بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام علي سيد الآنبياء و المرسلين حبيب الهنا و طبيب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلي الله عليه وعلي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين».
يك بحث را درباره نماز شنيديد، بحثي كه از آيات كتاب خدا و روايات اهلبيت استفاده ميشود كه شخص نمازگزار در اين جهان هستي، يك انسان آشنايي است؛ آشناي با ملائكه، آشناي با جنّ مؤمن، آشناي با همهٔ موجودات عالم هستي. به چه صورت آشناست؟ فرشتگان همه اهل نماز هستند، جنّ مؤمن -چنانكه در سورهٔ جن ميخوانيم- اهل نمازند، تمام درختان و موجودات زنده -چنانكه در سورهٔ نور ميخوانيم- اهل نمازند؛ پس يك نمازگزار در صف همهٔ موجودات عالم است و با نمازش، هم متصل و هم آشناست.
يك بحث ديگري كه در قرآن دربارهٔ نماز مطرح است، اين است كه پروردگار مهربان عالم در بخشي از آيات قرآن، صفات انبيا، اوليا و مؤمنان را كه بيان ميكند، ازجمله ويژگيهاي همهٔ انبيا، همهٔ مؤمنان و همهٔ اوليائش را نماز ميداند. يكيدو سه آيه دراينزمينه براي نمونه برايتان قرائت كنم:
دومين سورهٔ قرآن، سوره مباركه بقره است. آيهٔ دوم سورهٔ بقره، بعد از «بسم الله الرحمن الرحیم»، «الم × ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين »، اين آيهٔ دوم است. اين قرآن نسخه مفيد براي اهل تقواست. اين قرآن داروي هدايت براي اهل تقواست. بعد خود پروردگار، متقين را در آيهٔ سوم معرفي ميكند: «الذين يؤمنون بالغيب»، اهل تقوا يك ويژيگيشان اين است كه خداباور هستند؛ يعني دراينزمينه هيچ شكي نيست. در سوره حجرات ميخوانيم: «انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا»، مؤمنان واقعي هيچ ترديدي نسبت به خدا و پيغمبر ندارند و علتش هم اين است كه اينها اهل انصاف هستند، اهل عقد هستند، اهل مطالعه هستند، اهل تحقيق هستند، اهل گوشدادن هستند، اهل خرد هستند، اينها همه در قرآن است. نزديك به هزار آيه دربارهٔ خردورزي در قرآن است كه كمتر از پنج دقيقه فكر ميكنند. اين عالم، اين آدم به دست خودش بهوجود آمده است؛ يعني جهان باعث بهوجود آمدنش خودش بوده است؟ اين يك حرف صد درصد غلطي است اگر بگوييم بله، خودش بوده! معنياش اين است كه جهان بوده و بعد باعث شده كه خودش را بسازد! خب اگر بوده، ديگر ساختن خودش لازم نيست بود. اين آدم، خودشْ خودش را ساخته است؛ اگر خودشْ خودش را ساخته، يعني بوده و خب اگر بوده، چه نيازي داشته که خودشْ خودش را بسازد؟ الآن ما همه بوديم و فكر بكنيم كه خودمانْ خودمان را ساختيم؛ اگر اين حرف راست باشد كه ما خودمانْ خودمان را ساختيم، يعني ما بوديم و بعد خودمان نشستيم و خودمان را ساختيم. خب اگر بوديم كه ديگر ساختنِ خود لازم نيست. خب جهان، خودشْ خودش را نساخته، چون معني ندارد! آدم هم خودشْ خودش را نساخته، چون اين يك حرف دروغي است! پس كسي بوده كه سازندگي كرده است. آن كه سازندگي كرده، کیست؟ اوّلش آدم نميشناسد و فقط ميفهمد كه كسي سازندهٔ عالم و آدم است. اين را ميفهمد و به قول علماي بزرگ، فهم اين مسئله فطري است؛ يعني هركسی چند لحظه فكر بكند، به اين نتيجه ميرسد كه جهان عالم و آدم سازندهای دارد، خب اين سازنده چه كسي هست؟ اين را ما نميتوانيم بشناسيم. پروردگار عالم محبت كرده و 114كتاب فرستاده، 124هزار پيغمبر فرستاده است و كار اوّل اينها اين بوده كه خدا را بشناسانند. كار اوّلشان اين نبوده که مردم را به زيارت كعبه، به نماز، به روزه و به واجبات دعوت بكنند. شما جزء بيستونهم و سيام قرآن كريم را ببينيد كه در مكه نازل شده است! سورههايي كه در مكه نازل شده را ببينيد! سورهٔ روم، سورهٔ عنكبوت، سورهٔ يس، در اين سورهها هيچ آيهاي وجود ندارد كه خدا مردم را دفعتاً به عبادت دعوت كرده باشد، چون قبل از اينكه مردم خدا را بشناسند، دعوتكردنشان به عبادت معني نداشته است. چه كسي را عبادت بكنند؟
محور بيشتر آيات سورههاي نازلشده در مكه يا توحيد است يا قيامت است يا اخلاق است يا تشويق به مطالعه در آثار خلقت است؛ مثلاً يكي از سورههايي كه در مكه نازل شده، سورهٔ غاشيه است كه از سورههاي بسيار مهم قرآن است. اين سوره دو بخش است: يك بخش سوره راجعبه قيامت و يك بخش سوره راجعبه پروردگار است كه آن بخش مربوط به پروردگارش، اين آيات است: «افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت و الي السماء كيف رفعت و الي الارض كيف سطحت و الي الجبال كيف نصبت»، ننشستيد دقت بكنيد كه شتر چگونه آفريده شده است! اين را فكر نكرديد! چون عربها بيشتر با شتر سروكار داشتند، پروردگار عالم از بين حيوانات آن روزگار، مردم را به دقت به چهارپايي دعوت كرده كه هر روز با او سروكار دارند. «افلا ينظرون»، آيا دقت نكرديد که شتر چگونه آفريده شده است؟ چه چیزی بوده كه از خاك شتر درست كرده و چه كسي بوده كه اين شتر را بهگونهاي آفريده كه هيچ جرثقيلي در كرهٔ زمين دقيقتر از وجود شتر و فيزيكيتر از شتر، اين را دقت نكرديد! دقت نميكنيد! خب اگر دربارهٔ شتر دقت بكنيد، دو مسئله درباره ٔشتر مطرح است: يا بايد به اين نتيجه برسيد كه شتر با اين دقت در آفرينشش، خودشْ خودش را ساخته كه وقتي فكر ميكنيد، ميبينيد نه! اين هم از يك نر و مادّه بهوجود آمده است. آن نر و مادّهٔ قبلياش هم از نر و مادّهٔ ديگر بهوجود آمدند تا برسد به نر و مادّهٔ اوّلي كه آنها را بهوجود آوردند. آن نر و مادّهٔ اوّلي هم خودشانْ خودشان را نساختند، چون اگر نر و مادّهٔ اوّلي بودند، هميشه بودند و بعد هم بايد ميبودند؛ اما اينكه ما ميبينيم موجودات زمان دارند، يك زماني نبودند، يك زماني هستند و يك زماني هم نخواهند بود؛ پس يك دستي هست كه در زماني كه نبودند، بهوجودشان آورده و زماني كه بهوجود آورده، كارگرداني كرده و يك زماني هم ميبرد. «هو الذي يحيي و يميت»، ببينيد همهچيز در عالم در چهارچوب حركت است و تمام دانشمندان تاريخ، نه فقط دانشمندان امروز، تمام دانشمندان تاريخ از روز پيدايش دانش تا الآن ميگويند متحرك محرك ميخواهد؛ ماشين اگر بخواهد حركت بكند، موتور ميخواهد كه محركش است؛ كارخانه اگر بخواهد ببافد و حركت بكند، سوزنهايش متحرك ميخواهد؛ در جهانْ ساكن وجود ندارد و كل جهان در حركت است و اين حركت محرك ميخواهد.
«افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت»، آيا دقت نميكنيد شتر چگونه آفريده شده است؟ خودشْ خودش را ساخته كه ميگوييد نه، پس يكي هست كه ساخته، كيست؟ آيا در مجموع اين آسمانها دقت نميكنيد كه چگونه اين كراتي كه ميلياردهاميليارد تُن وزنش است، بالا بردند و در فضا رهايش كردند، دور خودش ميچرخد، با منظومهاش ميچرخد، با كهكشانش ميچرخد و نميافتد! نه زنجيري دارد كه به بالا بسته باشند و نه ستوني دارد كه رويش گذاشته باشند. دقت نميكنيد كه اين چگونه است! اين همه كرات با ميلياردهاميليارد تُن وزن در فضا قرار گرفته است؟
دقت نميكنيد كه زمين را چه كسي به اين پهني درست كرده كه بتوانيد روي آن زندگي كنيد و جايتان تنگ نباشد. دقت نميكنيد كه اين كوههاي به اين سنگيني را چه كسي روي زمين نصب كرده و از زير، همه را به هم قفل زده كه كرهٔ زمين در حركتكردنش تكهپاره نشود و هميشه زلزله نداشته باشد. چه كسي اين كار را كرده است؟
ما تا اينجا را ميتوانيم بفهميم كه كسي بوده كه اين كارها را كرده، از اينجا به بعدش را انبيا به ما معرفي ميكنند كه چه كسي اين كار را كرده است. خب اهل تقوا چه کسانی هستند؟ «يؤمنون بالغيب»، خداباورند و در خدا شك نميكنند، نه! چون يا در عالم خلقت مطالعه ميكنند و به اين نتيجه ميرسند كه خلقت محرك دارد، بهوجودآورنده دارد يا دنبال علم ميروند و خدا را از طريق دلائل و براهين و حكمتها پيدا ميكنند يا نه، به قول اميرالمؤمنين میآیند و گوششان را وقف علم ميكنند. «وقفوا اسمائهم علي العلم النافع لهم»، با شوق ميگردند ببينند كجا ياد ميدهند، ميروند مينشينند و گوش ميدهند تا ياد ميگيرند و باور در آنها ايجاد ميشود.
خب اهل تقوا، هم خداباورند و هم قيامتباورند. قيامت باوريشان را در آيه بعد ميگويد. خب خداباورند: «يؤمنون بالغيب»، چقدر نماز مهم است كه پروردگار بعد از خداباوري، نماز را مطرح ميكند! اهل تقوا خداباورند، «و يقيمون الصلاة»، چرا تركيب آيه، تركيب با جملهٔ مضارع است؟ مضارع يعني آينده، ما خودمان هم هر روز در حرفهايمان راجعبه آينده حرف ميزنيم. همسرمان ميگويد قند نداريم، ميگويم ميخرم؛ يعني همين دو ساعت ديگر، پنج ساعت ديگر، بازار بروم، مغازه بروم. اين «ميخرم» آينده است، «ميآيم» آينده است، «اين كار را انجام ميدهم» آينده است.
قرآن بعد از مطرحكردن خداباوري ميگويد: «يقيمون الصلاة»، يقيمون دوتا دلالت دارد: يك دلالت بر آينده دارد و يك دلالت بر استمرار دارد و معنياش اين است كه اهل تقوا بدون تعطيلی همواره و پيوسته نماز ميخوانند. خب اين همواره و پيوسته نماز ميخوانند، تا كي؟ تا كي؟ دهسال، بيستسال، تا كي نماز ميخوانند؟ در زيارت وارث اينجور ميخوانيم. این «تا كي نماز ميخوانند» را زيارت وارث به ما ميگويد؛ البته خود «يقيمون» به ما ميگويد تا كي و حالا روشنترش در زيارت وارث است: «اشهد انك»، خطاب به حضرت ابيعبداللهالحسين است و من با همهٔ وجودم شهادت ميدهم و گواهم. «اشهد انك» ببينيد تا كي نماز ميخوانند؟ «قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت الله و رسوله»، ششتا مطلب است! «اقمت الصلاة»، «آتيت الزكاة»، «امرت بالمعروف»، «نهيت عن المنكر»، اطعت الله و رسوله»، اين ششتا را تا كي انجام ميدهند؟ «حتي اتاك اليقين»، تا شمر سرت را از بدن جدا كرد. اين «حتي اتاك اليقين» يعني تا آن لحظهاي كه ازدنيا رفتي. يكي از اسامي مرگ «يقين» است. معنی يقين فقط باور نيست و لغات عرب خيلي سفرهاش گسترده است. شما يك لغت در كتب لغت عربي ميبيني؛ «عين»، عرب اين لغت را هجدهنوزده جا استعمال ميكند: عين يعني چشم، عين يعني چشمهٔ آب، عين يعني يك وجود مشخص انسان؛ يقين هم همينطور است و يك معنياش باوركردن است، يك معنياش هم مرگ است. امامحسين كه نعوذبالله در نماز و امربهمعروف و نهيازمنكر و اطاعت خدا و پيغمبر شك نداشته كه ما بگوييم اين يقين مقابل شك است. امام از وقتي بهدنيا آمده، همهٔ باورهايش صد درصد بوده است. او اهل ترديد نبود، پس يقين در اينجا كلمهٔ مقابلش شك و ترديد نيست و بهمعني مرگ است. هماني كه اهل لغت ميگويند: «يقيمون الصلاة»، يعني اهل تقوا تا كي نماز ميخوانند؟ تا وقت مرگشان، تا وقت مرگ.
ما يك مسائل خيلي جالبي در فقه داریم. خيلي جالب است! ميگويند كشتي دارد غرق ميشود، سر كشتي كه در آب فرو رفت و مؤمن يقين كرد که رفتني است، چه ساعتي است؟ الآن كه كشتي دارد فرو ميرود، يعني ده ثانيه ديگر آب كل كشتي را ميگيرد، كل مسافرها را ميگيرد، مؤذن دارد ميگويد «الله اكبر»، حالا در كشتي راديو است يا يك تلفن همراهي است كه مؤمن روي اذان ميزانش كرده و الآن دارد ميگويد «الله اكبر»، خب حالا كجا برود وضو بگيرد؟ كجا بايستد و نماز بخواند؟ اين يكي دو ثانيهٔ ديگر خفه ميشود! فقه ما ميگويد بايد نيّت نماز ظهر را بكند و بميرد؛ چون اگر نيت نكند، يك نماز ظهر گردن اوست و در قيامت دادگاه دارد. اهل تقوا تا كي نماز ميخوانند ؟ تا لحظهٔ مرگ.
شما روضهٔ دو طفلان مسلم را زياد شنيدهايد. اگر مسلمبنعقيل اين دوتا بچه را داشته و به دست مأموران ابنزياد كشته شدند، دوتا پسر داشت كه كربلا شهيد شدند. اين دوتا كه اسمشان در حرم مطهر ابيعبدالله جزء شهدا بالاي سر قبر و 72تن هست. اين يقيني است! حالا دوتای ديگرشان ده دوازدهساله بودند، سيزده چهاردهساله بودند و در كوفه اسير شدند و نه در كربلا. با بابا بودند. شنيدهايد که نوشتهاند وقتي ديدند حارث مصمم بر اين است كه سر هر دويشان را بِبرّد، به او گفتند: به ما مهلت بده تا ما نماز بخوانيم. بچههايي كه هنوز مكلف نشده بودند، يعني در خاندان عصمت و طهارت اينجور وابسته به نماز تربيتشان كرده بودند. گفتند: سرِ ما را ميخواهي ببري، ببر؛ اما به ما مهلت بده تا ما نماز بخوانيم.
خيلي از شهداي عاشق ائمهٔ طاهرين را ما در كتابها ميبينيم كه وقتي برايشان قطعي شد كه ميخواهند اعدامشان بكنند، گفتند به ما مهلت بدهيد تا ما نماز بخوانيم؛ پس نماز از خصلتهاي اهل تقوا و از خصلتهاي مردم مؤمن است. حالا اهل تقوا رده بالاتر از اهل ايمان هستند. گاهی اهل ايمان يك لغزشهايي دارند، ولي اينهايي كه ردهشان خيلي بالاست، قرآن ميگويد که متقين ردهٔ بعدشان مؤمنون هستند. خب مردم مؤمن، مؤمنين و مؤمنات، «او بعضهم اولياء بعض، يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله»، اهل ايمان -كه حتماً خدا ماها را ميگويد- حالا ما كه درجهٔ تقوايمان خيلي بالا نيست و گاهي يك گيرهايي ميكنيم. درجهٔ تقواي بالا، يك نمونه را برايتان بگويم كه يكي از مشهورترين عالمان اهلتسنن نقل ميكند. ابنابيالحديد سنّي است و ردهاش هم سنّي معتزلي است. اين آدم از نهجالبلاغه خيلي خوشش آمده و نهجالبلاغهٔ اميرالمؤمنين را با اينكه سني بوده، شرح داده و شرحش ديدني است. حالا در شرحش هم يك لغزشهايي دارد، ولي باز غير از لغزشهايش، علماي بزرگ شيعه كارش را خيلي ميپسندند. كار خيلي كار قويّی است. اين آخوند سنّي، يك جلد نهج البلاغه را بيست جلد شرح زده و همه ما هم داريم، چون به اين كتاب نياز داريم.
