان عقل، با زبان حکمت، با زبان علم اعلام کردند: ای مردم! مراد خداوند از خلقت شما این بوده ـ فارسی حرف همۀ انبیای الهی است ـ که در دنیا و آخرت جیب شما را از ارزشها و نعمتهای ماندگار دائمی، ابدی و همیشگی پر کند.
أنت الغنی و أنا الفقیر
اگر بگویید نمیخواهیم، یک حرف جاهلانهای است؛ یعنی یک ندار به یک دارایی مثل پروردگار عالم بگوید: من نمیخواهم که در دنیا و آخرت جیبم از ارزشها به وسیلۀ تو که غنی به ذاتی پر شود. معنای نمیخواهم این است: نیاز ندارم. این دروغ است، در بیست و چهار ساعت انسان به این همه نعمت نیازمند است، نمیتواند بدون آب زندگی کند، نمیتواند بدون هوا زندگی کند، نمیتواند بدون نور زندگی کند، نمیتواند بدون مواد غذایی زندگی کند، دروغ است اگر بگوید من نیاز ندارم، پس نیازمند است و این را نمیتواند به پروردگار عالم اعلام کند که من نیاز ندارم.
اگر نیازمند به شخص کریم که میخواهد جیب دنیا و آخرتش را پر کند، بگوید من نمیخواهم، این دلیل بر حماقت است؛ یعنی بگذار من در دو جهت مادی و معنوی گرسنه بمانم تا نابود شوم. انسان نمیتواند بگوید من نمیخواهم، نمیتواند اعلام کند من نیازمند نیستم، بینیاز یک نفر است و آن پروردگار است.
تمام انبیای الهی هم نیازمند هستند، لذا همۀ انبیا هم سر سفرۀ پروردگار مهربان عالم بودند «وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِين»(انبیا، 8) ما انبیا را به گونهای خلق نکردیم که احتیاج به خوراک نداشته باشند، انبیا هم نیازمند به لباس بودند، نیازمند به خوراک بودند، نیازمند به معیشت بودند، این یک بعد نیاز انسان است.
نیازهایی ورای نیاز حیوانی
مرحلۀ دیگر نیاز انسان، نیاز به ارزشهاست، یعنی انسان به ایمان، به اخلاق، به عمل صالح نیازمند است. اگر سر این سهتا سفره هم ننشیند، حیوان است. اما او که حیوان نیست، انسان است. از همه طرف انسان در جواب پروردگار دچار بنبست است، یعنی هر طور بخواهد فرار کند راه به رویش بسته است.
اگر انسان بگوید من نیازی به ایمان ندارم، نیازی به سفرۀ اخلاق ندارم، نیاز به سفرۀ عمل صالح ندارم، یعنی من انسان نیستم، انسان آفریده نشدم، پس تو چه هستی؟ حیوانم. خدا میگوید: نه، دروغ میگویی «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسان»(انسان، 2) نه من در آیات دیگر قرآن گفتم که شتر آفریدم و آن یک آفرینش دیگری است، «وَ الْخَيْلَ» اسبها را آفریدم و آن هم یک نوع دیگری از مخلوق من است، «وَ الْبِغالَ» قاطر آفریدم، «وَ الْحَمِيرَ» الاغ آفریدم، نحل زنبور آفریدم؛ تو هیچکدام از آنها نیستی، اگر آنها بودی من قبول میکردم و میگفتم نیازمند به سفرۀ ایمان به معنای خاص و اخلاق و عمل صالح نیستی. تو انسانی، حیوان نیستی. یک سفرۀ دیگری غیر از آنها هم برایت پهن کردم.
