دولت مهدوی 4

مجموعه شرح روایات مهدویت از حاج آقا عابدینی

سه شنبه، 24 بهمن 1396

آخرین دولت تجلی دولت تمام اسمای الهی در ظاهر و باطن و جمال و جلال الهی با نهایت ختم اسرارشان است به نور اسم جامع در حضرت قائم (علیه السلام) جنگ در دوران حضرت حجّت (ارواحنا فداه) جنگ غیر مقارن است. نه مقارن. اینطور نیست که آنها اسلحه بکشند ما هم اسلحه بکشیم. هرکسی بیشتر داشت بیشتر ببرد. جنگ غیر مقارن است. در مقابل توپ و تانک و اسلحه ما چیزی می آوریم که آنها ندارند. همانطور که حضرت ابراهیم در جنگ با نمرود جنگ غیرمقارن داشت. نمرود آتش به پا کرد، اما خدا همان آتش را بر ابراهیم سرد کرد. نیامد باد را مسلط کند بر آتش. یا آب را مسلط کند بر آتش. این میشد جنگ مقارن. حتی مثلا اسرافیل و میکائیل که آمدند و عرض کردند که اجازه بدهید یکی آب و دیگری باد را بیاورد و آتش را خاموش کند، حضرت ابراهیم (علیه السلام) فرمودند من تقاضایی از شما ندارم. همان آتش سرد و بَرد و سلام شد، این جنگ غیر مقارن بود. اینها فکر نمیکردند که آتششان در عین برپا بودن سرد بشود. آتش هست ولی سرد و بَرد و سلام. آن خصوصیت ذاتی شئ ازش برداشته شد، که آتش هست ولی خصوصیت ذاتی و اثر آتش در سوزانندگی نیست. این جنگ غیرمتقارن است. مثال دیگرش در سَحَره فرعون بود که آنچه آنها «» را به کار بردند. هرچه داشتند کوشش کردند که از سحرشان تخیّل شود که ریسمانهایشان حیات و حرکت و خزیدن پرشتاب دارد. اما وقتی موسی (علیه السلام) عصایش را انداخت، آن فریب و اِفک آنها را بلعید. سحر آنها را در همان حین کارشان باطل کرد. نه اینکه ریسمان ها را خورد، ریسمانها بودند اما دیگر اثر تخیّل‌زا در حس حیات و خزیدن نداشتند. اگر بخواهیم جنگ غیر متقارن را در زندگی انبیاء نگاه بکنیم، معجزات انبیاء از سنخ جنگ غیر متقارن است. معجزه بودن قرآن به لحاظ ادبیّت و عربیّت و معنایش یک جنگ غیر متقارن است. جنگی است که آنها با تمام سلاحی که داشتند، در مقابل قدرت این اسلحه ای که از درون سلاح اینها میجوشد عاجز شدند و خلع سلاح گشتند. همان بلاغت و فصاحتی را که اعراب سلاح خودشان میدانستند، «معجزه قرآن» فصاحت و بلاغتی می آورد که متون آنها ندارند. قدرت قرآن، معنا را در یک قالبی میریزد که آنها آن قالب را در آن حدی نمیدیدند که بتواند چنین معنایی را با این اوج زیبایی تحمل کند. قدرت الهی از یک جایی وارد میشود که در عین اینکه میشناسند و میبینند که برایشان قابل فهم و شناخت هست، ولی میبینند در برابر آن دستشان خالی است و چیزی برای مقابله با آن ندارند. هم باید سنخ قدرت را بشناسند، و هم دستشان از ارائه چنین قدرتی خالی است. اگر سنخ قدرت را در فصاحت و بلاغت نشناسند میگویند این هم سحر است. اما اگر بشناسند و دستشان خالی باشد، این شناختن و دست خالی بودن مهم است. چه در سحره فرعون و چه در جریان ابراهیم خلیل و چه در تمام معجزات، این یک بابی است که جای کار دارد. اگر بخواهیم جنگ غیر متقارن را در زندگی انبیاء نگاه بکنیم، معجزات انبیاء از سنخ جنگ غیر متقارن است. معجزه بودن قرآن به لحاظ ادبیّت و عربیّت و معنایش یک جنگ غیر متقارن است. جنگی است که آنها با تمام سلاحی که داشتند، در مقابل قدرت این اسلحه ای که از درون سلاح اینها میجوشد عاجز شدند و خلع سلاح گشتند. همان