اين عالم سنّي در شرح نهجالبلاغه نوشته است: عثمان يك غلامي داشت. به غلامش گفت که اين كيسهٔ پر از طلا را حالا من نميدانم يك كيسه پر از دينار در قديم يك كيلو بوده! نيم كيلو بوده! يك كيلو و نيم بوده! بالاخره الآن يك كيسه پر از طلا بياورند، من كه خيلي راحت قبول ميكنم! خيلي پول است، شيرين است! به غلامش گفت: اين كيسهٔ پر از طلا را بردار و ببر. شنيدهام ابوذر به نان شب محتاج است، اگر اين كيسهٔ پر از طلا را بهش بقبولاني كه سههزار مثقال بوده، سه هزار دينار يعني ميشود سه كيلو، اين سه كيلو طلا را چون مدينه ثروتش به آسمان كشيد، بعد از فتح ايران و مصر و شامات، گفت اين سه كيلو طلا را ببر به ابوذر و بقبولان كه جلوي دهانش را ببندد و ديگر اينطرف و آنطرف ننشيند ما را انتقاد بكند، داد بكشد و عليه ما بگويد که شما خلاف قرآن و پيغمبر و اسلام هستيد. اگر قبولاندي، من تو را آزادت ميكنم.
غلام هم خيلي خوشحال شد و به درِ خانهٔ ابوذر آمد. يك در چوبي كهنه بود. يك دوتا اتاق خشتي گِلي در اوج تهيدستيِ ابوذر. ابوذر دمِ در آمد. باز تأكيد بكنم اين را يك عالِم سنّي مشهور نوشته است! اين سه كيلو طلا را تعارف كرد. ابوذر گفت: براي خودت است؟ گفت: نه، من پولم كجا بود! اگر تو قبول بكني، من را آزاد ميكنند. گفت: براي كيست؟ گفت: شاه فرستاده! عثمان! اينكه نميگويم خليفه، چون تمام روايات پيغمبر را ما داريم و سنّيها هم روايات پيغمبر را دارند. يكدانه از كتابهايشان كنزالعمال است که من دارم، شانزده جلد است و هر جلدي پانصد صفحه است. شانزده جلد است، يعني نزديك دههزار صفحه و فقط «قال رسولالله»، در آن است. اين يك كتابش است! كتاب صحيح بخاري، صحيح مسلم، سنن ابنماجد، مسند احمدحنبل، مقطع مالك، همهٔ اينها را من ديدم. يكدانه روايت در اين مجموعه كتابها وجود ندارد كه پيغمبر فرموده باشند بعد از من -به اين لفظ- خليفهٔ من يا ابوبكر است يا عمر است يا عثمان است. به لفظ خليفه دربارهٔ اين سهتا ما اصلاً روايت نداريم، ولي تا دلتان ميخواهد در كتابهاي آنها و كتابهاي ما لفظ خليفه در كتابهاي آنها من تا حالا 85 تا روايت سنددار پيدا كردم و اينها پيش من است كه پيغمبر به اميرالمؤمنين گفتند: «انت خليفتي من بعدي»، اما دربارهٔ ديگران لفظ خليفه وجود ندارد. اين است كه من در سخنرانيهايم، بهخاطر اينكه لفظ خليفه حتي در كتابهاي اهلسنّت نيست. اين سهتا را ميگويم اعليحضرت همايوني، شاه، مثل شاه خودمان؛ شاههای خودمان چطوري بودند، اينها هم مثل شاههای خودمان بودند.