اشتراکات نیازهای انسان و حیوان
با این بحث یعنی یک گفتگوی معنوی و باطنی با پروردگار عالم، انسان به عمق این آیۀ سورۀ لقمان میرسد «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة»(لقمان، 20) من برای شما، نه برای کل موجودات، «أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ» یعنی شما انسانها، اگر موجودات دیگر هم نیازمند به هر دو سفره بودند، خدا میگفت «اسبغ للمخلوقات» اما در قرآن مجید سفرۀ دوم ما را جدا کرده، چون این سفرۀ دوم برای حیوانات دریا و صحرا و هوا پهن نشده است. چرا؟ چون نیازمند نبودند و لازم نداشتند. برای آنها یک سفرۀ مادی لازم بود که انداختند، ولی برای ما به خاطر سبک خلقت انسانی، دوتا سفره لازم بوده که خدا هر دو را انداخته «نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة» نعمت مادی و معنوی.
در قرآن مجید میفرماید شما در سفرۀ مادی با همۀ حیوانات شریک هستید، چون در بدن با آنها شریک هستید. قرآن مجید در یکی از آیات به بعضی از نعمتهای زمینی اشاره میکند، بعد در پایان آیه میفرماید: «مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُم»(نازعات، 33) اینها اجناس مورد بهرهوری شما و حیوانات شماست؛ چون شما شکم دارید آنها هم دارند، شما بدن دارید آنها هم دارند، شما غریزه دارید آنها هم دارند، شما رشد جسمی دارید آنها هم دارند، شما خواب دارید آنها هم دارند، شما بیماری و دارو دارید آنها هم دارند، پس شما با آنها در تمام مسائل جسمی در سفرهای که پهن کردم شریک هستید؛ اما در سفرۀ معنوی شما ممتاز هستید، جدا میشوید، شما دیگر با آنها شریک نیستید.
سرمایههای عظیم برای انسان
از اینجا به بعد را گوش بدهید، اینجا دیگر ارزشهای ما جدا میشود. ما یک سلسله ارزشها داریم آنها ندارند؛ برای شما پیغمبر فرستادم برای آنها نفرستادم، چون آنها نیاز نداشتند؛ برای شما کتاب فرستادم برای آنها نفرستادم؛ برای شما قیامت قرار دادم، برای آنها قرار ندادم؛ برای شما کاتبان عمل قرار دادم، برای آنها قرار ندادم؛ برای شما مسئولیت قرار دادم، برای آنها قرار ندادم؛ برای شما عبادت قرار دادم، برای آنها قرار ندادم؛ برای شما پاداش و اجر و ثواب قرار دادم، برای آنها قرار ندادم؛ حالا بر شما لازم است به خاطر این همه ارزشی که به شما دادم بندۀ شاکر من باشید، چون به شما خیلی سرمایه دادم که به فرشتگان هم ندادم.
خداوند میلیاردها فرشته و فرشتگان مقرب دارد. شما چهارتا فرشتۀ معروف در قرآن و کتابها میبینید: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل، اینها در رأس تمام ملائکۀ عالم هستند. از تکتک ایشان بپرسید که آیا برای شما پیغمبر مبعوث به رسالت شده؟ نه. خدا یک گوشۀ بهشت را اندازۀ دویست متر برای شما خلق کرده؟ نه. خدا برای شما پاداش مقرر کرده؟ نه. خدا برای شما انواع عبادتهای پر از ثواب قرار داده؟ نه. برای شما ولایت اهلبیت را قرار داده؟ نه. برای شما گریۀ از خوف خودش را قرار داده؟ نه. چیزهایی که برای انسان قرار داده برای فرشتگان قرار نداده است، این موضوع شکر دارد یا ندارد؟ چقدر باید شکر کنیم؟
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
در دعای عرفه ابتدای دعا ابیعبدالله(ع) میگوید: اگر عمر روزگار را که ما نمیدانیم عمر روزگار چه مقدار است، یعنی از وقتی که خدا زمان را ساخته، زمانسازی از کِی بوده؟ از وقتی که گردش اجرام به وجود آمده است، از وقتی زمانسازی شروع شده، ظاهراً پایان ندارد، بعد از شروع قیامت بهشت و دوزخ «خالدین فیها» است، زمان دیگر پایان ندارد.