بلاغت و فصاحتی را که اعراب سلاح خودشان میدانستند، «معجزه قرآن» فصاحت و بلاغتی می آورد که متون آنها ندارند. قدرت قرآن، معنا را در یک قالبی میریزد که آنها آن قالب را در آن حدی نمیدیدند که بتواند چنین معنایی را با این اوج زیبایی تحمل کند. قدرت الهی از یک جایی وارد میشود که در عین اینکه میشناسند و میبینند که برایشان قابل فهم و شناخت هست، ولی میبینند در برابر آن دستشان خالی است و چیزی برای مقابله با آن ندارند. هم باید سنخ قدرت را بشناسند، و هم دستشان از ارائه چنین قدرتی خالی است. اگر سنخ قدرت را در فصاحت و بلاغت نشناسند میگویند این هم سحر است. اما اگر بشناسند و دستشان خالی باشد، این شناختن و دست خالی بودن مهم است. چه در سحره فرعون و چه در جریان ابراهیم خلیل و چه در تمام معجزات، این یک بابی است که جای کار دارد. نمیگوییم در دوران قیام حضرت حجّت (ارواحنا فداه) جنگ و شهامت و شهادت در کار نیست. اینها هست. اما سنخ برخورد حضرت از سنخی است که در معجزات انبیاء در دوران سابق پیش آمده است. منتها اینطور نیست که حضرت با معجزات بروند و کارها را بکنند و بقیه بنشینند نگاه کنند. بلکه همانطور که در جنگ بدر و ... ملائکه مسوّمین آمدند و جنگیدند، و کفار هیبت حضور ملائکه را دیدند و مومنین ندیدند، آن دیدن کفار نسبت به ملائکه عقابِ ایشان است. اما نسبت به مومنین این است که باید بجنگند. چون اگر میدیدند رها میکردند. ملائکه به وجود این مؤمنین قائمند. اگر اینها با استقامت باشند ملائکه هم بر ایشان نازل میشوند. اینها سست بشوند ملائکه نازل نمیشوند. چون مؤمنین استقامت داشتند، ملائکه هم در وجودِ ایشان برای افزایش قدرتشان نازل شدند. در جریانات جنگ های حضرت حجّت که وارد بشویم، اینکه در بعضی جاها خسف محقق میشود، این از انواع جنگ غیر متقارن است. کسی که خیلی متکبر میشود، جای نجاتی نیست، خسف جنگ غیر متقارنش است. دیگران هم میبینند. مثل غرق شدن فرعون در دریا. موسی (علیه السلام) نجنگید. فرعونیان دیدند که اینها عبور کردند. از طریقی که موسی اقدام کرده خواستند اقدام بکنند. وقتی همه در دریا قرار گرفتند غرق شدند. در بعضی روایات دارد که فلان نبی مظهر چند اسم بود. تا میرسد به نبی ختمی که مظهر همه اسماء الهی است. ولی حضرت حجّت (ارواحنا فداه) مظهر همه این اسماء است و به تمامه و نهایتِ مرتبه اظهارشان هم میکند. تعبیری که امیر المومنین دارد که «مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ أَنَا أَفْتَحُهُ وَ مَا مِنَ سِرٍّ إِلَّا وَ الْقَائِمُ یَخْتِمُه‏»، هیچ علمی نیست الا اینکه من آن را افتتاح کردم، و هیچ سرّی نیست الا اینکه حضرت قائم آن را در مرتبه نهایتش محقق میکند. نهایتِ سرّ را محقق میکند. چون این نوع جنگ غیر متقارن از اسرار است. لذا تمام سِرّ در زمان حضرت محقق میشود. ختم اسرار بحث ساده ای نیست. تجلی دولت اسماء الهی که امکان پذیر است و قابلیت دارد میخواهد در دنیا توسط حضرت محقق بشود. در هر دوره ای تجلی دولتی از دولت اسماء حضرت حق بوده است. در جایی که حق در محاق بوده تجلی اسمی از اسمائ الهی است. منتها به لحاظ مظلومیتی که آن حق داشته است وپایداری در مقابل اوج فشار و ستمها آن حق مانده است. این ماندن خودش یک دولتی است که هیچگاه کفر نتوانست حق را از