دولت مهدوی 1

مجموعه شرح روایات مهدویت از حاج آقا عابدینی

سه شنبه، 26 دی 1396

76 دقیقه

، که با ظهور امام زمان (علیه السلام) و استقرارِ حاکمیت الهی توسط ایشان آغاز میشود. آخرین دولت بودنِ «دولتِ مهدوی» نشان از احاطه و هیمنه علمی و سیطره وغلبه‌ی فکری در «دولتِ آل محمّد » است. تمام مکاتب فکریِ بشری، قبل از ظهور به مُلک و حاکمیت میرسند و فکرشان را پیاده میکنند، تا نقص و ناتوانیشان در مقامِ عمل آشکار و رسوا شود، و دیگر ادّعا و عذری ندارند، که در مقابل «شکوفاییِ دولتِ مهدوی» حرفی برای گفتن بیابند و مثلاً بگویند: «» (ما هم اگر به حاکمیت میرسیدیم همینطور میتوانستیم عدالت بورزیم و تمامِ ابعادِ کمالِ بشر را به شکوفایی برسانیم!). همه ی نتایج مکاتب فکری در مصداق و بالعیان مشهود و مورد دیدن و ارزیابی عینی قرار میگیرد، هم اوج بلندی و شکوفاییِ دولتِ مهدوی، که نماد و ظهورِ آن فکرِ توحیدی است، و هم نقص و ناتوانیِ مکاتب فکریِ بشری در حکمرانی، که نتایجشان صرفاً با استدلال و مفاهیم بیان نمیشود، بلکه در حیطه‌ی عمل و شکوفاییِ مصداقی و تحققِ نتایجِ افکار و آثارِ حاکمیت ها و دولتها آشکار میشود. اینگونه دیگر اندیشه ای نمی ماند که بتواند در مقابل «دولتِ حقّه‌ی مهدوی» قد عَلَم کند و هیچ اهل اندیشه و مکتب فکری نمیتواند ادعای اصلاح و عدالت ورزی کند و به دروغ خودش را فریبا و زیبا جلوه دهد تا مردم احساس کنند که غیرِ دولتِ مهدوی هم دیگرانی هستند که «حرفِ جدید» داشته باشند و میل به آنها پیدا کنند. بلکه «» بالعیان معلوم میشود که تنها در «دولتِ مهدوی» بحق برپا گشته است، و بطلانِ تمامِ مدّعیانِ دیگر و نقص و ناتوانیِ تفکرّاتشان آشکار میشود. . امام صادق (علیه السلام) بسیار در بیانشان میگفتند که : «»، «هر عدّه ای را حاکمیّت و دولتی هست که منتظرش هستند، همانا دولتِ ما در آخر دهر ظاهر میشود.» (امالی صدوق، ص489) امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «»، «». این اقامه ی حق محض و عدالتِ کل است در تمامِ ابعادِ کمالیِ انسان است که فقط توسط قائمِ آل محمد (علیهم السلام) برپا میشود. تمامِ مکاتبِ فکریِ مخالف (از ریز و درشت) قبل از ظهورِ دولتِ مهدوی، بطلانشان آشکار میشود. دولتی مانند نظام جمهوری اسلامی و همان عَلَم ولایت اهل بیت را بلند کرده باشد و زمینه سازی برای ظهور نماید و نفی آن حاکمیت اهل البیت (علیهم السلام) و فکری جدای از ایشان نداشته باشد، بطلانی برایش نیست چرا که دعوی و ادعایی برایش مقابل و معارض با دولت مهدوی نیست که لازم باشد آن ادعایش قبل از ظهور بطلان بپذیرد. هرچند حرکت این دولتِ موافقِ دولت مهدوی هم نسبی است برای ایجاد انگیزه بسوی دولت مهدوی، و اینها هم نمیتوانند عدالت مطلق را بپا کنند و کاستی دارند. اما اینها یک پرده و تعزیه و نمایشی از حاکمیت ولایتِ توحیدیِ اهل البیت (علیهم السلام) هستند که میگویند که ما میخواهیم آن چیزی را که امامان معصوم (علیهم السلام) میفرمایند اجرا نماییم و اظهار هم مینماییم که با همه ی تلاشها و کوششهایمان میخواهیم