گفت: اين پول را به ابوذر بقبولان، من آزادت ميكنم و ابوذر به او گفت: اين پول براي خودت است؟ گفت: نه! گفت: براي كيست؟ گفت: براي عثمان است. گفت: عثمان روزها رفته كار كرده که اين پول را گير آورده است؟ بنايي كرده، معماري براي او بوده، چه بوده؟ گفت: نه! گفت: به او از پدرش ارث رسيده است؟ گفت: نه! گفت: پس اين پولهاي براي كجاست؟ گفت: براي بيتالمال است. گفت: پيش ايشان برگرد و بگو اينكه سههزار مثقال طلاست و چيزي نيست، من يك سرمايهاي دارم که با هيچ پولي در اين عالم قابل عوضكردن نيست. غلام به او گفت: ميگويند تو گرسنه هستي، چه سرمايهاي داري كه با هيچ پولي قابل مقايسه نيست؟! گفت: ولايت مولايم اميرالمؤمنين عليبنابيطالب. من هيچ نيازي ندارم!
اين يك نشانه مردم با تقوا كه رده بالاتر هستند. حالا اگر پول را براي من بياورند، اين سههزار مثقال را يكجوري بالاخره كلاه شرعي درست ميكنم كه قبول بكنم؛ اما اهل تقوا كلاه شرعي هم درست نميكنند و از اول ميگويند نه! ولي مؤمن گاهي يك لغزشي دارد، اما لغزشش فكر نميكنم در پول باشد يا در شهوات حرام و گناهان كبيره. يك لغزش كم دارند، ولي اهل نمازند، مؤمنون تا كي؟ تا مرگ، «يقيمون الصلاة».
و اما انبيای خدا:
ديگر بالاتر از اين نميشود كه ابراهيم، پدر انبيای بعد از خودش بيايد و به ديوار كعبه تكيه بدهد، ناله كند، دعا كند، به پروردگار التماس بكند: «رب اجعلني مقيم الصلاة و من ذريتي»، خدايا من و نسلم را تا قيامت بر نماز پابرجا بدار! اين نماز!
اين هم يك مسئله در قرآن و يك مسئله كه ديروز توضيح داده شد، اين بود كه نمازگزار آشناي با كل موجودات است و غريبه نيست؛ يك مسئله كه امروز بيان شد، خدا وقتي ميخواهد اهل تقوا، مؤمنون و انبيا را معرفي بكند، در بخشي از معرفياش با نماز معرفي ميكند؛ مطلب سوم كه خيلي مهم و سنگين است! سنگين يعني چه؟ يعني برايتان توضيح بدهم، نه خودم تحملش را دارم و نه شما، ولي قابل توضيح است كه در آيه هشتادودوم سورهٔ بقره تا هشتادوششم مطرح است و من تيترش را ميگويم. آياتش را خدا محبت بكند، فردا برایتان ميخوانم و اين بخش رويگرداني از نماز است. خدا نظرش به آدمها، به زنها، به مردها، به جوانها، به دخترهايي كه به آنها ميگويند نماز بخوان، ميگويند نميخوانيم و دوست نداريم، رويگردان! ببينيد نگاه خدا به رويگردانان از نماز در آيه هشتادودو تا هشتادوشش چيست؟ كوههاي كرهٔ زمين طاقت اين چندتا آيه را ندارند.
«لَوْ أَنْزَلْنَا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ»، ما قرآن را اگر به كوهها نازل ميكرديم، داغان ميشدند و اين تحمل را به انسان داديم و قرآن را به انسان نازل كرديم. خدايا به حقيقت زينب كبري كه امروز با ولادتش، دل پيغمبر و دل دوتا برادرش با اينكه كوچك بودند، هر دويشان خوش شد، نماز را از ما و زن و بچهها و نسل ما نگير؛ مگر خدا نماز را ميگيرد؟ وقتي لياقت را در ما نبيند، بله ميگيرد!
اين لياقت خيلي مهم است! خب درست است روز ولادت است و نبايد من به قول معروف روضه بخوانم؛ اما كنار اين اسم مبارك زينب كه هر دل مؤمني از بعد از عاشورا تا حالا برايش سوخته و آتش گرفته، نميتوانم نخوانم! كنار بدن نشسته، بعد از اينكه بدن را پيدا كرد و شناخت. اين شعراي ايران و شعراي ترك و شعراي عرب در بيان حال زينب كبري معركه كردهاند! اول شعراي ترك و بعد شعراي ايران و بعد هم شعراي عرب؛ يعني اين سه طايفه در بيان حال زينب كبري غوغا كردند و زبان شعر زيباترين زباني است كه ميتواند حال درون افراد را نشان بدهد.