سیدالشهدا به پروردگار عرض میکند: عمر دهر را در اختیار من قرار بدهی که من شکر یک بند انگشتی که برای من ساختی انجام بدهم، از عهدهاش برنخواهم آمد. بعد خودش دلیل میآورد چطور از عهدهاش برنمیآیم؛ چون وقتی که یک شکر کردم، یک شکر برای این توفیقی که به من دادی برای شکر، یک شکر باید انجام بدهم؛ برای توفیقی که برای آن شکر اول به من دادی یک شکر، برای دومی هم یک شکر، برای سومی هم یک شکر، اصلاً امکان ندارد!
چگونگی تشکر از خدا
من چه کار کنم بندۀ شاکری بشوم؟ واقعاً چه کار کنم که خیالم راحت شود و از اضطراب دربیایم که بالاخره شکر به جا آوردم یا نه؟ این را باید از اهلبیت پرسید که دل ما کجا راحت میشود که ما شکر به جا آوردیم؟ چقدر زیبا یاد ما دادند که «الشکر اجتنابُ المحرمات(حرام) کلها» شما نعمت خدا را در غیر آنچه که خدا گفته هزینه نکن، آن میشود شکر خدا.
ما که از اول این کاره نبودیم، تا وقت مردن هم این کاره نخواهیم بود، هیچکس هم نمیتواند گردن ما بگذارد. مثال میزنم، انگور یک نعمت خداست، ائمۀ ما میگویند شکر این انگور این است که انگور را انگور بخور، این را مشروب نجس نکن، این شکر نعمت است. شکر نعمت بدنت این است که ماه رمضان با این بدنت روزه بگیر، شکر نعمت چشمت این است که با این چشمت به ناموس مردم خیانت نکن، شکر نعمت زبانت این است که به خودت و خدا و زن و بچهات و به مردم و اهل مملکت دروغ نگو، این شکر است. «اجتنابُ المحرمات» معنی شکر است، اینطور شکر کردن باطن آدم را آرام میکند.
یکی از بهترین درسها از زندگی انبیا
یک آیه پروردگار عالم در قرآن مجید دارد، خیلی آیۀ جالبی است که از قول موسی بن عمران است. حضرت کلیمالله موسی داستان زندگی بسیار نورانی دارد، از اول ولادتش تا وقت مرگش، مرگش هم خیلی مرگ عجیبی بوده، فقط درس است. البته دقیقاً معلوم نیست ایشان چند سال در دنیا زندگی کرده، ولی از زمانی که در رحم مادر بوده درس بوده تا وقتی که دفن شده، خیلی زندگی پر عبرت و پر درسی دارد.
یکی از این درسها خیلی درس زیبایی است. نمیگویم تمام مردم دنیا، تمام مردم دنیا که دنبال خدا و قرآن نیستند، حداقل ای ای کاش این آیه را شیعه در این دنیا بلد بود که دل اهلبیت از دست شیعه خوش بود، خیلی هم کوتاه است این آیه «قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِين»(قصص، 17). شما در قرآن مجید این آیه را ببینید یک خط نمیشود، این یکی از بهترین درسهایی است که از انبیا میشود گرفت.
خدایا ای مالک من! ای پروردگار من! ای رب من! خیلی که باریک شوید در کلمۀ «رب» این میشود: وجود مقدسی که همه جور حقی به من داری و من نمیتوانم حقوق تو را از خودم سلب کنم. من نمیتوانم به خدا بگویم تو حق مالکیت به من نداری، حق رازقیت به من نداری، حق عبادت به نداری، حق حیات به من نداری، حق طاعت به من نداری، تمام حقوق را تو یک نفره بر عهدۀ من داری؛ این معنی رب است.
«رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ» در اینجا «ب» که سر «ما» آمده و شده «بما»، احتمال قوی دارد معنی این «ب» سببیت باشد. خیلی عالی است آدم معانی اسمای الهی را بداند، خیلی سودمند است من بدانم مالک من در این عالم یک نفر است، نه پدرم است، نه مادرم است، نه خودمم، نه مالک من دولت است، نه امریکا است، نه زمین است، نه آسمان است؛ مالک من یک نفر است.