بین ببرد. اما در جایی که دولت همه اسماء الهی مظهر پیدا بکند (در دوران استقرار دولت حضرت حجّت-علیه السلام)، آنگاه دولت تمام اسماء ظهور پیدا میکنند و تنافی هم با هم پیدا نمی‌کنند، چون آنجا «مظهریت اسم جامع» مطرح است، و همه اسماء دولتشان با هم ظهور پیدا میکند. اسرار در این نگاه میخواهد محقق بشود. ما نمیدانیم یعنی چی. ما تصور کاملی نداریم از اینکه اسماء الهی میخواهد در آن دوره محقق بشود، آن هم دولتشان به جامعیت و تمامیّتِ اسماءالله. یعنی آن اسم بکماله تجلی پیدا بکند، ظهور پیدا بکند، اینگونه نیست که فقط اسماء باطنیه حاکم باشند. تا آن موقع اسماء باطنیه حاکم نبودند. در آن دوره اسماء باطنیه هم ظهور می یابند علاوه بر اسماء ظاهریه. به لحاظ تمام مراتب وجود انسان، تمام اسماء تجلی پیدا میکند. تمام اسماء، حتی آن اسم اعظم که «اسم غیر متصوت» است (طبق روایت). [ «اسم اعظم» یا همان حقیقت «احدیت» که صورتِ خلقی و حالت مکتوب (قابل نوشتن) و لفظ و صوت (قابل گفتن و خواندن) ندارد ، و باطن تمامی اسماءالله است، که امام صادق (علیه السلام) در حدیثی آن حقیقت را اینطور تعبیر فرموده اند: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَیْرَ مُتَصَوِّتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَیْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَیْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِیهِ غَیْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَیْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِیٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ کُلِّ مُتَوَهِّمٍ مُسْتَتِرٌ غَیْرُ مَسْتُورٍ فَجَعَلَهُ کَلِمَةً تَامَّةً عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً لَیْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَیْهَا وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَکْنُونُ الْمَخْزُونُ فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِی ظَهَرَتْ فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏ ... »«خداى تبارک و تعالى، اسمى آفرید که «صداى حرفى» ندارد، به «لفظ» ادا نشود، تن و کالبد ندارد، به «تشبیه» موصوف نگردد، آمیخته به رنگى نیست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حسّ توهم‏کننده به او، دست نیابد، نهان است بى‏پرده، خداى آن را یک کلمه تمام قرارداد، داراى چهار جزء مقارن که هیچ یک پیش از دیگرى نیست، سپس سه اسم آن را «که خلق به آن نیاز داشتند» هویدا ساخت (فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَیْهَا)، ویک اسم آن راپنهان داشت و آن، همان اسمى است که در گنجینه مکنون و مخزون است و با آن سه اسمى‏که آشکار گشته، پوشیده شده و آن سه اسم ظاهرشده عبارتند از: اللَّه، تبارک و تعالی (سبحان) ... (الله: هویت الهی، تبارک: اسماء جمال الهی، و تعالی: اسماء جلال الهی» ). ( الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 112، بَابُ حُدُوثِ الْأَسْمَاء، حدیث 1) ] در همان روایت معروف و مفصل از امام صادق (علیه السلام) است، که میگوید اسمآء الهی چرا قرار داده شدند؟ «لفاقة الخلق» (برای نیاز خلائق). نیازهای عالم را که در نظر بگیرند، هر نیازی رافعش اسمی از اسماء الهی است. اگر آن دوره میشود اوج نیاز، لذا اوج تجلیات اسماء در رفع نیاز محقق میشوند. همه اسماء ظهور میکنند برای پاسخ به نیازها. تمام نیازهای مادی و معنوی و مثالی و وهمی و عقلی و قلبی، تجلی پیدا میکنند و اجابتشان به تمامه محقق میشود. همه اسماء که «لفاقة الخلق» بوده است، در کل زمان ها این اسمائ قرار داده شدند برای رفع نیاز ها، در آن دوره تمام نیازها یکجا جمع است. لذا همه اسماء تجلی میکنند برای رفع نیاز. بغیر از اینکه تمام نیازهای دوران گذشته است، نیازهایی هم هست که تا به حال هم نبوده است. لذا ظهور میشود از اشراط الساعة (شرائط مقدمات قیامت). این هم بحث جدی ای است که چرا تمام اسماء میخواهند تجلی پیدا بکنند. علت جعل اسماء «فاقه خلق» بود. یکی از این پایه ها فاقه خلق نبود، ظهور هم پیدا نکرد. هر کدامش چهار رکن دارد. الله و تبارک و تعالی. الله اسم جامع است. تبارک میشود اسم جمالی، و تعالی میشود اسم جلالی. بعضی تبارک و تعالی را وصف الله میگیرند. منتظرند که دوتای بعدی اش ذکر بشود. در حالی که تبارک و تعالی وصف نیست. دو اسم دیگر است که بعد از الله آمده است. الله و تبارک و تعالی. این سه تا اینطورند. این سه اسم هر کدام چهارتا رکن دارند. هر کدام سی ظهور دارند میشود 360 تا. به تعداد روزها یا رفیع الدرجات که نظام ترفیع انسانی است. این نگاه که در دوره ظهور همه اسماء الهی میخواهند به ظهور برسند. اگر همه این اسماء میخواهند ظهور بکنند آن هم با این اشاره که همه انبیاء اوج مرتبه توحیدشان «مقام واحدیت» بود. اما نبی ختمی مرتبه توحیدش «مقام احدیت» است. علامه طباطبایی(ره) در رساله ذات اثبات میکنند که توحید هر نبی ای مربوط به خود آن نبی است که توحید واحدی است. اما نبی ختمی توحدش توحید احدی است. توحید احدی ظهورش در آخر الزمان است، که ابتدا باید ظهور امام زمان (علیه السلام) به ظهور اسم واحدیت در ظهور دولت تمام اسماءالله برسد، بعد برسد به توحیدی که تکثر جمیع اسمائی درش دیده نمیشود، و آن توحید احدی است که فقط تجلیّ ذاتی حق در صحنه ادراک میشود. این میخواهد ظهور پیدا بکند که «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار». واحد که مرتبه واحدیت است وقتی ضمیمه بشود به قهار، میشود «احدیت». «واحدِ قهار» یعنی «احد». این مسیر رشد انسان است که در ادراک و وجودش توحید محض احدیت را بیابد. انسان تازه شود و محض حق شده و کمال نوری یافته و توحید جاری در صحنه هستی را (که از ابتدایش بوده) می یابد. اما این عالم خودش محض است. عالم صدق محض است. صدق یعنی محض. عالم هستی معصوم است. صدق است. محض است. در عالم اختلاط نیست. اختلاط در ارتباط انسان با عالم است. پس از اینکه انسان به محض شدن میرسد، عالم تغییری نمیکند، بلکه انسان تغییر می یابد. نقاط علمی در عالم ثابتند. ما بر نقاط علمی عبور میکنیم و آنها را تازه درک میکنیم. هسته اتم شکافتش از لحظه اول عالم همین اثر را داشت، الان تازه برای ما کشف شده است. وقتی انسان به محوضت میرسد میفهمد که عالم محض است. میابد که عالم از ابتدا محض بوده است. و این تازه رسیده به محوضت عالم. پس این عالم که محض است، انسان را هم دارد به سمت محوضت سوق میدهد و هیچ موقع جلو انسان را در محوضت نگرفته است. بلکه دارد سوقش هم میدهد.