طلبمان به افقِ دولت مهدوی را ابراز نماییم و حاکمیّت معصومین (علیهم السلام) را با ظهورشان طلب نماییم. ما هنوز وسعت انگیزه سازیِ اصلاح و عدالت طلبی جهانی و زنده کردن نگاه دینی و اندیشه های معنوی که با انقلاب اسلامی و حرکت امام خمینی صورت گرفته و مقدمه سازی برای گرایش به نظام عدل محض و حاکمیّت مطلق دین الهی و مطلوب شدنِ حاکمیتِ دینیِ امام زمان (علیه السلام) در حال شکل گیری است. نظامِ تفکریِ مهدوی «نظامِ تمدن ساز است»، نظامی است که دولت و ساختارهای اجرایی یکی از شئونِ آن است در پیاده سازیِ آن نظامِ فکری. اصلاً حاکمیّت یافتن و استقرارِ دولتِ مهدوی هدفِ وسطی است، و هدف نهایی همان تفکرِ توحیدی است که بواسطه ی دولت مهدوی به صحنه میآید و اقدامات اجرایی در دولت مهدوی برای فرهنگسازی و رشد برای عمومیّت یافتنِ تفکّر توحیدی ایجاد میشود. دولتِ مهدوی، تابلویش «دولتِ متقین» است که برای استقرارِ «دولتِ توحید» اقدام میکنند. همان «عِبادِ صالح» هستند که خداوند متعال حاکمیت بر زمین را به ایشان ارث رسانده که همان جهتِ «صالحین» بودنشان را در زمین فراگیر نمایند: «» . این «آخرین دولت بودن» از این جهت هم قابل نگاه است که دولتِ مهدوی مظهرِ «دولتِ اسمِ الآخِر و الباطن» است، در مقابل دولتهای قبلی که مظهر «دولتِ اسم الاول و الظاهر» بوده اند. همچنین مظهریتِ اسمِ «الآخِر» در «آخرین دولت بودنِ» دولت مهدوی، موجب شده که آن اندیشه و دولت محل رجوعِ نهاییِ تمامِ نظام انسانی بشود، و همچنانکه همه در تکوینِ عالم «محض تسلیمِ تکوینیِ نظامِ توحیدیِ الهی» هستند در مناسباتِ اجتماعی و اختیاریِ انسانی هم «محضِ تسلیمِ تشریعیِ نظامِ توحیدیِ الهی» خواهند شد، و کاملاً در تمامِ جهاتِ «نظامِ تکوین و تشریع» بصورت هماهنگ توحید بارز میشود و این آیه در تکوین و تشریع ظاهر میشود که: «‏» (آل عمران، 83). در نظامِ رجوع و وصل شدنِ دنیا (عالم اول و ظاهر) و آخرت (عالم آخِر و باطن) است که این «تسلیمِ محضِ توحید شدن» محقق میشود. لذا تحقق «دولتِ مهدوی» در «نظامِ رجوع به خدا» و «طلوعِ آخرت» است، و در روایات «تحققِ قطعیِ دولتِ مهدوی» بعنوان یکی از «اشراطُ السّاعة» (شرطهای تحقق قیامت و آخرت و ظهورِ تامّ اسم الآخِر) مطرح گشته است. اسمِ الآخر خودش سیطره دارد و دولتِ اسمِ الآخر بر تمامِ مظاهرِ اسمائیِ دیگر حاکمیّت می یابد. تمامِ دولتهای مکاتب فکری دیگر و مُلک های بشری پایان پذیر است و زودگذرند، امّا دولتِ آخرین که دولتِ مهدوی است دولتی است که بعد از آن دولتِ دیگری نیست و زوال و فرسودگی و پایانی ندارد. ظهورِ همان «شجرة الخُلد» و «مُلکٍ لایبلی» است که مُلکِ الهی با سیطره و حاکمیّتِ خلافتِ روح الهی بر تمامِ عوالمِ هستی است که هیچ حدّ و مرز و نهایتی ندارد. مُلکی است که از عمیق ترین لایه های سرّیِ روحانی وجود انسان کشیده شده است تا عالَمِ ارض و صرفاً مُلکِ بدنی و حکومتِ در لایه ی قدرت های مادی نیست. مُلکی است که تقاضای فطریِ وجودِ انسان را در رسیدن به کمال بینهایت محقق میکند و او را به فعلیت یافتنِ تجلّیِ اسماء الله شدن (عَلَّمَ آدم الأسماء کلّها) میرساند. دولتِ امامِ زمان (علیه السلام) همان «دولت و مُلکِ لایبلی» است که شیطان به فریب وسوسه‌‌ی تحقق آن را در لایه‌ی بدنی به آدم داده بود، که به وی تلقین کرد که تو فقط بدنی ، و بدن و عالَمِ بدن مادّی هم که فانی است و مُلک لایبلی ندارد، پس بیا از این شجره بخور که به آن تقاضای فطریِ روحانی وجودت که رسیدن به «مُلک لایبلی و حیات جاوید» است برسی!! : «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏ ». پس قطعاً آن «مُلک لایبلی و شجره خُلد (حیات جاویدان)» برای انسان دیده شده است که فطرتِ انسانی طلبِ آن را دارد، منتها شیطان آمد با وسوسه آن تقاضای فطری را جهتِ باطل در تطبیقِ مصداقیِ جوابش در عالمِ ارض و کثرت و توجّهِ صرف به بدن داد، در حالی که جوابِ آن تقاضای فطری در توجّه به نظامِ روحانی و مُلکِ روحی است که انسان در حیاتِ روحانیش آغاز دارد امّا پایان ندارد. اینکه امام باقر(علیه السلام) میفرمایند : «‏» (بعد از مُلک و حاکمیّت ما دیگر مُلک و حاکمیّتی برای دیگران نیست)، این یعنی مُلک ما فقط در لایه ی دنیای مادّی نیست بلکه اجابت همان تقاضایِ فطری و ملکوتیِ نیاز بشر است که بدنبالِ «مُلک لایبلی» است. تمامِ نیازهای بشر و تمامِ تقاضاهای فطریش در رسیدن به کمالات در «دولتِ محمّدی» اجابت شده است و انسان با تمامِ ابعادِ کمالیش تحت تربیتِ این «دولت توحید» به فعلیّت و شکوفایی میرسد. آنهم انسانی که «استعداهایش در طلب کمال» بینهایت است و حد ندارد، یعنی اجابتِ این انسان که تقاضایش حد ندارد در مُلک و حاکمیّتی عظیم است که پایان و حدّ و نهایتی ندارد، و تمامِ کمالاتِ لایقف در نظامِ انسانی را به ظهور میرساند. حشر انسان ها در «دولتِ مهدوی» حشر با نظامِ خزائنِ موجودات است که حد و نهایت ندارد و در آن نظامِ لایتناهیِ خزائن هیچ اصطکاکی بین موجودات نیست و تمامِ اشیاء تمامِ حقایقِ وجودیشان را از نظامِ خزائنشان آشکار میکنند، و انسانها هم به تمامِ استعدادشان شکوفا میشوند و نظامِ خزائنِ انسانی که عندالله است شکفته میشود. در دولت مهدوی انسانها تماماً دنیایشان هم آخرتی شده است که همه چیز را در دنیا نازله‌ی اسماءالله و پیوسته با حق می بینند و همه مذکّرِ توحید و ارتباط با خدایند، و هیچ چیز گسسته و غافل کننده نگاه نمیشود، و اصلاً نگاهِ غفلت زا برچیده میشود. هرجایی که غفلت نباشد و تماماً محل ذکر و ارتباط با حق شود همانجاست که آخرت برپا شده است، نه آنکه انسان را ببرند به جای دیگری که جدا و گسسته از دنیا باشد، بلکه اولیاء خدا در همین دنیا دارند آخرتی و ملکوتی و در حشر با خدا زندگی میکنند. آن اندیشه و تفکری که بشر تاکنون به آن بها نمیداد و آن فکر توحیدی مورد استضعاف و انزوا قرار گرفته بود، خداوند آن اندیشه‌ی مورد ظلم و ضعف قرار گرفته را میخواهد که وارثِ حاکمیّت بر زمین کند و آن اندیشه را آخرین دولتِ حاکم بر زمین قرار دهد که میفرماید: « ». در روایتی ابو بکرحضرمى گوید: « لَمَّا حُمِلَ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَى الشَّامِ إِلَى هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ وَ صَارَ بِبَابِهِ قَالَ هِشَامٌ لِأَصْحَابِهِ إِذَا سَکَتُّ مِنْ تَوْبِیخِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ فَلْتُوَبِّخُوهُ ، ثُمَّ أَمَرَ أَنْ یُؤْذَنَ لَهُ ، فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو جَعْفَرٍ قَالَ بِیَدِهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ فَعَمَّهُمْ بِالسَّلَامِ جَمِیعاً ثُمَّ جَلَسَ ، فَازْدَادَ هِشَامٌ عَلَیْهِ حَنَقاً بِتَرْکِهِ السَّلَامَ بِالْخِلَافَةِ وَ جُلُوسِهِ بِغَیْرِ إِذْنٍ فَقَالَ : «یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ لَا یَزَالُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ قَدْ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ وَ دَعَا إِلَى نَفْسِهِ وَ زَعَمَ أَنَّهُ الْإِمَامُ سَفَهاً وَ قِلَّةَ عِلْمٍ وَ جَعَلَ یُوَبِّخُهُ»، فَلَمَّا سَکَتَ أَقْبَلَ الْقَوْمُ عَلَیْهِ رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ یُوَبِّخُه‏»چون امام باقر (علیه السلام) را به شام سوى هشام بن عبد الملک بردند، و به دربارش رسید، هشام به اصحاب خود و حضار مجلس که از بنى امیه بودند، گفت: چون دیدید من محمد ابن على (امام باقر.ع) را توبیخ کردم و ساکت شدم. شما یک به یک به او رو آورید و توبیخش کنید. بعد از این سخن، به حضرت اجازه ورود داد. چون امام باقر (علیه السلام) وارد شد، با دست بهمگان اشاره کرد و با حرکتِ دستش سلام داد (نه با زبان) و بنشست. پس چون به هشام بعنوان خلافت سلام نکرد، و بى‏ اجازه نشست کینه و خشم هشام افزون گشت، پس هشام به امام رو آورد و شروع به توبیخ کرد، از جمله سخنانش این بود: «اى محمد بن على همیشه مردى از شما خاندان میان مسلمین اختلاف انداخته و آنها را بسوى خود دعوت کرده و از روى بیخردى و کم دانشى گمان کرده که او امامست». هر چه دلش خواست آن حضرت را توبیخ کرد، چون او خاموش شد، حاضران یکى پس از دیگرى تا نفر آخر بحضرت رو آوردند و توبیخ مى‏ کردند. «لَمَّا سَکَتَ الْقَوْمُ نَهَضَ قَائِماً ثُمَّ قَالَ : أَیُّهَا النَّاسُ أَیْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَیْنَ یُرَادُ بِکُمْ؟ بِنَا هَدَى اللَّهُ أَوَّلَکُمْ وَ بِنَا یَخْتِمُ آخِرَکُمْ ، فَإِنْ یَکُنْ لَکُمْ مُلْکٌ مُعَجَّلٌ فَإِنَّ لَنَا مُلْکاً مُؤَجَّلًا ، لِأَنَّا أَهْلُ الْعَاقِبَةِ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ " »چون همگى ساکت شدند، حضرت امام باقر (علیه السلام) یکباره برخاست و با اقتدار فرمود: « -اعراف 128-». «فَأَمَرَ بِهِ إِلَى اَلْحَبْسِ فَلَمَّا صَارَ إِلَى اَلْحَبْسِ تَکَلَّمَ فَلَمْ یَبْقَ فِی اَلْحَبْسِ رَجُلٌ إِلاَّ تَرَشَّفَهُ‏ وَ حَنَّ إِلَیْهِ فَجَاءَ صَاحِبُ اَلْحَبْسِ إِلَى‏ هِشَامٍ‏ فَقَالَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ إِنِّی خَائِفٌ عَلَیْکَ مِنْ‏ أَهْلِ اَلشَّامِ‏ أَنْ یَحُولُوا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ مَجْلِسِکَ‏ هَذَا ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ فَأَمَرَ بِهِ فَحُمِلَ عَلَى اَلْبَرِیدِ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ لِیُرَدُّوا إِلَى‏ اَلْمَدِینَةِ وَ أَمَرَ أَنْ لاَ یُخْرَجَ لَهُمُ اَلْأَسْوَاقُ وَ حَالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اَلطَّعَامِ وَ اَلشَّرَابِ فَسَارُوا ثَلاَثاً لاَ یَجِدُونَ طَعَاماً وَ لاَ شَرَاباً حَتَّى اِنْتَهَوْا إِلَى‏ مَدْیَنَ‏ فَأُغْلِقَ بَابُ‏ اَلْمَدِینَةِ دُونَهُمْ فَشَکَا أَصْحَابُهُ‏ اَلْجُوعَ وَ اَلْعَطَشَ قَالَ فَصَعِدَ جَبَلاً لِیُشْرِفَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ : « » قَالَ وَ کَانَ فِیهِمْ شَیْخٌ کَبِیرٌ فَأَتَاهُمْ فَقَالَ لَهُمْ یَا قَوْمِ هَذِهِ وَ اَللَّهِ دَعْوَةُ شُعَیْبٍ اَلنَّبِیِ‏ وَ اَللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُخْرِجُوا إِلَى هَذَا اَلرَّجُلِ بِالْأَسْوَاقِ لَتُؤْخَذُنَّ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ‏ فَصَدِّقُونِی فِی هَذِهِ اَلْمَرَّةِ وَ أَطِیعُونِی وَ کَذِّبُونِی فِیمَا تَسْتَأْنِفُونَ فَإِنِّی لَکُمْ نَاصِحٌ قَالَ فَبَادَرُوا فَأَخْرَجُوا إِلَى‏ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ‏ وَ أَصْحَابِهِ بِالْأَسْوَاقِ فَبَلَغَ‏ هِشَامَ بْنَ عَبْدِ اَلْمَلِکِ‏ خَبَرُ اَلشَّیْخِ فَبَعَثَ إِلَیْهِ فَحَمَلَهُ فَلَمْ یُدْرَ مَا صَنَعَ بِهِ‏»(بعد از سخنان حضرت)، هشام دستور داد حضرت را بزندان برند، چون بزندان رفت، با زندانیان سخن میگفت، همه زندانیان از جان و دل سخنش را پذیرفته، به او دل دادند. پس زندانبان نزد هشام آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین من از اهل شام بر تو هراسانم و می‏ترسم که ترا از این مقام عزل کنند، سپس گزارش را به او گفت. هشام دستور داد آن حضرت و اصحابش را بر استر نشانده [توسط کاروان پست‏] بمدینه برگردانند و فرمان داد که در بین راه بازارها را بروى آنها ببندند و از خوراک و آشامیدنى جلوگیرشان باشند (مقصودش از این دستورها توهین و توبیخ آن حضرت بود) پس سه روز راه رفتند و هیچ گونه خوراک و آشامیدنى بدست‏ نیاوردند، تا آنکه به شهر مَدیَن (شهر شعیب پیغمبر) رسیدند، مردم درب شهر را بروى آنها بستند، اصحاب حضرت از گرسنگى و تشنگى به او شکایت بردند. پس امام باقر (علیه السلام) بر کوهى که به شهر مَدیَن مشرف بود بالا رفت و با صداى بلند فرمود: « -هود 86-». در میان آن مردم شیخى سالخورده بود، نزد مردم شهر آمد و گفت: اى قوم! بخدا که این ندا، مانند دعوت شعیب پیغمبر است، اگر در بازارها را بروى این مرد باز نکنید، از بالاى سر و زیر پا گرفتار شوید، این بار مرا تصدیق کنید و فرمانبرید، و در آینده تکذیبم کنید. من خیرخواه شمایم. مردم شتاب کردند و بازارها را بروى حضرت و اصحابش گشودند، خبر آن شیخ به هشام بن عبد الملک رسید، دنبالش فرستاد و او را برد و کسى ندانست که کارش بکجا رسید.