هر چه در این عالم است مانند خود من مملوک است؛ مملوک یعنی نسبت به من هیچ کاره است. (ای مالک من، همه کارۀ من، به سبب کل نعمتهایی که به من عطا کردی...) چقدر دانایی در این آیه است، چقدر علم در این آیه است، چقدر بینایی در این آیه است. برادران و خواهرانم! هر بلایی سر هر کس در این دنیا آمده و میآید، محصول تلخ غفلت است. غفلت یعنی آدم در زندگی یاد خدا نباشد، همه جور بلایی سرش میآید.
شمارش نعمتهای خداوند
ای مالک من! به سبب این مجموعه نعمتهایی که به من دادی حتی یک موی بدن، یک دانه دندان، پوست بدن، چشم، بینی، آب داخل دهان از تو متشکرم. آب داخل دهان تمام عمر از سهتا چشمۀ زیر زبانم به صورت آب شیرین میجوشد و اگر این آب نمیجوشید لثه و زبان و تمام عصبهای داخل دهان من خشک میشد و از بین میرفت، اما سهتا چشمۀ آب شیرین از زیر زبان من راه انداختی، من خوابم، بیدارم، راه میروم، مینشینم، در سفرم این چشمه کار خودش را میکند.
از گوشۀ چشم من آب شور راه انداختی که چشم من همیشه شسته شود، از داخل گوش من آب تلخ راه انداختی که هیچ حشرۀ موذی نتواند داخل گوش برود و اگر هم برود نابود شود. ما نعمتهای خدا را نمیتوانیم بشماریم.
«رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» این حرف برای چند هزار سال پیش است، ما نمیدانیم زمان موسی تا زمان ما چقدر فاصله دارد، دانایی در این آیه موج میزند، چقدر علم در این آیه موج میزند، چقدر حکمت در این آیه موج میزند. پروردگار من، به سبب کل نعمتی که به من دادی ـ نعمتها برای من که نیست، تو نعمتها را پیش من گذاشتی ـ «فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِين» تا روز مرگم برای یک بار محال است که من به مردم مجرم در جرمشان کمک بدهم.
من وارد کمک به گناه نمیشوم، چون اگر بخواهم وارد کمک به گناه بشوم، باید با نعمت تو به گنهکار کمک بدهم، اجازه دارم؟ اجازه دارم با نعمتهای تو به گنهکار، به مجرم، به ظالم کمک بدهم؟ اگر این آیه را سربازان اسرائیل و امریکا میفهمیدند، حاضر بودند یک مورچه را بکشند؟ حاضر بودند مال ملتها را غارت کنند؟ از همین یک آیه بفهمیم دنیا چقدر عقب افتاده است. چقدر انسان زمان ما از حقیقت، از واقعیت، از انسانیت پرت است. چقدر این آیه عجیب است، «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِين»(قصص، 17) این درس عجیبی است.
معیار ارزش انسانها
خلاصۀ بحث امروز این است که بندۀ من تو لیاقت داشتی؛ یعنی خلقت تو اینگونه است که لیاقت داشتی دوتا سفره برایت قرار بدهم. یک سفرۀ مادی که این را با حیوانات شریک هستی، این برای تو امتیازی نیست، نه کاخ برایت امتیاز است و نه خانۀ هشتاد نود متری دلیل بر بیارزشی توست، اصلاً نه آن کاخ نمرۀ ارزش برای توست و نه این خانههای نود متری علت این است که من به تو محل نگذاشتم.
یک خطبه امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه دارد که خواندنی است به نام قاصعه. حضرت میفرماید: عیسی تمام عمری که در کرۀ زمین بود چراغ شبش ماه بود، لباس بدنش در تمام عمرش یک دانه پیراهن بود، خوشمزهترین خوراکش علف شیرین بیابان بود، بستر راحتش هم در شب روی خاک بود؛ این یعنی مسیح پیش خدا بیارزش بود؟ ترامپ که در کاخ سفید میخوابد، پیش خدا آدم با ارزشی است؟ نه، ارزش تو بندۀ من به دینت است، به اخلاق است، به عمل صالحت است، به رابطهات با پیغمبران من است، به رابطهات با قرآن من است، به رابطهات با عبادات است.
ثواب نماز جماعت
فردا انشاءالله میخواهم دنبالۀ آیات و روایات نماز را بگویم که چهار پنج سال است میگویم و تمام نشده است. یکی از هدفهای آفرینش ما نماز است، نماز غوغایی است، این نماز عبادت عجیبی است. فکر نکنید چهار و نیم صبح خدا شما را از خواب بیدار میکند و به مسجد میآورد و در صف جماعت شما را شرکت میدهد، کار کوچکی است. شما نمازتان از ده نفر که میگذرد، پیغمبر اکرم میفرماید: دریاها مرکب شود، نویسندگان جن و انس بنشینند بنویسند، درختان عالم قلم شود، ثواب نماز جماعتی که از ده نفر بگذرد را نمیتوانند بنویسند.
این روایت را همه نوشتند، حتی مرحوم آیتالله العظمی بروجردی در رسالهاش این روایت را نوشته بود. این جای شکر دارد یا ندارد؟ این نماز را به هیچ حیوانی نداد چون لیاقتش را نداشتند، به ملائکه هم نداده چون لیاقتش را نداشتند، اما به حضرت مریم مادر عیسی میگوید: «وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِين»(آلعمران، 43) نمازت را برو با جماعت بخوان.
سوگواره
جنگ است و مثل باران تیر میبارد، همۀ اسلحهها از غلاف بیرون است، ابوثمامه صیداوی در حالی که هفده هجده نفر بیشتر زنده نماندند، حدود پنجاه نفر در جنگ عمومی شهید شدند، آمد خدمت ابیعبدالله(ع) و گفت: یابن رسولالله! ما فرصت یک نماز بیشتر نداریم، آن هم نماز ظهر است. مسجد نبود، زیر کولر نبود، این هفده هجده نفر، داغ پنجاه نفر را دیده بودند، خورشید آتش میبارید، تشنه بودند، صدای نالۀ زن و بچه به گوش میخورد، گرد و غبار بود، میدان کربلا بود، خودشان هم یک ساعت دیگر قطعه قطعه میشدند؛ آمده تقاضای نماز جماعت از ابیعبدالله(ع) میکند و میگوید: یک نماز بیشتر نمانده، آن هم ما میخواهیم با تو نماز بخوانیم.
امام چه دعای زیبایی کرد: ابوثمامه خدا تو را جزء نمازگزاران قرار بدهد. آنها نمیتوانند به صورت عرض بایستند، چون همه را در نماز میکشند. امام فرمود: پشت سر هم بایستید و یک صف طولی هجده نفر تشکیل دهید. لشکر باز هم تیر باران میکنند، زهیر بن قین، سعید بن عبدالله حنفی از صف بیرون آمدند و به ابیعبدالله(ع) گفتند: حسین جان ما دوتا جلو میایستیم، اگر زنده ماندیم خودمان نمازمان را میخوانیم و اگر نماندیم خودمان را سپر قرار میدهیم تا شما نمازتان را بخوانید.
چه نماز جماعتی که در تمام تاریخ نمونهاش نبود، دو رکعت بود، نماز آخر اینها را به مهمانی دعوت کرده بودند، رکعت اول سعید بن عبدالله قطعه قطعه شد، امام سلام نماز را که دادند زهیر داشت دست و پا میزد، سرش را که به دامن گرفت، چشمش را باز کرد و با همان نفس آخر گفت: «ارضیت منی یا اباعبدالله؟» حسین جان آیا از من راضی شدی؟
حسین جان! سر زهیر را به دامن گرفتی، اما دو ساعت بعد میان گودال قتلهگاه کسی نبود سر خودت را...